2024 April 16 - سه شنبه 28 فروردين 1403
خالد بن وليد باعكس هاي بارگاهش (مرقدش) و مقايسه با حرمين عسكريين
کد مطلب: ٦٣٨٨ تاریخ انتشار: ٢٢ فروردين ١٣٨٧ تعداد بازدید: 62555
مقالات » پاسخگویی به شبهات
خالد بن وليد باعكس هاي بارگاهش (مرقدش) و مقايسه با حرمين عسكريين

شخصيت خالد بن وليد، كشتار بني جذيمه، ترور اميرالمومنين، قتل مالك بن نويره و تجاوز به همسرش

بسم الله الرحمن الرحيم

هميشه در تاريخ ديده شده است كه عده اي با سوء استفاده از قدرت و ابزارهاي تبليغي ، در موارد مختلف برخوردهاي دوگانه اي اعمال مي كنند ؛ يعني اگر چيزي به نفع ايشان و يا در اختيار آنها باشد خوب بوده و اگر همان شيء در دست ديگران باشد آن را بد مي شمارند :

به موارد ذيل توجه نماييد :

ساخت حرم و ضريح براي بزرگان :

حرم صحابي رسول خدا خالد بن وليد و يا به اصطلاح اهل سنت "سيف الله المسلول" در سوريه:


حرم امام حسن عسگري عليه السلام يازدهمين امام شيعيان :


داخل حرم صحابي رسول خدا خالد بن وليد و يا به اصطلاح اهل سنت "سيف الله المسلول":


داخل حرم امام حسن عسكري امام يازدهم شيعيان :


سنگ قبر و عمامه صحابي رسول خدا خالد بن وليد و يا به اصطلاح اهل سنت "سيف الله المسلول":


سنگ قبر و عمامه امام حسن عسگري عليه السلام امام يازدهم شيعيان :

متاسفانه ديگر قبر و ضريحي بر جاي نمانده است تا بخواهيم تصوير آن را براي شما بگذاريم اما مي توانيم تصوير عمامه حضرت را براي مشتاقان در اين صفحه قرار دهيم :

تحريف در روايات :


در بسياري از موارد شاهد هستيم كه روايات به خاطر حفظ آبروي كسي تحريف مي گردد ؛ يكي از اين موارد در مثال ذيل است :

اين تصوير ، تصوير سنگ ورودي حرم خالد بن وليد است كه در آن تحريف صورت گرفته است ؛ به متن اصلي توجه فرماييد :


وعن خالد بن الوليد رضي الله عنه انه قال عند موته مافي موضع شبر الا وفيه ضربة او طعنة وها أناذا اموت كما يموت العير فلا نامت اعين الجبناء

الكشاف ج1/ص458

كتب ورسائل وفتاوي ابن تيمية في الفقه ج28/ص455

تفسير ابن كثير ج1/ص300

تهذيب الكمال ج8/ص189

الاستيعاب ج2/ص430

سير أعلام النبلاء ج1/ص382

خالد مي گويد : من مانند شتر مي ميرم ( دور از جنگ و جدال و بدون آن كه كسي به او توجه داشته باشد ) اما ايشان نوشته اند : من در خانه خود و به مرگ طبيعي مي ميرم .

در اين مورد ، اگر متن اصلي را باقي مي گذاشتند سبب منقصتي براي خالد نمي شد زيرا وي فقط مي خواسته حالت مردن خود را تشبيه كند اما شايد از جهت ادبي اين كلام مناسب مقام نبود لذا تحريف شده است .


شمشير خدا :

وقتي از اهل سنت مي پرسيم كه آيا تنها خالد شمشير خدا بوده است كه او را سيف الله مي ناميد ؛ مگر نه اينكه او در غزوات اصلي و ابتدايي رسول خدا با مشركان مكه حاضر نبوده است و بالعكس در آن جنگ ها اسلام با شمشير علي عليه السلام استوار شد و در حقيقت او صاحب لقب سيف الاسلام است ، در جنگ احد كه منادي به خاطر دفاع امير مومنان از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در آسمان و زمين ندا داد كه :


لا فتي إلا علي لا سيف الا ذو الفقار

جوانمردي مانند علي نيست و نه شمشيري مانند ذوالفقار

مي گويند :

رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله وسلم خالد بن وليد را به لقب سيف الله ملقب ساخته اند .


جداي از اينكه در روايت ايشان آمده است : " سيف من سيوف الله " يعني شمشيري از شمشير هاي خدا

صحيح البخاري ج3/ص1372شماره 3547 و صحيح البخاري ج4/ص1554شماره 4014

، نه اينكه او تنها شمشير باشد به مواردي از تاريخ مراجعه مي كنيم كه در آن شجاعت هاي خالد آمده است :

خالد در زمان رسول خدا :

خالد فرمانده دشمنان اسلام تا قبل از جنگ خيبر :

اين نكته كه خالد در تمامي جنگ ها قبل از مسلمان شدنش بر ضد اسلام تلاش مي كرد و حتي در جنگ احد او بود كه سبب شهادت تعداد زيادي از مسلمانان و حضرت حمزه و نيز شكسته شدن دندان رسول خدا و ساير مصايب گرديد :

ثم إن بعض القوم لما أن رأوا انهزام الكفار بادر قوم من الرماة إلي الغنيمة وكان خالد بن الوليد صاحب ميمنة الكفار فلما رأي تفرق الرماة حمل علي المسلمين فهزمهم وفرق جمعهم وكثر القتل في المسملين

التفسير الكبير ج9/ص18

مسلمانان وقتي شكست كفار را ديدند عده اي از تير اندازان به جمع آوري غنيمت پرداختند ؛ خالد بن وليد فرمانده جناح راست لشكر كفار بود ؛ وقتي پراكنده شدن تير اندازان را ديد بر مسلمانان حمله كرده و ايشان را پراكنده ساخت و بين ايشان فاصله انداخت و به همين جهت كشتگان در بين مسلمانان زياد شد .

و حتي بعد از اين ماجرا قصد داشت كه با حمله اي دوباره كار اسلام را يكسره كند ؛ اما به خاطر جانفشاني هاي عده اندكي از مسلمانان اين نقشه ناكام ماند :

وأخرج ابن جرير وابن المنذر وابن ابي حاتم عن ابن جريج قال انهزم أصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم في الشعب يوم أحد فسألوا ما فعل النبي صلي الله عليه وسلم وما فعل فلان فنعي بعضهم لبعض وتحدثوا أن النبي صلي الله عليه وسلم قتل فكانوا في هم وحزن فبينما هم كذلك علا خالد بن الوليد بخيل المشركين فوقهم علي الجبل وكان علي أحد مجنبتي المشركين وهم أسفل من الشعب فلما رأوا النبي صلي الله عليه وسلم فرحوا فقال النبي صلي الله عليه وسلم اللهم لا قوة لنا إلا بك وليس أحد يعبدك بهذا البلد غير هؤلاء النفر فلا تهلكهم وثاب نفر من المسلمين رماة فصعدوا فرموا خيل المشركين حتي هزمهم الله وعلا المسلمون الجبل فذلك قوله "وأنتم الأعلون إن كنتم مؤمنين "

الدر المنثور ج2/ص330

ياران رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در پاي كوه در روز احد شكست خوردند ؛ پس از يكديگر سوال مي كردند كه رسول خدا چه كرد ؟ فلاني چه كرد ؟ پس عده اي خبر شهادت عده اي ديگر را دادند و عده اي چنين گفتند كه رسول خدا كشته شده است . پس در همين حالت ناراحتي و اندوه بودند كه خالد بن وليد با سواراني از مشركين بر روي كوه و بالاي سر ايشان رفته - در حاليكه فرمانده يكي از دو جناح مشركين بود - در حاليكه مسلمانان از پاي كوه پايين تر بودند ، وقتي كه ايشان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم را ديدند خشنود شدند ؛ پس رسول خدا فرمودند : خداوندا ما نيرويي جز از تو نداريم ؛ و كسي در اين شهر غير از اين عده تو را نمي پرستد ؛ پس ايشان را هلاك مكن ؛ در همين هنگام عده اي از تير اندازان مسلمانان به سرعت حركت كرده از كوه بالا رفتند ؛ پس سواران مشركين را هدف تير قرار داده تا اينكه خداوند ايشان را شكست داده و مسلمانان بر كوه بالا رفتند ؛ و اين همان كلام خداوند است كه " شما اگر ايمان داشته باشيد بالاتر هستيد "

او حتي تا زمان صلح حديبيه از كفار دفاع مي كرد و كسي بود كه كفار او را براي جلوگيري از رسيدن رسول خدا به مكه فرستادند .

در اين زمينه مي توانيد به آدرس ذيل مراجعه نماييد :

صحيح البخاري ج2/ص974 شماره 2581 كتاب الشروط باب الشروط في الجهاد والمصالحة مع أهل الحرب وكتابة الشروط

ذهبي در سير اعلام النبلاء مي گويد وي در سال هشتم بعد از هجرت اسلام آورده است :

سير أعلام النبلاء ج1/ص366

خالد بعد از مسلمان شدن نيز مي خواست مسلمانان را بكشد :

در موارد مختلفي از كتب اهل سنت ماجراي زير و شبيه اين ماجرا نقل شده است كه خالد مي خواست عده اي تازه مسلمان را بكشد :

وأخرج ابن جرير وابن أبي حاتم عن السدي في الآية قال بعث رسول الله صلي الله عليه وسلم خالد بن الوليد في سرية وفيها عمار بن ياسر فساروا قبل القوم الذين يريدون...فأصبحوا قد هربوا غير رجل أمر أهله فجمعوا متاعهم ثم أقبل يمشي في ظلمة الليل حتي أتي عسكر خالد يسأل عن عمار بن ياسر فأتاه فقال يا أبا اليقظان إني قد أسلمت وشهدت أن لا إله إلا الله وأن محمدا عبده ورسوله وأن قومي لما سمعوا بكم هربوا وإني بقيت فهل إسلامي نافعي غدا وإلا هربت فقال عمار بل هو ينفعك فأقم فأقام فلما أصبحوا أغار خالد فلم يجد أحدا غير الرجل فأخذه وأخذ ماله فبلغ عمارا الخبر فأتي خالدا فقال خل عن الرجل فإنه قد أسلم وهو في أمان مني

قال خالد وفيم أنت تجير فاستبا وارتفعا إلي النبي صلي الله عليه وسلم فأجاز أمان عمار

رسول خدا خالد را به جنگي فرستادند كه در آن عمار بن ياسر نيز حضور داشت ؛ پس به سوي دشمنان شتافتند ؛ همگي دشمنان فرار كرده غير از مردي كه به خانواده اش دستور داده بود تا لوازمش را جمع كنند سپس در تاريكي شب به سوي لشگرگاه خالد شتافت و از مردم نشاني عمار بن ياسر را سوال كرد ؛ وقتي به نزد عمار آمد گفت : اي عمار من اسلام آورده و شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست ؛ و محمد بنده و پيامبر خداست ؛ و نيز به تو مي گويم كه قوم من وقتي خبر آمدن شما را شنيدند همگي فرار كردند ؛ و تنها من برجا ماندم ؛ آيا اسلام من فردا به درد من خواهد خورد؟( كه من را نكشند) وگرنه فرار كنم ؛ عمار پاسخ داد : ايمان تو براي تو سود خواهد داشت ؛ در همين جا بمان ؛ وقتي كه صبح شد ، خالد دستور حمله را داد اما هيچ كس را غير از آن مرد پيدا نكردند ؛ پس او را و اموالش را گرفتند ؛ خبر به عمار رسيد پس به نزد خالد آمد و گفت : اين مرد را رها كن ؛ زيرا او اسلام آورده و در امان من است ؛ خالد گفت : تو كه هستي كه بخواهي كسي را پناه دهي ؛ پس شروع به جسارت به هم كردند ؛ وبه نزد رسول خدا (ص) آمدند ؛ پس ايشان امان عمار را تاييد كردند .

الدر المنثور ج2/ص573

قياس خالد با امير مومنان علي عليه السلام در شجاعت:

اهل سنت با اينكه خالد را سيف الله معرفي مي كنند اما وقتي مي خواهند او را با امير مومنان قياس كنند ، شجاعت او را در مقابل شجاعت و قدرت امير مومنان علي عليه السلام اندك مي دانند :

فتح خيبر وكان ذلك علي يد علي عليه السلام والقصة مشهورة روي أن استصحب خالد بن الوليد وكان يساميه في الشجاعة فلما نصب السلم قال لخالد أتتقدم قال لا فلما تقدم علي عليه السلام سأله كم صعدت فقال لا أدري لشدة الخوف وروي أنه قال لعلي عليه السلام ألا تصارعني فقال ألست صرعتك فقال نعم لكن ذاك قبل إسلامي

التفسير الكبير ج32/ص143

فتح خيبر : و اين پيروزي به دست علي عليه السلام بود و اين ماجرا مشهور است ؛ و نقل شده است كه حضرت خالد بن وليد را به همراه خود بردند - در حاليكه او را در شجاعت همطراز علي مي دانستند - وقتي كه نرده بان ( براي ورود به يكي از قلعه ها ) نصب شد حضرت به خالد فرمودند : آيا جلو نمي روي؟ پاسخ داد : خير!!!

وقتي كه امير مومنان جلو افتادند از خالد پرسيدند كه چه مقدار بالا آمده اي؟

باز از شدت ترس گفت : نمي دانم !!!

و نقل شده است كه خالد به امير مومنان عليه السلام گفت : آيا با من كشتي نمي گيري؟ حضرت فرمودند : مگر من نبودم كه پشت تو را بر زمين زدم؟ عرض كرد : آري اما اين ماجرا قبل از اسلام من بود!!!

با اين همه عجيب است كه اهل سنت تنها و تنها او را شمشير اسلام و شمشير كشي ده خدا مي خوانند .

خالد كسي است كه حتي بعد از مسلمان شدنش ، رسول خدا از كارهاي او بيزاري مي جويند :

در موارد مختلف در كتب اهل سنت و با اسناد صحيح اين جمله را از رسول گرامي اسلام نقل كرده اند كه حضرت فرمودند : خدايا ، من از آنچه خالد بن وليد انجام داد بيزارم!!!

اصل ماجرا چنين است كه رسول خدا خالد را براي دعوت عده اي از مردم به اسلام و نه براي جنگ به سمت بني جذيمه فرستادند ؛ وي كينه اي ديرينه با ايشان داشت ؛ وي وقتي به نزد ايشان رسيد مشاهده كرد كه ايشان اسلام آورده اند اما به خلاف دستور رسول خدا با ايشان جنگيده و عده زيادي از ايشان را كشت :

رسول خدا او را براي دعوت و نه براي جنگ فرستاده بودند :

اين مضمون و يا مضامين شبيه اين عبارت در كتاب هاي مختلف آمده است كه رسول خدا خالد را تنها براي دعوت به اسلام و نه براي جنگ فرستادند :

بعث النبي صلي الله عليه وسلم إليهم خالد بن الوليد - في ثلاثمائة وخمسين من المهاجرين والأنصار - داعيا إلي الإسلام لا مقاتلا . . قال ابن إسحاق : حدثني . . قال : بعث رسول الله خالد بن الوليد حين افتتح مكة إلي بني جذيمة داعيا ولم يبعثه مقاتلا.

فتح الباري: 8 / 46. الطبقات الكبري 2 / 147 .تاريخ الطبري 3 / 66. السيرة النبوية لابن هشام: 4/882، (2/428)، الكامل في التاريخ 2 / 255، المنتظم 3 / 331، تاريخ الإسلام للذهبي: 2/567، المغازي، عيون الأثر لابن سيّد الناس: 2/185، زاد المعاد في هدي خير العباد: 2 / 167، تاريخ ابن خليفة: 53، الثقات لابن حبان: 2/61، البداية والنهاية 4 / 312، .تاريخ ابن خلدون 4 / 810، السيرة الحلبية: 3 / 209.

رسول خدا خالد بن وليد را با 350 نفر از مهاجر وانصار براي دعوت به اسلام و نه براي جنگ فرستاده بودند ؛ ابن اسحاق گفته است : ... رسول خدا خالد بن وليد را هنگامي كه مكه را فتح كردند به سوي بني جذيمه براي دعوت به اسلام و نه براي جنگ فرستادند .

بني جذيمه قبل از رسيدن او اسلام آورده بودند :

فخرج في ثلاثمائة وخمسين رجلا من المهاجرين والأنصار وبني سليم ، فانتهي إليهم خالد فقال : ما أنتم ؟ قالوا : مسلمون ، قد صلينا وصدقنا بمحمد وبنينا المساجد في ساحاتنا وأذنا فيها .

الطبقات الكبري 2 / 147، عيون الأثر لابن سيد الناس: 2/209، سبل الهدي للصالحي الشامي: 6/200، معجم قبائل العرب لعمر رضا كحالة: 1/176، السيرة الحلبيّة: 3/210.

او با 350 نفر از مهاجر و انصار و بني سليم به سوي ايشان رفت ؛ وقتي به ايشان رسيد گفت : شما كه هستيد؟ گفتند مسلمانيم و نماز خواند و محمد را به راستگو مي شماريم ؛ و در ميدان ها مسجد ساخته و در آن اذان گفته ايم

خالد با اين قوم نيرنگ مي كند :

قال : فما بال السلاح عليكم ؟ فقالوا : إن بيننا وبين قوم من العرب عداوة فخفنا أن تكونوا هم فأخذنا السلاح ، قال : فضعوا السلاح . قال : فوضعوه . فقال لهم : استأسروا ، فاستأسر القوم ، فأمر بعضهم فكتف بعضا وفرقهم في أصحابه.

همان

پرسيد پس چرا سلاح همراه خود برداشته ايد ؟ گفتند : بين ما و گروهي از عرب جنگ است و ترسيديم كه شما همان ها باشيد ؛ گفت : پس سلاح را به زمين بگذاريد ؛ وقتي سلاح را به زمين گذاشتند گفت ايشان را به اسارت بگيريد ؛ پس ايشان را به اسارت گرفته دستور داد دستهاي بعضي را بسته و ايشان را بين ياران خويش تقسيم كرد ( تا نگهبان ايشان باشند)

مهاجرين و انصار با خالد مخالفت مي كنند:

فلما كان في السحر نادي خالد : من كان معه أسير فليدافه - والمدافة الاجهاز عليه بالسيف - فأما بنو سليم فقتلوا من كان في أيديهم ، وأمّا المهاجرون والأنصار فأرسلوا أساراهم.

همان

وقتي صبح شد خالد دستور داد كه هركس كه اسيري به همراه دارد كار او را با شمشير تمام كند ؛ بنو سليم اسراي خود را كشتند ولي مهاجرين و انصار اسيران خويش را آزاد ساختند .

علت اين كشتار دشمني خالد با بني جذيمه بوده است :

كان بين خالد بن الوليد وبين عبد الرحمن بن عوف فيما بلغني كلام في ذلك، فقال له: عملت بأمر الجاهلية في الإسلام ! فقال : إنّما ثأرت بأبيك.

فقال عبد الرحمن : كذبت، قد قتلت قاتل أبي ، ولكنك ثأرت بعمك الفاكه بن المغيرة ، حتي كان بينهما شرّ .

الكامل في التاريخ: 2/256 تاريخ الطبري: 2/342، البداية والنهاية: 4/359، السيرة النبوية لابن هشام: 4/884، الروض الآنف - شرح سيرة ابن هشام 7 / 128 ، عيون الأثر في المغازي والسير 2 / 210 ، زاد المعاد 2 / 168 وغيرهما .

بين خالد بن وليد و عبد الرحمن بن عوف درگيري شد ؛ پس خالد به او گفت : مانند كارهايت در جاهليت ، در اسلام نيز انجام دادي ! او پاسخ داد تو نيز انتقام پدرت را گرفته اي .

عبد الرحمن گفت : دروغ مي گويي ؛ من قاتل پدرم را كشتم ( از روي قصاص و حكم شرع) اما تو انتقام خون عمويت فاكه بن مغيره را گرفته اي .

و همين سبب درگيري بين آن دو شد .

شاهد اين مطلب در صحيح بخاري :

متاسفانه بخاري اين ماجرا را كه بر همه تاريخ نويسان واضح بوده است به صورتي مبهم مي آورد كه در آن مي خواهد به نحوي خالد را از اين جنايت مبرا كند :

عَنْ سَالِم، عَنْ أَبِيهِ، قَالَ بَعَثَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وسلم خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إِلَي بَنِي جَذِيمَةَ، فَدَعَاهُمْ إِلَي الإِسْلاَمِ فَلَمْ يُحْسِنُوا أَنْ يَقُولُوا أَسْلَمْنَا. فَجَعَلُوا يَقُولُونَ صَبَأْنَا، صَبَأْنَا. فَجَعَلَ خَالِدٌ يَقْتُلُ مِنْهُمْ وَيَأْسِرُ، وَدَفَعَ إِلَي كُلِّ رَجُل مِنَّا أَسِيرَهُ، حَتَّي إِذَا كَانَ يَوْمٌ أَمَرَ خَالِدٌ أَنْ يَقْتُلَ كُلُّ رَجُل مِنَّا أَسِيرَهُ فَقُلْتُ وَاللَّهِ لاَ أَقْتُلُ أَسِيرِي، وَلاَ يَقْتُلُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِي أَسِيرَهُ، حَتَّي قَدِمْنَا عَلَي النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم فَذَكَرْنَاهُ، فَرَفَعَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وسلم يَدَهُ فَقَالَ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدٌ». مَرَّتَيْنِ.

صحيح البخاري، ج 5، ص 107، 4383 باب 60، باب بَعْثِ النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم خَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إِلَي بَنِي جَذِيمَةَ، صحيح البخاري، ج 4، ص 67.

صحيح البخاري، ج 7، ص 153 - 154. باب 23، باب رَفْعِ الأَيْدِي فِي الدُّعَاءِ

صحيح البخاري، ج 8، ص 117 - 118. باب 35، باب إِذَا قَضَي الْحَاكِمُ بِجَوْر أَوْ خِلاَفِ أَهْلِ الْعِلْمِ فَهْوَ رَدٌّ

رسول خدا خالد بن وليد را به بني جذيمه فرستاد ؛ پس او ايشان را به اسلام دعوت كرد اما ايشان نمي دانستند چگونه بگويند كه ما اسلام آورده ايم ؛ لذا گفتند : ما از دين سابق خود دست برداشتيم ؛ با اين همه خالد از ايشان عده اي را كشته و عده اي را اسير گرفت ؛ و به هركسي از ما كه مي رسيد يك اسير مي داد ؛ روز ديگر خالد به ما دستور داد كه هر كدام از ما اسيرش را بكشد ؛ من گفتم : قسم به خدا اسيرم را نخواهم كشت ؛ و هيچ كس از همراهان من نيز اسيرش را نخواهد كشت ؛ تا اينكه به نزد رسول خدا آمده و ماجرا را عرض كرديم ؛ پس رسول خدا دست خود را بالا برده و دو بار فرمودند :

" خدايا من به سوي تو از آنچه خالد بن وليد انجام داد بيزاري مي جويم"

اما همين عبارت آخر ، يعني بيزاري جستن رسول خدا از عمل خالد بيانگر آن است كه اين مضمون تمام حقيقت نيست و آنچه كه در ساير كتب آمده است ، صحيح است ؛ زيرا اگر اين عمل خالد ، خلاف شرع نبود و تنها يك اشتباه بود ديگر برائت از آن معني نداشت و حد اكثر آن را يك اشتباه مي دانستند ؛ نه اينكه از آن بيزاري بجويند .

و به همين جهت حلبي مي گويد :

ولا يخفي أنه يبعد أن خالد بن الوليد - رضي الله تعالي عنه - إنما قتلهم لقولهم : صبأنا ولم يقولوا أسلمنا .

السيرة الحلبية 3 / 211 .

و مخفي نيست كه بعيد است خالد تنها ايشان را به اين خاطر كشته است كه گفته اند: "ما از دين گذشته خود دست برداشته ايم " به جاي آنكه بگويند : " اسلام آورديم"!!!

خالد بعد از رحلت رسول خدا :

خالد مجري طرح ترور امير مومنان (عليه السلام) :

سمعاني از مورخين و روات مشهور اهل سنت و صاحب كتاب الانساب ، ماجرايي را به صورت سربسته نقل مي كند كه نشان مي دهد خالد بن وليد به دستور ابو بكر قصد ترور امير مومنان علي عليه السلام را داشته است :

ماجرا به روايت سمعاني :

قال السمعاني:

وروي عنه (يعقوب الرواجني شيخ البخاري) حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال : «لا يفعل خالد ما أمر به». سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معني هذا الاثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهي عن ذلك.

الانساب للسمعاني:3/95، ط. دار الجنان ـ بيروت و6/170، نشر محمد أمين دمج - بيروت - 1400 هـ

سمعاني گفته است :

از او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) كلام ابو بكر روايت شده است كه گفت :

"خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد"

از سيد عمر بن ابراهيم حسيني در كوفه پرسيدم كه معني اين روايت چيست؟

او گفت : به خالد دستور داده بود كه علي را بكشد ؛ اما از اين كار پشيمان شده و از آن نهي كرد .

سمعاني سپس در مضمون اين روايت و سند آن اشكال نمي گيرد و اين بدان معني است كه وي مضمون اين روايت را قبول كرده است .

نقل اين ماجرا به طور كامل در كتب شيعه :

تفصيل اين ماجرا در كتب شيعه چنين آمده است كه :

فرجع أبو بكر إلي منزله وبعث إلي عمر فدعاه ثم قال : أما رأيت مجلس علي منا اليوم ، والله لان قعد مقعدا مثله ليفسدن أمرنا فما الرأي ؟ قال عمر الرأي أن تأمر بقتله ، قال فمن يقتله ؟ قال خالد بن الوليد فبعثا إلي خالد فأتاهما فقالا نريد أن نحملك علي أمر عظيم ، قال حملاني ما شئتما ولو قتل علي بن أبي طالب ، قالا فهو ذاك ، فقال خالد متي أقتله ؟ قال أبو بكر إذا حضر المسجد فقم بجنبه في الصلاة فإذا أنا سلمت فقم إليه فاضرب عنقه ، قال نعم .

فسمعت أسماء بنت عميس ذلك وكانت تحت أبي بكر فقالت لجاريتها اذهبي إلي منزل علي وفاطمة فاقرئيهما السلام وقولي لعلي :

(إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنْ النَّاصِحِينَ) القصص: 28/20

فجاءت الجارية اليهما فقالت لعلي عليه السلام ان أسماء بنت عميس تقرأ عليكما السلام وتقول: ان الملا يأتمرون بك ليقتلوك فأخرج أني لك من الناصحين ، فقال علي ( ع ) قولي لها ان الله يحيل بينهم وبين ما يريدون . ثم قام وتهيأ للصلاة وحضر المسجد ووقف خلف أبي بكر وصلي لنفسه وخالد بن الوليد إلي جنبه ومعه السيف فلما جلس أبو بكر في التشهد ندم علي ما قال وخاف الفتنة وشدة علي وبأسه فلم يزل متفكرا لا يجسر ان يسلم حتي ظن الناس انه قد سها ، ثم التفت إلي خالد فقال يا خالد لا تفعل ما أمرتك به السلام عليكم ورحمة الله وبركاته ، فقال أمير المؤمنين عليه السلام : يا خالد ما الذي أمرك به ؟ قال امرني بضرب عنقك ، قال وكنت تفعل ؟ قال إي والله لولا أنه قال لي لا تفعل لقتلتك بعد التسليم ، قال فأخذه علي ( ع ) فضرب به الأرض واجتمع الناس عليه فقال عمر يقتله ورب الكعبة فقال الناس يا أبا الحسن الله الله بحق صاحب هذا القبر فخلي عنه ، قال فالتفت إلي عمر وأخذ بتلابيبه وقال يا بن الصهاك لولا عهد من رسول الله صلي الله عليه وآله وكتاب من الله سبق لعلمت أينا أضعف ناصرا وأقل عددا ثم دخل منزله.

ابو بكر به منزل خويش بازگشته و كسي را به دنبال عمر فرستاد و او را خوانده و گفت : آيا جلسه امروز علي را در مورد ما نديدي؟ قسم به خدا اگر دوباره چنين بنشيند كار ما را خراب خواهد كرد ؛ نظر تو چيست؟ گفت : من چنين نظر دارم كه دستور به كشتن او بدهي ؛ گفت : چه كسي او را بكشد؟ پاسخ داد : خالد بن وليد .

پس به نزد خالد فرستاده ، به نزد ايشان آمد ؛ پس گفتند : مي خواهيم تو را به كاري بزرگ مامور كنيم ؛ پاسخ داد : من را به به هر كاري مي خواهيد مامور كنيد ؛ حتي اگر كشتن علي بن ابي طالب باشد ؛ گفتند : كار همين است ؛ پس خالد گفت : چه زماني او را بكشم ؟

ابو بكر پاسخ داد : وقتي كه به مسجد آمد ؛ در هنگام نماز در كنار او بايست ؛ وقتي كه من سلام نماز را دادم بايست و گردن او را بزن ؛ گفت : باشد .


أسماء بنت عميس كه همسر ابو بكر بود ، اين را شنيده و به كنيزش گفت : به منزل علي و فاطمه برو و به ايشان سلام كرده و به علي بگو :

"به درستيكه سران در مورد تو مشورت كرده اند كه تو را به قتل برسانند ؛ پس بيرون برو ؛ بدرستيكه من از خير خواهان توام" .(آيه 20 سوره قصص)
پس كنيز به نزد حضرت آمده و به علي عليه السلام گفت : أسماء بنت عميس به شما سلام مي رساند و مي گويد :"
به درستيكه سران در مورد تو مشورت كرده اند كه تو را به قتل برسانند ؛ پس بيرون برو ؛ بدرستيكه من از خير خواهان توام".

پس حضرت به او گفتند به او بگو : خداوند بين ايشان و آنچه مي خواهند مانع خواهد شد ؛ سپس ايستاده و آماده نماز شدند و در مسجد حاضر شده و در پشت ابو بكر ايستادند اما نماز فرادا خواندند و خالد بن وليد نيز در كنار ايشان بوده و شمشير به همراه داشت ؛ وقتي كه ابوبكر براي تشهد نشست از آنچه گفته بود پشيمان شده و از آشوب و نيز از قدرت علي و جنگاوري ايشان ترسيد ؛ پس حيران ماند و راهي براي پايان بردن نماز پيدا نمي كرد ؛ به حدي كه مردم گمان كردند به او فراموشي دست داده است ؛ پس رو به خالد كرده و گفت : اي خالد ؛ آنچه را به تو دستور دادم انجام نده ؛ "السلام عليكم ورحمة الله" ( و نماز را به پايان رساند )

پس امير مومنان به خالد فرمودند : اي خالد ؛ تو را به چه چيزي امر كرده بود؟ گفت : به من دستور داده بود كه گردن تو را بزنم ؛ حضرت فرمودند : وآيا چنين كاري را مي كردي؟ پاسخ داد : آري قسم به خدا كه اگر به من نگفته بود چنين نكن ، تو را بعد از سلام به قتل مي رساندم ؛ پس حضرت او را گرفته و به زمين زدند ؛ مردم نيز دور او جمع شدند ؛ عمر گفت : قسم به پروردگار كعبه كه او را مي كشد!!! ؛ مردم گفتند : اي اباالحسن ، تو را به خدا ، تو را به خدا ، به حق صاحب اين قبر ؛ پس حضرت او را رها كردند ؛ پس حضرت رو به عمر كرده و يقه او را گرفته و فرمودند : اي فرزند صهاك ؛ اگر نبود پيماني كه رسول خدا صلي الله عليه وآله از من گرفتند ، و نيز اگر نبود دستورات خداوند كه از قبل آمده است ، مي دانستي كه كداميك از ما ياوران ناتوان تري دارد و نيروي كمتري دارد ؛ و سپس به منزل خود وارد شدند .

تفسير القمي: 2/ 158، 159، تفسير نور الثقلين: 4/188، الاحتجاج: 1/118 و126 وعنه في بحار الأنوار 29/127 ح 27، مدينة المعاجز: 3/152.الاصول الستّة عشر، أصل أبي سعيد عباد الصفري، ص 18، باختصار. علل الشرايع: 192، باب 151، العلّة التي من أجلها أمر خالد بن الوليد بقتل أمير المؤمنين. وحضر المسجد وصلي خلف أبي بكر. الاحتجاج: 1/126.

خالد 1200 نفر از مسلمانان را مي كشد و از قوم ايشان در خواست دختري براي ازدواج مي كند!

بعد از رحلت رسول خدا ( صلي الله عليه وآله وسلم) عده اي از سران قبايل از به رسميت شناختن ابوبكر امتناع كردند ؛ لذا ابوبكر خالد را به نزد ايشان فرستاد يكي از ايشان مجاعة بن مرارة از روساي بني حنيفه است ؛ او در زمان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم اسلام آورده و با گروهي به نزد حضرت آمدند ؛ رسول خدا به عنوان هديه زميني را در يمامه به وي هديه دادند .

خالد به سرزمين ايشان هجوم برد و 1200 نفر از ايشان را كشت ؛ و سپس در همان شب در حاليكه مجاعة در اسارت او بود دختر مجاعة را از او خواستگاري كرد !!!

حدثنا ابن حميد قال حدثنا سلمة عن محمد بن إسحاق قال ثم إن خالدا قال لمجاعة زوجني ابنتك فقال له مجاعة مهلا إنك قاطع ظهري وظهرك معي عند صاحبك قال أيها الرجل زوجني فزوجه فبلغ ذلك أبا بكر فكتب إليه كتابا يقطر الدم لعمري يابن أم خالد إنك لفارغ تنكح النساء وبفناء بيتك دم ألف ومائتي رجل من المسلمين لم يجفف بعد قال فلما نظر خالد في الكتاب جعل يقول هذا عمل الأعيسر يعني عمر بن الخطاب

تاريخ الطبري ج2/ص284 و الإكتفاء بما تضمنه من مغازي رسول الله ج3/ص و69 تاريخ الخميس 3 - 343


خالد به مجاعه گفت : دخترت را به ازدواج من در بياور ؛ پس مجاعه به او گفت : كمي صبر داشته باش ؛ تو كمر من را شكسته اي و به همين سبب پشت خودت را نيز در نزد صاحبت ( ابو بكر ) شكستي ( آبروي خود را بردي) ؛ گفت اي مرد دخترت را به ازدواج من در بياور!!!پس او نيز قبول كرد .

اين خبر به ابو بكر رسيد پس به او نامه اي نوشت كه از آن خون مي چكيد ( بسيار تند بود) :

به جان خودم قسم اي خالد كه تو بيكاري و فرصت براي ازدواج با زن ها داري !!! درحالي كه در كنار تو خون هزار و دويست مرد از مسلمانان ريخته شده است كه هنوز خشك نشده است !

وقتي خالد به اين نامه نگاه كرد ، گفت : اين كار شخص بدخوي كوچك است !! و مقصودش عمر بود .

شبيه همين مطلب در كتب ذيل آمده است :
تاريخ مدينة دمشق، ج 2، ص 87 و الثقات، ج 2، ص 185.

مخفي نيست كه توجيه عده اي از اهل سنت براي اين ماجرا به اين مضمون كه ايشان مسلمان نبوده اند منافات با متن نامه ابو بكر دارد ؛ و شبيه همين مطلب در موارد بعد يعني هديه دادن يك دختر به يكي از دوستانش و نيز زنا با همسر مالك مي آيد ؛ زيرا در هر دو مورد ، عمر او را خطا كار مي داند .

خالد دختري از مسلمانان را مانند كنيز به دوستش هديه مي دهد!

يكي از همراهان خالد ضرار بن الأزور نام داشت ؛ در حمله خالد به گروهي از بني اسد در زمان ابوبكر ايشان دختري زيبا روي از بني اسد را به اسارت گرفتند و يكي از سربازان اين كنيز را به ضرار تقديم كرد!!!وي با اين دختر نزديكي كرده و سپس متوجه اشتباه خوي شده به نزد خالد آمد و گفت من چنين كاري كرده ام .

خالد نيز گفت : اشكالي ندارد ، من اين كار را براي تو جايز مي كنم و دختر را به تو هديه مي دهم!!!

با اين همه او راضي نشده و گفت بايد عمر در اين باره نظر دهد ؛ نامه اي به عمر نوشتند و او دستور سنگسار ضرار را داد ، اما ضرار قبل از رسيدن دستور از دنيا رفت !!!

تاريخ ابن عساكر 7 ص 31 ، وخزانة الأدب 2 ص 8 ، والإصابة 2 ص 9

خالد مالك بن نويره از شيعيان امير مومنان را مي كشد و همان شب با همسر او زنا مي كند!!!

يكي ديگر از فجايعي كه خالد مرتكب آن شده است كشتن مالك بن نويره و قوم وي است ؛ وي به بهانه اينكه ايشان مرتد شده اند به جنگ ايشان رفته مالك را كه از سران شيعيان امير مومنان بود به شهادت رساند و سر او را به عنوان پايه ديگ در كنار اجاقي نهاده و همان شب با همسر او همبستر شد!!!

وقتي خبر اين ماجرا به مدينه رسيد عمر از ابوبكر خواست كه خالد را سنگسار كند زيرا زنا كرده است ؛ اما او نپذيرفت . گفت او را قصاص كن ؛ اما او نپذيرفت ؛ و پاسخ داد : او اجتهاد كرده و اشتباه كرده است!!!( لذا براي اين كار ثواب نيز مي برد)

عمر گفت : لا اقل او را از كار بر كنار كن!!! اما ابوبكر پاسخ داد :

"من شمشيري را كه خداوند بر عليه ايشان كشيده است در نيام نخواهم گذاشت."

كشتن مالك بن نويره در حال اسلام به خاطر زيبايي همسرش:

وكان عبد الله بن عمر وأبو قتادة الانصاري حاضرين فكلما خالدا في أمره فكره كلامهما . فقال مالك : يا خالد : ابعثنا إلي أبي بكر فيكون هو الذي يحكم فينا فإنك بعثت إليه غيرنا ممن جرمه أكبر من جرمنا . فقال خالد : لا أقالني الله إن أقلتك . وتقدم إلي ضرار بن الازور بضرب عنقه .

فالتفت مالك إلي زوجته وقال لخالد : هذه التي قتلتني . وكانت في غاية الجمال . فقال خالد : بل الله قتلك برجوعك عن الاسلام . فقال مالك : أنا علي الاسلام . فقال خالد : يا ضرار اضرب عنقه ، فضرب عنقه.

تاريخ أبي الفداء ص 158 ، وفيات الاعيان 5 / 66 درترجمه وثيمة تاريخ ابن شحنه ص114در حاشيه الكامل في التاريخ ج11 و فوات الوفيات ج2 ص 627

عبد الله بن عمر و ابو قتاده انصاري حاضر بودند ؛ پس با خالد در مورد مالك سخن گفتند اما او از كلام ايشان ناخشنود گشت ؛ پس مالك گفت : اي خالد ، ما را به نزد ابو بكر بفرست ؛ تا او باشد كه در مورد ما حكم مي كند ؛ بدرستيكه تو غير از ما ، افرادي را كه جرمشان از ما سنگين تر بوده است را نيز به نزد او فرستاده اي ؛ اما خالد گفت : خدا نبخشد مرا اگر تو را ببخشم ، پس او را به نزد ضرار بن الازور انداخته و دستور به زدن گردن وي داد .

پس مالك به همسرش نگاهي انداخته و به خالد گفت : قسم به خدا كه اين زن من را به كشتن داد - همسر مالك در نهايت زيبايي بود - پس خالد گفت : نه ، و بلكه كشتن تو به سبب بازگشت تو از اسلام است ؛ پس مالك گفت : من بر اسلام هستم ؛ خالد گفت : اي ضرار گردن او را بزن ، پس گردن او را زد .

ابن حجر نيز گفته است :

أن ثابت بن قاسم روي في الدلائل : أن خالدا رأي امرأة مالك وكانت فائقة في الجمال ، فقال مالك بعد ذلك لامرأته : قتلتيني يعني سأقتل من أجلك .

... عن الزبير بن بكار عن ابن شهاب : إن مالك بن نويرة كان كثير شعر الرأس فلما قتل ، أمر خالد برأسه فنصب أثفية فنضج ما فيها قبل أن يخلص النار إلي شئون رأسه.

الاصابة 3 / 337

خالد همسر مالك را ديد - در حاليكه در نهايت زيبايي بود - پس مالك بعد از آن به همسرش گفت : تو من را كشتي ؛ يعني كشته شدن من به خاطر توست .

... مالك بن نويره در سرش مو زياد داشت ؛ وقتي كه كشته شد خالد دستور داد كه سر وي را به عنوان پايه ديگ قرار دهند ( تا بسوزد) ؛ اما غذاي داخل ديگ قبل از رسيدن آتش به پوست سر وي پخته شد ( و تازه موهاي سر او سوخته بود)

شبيه اين مطلب در آدرس هاي ذيل نيز موجود است :

تاريخ الطبري 2 / 503 و ابن الاثير در ذيل عنوان حرب البطاح وابن كثير 6 / 322 وأبو الفداء 158 ، وابن أبي الحديد ج 17 ونيز در ترجمه وثيمة در وفيات الاعيان و در فوات الوفيات 2 / 627 .

خالد همان شب با همسر مالك ازدواج ( زنا ) كرد:

وتزوج خالد بامرأة مالك - أم تميم بنت المنهال - في تلك الليلة

تاريخ اليعقوبي 2 / 110 .

خالد در همان شب با همسر مالك ازدواج كرد!!!

فأتاه مالك بن نويرة يناظره واتبعته امرأته فلما رآها أعجبته فقال : والله ما نلت ما في مثابتك حتي أقتلك

تاريخ اليعقوبي: 2/110.

مالك بن نويره به نزد خالد آمد كه با وي سخن بگويد و همسرش نيز به دنبال او بود ؛ وقتي خالد همسر او را ديده از زيبايي او به شگفت آمد و گفت : قسم به خدا به آنچه در دست توست نمي رسم مگر آنكه تو را بكشم!!!

عمر بر اين كار ناپسند خالد اعتراض مي كند:

فلما بلغ قتلهم عمر بن الخطاب تكلم فيه عند أبي بكر فأكثر . وقال : عدو الله عدا علي امرئ مسلم فقتله ، ثم نزا علي امرأته .

وأقبل خالد بن الوليد قافلا حتي دخل المسجد وعليه قباء له عليه صدأ الحديد ، معتجرا بعمامة له قد غرز في عمامته أسهما ، فلمّا أن دخل المسجد قام إليه عمر فانتزع الاسهم من رأسه فحطمها ، ثم قال : أرئاء ؟ قتلت أمرءاً مسلما ثم نزوت علي امرأته ! والله لارجمنك بأحجارك .

ولا يكلمه خالد بن الوليد ولا يظن إلا أن رأي أبي بكر علي مثل رأي عمر فيه ، حتي دخل علي أبي بكر ، فلما أن دخل عليه أخبره الخبر وأعتذر إليه فعذره أبو بكر وتجاوز عما كان في حربه تلك .

قال : فخرج حين رضي عنه أبو بكر وعمر جالس في المسجد . فقال : هلم إلي يا ابن أم شملة ، قال : فعرف عمر أن أبا بكر قد رضي عنه فلم يكلمه ودخل بيته.

تاريخ الطبري 2/504 حوادث سنة 11 هـ

وقتي كه خبر كشته شدن ايشان به ابو بكر رسيد ، عمر در اين زمينه با ابو بكر بسيار سخن گفت ؛ و گفت دشمن خدا بر يكي از مسلمانان تعدي كرده و او را كشته است ، سپس با همسرش نزديكي كرده است !

خالد نيز باز گشته تا به مسجد رسيد در حاليكه قبايي بر تن داشت كه اثر آهن ( برخورد شمشير) بر روي آن بود ؛ عمامه خود را بر سر گذاشته و چند تير در آن قرار داده بود ( تا حالت بازگشت از جنگي سخت داشته باشد ) وقتي كه به مسجد وارد شد ، عمر به سوي او رفته و تيرها را از عمامه او بيرون آورده شكست و گفت : آيا مي خواهي ظاهر سازي كني؟ مردي مسلمان را كشته و با همسر او نزديكي كرده اي ؟ قسم به خدا كه تو را سنگسار خواهم كرد .

خالد با او سخن نمي گفت و چنين گمان داشت كه نظر ابو بكر نيز همان نظر عمر است ؛ تا اينكه به نزد ابو بكر رسيد ؛ وقتي كه به نزد او رسيد ماجرا را براي او نقل كرد ؛ ابو بكر نيز او را معذور دانسته و از گناهاني كه در اين جنگ مرتكب شده بود گذشت !!!

وقتي كه ابوبكر از او راضي شد از نزد او بيرون آمد در حاليكه عمر در مسجد نشسته بود ؛ پس به او گفت : اي فرزند ام شمله به نزد من بيا ؛ پس عمر دانست كه ابو بكر از او گذشته است ؛ پس با او سخن نگفت و به خانه خويش رفت .

شبيه اين مطلب در آدرس هاي ذيل آمده است :

الكامل في التاريخ: 2/359، إمتاع الأسماع للمقريزي: 14/240.

ابن خلكان گفته است :

ولما بلغ ذلك أبا بكر وعمر . قال عمر لابي بكر : إن خالدا قد زني فارجمه . قال : ما كنت أرجمه فإنه تأول فأخطأ . قال : فإنه قتل مسلما فاقتله . قال : ما كنت أقتله فإنه تأول فأخطأ . قال : فاعزله . قال : ما كنت أغمد سيفا سله الله عليهم .

وقتي كه خبر اين ماجرا به ابو بكر و عمر رسيد ، عمر به ابو بكر گفت : بدرستيكه خالد زنا كرده است ؛ او را سنگسار كن ؛ ابو بكر گفت : من او را سنگسار نخواهم كرد ؛ زيرا او اجتهاد كرده و اشتباه كرده است !!! عمر گفت : او يك مسلمان را كشته است ؛ او را قصاص كن !!! ابو بكر گفت : من او را نخواهم كشت ، زيرا اجتهاد كرده و اشتباه كرده است !!! گفت لا اقل او را از كار بر كنار كن ؛ پاسخ داد : من شمشيري را كه خدا بر ايشان كشيده است در غلاف نخواهم گذاشت!!!

وفيات الأعيان: 6/15، كنز العمال: 5/619، حياة الصحابة للكاندهولي 2/413.

اگر شخصي اين قضايا و مخصوصا اين ماجرا و نيز آخرين عبارت را كنار هم بگذارد ، متوجه مي شود كه چرا اهل سنت او را سيف الاسلام ناميده و روايتي جعل كرده اند كه رسول خدا او را شمشيري از شمشير هاي اسلام ناميد ؛ زيرا او شمشيري بود كه از مذهب خلفا دفاع مي كرد و اگر كسي با ايشان به مخالفت مي پرداخت ، خالد اولين كسي بود كه براي دفع وي ابراز آمادگي مي كرد ؛ لذا ابو بكر نيز مي گويد : من شمشيري را كه خدا !!! بر ايشان كشيده در نيام نخواهم گذاشت !!!

عزاداري براي مردگان :

همگان مي دانند كه اهل سنت به پيروي از خليفه دوم عمر بن الخطاب گريه و عزاداري بر مردگان را امري نا پسند مي دانند و حتي اين را بر شيعيان عيب مي شمرند كه چرا در عزاي حسين بن علي پسر رسول خدا صلي الله عليه وآله گريه و عزاداري مي كنند .

اما از طرف مقابل آنچه در مورد خود خالد بن وليد نقل شده است قابل توجه است :

5289 أخبرنا محمد بن علي الصنعاني ثنا إسحاق بن إبراهيم أنا عبد الرزاق أنا معمر عن الأعمش عن أبي وائل قال قيل لعمر بن الخطاب رضي الله عنه أن نسوة من بني المغيرة قد اجتمعن في دار خالد بن الوليد يبكين وإنا نكره أن يؤذينك فلو نهيتهن فقال عمر ما عليهن أن يهرقن من دموعهن سجلا أو سجلين ما لم يكن لقع ولا لقلقة يعني باللقع اللطم وباللقلقة الصراخ

المستدرك علي الصحيحين ج3/ص336

به عمر گفته شد كه زنان بني مغيره در خانه خالد جمع شده و مشغول گريه هستند و ما مي ترسيم كه گريه ايشان سبب ناراحتي تو شود ؛ اگر مي خواهي ايشان را منع كن ؛ عمر گفت : مانعي ندارد كه ايشان اشك هاي خود را مقداري بر او بريزند ما داميكه بر صورت نزنند و فرياد نكشند .

عمر بن الخطاب يبكي مع نساء بني مخزوم خالد بن الوليد :

أخبرنا عيسي بن الحسين قال حدثنا أحمد بن الحارث الخزاعي عن المدائني عن أبي بكر الهذلي قال سمع عمر بن الخطاب نساء بني مخزوم يبكين علي خالد بن الوليد فبكي وقال ليقل نساء بني مخزوم في أبي سليمان ما شئن فإنهن لا يكذبن وعلي مثل أبي سليمان تبكي البواكي

الأغاني ج22/ص98

عمر بن خطاب همراه با زنان بني مغيره بر خالد گريه مي كند :

عمر شنيد كه زنان بني مخزوم بر خالد گريه مي كنند ، پس گريه كرد و گفت : زنان بني مخزوم در مورد ابي سليمان (خالد) هرچه مي خواهند بگويند ؛ زيرا ايشان دروغ نمي گويند ؛ و براي مثل خالد سزاوار است كه گريه كنندگان گريه كنند .

قال الزبير وحدثني محمد بن سلام عن أبان بن عثمان قال لما مات خالد بن الوليد لم تبق امرأة من بني المغيرة إلا وضعت لمتها علي قبره يعني حلقت رأسها ووضعت شعرها علي قبره

الأغاني ج16/ص208

وقتي كه خالد بن وليد از دنيا رفت ، هيچ زني از بني مغيره باقي نماند مگر اينكه موهاي سر خود را تراشيده و بر قبر خالد گذاشت .

برخورد با صحابه :

اگر كسي اهانتي به يكي از صحابه رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم بكند و يا يكي از ايشان را جهنمي بداند ، اهل سنت او را كافر و اقل حكم او را شلاق خوردن مي دانند ؛ و همچنين اگر يكي از صحابه را سب كند و مورد لعن قرار دهد همين حكم را در مورد او جاري مي كنند .

آيا سب صحابه رسول خدا تنها و تنها به اين جهت نام ايشان در ليست كساني است كه رسول خدا صلي الله عليه وآله و سلم را مشاهده كرده اند سبب كافر شدن است ؟ و يا تنها و تنها شيعه است كه به سبب لعن عده اي از صحابه كه بعد از رحلت رسول مكرم اسلام به دشمني با جانشين حقيقي ايشان پرداخته و سبب شهادت دخت پيغمبر ما شدند ، كافر به حساب مي آيد؟

عمر : خالد و خاندان او خوراك آتش جهنم :

در يكي از نامه هاي عمر به خالد ، عمر در آن تصريح مي كند كه من شما خاندان مغيره را اهل آتش مي دانم !!! آيا عمر بدين سبب كه يكي از صحابه رسول خدا و سيف الله المسلول را اهل جهنم مي داند جهنمي است ؟ و يا نظر عمر درست بوده و خالد از اهل جهنم است ؟ و جهنمي دانستن يكي از صحابه منافاتي با عدالت ندارد؟

به متن ذيل توجه نماييد:

ومنه كتاب عمر رضي الله عنه إلي خالد بن الوليد بلغني أن أهل الشام اتخذوا لك دَلُوكاً عجن بخمر وإني لأظنكم آل المغيرة ذرء النار

الكشاف ج2/ص169 و تخريج الأحاديث والآثار للزيلعي ج1/ص473 رقم 476

نامه عمر به خالد كه در آن آمده است : به من خبر رسيده است كه اهل شام براي دلاكي تو در حمام ، خميري آورده اند كه با شراب درست شده است ؛ و بدرستيكه من شما خاندان مغيره را خوراك آتش مي دانم .

خالد عمار ياسر را و عمار خالد را سب و لعن مي كند :

چرا وقتي يكي از غير صحابه يكي از صحابه را لعن كند كافر مي شود ويا حد اقل از عدالت ساقط ، اما وقتي دو نفر از صحابه همديگر را لعن مي كنند هر دو را عادل مي دانيد؟

قال فاستبّ عمار وخالد أمام النبي صلي الله عليه وسلم فأغلظ عمار لخالد وغضب خالد وقال يا رسول الله اتدع هذا العبد يسبني فوالله لولا أنت ما سبّني عمار وكان عمار مولي لهاشم بن المغيرة فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم يا خالد كف عن عمار فإنه من يسبّ عماراً يسبّه الله ومن يبغض عماراً يبغضه الله ...

تفسير الثعلبي ج3/ص335

عمار و خالد در نزد رسول خدا يكديگر را مورد سب قرار دادند ؛ عمار براي خالد درشتي كرده و خالد عصباني شد و گفت : اي رسول خدا آيا اين بنده من را سب كند ؟ قسم به خدا كه اگر شما نبودي او من را سب نمي كرد - و عمار قبل از اسلام از غلامان يكي از بستگان خالد بود - پس رسول خدا فرمودند : اي خالد دست از عمار بردار ؛ قسم به خدا هر كس او را سب كند خدا را سب كرده است و هركس او را به خشم آورد خدا از او خشمگين خواهد شد .

همين روايت را حاكم در كتاب خويش آورده و سند آن را صحيح مي شمارد :

المستدرك علي الصحيحين ج3/ص439 ش 5667

آيا عماري كه به گفته رسول خدا هميشه با حق - و به تفسير شيعه از اين روايت هميشه با امير مومنان - است به سبب اين دشنام ها از عدالت ساقط شده و يا خالد بن وليد؟

خودتان قضاوت كنيد .

خالد بدريين را اذيت مي كند :

اين مورد نيز مانند مورد بالا ، از مواردي است كه در آن بين صحابه در گيري شده در آن خالد يكي از اهل بدر را مورد اذيت و آزار قرار داده است ، حكم و قضاوت با خوانندگان

أخبرنا أحمد بن علي بن المثني حدثنا عبد الله بن عون الخرار حدثنا أبو إسماعيل المؤدب حدثنا إسماعيل بن أبي خالد عن الشعبي عن عبد الله بن أبي أوفي قال شكي عبد الرحمن بن عوف خالد بن الوليد إلي رسول الله صلي الله عليه وسلم فقال رسول الله صلي الله عليه وسلم يا خالد لم تؤذي رجلا من أهل بدر...

صحيح ابن حبان ج15/ص565 شماره 7091

عبد الرحمن بن عوف شكايت خالد بن وليد را به رسول خدا كرد ؛ پس حضرت فرمودند : اي خالد چرا شخصي از اهل بدر را اذيت مي كني ؟

اين مطالب جزيي از برخوردهاي دوگانه اهل سنت است كه اگر چيزي به نفع ايشان بود ، سعي در توجيه و حفظ وي مي كنند اما اگر به ضرر ايشان بود ، مرتكب آن را كافر و رافضي مي خوانند .

موفق باشيد



Share
1 | امير | Iran - Khorramshahr | ١٢:٠٠ - ٢٤ فروردين ١٣٨٧ |
بسيار كامل وجالب توجه است. خدا انشا’ الله خالدبن وليد را با اربابانش و معاويه ويزيد محشور و در جهنم مخلد گرداند.
2 | صادق راستگو | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ٢٧ فروردين ١٣٨٧ |
با سلام ميخواستم از اين وهابيهاي از خدا بيخبر ( فرقه اي كه ساخته و پرداخته انگليس جهانخوار باشد مسلما" خدا را نميشناسند ) بپرسم چطور قبر خالد بن وليد ( انسان بظاهر مسلمان ) ميتواند بقه و بارگاه داشته باشد و حرام نيست و نبايد آنرا خراب كرد
اما بارگاه سامرا را تخريب ميكنيد و فتويبتخريب ساير بارگاههاي ائمه شيعيان علي الخصوص بارگاه كربلا ميدهيد ؟
آيا همين يك كار شمادال برعدم حقانيت فرقه ضاله وهابيت نيست ؟ والسلام
3 | علي اصغرعليدوست | Iran - Qom | ١٢:٠٠ - ٢٩ فروردين ١٣٨٧ |
من احياها(نفسا)فكانمااحياالناس جميعا.
ان شائ الله خدا,شماودست اندركاران زحمتكش ومخلص رابااميرالمومنين وفاطمه زهرامحشوركند.
4 | علي خسروياني | | ١٢:٠٠ - ٣٠ فروردين ١٣٨٧ |
بسم الله الرحمن الرحيم
درود و سلام خدا بر فرستاده ي پاک و جانشينان بر حقش.
واقعا مطلب رسا و زيبايي بود. به اميد آنکه در پرتو برکات منور دولت کريمه صاحب الزمان اثري از شرک و کفر و وهابيت باقي نماند.
ممنون از دست اندر کاران سايت وزين ولي عصر(عج)
اللهم عجل لوليک الفرج.
5 | محسن | | ١٢:٠٠ - ٣٠ فروردين ١٣٨٧ |
لعنت الله علي اعدا اميرالمومنين علي عليه السلام
6 | شير خدا | Canada - Montreal | ١٢:٠٠ - ٣٠ فروردين ١٣٨٧ |
بابا خدا روزيت را جاي ديگه حواله كنه اين بي پدرا به ايران حمله كردن مال و ناموس ما را به تاراج بردن حالا توي جاهل داري غصه سنگ قبرشونو ميخوري
7 | سيدابطحي | | ١٢:٠٠ - ١٣ ارديبهشت ١٣٨٧ |
اي کاش سردر قبر خالد نوشته ميشد
× ظاهرش چون قبر کافر پرحلل - باطنش قهرخداي عزوجل ×
عدالت همه صحابه فکري اموي بود که جمعي از علماي درباري به خورد مردم دادند
رب عالم قد قتله جهله
8 | صادق راستگو | | ١٢:٠٠ - ٢١ ارديبهشت ١٣٨٧ |
باسلام و تحيت .
نميدانم منظور " شير خدا " كدام يك از نظرات سه گانه است اما آنطور يكه ملاحظه ميشود نظرات 1 و 3 نميتواند باشد بنابراين --خدمت ايشان عرض ميكنم : چه كسي غصه سنگ قبرشو نو خورده است ؟
شما كه " جاهل " نيستيد و " دانا " هستيد ، حداقل زحمت بكشيد و نزد چشم پزشك برويد تا شماره عينك تان را افزايش دهد و در كلاسهاي نهضت سواد آموزي نيز شركت كنيد تا روخواني را ياد بگيريد كه اينگونه تهمت نزنيد ؟
9 | سيد هادي محسني | | ١٢:٠٠ - ٢٢ ارديبهشت ١٣٨٧ |
با سلام . واقعا" اظهار نظر صادق راستگو بجاست .
اگر اين وهابيهاي از خدا بيخبر و جاني فتوي تخريب قبور ميدهند چرا حكم بتخريب بارگاه خالد بن وليد( انساني كه بظاهر مسلمان شده و جالب توجه اينكه جناب عمر هم اورا به مسلماني قبول ندارد چرا كه شوهر را كشت و همان شب با زنش زنا كرد )نميدهند ؟
پس همين يك كار آنها نشان دهنده عدم حقانيت آنها ست و حكايت از انگليسي بودن وهابيت براي منافع دنيوي دارد .
10 | سيد علي بهشتي | | ١٢:٠٠ - ٠٤ خرداد ١٣٨٧ |
با عرض سلام و خسته نباشيد به شما نازنينان
يك جهان تشكر
واقعا مطالب جالب و قابل استفاده بود
11 | محسن صاحب خلق | | ١٢:٠٠ - ٠٤ خرداد ١٣٨٧ |
با سلام و عرض خسته نباشيد جهت زحمتهاي فراوان شبانه و روزي شما.
مطاب بسيار كاملي بود. به اميد خدا با تلاش عده اي از دوستان تعدادي از مطالب را براي ايام فاطميه به چاپ رسانده ودر حال پخش آنها هستيم.
به اميد روز فرج آقا امام زمان(عج).
×(اللهم العنهم جميعا)×
12 | سوران | | ١٢:٠٠ - ٢٣ خرداد ١٣٨٧ |
پاسخ شما : وقتي از اهل سنت مي پرسيم که آيا تنها خالد شمشير خدا بوده است که او را سيف الله مي ناميد ؛ مگر نه اينکه او در غزوات اصلي و ابتدايي رسول خدا با مشرکان مکه حاضر نبوده است و بالعکس در آن جنگ ها اسلام با شمشير علي عليه السلام استوار شد و در حقيقت او صاحب لقب سيف الاسلام است ، در جنگ احد که منادي به خاطر دفاع امير مومنان از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم در آسمان و زمين ندا داد كه :
خوب حالا يه سوال در ذهن من خطور كرد اينجا حضرت علي را شير خدا كردي پس در زماني كه بايد به گفته شما خليفه اول ميشد آن هم از جانب شخص رسول الله(ص) منتخب شد بود چرا ان حضرت را در ذليل و ناتوان كرده ايد چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ:
جناب سوران ! وقتي ما مي‌گوييم امير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام «شير خدا» است ، مراد اين نيست كه آن حضرت به هر شخص و هر كسي رسيد ، بدون سنجيدن موقعيت ، شمشيرش را از غلاف بيرون كرده و گردن مردم را مي‌زند .
شير خدا ؛ يعني كسي كه همواره مطيع فرمان‌هاي الهي است و حاضر است هر زماني كه فرمان پروردگان باشد ، جان ،‌ مال فرزند و تمام هستي‌اش در راه خدا هديه نمايد .
زماني فرمان خداوند اين است كه امير المؤمنين عليه السلام ذوالفقارش از نيام بيرون آ‌مده و در جنگ‌هاي بدر ، احد ، خندق ، حنين و خيبر و ... سران كفر را يكي يكي از سر راه اسلام بردارد و پهلوانان و يلان دشمن را به خاك مذلت بنشاند . امير المؤمنين عليه السلام در اين ميدان شجاعترين فرد زمان خود بود .
زماني نيز فرمان خداوند اين است كه همين ذوالفقار در نيام باشد و براي حفظ اساس و بنيان اسلام ، همان شير خدا ، صبر پيشه كند و اين بار با شكيبايي در برابر ظلم‌هاي و ستم‌هاي منافقين ، خدمت بزرگتري به اسلام و مسلمين نمايد . امير المؤمنين در اين ميدان نيز همانند هميشه پيروز و سر بلند از ميدان خارج شده است .
در حالي كه خلفاي مورد ادعاي شما در هر دو ميدان شكست خورده هستند . كمتر نبردي مي‌توان يافت كه ابوبكر ، عمر و عثمان فرار نكرده باشند . ما حاضريم اين مطلب را براي شما ثابت كنيم .
و اصلاً تاريخ در خود ثبت نكرده است كه يكي از خلفاي شما در جنگي ، يكي از دشمنان اسلام را كشته و يا حتي زخمي كرده باشند.
لطفاً اگر شما در اين باره مطلبي يافتيد ، ما را بي خبر نگذاريد .
مگر نه اين كه آن‌ها در اين جنگ‌ها حاضر بودند ؛ پس چرا حتي يك نفر از دشمنان اسلام را از سر را برنداشته‌اند ؟!
اما وقتي همين خلفاي شما در هنگام صلح به يكي از زنان مسلمان برمي‌خوردند كه به زعم آن‌ها كار خلافي كرده‌اند ، آن چنان از خود جسارت ، شجاعت ، صلابت و قدرت نشان مي‌دادند كه حتي در مواردي زنان جنين در رحم خود را از ترس آن‌ها سقط مي‌كردند .
انشاء الله به زودي مقاله‌اي در اين باره روي سايت گذاشته خواهد شد و فعلاً بنده به يكي دو مورد اشاره مي‌كنم .
عبدالرزاق صنعاني استاد بخاري در المصنف مي‌نويسد :
طاف عمر بن الخطاب في صفوف النساء ، فوجد ريحا طيبة من رأس امرأة ، فقال : لو أعلم أيتكن هي لفعلت ولفعلت ، لتطيب إحداكن لزوجها ، فإذا خرجت لبست أطمار (ثوب البالى) وليدتها (أمة).
قال : فبلغني أن المرأة لتي كانت تطيبت، بالت في ثيابها من الفرق (أى الخوف).
المصنف لعبد الرزاق، ج 4، ص 373 - 374 ح 8117 .
«عمر در ميان صفوف زنان حركت مي‌كرد ( حالا براي چه كاري بين نواميس مردم مي‌چرخيد ، بماند) بوي خوشي از سر يكي از زنان استشمام كرد ! عمر گفت : اگر بدانم كه كداميك از شما اين كار را كرده‌ايد ، چنين و چنان مي‌كنم ،... راوي مي‌گويد : به من خبر رسيد زني كه بوي خوش استعمال كرده بود ، از ترس عمر شلوارش را خيس كرده است ...
و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت نقل كرده‌اند كه :
استدعى عمر امرأة ليسألها عن أمر - وكانت حاملا - فلشدة هيبته ألقت ما في بطنها فأجهضت به جنينا ميتا .
المصنف: 458/9 ح‏18010 و جامع بيان العلم لابن عبد البرّ: ص 306 ح‏1537 و سيرة عمر لابن الجوزي: ص 125، (ص‏117) و...
عمر ، زني را خواست تا از او در موردي مسأله‌اي سؤال كند ، آن زن كه باردار بود ، از شدت هيبت عمر ، فرزندي را كه در رحم داشت سقط كرد ...
اين عمر ، همان كسي است كه در تمامي جنگ‌ها وقتي مي‌ديد كه زور دشمن بيشتر است ، فرار را بر قرار ترجيح مي‌داد . من فقط يه يكي از آن‌ها اشاره مي‌كنم :
فخر رازي از بزرگترين علماي تاريخ اهل سنت در باره فرار عمر و عثمان در جنگ احد مي‌نويسد :
ومن المنهزمين عمر ، الا أنه لم يكن في أوائل المنهزمين ولم يبعد ، بل ثبت على الجبل إلى أن صعد النبي صلى الله عليه وسلم ، ومنهم أيضا عثمان انهزم مع رجلين من الأنصار يقال لهما سعد وعقبة ، انهزموا حتى بلغوا موضعا بعيدا ثم رجعوا بعد ثلاثة أيام ، فقال لهم النبي صلى الله عليه وسلم " لقد ذهبتم فيها عريضة "
تفسير الرازي ، الرازي ، ج 9 ، ص 50 .
«از فرار كنندگان عمر بود ؛ ولي او زود فرار نكرد و خيلي دور نرفته بود ؛ بلكه بر بالاي كوه ثابت ماند تا پيامبر به آن جا آمد . و از فرار كنندگان عثمان بن عفان بود كه به همراه دو نفر از انصار به نام‌هاي سعد و عقبه آن قدر فرار كردند كه به يك جاي دوري رسيدند ؛ تا جايي كه برگشت آن‌ها به مدينه سه روز طول كشيد ... .
راستي چرا امير المؤمنين عليه السلام با آن‌ها شجاعتي كه داشت ، در زمان جنگ‌هاي خلفا ، در هيچ جنگي شركت نكرد ؟ همان علي كه در تمامي جنگ‌هاي زمان رسول خدا حضور فعال داشت ، چه اتفاقي افتاده بود كه در هيچ جنگي بعد از آن حضرت شركت نكرد ؟ آيا نعوذ بالله شجاعتش را از دست داده بود يا جنگ در زير پرچم آن‌ها را جهاد نمي‌دانست؟
اميدوارم كه پاسخي دقيق از سوي شما به اين سؤال داده شود ؟

والسلام علي من اتبع الهدي

گروه پاسخ به شبهات
13 | محمد | | ١٢:٠٠ - ٠٩ آبان ١٣٨٧ |
در حقيقت علاقه اهل سنت به خالد بن وليد از احساسات قومي عربي نشأت گرفته است نه از علاقه به دين خدا. چون او فتوحات گسترده اي داشت.
14 | عمرعلي | | ١٢:٠٠ - ١٥ آبان ١٣٨٧ |
جناب محمد شما مثل اين كه نميدونيد فتوحات اون براي همين اسلامي كه داريد باهاش... بماند.
15 | رضا ربيعي | | ١٢:٠٠ - ٢٦ دي ١٣٨٧ |
سلام عرض ميکنم خدمت شما عزيزان که قصد تبليغ مذهب ‏تشيع را داريد و اجرتان با خدا باشد. انشا الله‏ ‏ ولي عزيزان اين درست نيست که ما با بي ادب نشان دادن ‏اهل بيت عليهم السلام و صحابه ي پيامبرصلوات الله عليه ‏مذهبمان را تبليغ کنيم.‏ خدا در قرآن ميفرماند يکديگر را با نام هاي زشت صدا ‏نزنيد و همديگر را مسخره نکنيد ولي شما در مقاله گفته ايد ‏حضرت علي عليه السلام قصد کرد که خالد را بکشد ولي ‏به درخواست بقيه او را نکشت آيا اميرمومنان عليه السلام ‏که قرآن ناطق است و ذکر(علي مع الحق و الحق مع علي) ‏را تا قيامت در آسمان سوم شترها حمل ميکنند به خاطر ‏سوء قصد يک عرب جاهل تصميم به کشتن او ميگيرد و بعد ‏به خاطر حرف مردم ودرخواست آنها او را نميکشد .‏ اينها که خلاف معصوم بودن ميباشد و هم چنين حضرت ‏علي عليه السلام به عمر ميگويد( اي پسر صهاک) اين که ‏خلاف آيه قرآن است و با شروط معصوم بودن تضاد دارد و ‏اصلا آيا ادب حضرت علي عليه السلام اينقدر کم است که ‏بخواهد آبروي مسلمان ديگري را در خانه ي خدا ميان مردم ‏ببرد و او را رسوا کند وحتي قول پيغمبر صلوات الله عليه ‏را بهانه نکشتن او قرار دهد ؟؟؟؟!!!!!!!!!!. استغفرالله. ‏ اين دو نمونه که ذکر کردم بزرگترين بي احترامي به امير ‏مومنان عليه السلام و خاندان رسول الله صلوات الله عليه ‏ميباشد.‏ هم چنين آيا عمار ياسر عليه السلام که پيغمبر در مورد او ‏فرموده که خدا به خشم او خشمگين ميشود در حضور ‏رسول الله به صحابه ي ديگر (درشتي) ميکند. آيا ادب عمار ‏اينقدر پايين است ؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! استغفر الله‏ دوستان من در موسسه ؛ سعي کنيد اسلام ناب محمدي را به ‏مسلمانان بيا موزيد.‏ در آخر از شما دوستان عذر خواهي ميکنم اگر لحن نظر من ‏تند بود . ‏ اجرکم عند الله ‏

پاسخ:

با سلام و تشکر از نظر شما
اما خداوند در قرآن عده اي را مانند چهار پا يا گمراه تر معرفي مي کند !!! آيا اين منافات با محترم بودن کتاب خدا دارد ؟
خداوند در قرآن بيش از 20 گروه را لعنت کرده است ؛ آيا اين منافات با خوش زباني دارد ؟
خداوند در قرآن قوم لوط را رسوا کرده و کار ننگين ايشان را به عنوان علامت ننگي بر پيشاني ايشان مي نهد ؛ آيا اين منافاتي با ادب دارد ؟
مطالبي که ذکر شد تماما از روايات (عموما با سند صحيح) گرفته شده است و نمي توان آن را زير سوال برد و منافات با ادب نيز ندارد .
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

16 | ميلاد | | ١٢:٠٠ - ١٦ بهمن ١٣٨٧ |
با عرض سلام و ادب و تشکر بابت مطالبي که ارائه داديد. يک سوال در اين مورد چندي است که مرا ازار ميدهد ! فرموديد :« وقتي که خبر اين ماجرا به ابو بکر و عمر رسيد ، عمر به ابو بکر گفت : بدرستيکه خالد زنا کرده است ؛ او را سنگسار کن ؛ ابو بکر گفت : من او را سنگسار نخواهم کرد ؛ زيرا او اجتهاد کرده و اشتباه کرده است !!! عمر گفت : او يک مسلمان را کشته است ؛ او را قصاص کن !!! ابو بکر گفت : من او را نخواهم کشت ، زيرا اجتهاد کرده و اشتباه کرده است !!! گفت لا اقل او را از کار بر کنار کن ؛ پاسخ داد : من شمشيري را که خدا بر ايشان کشيده است در غلاف نخواهم گذاشت!!!» و خود شما نيز تصديق کرديد که پيامبر اسلام در ماجرايي که خالد ان فاجعه عظيم را بر سر بني جذيمه اورد فرمودند " خدايا من به سوي تو از آنچه خالد بن وليد انجام داد بيزاري مي جويم" طبري در اين رابطه مينويسد: پيغمبر پس از فتح مکه خالد را براي دعوت مردم بني خديمه......مردم چون خالد را بديدند سلاح بر گرفتند.خالد گفت« سلاح بگذاريد که مردم مسلمان شدند. يکي از مردمان بنام جحدم گفت: اي بني خذيمه! اين خالد است به خدا پس از گداشتند سلاح اسارت است و پس از اسارت گردن زدن است. بخدا من سلاح نميگذارم..اما عده اي از مردم بني خذيمه او را گرفتند و گفتند: اي جحدم! ميخواهي خون ما را بريزند؟ مردم مسلمان شدند و جنگ از ميان رفته و کسان امان يافتند و اصرار کردند تا جحدم سلاح خويش را بر زمين نهاد و بني خذيمه نيز با امان خالد سلاح فرو گذاشتند، انگاه خالد بن وليد دستور داد تا دستهايشان را بستند و همه را از دم تيغ بگذرانيد و بسيار کس بکشت ! (تاريخ طبري ج 3 ص 1195) عبدالله بن حدرد اسلمي گويد:من جزء سپاه خالد به وليد بودم يکي از جوانان که دستهايش به گردن بسته در فاصله نه چندان دور از زنان و دختران ايستاده او ،او قبل از انکه نوبتش کشتنش شود به من گفت:ميتواني اين ريسمان را بکسي و مرا پيش اين زنان ببري که کاري دارم ، انگان بازم اوري و هر چه خواهيد با من کنيد؟گفتم اين کار اساني ايست......و ريسمان او را بگرفتم و پيش زنان بردم، جوان اسير با يکي از زنان سخن گفت و اشعار عاشقانه خواند، انگاه او را پس اوردم و گردنش بزدند.....وقتي او را گردن زدند، زن بر وي افتاد و او را همي بوسيد تا بر کشته اش جان داد.....»(سيرت رسول الله ج2 ص909/تاريخ طبري ج 3 ص1196) ايا به نظر شما بيزاري جستن پيامبر در برابرجنايت جنايتکاري چون وليد کافي بود؟ چرا پيامبر برخورد شديدتري با وي نکرد؟چرا وي را قصاص نکرد؟ و هزاران چراي ديگر ......... اخر وقتي پيامبر(ص) هيچ نميکند چه انتظاري از ابوبکر ميرود ؟

پاسخ:

با سلام
دوست گرامي
1 - هيچ کس حق بخشيدن قصاص را ندارد ؛ نه پيامبر (ص) و نه ابوبکر . بلکه اولياي دم هستند که مي توانند قصاص کنند و يا ديه بگيرند و يا اصلام مورد بخشش قرار دهند.
2 - پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله از اين کار خالد اظهار برائت نمود و طبق حکم شرعي دستور داد تا رضايت اولياي دم حاصل شود و اين کار هم صورت گرفت .
اما در ماجراي ابوبکر ، نه تنها ابوبکر از کار وي ناراحت نشد ، بلکه از خالد دفاع نيز کرده است !!!!
3 - در زمان رسول اکرم صلي الله عليه وآله که اسلام تازه در حال رشد و گسترش بود اقدام حضرت به قصاص در روحيه افرادي که تازه مسلمان شده بود و در حال گرايش به اسلام بودند تاثير نادرستي بجا مي گذاشت. و مي بينيم در قضيه طرح ترور پيامبر گرامي صلي الله عليه وآله وقتي عمار تقاضاي کشتن تروريست را مي دهد حضرت مي فرمايد به صلاح نيست زيرا مردم مي گويند محمد اصحاب خود را مي کشد.

ولي در زمان ابوبکر اين چنين موقعيتي نبود بلکه وي حاضر مي شود به خاطر ممانعت مسلمانان از پرداخت زکات هزاران نفر را قتل عام کنند؟ و به اعتراض افرادي همانن عمر بن خطاب نيز ارزشي قائل نمي شود

4 - طبق ادعاي اهل سنت براي توجيه اين ماجرا ، خالد در آن زمان هنوز احکام جهاد را نمي دانست و به همين سبب دچار اين اشتباه شده است !!! اما نسبت به آن چه که ايشان در باره مالک نويره کرد اين توجيه قابل قبول نيست .
السيرة النبوية لابن هشام ج 5 ص 96 ، اسم المؤلف: عبد الملك بن هشام بن أيوب الحميري المعافري أبو محمد الوفاة: 213 ، دار النشر : دار الجيل - بيروت - 1411 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : طه عبد الرءوف سعد
شرح کتاب السير الكبير ج 1 ص 260 ، اسم المؤلف: محمد بن الحسن الشيباني الوفاة: 198هـ ، دار النشر : معهد المخطوطات - القاهرة - - ، الطبعة : - ، تحقيق : د. صلاح الدين المنجد
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات



17 | ابوالحسني | | ١٢:٠٠ - ١٨ بهمن ١٣٨٧ |
جناب پاسخگوي نظر 16 از زحمات خادمين حضرت ولي عصر -عج الله فرجه- در گروه پاسخ به شبهات تشکر مي کنم. در بند 3 پاسخ نظر 16مطلبي مشاهده مي شود که با ساير اجزاي پاسخ ناسازگار به نظر مي رسد: «در زمان رسول اکرم صلي الله عليه وآله که اسلام تازه در حال رشد و گسترش بود اقدام حضرت به قصاص در روحيه افرادي که تازه مسلمان شده بود و در حال گرايش به اسلام بودند تاثير نادرستي بجا مي گذاشت. » لطفا حجت شرعي اين ادعا را ببيشتر توضيح فرماييد. در ضمن اگر اين ادعا مصداقي داشته بيان فرماييد. در کجا حضرت خاتم النبيين صل الله عليه و آله وسلم از اجراي قصاص که خود صاحب آن حق نبوده صرفنظر نموده تا از تاثير نادرست پيشگيري نمايند.

پاسخ:
به نام خداوند مهربان

1 - در توطئه اي كه عبد الله بن ابي رئيس منافقان بر ضد مسلمانان
كه گفت (لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ) . ( المنافقون : 8 )
وفي صحيح البخاري: َقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ أُبَىّ ابْنُ سَلُولَ أَقَدْ تَدَاعَوْا عَلَيْنَا، لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الأَعَزُّ مِنْهَا الأَذَلَّ. فَقَالَ عُمَرُ أَلاَ نَقْتُلُ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا الْخَبِيثَ لِعَبْدِ اللَّهِ.
فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم: لاَ يَتَحَدَّثُ النَّاسُ أَنَّهُ كَانَ يَقْتُلُ أَصْحَابَهُ. صحيح البخارى، ج 4، ص 108، ح 3518، كتاب المناقب، ب 8 ، باب مَا يُنْهَى مِنْ دَعْوَةِ الْجَاهِلِيَّةِ.

2 – در قضيه جاسوسي حاطب بن أبي بلتعة بر ضد مسلمانان
حدّثنا زهير أبو خيثمة حدثنا بن عيينة عن عمرو أخبره الحسن بن محمد أنّ عبيد اللّه بن أبي رافع أخبره أنّ عليّاً قال: بعثني رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم والمقداد والزبير إلى روضة خاخ، فقال: إنّ بها امرأة ومعها كتاب. قال: فخرجنا تتعادى بنا خيلنا فأقبلنا فإذا نحن بالمرأة، فقلنا: لتخرجنّ الكتاب، أو لنفتشنّ الثياب. قال: فأخرجت من عقاص شعرها كتاباً فإذا فيه من حاطب بن أبي بلتعة إلى أهل مكّة يخبرهم ببعض أمر رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلم.
فقال النبي صلى اللّه عليه وسلم: ما هذا يا حاطب؟
قال: يا رسول اللّه ما كتبته ارتداداً عن ديني، واعتذر بشيء معناه أنّه كان بها غريباً أو نحو هذا. فقال عمر: يا رسول اللّه دعني أضرب عنق هذا المنافق؟
قال: وما يدريك يا عمر؟ لعلّ اللّه قد اطّلع إلى أهل بدر فقال اعملوا ما شئتم فقد غفرت لكم.
مسند أبي يعلى: 1/321، يراجع أيضاً: سبل السلام لابن حجر العسقلاني: 4/188، وتاريخ ابن خلدون: ق2 ج 2، ص 42.

3 - كشتن اسامة بن زيد افرادي را بدون مجوز شرعي
مسلم در صحيح خود از اسامة بن زيد نقل مى كند كه گفت:
پيامبر اكرم (ص) ما را به جنگ قبيله اى فرستاد، هنگام صبح در ميان قبيله حُرَمة از جُهَينه بوديم، مردى از افراد قبيله را تعقيب كردم، گفت: «لا اله إلاّ اللّه»، با نيزه او را از پا درآوردم، احساس كردم كار بدى كرده ام و لذا به پيامبر گزارش دادم، فرمود: أَقَالَ لاَإِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَقَتَلْتَهُ; آيا كسى را كه لا اله إلاّ اللّه گفت، كشتى؟ عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفًا مِنَ السِّلاَحِ; ! او براى حفظ جان و ترس از اسلحه آن را گفت.
حضرت فرمود: أَفَلاَ شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لاَ. فَمَازَالَ يُكَرِّرُهَا عَلَىَّ حَتَّى تَمَنَّيْتُ أَنِّي أَسْلَمْتُ يَوْمَئِذ; مگر تو قلبش را شكافتى تا بدانى كه راست مى گويد يا خير؟ پيامبر اين سخن را مُدام تكرار مى كرد و من آرزو كردم كه اى كاش امروز مسلمان مى شدم.
سعد بن وقّاص مى گويد: من هيچ مسلمانى را نمى كشم تا ذوالبطين يعنى اُسامه او را بكشد. شخصى پرسيد: مگر خداوند نفرموده است: (وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ); كافران را بكشيد تا فتنه اى نباشد و همه دين براى خدا باشد.
سعد وقّاص گفت: «ما جنگ كرديم تا فتنه اى نباشد، ولى تو و يارانت جنگ مى كنيد تا فتنه باشد».
صحيح مسلم، ج1، ص 67، ح 180، كتاب الإيمان، ب 40، باب تَحْرِيمِ قَتْلِ الْكَافِرِ بَعْدَ أَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ.
در روايت ديگرى نقل مى كند كه: اسامة بن زيد يكى از مشركان را پس از آن كه «لا اله إلاّ اللّه» به قتل رساند، وقتى به پيامبر گرامى ]9[ قضيه را خبر دادند، حضرت اسامه را احضار نمود و به او فرمود: چرا وى را كشتى؟ پاسخ داد: يَا رَسُولَ اللَّهَ أَوْجَعَ فِي الْمُسْلِمِينَ وَقَتَلَ فُلاَنًا وَفُلاَنًا - وَسَمَّى لَهُ نَفَرًا - وَإِنِّي حَمَلْتُ عَلَيْهِ فَلَمَّا رَأَى السَّيْفَ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ; يارسول اللّه، قلب مسلمانان را به درد آورد، تعدادى از مسلمانان را كشت، هنگامى كه خواستم وى را به قتل رسانم، چشمش كه به شمشير افتاد، «لا اله إلاّ اللّه» گفت. پيامبر اكرم ]9[ فرمود: با اين حال وى را كشتى؟ پاسخ داد: آرى. صحيح مسلم، ج1، ص 67، ح 1801.
روز قيامت با «لا اله إلاّ اللّه» چه خواهى كرد؟
در ادامه حديث آمده كه حضرت چندين بار فرمود: فَكَيْفَ تَصْنَعُ بِلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ إِذَا جَاءَتْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ; فرداى قيامت با كلمه «لا اله إلاّ اللّه» چه خواهى كرد؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه برايم طلب مغفرت كن.
صحيح مسلم، ج 1، ص 68، ح 181، كتاب الإيمان، باب تَحْرِيمِ قَتْلِ الْكَافِرِ بَعْدَ أَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ.
موفق باشيد
مديريت سايت
18 | مجيد حقي | | ١٢:٠٠ - ٠٧ اسفند ١٣٨٧ |
مطلبي درباره معجزه دوم پيامبر(صحابه) پيامبراني که معجزاتي داشته اند معمولا معجزاتشان پاک وانساني بوده است يعني آنها با کارهايي که صحيح و مورد قبول افراد صالح بوده است صداقت نبوت خود و همچنين وجود خداوند را به مردم ثابت ميکردند حال اگر ما معجزه عدالت صحابه را قبول کنيم پيامبر خود را از اين قاعده مستثنا کرده ايم چون در اين معجزه ايشان :زناکار و شرابخوار وجنايت کار و... ديده ميشود با اين حساب بايد گفت که ساير پيامبران از پيامبر ما برترند وبا توجه به اين معجزه مي توان گفت که با هر وسيله اي(دقت کنيد:با هر وسيله اي) مي توان به هدف رسيد فکر مي کنيد اگر يک مسيحي و يک مسلمان بخواهند پيامبرانشان را مقايسه کنند چه به هم خواهند گفت؟ مسيحي:پيامبر ما مردگان را زنده ميکرد مسلمان :پيامبر ما قرآن را آورد مسيحي :معجزه ديگر پيامبر ما اين بود که به افراد کور بينايي ميبخشيد مسلمان :معجزه ديگر پيامبر مااين بود که اصحابي آورد که بيشترآنها قرآن را نقض ميکردند (با شراب خواري و آدم کشي وکار هاي زشت ديگر) چرا دين به اين قشنگي وزيبايي را ميخواهيم زشت جلوه دهيم؟؟؟
19 | طوفان | | ١٢:٠٠ - ٠٦ فروردين ١٣٨٨ |
برادر گرامي جناب آقاي مجيد حقي: ظاهرا جنابعالي مي خواهي بهر طريقي مس را طلا جلوه دهي!؟سوال من از شما اين است چرا به بزرگترين اعجاز پيامبر اسلام(ص)اشاره نميكني كه از خانواده پاك و مطهرش كساني پا به عرصه حيات گذاشتند كه خداوند آسمان را جز براي انها نيافريد، داماد گراميش بيت الغزل همين مسيحياني است که جنابعالي مي فرماييد و اگر صحابه چشم ديدن کلمه حق-مولا- را نداشتند ولي همين مسيحيان بر اساس درک مستقيم خود از واقعه غدير اشعار غديريه سر ميدهند، حسينش آنچنان شوري در ميان ديگر اديان الهي بر پا ميکند که گاه انسان شک ميکند که اينها مسلمان نيستند، ابوالفضلش علمدار و تکيه گاه هر کس و ناکسي از هر دين و آييني است و عشاقش در تمام اديان الهي به فور يافت مي شوند! در محرم ماه سري به خيابانهاي قصرالدشت، سينا، امام حسين بزنيد تا مفهوم واقعي اعجاز را در يابيد!اهل بيت طاهرينش تا مهدي موعودش(ع)همگي بلا استثناء مرجع عشق همه انسانهاي پاک باخته و عاشق بوده اند! از امام سجاد عليه السلام گرفته تا امام صادق عليه السلام که اعجاز فقه جعفريش دروازه هاي اندلس اسپانيا را در هم نورديده است هر چند که بعض شاگردان ايشان به بيراهه رفتند، حرمت نگه نداشتند و هواي نفس همان کرد که در زمان پيامبر (س) صحابه با علي (ع)کردند! اعجاز امام رضايش دکتر بلژيکي از همين ديني که جنابعلي دم ميزنيد يعني مسيحي را، آنچنان شيعه شيفته و عاشق مي کند که دمي از سجاده اش و راز و نياز با محبوب دست بر نميدارد و البته هزاران دكتر ديگر را! برادر عزيز من از سلمان و مقداد و مالک و ابوذر حرفي نميزنم که ايمان و عمل صالح ايشان اظهر من الشمس است! دوست گرامي! اعجاز دين رسول (ص) که از طريق اهل بيت گراميش بسط، تفسير و گسترش يافت انچنان است که در طول تاريخ، تحت تاثير همين آموزشها، انسانهايي رشد کردند که موجبات حيرت و تعجب ديگر اديان الهي را باعث شدند! من با تاريخ گذشته و پر افتخار شيعه کاري ندارم که پر از اين دست انسانهاست، در همين قرن اخير، شيخ جعفر مجتهدي، نخودکي اصفهاني، رجبعلي خياط ، علامه طباطبايي، علامه قاضي....جزو کساني هستند که بر اساس تعاليم اهل بيت عليه السلام به نوري در آسمان انسانيت تبديل شدند که شما هرگز نمونه آن را در هيچ دين و آيين و مذهبي جز فقه پر قدرت و انسان ساز شيعه نخواهيد يافت، هرگز! از پيامبر عظيم الشان اسلام حديثي نقل است که در آخرالزمان ميان امت من علمايي خواهند بود که مقامشان از مقام پيامبران بني اسراييل بالاتر است! در سال 1372 جمعي از شرقشناسان آلماني براي سالگرد خميني کبير(س) به ايران سفر ميکنند همگي ايشان طي مصاحبه اي اعلام ميکنند کاري که خميني (س) با ملت ايران کرد پيامبران بني اسراييل نتوانسنتد با امت خويش بکنند تو گويي اين شرق شناسان روايت عيني حديث نبي مکرم اسلام در اين زمانند! امام سلام الله عليه دست پروده همين اهل بيت گرام و مکرم رسول بلند مرتبه اسلام است! شما تحقيق کنيد و بگوييد در تمام اعصار(بعد از اهل بيت سلام الله عليه) و در تمام ادايان الهي آيا شما با اين مشخصات کسي را خواهيد يافت ، که مسلمان و غير مسلمان را شيفته و واله خود گرداند!؟؟ اينکه شما مي گوييد در عصر پيامبر اسلام (ص) تعدا افرادي که بصورت واقعي به دين (واقعي) اسلام گرويدند اندک بودند نه تنها عيب نيست (که اين از گفته قرآن است که اين ويژه گي راه همه پيامبران الهي است: قلت نفرات ولي با کيفيت تمام و کمال حق در برابر کثرت بي خاصيت باطل!) بلکه در نهايت و طي طريق زمان به تدريج در اثر همين آزمونها روز به روز بر جمعيت روشن ضمير و کامل افروده خواهد شد!
20 | نويد صفا | | ١٢:٠٠ - ٢١ دي ١٣٨٨ |
لعنت خداوند بر خالد بن وليد و دوستارانش باد و او در آتش دوزخ هميشه خالد باد.
21 | حيدري | | ١٢:٠٠ - ٢٤ دي ١٣٨٨ |
يک سوال از سني:آيا حضرت محمد ديوانه بود آيا خنگ و خل بود.پاسخ به اين سوال را در آخر بگوييد.در خانه کس است يک حرف بس است .طبق سوره ي صافات ايه ي 83داريم حضرت ابراهيم از شيعيان است.و خيلي مختصر ميگم طبق آيه ي 55 مائده،32توبه ولايت امام علي از جانب خدا برمردم ثابت ميشود.اگر به جاي اينکه الان دنبال حرفي باشي تا مثلا بخواي جواب منو بدي بدون که اگه انسان حق جو باشه به يه آيه از قرآن هم که شده اکتفا ميکنه چون خدا ناقص نيست که کلامش با هم در تناقض باشه .طبق حديثي از حضرت محمد که صلوات بر او واجب است داريم :علي خير بشر من ابي فقد کفر يعني :حضرت علي برتر از همه ي انسانهاست هر کس نپذيرد به تحقيق کافر است.يا حديث ديگري از پيامبر که معني اين است:حضرت علي بهترين کسي است که من در ميان شما جانشين خود قرار مي دهم فکر ميکنم آنقدر يک فرد به پيامبرش اعتقاد دارد که حرف او را بپذيرد و مانند عده اي خاص او را در اواخر عمرش ديوانه و پرت و پلا گو به حساب نياورد.در ضمن شما که مي گوييد شيعه حداقل جمعيت را دارد بايد بگويم اگر فلز گرانبهاي طلا هم مثل آهن و ساير فلزات فراوان بود بي بها مي شد و ديگر طلا طلا نبود.اگر کمي در نه در دين بلکه در تعدادي از پديده هاي الهي فکر کني مي بيني که هر چيز گرانبهايي مقدارش از ديگر ي کمتر است .پس چنين حرف تو دليل بر بيارزشي و پايمال کردن حقانيت شيعه نيست.علماي شما مي گويند نرويد کتاب شيعه بخوانيد کافر مي شويد آخر مگر از چه مي ترسند مگر اعتقاد به حقانيت دين خود نداريد چطور است که وقتي شيعه کتاب سني را مي خواند عالمان دينش او را از اين کار نهي نمي کنند از کار او نمي ترسند بلکه از طرفي هم از کتابهاي اهل سنت بر ضد خودشان از بزرگان خودشان سخن نقل مي کنند.اخر تنها کسي که نفهميد دليل ترستان از خواندن کتاب شيعه چيست حقا که خودتانيد.باز خدارا شکر مي کنم که پيامبر را قبولداريد تا حديثي را از قول ايشان براي اثبات حرام زادگي سني نقل کنم.قبل از خواندن اين اثبات بدانيد که گفتن حرف حق شرم آور نيست:رسول خدا فرموده است:کسي نمي تواند بغض علي را داشته باشد مگر اين که فرزند زنا يا فرزند حيض باشد.در زمان رسول خدا همه بر اين حديث اشراف دانشتند و اين را مي دانستند .از اين رو مي فهميم بچه اي که حرامزاده است عشق علي را در دل ندارد .پس از رحلت پيامبر عمر که خلافت را به زور و به مخالفت حرف خدا و پيامبر تصاحب کرده بود گفت بايد چاره اي انديشيد تا بغض علي را در دل ها افکنم از اين رو دستور داد تا بين زن و مرد پس از طواف خانه ي خدا نماز نسا که باعث محرميت مي شود و سنت پيامبر بود را نخوانند از اين رو زن مرد به هم نامحرم مي ماندند و بچه ي متولد شده حرام زاده ميشد و بچه حرام زاده ازدواج مي کند و بچه ي حرامي به دنيا مي آورد و همينطور اين رويه با تقريبي کلي ادامه دارد.از اين اثبات چند نکته را ميفهميم:1:پايه و اساس اهل سنت مشکل دارد زيرا آنها حتي در نام خود يعني اهل سنت هم دروغ مي گويند زيرا حرف پيامبر را مثل خيلي از کارهاي ديگرشان کنار گذاشتند پس اهل سنت يعني عمل کننده به سنت پيغمبر نيستند 2:همه مي دانيم که پيامبر معصوم بود يعني از خطا و اشتباه چه برسد به گناه،مبرا و دور بود اما خليفه ي دومي پيامبر را ديوانه دانسته که حرف انسان معصوم را زير پا گذاشته و با کبر خود حرف دروغش را به سنت پيامبر جايگزين کرده .حالا به سوال ابتداي اين متن جواب دهيد .آيا انساني به اين درجه پستي که پيامبر را نادان مي داند و تا قبل از مرگ پيامبر جرات چنين کاري را نداشته مي تواند ارزشش را داشته باشد که جلوي رسول خدا بايستيم اگر بله که دعا ميکنم خداوند شما را با عمر در روز قيامت محشور کند و اگر نه که خداوند خودش درهاي مغفرت را به رويتان باز کندمن از تمام عزيزان مي خواهم با کسي که بغض علي را در بر دارد و مادرش به خطا بوده بحث نکند و به جاي اينکه وقتتان را با اين جاهلان بگذرانيد بپردازيد به گفت لعن علي عدوک يا علي اولي و دومي و سومي و بدانيد که ارزش لعن که بر در ديوار تمام اين عالم و آن عالم نوشته شده از صلوات برتر است در ضمن عمر اسلام عمري رو که به تو سر خودش بخوره آورد تو ايران .ما همگي مديون سلمان فارسي هستيک که پيامبر به او فرمود سلمان تو از ما شديروايت است که در هنگام ظهور حضرت مهدي حضرت که جانم فدايش باد هفت نفر را از خاک مي کشد بيرون که چها نفر آنها ابوبکر و همر و عثمان و عايشه ي ملعون هستند و آنها را در باغ فدک به نخل مي بندد و با همان آتش که خانه ي بانوي دو عالم را آتش زد آنها را به آتش ميکشد و سيلي محکمي به عمر ملعون ميزندحرص نخور برادر قلابي سني بميرد آنکه بخواهد براي حفظ منافعش دست برادري بده و بحمد لله ديديم کسي که اين وحدت رو پايه گذاري کرد تو دهني محکمي از حضرت زهرا خورد.شيعه با دشمن علي برادر نميشود.وقتي خود خليفه ي دومي ميگه اگر علي نبود عمر به هلاگت ميرسيد و نه يه بار بلکه چندين بار حالا تو اين وسط سنگ کيو به سينه ميزنياگه بخواي به راحتي ميتوني روي گذشتت خط بکشي از خط حرمت شکنان رسول خدا و پايمال کنندگان خون خداجدابشي فقط کافيه از خدا بترسي .
22 | مهران | | ١٢:٠٠ - ٢٧ دي ١٣٨٨ |
سلام عليكم حيدري مشرك صفوي بخواند بابا شما كه اين همه علم داشتيد و در مورد نبي الله ايگونه دهنتون مثل لوله توالت گير مي كند چرا تا به حال در اين سايت عضو نشده ايد تا همه از علم بسيار غني شما بهره مند شوند وكافر از دنيا نروند علماي بزرگي مثل شما حيف است كه فقط در كار گي و همو سكسوال فعاليت داشته باشيد
23 | WaHHabi | | ١٢:٠٠ - ١٢ فروردين ١٣٨٩ |
يه سوالم از همه ي اهل سنت و وهابيت دارم.؟

بايد جواب بدين.؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا الآن قبر ابو هريره و خالد ابن وليد لعنت الله عليهم و قبور امام شافعي و امام حنفي و امام حنبلي را تخريب نميکنين؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

چرا اونجاها بمب گذاري نميکنيد.؟

چرا اونجا ها عمليات انتحاري نميکنيد.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا قربتا الي الله سر از تن خدام ملعون آنجا نميبريد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

جوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااب بديد ديگه.
24 | WaHHabi | | ١٢:٠٠ - ١٢ فروردين ١٣٨٩ |
مهران ؟؟؟؟ عمري بخواند.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! مرتيکه ي ملعون .!!!!! مثل اينکه تا با شما مثل خودتون کلام گفته نشه آدم نميشين و دهنت نجستونو نميبندين. ها......؟!!!!! نذار بگن تو مساجدتون آخودنهاتون با بچه سنيا چيکارا يي که نميکننا.!!!!!!!!!! لواط در سفر ..... وقتي کسي که پسر جووني مثل تو (مهران) باشه. يه مولوي يا آخوندتون تو مسير راه بهش فشار بياد اولين کاري که بکنه. لواط شرعي با تو ميکنه بيچاره. گي و سکسواليسم براي شما برازندست. زنا و نطفهي مشکل دار براي تو و امثال تو. اول برو ننگ به دنيا آمدنت را بر طرف کن بعد بيا اينجا تعين و تکليف کن کافر نجس. تا حالا چنذ بار از بچگي با آخونداتون سفر رفتي آقا مهران. هاااااااااااااااااا......؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟ يا الله سبحانه و تعالي.
25 | مسلم | | ١٢:٠٠ - ١٢ فروردين ١٣٨٩ |
بسم الله الرحمن الرحيم و اياه نستعين چرا دولت وهابي سعودي و عباد ابوبكر و عمر كه اتفاقا امروز بندگان يهود و امريكا هستند چون امروز طاغوت امريكا و غرب است تلاش بسياري براي نابودي قبور ائمه (عليهم السلام) مي كنند و نابودي گنبدهاي انها جزو ارزوهايشان است اما چرا اول از گند نبي مكرم اسلام شروع نمي كنند اين گنبد كه در اختيار انهاست!! بله دليلش اين است كه در اين صورت به تجارت انها ضربه وارد مي شود و درامدشان ممكن است اسيب ببيند اگر شيعه مشرك است چرا بر خلاف قران كه مي فرمايد مشركان نجس اند عمل نمي كنند و شيعيان را به مكه و مدينه راه مي دهند؟؟ همه اينها دليلي جز ترس از درامدهاشان دارد؟؟ به خدا قسم اينها منافقند اينها مشركند اينها كافرند اينها دين ندارند ايمان ندارند شرف ندارد هيچ چيز ندارند.
26 | سعد الله | | ١٢:٠٠ - ١٣ فروردين ١٣٨٩ |
بسم الله القاصم الجبارين........!!!!!!!!

سلام عليکم. امسال هم براي شما متبرئان از اعدا الله شعري دارم با مضمون نام امسال که حضرت امام خامنه اي( حفظ الله عنه. دامت برکاته) گذاشتند بي ربط نيست.

ما مشعلي از عقيده در کف داريم

دل در گرو عترت و مصحف داريم

در مدح علي و لعن بوبکر و عمر

(( هم همت و هم کار مضاعف داريم ))

يا سيد علي.( دامت برکاته)
27 | سعد الله | | ١٢:٠٠ - ١٤ فروردين ١٣٨٩ |
السلام عليک يا اهل بيت النبوه( سلام الله عليهم اجمعين). دوستان و مومنان بخوانيد و تامل کنيد.!!!!!!!!!!! ياري اهل بيت عليهم السلام با لعن کردن: امام صادق صلوات الله عليه فرمودند: روايت فرمود مرا پدرم از پدرش از جدش از رسول خدا صلوات الله عليهم اجمعين که ايشان فرمودند: «من ضعف عن نصرتنا أهل البيت فلعن في خلواته أعدائنا، بلّغ الله صوته جميع الأملاک من الثري الي العرش، فکلّما لعن هذا الرّجل اعدائنا لعناً ساعدوه فلعنوا من يلعنه، ثمّ ثنّوا فقالوا: اللهمّ صلّ علي عبدک هذا الذي قد بذل ما في وسعه، و لو قدر علي أکثر منه لفعل. فإذا النداء من قبل الله تعالي: قد أجبت دعائکم و سمعت نداءکم و صلّيت علي روحه في الأرواح، و جعلته عندي من المصطفين الأخيار.» (تفسير امام حسن عسکري عليه السلام: ص47 رقم21؛ و از او در مستدرک الوسائل: ج4/ص410 رقم3 ؛ بحارالانوار : ج27/ص223 ح11.) «کسي که توان ياري ما اهل بيت را نداشته باشد، پس در تنهايي و خلوت خود، دشمنان ما را لعن کند، خداي متعال صداي او را به گوش فرشتگان از زمين تا عرش مي رساند. پس هرگاه اين فرد، دشمنان ما را لعن کند لعنتي، ملائکه او را مساعدت کرده، سپس کسي را که او لعنت کرد لعن مي کنند ،پس براي او ستايش و دعا مي کنند و مي گويند: خداوندا! درود بفرست بر اين بنده ات که آنچه در توانش بود، تقديم کرد و اگر بيش از اين مي توانست انجام مي داد. در اين هنگام از سوي حق تعالي ندا مي آيد که : دعاي شما را درباره ي اين بنده ام اجابت نمودم، و ندايتان را شنيده، بر روح او همراه با ارواح نيکان صلوات فرستادم و او را از برگزيدگان و خوبان قرار دادم.» قال رسول الله صلي الله عليه وآله: معاشر النّاس! أنا صراط الله المستقيم الذي أمرکم باتباعه، ثم علي من بعدي، ثم ولدي من صلبه أئمة يهدون إلي الحق و به يعدلون. (احتجاج طبرسي:ج1/ص56)
28 | يك وهابي | | ١٢:٠٠ - ١٤ فروردين ١٣٨٩ |
چه حرم خلوتي!

مثل اينكه تعطيل است!

انشاء الله كه بعد از خلوت شدن نوبت جداسازي سازي قبر آن بزرگوار است

و مابقي آن مسجد بسيار زيبائي است براي نماز و نيايش مومنان مسلمان.

29 | مجيد م علي | | ١٢:٠٠ - ١٤ فروردين ١٣٨٩ |
با سلام
جناب وهابي براي چي جدا سازي قبر ان بابا درسته كه وضعش زياد مطلوب نبوده اما اين دليل بر اين نميشه براي مطهر كردن ان مكان قبر را از ان ساختمان جدا كني كه مردم بتوانند اونجا نماز بخونند .
اگر نبود اين حديث انهم از خودتان كه بخاري مولف عسه كطاب بعد از قران نقل كرده :
أعطيت خمسا لم يعطهن أحد قبلي ... وجعلت لي الأرض مسجدا وطهورا .
صحيح البخاري ، البخاري ، ج 1 ، ص 86
يك كمي عقل هم خوبه . ايا ميدونيد كه چند صد نبي ( ع ) در محوطه مسجد الاحرام دفن شده اند .مسلماً نميدانيد .
ايا ميدانيد كه در محوطه مسجد قدس و صخره چند تا از انبيا دفن شده اند . مسلماً نميدانيد .
ايا هيچ وقت از خودتان سوال كرده ايد كه چرا در مسجد النبي در مدينه نماز انهم بجماعت اجرا ميكنند .مسلماُ نميدانيد .
ايا ميدانيد در محلي كه مساجد شما بنا شده است چند ده هزار نفر دفن شده اند ؟؟؟؟ بله چند ده هزار .

كمي عقل و شعور خوبه اما اين در علماي شما يا در پائينترين حد ممكنه است يا نه علماي شما به پيروي از خليفه ابن شجره الملعونه سعي در اين دارند كه مردم را از دين راستين محمد ( ص ) دور كرده و ..........
در ضمن اين قبر در جائيه كه زيارتشو منع كرده باشند ميتوان دليلي براي خلوت بودنش پيدا كرد ول وقتي كه بخاري ازش در نمياد و دلي را شاد نميكنه روحي را مفرح نمكنه مردم بيكار نيستند كه برن زيارتش .

بهر حال اين بابا روحش در عذابه چه در داخل يك بنا قبرش باشه يا بر سر كوه قله اورست .

اين ايه را بخوان تا بفهمي چرا در مورد اين بابا اينها را گفتم :
ا( فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ومن يعمل مثقال ذرة شرا يره) الزلزلة 7 و 8

يا علي
30 | محمد ميرزائي | | ١٢:٠٠ - ١٥ فروردين ١٣٨٩ |
با سلام اهل سنت در جواب تيجاني اين قضيه را اين گونه مي داند لطفا نقدش کنيد من که معرف حضور هستم ديگر خود را معرفي نمي کنم نقدي بر ديدگاه تيجاني درباره خالد بن وليد تيجاني مي گويد: رويداد سومي كه در ابتداي خلافت ابوبكر رخ داد و با عمر بن خطاب اختلاف نظر پيدا كرد و نصوص قرآني و نبوي را تاويل كرد، رويداد خالد بن وليد است. خالد بن وليد مالك بن نويره را از راه ظلم كشته و در همان شب با همسرش زناي به عنف كرد. عمر بن خطاب به خالد بن وليد گفت: ((مرد مسلماني را به قتل رساندي و با همسرش زنا كردي، به خدا سوگند تو را سنگسار مي كنم. اما ابوبكر به دفاع از خالد بن وليد برخاست و گفت: ((دست از خالد بردار، اي عمر، او تاويل كرده و تاويلش خطا رفته است. عليه او سخني بر زبان مياور)) تيجاني مي گويد: اين جريان رسوايي ديگري است كه تاريخ عليه صحابي بزرگ ثبت كرده است!! هرگاه از وي ياد مي كنيم با احترام كامل از وي ياد مي كنيم، بلكه او را شمشير بران و برهنه خدا مي دانيم!! من چه بگويم درباره صحابي كه دست به چنين عملي مي زند، مالك بن نويره صحابي بزرگ، سردار بنوتميم و يربوع، مرد نمونه در جوانمردي، سخاوت و شجاعت را مي كشد. مورخان درباره خالد بن وليد نوشته اند كه او در حق مالك بن نويره و اصحابش مرتكب عذر شده است. مالك بن نويره و همراهانش بعد از اينكه تسليم شده و سلاح بر زمين گذاشتند، خالد بن وليد آنان را دستگير كرده، دست و پاهايشان را بسته و او را به قتل رساند. ليلي دختر منهال، همسر مالك بن نويره زيباترين زن در جهان عرب نيز دستگير مي شود. او به قدري زيبا بوده است كه مي گويند: زيباتر از او ديده نشده است. بهر حال خالد بن وليد عاشق او مي شود. مالك بن نويره به خالد مي گويد: اي خالد ما را نزد ابوبكر بفرست تا او در حق ما قضاوت كند. عبدالله بن عمر و ابو قتاده انصاري دخالت كرده اصرار مي كنند مبني بر اينكه خالد آنان را نزد ابوبكرy بفرستد ولي خالد قبول نمي كند: مالك بن نويره به همسرش ليلي نگاه مي كند و به خالد مي گويد: آري، تو بخاطر اين زن زيبا مرا به قتل مي رساني. خالد دستور مي دهد تا گردن مالك زده شود، همسرش ليلي را در تصرف خود درآورده و در همان شب با وي جماع مي كند.[478] به توفيق حضرت حق مي گويم: 1- قبل از شروع به بيان كردن و خواندن پاسخ اگر خوانندگان محترم اندكي دقت كنند كه اين بدخواه و دروغگو چگونه مدعي عدالت و انصاف شده است، حال آنكه عدل و انصاف فرسخها از وي بدور هستند، بزودي نهايت حقد و بد انديشي او را در حق صحابه خواهند ديد. هم چنين نهايت بغض و كج فكري او در حق حضرت خالد بن وليد، در هم شكننده اثر مجوس كه پوزه آنان را به خاك ماليد، آشكار خواهد شد. آري، اين دشمن قسم خورده اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم فقط همان روايت دروغين را مي بيند و آن را ذكر مي كند كه كسي جز هم پالكي هاي رافضي او آن را ذكر نكرده و از آن استدلال نكرده است. روايات صحيحي كه در ساير كتب نقل شده است، خود را از آنها بي اطلاع جلوه مي دهد. و آن همان رواياتي هستند كه گاهي به گمان اينكه ديدگاه او با ذكر آنها تقويت و مستند مي شود، آنها را ذكر مي كند و گاهي كه نتواند از لابلاي آنها عليه اهل سنت چيزي در بياورد، خود را از آنها بي خبر و بي اطلاع جلوه مي دهد. ولي اين پندار او هرگز بجايي نمي رسد. 2- دو روايتي كه مورخين آنها را ذكر كرده اند و آقاي تيجاني آنها را كتمان كرده است و جريان قتل مالك بن نويره در آنها آمده است از اين قرار اند: 1- وقتي خالد به بطاح رسيد، لشكريان را اعزام كرد و آنان را به رعايت قوانين اسلام توصيه كرد و امر كرد كه مردم را بسوي اسلام دعوت كنند و هر كس كه جواب ندهد حكم او را به محضر وي بياورند و از هر گونه تعرض و قتل . كشتار خودداري كنند. و حضرت ابوبكر آنان را امر كرده بود، هرگاه در هر جا كه منزل گرفتند، اذان بگويند. اگر مردم آنجا اذان گفتند، يا اذان را اجابت كردند، دستور بود كه از كشتن آنان خودداري شود و اگر اذان نگفتند، با آنان قتال شده و اموال آنان به غارت برده شوند. اگر دعوت اسلام را پذيرفتند، درباره ي زكات از آنان سوال شود، اگر وجوب و فرضيت زكات را اعتراف كردند، زكات از آنان پذيرفته شود و اگر وجوب زكات را منكر شدند، حكم بود كه با آنان قتال شود. راوي مي گويد: سپاه اسب سوار نزد نالك بن نويره كه تني چند از بن ثعلبه همراه او بود، آمد. اين دسته ي نظامي درباره آنان اختلاف كرد. ابوقتاده انصاري جزو كساني بود كه به اذان، اقامه و نماز آنان گواهي داد. وقتي اختلاف شدت گرفت، خالد امر كرد تا اسيران زنداني شوند. شب فوق العاده سرد بود. خالد كسي را امر كرد تا ندا دهد (دافئو أسراكم)) و دافئو (كه به معني گرم نگاه داشتن است) در لغت بني كنانه به معني كشتن است. مردم گمان كردند كه خالد قصد كشتن آنان را كرده است، حال آنكه منظور او فقط گرم نگاه داشتن بود. سپاهان خالد، آنان را به قتل رساندند و مالك بن نويره توسط ضرار بن ازور به قتل رسيد، خالد وقتي خبر قتل آنان را شنيد، بلافاصله از مقر خود بيرون آمد ولي متاسفانه همه آنان به قتل رسيده بودند. آنگاه حضرت خالد گفت: هرگاه خداوند اراده ي كاري را كند آن كار درست انجام خواهد گرفت.[479] روايت دوم چنين است: خالد مالك بن نويره را دعوت كرد و او را درباره تبعيت از سجاح (مدعي دروغين نبوت) و ندادن زكات، منع كرد و در اين خصوص وي را پند و اندرز مي داد و گفت: مگر نمي داني كه زكات هم مانند نماز است؟ مالك گفت: آري شنيده ام كه پيامبر شما چنين گفته است. خالد گفت: آيا او پيامبر ما است و پيامبر شما نيست؟ اي ضراب، سر او را از تن جدا كن بلافاصله گردن او زده شد.[480] 3- البته روايتي كه آقاي تيجاني از آن استدلال كرده است و مدعي شده است كه خالد بخاطر، ليلي بنت منهال، همسر مالك بن نويره، شوهرش مالك را به قتل رسانده است. بدليل شاذ و منكر بودن آن، مورد نقد و بررسي قرار نگرفته و بدان توجه نشده است. مراجعي كه در حاشيه آقاي تيجاني به آنها حواله داده است، عبارت اند از: (تاريخ ابي الفداء، تاريخ اليعقوبي، تاريخ ابن السحنه و وفيات الأعيان) با مراجعه به يكي از اين منابع براي هر انسان حق جو، خيانت آقاي تيجاني، در نقل اين روايت آشكار و روشن خواهد شد. اگر به ((وفيات الاعيان)) نوشته ابن خلكان مراجعه كنيم، جريان كشته شدن مالك بن نويره را متضاد با آنچه كه تيجاني گفته است، مي بينيم. ابن خلكان جريان كشتن مالك بن نويره را چنين نقل مي كند . . . وقتي خالد بن وليد، در دوران خلافت حضرت ابوبكرy به قصد قتال و جهاد با بني ثعلبه از مدينه بيرون رفت، نزد مالك بن نويره كه سردار طايفه يربوع بود، آمد ـ مالك بن نويره زكات طايفه خود را وصول كرده و در آن تصرف كرده بود. حضرت خالد درباره زكات با او صحبت كرد. مالك گفت: من نماز را قبول دارم زكات را نمي پذيرم. خالد گفت: مگر نمي داني كه نماز و زكات با هم هستند. هر كدام از آن دو، بدون ديگري پذيرفته نمي شود؟ مالك گفت: آري، پيامبر شما چنين گفته است. خالد، گفت: مگر تو او را صاحب و پيامبر خود نمي داني؟ به خدا سوگند (اگر چنين است) قصد كردم سرت را از تن جدا كنم. بعد نزاع لفظي ميان آنان در گرفت. خالد گفت: من مي خواهم تو را به قتل برسانم. مالك گفت: آيا به تو چنين حكم شده است؟ خالد گفت: و هذه بعد تلك؟ يعني اراده كشتن تو بعد از اين گرفته شد كه تو منكر زكات شدي. به خدا سوگند، تو را خواهم كشت. عبدالله بن عمر و ابوقتاده انصاري در آنجا حاضر بودند. درباره مالك بن نويره با حضرت خالد صحبت كردند. خالد حرفهاي آن دو را رد كرد. مالك گفت: اي خالد ما را نزد ابوبكر بفرست تا او درباره ي ما قضاوت كند. تو كساني را كه گناهشان از گناه ما بزرگتر بوده، نزد ابوبكر فرستاده اي. خالد گفت: اگر از تو بگذرم، خدا از من نمي گذرد. ضرار بن ازور اسدي جلو رفت تا گردن او را بزند. مالك به طرف همسرش ام متمم نگاه كرد و خطاب به خالد گفت: ((تو بخاطر اين مرا كشتي)) همسر مالك فوق العاده زيبا بود. حضرت خالد در جواب گفت: خير، حكم قتل تو را خداوند صادر كرده است بخاطر اينكه تو از اسلام برگشته اي، مرتد شده اي. مالك گفت: من مسلمان هستم. خالد گفت: اي ضرار، سر او را از تن جدا كن، ضرار سرش را از تن جدا كرد.[481] خواننده محترم، اين روايت را با آنچه كه آقاي تيجاني نقل كرده است، موازنه و مقايسه كن تا نهايت تدليس و تلبيس كه تيجاني هدايت شده!! از آن استفاده مي كند، براي تو روشن شود. آقاي تيجاني درباره ازدواج خالد با ليلي همسر مالك مي گويد: (خالد ليلي همسر مالك را به تصرف خود در آورد و در همان شب با وي زفاف كرد) تيجاني اين مطلب را به وفيات الاعيان نسبت مي دهد. اما وقتي به خود وفيات الاعيان مراجعه شود، در آن چنين آمده است: خالد همسر مالك را در اختيار خود در آورد. بعضيها مي گفتند خالد او را از مال غنيمت خريده است و بعضيها مي گفتند: خالد بعد از گذشت سه3 حيض و اتمام عدت براي او پيغام نكاج فرستاده بود و او اجابت كرده بود.!؟[482] آيا دروغ و دجلي بزرگتر از اين ديده مي شود؟ بازارها و مراكز علمي پر از كتاب هستند. حق جويان ببينند كه كذب، دجل، تدليس به حدي آسان و ارزان شده است كه كتب زيادي از اول تا آخر مملو از دروغ و دجل هستند و نويسندگان آنها از اينكه اين گونه كتابها را، با تقوي، هدايت و مع الصادقين عنوان مي كنند، اندكي احساس شرم هم نمي كنند؟ ابن خلكان در پايان داستان قتل مالك بن نويره مي گويد: ((واقدي و وشيمه اين داستان را به گونه اي كه نقل شد، در تصانيف خود ذكر كرده اند و آنان مسئول صحت و سقم آن هستند.[483] من به مسئوليت خود آن را نقل نمي كنم بلكه همان طور كه در كتب آنان آمده است، از من نقل شده است. هر گونه جرح و طعن بايد متوجه آنان باشد. اما در تاريخ يعقوبي، اين داستان با اسلوب بسيار موهن و هتك آميزي نقل شده است. در آن آمده است: ((به خالد ابن وليد نوشته شده است تا نزد مالك بن نويره، يربوعي رود، خالد بن وليد نزد مالك رفت. در بعضي روايات آمده است كه خالد او را براي مناظره طلبيده بود، مالك نزد خالد بن وليد آمد تا با وي مناظره كند، همسرش به دنبال او راه افتاد. وقتي خالد نگاهش به همسر مالك افتاد، عاشق او شد و گفت: به خدا سوگند تا تو را نكشم آنچه كه تو داري بدان دست نخواهم يافت. به طرف مالك نگاه كرد. گردن او را زد و همسرش را به عقد خود در آورد.[484] با توجه به كتمان حق و دروغ پردازي هايي كه همواره مورد استفاده روافض بوده است. و با عنايت به تلفيق و آثار تحريفي كه در اين روايت مشاهده مي شود و با التفات به معارض بودن اين روايت با روايات ديگري كه در اين خصوص نقل شده اند و با دقت نظر به متعارض بودن اين روايت با تاريخ و زندگي اين قهرمان مسلمان، حق و حقانيت روشن مي شود و به خاطر اينكه شگفتي و تعجب خوانندگان محترم نسبت به اين روايت دروغين و مخالف با ساير روايات منتفي شود، لازم مي دانم كه هويت يعقوبي را براي آنان آشكار كنم تا آنان بدانند كه يعقوبي كيست؟ يعقوبي از لحاظ تفكر و انديشه برادر تيجاني است. او رافضي و شيعه دوازده امامي است. او در اين كتاب خود (تاريخ يعقوبي) تاريخ دولت اسلامي را بر اساس ديدگاه و انديشه شيعه مطرح مي كند. او خلافت را در علي بن ابي طالب منحصر مي كند و آن را فقط حق او فرزندانش مي داند، به گونه اي كه شيعه در باب امامت بدان اعتقاد دارد. او علي بن ابي طالب را ((وصي)) رسول الله صلي الله عليه وسلم مي داند و وقتي تاريخ خلافت ابوبكر، عمر و عثمان را مطرح مي كند، واژه خلافت را براي آنان بكار نمي برد و بجاي آن چنين مي گويد: ((تولي الامر فلان)). فلاني حكومت را بدست گرفت ـ و بعد هر كدام از خلفاء ثلاثه را مورد جرح و طعن خود قرار مي دهد و هم چنين ساير بزرگان صحابه را متهم مي كند. درباره ي ام المومنين، حضرت عايشه، خالد بن وليد، عمرو بن عاص و معاويه سخنان ناروايي را نسبت مي دهد. رويداد سقيفه را بد عنوان كرده و مدعي شده است كه در جريان سقيفه، عليه حضرت علي (كه او، وي را ((وصي)) مي داند) و غضب خلافت توطئه شده است. در حق حضرت عليy غلو كرده مي گويد: آيه) أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْأِسْلامَ دِيناً) در روز كوچ از عرفه، درباره اميرالمومنين علي بن ابي طالب نازل شده است روش و اسلوب او در متهم ساختن اصحاب رسول الله و بزرگان دين، همان روش و اسلوب هم كيشان تشيع او است و آن عبارت است از اختراع و وضع حديث مطلقاً يا حذف و اثبات روايات صحيحه و يا بيان اخبار و احاديث در غير محل خود به گونه اي كه موجب تحريف معني مي شود.[485] كاملاً روشن است كه خالد بن وايدy، مالك بن نويره را به خاطر اين به قتل رسانده است كه او را مرتد و منكر وجوب زكات دانسته است، همان طور كه در ساير روايات كه در كتب تاريخ نقل شده اند، آمده است. حتي در بعضي منابع كه آقاي تيجاني بدان اعتقاد دارد، اگر به آثار وضع و تحريف توجه نشود، نيز برائت حضرت خالد ثابت شده، تار و پود اتهامات تيجاني از هم گسيخته مي شود. 4- ادعاي تيجاني داير بر اينكه حضرت عمرy به خالد گفته بود: ((اي دشمن خدا، مرد مسلماني را كشته و همسرش را به تصرف خود درآوردي، به خدا سوگند تو را سنگسار مي كنم)) تيجاني اين سخنان را به تاريخ طبري، ابي الفدا، يعقوبي و اصابه نسبت مي دهد. در اين خصوص بايد عرض شود: اين يك دروغ بسيار روشن و واضح است. در تاريخ يعقوبي و اصابه، كوچكترين اثري از اين روايت ديده نمي شود. تاريخ طبري هم ضمن روايت ضعيف و غير قابل استدلال، اين سخنان را نقل كرده است. ولي آن روايت بدليل اينكه در سندش علي بن حميد، معروف به محمد بن حميد بن حيان رازي وجود دارد و او راوي ضعيفي است، رد شده است. يعقوب سدوسي درباره او مي گويد: كثير المناكير ـ روايات منكر او زياد هستند. بخاري مي گويد: احاديث او محل اشكال هستند ـ نسايي مي گويد: ليس بثقه، راوي معتبري نيست. جوزجاني مي گويد: ردئ الحديث و ردئ المذهب غير ثقه. احاديث او نا كاره هستند)).[486]ابن حجر در تقريب نيز او را ضعيف معرفي كرده است.[487] بنابراين، روايت طبري از لحاظ سند ضعيف و غير قابل استدلال است روايت مذكور از لحاظ متن نيز باطل است. زيرا در اين روايت آمده است. ((ابوبكر خالد را طلب كرد. خالد وقتي وارد مدينه شد به عنوان يك فرمانده ظفرمند در مسجد رفت. عمر بلند شد، تيرهايش را بيرون آورد و اين كلمات تهديد آميز را به او گفت (قتلت مسلماً. . . الخ تو مرد مسلماني را كشته و همسرش را در تصرف خود در اوري، به خدا سوگند تو را سنگسار خواهم كرد.) قهرمان اسلام، خالد بن وليد ساكت بود، حرف نمي زد. گمان مي كرد ابوبكر نيز همين ديدگاه را دارد. سوال اين است، اگر عمر بن خطاب از موضع ابوبكرy قبل از آمدن خالد نزد آنان مطلع بود. همان گونه كه در روايت آمده است. ((ميان خالد و عمرy نزاع لفظي درگرفت. عمرy عليه حضرت خالد خشمگين شد، ابوبكر جانب خالد را گرفته به عمر گفت: ((ارفع لسانك عن خالد)) ـ عليه خالد حرف نزن و از خالد دفاع كرد و پاكي او را به گونه اي كه رسول اكرم صلي الله عليه وسلم بيان كرده بود، بيان كرد و گفت: خالد شمشير خداوند است عليه كافران. با اين همه عمر چگونه به خود اجازت مي داد كه با خالد جنين رفتار كند و خلاف راي خليفه عليه او اقدامي انجام دهد؟ فرضاً اگر بپذيريم كه عمر به كشتن خالد اشاره كرده است، نهايت امر، اين است كه اين يك مساله اجتهادي بوده است و اجتهاد حضرت ابوبكر اين بوده است كه حضرت خالد در اين جريان كشته نشود و راي عمر اين بوده است كه خالد كشته شود، شيعه و سني مي پذيرند كه عمر عالمتر از حضرت ابوبكرy نبوده است. بر ابوبكر واجب نبوده كه ديدگاه خود را به خاطر مخالفت با ديدگاه حضرت عمر ترك كند. و از هيچ دليل شرعي ثابت نشده است كه ديدگاه حضرت عمر در اين خصوص در برابر ديدگاه حضرت ابوبكر راجح باشد. اكنون اين داستان و امثال آن چگونه موجب نقض و عيب براي حضرت ابوبكر محسوب شود و چه كسي آن را عيب مي داند بجز آناني كه از لحاظ علم و دين از همه مردم در مرتبه ي پايين تري قرار گرفته باشند.))[488] 5- آقاي تيجاني مي گويد: ((اين يك رسوايي ديگري است كه تاريخ آن را براي يكي از بزرگان صحابه ثبت كرده است، صحابي كه هرگاه ما نام او را ذكر مي كنيم، با احترام و قداست كامل از وي نام مي بريم حتي او را (به شمشير برهنه خدا) ياد مي كنيم؟ مي گويم: هر كس سخنان با انصاف دروغين را بشنود، اذعان مي كند كه او به عنوان يك منافق حرف مي زند و اين سخنان از زبان فرد منافق بيرون مي آيند و سخنان او حكايت از اين دارند كه او بسيار خوشحال است، زيرا او به گمان خودش درباره ي يك صحابي از اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم اشتباه و عيبي را كشف كرده است حتي او ديگران را مورد عتاب قرار مي دهد كه چرا با قداست و احترام از وي (صحابه) ياد مي كنند!! او با زبان حال خود مي گويد: اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم هيچ گونه قداست و احترامي ندارند و از آنان با احترام ياد نشود. او بايد بداند، كسي كه خالد را سيف الله المسلول (شمشير برهنه خدا) نام گذاشته است، او سرور و سالار بشريت، محمد رسول الله صلي الله عليه وسلم است. در صحيح بخاري از حضرت انسy آمده است. كه رسول اكرم صلي الله عليه وسلم خبر شهادت زيد، جعفر و ابن رواحه را قبل از اينكه اين خبر بوسيله ي مردم به پيامبر صلي الله عليه وسلم برسد، براي مردم اعلام كرد و فرمود: پرچم در دست زيد بود، مورد اصابت تيرهاي دشمن قرار گرفت بعد جعفر آن را در دست گرفت، او نيز مورد اصابت قرار گرفت سپس پرچم بدست ابن رواحه افتاد او نيز به شهادت رسيد (چشم هاي رسول الله صلي الله عليه وسلم اشكبار بودند) تا اينكه پرچم بدست شمشيري از شمشيران خدا افتاد (خالد بن وليد) خداوند فتح را نصيب آنان كرد.[489] اما ترمذي از ابوهريرهy روايتي را چنين نقل كرده است: ابوهريره مي گويد: با رسول اكرم صلي الله عليه وسلم در جايي نشسته بوديم. مردم از آنجا مي گذشتند. رسول اكرم صلي الله عليه وسلم از من پرسيد: او كيست؟ در جواب عرض كردم: فلاني است. پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمود: فلاني بنده خوبي است، كسي ديگر از آنجا مي گذشت. باز رسول اكرم صلي الله عليه وسلم پرسيد: اي اباهريره، او كيست؟ عرض كردم: فلاني است. فرمود: اين بنده ي خوبي نيست، تا اينكه حضرت خالد بن وليد از كنار ما گذر نمود. عرض كردم: اي رسول خدا، اين خالد بن وليد است. رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود: آري، او بنده ي الله، خالد، ((سيف من سيوف الله)) است.[490] آقاي تيجاني براي اين احاديث چه پاسخي دارد؟ بدون ترديد او اين احاديث را حسب عادت خود بي ارزش و فاقد اعتبار مي داند. چون با عقل و منطق جور در نمي آيند و با مسرت كامل آنها را حديث صد در صد باطل تلقي نموده از كنار آنها رد مي شود!! 6- تيجاني مي گويد: مالك بن نويره از اصحاب بلند پايه است. واقعيت و تاريخ اين را نمي پذيرد. مورخين ثابت كردند كه مالك بن نويره بعد از وفات رسول الله صلي الله عليه وسلم مرتد شده است. او زكات نمي پرداخت و صدقات را ميان افراد قوم خود تقسيم مي كرد ـ وقتي او نزد خالد بن وليد آورده ش و خالد درباره ي زكات با وي به بحث پرداخت، او خطاب به حضرت خالد گفت: آري صاحب شما چنين مي گفت!؟ (قد كان صاحبكم يزعم ذالك) اين ديدگاه و سخن حكايت از آن دارد كه او زكات را قبول نداشت و ثانياً درباره رسول اكرم صلي الله عليه وسلم فرمود: ((صاحبكم)) و اين واژه را مشركين كه منكر نبوت رسول الله صلي الله عليه وسلم بودند، بكار مي بردند. تنها منكر زكات بودن او، مجوز قتل او را شرعاً فراهم مي كرد، حال آنكه او در كنار انكار زكات منكر نبوت حضرت محمد صلي الله عليه وسلم نيز بود ـ اين روايت را تمام مورخين از جمله اصفهاني در اغاني و ابن خلكان ذكر كرده اند، به جز يعقوبي رافضي كه در دروغگويي شهرت دارد ـ بعد از اين احاديث، چگونه مي توان گفت كه مالك از اصحاب بلند پايه بوده است؟. . . حتي مورخين دليل ديگري مبني بر اينكه مالك در حال ردت فوت كرده است، ذكر كرده اند و آن عبارت است از اينكه: حضرت عمر بن خطاب، متمم، برادر مالك را ديد و به او گفت: مرثيه اي را كه براي برادرت مالك گفته اي، چند بيت از آن را براي ما بخوان. متمم قصيده اش را كه مشتمل بر اين ابيات بود، خواند. و كنا كندماني جذيمه حقبه من الدهر حتي قيل لن يتصدعا فلما تفرقنا كاني و مالكاً لطول اجتماع لم نبت ليله معاً ترجمه: ما دو برادر مانند دو همنشين جذيمه بوديم در مدت بسيار طولاني حتي گفته مي شد كه اين دو تا از هم جدا نشدني نيستند. وقتي من و مالك از هم جدا شديم، چنين محسوس مي شد كه يك شب با هم نبوده ايم وقتي عمرy اين را شنيد، قال هذا والله التائبين، آري، اين است اصل تعزيت و تسليت و. . . و فرمود: بسيار دوست دارم كه شعر خواندن و سرودن را مي دانستم آنگاه براي برادرم، زيد، مرثيه مي گفتم، بگونه اي كه تو براي برادرت مرثيه گفته اي، متمم گفت: اگر برادر من در حالتي از دنيا مي رفت كه برادر تو رفته بود، من هرگز براي او رثا نمي گفتم. حضرت عمرy از پاسخ متمم بسيار خوشحال شده فرمود: هيچ كس درباره ي برادرم مانند متمم مرا تعريف نگفته است.[491] در فرازي ديگر قول متمم با صراحت بيشتر چنين آمده است: متمم گفت: اي اميرالمومنين، همانا برادر تو در حال ايمان از دنيا رفته است و برادر من در حال ردت و ارتداد، مرده است. عمرy فرمود: تعزيتي بهتر از تعزيت تو در موت برادرم به من گفته نشده است.[492] آيا دليلي روشن تر از دال بر مرتد بودن مالك بن نويره وجود دارد؟! 7- تيجاني مي گويد: خالد بن وليد ليلي بنت منهال، همسر مالك را در همان شب ازدواج كرده و در همان شب عمل مقاربت جنسي را با وي انجام داده است. اين سخن قطعاً خلاف حق و واقعيت است ابن كثير مي گويد: ((خالد همسر مالك را انتخاب كرد (از ميان اسيران جنگي) وقتي عدتش به پايان رسيد با وي زفاف كرد.)) مورخ طبري درباره ازدواج حضرت خالد چنين مي گويد:. . . خالد با ام تميم بنت منهال ازدواج كرد نزد او نرفت تا عدتش به پايان رسيد.[493]ـ در تاريخ كامل چنين آمده است: خالد با ام تميم همسر مالك ازدواج كرد. آنچه كه تيجاني مي گويد داير بر اينكه خالد در همان شب با وي مجامعت كرد، اصلاً يادي از اين در ((الكامل)) نيامده است. بلكه حضرت خالد بعد از گذشت عدت و حلال شدن با وي زفاف كرد. اگر دخول در همان شب انجام گرفته بود، ابن اثير حتماً آن را يادآوري مي كرد. ابن خلكان كه تيجاني از سخنانش استدلال كرده است، چنين مي گويد: (خالد همسر مالك را تصرف كرد، بعضيها گفته اند كه خالد او را از مال غنيمت خريده است و با وي ازدواج كرده است و بعضي مي گويند: بعد از گذشتن سه3 حيض كه مدت عدت است، خالد براي او پيغام نكاح فرستاده است و او با اين پيغام موافقت خود را اعلام كردته است و بعد ازدواج انجام گرفته است.[494].!؟ با توجه به اين روايات صحيح و صريح، آقاي تيجاني! تو از كجا مي داني كه خالد در همان شب با وي زفاف كرده است؟! اين سوالي است كه از طرف من و ساير خوانندگان متوجه شما است. بايد پاسخ بدهي ـ اي تيجاني هدايت شده!!! آيا جوابي داري؟! وقتي مسلم است كه حضرت خالد بعد از استبراء كامل و بعد از گذشت عده با همسر مالك ازدواج كرده است، آيا اين ازدواج عيب و نقصي را متوجه خالد مي كند.؟! آقاي تيجاني به مكابره خود ادامه داده مي گويد: ((درباره ي اين گونه صحابه كه حرام خدا را مباح مي دانند و انسانهاي معصوم و مسلمان را بخاطر هوسهاي نفساني به قتل مي رسانند و شرمگاهي را كه خداوند حرام كرده حلال مي دانند چه بگويم؟ نكاح با همسر كسي كه مرده است در اسلام قبل از گذشت عدت جايز نيست. اما خالد هواهاي نفساني اش را معبود خود قرار داده و بدين ترتيب به هلاكت رسيده است))[495] مي گويم: 1- لعنت و نفرين خداوند بر منافقان و بدطينتان، آناني كه پاكان را مورد طعن قرار مي دهند و دليلي جز حقد و كينه توزي ندارند. ياران پيامبر صلي الله عليه وسلم را كه حاملان دين و حافظان سنت و مدافعان شريعت هستند، متهم به تهمتهاي ناروا مي كنند. ياراني كه رهبري مجاهدين في سبيل الله را بر عهده داشتند. جرح و قدح پاكان و مدافعان واقعي دين براي اين منظور است تا بتوانند به آساني دين را بدنام كرده و آثار آن را از ميان مسلمانان از بين ببرند و نابود كنند ولي آقاي تيجاني مطمئن باشد كه اين جادوي او كار آمد نخواهد بود. 2- بدون ترديد، اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم هرگز محرمات خداوند را مباح نمي دانند و جانهاي معصوم را به خاطر هوسهاي نفساني از بين نمي برند و به قتل نمي رسانند. اين يك ادعاي محض است كه نياز به دليل و برهان دارد. در بحث قبل اقدام حضرت خالد بن وليد را توجيه كردم و نيازي به اعاده آن نمي بينم. اما اين سخن كه ياران رسول الله صلي الله عليه وسلم شرمگاههاي حرام را بر خود مباح كرده اند، هيچ كس چنين ادعايي نمي كند، مگر او كه قلبش متعفن و آلوده و وجدانش مرده باشد. از منابع شيعه و از كتبي كه آقاي تيجاني صحت آنها را قبول دارد، روشن كردم كه خالد از راه حلال و شرعي با همسر مالك ازدواج و زفاف كرده بود و ليلي بنت منهال براي ازدواج با حضرت خالد موافقت كرده بود ولي تيجاني تشيع خود را معبود خود قرار داده و بدين ترتيب خود را در گرداب هلاكت غرق كرده است. آقاي تيجاني در ادامه گمراهي خود مي گويد: عدت نزد او (خالد بن وليد) چه اهميت و ارزشي دارد؟ بعد از اينكه شوهرش را به ظلم و ستم به قتل رسانده و افراد قومش را كه مسلمان بودند از پا در آورده است. عبدالله بن عمر و قتاده كه از اقدام او سخت ناراضي بودند و ابو قتاده سوگند خورد كه هرگز در لشكري كه خالد فرمانده آن باشد شركت نخواهد كرد، اين دو درباره مسلمان بودن قوم مالك گواهي مي دهند. آقاي تيجاني اين سخنان را به تاريخ طبري، تاريخ يعقوبي، تاريخ ابي الفداء و الأصابه نسبت مي دهد.[496] مي گويم: 1- اين روايت كه آقاي تيجاني آن را به طبري نسبت مي دهد، عيناً همان روايت است كه او در آن مدعي شده بود كه عمرy خالد را تهديد به رجم كرده است و درباره آن ثابت كردم كه ضعيف است و استدلال بدان صحيح نمي باشد. 2- اين روايت كه در آن آمده است كه ابو قتاده در حق خالد خشم كرده و سوگند ياد كرده است كه در لشكر او هرگز شركت نمي كند، در ((الإصابه)) اصلاً وجود ندارد اما چنين بر مي آيد كه ذكر منابع زياد ممكن است از اين جهت حائز اهميت باشد كه سخن دروغ را راست جلوه دهد. 3- بر فرض صحت حديث داير بر خشم كردن حضرت قتاده، مي توان گفت كه اين راي ابو قتاده است و اجتهاد خالد درباره مالك بن نويره خلاف راي قتاده بوده است و خالدy از اينكه ابو قتاده در غزوات او را همراهي نمي كند، متضرر نمي شود زيرا معتقد است كه كار درستي را انجام داده است. اگر اقدام و خشم ابو قتاده كار درستي مي بود، چرا ابن عمر چنين نكرد و فقط به اظهار راي خود قناعت كرد و بعد با لشكر حضرت خالد همراه شد؟! مساعدت و همكاري حضرت عبدالله بن عمرy حكايت از آن دارد كه فقه و بينش او بر اين بود كه اقدام خالد و همراهانش داير بر قتل مالك بن نويره از هوس نفساني نشات نمي گرفت حتي اگر اشتباه بوده است ولي اشتباه، اشتباه اجتهادي است. من از آقاي تيجاني (هدايت شده و با انصاف!!) مي پرسم: چرا او موضع ابي قتاده را عليه حضرت خالد تاييد كرد و حكم بطلان اقدام حضرت خالد را صادر كرده است؟! حال آنكه هر كدام از آنان طبق گمان و اجتهاد خود به تاويل مساله پرداخته بود، تيجاني چرا از ضرار بن ازور كه مالك را به گمان اينكه مرتد شده است، به قتل رسانده بود، حمايت نمي كند؟ آقاي تيجاني از كتاب ((الصديق ابوبكرy)) نوشته حسين هيكل كه بدون توجه به صحت و سقم روايات، نوشته شده است، استناد كرده مي گويد: آيا مي توانيم سوال كنيم كه ابوبكر چرا خالد را قصاص نكرد و حد شرعي را در حق او اجراء نكرد؟ و اگر عمر، آن طور كه حسين هيكل مي گويد، الگوي عدل و عدالت بود، چرا به عزل خالد از فرماندهي لشكر اكتفا كرد و حد شرعي را در حق او به اجرا در نياورد؟ تا ضرب المثل بدي براي مسلمانان در رابطه با احترام كتاب الله بيان نمي شد. مي گويند: آيا آنها براي كتاب خداوند احترام قايل شدند، حد شرعي را اقامه كردند؟ هرگز، اينها همه زد و بند سياست است، مي دانيد كه سياست چيست؟! شگفتي مي آفريند، حقايق را وارونه مي كند و نصوص قرآني را به ديوار مي زند.[497] مي گويم: در مباحث گذشته بطور روشن و شفاف بيان كردم كه خالد مالك بن نويره را بخاطر اين به قتل رساند كه وي مرتد مي دانست و علل و اسباب آن را كه چرا خالد به مرتد بودن مالك معتقد بود، نيز بيان كردم. از ديدگاه من مرتد بودن مالك محل شك نبود. حداكثر آنچه كه در اين خصوص گفته شد: اين است كه خالد در قتل مالك دچار اشتباه شده است. اما اين خطا، خطاي تاويلي بوده است. و خطاي تاويلي نمي تواند جوازي براي قتل حضرت خالد باشد. داستان حضرت خالد، عيناً مانند داستان اسامه بن زيد است. وقتي اسامه، شخصي را كه كلمه لا إله إلا الله)) را به زبان آورد، به قتل رساند، رسول اكرم صلي الله عليه وسلم فرمود: اي اسامه، او را كشتي، بعد از اينكه كلمه ((لا إله إلا الله)) گفته بود؟ رسول الله صلي الله عليه وسلم سه3 بار اين جمله را تكرار فرمود. مشاهده مي كنيم كه رسول الله صلي الله عليه وسلم اقدام اسامه مبني بر قتل آن مرد را، رد كرد اما قصاص، ديه و كفاره، هيچ كدام را بر اسامه واجب نكرد ـ محمد بن جرير طبري و غيره از ابن عباس و قتاده روايت كرده اند كه آيه) وَلا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً) درباره شخصي بنام مرداس از قبيله غطفان نازل شده است. رسول الله صلي الله عليه وسلم لشكري را به فرماندهي، غالب ليثي به طرف طايفه مرداس اعزام كرد. همراهان او فرار كردند و خود او فرار نكرد. لشكر وقت صبح بر او غارت برد و او بر لشكر سلام گفت. او بوسيله لشكر كشته شد و گوسفندانش به غنيمت برده شدند. خداوند آيه مذكور را نازل كرد و به پيامبر صلي الله عليه وسلم امر كرد تا اموالش بر گردانده شوند و ديه او نيز به وارثان او داده شود و مومنان را از تكرار چنين اقدامي منع كرد. خالد بن وليد نيز در جريان مشابهي افراد بني جذيمه را به قتل رساند. رسول اكرم صلي الله عليه وسلم ، دستها را به سوي آسمان بلند كرده فرمود: ((پروردگارا، از آنچه كه خالد انجام داده است من از آن اظهارات برائت مي كنم)) ولي با اين وجود رسول اكرم صلي الله عليه وسلم خالد را قصاص نكرد. زيرا اقدام حضرت خالد بر اساس تاويل و اجتهاد انجام گرفته بود. وقتي رسول اكرم صلي الله عليه وسلم بخاطر كشته شدن چند تن بر اساس تاويل و اجتهاد بوسيله خالد بن وليد، او را قصاص نكرد، قصاص نكردن حضرت ابوبكرy وي را بخاطر كشتن مالك بن نويره، اقدامي بسيار مناسب، شايسته و مطابق با شيوه عمل رسول الله صلي الله عليه وسلم بوده است.[498] شگفت آور اين است كه آقاي تيجاني اقدام حضرت خالد درباره كشتن چند تن از بني خذيمه را ذكر كرده و آن را دليل و مستندي عليه حضرت ابوبكرy تلقي مي كند، در حالي كه او مي داند كه رسول الله صلي الله عليه وسلم خالد را قصاص نكرده بود. او چرا شيوه عمل رسول الله صلي الله عليه وسلم را دليلي در جهت تاييد حضرت ابوبكر تلقي نمي كند؟! بدون ترديد، هر كس از هوسها پيروي كند، از پيروي كردن از حق بي بهره خواهد شد.[499] جناب دكتر تيجاني اجازه مي دهد از وي سوال شود كه: چرا رسول اكرم صلي الله عليه وسلم از حضرت خالد قصاص نگرفت و از سمت فرماندهي او را معزول نكرد بلكه تا حيات خود او را بر پست اش ابقا نمود؟ آيا اين اقدام و شيوه عمل رسول الله صلي الله عليه وسلم به عنوان يك بدترين ضرب المثل براي مسلمانان درباره احترام قرآن تلقي مي گردد؟! آيا رسول اكرم صلي الله عليه وسلم نصوص قرآني را بر ديوار زده است؟! البته اين يك دروغ واضح و رسوايي آشكار است كه تيجاني بر آن تاكيد دارد. آقاي تيجاني در حالي كه غرق در گمراهي هاي خود است، مي گويد: ((آيا ممكن است از علما سوال شود علمايي كه در كتب خود روايت مي كنند كه وقتي اسامه نزد رسول الله آمد تا درباره ي زن شريفي كه مرتكب سرقت شده بود، سفارش كند، رسول الله صلي الله عليه وسلم بر وي خشم كرده فرمود: هلاك شوي، تو درباره ي ساقط شدن حدي از حدود الله سفارش مي كني، اگر فاطمه دختر محمد صلي الله عليه وسلم دزدي مي كرد، من دست او را قطع مي كردم. پيشينيان بخاطر اين هلاك شدند كه هرگاه شخص امير و ثروتمندي از آنان سرقت مي كرد، مجازات نمي شد و اگر مستضعفي سرقت مي كرد، قانون را بر او اجرا مي كردند، چگونه آنان (علماي) در برابر كشتن مسلمانان معصوم الدم، سكوت كرده و در همان شب كه همسران آنان غرق در رنج و ماتم هستند با آنان مقاربت مي كنند، اي كاش كه به سكوت كفايت مي كردند! ولي آنان با دروغ پردازي و خلق فضايل و محاسن، اقدام خالد را توجيه كرده وي را به شمشير برهنه خداوند لقب مي دهند. يكي از دوستان كه به شوخي و وارونه كردن معاني شهرت داشت، مرا به تعجب واداشت من در روزگار جهالت و ناداني خودم، درباره مزايا و محاسن خالد سخن مي گفتم و درباره او گفتم: ((سيف الله المسلول)) دوست من در جواب من گفت: ((سيف الشيطان المشلول)) آن روزگار از دوستم رنجيده و از وي كناره گيري كردم. لكن بعد از بحث و گفتگو، خداوند چشم بصيرت مرا باز كرد و مرا از منزلت و جايگاه كساني كه خلافت را متصرف شده، احكام خدا را تبديل كردند، آنها را تعطيل كردند و از حدود خدا تجاوز كرده و آنها را از بين بردند، آگاه كرد.[500] مي گويم: 1- بخاري حديث مذكور را با اين تعبير و الفاظ آورده است: عايشهy مي گويد: جريان سرقت زن مخزوميه براي قريش بسيار مهم بود. با خود مي گفتند: چه كسي در اين باره با رسول الله صلي الله عليه وسلم صحبت مي كند؟ كسي غير از اسامه جرات سخن گفتن با رسول الله صلي الله عليه وسلم را ندارد. اسامه مورد محبت رسول الله صلي الله عليه وسلم است. اسامه با رسول الله صلي الله عليه وسلم صحبت كرد. رسول الله صلي الله عليه وسلم فرمود: ((آيا درباره حدود خداوند سفارش مي كني؟ بعد رسول الله صلي الله عليه وسلم بلند شد و به ايراد سخن پرداخت و فرمود: (اي مردم، گذشتگان بخاطر اين گمراه شدند كه اگر شخص شريفي از ميا آنان دزدي مي كرد، مواخذه اش نمي كردند ولي اگر مستضعفي دزدي مي كرد، قانون خدا را بر وي اجرا مي كردند. سوگند به ذات الله، اگر فاطمه دختر محمد سرقت مي كرد، محمد صلي الله عليه وسلم دست او را قطع مي كرد.[501] اين حديث از روشن ترين دلايل است عليه آقاي تيجاني زيرا حديث به وضوح گوياي اين مطلب است كه اسامه مي خواست درباره ي زني كه سرقت كرده بود، بدون تاويل و هيچ گونه شبهه اي سفارش كند و معلوم است كه حدود با وجود شبهه ساقط مي شوند. اگر در اين سرقت شبهه وجود داشت، نيازي نبود كه براي زن مخزوميه سفارش شود. اين مطلب يعني عدم وجود شبهه از قول رسول اكرم صلي الله عليه وسلم كه فرمود: ((أتشفع في حد من حدود الله))؟ نيز واضح است‍به خلاف اقدام حضرت خالد. زير حضرت خالد معتقد بود كه مالك بن نويره مرتد است و با اين اعتقاد حضرت خالد، مالك را كشت. فوقش اين است كه حضرت خالد تاويل كرده و تاويلش خطا رفته است. وقتي مرتد شدن مالك با دلايل و شواهد روشن ثابت شده است، چرا آقاي تيجاني اين دو جريان را يكسان تلقي مي كند؟! 2- . . . خوانندگام محترم، ملاحظه كنيد كه آقاي تيجاني هدايت شده!!! اهل سنت را به دروغ پردازي و اختراع فضايل براي فرمانده ي، مجاهدين، حضرت خالد بن وليد متهم مي كند و همچنين متهم مي كند كه اهل سنت براي خالد لقب تراشيده و او را به ((سيف الله المسلول)) ملقب كرده اند. از روايات صحيح ثابت شده است كه رسول الله صلي الله عليه وسلم او را به ((سيف الله المسلول)) ملقب كرده بود. چرا خالد ((سيف الله المسلول)) نباشد. مگر خالد نبود كه مسلمانان را قيادت مي كرد و حماسه مي آفريد و پيروزي هاي پي در پي به ارمغان آورد و در جهاد بزرگترين و سختترين مصيبتها را متحمل مي شد حتي در غزوه ي موته 9 شمشير در دستش شكست و در نهايت يك شمشير يمني در دستش باقي ماند.[502] از روايات صحيح ثابت است كه گفته بود: ((بارها كثرت جهاد در راه خدا مرا از خواندن قرآن منع مي كرد)) (سير اعلام النبلاء ج1 ص(376-75) حضرت خالد در موقع موت سخني به زبان آورد كه تاريخ آن را براي قهرمان امت به ثبت رسانده است ((شبي كه در صبح آن قرار است بر خصم زبون بتازم، به مراتب بهتر است براي من از آن شبي كه عروس زيبايي برايم هديه شود، پس جهاد را بر خود لازم كنيد)) (الاصابه لابن حجر ج2 ص254) ابن عبدالبر در استيعاد آورده است: وقتي لحظات موت حضرت خالد بن وليد فرا رسيد، گفت: نزديك به صد معركه حضور پيدا كردم و در بدنم به اندازه ي يك وجب يافت نمي شود مگر اينكه ضربه ي شمشير، نيزه و يا تيري در آن مشاهده مي شود، با اين وجود اينك من بر روي رختخواب دارم مثل شتر جان مي دهم. چشم بزدلان خواب راحت نبيند. حتي علماي شيعه نيز به رشادت و شجاعت اين فرمانده بزرگوار اعتراف دارند و نمي توانند توان رزمي او را انكار كنند ـ علامه ي آنها، عباس قمي، در كتابش ((الكني والالقاب)) مي گويد: او قهرمان كشنده دشمن است تاريخ رويدادهاي بسيار مهمي را درباره ي او به ثبت رسانده است، عباس قمي به نقل از او در شرح حال او مي گويد: در بسياري از معركه ها حاضر شدم. در بدن من اندازه يك وجب نيست كه مورد اصابت شمشير و تيرهاي دشمن قرار نگرفته باشد، و امروز من دارم در رختخواب جان مي دهم. لا نامت عين الجبناء. آقاي تيجاني در دوران جهالت خود، درباره حضرت خالد بن وليد، با يكي از دوستانش مي گويد: او (خالد) ((سيف الله مسلول)) است. اين همان لقبي است كه رسول الله صلي الله عليه وسلم به وي داده است. بعد دوست كميته و پست او مي گويد: او (خالد) ((سيف الشيطان المشلول))!! (شمشير بي جان شيطان) است. آقاي تيجاني ديدگاه خودش را رد كرده مي گويد: بعد از گفتگو و مباحثه خداوند راه بصيرت را بر من گشود.!!؟ برادر خواننده، دقت كن و ببين كه آقاي تيجاني به كدام سمت هدايت شده است؟ از خداوند سلامت را طلب كن. آقاي تيجاني در ادامه سكر و مستي خود مي گويد: مورخان نوشته اند كه ابوبكر خالد بن وليد را بعد از آن جريان شرم آور به يمامه فرستاد. خالد بعد از پيروزي در اين جنگ، با دختري ازدواج كرد به گونه اي كه با ليلي همسر مالك بن نويره ازدواج كرده بود و هنوز خون مسلمانان و خون پيروان مسيلمه خشك نشده بود كه با اين دختر ازدواج كرد(! ! !) ابوبكر او را بخاطر اين ازدواج نكوهش كرد، بيش از آن چه كه به خاطر ازدواج با ليلي او را نكوهش كرده بود. بي ترديد اين زن نيز داراي شوهر بوده و خالد شوهر وي را كشته و همان عملي را كه با ليلي، همسر مالك مرتكب شده بود با اين زن انجام داده است. اگر چنين نمي بود، ابوبكر وي را مورد نكوهش قرار نمي داد، حتي مورخان عين نامه اي را كه ابوبكر براي خالد نوشته بود، نقل كرده اند و ابوبكر در آن نامه چنين گفته است: (سوگند به جانم، اي پسر مادر خالد، تو آرام و راحت با دختران ازدواج مي كني و خون هزار و دويست شهيد در كنار خانه تو هنوز خشك نشده است) وقتي خالد اين نامه را قرائت كرد، گفت: اين همان شيوه انسان سختگير، يعني عمر بن خطاب است.[503] مي گويم: 1- اين اثر به دليل اينكه در سندش حميد بن حيان رازي وجود دارد، ضعيف است. عقيلي او را جزو ضعفا قرار داده است و هم چنين ابن حجر در تقريب اين اثر را ضعيف قرار داده است. حاصل سخن اينكه اين اثر ضعيف است و استناد بدان اعتباري ندارد. 2- . . . اگر بپذيريم كه اين روايت صحيح است، باز هم چيزي كه حضرت خالد معيوب شود، در آن وجود ندارد. زيرا خالد ازدواجش را با دختر مجاعه بن مراره، به پدرش مجاعه پيشنهاد كرد و او موافقت خود را اعلام داشت و ازدواج انجام گرفت. اين ازدواج به هيچ وجه خالد را معيوب نمي كند و نه ازدواج با بيش از يك همسر موجب عيب و نقص است. اما اينكه حضرت ابوبكرy وي را مورد نكوهش قرار داده است. بايد عرض شود كه حضرت خالد دلايل و دفاعيه خود را طي نامه اي به حضرت ابوبكرy چنين بيان داشته است: ((اما بعد، سوگند به جان خودم، من ازدواج نكرده ام تا مسرت من كامل شود و خانه من خوشحال شود. پيغام نكاح به كسي فرستادم كه اگر در مدينه اين خواستگاري انجام مي گرفت، به چنين مصيبتي مواجه نمي شدم، بگذار، من خواستگاري خودم را در ميدان جنگ آشكار كردم. اگر تو به خاطر دين يا دنيا اين را ناگوار مي داني، من تو را نكوهش مي كنم. اما درباره ي تعزيت نيكوي من نسبت به كشته شدگان مسلمان، بايد بگويم: به خدا سوگند، اگر حزن و اندوه و زنده اي را ابقاء مي كرد و يا مرده اي را حيات دوباره مي بخشيد، هيچ زنده اي نمي مرد و تمام مردگان زنده مي شدند، من به قدري وارد معركه ها و مهالك شده ام كه از زندگي مايوس نگشته و به مردنم اذعان پيدا كردم. اما اينكه مجامعه مرا فريب داده است. خير، من فكر مي كنم، ديدگاه و راي من در آن روز اشتباه نبوده است. خير، من فكر مي كنم، ديدگاه و راي من در آن روز اشتباه نبوده است. و من عالم غيب نيستم، و شما مي دنيد كه خداوند خير و خوبي را نصيب مسلمانان كرده است آنان را وارث زمين گرداند و سرانجام را به پرهيزگاران اختصاص داده.[504] نامه ي حضرت خالد چنان گويا و واضح است كه نيازي به تفسير و توضيح ندارد. 3- چنين بر مي آيد كه آقاي تيجاني نمي تواند خود را از خصوصيات ذاتي و از صفاتي محبوب خود كه همان كذب و دروغ پردازي است رها سازد! او با اين گفته خودش (لا شك أن هذه البنت هي الأخري ذات بعل فقتله خالد و نزا عليها كما فعل بليلي زوجه مالك) حق را وارونه مي كند)!! باور نمي كنم، آقاي تيجاني كه اين جريان را ذكر كرده و آن را به منابع كه در حاشيه كتابش ذكر كرده است، ارجاع داده، نمي داند كه خالد ازدواج با اين دختر را به پدرش پيشنهاد كرده است، و بعد از اعلام موافقت از جانب پدر دختر، ازدواج صورت گرفته است.[505] آري، چقدر جاي شگفت است كه آقاي تيجاني مدعي است كه به راه راست هدايت شده است. ولي هنگامي كه بداند كه گمراه شده است، حال او چگونه خواهد شد؟! خداوند، از تو عافيت مي جوييم. بعد از توضيحاتي كه داده شد فكر مي كنم حق براي حق جويان روشن شده است. در پايان هم خدا را سپاس مي گويم.

پاسخ:

با سلام
دوست گرامي
1- نويسنده مقاله گفته است « حال آنكه عدل و انصاف فرسخها از وي بدور هستند، بزودي نهايت حقد و بد انديشي او را در حق صحابه خواهند ديد. هم چنين نهايت بغض و كج فكري او در حق حضرت خالد بن وليد، در هم شكننده اثر مجوس كه پوزه آنان را به خاك ماليد، آشكار خواهد شد. آري، اين دشمن قسم خورده اصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم فقط همان روايت دروغين را مي بيند و آن را ذكر مي كند كه كسي جز هم پالكي هاي رافضي او آن را ذكر نكرده و از آن استدلال نكرده است. روايات صحيحي كه در ساير كتب نقل شده است، خود را از آنها بي اطلاع جلوه مي دهد»!
يعني آيا به نظر او ، تمامي علماي اهل سنتي كه اين روايت را در كتب خويش نقل كرده و آن را تاييد كرده‌اند همپالكي شيعيان هستند ؟!
2- ادعا كرده است كه خالد گفت «دافئوا أسراكم» و همه سربازان اين خيال را كردند كه مقصود كشتن اسرا است به همين دليل آنها را كشتند !
جداي از اينكه اين روايت ، بيشتر به لطيفه مي‌ماند تا حقيقت ! چون آيا سربازان همه از قبيله بني‌كنانه بودند ؟ يا اسرا همگي در يك جا بودند و بدون سر و صدا و متوجه شدند خالد سر بريده شدند و خالد نيز در كنار آتش مشغول گرم كردن خويش بود ؛ اين روايت سند صحيح ندارد و مخالف روايات صحيحه اهل سنت است :
أخبرنا عبد الرزاق عن معمر عن الزهري أن أبا قتادة قال خرجنا في الردة حتى إذا أنتهينا إلى أهل أبيات حتى طلعت الشمس للغروب فأرشفنا إليهم الرماح فقالوا من أنتم قلنا نحن عباد الله فقالوا ونحن عباد الله فأسرهم خالد بن الوليد حتى إذا أصبح أمر أن يضرب أعناقهم قال أبو قتادة فقلت اتق الله يا خالد فإن هذا لا يحل لك قال اجلس فإن هذا ليس منك في شيء قال فكان أبو قتادة يحلف لا يغزو مع خالد أبدا قال وكان الأعراب هم الذين شجعوه على قتلهم من أجل الغنائم وكان ذلك في مالك بن نويرة
مصنف عبد الرزاق ج 10 ص 174 ش 18722 ، اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني الوفاة: 211 ، دار النشر : المكتب الإسلامي - بيروت - 1403 ، الطبعة : الثانية ، تحقيق : حبيب الرحمن الأعظمي
سند روايت :
عبد الرزاق بن همام (صاحب كتاب) از روات صحاح سته و صاحب مصنف ؛ كه احتياج به توثيق ندارد !
معمر بن راشد ، او نيز از روات صحاح سته است و طبق مباني اهل سنت احتياج به توثيق ندارد !
محمد بن مسلم بن شهاب الزهري ، كه او نيز از روات صحاح سته است و طبق مباني اهل سنت احتياج به توثيق ندارد !
ابوقتادة : او نيز از صحابه است و طبق مباني اهل سنت احتياج به توثيق ندارد !
3- گفته است «روايت دوم چنين است: خالد مالك بن نويره را دعوت كرد و او را درباره تبعيت از سجاح (مدعي دروغين نبوت) و ندادن زكات، منع كرد و در اين خصوص وي را پند و اندرز مي داد و گفت: مگر نمي داني كه زكات هم مانند نماز است؟ مالك گفت: آري شنيده ام كه پيامبر شما چنين گفته است. خالد گفت: آيا او پيامبر ما است و پيامبر شما نيست؟ اي ضراب، سر او را از تن جدا كن بلافاصله گردن او زده شد»!
اين روايت نيز دروغ است ! زيرا به اقرار عمر ، كساني كه در زمان ابوبكر به بهانه زكات اعدام شدند ، منكر زكات نبودند ، بلكه گفتند به ابوبكر زكات نمي‌دهيم زيرا او را قبول نداريم !
ساير مطالب نيز در همين مقاله ، پاسخ داده شده است ! (تنها مطلب بررسي سندي ماجراي قتل مالك و قوم او بود كه بعد از اثبات صحت سند ، ديگر جايي براي اين سخنان باقي نمي‌ماند)
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات

31 | سعيد حسيني(شاه اسماعيل صفوي) | | ١٢:٠٠ - ١٥ فروردين ١٣٨٩ |
سلام جناب نيمچه وهابي اتفاقا ما هم نتظر جداسازي آن دو پيکر خائن و گناهکار و حيله گر و غاصب از کنار قبر پيامبر بزرگ اسلام هستيم که انشاءالله بعد از جداسازي مسجد بزرگ و زيباي امام زمان عج در آن ساخته شود براي عبادت شيعيان مسلمان مي بينم که بيشاز حد گستاخي ميکني؟ ببينم انقدر مرد هستي که به بحث و مناظره مردانه بپردازيم يا مثل ديگر همکيشانت بز دل و ترسو هستي؟ منتظرم يا علي
32 | آرين | | ٠١:٢٦ - ٢٥ تير ١٣٨٩ |
دوست عزيز سلام
اخر اين همه چه معني داره ؟ جرا اينقدر نفرت ؟ تو نشستي و اين همه را نوشتي . اخر براي چه .مگر موضوع جالب تر از اين نبود مينوشتي؟که پس صحابي و امامان غيبت را شروع کردي .. بگزار حساب و کتاب هر يکي را بخودش ... برو و به خودت برس.
اصلا در عبادات خودت هم شبهات موجود هست . چه وقت پيامبر کرام براي نماز سرش را بالاي مهر گزاشته بود؟
وقتي خاص براي خدا عبادت ميکردي پشت اين نگرد که چي را پيش پيشاني بگزاري تا پيشاني عالي جناب کثيف نشود.
حضرت علي طوري عبادت ميکرد که هنگامي تير را از جانش بيرون ميکردي متوجه نمي شد
اخر چه وقت پيامبر کرام و يا علي کرم اله وجه دست ها را شل کرده نماز خوانده بود؟
تو از روي پيامبر به خدا رسيدي ... پس چرا براي اداي سنت تنبلي؟ و نميپذيري
تو تا اين همه را بفهمي يک عمر پيش رو داري .
33 | مجيد م علي | | ٠٧:٢٩ - ٢٦ تير ١٣٨٩ |
با سلام جناب ارين 1 ) اين همه نفرت ما از اينها بر گرفته از نفرت ما از شيطان است , ما از شيطان و ايادي اثبات شده اش نفرت داريم . ================================================ 2 ) گفتن حق و برملا كردن ان غيبت نيست همانطور كه بسياري از ايات قراني اعمال غير حق كفار و منافقين اديان را بر ملا كرده مثل قابيل , نمرود , فرعون , زن و پسر حضرت نوح عليه السلام , زنان حضرت صالح و لوط عليهما السلام و برادران حضرت يوسف عليه السلام ............ و دو تا از همسران حضرت محمد صلي الله عليه و اله و سلم و بعضي از صحابه كه منافق بودند . اگر افشا گري ها در قران نوشته شده پس ما هم ميتوانيم انرا انجام دهيم بشرط اينكه دروغ نباشد . اگر فكر ميكني ميتواني از اينها دفاع كني بسم الله . ================================================== 3 ) اينكه پيغمبر خدا بر روي چه چيزهاي سجده كرده اگر صحاح را قبول داري مراجعه كن . أعطيت خمسا لم يعطهن أحد قبلي ... وجعلت لي الأرض مسجدا وطهورا . پنچ چيز به من داده شده است كه به هيچ كس قبل از من داده نشده است ... زمين براي من محل سجده و پاك كننده قرار داده شده است . صحيح البخاري ، البخاري ، ج 1 ، ص 86 . ------------------------ رأيت النبي ( ص ) إذا سجد وضع جبهته وأنفه على الأرض . پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله را ديدم كه وقتي سجده مي‌كرد ، پيشاني و بيني‌اش را بر زمين مي‌نهاد . أحكام القرآن ، الجصاص ، ج 3 ، ص 36 ، و مسند احمد ، ج 4 ، ص 315 ، 317 . ------------------------ و صحابه رسول خدا (صلي الله عليه و آله ) نيز به تبعيت از آن حضرت ، جز بر زمين بر چيز ديگري سجده نمي‌كردند : وعن أبي عبيدة أن ابن مسعود كان لا يصلي أو لا يسجد إلا على الأرض . رواه الطبراني في الكبير . ابن مسعود نماز نمي‌خواند و سجده نمي‌كرد ؛ مگر بر زمين ... طبراني اين روايت را در الكبير نقل كرده است . مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج 2 ، ص 57 . ------------------------ حدثنا محمد قال كان مسروق إذا خرج يخرج بلبنة يسجد عليها في السفينة . صحابي رسول االه مسروق ، هر وقت كه به مسافرتي مي‌رفت ، مقداري از خاك با خود بر مي‌داشت تا در كشتي بر آن سجده كند . الطبقات الكبرى ، محمد بن سعد ، ج 6 ، ص 79 . سجدۀ رسول خدا بر سنگ : =============== از ابن عباس نقل شده است كه مي‌گفت : أن النبي صلى الله عليه وآله وسلم سجد على الحجر . پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بر سنگ سجده مي‌كرد . اين روايت را حاكم نيشابوري در المستدرك ، ج 3 ، ص473 نقل و آن را تصحيح مي‌كند و ذهبي نيز در تلخيص المستدرك صحت آن را تأييد مي‌كند . حالا شما يك حديث موثق بگوئيد كه رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم فرمودند كه بر قالي سجاد پشمينه سجده كنيد براي اطلاعات بيشتر : آيا رسول الله (ص) مثل شيعيان امروزي بر مهر و امثال آن سجده مي كردند ؟ http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=490 ============ اما در مورد نماز و حالت دستها در وقت نماز : بشنو از علماي اهل سنت : قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم : صلوا کما رايتموني اصلي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند :‌ نماز بخوانيد همانگونه كه مي بينيد من نماز مي خوانم. صحيح البخاري ج 1 ص 155 , کتاب الاذان باب الاذان للمسافر اذا کان جماعة .... نووي در شرح اين حديث ميگويد: و هذا مقتضي وجوب کل ما فعله النبي صلي الله عليه و سلم الا ما خرج وجوبه بدليل کرفع اليدين و نحوه. و اين روايت اقتضا دارد وجوب همه چيزهايي كه پيامبر انجام ميدهد مگر آن كاري كه وجوب آن به دليل ديگري برداشته شده باشد مثل بالا بردن دو دست و امثال آن. المجموع ج 3 ص 290 . نماز دست باز پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم از كتب اهل سنت ==================================== روى محمد بن عمر وابن عطاء قال : سمعت أبا حميد الساعدي في عشرة من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم منهم أبو قتادة فقال أبو حميد : أنا أعلمكم بصلاة رسول الله صلى الله عليه وسلم قالوا : فأعرض قال : كان رسول الله صلى الله عليه وسلم إذا قام إلى الصلاة يرفع يديه حتى يحاذي بهما منكبيه ثم يكبر حتى يقر كل عظم في موضعه معتدلا ثم يقرأ ثم يكبر فيرفع يديه حتى يحاذي بهما منكبيه ثم يركع ويضع راحتيه على ركبتيه ثم يعتدل فلا يصوب رأسه ولا يقنعه ثم يرفع رأسه ويقول سمع الله لمن حمده ثم يرفع يديه حتى يحاذي منكبيه معتدلا ثم يقول : الله أكبر ثم يهوي إلى الأرض فيجافي يديه عن جنبيه ثم يرفع رأسه ويثني رجله اليسرى فيقعد عليها ويفتح أصابع رجليه إذا سجد ويسجد ثم يقول الله أكبر ويرفع ويثني رجله اليسرى فيقعد عليها حتى يرجع كل عظم إلى موضعه ثم يصنع في الأخرى مثل ذلك ....قالوا : صدقت هكذا كان يصلي صلى الله عليه وسلم. محمد بن عمر و ابن عطا روايت كرده اند ابو حميد ساعدي از ده نفر از اصحاب رسول خدا شنيد كه يكي از اين ده نفر ابوقتاده است پس ابو حميد مي گويد من داناترين شما به نماز رسول خدا هستم به او گفتند : نماز را عرضه كن پس گفت : رسول خدا زماني كه به نماز مي ايستاد دو دوست خود را بالا مي برد تا موازي دو گوشش قرار مي گرفت سپس تكبير مي گفت تا اينكه هر عضو بدنش در جاي خود قرار مي گرفت سپس حمد و سوره را قرائت مي كرد سپس تكبير مي گفت سپس دو دستش را تا گوشش بال مي آورد سپس به ركوع مي رفت و دو كف دست خود را بر زانو مي گذاشت سپس آرام مي گرفت نه سرش را بالا مي آورد و نه زياد پايين مي انداخت و مي گفت خدا سخن كسي كه او را مدح كند شنيد سپس دو دستش را بالا بر تا كنار گوشش قرار گرفت سپس گفت : الله اكبر و سپس خود را به زمين انداخت و دو كف دست خود را كنار خود گذاشت سپس سر بلند كرد و بر پاي چپ نشست و انگشتان دو پايش را موقع سجده باز كرد و سجده كرد و سپس الله اكبر گفت و بلند شد و بر پاي چپ نشست تا همه اندامش آرام گرفت سپس در سجده بعد همين كار را كرد .... همه گفتند : راست گفتي رسول خدا اينچنين نماز مي خواند . امام مالك در الموطا و ابوداود آن را نقل كرده اند و ترمذي درباره آن گفته است: حديث حسن صحيح سنن ابن ماجة ، ج 1، ص 280 ، سنن أبي داود، ج 1، ص 170 كتاب الصلاه باب استفتاح الصلاه ، سنن الترمذي، ج 1، ص 188 باب ما جا في وصف الصلاه ، مسند أحمد ج 5، ص 424، سنن الدارمي ، ج 1، ص 314 كتاب الصلاة باب صفة صلاة رسول الله ، السنن الكبرى للبيهقي، ج 2، ص 72 ، عمدة القاري، ج 6، ص 104 ‘ صحيح ابن حبان ج 5 ص 196... براي معلومات بيشتر به اين مقاله مراجعه بكن : چرا شيعيان با دست باز نماز ميخوانند؟ http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1252 ============ اينها را بخوان بعد تحقيق كن ميبني كه در عمل ما از سنت صحيح ( صحيح با اصرار و بدون اسرار ) حضرت رسول متابعت ميكنيم . حال اگر به ما شيعه ميكويند اينهم بخاطر اينكه سنت رسول اكرم صلوات الله عليه و اله را انجام بدهيم . ابن عباس روايت مى كند كه چون آيه شريفه" إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ" «آنان كه ايمان آورده اند و نيكوكار شدند به حقيقت، بهترين اهل عالمند. پاداش آن ها نزد خدا باغ هاى بهشت عدن است كه نهرها زير درختانش جارى است و در آن بهشت تا ابد جاودان و متنعمند و خدا از آن ها خشنود است(1)». بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نازل شد، پيغمبر خطاب به على ابن ابى طالب(عليه السلام)فرمود: «يا على! در اين آيه شريفه، مراد از خير البريه تو و «شيعيانت» مى باشيد. روز قيامت تو و شيعيانت در حالى كه خداوند از شما راضى و شما هم از خداوند راضى و خشنود هستيد مى آييد». اللمعة البيضاء، ص413، حديث 1125 ; شواهد التنزيل، ج 2، ص459 ; الدر المنثور، ج 8 ، ص589 ; المناقب، ص265، حديث 247 ; شبهاى پيشاور، ص156 براي معلومات بيشتر به اين مقاله مراجعه بكن : چرا شيعه را " جعفري" ميخوانند؟ http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=notepad&id=195 ======================================================= يا علي
34 | احسان علوي | | ٢٣:٥٦ - ١٢ آبان ١٣٨٩ |
انشا الله خداوند زمين را از شر وهابيت پاک کند زيرا آنها زائيده دست همفر انگليسي و محمد بن عبدالوهاب شراب خوار و زناکار هستند ؟!!!!
35 | سيوان | | ٠٩:٢٥ - ١٧ دي ١٣٨٩ |
با سلام جناب نويد صفا: اولا تو ادب نداري شعور هم نداري بي خوانواده هم هستي لم يكن تو وامسال تو از گوه كثيف تر هستيد لعنت خدا بر تو وهمه كساني كه در مورد عمر ابوبكر خالد واصحابه پيامبر بد گويي مي كنند شما شياد و شرف مسلمانها رو فروختين دين ودارين بدنام ميكنيد واقاي نويسنده مالك بن نويره مرتد شد نه زكات پرداخت ميكرد نه نماز ميخوند پس = با مرتد شدن تو ميگي شيعيان علي بود پس با اين حرفي كه زدي شيعيان همه منافق ومرتد هستند اره مشخصه چون به ظاهر مسلمان ودر باتن دارين دينو خراب ميكنيد راست ميگن كه ميگن دنيا پر از فساد بايد بشه كه امام مهدي بياد وشما دارين اين فساد رو به وجود ميارين كه زودتر امام مهدي ضهور كنه اينو خود علماتون ميگن تو نمازهاي جمعه شايد از تلوزين بشنوي پس تا ميتونيد فساد كنيد دروغ بگيد حق مردم رو پايمال كنيد به خدا فوش بديد به صحابه فوش بديد صيغه بكنيد زنا بكنيد تا هر روز كه دعا ميكنيد امام مهدي بياد زود تر بيا لم يكن كه راست ميگم اي لعنت خدا بر تو وامسال تو كه دينو خراب كردين يهودي ابن سبائي
36 | رضا | | ١١:٣٩ - ١١ اسفند ١٣٨٩ |
اره منم خنگ واحمقم که باور کنم که اون لجن (تاويل کرده و تاويلش خطا رفته) ..زن خوشگل ديده مخ وعقل و دين و از همه مهم تر شرف انسانيش رو تعطيل کرده نه اينکه تاويل کرده.تاويل کرده ....شما فکر ميکنيد انسانهاي اين عصر خنگ و پخمه هستند که حقيقت رو از لابلاي حرفاي خودتون نفهمن شما اگه بگين ف. حتي بچه قنداقي ها هم رفتن فرحزاد .... هي ميگه تاويل.تاويل پا شو جمع کن کاسه کوزه تو بابا... اقا جون به کي به کي قسم حضرت عيسي هم حواري خائن داشته خيلي از پيامبرا هم ياران نخاله داشتن حالا شما هي اسرار رو اسرا که گند و کثافت اين اشغال رو بپوشوني من نمي دونم چه اصراريه...خدايي خودتون از اين استدلالها خندتون نميگره اه اه اه..........اره بچه جون مرام علي ميگه وقتي ميگي شيعه هستي حق نداري به تاويل خودت مسلمون بيگناهي رو مثلا به جرم سني بودن به قتل برسوني با حتي غير مسلمون بي ازاري رو به بنابر تاويلت بکشي ولي مرام عمري شما ميگه کاري نداشته باش که يارو ميگه من مسلمونم به قران و محمد هم ايمان دارم همينکه ديدي شيعه هست و احتمالا ضعيف هم هست(تنها گيرش اوردي ) سرش رو با وحشيگري ببربعد هم با ناموسش عقده ها توخالي کن تا تو بهشت با عمر همنشين بشي ؟!!!! چيزي که هنوزم توجاهايي که شيعه ضعيفه شاهدش هستيم مثل پاکستان و افغانستان وغيرو.....البته توي اين قبيل نامرديها و ؟؟؟ صفتي ها اقتدا به امثال همون امام پستشون خالد بن وليد مي کنند اين در حاليه که تو اين وا نفساي امروز بچه فلسطيني هاي عرب سني رو همه فراموش کردن و اقتدا کنندگان به سيف الله مسلول . سيوفشون رو تومقعدشون فرو کردن از ترسو خفه شدن فقط وفقط شيعه هست که پشتشون رو خالي نکرد اي تف به اين غيرت عربي وهابي تون همينو داشته باشين وديگه دم نزنيد و خفه شيد
37 | دانشجو | | ١٦:٠٤ - ١٤ ارديبهشت ١٣٩٠ |
مسلمونا همينجورش کلي با هم اختلاف دارن با پخش اينجور برنامه ها فقط شکاف بيشتر ميشه
نه به نفع اسلامه نه مسلمين
اگه هنري داريد مارو به هم نزديک کنيد وگر نه استعمار کار شمارو خيلي وقت پيش شروع کرده
آب تو هاون دشمن نريزيد
الان زمان عمر و خالد واينا گذشته رو به جلو فکر کنيد نه روبه عقب
38 | شيعه علي (ع) | | ١٥:١٢ - ١٧ ارديبهشت ١٣٩٠ |
اين خالد ابن وليد لعنت الله عليه يکي از همان بي شرف هايي است که به در خانه امام علي عليه السلام و صديقه طاهره سلام الله عليها حمله کردند و حضرت زهرا سلام الله عليها را به شهادت رساندند. خدا جاي حق نشسته و او و اربابانش در جهنم خالدين فيها هستند انشاالله
اللهم العن القوم الظالمين
39 | احمد فهيم قرلق | | ١٨:٠٧ - ١٨ خرداد ١٣٩٠ |
بسيار مفيد است
40 | ابو لؤلؤ امام زمان عج | | ١٩:٢٦ - ٢٦ خرداد ١٣٩٠ |
سلام اولا آشكار ترين نشانه بر حق بودن امير المومنين مولاالموحدين امام علي ع تولدش مي باشد كه در كعبه اتفاق افتاد دوما اولين كسي بود كه در قريش ايمان آورد سوما شمشير آسماني از براي اوست بلكه كه سيف الله هم اوست
  بعدی [1] [2] [3]  
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها