2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
كرامات عمر بن خطاب در كتب اهل سنت
کد مطلب: ٦٢٥٤ تاریخ انتشار: ١٣ فروردين ١٣٨٧ تعداد بازدید: 205935
فتنه وهابیت » شناخت وهابیت
كرامات عمر بن خطاب در كتب اهل سنت

صداي عمر از مدينه تا فسا رسيد

اين قصه آن قدر معروف است كه حتي كتاب هاي لغت نيز آن را نقل كرده اند . ما آن را از كتاب البداية و النهاية ابن كثير نقل مي كنيم :

ذكر سيف عن مشايخه أن سارية بن زنيم قصد فسا و دار أبجرد فاجتمع له جموع ـ من الفرس و الأكرادـ عظيمة و دخم المسلمين منهم أمر عظيم و جمع كثير، فرأي عمر في تلك الليلة فيما يري النائم معركتهم و عددهم فخاوفت من النهار و أنهم في صحراء و هناك جبل إن اسندوا اليه لم يؤتوا ألاّ من وجه واحد. فنادي من الغد الصلاة جامعة، حتي اذا كانت الساعة التي رأي أنهم اجتمعوا فيها، خرج الي الناس و صعد المنبر، فخطب الناس و أخبرهم بصفة ما رأي، ثم قال: يا سارية! الجبل الجبل!!! ثم اقبل عليهم و قال ان الله جنودا و لعل بعضها أن لم يبلغّهم. قال: ففعلوا ما قال عمر، فنصرهم الله علي عدوهم و فتحوا البلد.

جناب عمر بن خطاب در مدينه مشغول خواندن خطبه نماز جمعه و آيات قرآن را مي خواند؛ يك دفعه سه مرتبه گفت: «يا ساريه الجبل»، همه ماندند كه چه اتفاقي افتاده؛ بعد از نماز از او پرسيدند كه چه شد وسط خطبه اين چنين گفتي؟ گفت: در حين خطبه خواندن، يك نگاهي كردم به ملكوت زمين و زمان، ديدم لشكري كه براي فتح نهاوند فرستاديم، دشمنان از 4 طرف مي خواهند محاصره كنند و آنها را از بين ببرند، فرمانده شان آقاي ساريه بود، او را صدا زدم كه بيائيد به طرف كوه و از يك طرف با دشمن بجنگيد، تا آنها از 4 طرف حمله نكنند؛ آنها هم آمدند به سمت كوه و جنگيدند. بعد از 3 ماه كه لشكر آمد به مدينه، سؤال كرديم كه آيا اين قضيه را شما هم ديديد؟ گفتند: بله، در فلان روز در بيابان نهاوند بوديم كه صداي آقاي عمر در فضا طنين انداز شد و همه لشكر هم صداي او را شنيدند و او از مدينه صدا زد: «يا ساري الجبل»، و اگر صداي عمر نبود، همه از بين رفته بوديم و اين پيروزي هم نصيب اسلام نمي شد

البداية و النهاية، ج7، ص94، قصه جنگ فسا و المغني ، عبد الله بن قدامه ، ج 10 ، ص 552 و الشرح الكبير ، عبد الرحمن بن قدامه ، ج 10 ، ص 387 و فيض القدير شرح الجامع الصغير ، المناوي ، ج 4 ، ص 664 و تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 87 و دقائق التفسير ، ابن تيمية ، ج 2 ، ص 140 و أسد الغابة ، ابن الأثير ، ج 2 ، ص 244 و الإصابة ، ابن حجر ، ج 3 ، ص 5 - 6 و تاريخ اليعقوبي ، اليعقوبي ، ج 2 ، ص 156 و الكامل في التاريخ ، ابن الأثير ، ج 3 ، ص 42 - 43 و تاريخ الإسلام ، الذهبي ، ج 1 ، ص 384 و تاريخ ابن خلدون ، ابن خلدون ، ج 1 ، ص 110 و تاج العروس ، الزبيدي ، ج 16 ، ص 327 .

رود نيل تحت فرمان عمر

فخر رازي در تفسيرش از جمله مي نويسد :

الثاني : روي أن نيل مصر كان في الجاهلية يقف في كل سنة مرة واحدة وكان لا يجري حتي يلقي فيه جارية واحدة حسناء ، فلما جاء الإسلام كتب عمرو بن العاص بهذه الواقعة إلي عمر ، فكتب عمر علي خزفة : أيها النيل إن كنت تجري بأمر الله فاجر ، وإن كنت تجري بأمرك فلا حاجة بنا إليك ! فألقيت تلك الخزفة في النيل فجري ولم يقف بعد ذلك .
تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 88 .
رود نيل طغيان كرده بود و خانه هاي مردم داشت نابود مي شد. آمدند خدمت عمر بن خطاب كه اي خليفه رسول الله! به داد ما برس كه خانه هايمان رفت. جناب عمر بن خطاب گفت: يك سفالي براي من بياوريد؛ سريع براي او آوردند و با دست مباركش بر روي آن سفال نوشت :

اگر به امر خداوند جاري مي شوي، پس جاري شو و اگر به امر خودت جاري مي شوي، ما كاري نداريم هر كاري مي كني بكن.

بعد از آن، اين رودخانه ديگر طغيان نكرد و مردم از طغيان رود نيل راحت شدند.

زمين از شلاق عمر ترسيد !

فخر رازي مي نويسد :

الثالث : وقعت الزلزلة في المدينة فضرب عمر الدرة علي الأرض وقال : اسكني بإذن الله فسكنت وما حدثت الزلزلة بالمدينة بعد ذلك .

وزي در مدينه زلزله شديدي آمد و مردم ريختند بيرون و پناه آوردند به خليفه دوم، خليفه دوم شلاق خود را محكم بر زمين كوبيد و گفت: " آرام باش به اذن خدا " زمين هم آرام شد؛ بعد از آن، زمين مدينه ديگر زلزله نگرفت .
آتش ، تحت فرمان عمر!

الرابع : وقعت النار في بعض دور المدينة فكتب عمر علي خزفة : يا نار اسكني بإذن الله فألقوها في النار فانطفأت في الحال .

تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 88 .
يكي از خانه هاي مدينه آتش گرفت و سرايت كرد به بخش أعظمي از خانه هاي مدينه. مردم مانده بودند حيران و سرگردان كه خانه ها آتش گرفته. عمر نوشت : " اي آتش به اذن خدا ساكن و خاموش شو" و آن را انداخت در آتش و آتش در همان لحظه ساكت و خاموش شد .

اين نمونه كوچكي بود از غلو هاي اهل سنت در باره خليفه دوم . اگر خداي نخواسته يكي از شيعيان عين همين مطالب را در باره امير المؤمنين يا يكي ديگر از ائمه عليهم السلام نقل كند ، فوراً او را متهم به غلو كرده و فتوي به كفر او مي دهند .

آهاي وهابي ها ! شما چه جوابي به اين مطالب داريد ؟
در رابطه با غلو در مذهب اهل سنت نيست مي توانيد به لينك زير مراجعه كنيد:



Share
441 | مجيد م علي | Sweden - Stockholm | ٢٢:٢٧ - ٢٧ بهمن ١٣٩١ |
الله اکبر با سلام جناب عمير 437 اينو راست ميگي مثل بخاري , مسلم , ابن حنبل .............. لبيک يا علي
442 | مجيد م علي | Sweden - Stockholm | ٢٢:٢٩ - ٢٧ بهمن ١٣٩١ |
الله اکبر با سلام جناب روزا ( 436) از کي تا بحال عمر جزو اهل بيت شده ؟؟؟ لبيک يا علي
443 | سلامات | Iran - Ahvaz | ١٢:١٥ - ٢٨ بهمن ١٣٩١ |
کارگردان فيلم موهن به پيامبر اکرم کتابهاي ضاله اهل سنت را نشان داده و گفته که از آن کتابها فيلم را تهيه کرده است.
444 | سلامات | Iran - Ahvaz | ١٢:١٨ - ٢٨ بهمن ١٣٩١ |
موافقات عمر مجموعه غلوهايي است که اهل سنت نسبت به عمر دارند.مانند اينکه 29 آيه قران نظر پيامبر با عمر متفاوت بوده و نعوذ بالله ايه به تاييد حرف عمر آمده است.
445 | انّي عبدالله | Iran - Tehran | ١٨:٥١ - ٢٨ بهمن ١٣٩١ |
همه ما حروف ابجد را پذيرفته ايم ، همه ما به اعجاز كلمات ، اعداد و حروف در قرآن معترفيم و هر روز يكي ديگر از آنها بر بندگان خدا كه بدنبال حقيقتند بوسيله تدبر و تفكر در قرآن آشكار مي شود. خداوند در آيه اي كه نزد شيهيان به آيه ي ولايت معروف است مي فرمايد : إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّـهُ وَرَ‌سُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَ‌اكِعُونَ (ولىّ شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‌اند: همان كسانى كه نماز برپا مى‌دارند و در حال ركوع زكات مى‌دهند.) خداوند تبارك و تعالي در اين آيه خود ، رسولش و به تاييد علماي شيعه و اهل سنت علي را ولي مومنان معرفي مي نمايد اما جايگاه يازده تن امام كه به عقيده شيعه يكي پس از ديگري ولي مومنان هستند در اين آيه كجاست ؟ جواب : تعداد حرف "و" را بشمار . اگر ولي را بنا بر اعتقاد اهل سنت به معني دوست بگيريم بايد شباهتي در ما و دوستانمان باشد مگر نه اينكه گفته اند : اَلمُؤمِنُ مِراةُ المُؤمِن (مومن آينه مومن است)
446 | محب معصومين | Taiwan - Taipei | ٢٤:٣٢ - ٢٨ بهمن ١٣٩١ |
اعوذبالله من الشيطان الرجيم وامابعد سلام عليکم اقاي مجيد م علي خودتو ناراحت نکن راست ميگند خوب به قول اقا رزا مانبايد دروغ بگيم حرفامون هم حقيقت نداره اخه ما تشيع جانب داري ميکنيم و خيلي چيزا رو نميگيم اگه بگيم که ديگه اينقدر پرو نميشند بيان اينجا هي جولان بدند واقاي امير خان هم راست ميگن ماشيعه ها بدترين نسبت هارو به پيامبر ميديم وفکر کنم يهوديا از کتاب صحيح بخاري ما!!!!وطبري ما شيعه ها!!!!فيلم ميسازند. مجيد جان يادت نره اين کتابها مال ماشيعه هاست!!!!!؟؟؟؟؟ چون تازه فهميدند شيعه ها از کتابهاي خودشون عليه خودشون استفاده ميکنند کم کم ميگند صحيح بخاري نوشته شيعيانه!!!!!يا ميگند ابن ابي الحديد شيعه به تمام معنا بوده؟؟؟؟؟؟نميدونم فکر کنم فردا پس فرداست که بگند قران رو هم قبول نداريم چون همش به نفع شيعه هاست..... چندتا سوال ازگروه پاسخ به شبهات(ممنون ميشم اگر جواب بديد): 1)چرا صفحه اصلي سايت رو به روز نمي کنيد کم کم داريم به ايام فاطميه نزديک ميشيم؟ 2)در مورد حمله وحشيانه عمر به ايران هم يه مقاله مفصل بذاريد وتمامي شبهات در اين زمينه رو پاسخ بديد؟ 3)خداوند چرا به خاطر بر ملا شدن يه راز کوچيک(خوردن عسل)به صراحت دو زن پيامبر رو مورد سرزنش ميکنه وبه پيغمبر ميگه انچه بر تو حلال کرديم برخود حرام کردي؟ 4)من شنيدم راز مهمتري بوده و اون راز در مورد جانشيني بعد از پيامبر بوده وان دو زن وقتي خبردار شدند رفتند به پداراشون گفتند.ايا درست است؟ روايتي در اين زمينه هست؟نظر علماي تشيع چيست؟ اللهم عجل لوليک الفرج

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي؛ با تشكر از حسن توجه جنابعالي؛ بزودي نسخه جديد اين پايگاه پرده برداري خواهد شد كه خدمات متفاوتي در آن گنجانده شده و شكل ظاهري آن هم تغيير يافته است، البته در ايام فاطميه مطالب مربوطه در همين سايت هم باز آوري، و مقالات هم پس از بررسي هاي لازم به تدريج قرار داده مي شوند.
در مورد سوال دوم شما تا حدودي در اين آدرس سخن گفته ايم مراجعه كنيد: www.valiasr-aj.com/fa/page.php
اما سوال سوم شما اولاً اگر همان عسل باشد هم تخلف از دستور رسول الله صلي الله و عليه و آله و افشاي رازهاي خانه به بيرون از خانه گناه كوچكي نيست و گاه نياز است حتي براي يك تخلف كوچك محكم ايستاد تا جلوي تخلفهاي بزرگ گرفته شود و در اينجا بنظر مي رسد چنين مساله اي مدنظر بوده است.
اين آيات در واقع، به نحوي تعريض گونه، اعتراض بر دو تن از همسران آن حضرت، عايشه و حفضه، است كه حضرت را مورد ايذاء قرار داده ‏اندو نشان مي‏دهدپيامبر اكرم(ص) تا چه اندازه - بيش از حد وظيفه - نسبت به رعايت حال همسرانش اهتمام مي‏ ورزيده است.
ثانياً طبق برخي از روايات جريان اين آيه چيز ديگري مي باشد مثلاً طبق روايتي از امام صادق عليه السلام عايشه و حفصه روزى كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه ‏وآله ‏و سلّم در خانه ماريه قبطيه بودند به گوش نشستند ، و بعدا به آن جناب اعتراض كردند كه چرا به خانه ماريه رفتى ، حضرت سوگند خورد كه و الله ديگر نزديك او نمى ‏شوم ، خداى تعالى در اين آيه آن جناب را عتاب كرد كه چرا حلال خدا را بر خود حرام كردى ، كفاره قسم را بده ، و همچنان به همسرت سر بزن .
برخي نيز تفسير ديگري دارند كه همان سخن پاياني شماست؛ جريان به اين صورت است:
طبق نقل سيوطي در درالمنثور حفصه در خانه خودش به درون اطاق رفت و ديد كه رسول خدا صلى ‏الله‏ عليه‏ وآله در حجره او با ماريه كنيزش عمل زناشويى انجام مى ‏دهد ، رسول خدا به حفصه فرمود : جريان را به عايشه خبر مده تا من به تو بشارتى بدهم ، و آن بشارت اين است كه پدرت بعد از من و بعد از ابو بكر زمامدار مسلمانان مى ‏شود .
حفصه بلافاصله خبر را به عايشه رسانيد ، عايشه از رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه‏ وآله‏ پرسيد : چه كسى به تو خبر داد كه پدر من و پدر حفصه بعد از تو زمامدار مى ‏شوند ؟ فرمود : خداى عليم و خبير ، عايشه گفت : من ديگر به روى تو نظر نمى ‏كنم تا ماريه را بر خود حرام كنى، ايشان هم او را بر خود حرام كرد ، و اينجا بود كه آيه شريفه يا ايها النبى لم تحرم ... نازل گرديد .
علامه طباطبايي اشكالاتي به اين روايت گرفته اند و مي فرمايند اگر چنين چيزي مي بود بايد عمر در روايتي كه در صحيح بخاري مسلم و ترمزي شان نزول اين آيات را براي ابن عباس نقل مي كند به آن اشاره مي كرد ولي هيچ اشاره اي نكرده است.
در اين مورد در اين آدرس توضيحاتي داده شده است مراجعه كنيد: www.valiasr-aj.com/fa/page.php
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
447 | علي تاجيك | United Kingdom - Gosport | ٢٠:٢١ - ٢٩ بهمن ١٣٩١ |
با عرض سلام خدمت شما دوستان گرامي من يک سوال خيلي ساده از دوستان اهل سنت داشتم ايا شما پيامبر را قبول داريد ؟ چند در صد هز 0 تا100 جواب بدهيد لطفا راستي صحيحين را چند در صد قبول داريد
448 | Yesi | United States - Charleston | ١٠:٤٥ - ٠١ اسفند ١٣٩١ |
http://shamim.valiasr-aj.net/fa/page.php?bank=shobheh&id=31Your tikhning matches mine - great minds think alike!
449 | شمس الدين جليليان | Iran - Isfahan | ١٢:٥٤ - ٠٣ اسفند ١٣٩١ |
كامنت شماره 436. لطف بفرماييد كجاي كامنت 435 به اهل بيت پيامبر يا پيامبر توهين شده ؟ نكنه مادر عمرو عاص و مادر عمر را نعوذ بالله از اهل بيت پيغمبر مي دانيد ؟ همه ي مطالب از صحاح است اگر دروغ باشند ديگر صحيح نيستند . اين شوراي 6 نفره با كدام عقل سازگار است ؟ اگر آرا مساوي بود راي گروهي كه عبدارحمن درآن است پذيرفنته شود ... چرا پنج يا هفت نشد تا مشكل تساوي آرا پيش نيايد كه گروه مقابل كشته شوند ؟ آيا ريختن خون اصحاب پيامبر كه به قول كذب عمر جزو عشره ي مبشره بودند چگونه قابل توجيه است ؟ آيا علي كه طبق روايت كذب ابومكر احمق بنا به وصيت پيغمبر كه فرموده امامت و نبوت در خاندان من جمع نمي شود ‘ چطور عمر آن حضرت را در شورا قرار داد ؟ اصلا چرا ابوبكر حق تعيين جانشين دارد ولي پيغمبر ندارد ؟...بنده را با دلايل محكم اقناع كنيد قول مي دهم به آيين فرزندان نابغه ؟؟؟؟؟ ايمان بياورم
450 | شيعه علي | Iran - Rehnān | ٢٢:٣٣ - ٠٥ اسفند ١٣٩١ |
??? ?? ??? عمر و ابوبکر و عثمان واين وليد ??? ??? ??? اون روزي که آقامون بياد من يکي ميخ تو سينه ي تو ميکنم تا بفهمي فاطمه چه دردي کشيد ??? سري آخرت باشه درباره ي فاطمه ي زهرا اينجوري حرف ميزني
451 | حجت اله عرفانيان | | ١٩:١٣ - ٠٦ اسفند ١٣٩١ |
صاحب سخني که بر سخن آگاه است اول سخنش بنام بسم الله است به ابجد 31کلام حق31 =يعني14معصوم +12امام+5 تن =31کلام حق 31+14 معصوم+1خدا= 46لااله الا الله 46 جمع نام محمد 20+26علي=حديث نور واحد 46+46=92 محمدبه ابجد کبير محمد92محمد+ 18ذلحجه غديرخم يا فاطمه18= 110علي ثاقي گوثرميباشد 46 کلاميه حق 46 لا اله الا الله46 +26علي=72شهيد کربلاء محمد20+26علي = 46ضربدر5 تن=230+110علي =340قمر به ابجدقمر340+ 25 کعبه محل تولدعلي = 365 روز سال بخاطر5 تن و 12امام و 14 معصوم خداوندسالرا365روز قرارداد ضرب اين سه عدد هر کدام در خودش جمعشان ميشود365روزسال5+6+3=14 معصوم مثل روز روشن است که حق با علي وشيعيانش ميباشد کلمه يوم روزروشن 365بار در قرآن آمده ساعت 12 بماه 12 قلب 12 جانها 12به ابجد آيه عشق110 و اعتصمو بحبل الله جميعا" ولا تفرقو به ابجد 144 ضرب 12امام در 12 =144 و 5تن ضربدر 5=25 +144 +1962+=365 روز سال 5تن ضربدر 5=25 کعبه 25 شيعه25 و 12 امام ضربدر12=144 و 14 معصوم ضربدر 14 =196 +144+25 = 365 روز سال بخاطر 5 تن و 12 امام و 14 معصوم در آينده نزديک با کمک برادران ديني و قرآن دوستان ميخواهيم تمام نکات کليدي قرآن را به ابجد روشن سازيم به نمونه اي که مشت نمونه خروار است توجه شما را جلب مينمايمآيه اليوم اکملت لکم دينکم 97 +13 رجب تولد مولاء در کعبه = 110 کعبه به ابجد 97+13 رجب روز تولد مولاء در کعبه بدنيا آمد = 110 در آينده نزديک با کمک برادران ديني و قرآن دوستان ميخواهيم تمام نکات کليدي قرآن را به ابجد روشن سازيم به نمونه اي که مشت نمونه خروار است قال رسوالله ابحد 110کلمه" لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني آمن من عذابي کسي که مولا ء علي و محمد را نپذيرد به عذاب دردناک گرفتار آيد ابجد اين حديث مبارک در کتب شيعه و سني آمده ابجد مولاء علي 110 ميشودکلمه" لا اله الا الله حصني فمن دخل حصني آمن من عذابي جمع کلمات اين حديث شريف 110 توجه شما را به نکاتي جلب مينمايم از رهبر ميدانم مثل پدرش علي مظلوم و در 73 فرقه قرار گرفته اگر همه ياريش کنند نام خدا سربلند با قي ميماند و با عث سربلندي اسلام و ايران و عزت شرف 46 لا اله الا الله 46 اسلام خواهند شد ميدانم که خواب ندارد ميدانم از فقير ترين افراد جامعه فقير تر است غذايش نانو خرما ست ميدانم کسي ايمانش بلند تر از او نيست ميدانم جانباز است ميدانم نامه عملش به دست راستش ميباشد نشانه اوست که جانبازان دست راست نشان شده الهي بهشتي هستند ميدانم که دو باره تاريخ تکرار شده و علي ظهور نموده و منافقان اگر سر جايشان بنشينند و نفاق نکنند جبران مافات خواهد شد ميدانم تمام کلامش حق است و به ابجد 31کلام حق 31 ميباشد يعني جمع نام 14 معصوم +12 امام +5 تن = کلام حق 31 + لا اله الا الله کلام حق 31 + لا اله الا الله 46=ٌw w w w w و ابجد محمد و علي 46کلا ميه حق 46 لا اله الا الله 46 محمد 20+26علي = 46 حق با علي است 46 ان تنصرالله ينصر کم و يثبت 110 اقدامکم 26 فقط علي مولاست يا علي اجازه ميدهي به علم ابجد دنيا را زيرو رو کنيم تا بفهمند حق با توست پيامبر فرمود بعد از من دينه اسلام به 73 فرقه از هم ميپاشد فقط يک فرقه اهل نجات است به ابجد فرآني فرقه 385 شيعه 358 فقط شيعيان علي اهله نجاتند مقاله اي بسيار زيبا در راه است فقط دوستان من فرصت تايپش را به من نميدهند متاسفانه همه قاري قرآن هم ميباشند البته عمري باعث 25 سال خانه نشيني علي خانه نشين بود ما هم در خانه به عشق مولاء علي مينويسيم تا شايد مسئولين از خواب بيدار شده و فکري به حال اين جانبازان خانه نشين کنند جانبازان انقلاب را به اينجا رساندند ولي هيچ کاره اند کساني که يک روز همربه جهاد نرفته همه کاره شدند اگر مقام ماندني بود بتو نميرسيد دنيا محل گذر است ببينيم آن دنيا هم رئيسند و به جانباز به چشم مستخدم مينگرند حالا معلوم ميشود رئيس کيست خدا حکم خواهد کرد کساني که در نامه عملشان نماز و فروع دين نيست جهاد نيست اصلا به بهشت راهشان نميدهندالتماس دعا
452 | علي علوي | | ١٤:٢١ - ١١ اسفند ١٣٩١ |
تمام عقلا و اهالي فضل که منصفانه تحقيق کردند ميدانند که قضيه فرماندهي عمر در جنگ نهاوند جزء رذايل اوست نه فضايل
چرا؟
چون اواز مولا علي خواست که کاري بکند و امير المومنين علي عليه السلام به شرط واگذاري حکومت از عمر به ايشان و به اذن خداوند متعال ،اين کرامت را در اختيار عمر بن صهاک قرار داد و او پس از اين قضيه زير قول خود زد وهمچون روز سقيفه عهد خود را شکست
خداوند در آتش دوزخ واردش کند ان شاء الله
يا علي مدد
453 | ارمان رشيدي | Iran - Marivan | ١٢:٣٣ - ٢٢ اسفند ١٣٩١ |
به نظر من سخت در اشتباهي چون در ان زمان انتخاب حکومت شوراي بود نه اينکه هر کي به ميل خود حکومت را به دست بگير
در ضمن امير المومنين عمر فاروق کسي بود که که حکومت دموکراتيک را بايه گذاري کرد
در ضمن علي شما کسي نبود که کسي حقش را بخورد اينو که صد در صد قبول داريد برادران تشيع
جون اين امام هاتون که هرچه داريد از اونا گرفتيد اين قد به عمر که تموم دنيا بهش مديون هستند بد وبيرا نگيد چون فقط غلط اضافي ميکنيد
در باسخ به علي علوي
454 | عاشق اميرالمومنين علي | | ٢٠:٠٠ - ٢٨ اسفند ١٣٩١ |
جناب ارمان رشيدي! کامنت 453! مي شود اسامي افرادي که در شوراي تعيين ابوبکر و عمر و عثمان و معاويه شرکت داشتند بگوييد؟! ابوبکر که در سقيفه کودتا کرد؛ عمر که به وسيله ابوبکر انتخاب شد؛ عثمان که با شوراي 6 نفره مهاجرين به طرز خيلي مضحکي انتخاب شد به طوري که هيچکس در شورا جرأت مخالفت نداشت وگرنه گردنش را مي زدند!؛ معاويه هم که با زر و زور و سرنيزه به قدرت رسيد؛ سلاطين بني اميه و بني عباس و عثماني و ... هم که بماند. اگر حکومت دموکراتيک مورد تاييد اسلام است چرا پيامبر آن را پايه گذاري نکرد؟ آيا نعوذ بالله پيامبر نفهميد ولي عُمر فهميد؟! مسلمان را چه باک اگر مظلوم واقع شود تا زماني که در دين خود ترديد نداشته و در يقين خود شک نکند؟! آيا پيامبر کسي بود که حقش را بخورند؟ چرا 13 سال در مکه اقدام نظامي انجام نداد؟ چرا هارون در مقابل گوساله پرستي بني اسرائيل سکوت کرد؟ مشکل شما اين است که حضرت علي را نمي شناسيد! گمان ميکنيد که حضرت علي معاذ الله يک قلدر گردن کلفت است که فقط منتظر است ببيند چه کسي عليه او و خواسته اش عملي انجام داده يا حرفي زده بعد ذوالفقارش را بيرون بکشد و گردنش را بزند!! نه جانم ! اين که شما فکر ميکنيد در کارتونها و قصه هاست.از نظر ما حضرت علي قهرمان اول مبارزه با نفس است. مولاي ما حتي براي غير رضاي خدا نفسي نکشيده. او اينقدر انعطاف پذير است که براي ايتام پدري است مهربان و دلسوز و براي عمروبن عبدود جنگجويي است تمام عيار و خصمي است کوبنده! اين که حقت را غصب کنند و حرمت خانه ات بشکنند و اهلت را اذيت کنند و تو براي رضاي خدا و بقاي اسلام و عمل به سفارش رسول الله چون فردي که در چشمش خار است و در گلويش استخوان،تحمل کني و از حقت بگذري ختم همه ي جوانمرديها و شجاعتها و مردانگيهاست. گمان نکنم همه دنيا به عُمر مديون باشند! شما دليلي داريد عرضه کنيد. چون ما برعکس شما فکر ميکنيم و دليل داريم. کتاب «صحيح مسلم» باب حکم الفيء متن عربي آن را کامل آوردم تا نگوييد سروتهش را زديم! 1757 ) وحدثني عبدالله بن محمد بن أسماء الضبعي. حدثنا جويرية عن مالك، عن الزهري؛ أن مالك بن أوس حدثه. قال أرسل إلي عمر بن الخطاب. فجئته حين تعالى النهار. قال: فوجدته في بيته جالسا على سرير. مفضيا إلى رماله. متكئا على وسادة من أدم. فقال لي: يا مال! إنه قد دف أهل أبيات من قومك. وقد أمرت فيهم برضخ. فخذه فاقسمه بينهم. قال: قلت: لو أمرت بهذا غيري؟ قال: خذه. يا مال! قال: فجاء يرفا. فقال: هل لك، يا أمير المؤمنين! في عثمان وعبدالرحمن بن عوف والزبير وسعد؟ فقال عمر: نعم.فأذن لهم. فدخلوا. ثم جاء فقال: هل لك في عباس وعلي؟ قال: نعم. فأذن لهما. فقال عباس: يا أميرالمؤمنين! اقض بيني وبين هذا الكاذب الآثم الغادر الخائن. فقال القوم: أجل. يا أمير المؤمنين! فاقض بينهم وأرحهم. (فقال مالك بن أوس: يخيل إلي أنهم قد كانوا قدموهم لذلك) فقال عمر: اتئدا. أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض! أتعلمون أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال (لا نورث. ما تركنا صدقة) قالوا: نعم. ثم أقبل على العباس وعلي فقال: أنشدكما بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض! أتعلمان أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا نورث. ما تركناه صدقة) قالا: نعم. فقال عمر: إن الله عزوجل كان خص رسوله صلى الله عليه وسلم بخاصة لم يخصص بها أحدا غيره. قال: ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله وللرسول [ 59 /الحشر / 7] (ما أدري هل قرأ الآية التي قبلها أم لا) قال: فقسم رسول الله صلى الله عليه وسلم بينكم أموال بني النضير. فوالله! ما استأثر عليكم. ولاأخذها دونكم. حتى بقي هذا المال. فكان رسول الله صلى الله عليه وسلم يأخذ منه نفقة سنة. ثم يجعل ما بقي أسوة المال. ثم قال: أنشدكم بالله الذي بإذنه تقوم السماء والأرض! أتعلمون ذلك؟ قالوا: نعم.ثم نشد عباسا وعليا بمثل ما نشد به القوم: أتعلمان ذلك؟ قالا: نعم. قال: فلما توفي رسول الله صلى الله عليه وسلم قال أبو بكر: أنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم. فجتئما، تطلب ميراثك من ابن أخيك،ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها. فقال أبو بكر: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم (ما نورث. ماتركنا صدقة) ""فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا""، والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق. ثم توفي أبوبكر. وأنا ولي رسول الله صلى الله عليه وسلم وولي أبي بكر."" فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا"". والله يعلم إني بار راشد تابع للحق. فوليتها. ثم جئتني أنت وهذا. وأنتما جميع وأمركما واحد. فقلتما: ادفعها إلينا.فقلت: إن شئتم دفعتها إليكما على أن عليكما عهد الله أن تعملا فيها بالذي كان يعمل رسول الله صلى الله عليه وسلم. فأخذتماها بذلك. قال:أكذلك؟ قالا: نعم. قال: ثم جئتماني لأقضي بينكما. ولا ، والله! لا أقضي بينكما بغير ذلك حتى تقوم الساعة. فإن عجزتما عنها فرداها إلي. در صحيح بخاري هم همين ماجرا آمده منتهي "کاذبا آثما غادرا خائنا" حذف شده!! همانطور که ملاحظه فرموديد عمرجان شما گفت علي جان ما ، او و ابوبکر را دروغگو،گناهکار،دغل باز و خيانتکار ميدانسته. براي اهل سنت 4 راه وجود دارد: 1.صحيح مسلم را منکر شوند يا به انتشاراتي هايشان بگويند طبق معمول اين حديث را که به ضررشان است حذف کنند! 2.اگر عمر به دروغ گفته علي چنين عقيده اي دارد و علي به دروغ تاييد کرده پس واي بر اهل سنت که 2 دروغگو را خليفه ميدانند! 3.اگر عمر راستگو بوده و علي به دروغ او را کاذب و ... ميدانسته و به او افترا زده پس واي بر اهل سنت که علي را خليفه چهارم ميدانند! 4.اگر حق با علي بوده و عمر واقعا کاذب و ... بوده پس واي بر اهل سنت که عمر را خليفه ميدانند! اما طبق احاديث نبوي «علي مني و انا منه» ؛ «أنت مني بمنزلة هارون من موسي» ؛ «من کنت مولاه فعليٌ مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» ؛ «عليٌ مع الحق و الحق مع علي» و نيز طبق آيات 61 آل عمران و 33 احزاب که خدا حضرت علي را جان پيامبر معرفي ميکند و او را از هر رجس و ناپاکي از جمله دروغ و افترا و سوء ظن مبرا ميداند ، نميتوانيد راههاي دوم و سوم را انتخاب کنيد! پس راهي جز پذيرفتن دروغگويي و بدکاري و حيله گري و خيانت ابوبکر و عمر نداريد! ابوبکر و عمر آثمند و خدا ميفرمايد : لاتطع منهم آثما أو کفورا «انسان،24» ابوبکر و عمر خائنند و خدا ميفرمايد: ولا تکن للخائنين خصيما «نساء،105» و يا : إن الله لايحب الخائنين «انفال،58» ابوبکر و عمر کاذب و غادرند و انسان چنين فردي را به امام جماعتي هم انتخاب نميکند چه برسد به خليفة اللهي !!
455 | عاشق اميرالمومنين علي | Iran - Mashhad | ٢٠:٥٤ - ٢٨ اسفند ١٣٩١ |
علت جعل اين کرامات و به طور کلي احاديث و فضايل ديگر ناشي از کمبودي است که خلفاي جور و علماي کذاب حس ميکردند. آخر نمي شود يک نفر خليفة الله باشد ولي فضيلت و کرامتي نداشته باشد! پيامبر فرمود: علي صديق و فاروق است؛ آمدند جعل کردند ابوبکر صديق و عمر فاروق است!! پيامبر فرمود: حسن و حسين سرور جوانان اهل بهشتند. جعل کردند که ابوبکر و عمر سرور پيران اهل بهشتند!! مال و ثروت هيچکس به اندازه حضرت خديجه به درد پيامبر نخورد؛ آمدند و اين را براي ابوبکر جعل کردند!! مسلمانان با اسلام آوردن حضرت حمزه جرأت پيدا کردند؛ اين فضيلت را هم براي عمر جعل کردند که فراري جنگ احد بود!! فضايل حضرت خديجه و حضرت فاطمه سلام الله عليهما را براي عايشه جعل کردند!! آياتي از قرآن در موافقت عمر و مخالفت با پيامبر نازل ميشده !!! و صدها فضيلت ديگر که براي بقيه جعل شد ... و برعکس! چيزهاي مذمومي که اين افراد داشتند را به پيغمبر و اهل بيت و افراد ديگر نسبت ميدادند! ايستاده بول کردن،با همسر در حال حيض رابطه جنسي داشتن و نسبتهاي کريه ديگر که معاذ الله به پيغمبر اکرم نسبت دادند.اين در حالي است که اگر ما بگوييم پيغمبر علم غيب داشت يا معصوم بود آن هم از جانب خداوند کافر بالله شده ايم! آزار دختر پيامبر يا تبعيت نکردن از پيامبر و ... که به اميرالمومنين نسبت دادند !! و ... مسخره تر از همه اين که چطور يک نفر که به ظاهر تمام بنياد خلافتش از مردم است چنين کراماتي دارد؟! يعني خداوند ميفرمايد شما مردم خودتان برويد خليفه من را تعيين کنيد، کراماتش با من !!! من خدمت شما کارشناسان محترم يک پيشنهاد و دو سوال داشتم؟ 1.آيا در ماجراي اولي که نوشته ايد منظور از سيف،همان سيف بن عمر کذاب است؟ 2.آيا خطبه بي نقطه و بي الف حضرت اميرالمومنين سند قوي دارد؟ اگر دارد پس چرا در نهج البلاغه نيامده؟ 3.کل سوالات و شبهات و به ظاهر استدلالات اهل سنت به موارد زير ختم ميشود! و مدام همينها را مطرح ميکنند! البته بعضا بعضي از آنان ما را هم از نسل فرعون،ابولهب،عبدالله بن سبا و ... ميدانند!! لذا در تغييرات جديد سايت شبهات را طبقه بندي شده پاسخ دهيد: 1.چرا حضرت علي و احيانا امامان نام فرزندان خود را به نام 3 خليفه يا عايشه گذاشته اند؟ آيا اين دليل روابط خوب با آن 3 نفر نيست؟!! 2.چرا حضرت علي به خلفا مشورت داد؟ آيا اين دليل روابط خوب آنها نيست؟!! 3.چرا پيامبر با عايشه و حفصه ازدواج کردند؟ آيا دليل خوبي آنان و پدرانشان نيست؟!! 4.چرا عثمان با دو دختر پيامبر ازدواج کرد؟ آيا اين دليل خوبي عثمان نيست؟!! 5.چرا ام کلثوم با عمر ازدواج کرد؟ آيا دليل روابط خوب آنان نيست؟!! 6.چرا امام حسن با معاويه صلح کرد؟ آيا دليل خوبي معاويه نيست؟!! 7.نامه ي ششم نهج البلاغه دليل تاييد خلفا توسط حضرت امير و عدم اعتقاد به انتصابي بودن امامت نيست؟!! 8.چرا حضرت علي به حقانيت خود و حديث غدير و ... استناد نکرد؟!! 9.چرا نام امامان به خصوص اميرالمومنين در قرآن نيامده است؟!! 10.عصمت و علم غيب چگونه است؟ آيا ممکن است؟!! 11.تقيه چيست؟ آيا نفاق نيست؟!! 12.آيا توسل و تبرک به خصوص به مردگان شرک نيست؟!! 13.آيا عزاداري مذموم و اعتراض به خداوند نيست؟!! 14.آيا قرآن به وسيله عثمان جمع آوري نشده است؟!! 15.آيا ايرانيان و ... اسلام خود را مديون عمر نيستند؟!! 16.چرا حضرت علي حق خود را نگرفت يا خود پشت در نيامد؟!! 17.چرا حضرت علي بدعتهاي خلفا را به سنت برنگرداند؟!! 18.آياتي که خدا از اصحاب اعلام رضايت ميکند دليل بر رضايت دائمي از خلفا نيست؟!! 19.آيا عمربن خطاب عادل نبوده است؟!! 20.آيا مرتد دانستن امت پس از پيامبر بي احترامي به خدا و رسول نيست؟!!

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي؛ سيف همان سيف بن عمر است.
اما در مورد سوال دوم؛ بسياري از خطبه‏ ها و كلمات حضرت علي(ع) در كتاب‏هاي ديگر آمده است و مرحوم سيد رضي برخي از آن‏ها را انتخاب كرده و در نهج البلاغه جمع آوري كرده است. بنابراين نهج البلاغه، دربردارنده همه خطبه ‏هاي حضرت نيست.
خطبه بدون الف حضرت در شرح ابن ابي الحديد، نهج البلاغه، ج 19، ص 140، بحارالانوار، ج 41، ص 304، سفينة البحار، ج 1، ص 397 و نهج السعاده، ج 1، ص 82 آمده است.
خطبه بدون نقطه حضرت در سفينة البحار، ج 1، ص 397 و نهج السعادة، ج 1، ص 100 آمده است.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
456 | هههههه | Iran - Tehran | ١٢:١٩ - ٢٩ اسفند ١٣٩١ |
هههههههه چرنديات جالبي بود
457 | شمس الدين جليليان | | ٢٤:٤١ - ٠٣ فروردين ١٣٩٢ |
كامنت 453جناب آرمان رشيدي اگر در آن زمان حكومت شورايي بود ژس شخص عمر بر اساس كدام شورا انتخاب شد ؟اصلا اگر اين رويه ي معمول خلافت اگر صحيح بود چطور كار به جايي رسيد كه امثال يزيد و ... به حكومت برسند ؟ يا خداوند و پيامبر اكرم كه امر حكومت را به شورا واگذار كرده اند نعوذ بالله اشتباه كرده اند يا اسلام ناقص است يا روش روش صحيح و مدنظر خدا و پيامبر نبوده و به بيراهه كشيده شده يا اينكه ابوبكر از پيامبر بيشتر مصلحت اسلام و مسلمين را مي دانسته چون پيامبر فرد شايسته اي مثل عمر را انتخاب نكرد ولي ابوبكر اين مصلحت را بهتر از پيامبر تشخيص داده و ... كمي بيشتر فكر كنيد و با اشراف به تاريخ و اوضاع اجتماعي صدر اسلام و خصوصا جامعه ي وحشي عرب كه با وجود 23 سال تلاش پيامبر هنوز آثار توحش و تعصبات كور قبيله اي در ميانشان بود به بررسي و كشف حقيقت بپردازيد نه به استناد احاديث اوهريره و عمرو عاص و شمربن ذي الجوشن ملعون كه همگي در صحاح از آنها حديث نقل گرديده است . خداوند مومنان را هدايت مي كند اما بيماردلان را گمراه /علي مع الحق و الحق مع علي
458 | محمد سياري | | ١٨:٣٤ - ٠٤ فروردين ١٣٩٢ |
هيچ شيعه اي مسلمان نيست چون حضرت حضرت علي و حسين را از خدا بيشتر دوست دارند
459 | گودرزي | | ٠٧:٤٢ - ٠٥ فروردين ١٣٩٢ |
باسلام.درجواب جناب ارمان رشيد بايد بگم اولا,ازاول شورايي دركار نبوده چون پيامبر(ص)جانشين رامشخص كرده بود جريان غدير رافراموش نكنيد علماي خودتان هم قبول دارند.دوما,بزرگترين اشتباهي كه بعداز پيامبر صورت گرفت اين بود كه كارراازدست كاردان گرفتندخشت اول چون نهدمعمار كج/تاثرياميرود ديواركج.سوما,كي گفته وبه چه دليلي تموم دنيا به عمر مديونند اگر اهل تحقيقي سري به كتابهاي علماي خودتان بزنيد تادريابيد كه چقدر عمر وخلفاي قبل درمسائل حكومتي وديني ميماندندواز علي ابن ابيطالب(ع)درخواست حل مشكلات ميكردنند.
460 | بنده خداي واحد | United Kingdom - London | ١٦:٣٠ - ٠٥ فروردين ١٣٩٢ |
بخونين كمكتون ميكنه انشاا..- عزيزان مسلمان تا حالا دقت کردين که اديان کنوني دنيا با هم هيچ جنگي ندارن- ببينيد حال ما مسلمونا چقدر تاسف باره که داريم باهم ميجنگيم(دارن بهمون ميخندن)-شمارو به خدايي که هممون ميپرستيمش يذره فکر کنيد- همه بريم قرآن رو بخونيم که تحريفي توش نيس- مگه اسلام از ما چي ميخواد؟؟؟؟؟؟؟ مگه اسلام غير از ايمان به خدا و عمل صالحه که حداقل 100 بار قرآن گفته-مگه اين غير از چيزيه که علي و عمر دنبالش بودن- انقد يکجانبه و متعصبانه نگاه نکنين-
چرا قرآن رو کنار گذاشتيم و چسبيديم به کتابهايي که صحتشون معلوم نيس- امروز يه چيزي با چشماي خودت ميبيني فردا وقتي به گوشت ميرسه 180 درجه متفاوت از چيزيه که خودت ديدي- پس دوستان من سعي کنيم نگاهمونو با قرآن تنظيم کنيم و هرچي ميخونيم يا ميشنويم با اون بسنجيم
که ميگه دين پيش خدا اسلامه (نه شيعه و نه سني)- اسلام يعني تسليم بودن در برابر خدا، حتي ابراهيمو پيامبراي ديگرو مسلمون معرفي ميکنه -قرآن جاي کسايي که دينشونو فرقه فرقه کردن جهنم ميدونه. مواظب باشيم يك عمر عبادتمونو زير پاي تفكرات پوچ له نكنيم.
461 | گودرزي | | ٠٦:٤٤ - ٠٨ فروردين ١٣٩٢ |
باسلام. ماهم نظري داديم ولي دروبلاگ گذاشته نشده.اماسفارشي به اين شخصي كه كامت شماره 455 رانوشته عرض كنم بحث اين وبلاگ اعتقادي است اگر نظري داري بگو ولي اينكه نوشتي چرنديات فردا مسئولي بفرموده قرآن كريم (مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد)سروه ق آيه18.گاهي اوقات يك ميتواندانسان را وادار بتفكر كند وبحقيقت برسد.
462 | مرتضي(خاك پاي اهل بيت) | Iran - Shahr-e Qods | ١٢:٢٧ - ١٣ فروردين ١٣٩٢ |
سلام, از دوستان گرداننده سايت سپاسگذارم تا فرصتي ايجاد شود كه از نظرات موافق و مخالف اطلاع پيدا كنيم.در ابتدا من از دوستان عزيز خود مي خواهم ازتوهين به همديگر بپرهيزيم.خدايش در همين سايت حقانيت شيعه به شما ثابت نميشه؟ چرا كه دوستان با دلايل كاملا مستدل از قران و احاديث اهل تسنن صحبت مي كنند ولي برادران اهل تسنن....! در ضمن ديدم جاهايي از گرويدن برخي شيعيان به مذهب اهل تسنن صحبت به ميان آوردند؟خودتون كلاهتون رو قاضي كنيد از اهل تسنن عالماني گرويدند و از اهل تشيع افراد عامي جان بي مقدارم فداي اهل بيت
463 | محمد | | ٢١:٣٦ - ٢٥ فروردين ١٣٩٢ |
با سلام متاسفانه براي برادران اهل تسنن يک شبهه اي وجود دارد که عشق و محبت به اهل بيت را شرک ميدانند مثلا بو سيدن ضريح ائمه اطهار و يا مهر و تربت آقا امام حسين و... اگر يک نفر بيايد و يک قرآن به شما بدهد و به شما بگويد جلد قران (جلد) را پاره کن عکس العمل شما چيست ؟ حتما از اينکار امتناع مي کنيد با کمي فکر ميتوان فهميد که جلد قران بواسطه آيات مجلد شده آن ارج و قرب پيدا نموده است و ما شيعيان نيز اگر ضريح اهل بيت را ميبوسيم به خاطر منزلت و شان آن امام همام است و تربت اقا امام حسين را به واسطه ارج و قرب خود آقاست که احترامش ميگذاريم
464 | گودرزي | Iran - Tehran | ٠٦:٥٧ - ٢٦ فروردين ١٣٩٢ |
باسلام.درجواب کامت ش459.عرض کنم برادر گرامي اينکه فرموديد فقط قرآن ماهم قبول داريم ولي قرآن که همين الفاظ ظاهري نيست حتما ميدانيدقران محکم ومتشابه دارد ناسخ ومنسوخ دارد بطن قرآن اقيانوسي عميقي است که دانايان بقرآن ميتوانند دست ديگران راهم بگيرند بنظر شما دانايان واقعي کيانند؟آياغير ازاهل بيت پيامبرند؟مگر خوارجي که تيغ بروي علي کشيدنند قرآيان قرآن نبودنند يابقول خودشان عالم به قرآن نبودنند.مگر شمري که سراعبدالله الحسين(ع) رابريدحافظ ودانا بقرآن نبود.درجنگ صفين خيليها از لشکر امام (ع)هم حافظ قرآن بودنند وهم بگمان خودشان عالم بقرآن اما چرا بفريب عمروعاص قرآن ناطق علي (ع)رارهاکردنند.فااعتبرو يااولي الابصار.
465 | شمس الدين جليليان | | ٢١:٢٠ - ٢٧ فروردين ١٣٩٢ |
آقاي سياري و آقاي آرمان رشيدي لطفا به جاي حكم ارتداد شيعيان جواب كامنت 456 را بدهيد . بنده منتظرم كه جواب قانع كننده بدهيد چون قول داده ام اگر با منطق و دليل و برهان روشن حقانيت عمر و ابوبكر و عثمان و يزيد و معاويه و زياد و عمرو عاص و كلا بني نابغه و بني هند و بني مرجانه و بني صحاك را برايم ثابت كنيدتا بنده هم شقاوت ابدي روي گرداندن از اهل بيت عصمت و طهارت را به جان بخرم .
466 | منطق22 | | ١٩:١١ - ٢٨ فروردين ١٣٩٢ |
به نام خدا سلام اگر گيري وضو با آب زمزم اگر سجاده گردد عرش اعظم اگر گويي اذان بر بام افلاک گر از تکبير گردد سينه ات چاک اگر ضرب المثل گردد خضوعت به حمد و قل هو الله در رکوعت اگر به توحيدت باشد تعهد اگر گردي شهيد اندر تشهد مبادا بر نماز خود بنازي علي را گر نداري بي نمازي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! علي(ع)جان آن زمان که بودي انان که با تو در نزد پيامبر عهد بستند بعد آن که پيامبر فوت کرد حق تو را غصب کردند با آن که شان و منزلت تو را ميدانستند و حق تو را از زبان پيامبر شنيده بودند حال ما چگونه با آن که خود غافل از راه و طريقت واقعي تو هستيم به کساني که بويي از عشق تو را که نشانه عشق به خداست نبرده اند حق را آشکار کنيم با آن که خود آنان حق را دانسته ولي باز کتمان ميکنند و به خلفايي که پوستيني پوسيده ميمانند عشق ميورزند و شاعر چه زيبا آنان را به طعنه ميزند که: من از رويدن خار بر رويه ديوار فهميدم که هر ناکس کس نميگردد بدين بالا نشيني ها !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
467 | حسين ابراهيمي | United States - Cheyenne | ١٥:٣٥ - ٠٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
سلام خدمت همه ارادتمندان اهل بيت (عليهم السلام)
سؤال از اهل سنت دارم. البته سؤالها بسيار زياده ولي مهمترينش همينه..
چطور ميتونيد واقعه غدير خم رو انکار کنيد؟
مگر رسول خدا (صل الله عليه و آله وسلم) فرمايشي غير از صداقت و وحي خداوند که صلاح و کمال انسانها تا قيامت است ميفرمودند؟ و عملي غير از دستور خداوند انجام ميدادند؟
مگر ايشان نفرمودند : پس از من اين علي (عليه السلام) مولا و پيشواي شما خواهد بود؟ مگر رسول خدا دست کسي غير از دست اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب (عليه السلام) را در دست گرفتند؟
پس ابوبکر چرا خود را خليفه ناميد؟!!! آيا اگر کسي فرمايش و امر رسول خدا را که دستور خداوند است و واجب الاجراست را ناديده بگيرد مسلمان است؟!! يا کافر؟
آيا صلاح دين اسلام و مملکت و مردم پس از رسول خدا را خدا و رسولش بهتر ميداند يا ابوبکر و عمر؟!!
ميدانيد در اجنه مسلمان سني و شيعه نداريم؟ همه مسلمانان جن دوازده امامي هستند، چون هنوز جن هايي در دنيا هستند که در واقعه غدير خم بوده و ميتوانند آن روز را شهادت دهند. اين گفتار هم از فرمايشات آيت الله دستغيب بود.
468 | حسين ابراهيمي | | ١٦:٣٠ - ٠٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
عمر از ديدگاه اهل خودش بنا به نقلي، حنتمه را دختر هاشم بن مغيره معرفي كردند، كه بر اين اساس، حنتمه دختر عموي ابوجهل بود.[1] اما در حقيقت، حنتمه نه دختر هشام بود نه دختر هاشم، بلكه دختر نامشروع خطّاب بود كه با جمع شدن همين پدر و دختر، (خطّاب و حنتمه) عمر به دنيا آمد. وحشت عمر از افشايي نسبش انس ميگويد: روزي رسول خدا (صل الله عليه و آله و سلم) به سوي مسجد آمد و خطبه خوانده و فرمود: امروز از هر چه بپرسيد، پاسخ مي‌گويم... تا اينكه عمر برخاست و گفت: اي رسول خدا، ما تازه از جاهليت خود بيرون آمده‌ايم، (فلاتبد علينا سوأتنا فاعف، عفا الله عنك) بدي و سوء‌ سابقه‌ي ما را آشكار مكن و بر ما ببخش كه خدا از تو مي‌بخشد.[2] أبوموسي ميگويد: از رسول خدا (صل الله عليه و آله و سلم) سؤال‌هايي كردند كه موجب ناخوشايندي حضرت بود، پس از اصرار و سماجت آنها، حضرت خطاب به مردم فرمود: از هر چه مي‌خواهيد سؤال كنيد. مردي برخاست و گفت: پدر من كيست؟ حضرت فرمود: حذافه. ديگري برخاست و پرسيد اي رسول خدا، پدر من كيست؟ فرمود: سالم غلام شيبه. عمر كه اين صحنه و ناراحتي را در چهره‌ي رسول خدا(صل الله عليه و آله و سلم) مشاهده كرد، گفت: اي رسول خدا ما به درگاه خدا توبه مي‌كنيم.[3] مالك بن هدم ميگويد: شنيدم عمر بن الخطاب مي‌گفت: اي مردم نسبت‌هاي خود (به آبا و اجدادتان) را بياموزيد، تا بدانيد بستگان و ارحام شما كيستند تا به آنها بپيونديد و رابطه برقرار كنيد، اما كسي از نسبت من پس از خطّاب سؤال نكند.[4] سؤال ما از عامّه اين است كه چرا عمر از اينكه مردم از دودمان او، از پدر او، از مادر او، از آباء واجداد او آگاهي يابند، هراس داشته؟! چه سرّي در اين مسئله نهفته بود كه برملا شدن آن وحشت و ترس عمر را به همراه داشت؟! ابن كثير كه از علماي عامّه مي‌باشد، به گونه‌اي ديگر گوشه‌اي از نسب عمر را برملا مي‌سازد و مي‌نويسد: خطّاب مضافا بر ا ينكه پدر عمر به حساب مي‌آمد، عمو و برادر مادري عمر نيز به شمار مي‌رفت...[5] شكل و شمايل عمر در نقل ديگر نوشته‌اند: عمر مردي دراز قد و درشت هيكل بود.[6] عمر را مرد درشت هيكلي ديدم... و عمر را در كنار هيچ گروهي نديدم، مگر آنكه او را از همه آنها درازتر ديدم.[7] عمر سرش به شدّت طاس بود، يعني هيچ مويي بر سرش ديده نمي‌شد. في صفه عمر: أدلم و(كان عمر شديدة الحمرة).[8] رنگ چهره‌ي عمر به دو گونه تعبير شده: يكي أدلم به معني سياه و يكي «شديد الحمره» يعني قرمز بسيار تند و تيره كه به سياهي مي‌زند. قال عمرو بن العاص... ثم ولي الأمر الأعسر الأحول ابن حنتمه[9] دومين زيبايي كه در وصف چشمان عمر در كتب عامّه آمده اين است كه : عمروعاص در زمان حكومت عثمان در حضور مردم مدينه، عمر را اين‌گونه توصيف مي‌كرد: سپس آن چپ دست، چشم چپ و لوچ، زاده‌ي حنتمه به حكومت رسيد.[10] چشم چپ و لوچ كسي را گويند كه يكي را دوتا بيند. ريش و سبيل عمر ما... سبيل‌هايش پرپشت بود، واطراف آن مايل به زرد، و دو سوي گونه‌اش كم مو بود.[11] موي گونه‌هاي عمر كم پشت، سبيل‌هاي كلفت و بلند و اطراف آن به زردي مي‌زد.[12] أروح كسي است كه پاشنه‌هاي پايش به هم نزديك و چسبيده باشد و زانو‌هايش از هم دور باشد. پاهاي عمر به گونه‌اي بود كه اگر كسي از دور او را در ميان مردم مي‌ديد، گمان مي‌كرد كه او بر مركبي سوار است و مردم پياده راه مي‌روند؛ زيرا از يك سو قدي دراز داشت و از سويي ميان پاهايش آنقدر از هم باز بود كه تصور مي‌رفت بر روي مركبي نشسته كه اين زانوها از هم باز شده است. صداي دلنواز ! عامّه نوشته‌اند كه صداي عمر آن‌چنان هولناك بود كه مرد آرايشگري مشغول كوتاه كردن صورت عمر بود، كه ناگهان عمر سرفه‌اي كرد، آرايشگر بخت برگشته از ترس، خود را نجس كرد.[13] چهره‌اش نيز دلنشين بود وباز نوشته‌اند كه چهره‌ي عمر چنان وحشت آفرين و هولناك بود كه او زن حامله‌اي را جهت تحقيق در مورد مسئله‌اي احضار كرد. زن به مجرد مشاهده‌ي عمر، از شدت ترس، فرزندش سقط شد و مرده به دنيا آمد.[14] و در جاي ديگري آورده‌اند كه عده‌اي از زنان در خدمت رسول خدا(صل الله عليه و آله و سلم) شرف حضور داشتند كه عمر وارد شد. زن‌ها با ديدن او، وحشت كرده و پا به فرار گذاشتند. عمر به آنها گفت: اي دشمنان جان خود، آيا از من واهمه داريد ولي از رسول خدا نمي‌ترسيد؟ آنها گفتند: آري! چون تو بداخلاق ، خشن و تندخو هستي.[15] و اين هم راه رفتن عمر ابن جوزي نوشته: عمر در هنگام راه رفتن، پاهاي خود را به زمين مي‌كوبيد. يعني نمي‌توانست مانند ساير مردم آرام گام بردارد و آرام راه برود. شغل و حرفه‌ي عمر «شترهاي خطّاب را مي‌چرانيد»[16] «هيزم و برگ درخت جمع مي‌كرد و ...» «دلاّل خر و شتر و استر بود» زبيدي حنفي صاحب كتاب مشهور «تاج العروس» مي‌نويسد: در حديث وارد شده كه عمر در دوران جاهليت، مبرطش بوده و در معني مبرطش آورده‌اند كه يعني شتر و الاغ و استر افراد را به مردم كرايه مي‌داد و در مقابل حقّ الزحمه و دلاّلي مي‌گرفت.[17] رفتارشناسي عمر (خشن الملمس) [18] يعني سفتو سخت بود، ذره‌اي نرم‌خويي ، عطوفت و مهرباني در وجود او يافت نمي‌شد. (شديد الغلظة) [19] غلظت را در لغت به دشمني، كينه‌ورزي و درشتي و تندي معني كرده‌اند. عمر در اين موارد هم شدت عمل داشت. (عرّ الجانب) [20] عرّ در لغت به معني شرارات، بدي و ... آمده، يعني همواره اين صفات، از او تراوش مي‌كرد. ممكن نبود همنشيني با او بدون آسيب و گزند باشد، مصاحبت با او موجب دردسر و و مشكل‌آفرين بود. (دائم العبوس) [21] عبوس را معني كرده‌اند به بسيار أخمو و بسيار ترشرو. اين صفت در عمر، بدون زوال و دائمي بود. لحظه‌اي چهره‌ي او بدون اخمك، يا احياناً‌ با تبسم و خنده ديده نمي‌شد. هنگامي كه زينب دختر رسول خدا (صل الله عليه و آله و سلم) فوت كرد، زن‌ها گريه مي‌كردند. عمر با شلاّق شروع به زدن زن‌ها كرد. رسول خدا دست او را گرفت و فرمود: اي عمر آرام باش ـ تو را به اين‌ها چه كار؟! ـ‌سپس رسول خدا (صل الله عليه و آله و سلم) به زن‌ها فرمود: گريه كنيد! ‌اما از داد و فرياد بپرهيزيد. هر چه كه از چشم و قلب باشد، رحمت الهي است و آن‌چه كه از دست و زبان باشد، مانند بر سرو و صورت زدن و به زبان آوردن جملات اعتراض ـ ‌كار شيطان است.[22] رقيه دختر رسول خدا (صل الله عليه و آله و سلم) دارفاني را وداع گفت. زن‌ها در فوت او مي‌‌گريستند. عمر به ميان آنها رفت و با تازيانه آنها را مي‌زد كه پيامبر| رسيدند و فرمودند: عمر!‌ اين كار به تو مربوط نيست. آنها را رها كن. بگذار تا گريه كنند. سپس رسول خدا| در كنار قبر رقيه نشست در حالي كه صدّيقه طاهره، حضرت فاطمه زهرا÷ در كنار حضرت| مي‌گريست. حضرت| با لباس‌هاي خود اشك‌هاي چشم فاطمه× را پاك مي‌كردند و اين‌گونه او را دلداري مي دادند. [23] مرده با اندك گريه‌ي اهلش بر او عذاب مي‌شود؟! ابن عباس مي‌گويد وقتي عمر مرد، اين سخن عمر را براي عايشه نقل كردن. عايشه گفت: به خدا قسم پيامبر چنين سخني نفرمود كه ميّت باگريه‌ي اهلش عذاب مي شود؛ بلكه فرمود: خداي متعال عذاب كافر را با گريه‌ي اهلش بر او فزون مي‌نمايد.[24] «علاقه‌ي وافر به قتل و آدم كشي» اين‌جا به مواردي اين چنين تنهاز يك كتاب «صحيح بخاري» اشاره مي‌شود: آن شخص به رسول خدا| گفت: به عدل عمل كن... عمر گفت: اي رسول خدا اجازه بده من گردن او را بزنم.[25] ... عمر گفت: اي رسول خدا آيا اين شخص را نكشيم؟[26] ... عمر گفت: اي رسول خدا اجازه بده گردن او را بزنم.[27] ... عمر گفت: اي رسول خدا اين به خدا و رسول و مؤمنين خيانت كرده بگذار گردن او را بزنم.[28] «او خسيس، بي‌خير و بداخلاق است». عمر از دم أبان دختر عبتة بن ربيعه خواستگاري كرد ـ‌اما وصلت با كسي چون عمر هرگز براي أم أبان خوشايند نبود ـ جواب ردّ داد و گفت: درب خانه‌اش هميشه بسته است و خيرش به كسي نمي‌رسد. ـ كنايه از اينكه خسيس است. ـ با ترشرويي و بدخلقي وارد خانه مي‌شود و با ترشرويي و بدخلقي از خانه بيرون مي‌رود.[29] «گاز گرفتن، عمر را آرام مي‌كرد!!» هر وقت عمر به يكي از افراد خانواده‌اش غضب مي‌كرد، تا دست او را گاز نمي‌گرفت، آرام نداشت.[30] «سرگرمي بود يا حيوان آزاري؟» عمر دستش را در مخرج شتر (محل بيرون آمدن فضولات) فرو مي برد و مي‌گفت: مي‌ترسم كه فرداي قيامت از آن‌چه با تو مي كنم، مؤاخذه شوم.[31] «اين هم نمونه‌اي از زهد عمر» انس بن مالك مي‌گويد: عمر را در وقتي كه بر مسند حكومت تكيه زده بود مي‌ديدم كه هر روز پيمانه‌اي (در حدود سه كيلو) خرما براي او مي‌آوردند و او تمام آن را حتي خرماهاي پوسيده را مي‌خورد.[32] «آب از دهان عمر سرازير بود» عبدالله بن عمر مي‌گويد: پدرم عمر را ديدم كه دهان خود را باز مي‌كند و مي‌بندد. و در نقل ديگر آب از دهانش سرازير است. پرسيدم: اي رهبر مسلمين، تو را چه شده؟! گفت: دلم هوس ملخ بريان شده كرده.[33] «شدّت علاقه عمر به گوشت سوسمار» عمر مي‌گفت: گوشت سوسمار بيشتر مورد علاقه من است تا گوشت مرغ.[34] «فريبكاري عمر در معاملات» پسر أبوموسي أشعري مي‌گويد: پدرم مي‌گفت: روزي بر عمر وارد شدم و همراه او به بازار رفتيم. به يكي از غلامانش رسيد كه مشغول فروش خرما بود. عمر از او پرسيد: چگونه مي‌فروشي؟ خرماها را از هم باز كن. ـ تا بيشتر جلوه كند و مشتري بيشتر جذب شود ـ أبو موسي مي‌گويد: گفتم: اي خاندان عمر، مردم را گول نزنيد. عمر گفت: اين‌جا بازار است . ـ بايد به هر شكلي كه شده مشتري را جذب كرد ـ . «عمر و فراموشي ركعات نماز» محمّد بن سيرين مي‌گويد: «عمر در اواخر عمرش حالت فراموشي و نسيان بر او عارض شده بود تا جايي كه عدد ركعات نماز را هم فراموش مي كرد. لذا در هنگام نماز جماعت، مردي در مقابل او مي‌ايستاد و هر چه به او اشاره مي‌كرد از ركوع و سجود و قيام، عمر همان را انجام مي‌داد.[35] «روشي در تربيت فرزند» مجاهد مي‌گويد: عمر پسرش را ديد كه به نماز ايستاده در حالي كه موي سر خود را به هم بافته بود. عمر اين كار مورد پسندش نبود. به قصد توبيخ پسر، آنقدر او را كشيد تا بر زمين افتاد.[36] «يك سال انتظار، به دليل وحشت از طرح يك سؤال» بخاري از ابن عباس نقل مي كند كه گفت: يك سال تمام صبر كردم و من مي‌خواستم مسئله‌اي را از عمر بپرسم اما جرأت آن را نداشتم و از او مي ترسيدم تا اينكه روزي پس از آنكه از منزلي بيرون آمدم، از او پرسيدم : آن دو زني كه بر عليه پيامبر| اعتصاب كرده و هياهو به راه انداختند، كه بودند؟! عمر گفت: عايشه و حفصه.[37] «وصيّت مشفقانه‌ي عمر به همه‌ي شوهرهاي تاريخ» زن‌هاي خود را در طبقه‌هاي فوقاني ننشانيد، آنها را سواد نوشتن نياموزيد، با برهنه گذاشتن ـ و حبس آنها در خانه ـ از آنها بهره جوييد. آنها را به كلمه‌ «نه» عادت دهيد، كه گفتن كلمه‌ي آري، آنها را برخواسته‌هاي بيشتر جري مي‌كند.[38] «تجليل عمر از طايفه‌ي نسوان: زن‌ها عروسك‌اند» ابن شبّه نقل كرده كه روزي عمر يكي از زيردستان خود را سخت نكوهش كرد، همسر عمر به او گفت: اي حاكم مسلمين، چرا بر اين شخص غضب كرده‌اي؟! عمر گفت: اي دشمن خدا، دخالت در اين امور، به تو چه ربطي دارد؟ تو در حكم عروسكي هستي كه چند صباحي با تو بازي مي‌كنند و بعد رها مي‌شوي.[39] «اجازه دفن در ملك غصبي» زماني كه عمر مشرف به مرگ بود، به فرزندش گفت: نزد عايشه برو و بگو: عمر به تو سلام مي‌رساند و نگو أميرالمؤمنين كه من امروز ديگر امير نيستم. بگو: عمر از تو اجازه مي‌خواهد كه در كنار رسول خدا و ابوبكر دفن شود. پس عمر به خانه‌ي عايشه رفت و پس از سلام و اجازه ورود از عايشه، بر او وارد شد. عايشه را ديد كه نشسته وگريه مي‌كند. به او گفت: عمر به تو سلام مي رساند و از تو اجازه مي‌خواهد تا كنار رسول خدا و ابوبكر دفن شود. عايشه گفت: هر چند آن قبر را براي خودم گذاشته بودم، اما امروز نسبت به عمر ايثار نموده و او را بر خود مقدم مي‌دارم.[40] پس از شهادت رسول خدا|، عمر و ابوبكر سخني را به پيامبر| نسبت دادند كه كسي اين سخن را از آن حضرت نشنيده بود. ضمن آن كه مخالف صريح قرآن بود و لذا هيج اعتباري نداشت. آن سخن اين بود كه ما پيامبران چيزي را به ارث نمي‌گذاريم. آن چه از ما بر جاي مي‌ماند صدقه است. تنها دليل اين جعل و دروغ هم، وارد كردن فشار اقتصادي بر خاندان پيامبر| بود. اكنون سؤال ما از عمر اين است كه : اگر آن سخن كه تو به پيامبر| نسبت دادي راست بود، اجازه خواستن از عايشه چه دليلي داشت؟! و اگر آن سخن دروغ بود ـ كه بود ـ آن خانه به عايشه ربطي نداشت. چون او هم جنازه‌ي پدرش را در خانه‌اي غصبي ـ كه ملك صديقه‌ي طاهره بود ـ دفن كرد. آيا از غاصب بايد اجازه گرفت؟ انس بن مالك مي‌گويد: كنيزان عمر بدون هيچ پوشش و حجابي، در حالي كه موي سرشان بر سينه‌هاي عريانشان آويخته بود، از ما پذيرايي مي‌كردند.[41] تا چند دهه قبل، در متعدد از كتب عامّه ، به اين حقيقت اعتراف داشتند كه : عمر را دردي بود كه تنها، آب مردان دواي درد او بود (ابنه) اما در چاپ‌هاي بعد، اين قسمت مهم از تاريخ درخشان او را حذف كردند در ميان كتب معروف عامّه كه در دسترس است، اين سند كه دلالت بر همان نكته دارد را مورد اشاره قرار مي‌دهيم: ابن سعد در طبقات الكبري، از محمد بن سيرين نقل كرده: قال عمر بن الخطاب: ما بقي فيّ شيء من أمر الجاهلية، إلا أني لست أبالي إلي أيّ الناس نكحت و أيّهم أنكحتُ.[42] عمر بن الخاطب گفت: چيزي از آثار جاهليت و نشانه‌هاي كفر در نهاد و وجود من باقي نمانده، جز آنكه : باكي ندارم كه چه كسي با من مقاربت كند ـ هر مردي كه باشد ـ هر مردي كه باشد ـ‌و بايك ندام كه من با چه كسي ـ‌شايد هر مرد و زني كه باشد ـ مقاربت كنم. ابن شبه نقل كرده كه شخصي نوشته‌اي از رسول خدا| را در زمان حكومت عمر به او نشان داد تا بر اساس همان روش و سيره‌ي رسول خدا| با او رفتار كند. عمر دست خطّ رسول خدا| را گرفت و زير پا گذاشت و گفت: نه! ـ نبوّت و رسالتي در كار نبود ـ او تنها يك شاه و ملك بود. برو.[43] محمّد بن خالد مي‌گويد: روزي عمر در خطابه‌ي خود به مردم گفت: اگر شما را از آنچه مي‌شناسيد به آن‌چه انكار داريد ـ از دين اسلام به بت پرستي و دوران جاهليت ـ سوق دهم، چه مي‌كنيد؟ همه ساكت شدند. «فقال ذلك ثلاثاً، فقام علي× فقال: يا عمر! إذن كنا نستتيبك فإن تبت قبلناك، قال: فإن لم أتب؟ قال: فإذن نضرب الذي فيه عينك». عمر سه بار سؤال را تكرار كرد. اما كسي پاسخ نداد. تا اين‌كه اميرالمؤمنين حضرت علي× به پا خواست و فرمود: اي عمر! در آن صورت، تو را توبه مي‌دهيم و اگر توبه كردي، از تو مي‌پذيريم. عمر گفت: و اگر توبه نكردم چه؟! حضرت× فرمود: آن‌گاه گردنت را خواهيم زد.[44] عمر مي‌گفت: در جاهليت هيچ كس به اندازه‌ي من شراب نمي‌خورد.[45] «لقب خالد به عمر: إبن أمّ شمله» وقتي نامه‌ي ابوبكر به دست خالد رسيد و آن را خواند، گفت: اين كار آن چپ دست و ابن امّ شمله (فرزند شراب) يعني عمر بن الخطاب است، كه به من حسادت مي‌كند تا فتح عراق به دست من صورت نگيرد.[46] زهري مي‌گويد: عمر پس از رياستش، در راه شام بود كه در بين راه دو ظرف شراب براي او آوردند. از يكي خورد و از ديگري خوشش نيامد. فردا كه شد، آن ظرف ديگر را طلبيد، در حالي كه از روز قبل خيلي تندتر شده بود، قدري از آن چشيد و گفت: شراب تند را به وسيله‌ي آب بشكنيد و بخوريد.[47] «بهانه تراشي عمري» از عمر نقل كرده‌اند كه گفت: ما اين شراب تند را مي‌خوريم تا گوشت شتر را در معده‌ي ما تكه تكه كند.[48] از ابي رافع نقل كرده‌اند كه عمر گفت: اگر از تندي شراب ترسيديد، تندي‌اش را با افزودن آب بشكنيد.[49] عمرو بن عبدالله مي‌گويد: گروهي را نزد عمر آوردند كه آنها را در حال شراب‌خواري گرفته بودند. در ميان آ‌نها، شخص روزه‌داري هم قرار داشت. عمر به همه‌ي آنها حتّي آن شخص روزه‌دار حدّ جاري كرد. به او گفتند: اين شخص روزه‌دار بود و شرابي نخورده تا بر او حدّ جاري كني ـ وحدّ خاص كسي است كه شرب خمر كرده باشد ـ عمر گفت: چون با آنها مجالست كرده، بر او حدّ زدم.[50] «عدالت يعني اين...» ابن جريح مي‌گويد: در راه مدينه، مردي از شرابي كه براي عمر مهيا شده بود، سركشيده و مست شد. عمر او را به حال خود گذاشت تا از مستي بيرون آمد. آنگاه بر او حدّ شراب‌خواري زد. و بعد همان شراب را با آب ممزوج كرد و از آن خورد.[51] «سزاي آشاميدن از مشك عمر» شعبي مي‌گويد: عربي بياباني از مشك عمر ـ به گمان اين‌كه در آن آب هست ـ خورد و مست شد. عمر هم او را حدّ زد. البته او را به دليل مستي حدّ زد، نه براي شرابي كه خورده بود.[52] عمرو بن ميمون مي‌گويد: روزي كه عمر مجروح شد، من حاضر بودم. گفت: براي من طبيب بياوريد. طبيب از او پرسيد: به چه نوشيدني بيشتر علاقه داري؟ عمر گفت: شراب. براي او شراب آوردند، سركشيد. آن‌چه خورده بود، از زخم‌هايش بيرون زد. حاضرين گفتند: اين‌ها چرك است كه يبرون مي‌آيد. به او شير دادند. شير از زخم‌هايش بيرون زد. اينجا بود كه طيبب گفت: كار از كار گذشته است. هر وصيتي كه داري بكن ـ كه فرصت چنداني نداري ـ [53]. جابر نقل مي‌كند كه عمر بن الخطاب نوشته‌اي را كه بعضي اهل كتاب به دست آورده بود، نزد رسول خدا| آورد. حضرت چون آن را خواندند، غضبناك شده و به عمر فرمودند: «أمتهوّ كون فيها يا بن الخطاب... » مي‌بينم در وادي گمراهي و تحيّر قدم برداشته‌اي! قسم به خدايي كه جانم در دست اوست، من دين و آييني پاك و نوراني‌ براي شما آورده‌ام. از آنها در أمر دين هيچ نپرسيد كه اگر حرف حقّي از زبانشان خارج شود و شما آن را تكذيب كنيد، تكذيب حق كرده‌ايد و چون سخن باطلي گويند و شما تصديق كنيد، تصديق باطل كرده‌ايد. قسم به خدايي كه جان من در دست اوست، اگر امروز موسي بن عمران هم زنده بود، چاره‌اي نداشت جز آنكه از من پيروي كند.[54] عبدالله بن ثابت مي‌گويد: روزي عمر خدمت پيامبر| رسيد و گفت: اي رسول خدا به برادرم از بني قريظه ـ طايفه‌اي از قوم يهود ـ مي‌گذشتم كه قسمت‌هايي از تورات را براي نمن نوشتند. آيا بر شما عرضه كنم؟! رنگ چهره‌ي پيامبر| تغيير كرد. عبدالله بن ثابت مي‌گويد: به عمر گفتم: آيا چهره‌ي پيامبر را نمي‌بيني؟ عمر ـ كه وضع را چنين ديد ـ اظهار ندامت كرد. چهره‌ي پبامبر| به حالت عادي خود برگشت و فرمود: سوگند به آنكه جان محمد در دست اوست، اگر موسي نبيّ اكنون در بين شما بود و شما از او تبيعت مي‌كرديد و مرا رها مي‌كرديد، باز گمراه بوديد. شما از ميان امّت‌ها نصيب من، و من از ميان پيامبران نصيب شما هستم.[55] من به صورت مستمرّ در روزهاي درسي يهود در كنيسه آنها حاضر مي‌شدم. آنها به من مي‌گفتند: هيچ كدام از دوستان و يارانت به اندازه‌ي تو به ما مورد احترام نيستند. زيرا تو همواره به ديدار ما مي‌آيي.[56] يسار غلام عمر مي‌گويد: هر گاه عمر بول مي‌كرد، به من مي‌گفت: چيزي بده تا خود را با آن پاك كنم. من هم چوب يا سنگي به او مي‌دادم. يا آلتش را به ديوار يا زمين پاك مي‌كرد. ولي آن را با آب نمي‌شست.[57] عبدالرحمن مي‌گويد: عمر را ديدم كه پس از ادرار، آلتش را به خاك مال كرد، و بعد رو به ما كرد و گفت: به ما اين‌گونه آموختند.[58] عروه مي‌گويد: عمر از خلا (توالت) خارج شد. برايش غذا آوردند و به او گفتند: بگوييم آب بياورند تا دستانت را بشويي؟ گفت: با دست راست مي‌خورم و با دست چپ خود را پاك مي‌كنم و با دست چپ خود را پاك مي‌كنم. پس بدون آن‌كه دستان خود را بشويد، شروع به غذا خوردن كرد.[59] «عمر يعني يك دنيا ادب» ثابت مي‌گويد: شخصي به نام جارود كه با عمر غذا مي‌خورد، پس از صرف غذا، به كنيزش گفت: دستمالي بياور ـ تا دستان خود را تميز كنم ـ عمر به او گفت: «امسح يدك بإستك أو ذر» دست‌هايت را با كفل خود تمييز كن يا آن را به حال خود رها كن.[60] زيد بن وهب مي‌گويد: عمر را ديدم كه ايستاده بول مي‌كرد. اما پاهاي خود را آنقدر از هم باز كرده بود كه به حالش ترحّم كردم.[61] البته اين رفتار را عمر از همان حيواناتي آموخته بود كه به اقتضاي شغلش با آنها حشر و نشر داشت. عايشه كه يكي از افتخارات او نيز آن است كه در جنگ خندق، از جمله‌ي فرار كننده‌ها بود، مي‌گويد: پس از فرار وارد باغي شدم. جمعي از مسلمانان را ديدم كه در آنجا پنهان شده بودند، از جمله‌ي آنها عمر بن الخطاب بود.[62] بخاري از أبا قتاده نقل مي‌كند كه مي‌گويد: در غزوه‌ي حنين مسلمانان پراكنده شده و مي‌گريختند. من هم همراه آنها رفتم تا كه عمر را در ميان افراد فراري ديدم. از او پرسيدم: مردم را چه مي‌شود؟ چرا فرار مي‌كنند؟ عمر گفت: دستور خدا چنين بود.[63] شايد جبرئيل، مستقيماً دستورات الهي را به عمر ابلاغ كرده بود.(!!!) اما بخاري فراموش كرد اين ابلاغ و پيام مهم جبرئيل را نقل كند. أبو موسي حنفي از أميرالمومنين حضرت علي× روايت مي‌كند كه فرمود: هنگامي كه رسول خدا| به خيبر رسيدند، گروهي را همراه با عمر به جانب قلعه‌ي خيبر روانه فرمود. همين كه جنگ از سوي كفار درگرفت، عمر و ياران او پا به فرار گذاشتند. پس از آنكه محضر رسول خدا| رسيدند، عمر آنها را متهم به ترسو بودن و فرار مي‌كرد و آنها هم عمر را ترسو و فراري مي‌خواندند.[64] منابع : [1]. اسد الغابه، ج4، ص52، فتح الباري، ج7، ص33، الكامل في التاريخ، ج3، ص28. [2]. مجحع الزوائد، ج7، ص188. [3]. صحيح بخاري، كتاب العلم، باب الغضب في الموعظه و التعليم. [4]. تاريخ المدينه المنوّره، ج3، ص797. [5]. البداية والنهاية، ج2، ص237. [6]. تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص131. [7]. طبقات الكبري، ج3، ص325. [8] . تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص131. [9]. تايرخ يعقوبي، ج2، ص174. [10]. تاريخ يعقوبي، ج2، ص174. [11]. الاصابة في تمييز الصحابه، ج2، ص518، شماره‌ي5736 [12] . تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص131. [13]. كنزالعمال، ج12، ص564، شماره‌ي35769، تاريخ عمر بن الخطاب، ابن جوزي، ص125. [14]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص174. [15]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج1، ص181. [16]. الكامل في التاريخ ، ج3، ص33. [17]. تاج العروس، ج4، ص281، لسان العرب، ج1، ص379. [18]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج6، ص327. [19]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج6، ص327. [20]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج6، ص327. [21]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج6، ص327. [22]. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص237. [23]. مسند احمد بن حنبل، ج1، ص237. [24]. صحيح بخاري، كتاب الجنائز، باب قول النبيّ ص يعذب الميت ببغض بكاء‌اهله عليه [25]. صحيح بخاري، كتاب بدء‌الخلق ـ باب علامات النبوة في الاسلام. [26]. صحي بخاري، كتاب بدء‌الخلق ـ باب ما ينهي عن دعوة الجاهلية. [27]. صحيح بخاري، كتاب [28]. صحيح بخاري، كتاب استتابة المرتدين و المعاندين ـ باب ما جاء في المتأولين. [29]. تاريخ طبري، ج5، ص17، البداية و النهاية، ج7، ص139. [30]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد معتزلي، ج12، ص44. [31]. تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص139،تاريخ عمر بن الخطاب،ابن جوزي، ص91،طبقات الكبري، ج3، ص286. [32]. كنزالعمال، ج12، ص612، شماره‌ي 35899، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد معتزلي، ج12، ص66. [33]. كنزالعمال، ج12، ص648، شماره‌ي 35976. [34]كنزالعمال، ج15، ص448، شماره‌ي41777. [35]. شرح ابن ابي الحديد،ج12،ص65، كنزالعمال،ج8،ص294،شماره‌ي 22984،تاريخ عمر بن الخطاب، ابن جوزي، ص169. [36]. كنزالعمال، ج8، ص177، شماره‌ي 22455. [37]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج12، ص116. [38]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج12، ص116. [39]. تاريخ عمر بن الخطاب، ابن جوزي، ص114، شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج12، ص23. [40]. صحيح بخاري، كتاب بدء الخلق، باب قصة البيعة والانفاق عل عثمان. [41]. كنازالعما، ج15، ص486، شماره‌ي 41927. [42]. الطبقات الكبري، ابن سعد، ج3، ص289. [43]. تاريخ المدينه المنورة، ج1، ص596. [44]. مناقب خوارزمي، ص52. [45]. تاريخ مدينة المنورة، ج3، ص814، كنزالعمال، ج5، ص505، شماره‌ي13746. [46]. تاريخ طبري، ج4، ص44، حوادث سنة الثالثة عشرة. [47]. كنزالعمال، ج5، ص516، شماره‌ي13778. [48]. كنزالعمال، ج5، ص514، المصنف، ج5، ص78، شماره‌ي23866. [49]. سنن نسائي، ج4، ص326. [50]. كنزالعمال، ج5، ص447، شماره‌ي13679. [51]. كنزالعمال، ج5، ص517، شماره‌ي13779. [52]. العقد الفريد، ج6، ص382. [53]. تاريخ المدينة المنورة، ج3، ص910. [54] . مسند احمد بن حنبل، ج3، ص387. [55]. مسند احمد حنبل، ج4، ص265. [56]. كنزالعمال، ج2، ص353.، شماره‌ي4222 [57]. كنزالعمال، ج12، ص625، شماره‌ي35929 ـ طبقات الكبري، ابن سعد، ج3، ص318. [58]. كنزالعمال، ج9، ص518، شماره‌ي27236. [59]. كنزالعمال، ج15، ص428، شماره‌ي41694. [60] . كنزالعمال، ج12، ص632، شماره‌ي35949. [61]. كنزالعمال، ج9، ص519، شماره‌ي27237. [62]. مسند احمدبن حنبل، ج6، ص141، كنزالعمال، ج10، ص442، شماره‌ي30077. [63]. صحيح بخاري، كتاب المغازي، ـ باب قول الله تعالي : ويوم حنين... [64]. المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص37.
469 | حسين ابراهيمي | | ١٦:٣٤ - ٠٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
سيابه عبدالله در نسب عمر بن خطاب اين گونه نقل مي کند که : عبدالمطلب را کنيزکي بود به نام (صهاک)که بعضي از شتران وي را به چراگاه برده و مي چرانيد . چون بدکاره و فاحشه بود روزي غلامي به نام {نقيل ،با نظله بن هاشم و هشت نفر ديگر} در چراگاه به صهاک رسيدند و با او در آويخنتد بعد از مدتي از اين ۱۰ نفر پدر و صهاک پسري به دنيا آمد که صهاک او را (خطاب)نام نهادو اغلب نزد باديه نشيان بود تا به حد رشد و بلوغ رسيد . روزي خطاب در جواني به وسوسه شيطان (که البته خود شيطان از اين بدکاران درس مي گرفت) با مادربد کاره اش صهاک جمع شد صهاک از فرزندش خطاب حامله گرديد بعد از مدتي دختري زاييد در قنداقه پشمي پيچيده او را در مزبله ايي انداخت .(هشام ابن مغرة ابن وليد)از آنجا مي گذشت اواز آن دختر ناپاک زاده صدايي را در مزبله شنيد براو ترحم کرده به خانه آورد و تربيتش نمود او را حنتمه نام نهاد . چون به حد بلوغ رسيد روزي خطاب پدر نامشروع را نظر بر دخترش (حنتمه)افتاد به او اظهار تعشق نمود و اورا از هشام بن مغيره به نکاح طلبيد ،بعد از ازدواج اين دو پدر و دختر (خطاب و حنتمه) عمربن خطاب به دنيا آمد.
470 | خانمي | | ٢٣:٣٣ - ٠٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
ممنون بسيار عالي بود و ممنون که از غربتکده ياس کبود ديدن فرموديد http://yas_kabood.mihanblog.com/
471 | مرتضي | | ٢٤:٢١ - ٠٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
علي (ع) جان. مولاي من. مظلوميتت زمان و مكان ندارد. وقتي بودي مظلوم بودي و حال كه نيستي مظلوم تر اللهم عجل لوليك الفرج انشالله مولايمان مهدي بيايد تا...
472 | حسين ابراهيمي | | ١٤:٣٣ - ٠٣ ارديبهشت ١٣٩٢ |
بسم الله الرحمن الرحيم روزي فضّال بن حسن فضال كوفي به همراه يكي از دوستانش با ابوحنيفه برخورد نمود درحالي كه جمع كثيري از شاگردانش در فقه و حديث گرداگرد او را گرفته بودند . فضّال به دوست همراهش گفت : والله دست از سر او بر نمي دارم مگر اين كه جلو رفته و او را سر افكنده نمايم . دوستش به او گفت : تو كه ابو حنيفه را مي‌شناسي و از جايگاه و منزلت علمي و توان احتجاج او با خبري . فضّال گفت : ساكت شو ! هيچ ديده اي حجت گمراهي برحجت مومن برتري و علوّ پيدا كند؟ فضّال جلو رفت و سلام كرد ، جمعيّت حاضر نيز همه جواب سلام او را دادند. فضّال رو به ابو حنيفه كرد و گفت : خدا رحمتت كند ! من برادري دارم كه مي گويد : بهترين خلق بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم علي بن ابي طالب عليه السلام است امّا من به او مي گويم : اين گونه نيست بلكه بهترين مردم بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ابو بكر و بعد از او عمر است . شما نظرتان چيست ؟ ابو حنيفه اندكي تامل كرد و سپس سر بلند كرد و گفت : ( به او بگو) در مكانت و منزلت و افتخار براي ابو بكر و عمر همين بس كه آن دونفر در كنار قبر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم مدفونند ( در حالي كه علي بن ابي طالب فرسنگ ها دور تر در نجف خاك شده است) آيا حجت و دليل بر افضليت و برتري آن دو بر علي از اين بهتر ؟ فضّال گفت : من همين نكته را به او گفته ام امّا او در پاسخ من گفته : والله ! اگر براي حقانيّت و منزلت آن دو به مكان دفنشان در كنار قبر پيامبر حجت مي آوري بايد بگويم : كه آنها با دفن شدنشان در مكاني كه هيچ حقي نسبت به آن نداشته اند در حقيقت به رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ظلم نموده اند ، چرا كه اگر آن مكان از خود ابوبكر وعمر بوده و آن را به رسول خدا هبه و هديه نموده اند پس با دفن شدنشان در آن مكان كار خيلي زشتي كردند چون با اين كار هديه اي را كه به آن حضرت بخشيدند را پس گرفتند و در آن تصرف نموده اند و اين در حقيقت نوعي خلف وعده و شكستن پيمان محسوب مي گردد . ابو حنيفه دوباره مدتي را ساكت ماند و سر به زير افكند و گفت : به برادرت بگو : اين مكان نه براي آن دو نفر و نه براي رسول خدا بلكه با توجّه به حقي كه حفصه و عائشه در اين زمين داشتند در اين زمين دفن گرديده اند . فضال به ابو حنيفه گفت : ( اتفاقا َ) من همين مطلب را نيز به برادرم گفته ام اما او در پاسخ من گفت : تو مي داني كه وقتي رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از دنيا رفت صاحب نه همسر بود و در حالي كه هر يك از آن نه نفر نسبت به آن مكان يك هشتم بيشتر سهم الارث نداشته در نتيجه براي هر كدام يك وجب در يك وجب مسافت جا بيشتر نمي ماند . آن وقت چگونه آن دو نفر اين مقدار مكان اضافه را اشغال و غصب نموده اند ؟ و آن گاه از سوي ديگر چه شده است كه فاطمه زهرا سلام الله عليها دختر رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم از پدرش ارث نمي برد ؟ ( و ابوبكر به اين بهانه كه پيامبران از خود ارث به جا نمي گذارند حضرت فاطمه سلام الله عليها را از فدك محروم مي كند ) امّا عائشه و حفصه كه همسران آن حضرت بودند ارث مي برند . ابو حنيفه چون اين مطالب را شنيد به اطرافيانش گفت : او را از من دور سازيد كه او خود رافضي خبيث مي‌باشد الفصول المختاره ، سيّد مرتضي ، ص74 ، كنز الفوائد ، ابو الفتوح كراجكي ، ص 135 - احتجاج طبرسي ج2 ص149 و ...
473 | حسين ابراهيمي | Iran - Zarrīn Shahr | ١٤:٤٦ - ٠٣ ارديبهشت ١٣٩٢ |
متن کامل خطبه غدير
اهل تسنن لطفا با چشم دل و بدور از هرگونه تعصب بيجا بخوانيد و قضاوت کنيد که رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) پس از آنهمه فرمايشات مهم و در حضور آنهمه مردم فقط دست اميرالمؤمنين علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) را بالا گرفته و فرموده اين علي دوست من است؟!!!!!
پس بيعت عمر و تبريک او به امام علي ابن ابيطالب (سلام الله عليه) که در کتب معتبر خود اهل سنت آمده است چه شد؟
چرا پس از گذشت چند صباحي عهد و بيعت خود را شکست؟ چه توجيهي ميتواند داشته باشد الا فاسق، کافر و منافق بودن ابوبکر و عمر؟
474 | حسين ابراهيمي | | ١٤:٥١ - ٠٣ ارديبهشت ١٣٩٢ |
دليل فاسق بودن و مسلمان نبودن و همچنين دليل نفرين کردن بر عمر و ابوبکر از کتب خود اهل سنت.
در كتب «كفاية الطالب» و «الامامة و السياسة» و «اعلام النساء» نوشته شده:
«ابوبكر و عمر با خواهش و اصرار فراوان به بالين فاطمه آمدند، همين كه نشستند فاطمه از آنها روى برگرداند و صورت به جانب ديوار كرد. آنها سلام كردند، امّا فاطمه به آنها پاسخ نداد.(جواب سلام مومن واجب است ولي فاسق خير ) ابوبكر در محبت پيامبر و دخترش سخن گفت. فاطمه به ابوبكر و عمرگفت: آيا اگر رسول خدا حديثى فرموده باشد و شما هم آن را شنيده باشيد، حاضريد شهادت دهيد كه ما آن را شنيده ايم؟ گفتند: بلى شهادت مى دهيم. فاطمه فرمود: من شما را به خدا سوگند مى دهم آيا نشنيده ايد كه رسول خدا فرمود: «رضا فاطمة من رضاى، و سخط فاطمة من سخطى، فمن أحب فاطمة فقد احبنى، و من أرضى فاطمة فقد ارضانى و من أسخط فاطمة و فقد أسخطنى».
رضاى فاطمه ، رضاى من است و غضب فاطمه غضب من است، هر كس فاطمه را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه را راضى بدارد مرا راضى داشته و هر كس فاطمه رابه خشم آورد، مرا به خشم آورده؟ گفتند: بلى از رسول خدا اين را شنيديم. فاطمه سپس فرمود: «فانّى اشهد الله و ملائكته أنكما اسخطتمانى و ما أرضيتمانى، و لئن لقيت النبى لأشكونكما اليه».
خدا و ملائكه را شاهد و گواه مى گيرم كه شما دو نفر مرا به غضب آورديد و رضايت مرا فراهم ننموديد، اگر پيغمبر را ملاقات كنم از شما شكايت خواهم كرد.
ابوبكر گريست و گفت: «انا عائذ بالله من سخطه و سخطك يا فاطمه».
پناه به خدا مى برم از غضب رسول خدا و غضب تو اى فاطمه ! چنان گريه كرد و سخنان فاطمه در او اثر گذاشت كه نزديك بود قالب تهى كند.
فاطمه مرتب مى فرمود: «و الله لادعونّ الله عليك عند كلّ صلوة اُصَلّيها».
به خدا قسم در هر نمازى كه مى خوانم تو را نفرين مى كنم.
475 | ليلاعزيزي | | ٢٤:٥٩ - ٠٤ ارديبهشت ١٣٩٢ |
سلام
اصلا عمر فرد خوب و درست و از هر عيب و بدي مصون، کارش با حضرت فاطمه چي؟ اون هم خوب بود؟ يا نهايت بي شرمي و وقاهت بود؟
476 | محسن | | ١١:٠٥ - ٠٧ ارديبهشت ١٣٩٢ |
سلام دوست عزيز- زحمات شما مورد قبول بي بي دوعالم (س) شما اگر براي شيعه تبليغ مي کنيد مطمئن باشيد هر شيعه که حبّ علي (ع) و حضرت زهرا(س) را دارد لعن و بغض عمر و ابوبکر و عايشه و ... را هم دارد و طبق روايات از ائمه اطهار(ع) فحاشي ، کار را به فحاشي و عناد مي کشاندو به فرمايش ايشان بايد فضايل آل محمد (ع) را تبليغ کنيم که براي اثبات حقانيت شيعه مؤثرتر است و از نظر اساتيد فن هم بهترين راه تبليغ اعلام شده است شما هر چه تلاش کني سياهي شب و ظلمات را نشان دهي از موفقيت درآن با نشان دادن آفتاب و روشنايي بيشتر نخواهد بود چون در اين راه هم روشنايي را تبليغ کرده اي و هم بدي ظلمت را با مصداق نشان داده اي در عين حال که راه عناد را هم به طرف مقابل مي بندي . ضمناً بايد مواظب بودچون فحاشي را به دفاع بد هم تعبير مي کنند و دفاع بد از حمله خوب دشمن بدتر است و خداي ناکرده در اينصورت از رسول خدا و دخترش شرمنده مي شويم . از خداوند توفيق همه مدافعان ولايت را خواهانيم . http://www.tafkik.blogfa.com
477 | شعيب | Iran - Tehran | ٢٤:٢٠ - ١٢ ارديبهشت ١٣٩٢ |
لعنت خدا بر بدترين عملتان باشد بر حضرت عمر توهين ميکنيد انشاءالله روزقيامت جزايش را هم ميبينيد%
478 | ابوبكر | Iran - Gorgan | ١٤:٣٥ - ١٥ ارديبهشت ١٣٩٢ |
شما شيعه ها چي ميگيند که کافر بوديند حضرت عمر فاوق شمارا مسلمان کرد الان بريند مکه چه جوري نماز مي خوانند انها سنت پيامبر را انجام مي دهند و مثل او نماز مي خوانند
479 | پرسشگر | Iran - Rasht | ١٩:٢١ - ١٦ ارديبهشت ١٣٩٢ |
اقاي ابوبکر ؛ به 70 ميليون انسان تهمت نزنين . تاريخ ثابت مي کند که مردم ايران از سالها قبل ، يکتا پرست بوده اند. در ضمن ، اگه عمر ما را مسلمان کرده پس اکثريت بايد سني باشند ديگر ؟ ولي مي بينيد که اينطور نيست.
480 | حجت اله عرفانيان | Kyrgyzstan - Bishkek | ١٦:٠٩ - ١٧ ارديبهشت ١٣٩٢ |
آتش ، تحت فرمان عمر! الرابع : وقعت النار في بعض دور المدينة فكتب عمر على خزفة : يا نار اسكني بإذن الله فألقوها في النار فانطفأت في الحال . تفسير الرازي ، الرازي ، ج 21 ، ص 88 . يكي از خانه هاي مدينه آتش گرفت و سرايت كرد به بخش أعظمي از خانه هاي مدينه. مردم مانده بودند حيران و سرگردان كه خانه ها آتش گرفته. عمر نوشت : " اي آتش به اذن خدا ساكن و خاموش شو" و آن را انداخت در آتش و آتش در همان لحظه ساكت و خاموش شد . عمر و ابوبکر جادگر بي دين بودند چه کسي جرات ميکند نام خدا را در آتش افکند جز شيطان که ابجدش 22 و عمر 22 ابابکر 22 مقصر 22 ملحد 22 دروغ 22 تکبر 22 کيد 22 نکبتها 22 ملحد 22 دوزخه22 بار کج22 خاري22 فسقي22بفجور22 به ابجد ظالم 971-430 مقصر = 541 ابجد ابوبکر و عمر 430 مقصر +310 عمر +231 ابوبکر = 971 ظالم به دست ميآيد بار کج22 خاري22 مراجعه شود به ابجداسماء جامع شيطان تکبر22 کيد 22 کلک 22 اين نمونه كوچكي بود از غلو‌هاي اهل سنت در باره خليفه دوم . اگر خداي نخواسته يكي از شيعيان عين همين مطالب را در باره امير المؤمنين يا يكي ديگر از ائمه عليهم السلام نقل كند ، فوراً او را متهم به غلو كرده و فتوي به كفر او مي‌دهندنه اين دروغ نيست عمر خانه فاطمه زهراء را به آتش کشيد و با لگد به درب خانه رسول خدا و علي فاطمه شهيد شد با نوزاد در شکمش حضرت محسن (ع) آتشي اين ملعون بپا کرد و دنيا را سياه نمود که وهابي تا هر زمان بدبخت و بي صاحب گشت . آهاي وهابي ها ! شما چه جوابي به اين مطالب داريد ؟ کشته شد زهراي اطهر زان سبب گفته در قرآن تمام آيه ها حق با عليست آتش به دره خانه مولاء بهانه بود منظور خسم کشتن بانوي خانه بود در نشستي که با احباء بود صحبت از ارزش تولي بود گفته شد ارزش ولاي علي بي کموکاست جانه حضرت زهراء بود با هر تپشي که در دله آگاه است يک نغمه لا اله الا الله است توحيدو نبوتو امامت هر سه در گفتن يک علي ولي الله است
  بعدی [1] [2] [3] [4] [5] [6] [7] [8] [9] [10] [11] [12] [13] [14] [15] [16] [17]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها