2024 April 20 - شنبه 01 ارديبهشت 1403
سقيفه، سر آغاز تمام اختلافات 03
کد مطلب: ٥٦٦٥ تاریخ انتشار: ٢٤ آبان ١٣٨٦ تعداد بازدید: 7283
سخنراني ها » نقد خلافت خلفای سه گانه
سقيفه، سر آغاز تمام اختلافات 03

امیرالمؤمنین و سقیفه نقش عایشه و حفصه در مقدمات خلافت ابوبکر و عمر
شبكه سلام 86/08/24

بسم الله الرحمن الرحيم

تاریخ : 86/08/24

آقاي هدايتي

آيا مي توان گفت كه مقدمات خلافت أبي بكر در زمان خود پيامبر پيروزي شده بود يا خير؟ اگر در اين زمينه اسنادي هست بيان فرمائيد؟

استاد حسيني قزويني

در مورد اين مطلب كه آيا خلافت ابوبكر نقشه اي از پيش ساخته بود و از زمان خود پيامبر پي ريزي شده بود در تاريخ و به اصطلاح تاريخ پنهان اسنادي موجود است.

در شرح نهج البلاغه إبن أبي الحديد معتزلي سني، جلد 6، صفحه 95 كه تمام سعي و تلاش خود را كرده براي تثبيت موقعيت ابوبكر و عمر و خليفه سوم در آنجا از قول أمير المؤمنين (عليه السلام) ذكر مي كند كه حضرت فرموده اند:

و لولا خاصة ما كان بينه و بين عمر لظننت انه لا يتبها عني.

اگر آن ويژگي ها و هماهنگي هاي از قبل طراحي شده بين ابوبكر و عمر نبود گمان نمي كردم كه او، خلافت از من دور شود.

البته محمّد بن جرير طبري هم در كتاب المسترشد، صفحه 413 هم مانند اين تعبير را دارد. و هم چنين إبن قتيبه دينوري نيز كه از شخصيت هاي بارز اهل سنت است، در كتاب الامامة و السياسة، جلد 1، صفحه 29 به تحقيق آقاي شيري از قول حضرت علي نقل مي كند كه عمر را مخاطب قرار داده و فرموده اند:

اي عمر از پستان خلافت تا مي تواني شير بدوش كه سهم تو در آينده محفوظ است وكار حكومت ابوبكر را محكم ساز كه روزي اين حكومت به تو باز خواهد گشت.

البته شايان ذكراست كه در طول تاريخ، تمام بزرگان اهل سنت، نسبت اين كتاب را به (إبن قتيبه) تاييد كرده اند.

اين قضايا نشان مي دهد كه تمام حوادث جاري بعد از وفات نبي و امر خلافت ابوبكر و عمر از پيش تعيين شده بود.

هم چنين مرحوم شهيد صدر (ره) در الفدك في تاريخ، صفحه 80 از علماي شيعه نيز اين عبارت كتاب الامامة والسياسة إبن قتيبه را نقل مي كند. البته اين عبارت را آقاي جوهري در كتاب السقيفة و فدك، صفحه 62 و إبن أبي الحديد معتزلي سني در شرح نهج البلاغة، جلد 6، صفحه 11 هم نقل مي كنند كه در مجموع نشان مي دهد از قبل طراحي شده و محصول چند ساعت نيست.

نكته بعد اين كه ما مي بينيم جناب خليفه دوم وقتي كه نبي مكرم دستور به آوردن دوات وقلم مي دهند مي گويد كه مريضي برايشان غلبه كرده و قرآن ما را كفايت مي كند. عبارتي است كه إبن أبي الحديد از قول إبن عباس صراحت دارد و نقل مي كند كه مناظره اي بين إبن عباس و عمر واقع شد إبن عباس مي گويد خليفه عمر از من پرسيد فهميدي كه پيامبر اكرم در آخرين لحظه حيات كه فرمود قلم و كاغذ بياوريد وصيتي بنويسيد مي خواست چه بگويد؟ گفتم نه شما بفرمائيد ما استفاده كنيم جناب عمر گفت: پيامبر تصميم داشت در آخرين ساعات تصريح به نام علي كند وبا صراحت او را بعد از خود خليفه و جانشين قرار دهد ومن مانع اين كار شدم و از اين امر جلوگيري كردم.

جالب اين كه آقاي عبد الوهاب عبد المقصود از شخصيت هاي برجسته اهل سنت، وقتي يه اين قضيه مي رسد به صراحت مي گويد:

ما بعيد مي دانيم اين قضيه هماهنگ شده بود و اين كه وقتي پيامبر از دنيا رحلت كرد آقاي عمر شمشيري مي كشد وميگويد اگر كسي بگويد پيامبر از دنيا رفته من پاهاي او را قطع مي كنم وگردن او را طوري ميزنم كه در هوا چرخ بزند اين طور جو را نگه داشت تا أبي بكر از سنح بر گردد وبعد از برگشتن آيه شريفه فانك ميت را مي خواند وجو آرام مي شود. و ما عرض كرديم اين آيات را عباس عموي پيامبر و ام مكتوم هم خواند اما كسي اهميت نداد.

نكته چهارم اين كه ما مي بينيم در آن لحظه اي كه همه در مصيبت پيامبر غمناك و عزادارند و هم در كنار جنازه يامبر مشغول تجهيز و تكفين هستند، در آن ميان جناب أبي بكر از خانه پيامبر بيرون مي آيند و به سوي سقيفه بني ساعدّه مي رود. اين نشان مي دهد كه يك مسائلي پس پرده بوده.

نكته پنجم و آخرين نكته. نامه اي است كه معاويه به محمّد بن أبي بكر مي نويسد. اين نامه را إبن اثير و طبري وقتي به آن مي رسند مي گويند نامه اي بين معاويه و محمّد رد و بدل شده و ما دوست نداريم ذكر كنيم براي اين كه جامعه نمي پذيرد؛ ولي نامه را ديگران آورده اند. مروج الذهب، جلد 3 صفحه 11 إبن مزاحم در وقعة صفين، صفحه 120 إبن أبي الحديد شرح نهج البلاغه، جلد 3، صفحه 190 همه آورده اند كه معاويه به محمّد إبن أبي بكر مي نويسد در جواب نامه محمّد بن أبي بكر كه او را مورد عتاب قرار مي دهد و در مقابل ايستادگي او در برابر علي (عليه السلام) او را بازخواست مي كند. معاويه مي گويد ما همه در زمان پدرت و در زمان پيامبر حق علي را به خودمان مقدم مي داشتيم و فضل او براي مان روشن بود و وقتي پيامبر از دنيا رفت پدر تو و عمر از اوّل مخالف با سخن پيامبر بودند و بر اين مخالفت در تعيين جانشني بعد از پيامبر با يكديگر به اتفاق رسيدند.

من معاوية بن أبي سفيان، إلي الزاري علي أبيه محمد بن أبي بكر. سلام علي أهل طاعة الله، أما بعد، فقد أتاني كتابك تذكر فيه ما الله أهله في قدرته و سلطانه و ما أصفي به نبيه، مع كلام ألفته و وضعته، لرأيك فيه تضعيف و لأبيك فيه تعنيف، ذكرت حق إبن أبي طالب وقديم سابقته و قرابته من نبي الله و نصرته له و مواساته إياه، في كل خوف وهول و احتجاجك علي و فخرك بفضل غيرك لا بفضلك. فاحمد إلها صرف ذلك الفضل عنك و جعله لغيرك، فقد كنا و أبوك معنا في حياة نبينا، نري حق إبن أبي طالب لازما لنا و فضله مبرزا علينا، فلما اختار الله لنبيه ما عنده و أتم له ما وعده و أظهر دعوته و أفلج حجته، قبضه الله إليه، فكان أبوك و فاروقه، أول من ابتزه و خالفه، علي ذلك اتفقا و اتسقا، ثم دعواه إلي أنفسهما فأبطأ عنهما و تلكأ عليهما، فهما به الهموم: و أرادا به العظيم، فبايعهما و سلم لهما، لا يشركانه في أمرهما و لا يطلعانه علي سرهما، حتي قبضا و انقضي أمرهما.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

فرموديد كه بعضي صحابه از جمله عمر و أبو بكر تجهيز بدن پيامبر را ترك كردند و به سقيفه رفتند. حال سؤال اينجا است كه چه كساني مسئول تجهيز و تدفين بدن شريف پيامبر گشتند؟

استاد حسيني قزويني

در اين رابطه در صحيح بخاري، جلد 8، صفحه 26، حديث 6830 از قول آقاي عمر نقل مي كند كه گفت من به دنبال أبي بكر آمدم و گفتم بيا برويم به طرف برادران انصار كه در سقيفه تجمع كرده اند و مشغول تعيين خليفه اند. نشان دادند كه كنار بدن پيامبر بوده اند. البته بودن آقاي عمر در منزل ثابت نيست؛ ولي اين كه أبو بكر در داخل منزل بوده تا حدودي روشن است. در تاريخ طبري، جلد 2، صفحه 456 نقل مي كند زماني كه انصار در سقيفه جمع شده بودند براي تعيين خلافت و خبر كه به عمر رسيد بلافاصله آمد به طرف منزل پيامبر و كسي را به داخل منزل فرستاد تا أبو بكر را صدا بزنند (در اين موقع عليّ بن أبي طالب مشغول تجهيز) أبي بكر گفت: من كار دارم و در كنار بدن هستم اما عمر باز تأكيد كرد و مي گويد آقاي أبو بكر يك اتفاق تازه اي افتاده كه حتماً بايد خودت حضور داشته باشي اينجا أبو بكر از منزل خارج مي شود و به همراه عمر به سقيفه مي روند.

جناب شهرستاني در الملل و النحل، جلد 1، صفحه 24 هم صراحت دارد و مي گويد امير المؤمنين بنا به وصيت پيامبر مشغول تجهيز و تكفين پيامبر بود. جالب اين كه هيثمي عالم پرآوازه اهل سنت يك حالت طعنه اي دارد مي گويد اين صحابه اي كه آن همه آقايي به سبب پيامبر نصيبشان شد و آن همه اظهار ارادت داشتند در حين تجهيز تكفين پيامبر كجا بودند كه بدن پيامبر را با اهل بيت خود تنها گذاشتند.

مجمع الزوائد للهيثمي، ج9، ص33

إبن حجر عسقلاني در الإصابة في تمييز الصحابة صراحت دارد به اين كه از قول ابو ذؤيب كه صحابه و شاعر است مي گويد:

من خواب ديدم خواب وحشتناكي و آمدم مدينه احساس كردم اتفاق ناگواري براي پيامبر افتاده وقتي كه آمدم به مدينه ديدم مدينه سراسر گريه و شيون فراگرفته و آنچنان صداي ولوله هست مثل ايام حج در وقت تلبيه. پرسيدم چه خبر است گفتند پيامبر از دنيا رفته آمدم طرف خانه پيامبر درب خانه را زدم اما درب بسته بود و فقط اهل بيت پيامبر در درون خانه پيامبر هستند. گفتم پس مردم كجا رفتند؟ صحابه كجايند؟ گفتند سقيفه بني ساعدّه براي تعيين خليفه.

قال أبو ذؤيب: فوثبت من نومي فزعا فنظرت إلي السماء فلم أر إلا سعد الذابح فتفاءلت به ذبحا يقع في العرب و علمت أن النبي صلي الله عليه و سلم قد قبض و هو ميت من علته فركبت ناقتي و سرت فلما أصبحت طلبت شيئا أزجر به فعن شيهم يعني القنفذ و قد قبض علي صل يعني الحية فهي تتلوي عليه والشيهم يقضمها حتي أكلها فزجرت ذلك فقلت الشيهم شيء مهم و التواء الصل التواء الناس عن الحق علي القائم بعد رسول الله صلي الله عليه و سلم ثم أولت أكل الشيهم إياها غلبه القائم بعده علي الأمر فحثثت ناقتي حتي إذا كنت بالغاية فزجرت الطائر فأخبرني بوفاته و نعب غراب سانح فنطق بمثل ذلك فتعوذت بالله من شر ما عن لي في طريقي و قدمت المدينة و لها ضجيج بالبكاء كضجيج الحاج إذا أهلوا بالإحرام فقلت مه قالوا قبض رسول الله صلي الله عليه و سلم فجئت إلي المسجد فوجدته خاليا فأتيت بيت رسول الله صلي الله عليه وسلم فأصبت بابه مرتجا و قيل هو مسجي و قد خلا به أهله فقلت أين الناس فقيل في سقيفة بني ساعدة صاروا إلي الأنصار فجئت إلي السقيفة ... .

الإستيعاب لإبن عبد البرّ، ج4، ص1649 ـ أسد الغابة في معرفة الصحابة لإبن الأثير، ج5، ص189

پس چه كساني در منزل جهت مرإسم بودند؟ آقاي مقدسي در كتاب البدع و التاريخ تعبيري مي دارد كه مي گويد:

طلحه و زبير در خانه فاطمه بودند به اين ها خبر دادند كه در سقيفه انصار درگيرند بر سر خلافت عمر كسي به سوي طلحه و زبير مي آيد و مي گويد اگر به مردم احتياج داريد سريع آنها را دريابيد. آنها هم درب منزل پيامبر را بستند و آنجا را ترك كردند و رفتند به سمت سقيفه و در خانه كسي نماند جز امير المؤمنين ـ عباس، عموي پيامبر و بعضي از شخصيت هاي برجسته مثل دو فرزند عباس كه مشغول تغسيل بودند.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

لطفاً بفرماييد كه ام المؤمنين عايشه در اين شرايط حساس كجا تشريف داشتند آيا در طي مراسم حضور داشتند يا نه؟

استاد حسيني قزويني

در رابطه با اين كه ام المؤمنين عايشه در هنگام دفن و مراسم پيامبر بود يا نبود، سندي است كه در تاريخ ثبت شده كه تقاضا دارم به اين بخش از سخنم توجه ويژه شود. اين مطلب در دهها مصدر از مصادر مهم اهل سنت موجود است. أحمد بن حنبل در مسندش از قول خود عايشه نقل مي كند كه گفت قسم به خدا ما نفهميديم پيامبر را كي دفن كردند تا وقتي كه در وقت دفن ناله هاي مردم برخاست.

همه مي دانند كه پيامبر روز دوشنبه نزديك ظهر از دنيا رحلت فرمود و امير المؤمنين و بني هاشم ايشان را غسل دادند و بعد از آن مردم دسته دسته از پير و جوان كه كوچك و بزرگ مي آمدند و نماز مي گزاردند و بر بدن شريف ايشان تا شب چهارشنبه كه آن حضرت را دفن كردند؛ اما ام المؤمنين مي گويد ما تا زمان دفن پيامبر اصلاً خبردار نشديم.

عن عائشة قالت ما علمنا بدفن رسول الله صلي الله عليه وسلم حتي سمعت صوت المساحي من آخر الليل ليلة الأربعاء قال محمد والمساحي المرور.

مسند أحمد، ج6، ص62 و 274 ـ السنن الكبري للنسايي، ج3، ص137 ـ المصنف لإبن أبي شيبه، ج3، ص227 ـ نيل الاوطار للشوكاني، ج4، ص137 ـ الطبقات الكبري لمحمد بن سعد، ج2، ص305 ـ المغني لإبن قدامه، ج2، ص417

همه اين قضيه را نقل مي كنند و از قطعيات تاريخ است. جاي سؤال اينجا است از برادران اهل سنت كه: مگر عايشه همسر پيامبر نبود، پس در هنگام دفن و كفن شوهرش كجا بود و چرا در مرإسم حاضر نشده است؟

إبن أبي شيبه صاحب المصنف و استاد بخاري در المصنف، جلد 8، صفحه 572 از هشام و از پدرش نقل مي كند:

خليفه اول و دوم هم مانند عايشه در مرإسم دفن حضور نداشته اند.

كنز العمال للمتقي الهندي، ج5، ص652 الدرر لإبن عبد البر، ص271

اين مايه تأسف بزرگ و علامت سؤإلي بزرگتر رو بروي كساني است كه اهل سنت آنها را بر امير مؤمنان هم مقدم مي شمارند.

* * * * * * *

آقاي هدايتي

در آخرين سؤال بفرماييد برخورد إمام علي (عليه السلام) با سقيفه و سقيفه نشينان چه بود؟

استاد حسيني قزويني

در نهج البلاغه تعابير زيبايي دارد:

لما انتهت إلي أمير المؤمنين (عليه السلام) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله صقال(عليه السلام) ما قالت الأنصار قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال (عليه السلام) فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صوَصَّي بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَي مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ(عليه السلام) لَوْ كَانَ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(عليه السلام) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ صفَقَالَ(عليه السلام) احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ.

آقا امير المؤمنين (عليه السلام) اولا از موضع گيري انصار شگفت زده شده كه با آن سوابق پيامبر را ناديده گرفتند و رفتند در سقيفه براي تعيين خليفه حضرت فرمودند: منطق انصار چه بود و چه مي گفتند: گفتند يا امير! اينها مي گفتند:

منا أمير و منكم أمير.

بعد حضرت فرمود:

چرا نگفتند پيامبر فرمود بعد از من با افراد نيكوكار انصار به نيكي رفتار كنيد و از بدان شان درگذريد.

گفتند:

يا علي چه ربطي دارد به بحث خلافت. حضرت فرمود: اگر واقعاً بنا بود كه خلافت براي انصار باشد نياز نبود كه سفارش به نيكي در حق خوبان انصار و گذشت از بدانشان معمولاً اين وصيت را به افرادي مي كنند كه قرار است در مسند خلافت بنشينند و آنها زيردست هستند. اگر واقعاً قرار بود اينان خليفه شوند به چه كسي گفته مي شود با آنان ملايمت يا در گذشتن از خطاها رفتار كنند. فرمودند منطق قريش چه بود؟ گفتند يا علي مي گفتند ما از درخت و شجره نبوتيم. امير المؤمنين فرمودند: احتجاج مي كنند به شجره نبوت و لكن ميوه اين درخت را كه ما هستيم ضايع كردند.

نهج البلاغه/خطبه 67

همين تعبير را أبو سعيد منصور بن محمّد 421 از علماء اهل سنت در كتاب نصر الدرر، جلد 1، صفحه 279 آورده است. جالب اين كه سيد رضي (ره) هم در نهج البلاغه ذيل حكمت 181 آورده است:

وقتي كه به امير خبر دادند اينها در سقيفه براي خلافت جمع شده اند حضرت شعري قرائت كردند به اين معنا كه اگر اينها واقعاً تصميم گرفتند با شوري و مشورت مسلمانان بدست بگيرند اين چه شورايي است كه تمام أصحاب شوري در آنجا غائب بودند علي و عباس طلحه و زبير و خالد هيچ كدام در اين قضيه نبودند و اگر اينها مي خواستند با نزديكي به پيامبر بر انصار احتجاج كنند و منطق شان اين بود علي كه به نبي هم نزديك تر و هم اولي بود.

در پايان دو گلايه هم دارم از رسانه هاي داخلي و خارجي شيعه و از اهل قلم كه ما در اين هفته هاي گذشته دو مطلب بسيار مهم داشتيم كه جا داشت بهره برداريهاي مفصل در عرصه تبليغات مي شد يكي فتواي آقاي شيخ عبد العزيز آل شيخ مفتي اعظم عربستان بود كه واقعاً آدم مؤدب است رسماً فتوا صادر كرد بر اين كه رفتن جوانان سعودي در عراق و عمليات هاي انتحاري خودكشي است و خلافت و حرام است و ديگري پيام ملك عبد اللّه در اجلاسيه رابطه العالم الاسلامي است كه امثال بن جبرين از روحانيون تكفيري عربستان را مجسمه ابليس خواند.

* * * * * * *

سؤالات بينندگان

سؤال:

در مقدمات خلافت شيخين، دختران آنها (عايشه و حفصه) چه نقشي داشتند؟

جواب:

محمود أبو ريّه از علماي بزرگ مصر و از اهل سنت نقل مي كند كه يك تعبير مفصل و زيبا دارد. مي گويد عمر و أبو بكر و أبو عبيده جراح در زمان پيامبر يك هماهنگي داشتند كه خلافت را از اهل بيت دور كنند. وي مي گويد اين سه قهرمانان سقيفه و گردانندگان خلافت بودند و پشتيباني اين جريان به عهده عايشه و حفصه بود كه حتي در مراسم دفن هم نبودند

مع الرجال الفقه في القاهره، ج2، ص106 ـ علي و مالقيتم في الصحابة الرسول، ص373 ـ من حياة عمران خطاب، ص167

اما در مورد اين كه اگر اين فضائل كه در مورد صحابه بعد از آنها در دودمان بني اميه جعل شده درست بود، چرا خود ابوبكر و عمر در سقيفه به آن استشهاد نكردند كلام درستي است.

در صحيح مسلم، جلد 5، صفحه 152، حديث 1757، كتاب جهاد، باب حكم الفيء نقل مي كند:

قال أبو بكر انا ولي رسول الله صلي الله عليه و سلم فجئتما تطلب ميراثك من إبن أخيك و يطلب هذا ميراث امرأته من أبيها فقال أبو بكر قال رسول الله صلي الله عليه و سلم ما نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا و الله يعلم أنه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفي أبو بكر و انا ولي رسول الله صلي الله عليه و سلم و ولي أبي بكر فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا.

وقتي أمير المؤمنين و عباس پيش عمر آمدند عمر رو كرد به آن دو نفر و گفت زماني كه پيامبر وفات كرد ابوبكر گفت من ولي جانشين پيامبر هستم وشما دو نفر عباس علي رأيتان اين بود كه ابوبكر هم دروغ گو و حيله گر و خائن و گنه كار است تا آنجا كه ابوبكر از دنيا رفت و من عمر ولي پيامبر شدم و شما رأي تان در مورد من اين است كه من كافر، حيله گر، خائن و گنه كار هستم.

آن آقاياني كه در نماز جمعه، روايات ضعيف و مرسل را نقل مي كنند، براي اين طور قضايا جوابي آماده كنند.

* * * * * * *

سؤال:

پيامبر جهت تمام امور مهم در طول زندگي، تاكيداتي داشتند، اما در مورد قضيه خلافت زياد تاكيد نكردند و لذا تاكيد روي اين مطلب كه از نظر پيامبر مهم نبوده، درست نمي باشد.

جواب:

پيامبر در اين زمينه اهتمام زيادي داشتند. در سال سوم بعثت نبي مكرم بعد از نزول آيه:

وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ

40 نفر از سران قريش را جمع كردند ودر آنجا صراحت دارد كه اين علي وصي و جانشين من در ميان شما است. بين مهاجرين و انصار وقتي اخوت مي بندند مي فرمايد:

انت مني بمنزلة هارون من موسي.

سال 5 هجرت در غزوه خندق مي فرمايد:

قد برز الايمان كله الي الشرك كله.

در سال 7 هجري در غزوه خيبر فرمود:

لاعطين الراية رجلا غدا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، كرارا غير فرار.

اين پرچم به دست كسي خواهم داد كه عاشق خدا و رسولش است و خدا رسولش عاشق او.

در سال 10 هجري اوايل آن:

هو ولي كل مؤمن بعدي.

از اين داغ تر، قضيه آخر سال 10 هجري در همايش بزرگ غدير در ميان 110 إلي 120 هزار نفر جمعيت دست او را بلند كرد و فرمود:

من كنت مولا فعلي مولاه.

تمام اين قضايا نشان دهنده اين است كه يكي از بزرگترين دغدغه هاي پيامبر خلافت بعد از خودشان بوده و اين امر به قدري مطرح بوده كه حتي به كتب لغت هم كشيده شد كه نه آيه تطهير نه مباهله نه ولايت و نه كمال نه تبليغ هيچ كدام را اسناد نمي كنيم شما كتب لغت را ببينيد، لسان العرب، صحاح اللعة، تاج العروس در ماده وصي، تمام شان اين واژه وصي را از القاب ويژه علي (عليه السلام) در زمان پيامبر مي دانند. اين كلمه وصي از كجا آمده كه فرهنگ مردم شده و به كتب لغت راه پيدا كرده، در فرهنگ مردم هر كس وصي را استعمال مي كرد. انصراف به علي داشت.

* * * * * * *

* * * * * * *

* * * * * * *

««« و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته »»»



Share
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب