2024 April 20 - شنبه 01 ارديبهشت 1403
آيا شيعيان، ديگر فرقه هاي اسلامي را كافر مي دانند؟
کد مطلب: ٥١٢٩ تاریخ انتشار: ٢٧ آذر ١٣٨٨ تعداد بازدید: 18483
پرسش و پاسخ » عقائد شيعه
آيا شيعيان، ديگر فرقه هاي اسلامي را كافر مي دانند؟

مقدمه

عثمان الخميس، تئوريسين معاصر وهابي و از ليدرهاي اصلي آن ها، در سال گذشته در نماز جمعه كويت سخنراني كرد و در آن اتهامات بسياري را عليه شيعه مطرح نمود. ما در همان زمان پاسخ شبهات او را داديم و استاد قزويني نيز در مدرسه فيضيه چندين جلسه از سخنراني هاي خود را به اين شبهات اختصاص دادند.

از آن جايي كه شبهات مطرح شده در سخنراني عثمان الخميس، اهميت بسياري دارد و از مهمترين شبهات وهابيت عليه شيعه به حساب مي آيد، تصميم گرفتيم كه تك تك اين شبهات را به صورت پرسش و پاسخ نيز در سايت قرار داده تا خوانندگان هميشگي سايت بهره برداري بهتر و بيشتري ببرند.

طرح شبهه

يكي از اتهامات عثمان الخميس در اين سخنراني، اين بود كه شيعيان فقط خود را مسلمان و ديگر فرقه هاي اسلامي را كافر مي دانند. وي مي گويد:

المسألة الثالثة: القول بكفر من عدا الشيعة:

كل من عدا الشيعة فهو كافر بل لم يتوقف الأمر علي ذلك بل كل من عدا الشيعة كافر وولد زنا... .

3. ويروي الكليني في الكافي عن الرضا أنه قال: ليس علي ملة الإسلام غيرنا وغير شيعتنا، وهذا في الجزء الأول من الكافي 233.

تمام مردم غير از شيعيان كافرند، بلكه از اين هم فراتر رفته و گفتند: غير از شيعه همه كافر و ولد الزنا هستند...كليني در كتاب كافي از امام رضا نقل مي كند كه فرمود: به جز ما و شيعيان ما هيچ كس ديگري پايبند شريعت اسلام نيست.

اصل روايت

عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِي عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَيْهِ الرِّضَا (عليه السلام) أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مُحَمَّداً (صلي الله عليه وآله) كَانَ أَمِينَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ فَلَمَّا قُبِضَ (صلي الله عليه وآله) كُنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ وَرَثَتَهُ فَنَحْنُ أُمَنَاءُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ عِنْدَنَا عِلْمُ الْبَلَايَا وَالْمَنَايَا وَأَنْسَابُ الْعَرَبِ وَمَوْلِدُ الْإِسْلَامِ وَإِنَّا لَنَعْرِفُ الرَّجُلَ إِذَا رَأَيْنَاهُ بِحَقِيقَةِ الْإِيمَانِ وَحَقِيقَةِ النِّفَاقِ وَإِنَّ شِيعَتَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَأَسْمَاءِ آبَائِهِمْ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَعَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ يَرِدُونَ مَوْرِدَنَا وَيَدْخُلُونَ مَدْخَلَنَا لَيْسَ عَلَي مِلَّةِ الْإِسْلَامِ غَيْرُنَا وَغَيْرُهُم ْ نَحْنُ النُّجَبَاءُ النُّجَاةُ وَنَحْنُ أَفْرَاطُ الْأَنْبِيَاءِ وَنَحْنُ أَبْنَاءُ الْأَوْصِيَاءِ وَنَحْنُ الْمَخْصُوصُونَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَنَحْنُ أَوْلَي النَّاسِ بِكِتَابِ اللَّهِ وَنَحْنُ أَوْلَي النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ (صلي الله عليه وآله) وَنَحْنُ الَّذِينَ شَرَعَ اللَّهُ لَنَا دِينَهُ... .

از عبد اللَّه جندب روايت شده كه حضرت رضا عليه السلام در نامه اي به او نوشت: اما بعد همانا محمد صلّي اللَّه عليه و آله امين خدا بود در ميان خلقش و چون آن حضرت صلّي اللَّه عليه و آله در گذشت، ما خانواده وارث او شديم؛ پس ما هستيم امين خدا در زمين، دانش فتنه ها و مصائب و مردن ها و نژاد عرب و تولد اسلام نزد ما است. و چون هر كسي را به بينيم مي شناسيم كه او حقيقتا مؤمن است يا منافق. نام شيعيان ما و نام پدرانشان، نزد ما ثبت است، خدا از ما و آن ها پيمان گرفته است كه به هر راهي كه رفتيم آن ها هم وارد شوند و در هر جا در آئيم، در آيند، جز ما و ايشان كسي در كيش اسلام نيست .

مائيم نجيب و رستگار، و مائيم بازماندگان پيغمبران، و مائيم فرزندان اوصياء، و ما در كتاب خداي عز و جل مورد عنايت قرار گرفته ايم، و ما به قرآن سزاوارتريم تا مردم ديگر، و ما به پيغمبر نزديك تريم تا مردم ديگر، و خدا دينش را براي ما مقرر داشته... .

الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 1، ص 223 - 224، ناشر: اسلاميه ، تهران ، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.

نقد و بررسي

اين روايت از نظر سندي مشكلي ندارد و مطالبي كه در آن مطرح شده با اعتقادات شيعه همخواني دارد؛ اما از اين روايت به صورت قطعي نمي توان استفاده كرد كه شيعيان ديگر فرقه هاي اسلامي را كافر مي دانند.

معيارها در اسلام و مسلماني

اولاً: مراد از «اسلام» در اين روايت، همان اسلام كاملي است كه همراه با ولايت امير مؤمنان عليه السلام باشد؛ چنانچه خداوند بعد از اعلام ولايت امير مؤمنان عليه السلام در روز غدير، اسلام همراه با ولايت را اسلام كامل و دين مورد رضايت خود اعلام فرموده است:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الاِْسْلاَمَ. المائدة/3.

امروز، دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان) شما پذيرفتم

خطيب بغدادي با سند صحيح از ابو هريره نقل مي كند كه اين آيه در روز عيد غدير و پس از معرفي علي عليه السلام براي خلافت نازل شده است:

لما أخذ النبي (صلي الله عليه وسلم) بيد علي بن أبي طالب، فقال: ألست ولي المؤمنين، قالوا: بلي يا رسول الله، قال: من كنت مولاه فعلي مولاه، فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا بن أبي طالب، أصبحت مولاي ومولي كل مسلم، فأنزل الله: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».

رسول خدا دست علي را گرفت و فرمود: آيا من سر پرست مؤمنان نيستم؟ گفتند: آري، چنين است اي رسول خدا، فرمود: هر كس من مولا و سرپرست اويم علي مولاي اوست، عمر فرياد زد: تبريك، تبريك، اي پسر ابوطالب، تو اكنون مولاي من و هر مسلمان هستي، پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: امروز دين را بر شما كامل نمودم.

الخطيب البغدادي، أحمد بن علي أبو بكر (متوفاي 463هـ)، تاريخ بغداد، ج 8، ص 289، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

از آن جائي كه بحث شأن نزول آيه اكمال و ابلاغ را در مقاله دلالت حديث غدير به صورت كامل بررسي و صحت سند احاديث آن را مطرح و بيان كرده ايم، از اين رو، از طرح دوباره آن خودداري مي كنيم.

از ديدگاه شيعه، هر فردي كه به وحدانيت خداوند و رسالت نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله شهادت دهد، مسلمان است و احكام اسلامي بر او جاري مي شود. علماي شيعه نيز در كتاب هاي فقهي به اين مطلب تصريح كرده و فتوا به پاك بودن چنين فردي داده اند، كه به دو نمونه اشاره مي كنيم.

شيخ انصاري رضوان الله تعالي عليه در اين باره مي نويسد:

المشهور طهارة المخالف لأهل الحق عدا الفرق الآتية منهم للأصل وأدلة طهارة المسلمين من النص والاجماع بعد ملاحظة ما دل علي اسلامهم في الظاهر بناء علي تحديد الاسلام المقابل للايمان الذي هو مناط الطهارة دون المرادف له بما عليه الناس من الشهادتين والتزام الصلاة والصيام والحج والزكاة وغير ذلك كما لا يخفي علي المتتبع باب الفرق بين الايمان والاسلام من أصول الكافي هذا مضافا إلي السيرة القطعية المستمرة من زمن حدوث هذا المذهب إلي يومنا هذا من الأئمة صلوات الله عليهم وأصحابهم ومن جميع المؤمنين من المباشرة لهم ومساورتهم والاكل من ذبايحهم وأطعمتهم ومزاوجتهم... .

مشهور از فقهاء گفته اند مسلمانان مخالف مكتب اهل بيت غير از يك فرقه آنان پاك هستند، و دليل آن جريان اصل طهارت و دلائلي مانند: نص و اجماع است كه پس از اثبات ظاهري مسلمان بودن حكم طهارت جاري مي شود، البته بنا بر اين كه اسلام را مفهومي در برابر ايمان بدانيم نه مرادف با آن، يعني اسلام عبارت باشد از اظهار شهادتين و التزام به اقامه نماز و روزه و حج و زكات و غير اينها كه هر محققي با مراجعه به باب فرق بين ايمان و كفر از كتاب اصول كافي با حقيقت اين دو مفهوم آشنا مي شود، علاوه بر اين مطالب، از آغاز پيدايش مذهب اهل بيت عليهم السلام سيره و روش امامان و پيروان آنان بر هم نشيني و رفت و آمد و استفاده از خوراكي ها و غذاهاي آنان و پيوند زناشوئي با ديگر مسلمانان بوده است.

الأنصاري، الشيخ مرتضي (متوفاي1282هـ)، كتاب الطهارة (ط.ق)، ج 2 ص 351، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام للطباعة والنشر.

شهيد صدر اعلي الله مقامه نيز در اين باره مي نويسد :

وكل انسان أعلن الشهادتين (الشهادة لله بالتوحيد وللنبي محمد (ص) بالرسالة) فهو مسلم عمليا وطاهر حتي ولو علم بأنه غير منطو في قلبه علي الايمان بمدلول الشهادتين ما دام هو نفسه قد أعلن الشهادتين ولم يعلن بعد ذلك تكذيبه لهما، أو اعتقادات دينية أخري تتعارض معها بصورة صريحة لا تقبل التأويل، وكل من ولد عن أبوين مسلمين فهو مسلم عمليا وطاهر ما لم يعلن تكذيبه للشهادتين.

هر انساني كه شهادتين يعني اعتراف به توحيد و رسالت پيامبر اكرم را ابراز نمايد مسلمان است و پاك، اگر چه بدانيم كه در قلب و درون او از آثار ايمان خبري نيست؛ ولي اين اعتقادش را اظهار مي كند و بر خلاف آن چيزي نمي گويد. و نيز هر كس كه از پدر و مادر مسلماني زاده شود او نيز مسلمان و پاك است تا زماني كه خلاف آن را اظهار نمايد.

الصدر، السيد محمد باقر (شهادت 1400هـ)، الفتاوي الواضحة، ص 221، ناشر: مطبعة الآداب ـ النجف الأشرف.

ثانياً: در منابع اهل سنت نيز رواياتي وجود دارد كه مردم با ترك ولايت امير مؤمنان عليه السلام كافر شده اند.

ابن مردويه اصفهاني مي نويسد:

عن أبي هارون العبدي، قال: كنت أري رأي الخوارج لا رأي لي غيره، حتي جلست إلي أبي سعيد الخدري فسمعته يقول: أمر الناس بخمس فعملوا بأربع وتركوا واحدة، فقال له رجل: يا أبا سعيد، ما هذه الأربع التي عملوا بها؟ قال: الصلاة، والزكاة، والحج، والصوم - صوم شهر رمضان - قال: فما الواحدة التي تركوها؟ قال: ولاية علي بن أبي طالب. قال: وإنها مفترضة معهن؟ قال: نعم. قال: فقد كفر الناس ! ! قال: فما ذنبي!

ابوهارون عبدي مي گويد: من عقيده اي غير از اعتقادات خوارج نداشتم، تا آن كه در مجلس ابو سعيد خدري نشسته بودم و از او شنيدم كه مي گفت: مردم به پنج امر سفارش شدند كه به چهار برنامه عمل كردند؛ ولي يكي را كنار زدند، شخصي پرسيد: آنچه بدان عمل كردند چه بود؟ گفت: نماز، زكات، حج، روزه، پرسيد: پس آنچه بدان عمل نكردند چه بود؟ گفت: ولايت و رهبري علي بن ابي طالب، پرسيد: مگر اين هم مانند آن چهار واجب ديگر بر مردم واجب بود؟ گفت: آري، آن مرد گفت: پس در اين صورت كافر شدند، ابو سعيد گفت: گناه من چيست؟

الأصفهاني، أبي بكر أحمد بن موسي ابن مردويه (متوفاي410هـ)، مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع)، ص 72.

كدام فرقه اهل نجات است؟

ثالثاً: اين مسأله از ضروريات هر مذهبي است كه فقط خودشان را مسلمان واقعي، هدايت شده، داراي مذهب حق و فرقه ناجيه، و بقيه را گمراه و اهل آتش مي دانند كه البته اساس تشكيل و تأسيس فرقه هاي مختلف اسلامي هم بر همين مبنا است؛ چرا كه اعتراف به حقانيت مذهب مخالف، در حقيقت انكار حقانيت مذهب خود به حساب مي آيد.

و از سويي اين مبنا و فكر در حقيقت منبعث از روايت «افتراق امت» است كه در ميان شيعه و سني متواتر و قطعي است. بر اساس اين روايت، از بين هتفاد و سه فرقه اسلامي، فقط يك فرقه ناجيه، و بقيه اهل آتش هستند.

در طول تاريخ، هر فرقه اي از فرقه هاي اسلامي ادعا كرده اند كه آن فرقه ناجيه، مذهب مورد قبول آن ها است و آن ها هستند كه بر سنت رسول خدا و اصحاب او باقي، و غير از خودشان همگي فرقه ضاله و اهل آتش هستند. اين عقيده مشترك تمامي فرقه هاي اسلامي است و تنها مربوط به شيعه نيست.

روايات بسياري در اين زمينه در صحاح اهل سنت وجود دارد كه به دو روايت اشاره مي كنيم

ابن ماجه قزويني مي نويسد:

حدثنا هِشَامُ بن عَمَّارٍ ثنا الْوَلِيدُ بن مُسْلِمٍ ثنا أبو عَمْرٍو ثنا قَتَادَةُ عن أَنَسِ بن مَالِكٍ قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم إِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ افْتَرَقَتْ علي إِحْدَي وَسَبْعِينَ فِرْقَةً وَإِنَّ أُمَّتِي سَتَفْتَرِقُ علي ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً كُلُّهَا في النَّارِ إلا وَاحِدَةً وهي الْجَمَاعَةُ.

انس بن مالك مي گويد: رسول خدا فرمود: بني اسرائيل هفتادو يك فرقه شدند، و بزودي امت من به هفتادو دو فرقه منشعب خواهند شد، همه فرقه ها اهل آتش خواهند بود غير از يك فرقه و آن فرقه ناجيه، جماعت هستند.

القزويني، محمد بن يزيد ابوعبدالله (متوفاي275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1322، ح3993، تحقيق محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار الفكر - بيروت.

محمد ناصر الباني بعد از اين روايت مي گويد:

حديث صحيح ورجاله ثقات علي ضعف في هشام بن عمار لكنه قد توبع كما يأتي والحديث أخرجه ابن ماجه بإسناد المصنف هذا وصححه البوصيري

والحديث صحيح قطعا لأن له ست طرق أخري عن أنس وشواهد عن جمع من الصحابة وقد استقصي المصنف رحمه الله الكثير منها كما يأتي ومضي قبله من حديث عوف ابن مالك وقد خرجته في الصحيحة من حديث أبي هريرة من حديث معاوية وسيذكرهما المصنف

وقد ضل بعض الهلكي من متعصبة الحنفية في ميله إلي تضعيف هذا الحديث مع كثرة طرقه لمخالفته هوي في نفسه وقد رددت عليه في المصدر المذكور آنفا فليراجعه من شاء.

اين حديث صحيح و راويان آن ثقه مي باشند؛ مگر هشام بن عمار، سپس مي گويد: قطعا اين حديث صحيح است؛ زيرا با شش طريق روايت شده است، اگر چه بعضي از متعصبان حنفي خواسته اند آن را تضعيف كنند كه اين هم نشات گرفته از هواهاي نفساني است.

ألباني، محمد ناصر (متوفاي1420هـ)، ظلال الجنة، ج 1، ص 27، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة - 1413هـ ـ 1993م.

ترمذي مي نويسد:

حدثنا مَحْمُودُ بن غَيْلَانَ حدثنا أبو دَاوُدَ الْحَفَرِيُّ عن سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ عن عبد الرحمن بن زِيَادٍ الْأَفْرِيقِيِّ عن عبد اللَّهِ بن يَزِيدَ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال قال رسول اللَّهِ صلي الله عليه وسلم لَيَأْتِيَنَّ علي أُمَّتِي ما أتي علي بَنِي إِسْرَائِيلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ حتي إن كان منهم من أتي أُمَّهُ عَلَانِيَةً لَكَانَ في أُمَّتِي من يَصْنَعُ ذلك وَإِنَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ تَفَرَّقَتْ علي ثِنْتَيْنِ وَسَبْعِينَ مِلَّةً وَتَفْتَرِقُ أُمَّتِي علي ثَلَاثٍ وَسَبْعِينَ مِلَّةً كلهم في النَّارِ إلا مِلَّةً وَاحِدَةً قالوا وَمَنْ هِيَ يا رَسُولَ اللَّهِ قال ما أنا عليه وَأَصْحَابِي.

عبد الله بن عمر از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: سرگذشت بني اسرائيل در باره امت من تكرار خواهد شد، بني اسرائيل هفتادو دو فرقه شدند و امت من هفتادو سه فرقه خواهند شد، تمام فرقه ها اهل آتش خواهند بود مگر يك فرقه، سؤال شد: آن كدام فرقه است؟ فرمود: آنان كه بر روش من و ياران من باقي باشند.

الترمذي السلمي، محمد بن عيسي ابوعيسي (متوفاي 279هـ)، سنن الترمذي، ج 5، ص 26، ح2641، تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

با توجه به فرقه هاي متعددي كه در ميان اهل سنت وجود دارد، حال سؤال اين جا است كه اين فرقه ناجيه، كدام فرقه است؟ اشاعره، معتزله، ماترديه و... .

روشن است كه جمله «ما أنا عليه وأصحابي» از اضافات اهل سنت است؛ چرا كه ممكن نيست رسول خدا صلي الله عليه وآله امتش را امر به محال نمايد؛ زيرا صحابه خود دچار اختلافات شديدي شدند و حتي يكديگر را مستحق قتل دانسته و بايكديگر جنگيده اند.

حال امت اسلامي به عمل كداميك از اصحاب رسول خدا اقتدا كنند؟

به عثمان يا قاتلان او كه از برترين اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله بودند؟

در صف ياران معاويه و شام (فئة باغية) باشند يا در صف ياران امير مؤمنان عليه السلام؟

به اصحاب جمل اقتدا كنند يا به امير مؤمنان عليه السلام؟ به عمل أبو الغاديه كه به قول ابن تيميه از سابقون الأولون است، تمسك كنند يا به عمل عمار ياسر؟

فرقه ناجيه از ديدگاه علماي اهل سنت

علماي اهل سنت نيز در تعريف فرقه ناجيه، دچار اختلافات شديدي شده اند، برخي اشاعره و اهل حديث را فرقه ناجيه دانسته اند و برخي ماترديه را. برخي اهل قياس (حنفي ها) را فرقه ضاله دانسته اند و برخي اشاعره و... را. در ذيل به چند نمونه اشاره مي شود.

فقط اشاعره، فرقه ناجيه هستند

قاضي عضد الدين ايجي، از بزرگان اهل سنت مي گويد:

وأمّا الفرقة المستثناة الذين قال فيهم: هم الذين علي ما أنا عليه وأصحابي، فهم الأشاعرة والسلف من المحدّثين وأهل السنّة والجماعة، ومذهبهم خال من بدع هؤلاء.

فرقه نجات يافته كه در سخن رسول خدا آمده است و فرمود: آنچه كه من و يارانم بر آنيم، اينان اشاعره و محدثان سلف و اهل سنت و جماعت هستند كه مذهبشان از بدعت ها به دور است.

الإيجي، عضد الدين (متوفاي756هـ)، كتاب المواقف، ج 3 ص 718، تحقيق: عبد الرحمن عميرة، ناشر: دار الجيل، لبنان، بيروت، الطبعة: الأولي، 1417هـ، 1997م.

ماترديه، فرقه ناجيه هستند

أبو سعيد خادمي در دفاع از ماترديه مي گويد:

قَالَ الْعَلَّامَةُ الْعَضُدُ: الْفِرْقَةُ النَّاجِيَةُ وَهُمْ الْأَشَاعِرَةُ لَعَلَّ مُرَادَهُ إمَّا تَغْلِيبَ أَوْ عُمُومَ مَجَازٍ أَوْ ادِّعَاءَ اتِّحَادِهِمْ مَعَ الْمَاتُرِيدِيَّةِ الَّذِينَ تَابَعُوا فِي الْأُصُولِ كَالْحَنَفِيَّةِ إلَي عَلَمِ الْهُدَي الشَّيْخِ أَبِي مَنْصُورٍ الْمَاتُرِيدِيِّ وَجْهُ كَوْنِهِمْ فِرْقَةً نَاجِيَةً الْتِزَامُهُمْ كَمَالَ مُتَابَعَةِ النَّبِيِّ صَلَّي اللَّهُ تَعَالَي عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَصْحَابِهِ فِي مُعْتَقَدَاتِهِمْ بِلَا تَجَاوُزٍ عَنْ ظَاهِرِ نَصٍّ بِلَا ضَرُورَةٍ وَلَا اسْتِرْسَالٍ إلَي عَقْلٍ خِلَافًا لِمُخَالِفِيهِمْ كَمَا ذَكَرَهُ الْعَلَّامَةُ الدَّوَانِيُّ.

عَضُد الدين ايجي مي گويد: فرقه ناجيه اشاعره است، شايد مقصود او از اين سخن يا به نحو غلبه؛ يعني اكثر اشاعره و يا از باب عموم مجاز باشد و يا از اين جهت كه اعتقاداتشان با ماتُريديه يكسان است كه در اصول مانند ابو حنيفه از ابو منصور ماتُريدي پيروي مي كنند، و علت اينكه اينان را فرقه ناجيه دانسته است به جهت تبعيت كامل از رسول خدا و اصحاب در اعتقادات و بدون تجاوز از ظاهر نصوص؛ مگر به قدر ضرورت و يا ارجاع به عقل بر خلاف مخالفينشان است.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد (متوفاي1156هـ)، بريقة محمودية، ج 1، ص 388.

فقط پيروان احمد بن حنبل، فرقه ناجيه هستند

سفاريني، يكي ديگر از علماي اهل سنت در باره فرقه ناجيه مي نويسد:

أهل السنة والجماعة ثلاث فرق: الأثرية وإمامهم أحمد بن حنبل، والأشعرية وإمامهم أبو الحسن الأشعري، والماتريدية وإمامهم أبو منصور الماتريدي.

اهل سنت و جماعت سه فرقه هستند: اثريه كه امامشان احمد حنبل است و اشعريه كه امامشان ابوالحسن اشعري است و ماتُريديه كه امامشان ابومنصور ماتُريدي است.

و در ادامه مي گويد:

قال بعض العلماء: هم يعني الفرقة الناجية أهل الحديث: يعني الأثرية، والأشعرية والماتريدية.

بعضي از دانشمندان گفته اند: فرقه ناجيه اهل حديث هستند؛ يعني اثريه و اشاعره و ماتُريديه.

و در پايان مي گويد:

أنّ قول النبي صلي اللّه عليه وآله وسلم: «إلا فرقة واحدة » ينافي التعدّد، فالفرقة الناجية هم الأثريّة فقط، أتباع أحمد بن حنبل، دون الأشعريّة والماتريدية.

اما فرمايش رسول خدا كه فرمود: يك فرقه اهل نجات است، با تعدد فرقه ها منافات دارد؛ بنابراين فرقه ناجيه يكي بيش نيست و آن اثريه پيروان احمد حنبل مي باشند، نه اشاعره و ماتُريديه.

السفاريني الحنبلي، شمس الدين محمد بن أحمد بن سالم (متوفاي 1188هـ)، لوامع الأنوار البهيّة، ج1، ص73 ـ 76.

فقط اهل حديث، فرقه ناجيه هستند

از ميان ديگر فرقه هاي اسلامي، اهل حديث تلاش بيشتري كرده اند تا خود را فرقه ناجيه جلوه داده و ديگران را فرقه هالكه معرفي كنند.

أبو مظفر سمعاني مي نويسد:

أن الله تعالي أبي أن يكون الحق والعقيدة الصحيحة إلا مع أهل الحديث والآثار لأنهم أخذوا دينهم وعقائدهم خلفا عن سلف وقرنا عن قرن إلي أن انتهوا إلي التابعين وأخذه التابعون عن أصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم وأخذه أصحاب رسول الله صلي الله عليه وسلم عن رسول الله صلي الله عليه وسلم ولا طريق إلي معرفة ما دعا إليه رسول الله صلي الله عليه وسلم الناس من الدين المستقيم والصراط القويم إلا هذا الطريق الذي سلكه أصحاب الحديث

وأما سائر الفرق فطلبوا الدين لا بطريقه لأنهم رجعوا إلي معقولهم وخواطرهم وآرائهم فطلبوا الدين من قبله فإذا سمعوا شيئا من الكتاب والسنة عرضوه علي معيار عقولهم فإن استقام قبلوه وإن لم يستقم في ميزان عقولهم ردوه فإن اضطروا إلي قبوله حرفوه بالتأويلات البعيدة والمعاني المستنكرة فحادوا عن الحق وزاغوا عنه ونبذوا الدين وراء ظهورهم وجعلوا السنة تحت أقدامهم تعالي الله عما يصفون...

أو ما سمعت أن المعتزلة مع اجتماعهم في هذا اللقب يكفر البغداديون منهم البصريين والبصريون منهم البغداديون ويكفر أصحاب أبي علي الجبائي ابنه أبا هاشم وأصحاب أبي هاشم يكفرون أباه أبا علي.

خداوند متعال اراده نفرموده؛ مگر آن كه مذهب و عقيده حق و صحيح فقط نزد اهل حديث باشد؛ زيرا آنان دين و اعتقاداتشان را نسل به نسل ازتابعان و آنان از اصحاب رسول خدا و اصحاب از رسول خدا گرفته اند؛ بنابراين راهي براي رسيدن به دين صحيح و راه مستقيم و استوار وجود ندارد؛ مگر راهي كه اصحاب حديث مي روند.

ولي فرقه هاي ديگر، دين را با روش هاي ديگري مانند مراجعه به عقل و آراء و ذهنيات خودشان تعريف و تفسير مي كنند، كتاب و سنت را با معيارهاي عقلي مي سنجند كه اگر موافق بود مي پذيرند و اگر مخالف بود رد مي كنند و اگر مجبور به پذيرش آن باشند بازهم با تفسير و تأويل غير مناسب و دور از حقيقت آن را تحريف مي كنند؛ از اين رو، از جاده حق منحرف شده و از حقيقت دين فاصله گرفته و سنت را نابود كرده اند، وبه همين جهت است كه مي بينيد معتزله با اينكه تحت يك نام و مذهب جمع شده اند؛ ولي يكديگر را تكفير مي كنند، معتزله بغداد اهل بصره را و معتزله بصره بغدادي را تكفير مي كند، طرفداران ابوعلي جبائي فرزندش ابوهاشم را تكفير مي كنند و طرفداران ابوهاشم پدرش ابوعلي را.

السمعاني، ابوالمظفر منصور بن محمد بن عبد الجبار (متوفاي489هـ)، الانتصار لأصحاب الحديث، ج 1، ص 44، تحقيق: محمد بن حسين بن حسن الجيزاني، ناشر: مكتبة أضواء المنار - السعودية، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1996م.

و براي اين كه ثابت كنند كه فرقه ناجيه فقط آن ها هستند، دست به داستان سرائي زده و با جعل قصه هاي عوام فريب از خواب نما شدن و تشرف به محضر رسول خدا استفاده مي كنند و مي گويند رسول خدا را در خواب ديده ايم و تأييد آن حضرت را نيز دريافت كرده ايم !!!.

خطيب بغدادي در اين باره مي نويسد:

حدثني محمد بن أبي الحسن قال أخبرني أبوالقاسم بن سختويه قال سمعت أباالعباس أحمد بن منصورالحافظ بصور يقول سمعت أبا الحسن محمد بن عبدالله بن بشر بفسا يقول رأيت النبي صلي الله عليه وسلم في المنام فقلت من الفرقة الناجية من ثلاث وسبعين فرقة قال أنتم يا أصحاب الحديث

محمد بن عبد الله بن بشر مي گويد: رسول خدا را در عالم خواب ديدم، سؤال كردم فرقه ناجيه از بين هفتادو سه فرقه كيست؟ فرمود: شما اي اصحاب حديث!!!.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، شرف أصحاب الحديث، ج 1، ص 25، تحقيق: د. محمد سعيد خطي اوغلي، ناشر: دار إحياء السنة النبوية - أنقرة.

ابن فاخر اصفهاني مي نويسد:

حدثنا محمد بن عبيد الله بن بشر الفسوي، قال: رأيت رسول الله في المنام في مسجد عندنا بفسا جالس (لنا؟) في المحراب، فبركت بين يديه وبيدي محبرة، فقلت: يا رسول الله، من الفرقة الناجية من الثلاث والسبعين فرقة من أمتك؟ قال: أنتم يا أصحاب الحديث.

محمد بن عبيد الله بشر فسوي گفته است: پيامبر را در عالم خواب در مسجدي در شهر فسا ديدم كه در محراب نشسته بود، مقابلش زانو زدم و گفتم: فرقه ناجيه از بين فرقه هاي امتت كدام يك است؟ فرمود: شما اي اصحاب حديث!!!!.

السمري الاصبهاني، معمر بن عبد الواحد بن رجاء بن عبد الواحد بن محمد بن الفاخر (متوفاي564هـ)، مجلس ابن فاخر الأصبهاني، ج 1، ص 480، تحقيق: نبيل سعد الدين جرار، ناشر: مكتبة البشائر الاسلامية - لبنان / بيروت، الطبعة: الأولي، 1422هـ - 2001م.

طبيعي است كه وقتي كسي نتواند دليلي براي حقانيت مذهب خود ارائه كند، دنبال خواب، فال و... مي رود.

زيديه، فرقه ناجيه هستند

فرقه زيديه نيز ادعا مي كنند كه فرقه ناجيه آن ها هستند و در اين باره كتاب هايي نيز نوشته اند.

حاجي خليفه مي نويسد:

وصنف أحمد بن يحيي المرتضي مختصرا سماه الملل والنحل أيضا علي مذهب الزيدية وذكر فيه ان الفرقة الناجية هي الزيدية.

احمد بن يحيي كتابي مختصر به نام ملل و نحل در مذهب زيديه نوشته است و در آن زيديه را فرقه ناجيه معرفي مي كند.

القسطنطيني الرومي الحنفي، مصطفي بن عبدالله (معروف به حاجي خليفه) (متوفاي1067هـ)، كشف الظنون عن أسامي الكتب والفنون، ج 2، ص 1821، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1413 - 1992.

اهل قياس (پيروان ابوحنيفه) اهل آتش هستند

روايات صحيح السندي در كتاب هاي اهل سنت يافت مي شود مبني بر اين كه كساني كه قياس را يكي از منابع فقهي خود مي دانند، فرقه هالكه و اهل آتش هستند.

حاكم نيشابوري مي نويسد:

أخبرنا محمد بن المؤمل بن الحسن ثنا الفضل بن محمد بن المسيب ثنا نعيم بن حماد ثنا عيسي بن يونس عن جرير بن عثمان عن عبد الرحمن بن جبير بن نفير عن أبيه عن عوف بن مالك رضي الله عنه قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم ستفترق أمتي علي بضع وسبعين فرقة أعظمها فرقة قوم يقيسون الأمور برأيهم فيحرمون الحلال ويحللون الحرام هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه.

عوف بن مالك به نقل از رسول خدا مي گويد: رسول خدا فرمود: به زودي امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگترين آنان گروهي هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مي كنند، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كنند.

اين حديث بنا به شرائط شيخين صحيح است اگر چه آن را نياورده اند.

الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله (متوفاي 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 4، ص 477، ح8325، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولي، 1411هـ - 1990م.

طبراني در معجم كبير مي نويسد:

حدثنا يحيي بن عُثْمَانَ بن صَالِحٍ ثنا نُعَيْمُ بن حَمَّادٍ ثنا عِيسَي بن يُونُسَ عن حَرِيزِ بن عُثْمَانَ عن عبد الرحمن بن جُبَيْرِ بن نُفَيْرٍ عن أبيه عن عَوْفِ بن مَالِكٍ عَنِ النبي صلي اللَّهُ عليه وسلم قال تَفْتَرِقُ أُمَّتِي علي بِضْعٍ وَسَبْعِينَ فِرْقَةً أَعْظَمُهَا فِتْنَةً علي أُمَّتِي قَوْمٌ يَقِيسُونَ الأُمُورَ بِرَأْيِهِمْ فَيُحِلُّونَ الْحَرَامَ وَيُحَرِّمُونَ الْحَلالَ.

عوف بن مالك از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: امت من به هفتاد و چند فرقه خواهند رسيد كه بزرگ ترين آنان گروهي هستند كه امور دين را با آراء خودشان مقايسه مي كنند، حلال را حرام و حرام را حلال مي كنند.

الطبراني، سليمان بن أحمد بن أيوب ابوالقاسم (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 18، ص 50، تحقيق: حمدي بن عبدالمجيد السلفي، ناشر: مكتبة الزهراء - الموصل، الطبعة: الثانية، 1404هـ - 1983م.

هيثمي بعد از نقل اين روايت مي گويد :

رواه الطبراني في الكبير والبزار ورجاله رجال الصحيح.

اين روايت را طبراني و بزّار نقل كرده اند و راويان آن راويان صحيح بخاري هستند.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 1، ص 179، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

در اين حديث در حقيقت تمام مذاهب و فرقه هاي فعلي اهل سنت زير سؤال رفته اند، چرا كه اكثر اهل سنت، اهل قياس هستند، و قياس و استحسان يكي از مهمترين منابع استنباط احكام شرعي در فقه آنان به شمار مي رود.

نتيجه آن كه، هر فرقه اي از فرقه هاي اسلامي، خود را مسلمان واقعي، فرقه نجات يافته و تابع واقعي رسول خدا صلي الله عليه وآله مي داند كه البته شيعه هم از اين قاعده كلي خارج نيست. آري، تنها فرقي كه شيعه دارد اين است كه براي اثبات حقانيت خويش و فرقه ناجيه بودن به خواب و رؤيا متوسل نمي شود؛ بلكه با استفاده از ده ها دليل و مدرك كه در منابع فرقه هاي ديگر وجود دارد، ثبات و استواري ملاك هاي عقيدتي خويش را به اثبات مي رساند.

اگر تكفير بد است پس چرا شما... .

عثمان الخميس، شيعه را تكفير مي كند

عثمان الخميس كه امروز ليدر و ايدئولوگ وهابيت به شمار مي رود در اول سخنراني اش در نماز جمعه كويت، عقيده تكفير را به شيعه نسبت مي دهد؛ ولي در آخر سخنراني، خود، شيعه را به شدت تكفير مي كند و حتي تمام عقائد شيعه را الهام گرفته از يهود و نصاري مي داند. اكنون به قسمتهائي از سخنان عثمان الخميس در تكفير شيعه توجه نمائيد:

ألا تتفقون معي أن من يدين بهذه الأشياء ومن يقول هذا القول أنه ليس من المسلمين، ألا يحق لنا بعد هذا أن نقول أن من دان بهذه الأمور [عقائد الشيعة ] أنه غير مسلم، لأن هذه الأمور ليست من دين الإسلام وأنه لا يحق لنا أن نقول مذهب الشيعة بل نقول دين الشيعة.

الذي يدين بهذا [مذهب الشيعة ] لا يقال عنه مسلم؛ بل هذا دين آخر غير الإسلام لا نعرفه أبدا...

من يعتقد هذا الاعتقاد لا شك أنه ليس من دين الله تبارك وتعالي في شئ.

وقال الإمام أحمد أيضا: وليست الرافضة من الإسلام في شيء.

، كتاب السنة للإمام أحمد بن صفحة82

وقال أبو حامد المقدسي لا يمضي علي ذي بصيرة من المسلمين أن أكثر ما قدمناه في الباب قبله من تكفير هذه الطائفة الرافضة علي اختلاف أصنافها كفر صريح وعناء مع جهل قبيح لا يتوقف الواقف عليه من تكفيرهم والحكم عليهم بالمروق من دين الإسلام.هذا قاله في رسالة له في الرد علي الرافضة صفحة 200

وقال الإمام الشوكاني:إن أصل دعوة الروافض كياد الدين ومخالفة الإسلام وبهذا يتبين أن كل رافض خبيث يصير كافر بتكفيره لصحابي واحد فكيف بمن يكفر كل الصحابة واستثني أفرادا يسيره. هذا قاله في نثر الجوهر علي حديث أبي ذر.

وقال الألوسي، ذهب معظم علماء ما وراء النهر إلي كفر الاثني عشرية قاله في كتاب منهج السلامة

وقال ابن باز: الرافضة الذين يسمون الإمامية والجعفرية والخمينية اليوم كفار خارجون عن ملة الإسلام.

آيا با من هم صدا نمي شويد كه هر كس چنين اعتقاداتي داشته باشد مسلمان نيست، و آيا حق نداريم به شيعيان بگوئيم كه شما غير مسلمانيد؛ زيرا اين عقائد از اسلام نيست و بهتر است بگوئيم دين شيعه نه مذهب شيعه؛ چون اين دين غير از اسلام است، احمد حنبل گفته است: شيعه جائي در اسلام ندارد.

مقدسي گفته است: بر انسان هاي آگاه پوشيده نيست كه شيعيان با همه طوايفشان در ناداني و كفر صريح به سر مي برند و اينان از دين اسلام خارج مي باشند.

شوكاني گفته است: اساس تبليغات شيعه نابودي دين و مخالفت با اسلام است؛ پس اگر هر شيعه اي يك نفر از اصحاب پيامبر را كافر بداند خود او كافر است، حال چگونه است آنكه همه اصحاب را كافر مي داند؛ مگر تعدادي اندك از ايشان را؟

آلوسي گفته است: بزرگان از دانشمندان ما وراء النهر، اثنا عشري ها را كافر دانسته اند.

بن باز گفته است: شيعيان كه به اماميه و جعفري معروف و امروز به طرفداران خميني مشهور هستند اينان كافر و از امت اسلامي خارج هستند.

بنابراين از جناب عثمان الخميس مي پرسيم كه اگر تكفير ديگر مذاهب اسلامي، كار درستي نيست، چرا شما اين كار را مرتكب شده ايد و اگر كار درستي است، چرا به شيعيان ايراد مي گيريد.

نمونه هائي از تكفير شيعيان توسط اهل سنت:

در ميان مذاهب اسلامي، مذهب اثنا عشري، بيشتر از ديگر مذاهب آماج تكفير دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است. علاوه بر تكفير هايي كه از زبان عثمان الخميس نقل شد، مطالب بسياري در اين زمينه در كتاب هاي اهل سنت وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:

محمد امين مشهور به ابن عابدين، از فقهاي مشهور احناف است كه اهل سنت جنوب ايران ارادت خاصي نسبت به ايشان دارند. وي در كتاب تنقيح الفتاوي الحامديه، فتواي مشهور عبد الله افندي را در باره تكفير و جواز قتل شيعيان اين گونه نقل مي كند:

وَرَأَيْت فِي مَجْمُوعَةِ شَيْخِ الْإِسْلَامِ عَبْدِ اللَّهِ أَفَنْدِي حَفِظَهُ اللَّهُ الْمَلِكُ السَّلَامُ حِينَ زَارَنِي فِي الْجُنَيْنَةِ وَقْتَ قُدُومِهِ مِنْ الْمَدِينَةِ الْمُنَوَّرَةِ عَلَي مُنَوِّرِهَا أَفْضَلُ الصَّلَاةِ وَأَتَمُّ السَّلَامِ سَنَةَ 1146 مَا صُورَتُهُ مَا قَوْلُكُمْ - دَامَ فَضْلُكُمْ وَرَضِيَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَنَفَعَ الْمُسْلِمِينَ بِعُلُومِكُمْ - فِي سَبَبِ وُجُوبِ مُقَاتَلَةِ الرَّوَافِضِ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ هُوَ الْبَغْيُ عَلَي السُّلْطَانِ أَوْ الْكُفْرِ، إذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِي فَمَا سَبَبُ كُفْرِهِمْ وَإِذَا أَثْبَتُّمْ سَبَبَ كُفْرِهِمْ فَهَلْ تُقْبَلُ تَوْبَتُهُمْ وَإِسْلَامُهُمْ كَالْمُرْتَدِّ أَوْ لَا تُقْبَلُ كَسَابِّ النَّبِيِّ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بَلْ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِهِمْ.

وَإِذَا قُلْتُمْ بِالثَّانِي فَهَلْ يُقْتَلُونَ حَدًّا أَوْ كُفْرًا وَهَلْ يَجُوزُ تَرْكُهُمْ عَلَي مَا هُمْ عَلَيْهِ بِإِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ أَوْ بِالْأَمَانِ الْمُؤَقَّتِ أَوْ بِالْأَمَانِ الْمُؤَبَّدِ أَمْ لَا وَهَلْ يَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ وَذَرَارِيِهِمْ أَفْتُونَا مَأْجُورِينَ أَثَابَكُمْ اللَّهُ تَعَالَي الْجَنَّةَ.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اعْلَمْ أَسْعَدَك اللَّهُ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْكَفَرَةَ وَالْبُغَاةَ الْفَجَرَةَ جَمَعُوا بَيْنَ أَصْنَافِ الْكُفْرِ وَالْبَغْيِ وَالْعِنَادِ وَأَنْوَاعِ الْفِسْقِ وَالزَّنْدَقَةِ وَالْإِلْحَادِ وَمَنْ تَوَقَّفَ فِي كُفْرِهِمْ وَإِلْحَادِهِمْ وَوُجُوبِ قِتَالِهِمْ وَجَوَازِقَتْلِهِمْ فَهُوَ كَافِرٌ مِثْلُهُمْ وَسَبَبُ وُجُوبِ مُقَاتَلَتِهِمْ وَجَوَازِ قَتْلِهِمْ الْبَغْيُ وَالْكُفْرُ مَعًا...

فَيَجِبُ قَتْلُ هَؤُلَاءِ الْأَشْرَارِ الْكُفَّارِ تَابُوا أَوْ لَمْ يَتُوبُوا لِأَنَّهُمْ إنْ تَابُوا وَأَسْلَمُوا قُتِلُوا حَدًّا عَلَي الْمَشْهُورِ وَأُجْرِيَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ أَحْكَامُ الْمُسْلِمِينَ وَإِنْ بَقُوا عَلَي كُفْرِهِمْ وَعِنَادِهِمْ قُتِلُوا كُفْرًا وَأُجْرِيَ عَلَيْهِمْ بَعْدَ الْقَتْلِ أَحْكَامُ الْمُشْرِكِينَ وَلَا يَجُوزُ تَرْكُهُمْ عَلَيْهِ بِإِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ وَلَا بِأَمَانٍ مُؤَقَّتٍ وَلَا بِأَمَانٍ مُؤَبَّدٍ نَصَّ عَلَيْهِ قَاضِي خَانْ فِي فَتَاوِيهِ.

وَيَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ نِسَائِهِمْ لِأَنَّ اسْتِرْقَاقَ الْمُرْتَدَّةِ بَعْدَمَا لَحِقَتْ بِدَارِ الْحَرْبِ جَائِزٌ وَكُلُّ مَوْضِعٍ خَرَجَ عَنْ وِلَايَةِ الْإِمَامِ الْحَقِّ فَهُوَ بِمَنْزِلَةِ دَارِ الْحَرْبِ وَيَجُوزُ اسْتِرْقَاقُ ذَرَارِيِّهِمْ تَبَعًا لِأُمَّهَاتِهِمْ لِأَنَّ الْوَلَدَ يَتْبَعُ الْأُمَّ فِي الِاسْتِرْقَاقِ.

در مجموعه اي از رساله هاي شيخ الإسلام عبدالله افندي در سال 1146، پس از مراجعتش از مدينه منوره اينگونه ديدم كه سؤال شده بود: نظر شما در كشتن شيعيان، به خاطر خروج آنان بر حاكم اسلامي و يا كفر آنان چيست؟ اگر به سبب كفر باشد علت كفر آنان چيست؟ و در صورت اثبات كفر اگر توبه كردند، آيا توبه و اسلام آنان مانند مرتد پذيرفه مي شود، يا مانند كسي كه پيامبر را سبّ كند، پذيرفه نمي شود و بايد كشته شوند؟

و اگر كافر هستند آيا حدّ قتل جاري مي شود يا كفر؟ و آيا جائز است از آنان جزيه گرفته شود و باقي باشند و زنانشان به بردگي گرفته شوند؟

در پاسخ مي نويسد: اين كافران ستمگر و جنايتكار، بين همه انواع كفر و ستمگري و فسق و بي ديني جمع كرده اند، كسي كه در كفر و شرك و بي ديني و قتل آنان شك داشته باشد خود او كافر است... !!!

كشتن اين كفار (شيعيان) واجب است، توبه كنند يا نكنند؛ چون اگر توبه كنند و مسلمان شوند بايد حد بر آنان جاري شود و حد آن كشتن است و بعد از قتل حكم مسلمان را دارند، و اگر توبه نكنند كشته مي شوند و احكام كفار جاري مي شود و ماندن آنان با گرفتن جزيه جائز نيست، و زنانشان بايد به كنيزي گرفته شوند و فرزندان آنان نيز همين حكم را دارند؛ چون فرزند تابع مادر است

ابن عابدين، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، تنقيح الفتاوي الحامدية، ج 2 ص 175ـ 178، طبق برنامه الجامع الكبير.

و در حاشيه اي كه بر درّ المختار دارد، مي نويسد:

وفي الفتح عن الخلاصة ومن أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر ا ه

كسي كه خلافت ابوبكر يا عمر را انكار كند كافر است.

ابن عابدين، محمد أمين بن عمر (متوفاي1252هـ)، حاشية رد المختار علي الدر المختار شرح تنوير الأبصار فقه أبو حنيفة، ج 1 ص 561، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر. - بيروت. - 1421هـ - 2000م.

تقي الدين سبكي مي نويسد:

ورأيت في المحيط من كتب الحنفية عن محمد لا تجوز الصلاة خلف الرافضة ثم قال لأنهم أنكروا خلافة أبي بكر وقد أجمعت الصحابة علي خلافته.

وفي الخلاصة من كتبهم في الأصل ثم قال وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر

وفي الفتاوي البديعية من كتب الحنفية من أنكر إمامة أبي بكر الصديق رضي الله عنه فهو كافر وقال بعضهم هو مبتدع والصحيح أنه كافر.

در كتاب محيط از كتاب هاي حنفي ها ديدم نوشته بود: نماز پشت سر شيعه جائز نيست؛ زيرا خلافت ابوبكر را كه صحابه بر آن اجماع دارند انكار مي كنند.

و در كتاب خلاصه از كتاب هاي حنفي ها آمده است: منكر خلافت ابوبكر كافر است.

و در كتاب فتاواي بديعيه آمده است: كسي كه امامت و رهبري ابوبكر را انكار كند كافر است، بعضي گفته اند: بدعت گذار است؛ ولي اعتقاد صحيح آن است كه چنين شخصي كافر است.

و در ادامه مي نويسد:

الأمر الرابع النقول عن العلماء فمذهب أبي حنيفة أن من أنكر خلافة الصديق رضي الله عنه فهو كافر وكذلك من أنكر خلافة عمر بن الخطاب رضي الله عنه ومنهم من لم يحك في ذلك خلافا وقال الصحيح أنه كافر والمسألة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي وفي الفتاوي الظهيرية والبديعية وفي الأصل لمحمد بن الحسن والظاهر أنهم أخذوا ذلك عن إمامهم أبي حنيفة رضي الله عنه

موضوع چهارم نقل سخنان دانشمندان است: مذهب ابوحنيفه اين است كه منكر خلافت ابوبكر همچنين خلافت عمر كافر است، برخي گفته اند: در كفر چنين شخصي هيچ اختلافي نيست. اين مساله در كتاب هائي مانند: الغايه سروجي و فتاواي ظهيريه و بديعيه و در اصل محمد بن حسن موجود است كه در حقيقت آن را از پيشوايشان ابوحنيفه گرفته اند.

السبكي، أبو نصر تاج الدين عبد الوهاب بن علي بن عبد الكافي (متوفاي 771هـ)، فتاوي السبكي، ج 2 ص 576 ـ 587، دار النشر: دار المعرفة - لبنان/ بيروت.

كمال الدين سيواسي در شرح فتح القدير مي نويسد:

وفي الروافض أن من فضل عليا علي الثلاثة فمبتدع وإن أنكر خلافة الصديق أو عمر رضي الله عنهما فهو كافر

در بين شيعيان هر كس علي را بر سه خليفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبكر و عمر را انكار نمايد كافر است.

السيواسي، كمال الدين محمد بن عبد الواحد (متوفاي681هـ)، شرح فتح القدير، ج 1 ص 350، دار النشر: دار الفكر، الطبعة: الثانية، بيروت.

أبو سعيد خادمي مي نويسد:

( وَفِي الظَّهِيرِيَّةِ ) لِظَهِيرِ الدِّينِ الْمَرْغِينَانِيِّ ( وَمَنْ أَنْكَرَ إمَامَةَ أَبِي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ ) رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَي عَنْهُ ( فَهُوَ كَافِرٌ فِي الصَّحِيحِ )... ( وَكَذَلِكَ مَنْ أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ فِي أَصَحِّ الْأَقْوَالِ ).

ظهير الدين مرغيناني در كتاب الظهيريه مي نويسد: بنا بر قول صحيح منكر امامت ابوبكر كافر است، همچنين بنا بر صحيح ترين قول منكر خلافت عمر نيز كافر است.

الخادمي، أبو سعيد محمد بن محمد الوفاة: 1156هـ)، بريقة محمودية، ج 2 ص 104، طبق برنامه نرم افزاري الجامع الكبير.

ابن نجيم حنفي مي نويسد:

وَالرَّافِضِيُّ إنْ فَضَّلَ عَلِيًّا علي غَيْرِهِ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ وَإِنْ أَنْكَرَ خِلَافَةَ الصِّدِّيقِ فَهُوَ كَافِرٌ

شيعه اگر علي را بر سه خليفه مقدم بداند بدعت گذار است، و اگر خلافت ابوبكر و عمر را انكار كند كافر است.

ابن نجيم الحنفي، زين الدين (متوفاي970هـ)، البحر الرائق شرح كنز الدقائق، ج 1 ص 370، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، الطبعة: الثانية.

ابن حجر هيثمي مي نويسد :

فمذهب أبي حنيفة رضي الله عنه أن من أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر علي خلاف حكاه بعضهم وقال الصحيح أنه كافر والمسألة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي والفتاوي الظهيرية والأصل لمحمد بن الحسن وفي الفتاوي البديعية فإنه قسم الرافضة إلي كفار وغيرهم وذكر الخلاف في بعض طوائفهم وفيمن أنكر إمامة أبي بكر وزعم ان الصحيح أنه يكفر.

مذهب ابوحنيفه اين است كه: منكر خلافت ابوبكر يا عمر كافر است؛ هر چند كه برخي از آن ها نظر ديگري دارند؛ ولي نظر صحيح اين است كه منكر خلافت ابوبكر وعمر كافر است. اين مطلب در كتاب هاي الغاية سروجي، فتاواي ظهيريه، الأصل محمد بن الحسن و فتاواي بديعيه آمده است. ابوحنيفه شيعه را تقسيم كرده است به كافر و غير كافر، برخي از فرقه هاي شيعه را كافر و برخي را كافر ندانسته است؛ ولي نظر صحيح اين است كه منكر خلافت ابوبكر كافر است.

الهيثمي، ابوالعباس أحمد بن محمد بن علي ابن حجر (متوفاي973هـ، الصواعق المحرقة علي أهل الرفض والضلال والزندقة، ج 1 ص 138، تحقيق عبد الرحمن بن عبد الله التركي - كامل محمد الخراط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان، الطبعة: الأولي، 1417هـ - 1997م.

عبد الرحمن كليبولي در مجمع الأنهر مي نويسد:

قال المرغيناني تجوز الصلاة خلف صاحب هوي إلا أنه لا تجوز خلف الرافضي والجهني والقدري والمشبهة ومن يقول بخلق القرآن والرافضي إن فضل عليا فهو مبتدع وإن أنكر خلافة الصديق فهو كافر.

مرغيناني گفته است: نماز پشت سر هر كسي كه هواي نفس داشته باشد جائز است؛ ولي پشت سر شيعه، جهني، قدري و مشبّهه و كسي كه قرآن را مخلوق بداند جائز نيست، و شيعه اگر علي را برتر بداند بدعت گذار است و اگر خلافت ابوبكر را انكار نمايد كافر است.

الكليبولي، عبد الرحمن بن محمد بن سليمان المدعو بشيخي زاده (متوفاي 1078هـ)، مجمع الأنهر في شرح ملتقي الأبحر، ج 1 ص 163، تحقيق: خرح آياته وأحاديثه خليل عمران المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1419هـ - 1998م.

شيخ نظام و گروهي از علماي حنفي هند در الفتاوي الهنديه مي نويسند:

من أَنْكَرَ إمَامَةَ أبي بَكْرٍ الصِّدِّيقِ رضي اللَّهُ عنه فَهُوَ كَافِرٌ وَعَلَي قَوْلِ بَعْضِهِمْ هو مُبْتَدِعٌ وَلَيْسَ بِكَافِرٍ وَالصَّحِيحُ أَنَّهُ كَافِرٌ وَكَذَلِكَ من أَنْكَرَ خِلَافَةَ عُمَرَ رضي اللَّهُ عنه في أَصَحِّ الْأَقْوَالِ كَذَا في الظَّهِيرِيَّةِ.

كسي كه امامت ابوبكر را انكار نمايد كافر است، برخي قائل هستند كه بدعت گذار است نه كافر؛ ولي قول صحيح آن است كه كافر است، همچنين اگر كسي خلافت عمر را انكار نمايد بنا بر صحيح ترين اقوال كافر است.

الشيخ نظام وجماعة من علماء الهند، الفتاوي الهندية في مذهب الإمام الأعظم أبي حنيفة النعمان، ج 2 ص 264، ناشر: دار الفكر - 1411هـ - 1991م.

هبة الله لالكائي در كتاب اعتقاد اهل السنة مي نويسد :

سمعت الدوري يقول سمعت أحمد بن يونس يقول إنا لا نأكل ذبيحة رجل رافضي فإنه عندي مرتد.

از احمد بن يونس نقل شده است كه گفت: ما گوشت حيوانات ذبح شده به وسيله شيعه را نمي خوريم؛ چون او نزد من مرتد است.

اللالكائي، هبة الله بن الحسن بن منصور أبو القاسم (متوفاي418هـ)، شرح أصول اعتقاد أهل السنة والجماعة من الكتاب والسنة وإجماع الصحابة، ج 8 ص 1459، تحقيق: د. أحمد سعد حمدان، دار النشر: دار طيبة - الرياض - 1402هـ.

ابن تيميه حراني كه در دشمني با اهل بيت عليهم السلام و پيروان آن حضرت مشهور است، در باره شيعيان مي گويد:

والرافضة شرّ الطوائف المنتسبين إلي القبلة.

رافضه (شيعيان) بدترين طائفه اي است كه به كعبه و قبله منسوب است.

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم ابوالعباس (متوفاي 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج 28 ص 638، تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.

ابوعبد الله مقدسي و ابوالحسن مرداوي مي نويسند:

وَذَكَرَ ابن حَامِدٍ في أُصُولِهِ كُفْرَ الْخَوَارِجِ وَالرَّافِضَةِ وَالْقَدَرِيَّةِ وَالْمُرْجِئَةِ وَمَنْ لم يُكَفِّرْ من كَفَّرْنَاهُ فُسِّقَ وَهُجِرَ.

ابن حامد در كتاب اصولش كافر بودن خوارج و شيعيان و قدريه و مرجئه را ذكر مي كند. سپس مي نويسد: كسي كه تكفير شده هاي توسط ما را كافر نداند، فاسق است و بايد ترك و از جامعه طرد شود.

المقدسي، محمد بن مفلح أبو عبد الله (متوفاي762هـ)، الفروع وتصحيح الفروع، ج 6 ص 155، تحقيق: أبو الزهراء حازم القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1418هـ؛

المرداوي، علي بن سليمان أبو الحسن (متوفاي885هـ)، الإنصاف في معرفة الراجح من الخلاف علي مذهب الإمام أحمد بن حنبل، ج 10 ص 324، تحقيق: محمد حامد الفقي، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.

دشمني هاي اهل سنت با پيروان اهل بيت عليهم السلام فقط به تكفير خلاصه نمي شود؛ بلكه در طول تاريخ با تكيه بر همين فتواها، شيعيان بسياري از دم تيغ زورمداران سني گذشته و اموال بسياري غارت شده است كه در اين جا فقط به يك نمونه اشاره مي كنيم.

ابن كثير دمشقي و أبو الفداء و ابن اثير جزري در حوادث سال 407هـ مي نويسند:

وفي هذه السنة قتلت الشيعة الذين ببلاد إفريقية ونهبت أموالهم ولم يترك منهم إلا من لا يعرف وفيها كان ابتداء دولة العلوليين ببلاد الأندلس وليها علي بن حمود بن أبي العيس العلوي

در اين سال( 407هـ) در قاره آفريقا شيعيان به قتل رسيدند و اموالشان به تاراج رفت و كسي از آنان باقي نماند، و اين حركت در آغاز حكومت علوليين در سرزمين آندلس كه حاكم آن علي بن حمود بن ابو عيس علوي بود اتفاق افتاد.

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر القرشي ابوالفداء، البداية والنهاية، ج 12 ص 5، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت؛

أبو الفداء عماد الدين إسماعيل بن علي (متوفاي732هـ)، المختصر في أخبار البشر، ج 1 ص 250، طبق برنامه الجامع الكبير؛

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 8 ص 114، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

اهل سنت و تكفير همديگر

به جناب عثمان الخميس ! و همفكران او مي گوييم: اين سخنان كه از زبان شما و ائمه اربعه شما شنيده مي شود، فقط در حق شيعه گفته نشده؛ بلكه تمامي فرقه هاي اهل سنت در طول تاريخ همديگر را تكفير كرده و حتي در زمان قدرت از همديگر طلب جزيه كرده اند. شما نه تنها با شيعيان؛ بلكه با يگديگر نيز مشكلات اساساسي داريد. پشنهاد مي كنيم كه در قدم نخست مشكلات خودتان را با بقيه مذاهب اهل سنت حل كنيد، سپس سراغ ديگران برويد.

نمونه هائي از تكفير هاي اهل سنت نسبت به همديگر

هر كس حنبلي نيست، كافر است

شمس الدين ذهبي در تاريخ الإسلام و سير اعلام النبلاء و همچنين ابن رجب حنبلي در ذيل طبقات الحنابله مي نويسند:

أحمد بن الحسين بن محمد. المحدث الأمام أبو حاتم بن خاموش الرازي البزاز. من علماء السنة... وحكاية شيخ الإسلام الأنصاري معه مشهورة. وقوله: مَن لم يكن حنبلياً فليس بمسلم.

داستان شيخ الاسلام انصاري با احمد بن حسين بن محمد مشهور است كه گفت: هر كس حنبلي نباشد مسلمان نيست.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 29، ص 303، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م؛

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 17، ص 625، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ؛

إبن رجب الحنبلي، عبد الرحمن بن أحمد (متوفاي795هـ)، ذيل طبقات الحنابلة، ج 1، ص 20، طبق برنامه الجامع الكبير.

طرفداران احمد بن حنبل كافر هستند

ابن اثير جزري مي نويسد :

ذكر الفتنة ببغداد بين الشافعية والحنابلة

ورد إلي بغداد هذه السنة الشريف أبو القاسم البكري المغربي الواعظ وكان أشعري المذهب وكان قد قصد نظام الملك فأحبه ومال إليه وسيره إلي بغداد وأجري عليه الجراية الوافرة فوعظ بالمدرسة النظامية وكان يذكر الحنابلة ويعيبهم ويقول ( وما كفر سليما ولكن الشياطين كفروا ) والله ما كفر أحمد ولكن أصحابه كفروا.

فتنه ها و آشوبهاي شافعيها و حنبليها در بغداد:

ابوالقاسم بكري مغربي كه اشعري مذهب بود وارد بغداد شد و قصد ديدار نظام الملك را داشت كه به او گرايش پيدا كرد و محبت فراواني نمود، در مدرسه نظاميه مجلس وعظ و سخنراني راه انداخت و از حنبلي ها بد مي گفت و معايب آنان را بازگو مي كرد، و مي گفت: احمد حنبل كافر نيست؛ ولي پيروان او كافر هستند.

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 8، ص 428، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

و نويري در همين زمينه مي نويسد :

وفي سنة خمس وسبعين كانت الفتنة بين الطائفيين، وسببها أنه ورد إلي بغداد الشريف أبو القاسم البكري المقرئ الواعظ وكان أشعريّ المذهب، وكان قد قصد نظام الملك فأحبّه ومال إليه وسيّره إلي بغداد، وأحري عليه الجراية الوافرة. وكان يعِظ بالمدرسة النظامية، ويذكر الحنابلة ويعيبهم ويقول ' وما كفر سُليمان ولكن الشياطين كفروا ' وما كفر أحمد ولكن أصحابه كفروا ثم قصد يوماً دار قاضي القضاة أبي عبد الله الدامغاني فجري بينه وبين قومٍ من الحنابلة مشاجرة أدّت إلي الفتنة.

در سال 75هـ. آشوب بين دو گروه در گرفت و علت آن حضور ابوالقاسم بكري واعظ اشعري مذهب بود كه قصد ديدار نظام الملك را داشت كه به او گرايش پيدا كرد و محبت فراواني نمود، در مدرسه نظاميه مجلس وعظ و سخنراني راه انداخت و از حنبلي ها بد مي گفت و معايب آنان را بازگو مي كرد، و مي گفت: احمد حنبل كافر نيست؛ ولي پيروان او كافر شدند، سپس به ديدار قاضي القضات ابو عبد الله دامغاني رفت كه بين او و گروهي از حنبلي ها گفتگوي تندي صورت گرفت كه نتيجه آن آشوب و فتنه بود.

النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 23، ص 141، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1424هـ - 2004م.

ابن خلكان در باره دشمني اشاعره با حنابله و كشتاري كه بين آنان اتفاق افتاده مي نويسد:

وكان ولده [أبو القاسم القشيري] أبو نصر عبد الرحيم إماما كبيرا أشبه أباه في علومه... وجري له مع الحنابلة خصام بسبب الإعتقاد لأنه تعصب للأشاعرة وانتهي الأمر إلي فتنة قتل فيها جماعة من الفريقين.

ابونصر عبد الرحيم، پسر ابوالقاسم قشيري كه پيشواي بزرگي بود و در دانش نيز مانند پدرش بود، بين او كه فردي اشعري مذهب و متعصب بود و حنبلي ها خصومت و دشمني به جهت اعتقاداتشان بالا گرفت كه در نتيجه افراد زيادي از طرفين كشته شدند.

إبن خلكان، ابوالعباس شمس الدين أحمد بن محمد بن أبي بكر (متوفاي681هـ)، وفيات الأعيان و انباء أبناء الزمان، ج 3، ص 208، تحقيق احسان عباس، ناشر: دار الثقافة - لبنان؛

اليافعي، ابومحمد عبد الله بن أسعد بن علي بن سليمان (متوفاي768هـ)، مرآة الجنان وعبرة اليقظان، ج 3، ص 210، ناشر: دار الكتاب الإسلامي - القاهرة - 1413هـ - 1993م؛

العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاي 1089هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 3، ص 322، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

عكري حنبلي در ترجمه ابوبكر بكري مي نويسد :

البكري أبو بكر المقرئ الواعظ من دعاة الأشعرية وفد علي نظام الملك بخراسان فنفق عليه وكتب له سجلا أن يجلس بجوامع بغداد فقدم وجلس ووعظ ونال من الحنابلة سبا وتكفيرا ونالوا منه.

ابوبكر واعظ از مبلغان اشعري بود، به ديدار نظام الملك شتافت و از وي مال فراواني دريافت كرد و نامه اي نوشت تا در دانشگاه هاي بغداد سخنراني كند؛ ولي از طرف حنبلي ها دشنام ها شنيد و تكفير شد.

العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاي 1089هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 3، ص 353، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

نويري در ترجمه عز الدين سلمي شافعي (متوفاي 660هـ) مي نويسد:

فأنه [مظفر الدين موسي ابن الملك العادل] كان قد عزر جماعة من أعيان الحنابلة المبتدعة تعزيرا بليغا رادعا وبدع بهم وأهانهم.

مظفر الدين موسي گروهي از چهره هاي سرشناس حنبلي را شلاق زد و به آنان اهانت فراواني نمود.

النويري، شهاب الدين أحمد بن عبد الوهاب (متوفاي733هـ)، نهاية الأرب في فنون الأدب، ج 30، ص 41، تحقيق مفيد قمحية وجماعة، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1424هـ - 2004م.

تغيير مذهب ممنوع

محمد بن اسماعيل صنعاني به نقل از ملا علي قاري مي نويسد:

اشتهر بين الحنفية أن الحنفي إذا انتقل إلي مذهب الشافعي يعزر وإذا كان بالعكس فإنه يخلع عليه.

در بين حنفي ها مشهور است كه اگر حنفي مذهب به مذهب شافعي گرايش پيدا كند، تعزير مي شود؛ ولي اگر عكس آن اتفاق افتاد پاداش مي گيرد.

الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلي تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 147، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولي، 1405هـ.

حنبلي ها، شافعي ها را سبّ و لعن مي كردند

ابن عساكر شافعي مي نويسد:

إن جماعة من الحشوية والأوباش الرعاع المتوسمين بالحنبلية أظهروا ببغداد من البدع الفضيعة والمخازي الشنيعة ما لم يتسمح به ملحد فضلاً عن موحد... وتناهوا في قذف الأئمة الماضين وثلب أهل الحق وعصابة الدين، ولعنهم في الجوامع والمشاهد، والمحافل والمساجد، والأسواق والطرقات، والخلوة والجماعات، ثم غرهم الطمع والإهمال ومدهم في طغيانهم الغي والضلال، إلي الطعن فيمن يعتضد به أئمة الهدي وهو للشريعة العروة الوثقي، وجعلوا أفعاله الدينية معاصي دنية، وترقوا من ذلك إلي القدح في الشافعي رحمة الله عليه وأصحابه.

گروهي از حنبلي هاي لا ابالي در شهر بغداد اعمال ناشايست و بدعت هايي به وجود آوردند كه هيچ انسان بي ديني انجام نمي دهد؛ چه رسد به افراد خدا پرست...

اينان بزرگان و پيشوايان دين را در حضور مردم و به صورت علني و در محافل و مساجد و كوچه و بازار مورد تهمت و لعن و نفرين قرار دادند، وحتي تا آن جا به اين گمراهي ادامه دادند كه اعمال شايسته بزرگان دين را معصيت و نافرماني خواندند و به شخصيت بزرگي مانند شافعي تاختند.

ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تبيين كذب المفتري، ص310، دار الكتاب العربي ـ بيروت.

گرفتن جزيه از حنابله

شمس الدين ذهبي در ترجمه ابوحامد طوسي مي نويسد:

وأبو حامد البروي الطوسي الفقيه الشافعي محمد بن محمد تلميذ تلميذ محمد بن يحيي وصاحب التعليقة المشهورة في الخلاف كان إليه المنتهي في معرفة الكلام والنظر والبلاغة والجدل بارعا في معرفة مذهب الأشعري قدم بغداد وشغب علي الحنابلة أهدوا له مع امرأة صحن حلو مسمومة وقيل إن البروي قال لو كان لي أمر لوضعت علي الحنابلة الجزية.

ابوحامد بروي طوسي، فقيه شافعي، شاگرد شاگرد محمد بن يحيي و داراي تعليقه مشهور در مسائل خلافي، كسي كه دانش كلام و مناظره و بلاغت به او منتهي مي شد و در مذهب اشعري بسيار آگاه بود، وارد بغداد شد و فتنه و آشوبي عليه حنبلي ها بر پا كرد، حنبلي ها طبقي از حلواي مسموم همراه يك زن نزد وي فرستادند، از وي نقل شده است كه گفت: اگر قدرت داشتم بر حنبلي ها جزيه وضع مي كردم.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله (متوفاي 748 هـ)، العبر في خبر من غبر، ج 4، ص 200، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984؛

العكري الحنبلي، عبد الحي بن أحمد بن محمد (متوفاي 1089هـ)، شذرات الذهب في أخبار من ذهب، ج 4، ص 224، تحقيق: عبد القادر الأرنؤوط، محمود الأرناؤوط، ناشر: دار بن كثير - دمشق، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

گرفتن جزيه از شافعي ها

ابوالفداء السوداني در تاج التراجم مي نويسد:

محمد بن موسي بن عبد الله البلاشاغوني التركي تفقه ببغداد وقدم دمشق وولي بها القضاء ومات في جمادي الآخرة سنة ست وخمسمائة وكان يقول لو كان لي أمر لأخذت الجزية من الشافعية.

محمد بن موسي بن عبد الله بلاشاغوني تركي، فقه را در بغداد آموخت و به دمشق رفت و در آنجا عهده دار منصب قضا شد، وي گفته است: اگر قدرت داشتم از شافعي ها جزيه مي گرفتم.

السوداني، أبو الفداء زين الدين قاسم بن قطلوبغا (متوفاي879هـ)، تاج التراجم في طبقات الحنفية، ج 1، ص 350، تحقيق: محمد خير رمضان يوسف، ناشر: دار القلم - دمشق / سوريا، الطبعة: الأولي، 1413هـ- 1992م.

همين مطلب را ذهبي در ميزان الإعتدال، ابوالفداء قرشي در الجواهر المضية و محمد بن اسماعيل صنعاني در طبقات الحنفية نقل كرده اند.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 6، ص 350، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1995م؛

القرشي، عبد القادر بن أبي الوفاء محمد بن أبي الوفاء أبو محمد (متوفاي775هـ)، الجواهر المضية في طبقات الحنفية، ج 2، ص 136، ناشر: مير محمد كتب خانه - كراچي؛

الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلي تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 23، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولي، 1405هـ.

جدا شدن مساجد شافعي ها از حنفيها

محمد بن اسماعيل صنعاني در ارشاد النقاد مي نويسد:

لقد وصل الخلاف إلي أن منع بعض الفقهاء الأحناف تزوج الحنفي من المرأة الشافعية ثم صدرت فتوي من فقيه آخر ملقب بمفتي الثقلين فأجاز تزوج الحنفي بالشافعية وعلل ذلك بقوله تنزيلا لها منزلة أهل الكتاب وقال العلامة رشيد رضا وقد بلغ من إيذاء بعض المتعصبين لبعض في طرابلس الشام في آخر القرن الماضي أن ذهب بعض شيوخ الشافعية إلي المفتي وهو رئيس العلماء وقال له اقسم المساجد بيننا وبين الحنفية فإنا فلانا من فقهائهم يعدنا كأهل الذمة بما أذاع في هذه الأيام من خلافهم في تزوج الرجل الحنفي بالمرأة الشافعية وقول بعضهم لا يصح لأنها تشك في إيمانها يعني أن الشافعية وغيرهم يجوزون أن يقول المسلم أنا مؤمن إن شاء الله وقول آخرين بل يصح نكاحها قياسا علي الذمية

اختلاف بين حنفي ها و شافعي ها آن قدر اوج گرفت كه بعضي از فقيهان حنفي ازدواج با شافعي ها را حرام كردند، فقيهي ديگر ازدواج را جائز دانست با اين توجيه كه آنان را مانند اهل كتاب تلقي كرد، رشيد رضا مي نويسد: اذيت و آزارها به حدي رسيده بود كه بعضي از بزرگان شافعي نزد مفتي اعظم رفته و تقاضا كردند تا مساجد بين شافعي ها و حنفي ها تقسيم شود؛ زيرا فقهاي آنان مانند اهل ذمه رفتار مي كنند، ازدواج حنفي با شافعي را جائز نمي دانند و... .

الصنعاني، محمد بن إسماعيل (متوفاي1182هـ)، إرشاد النقاد إلي تيسير الاجتهاد، ج 1، ص 20، تحقيق: صلاح الدين مقبول أحمد، ناشر: الدار السلفية - الكويت، الطبعة: الأولي، 1405هـ.

حنابله، مسجد ضرار بنا كردند

تنوخي بصري مي نويسد :

الحنابلة يبنون مسجداً ضراراً. أخبرني جماعة من البغداديين: إن الحنابلة بنوا مسجداً ضراراً، وجعلوه سبباً للفتن والبلاء. فتظلم منه إلي علي بن عيسي، فوقع في ظهر القصة. أحق بناء بهدم، وتعفية رسم، بناء أسس علي غير تقوي من الله، فليلحق بقواعده، إن شاء الله تعالي.

گروهي از بغدادي ها نقل كرده اند: حنبلي ها مسجدي ساختند كه به وسيله شافعي ها مسجد ضرار نام گرفت؛ زيرا مركز اختلاف و حمله و هجوم به شافعي ها شده بود، مخالفان اين مسجد به علي بن عيسي شكايت كردند، وي پشت ورقه نوشت: سزاوارترين ساختماني است كه بايد نابود و آثارش از بين برود؛ زيرا اساس آن بر غير تقوا است، پس بايد با خاك يكسان شود.

التنوخي البصري، ابوعلي المحسن بن علي بن محمد بن أبي الفهم (متوفاي 384هـ)، نشوار المحاضرة وأخبار المذاكرة، ج 1، ص 330، تحقيق: مصطفي حسين عبد الهادي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولي، 1424هـ-2004م.

منكر «مسح بر خفين» كافر است

ابوحنيفه، رئيس و مؤسّس مذهب حنفي اعتقاد داشته است كه اگر كسي جواز مسح بر خفين را انكار نمايد، كافر است؛ چرا كه روايات مسح بر خفين نزديك به متواتر است.

امير بادشاه از علماي قرن دهم اهل سنت در اين باره مي نويسد:

قال أبو حنيفة: من أنكر المسح علي الخفين يخاف عليه الكفر، فإنه ورد فيه من الأخبار ما يشبه المتواتر.

ابوحنيفه گفته است: هركس جواز مسح بر خفين را انكار نمايد، ترس كافر شدنش را دارم؛ چرا كه روايات نزديك به متواتر در باره آن وارد شده است

أمير بادشاه، محمد أمين (متوفاي972هـ) ، تيسير التحرير ، ج 3 ص 38 ، ناشر : دار الفكر - بيروت .

فخر الدين زيعلي در تبيين الحقائق مي نويسد:

رُوِيَ عن أبي حَنِيفَةَ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنَّهُ قال ما قُلْت بِالْمَسْحِ حتي وَرَدَتْ فيه آثَارٌ أَضْوَأُ من الشَّمْسِ حتي قال من أَنْكَرَ الْمَسْحَ علي الْخُفَّيْنِ يُخَافُ عليه الْكُفْرُ وَقِيلَ علي قِيَاسِ قَوْلِ أبي يُوسُفَ يُكَفَّرُ جَاحِدُهُ لِأَنَّ الْمَشْهُورَ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَةِ الْمُتَوَاتِرِ

مسح بر كفش را فتوا ندادم؛ مگر بدليل وجود دلائل و شواهدي كه از نور خورشيد واضح تر بودند، واز او نقل است كه گفت: هر كس مسح بر كفش را انكار نمايد ترس كافر شدنش را دارم، و يا اينكه با مقايسه اين فتوا با نظريه ابو يوسف كه گفته است: منكر آن تكفير مي شود؛ زيرا حديث و فتواي مشهور، نزد وي به منزله متواتر است.

الزيلعي الحنفي ، فخر الدين عثمان بن علي الوفاة: 743هـ) ، تبين الحقائق شرح كنز الدقائق ، ج 1 ص 45 ، اسم المؤلف: دار النشر : دار الكتب الإسلامي ـ القاهرة ، 1313هـ.

تقي الدين التميمي الداري مي نويسد:

والتاسعة: نقر بأن المسح علي الخفين واجب للمقيم يوماً وليلة، وللمسافر ثلاثة أيام ولياليها؛ لأن الحديث ورد هكذا، فمن أنكر فإنه يُخشي عليه الكفر، لأنه قريب من الخبر المتواتر.

اعتقاد دارم كه مسح بر كفش براي غير مسافر يك شبانه روز و براي مسافر سه شبانه روز واجب است؛ چون در حديث وارد شده است، و اگر كسي آن را انكار كند ترس از كافر شدن وي مي رود؛ زيرا خبر موجود در باره اين حكم نزديك به خبر متواتر است.

التميمي الداري الغزي ، تقي الدين بن عبد القادر الوفاة:1010هـ) الطبقات السنية في تراجم الحنفية ، ج 1 ص 50 .

جالب اين است كه قضيه مسح بر خفين حتي در ميان خود اهل سنت نيز مخالفاني دارد.

فخر رازي، مفسر مشهور اهل سنت به نقل عائشه و ابن عباس مي نويسد:

فعن عائشة رضي الله عنها أنها قالت: لأن تقطع قدماي أحب إليّ من أن أمسح علي الخفين، وعن ابن عباس رضي الله عنهما أنه قال: لأن أمسح علي جلد حمار أحبّ إلي من أن أمسح علي الخفين.

عائشه گفته است: پاهايم قطع شود بهتر از اين است كه بر كفش مسح كنم، از ابن عباس نقل است كه گفت: بر پوست الاغ مسح نمايم بهتر از مسح بر كفش است.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 11، ص 129، ناشر: دار الكتب العلمية- بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ - 2000م.

تكفير ابوحنيفه و پيروان او از سوي ديگر فرقه هاي اهل سنت

از ميان ائمه اربعه اهل سنت ، ابوحنيفه نعمان بن ثابت مؤسس مذهب حنفي، بيشتر از ديگران آماج حملات ديگر فرقه ها و دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است؛ تا جائي كه او را صريحا تكفير كرده و از سران فرقه مرجئه به حساب آورده اند. گاهي چنان فحش و ناسزا نصيب او كرده اند كه حتي در باره سرسخت ترين دشمنان رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز چنين فحاشي هائي ديده نشده است.

البته قصد اهانت به ابوحنيفه و پيروان او را نداريم و اين گونه مطالب را نه تأييد مي كنيم و نه تكذيب، فقط به افرادي همچون عثمان الخميس و ديگرهم فكران او كه شيعه را فرقه تكفيري معرفي مي كنند مي خواهيم بگوييم كه شما در قدم نخست تكليف خودتان را روشن كنيد و بعد سراغ كتاب ها و روايات شيعيان برويد.

وقتي در مذهب شما به يكي از برترين دانشمندان اهل سنت و يكي از ائمه اربعه شما چنين جسارت هايي مي شود، چرا به خاطر روايتي كه حتي بر مقصود و منظور شما صراحت ندارد، بر شيعيان خرده مي گيريد؟

ابوحنيفه، يا ابوجيفه

حُميدي، استاد بخاري و نخستين راوي در سلسه اسناد بخاري است. وي از ابوحنيفه به «أبو جيفة» تعبير مي كند.

حدثنا حنبل بن إسحاق قال سمعت الحميدي يقول لأبي حنيفة إذا كناه أبو جيفة لا يكني عن ذاك ويظهره في المسجد الحرام في حلقته والناس حوله.

حنبل بن اسحاق مي گويد: از حُميدي شنيدم كه در مسجد الحرام و در حضور مردم وقتي كه مي خواست از ابو حنيفه نام ببرد به جاي ابو حنيفه مي گفت ابو جيفه.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 432، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

حماد بن سلمه نيز از بزرگان اهل سنت و از روات بخاري و مسلم است، وي نيز از ابوحنيفه با عنوان «أبو جيفة» ياد مي كرده است.

عن إسحاق بن عيسي قال سألت حماد بن سلمة عن أبي حنيفة قال ذاك أبو جيفة سد الله عز وجل به الأرض.

اسحاق بن عيسي مي گويد: از حماد بن سلمه در باره ابو حنيفه پرسيدم گفت: او ابوجيفه است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 211، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

اجماع علماي اهل سنت بر گمراهي ابوحنيفه

حدثنا محمد بن علي بن مخلد الوراق لفظا قال في كتابي عن أبي بكر محمد بن عبد الله بن صالح الأسدي الفقيه المالكي قال سمعت أبا بكر بن أبي داود السجستاني يوما وهو يقول لأصحابه ما تقولون في مسألة اتفق عليها مالك وأصحابه والشافعي وأصحابه والأوزاعي وأصحابه والحسن بن صالح وأصحابه وسفيان الثوري وأصحابه وأحمد بن حنبل وأصحابه فقالوا له يا أبا بكر لا تكون مسألة أصح من هذه فقال هؤلاء كلهم اتفقوا علي تضليل أبي حنيفة.

ابوبكر سجستاني از طرفدارانش پرسيد: نظر شما در باره مسأله اي كه مالك و شافعي و اوزاعي و حسن بن صالح و سفيان ثوري و احمد حنبل و طرفداران آنان در آن اتفاق داشته باشند چيست؟ گفتند: مساله اي صحيح تر از اين وجود نخواهد داشت، گفت: همه اين بزرگان و يارانشان بر گمراهي ابوحنيفه اتفاق دارند.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 394، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

كفر ابوحنيفه و توبه دادن وي

حدثني أبي رحمه الله قال سمعت ابن عيينة يقول استتيب أبو حنيفة مرتين إسناده صحيح.

عبد الله پسر احمد حنبل از پدرش نقل كرده است كه گفت: از ابن عيينه شنيدم كه ابوحنيفه را دو بار توبه دادند، اسناد حديث صحيح است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

311 حدثني إبراهيم بن سعيد الطبري قال سمعت معاذ بن معاذ يقول سمعت سفيان الثوري يقول استتيب أبو حنيفة من الكفر مرتين رجاله ثقات.

معاذ بن معاذ مي گويد: از سفيان ثوري شنيدم كه مي گفت: ابوحنيفه را دو بار از كفر توبه دادند، راويان اين نقل ثقه هستند.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

فممن طعن عليه وجرحه أبو عبدالله محمد بن اسماعيل البخاري فقال في كتابه في الضعفاء والمتروكين أبو حنيفة النعمان بن ثابت الكوفي قال نعيم بن حماد نا يحيي بن سعيد ومعاذ بن معاذ سمعا سفيان الثوري يقول قيل استتيب أبو حنيفة من الكفر مرتين وقال نعيم عن الفزاري كنت عند سفيان بن عيينة فجاء نعي ابي حنيفة فقال لعنه الله كان يهدم الاسلام.

از كساني كه بر ابوحنيفه عيب گرفته و او را سرزنش كرده اند محمد بن اسماعيل بخاري است، وي در كتاب ضعفاء و متروكين از سفيان ثوري نقل كرده است: ابوحنيفه چون كافر شده بود دو بار او را توبه دادند، سپس مي نويسد: نُعَيم از فزاري نقل مي كند كه گفت: نزد سفيان بن عيينه بودم كه خبر مرگ ابوحنيفه را آوردند، گفت: خدا او را لعنت كند، اسلام را نابود كرد.

النمري القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ج 1، ص 149، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

267 حدثني أبو بكر بن خلاد الباهلي قال سمعت يحيي بن سعيد يقول حدثنا سفيان قال استتاب أصحاب أبي حنيفة أبا حنيفة مرتين إسناده صحيح.

سفيان گفته است: ياران ابوحنيفه دو بار او را وادار به توبه كردند. سند اين نقل صحيح است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

269 حدثني أبو الفضل الخراساني نا سلمة بن شبيب نا الفريابي سمعت سفيان الثوري يقول استتيب أبو حنيفة من كلام الزنادقة مرارا رجاله ثقات.

چندين دفعه ابوحنيفه را به جهت سخنان خارج از دين وادار به توبه كردند. راويان اين نقل ثقه هستند.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

307 حدثني أحمد بن إبراهيم الدورقي ثنا هيثم بن جميل قال قلت لشريك بن عبدالله استتيب أبو حنيفة قال علم ذلك العواتق في خدورهن رجاله ثقات.

هيثم بن جميل مي گويد: از شريك بن عبد الله سؤال كردم: آيا ابوحنيفه را وادار به توبه كردند؟ گفت: كنيزان آزاد شده آن را مي دانند. راويان اين سند ثقه هستند.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 199، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 389، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

حدثنا يحيي بن آدم حدثنا شريك وحسن بن صالح انهما شهدا أبا حنيفة وقد استتيب من الزندقة مرتين.

شريك و حسن بن صالح شهادت داده اند كه ابوحنيفه را دو بار وادار به توبه كردند.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 210، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 391، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 97، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

تأسيس مذهب حنفي براي از بين بردن آثار رسول خدا (ص)

308 حدثني أبو الفضل الخراساني ثنا أبو نعيم قال كان شريك سيء الرأي جداً في أبي حنيفة وأصحابه ويقول مذهبهم رد الأثر عن رسول الله صلي الله عليه وسلم رجاله ثقات.

ابو الفضل خراساني از ابونعيم نقل مي كند كه گفت: شريك نظرش در باره ابوحنيفه بسيار بد بود و مي گفت: تأسيس مذهب ابوحنيفه براي زدودن آثار رسول خدا بود.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

فرزندي شوم تر، شرورتر و پر ضررتر از أبوحنيفه در اسلام متولد نشده است:

احمد بن يحيي بلاذري در انساب الأشراف مي نويسد:

وذكروا عن جرير الضبي عن ثعلبة عن سفيان أنه قال: ما ولد في الإسلام مولود أشأم علي هذه الأمة من أبي حنيفة.

از سفيان نقل شده است كه گفت: در اسلام فردي بدتر از ابوحنيفه بدنيا نيامده است.

البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاي279هـ)، أنساب الأشراف، ج 4، ص 49، طبق برنامه الجامع الكبير.

حدثنا نعيم بن حماد ثنا إبراهيم بن محمد الفزاري قال كنا عند سفيان الثوري إذ جاءه نعي أبي حنيفة فقال الحمد لله الذي أراح المسلمين منه لقد كان ينقض عري الإسلام عروة عروة ما ولد في الإسلام مولود أشأم علي الإسلام منه

محمد فزاري مي گويد: نزد سفيان ثوري بوديم كه خبر مرگ ابوحنيفه را آوردند گفت: خدا را شكر، مسلمانان از دستش راحت شدند، ريسمان محكم اسلام را تكه تكه كرد، در اسلام بد تر از او كسي به دنيا نيامده است.

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 399، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

312 حدثني إبراهيم بن سعيد ثنا محمد بن مصعب سمعت الاوزاعي يقول ما ولد في الاسلام مولود أشأم عليهم من أبي حنيفة رجاله ثقات.

محمد بن مصعب مي گويد: از اوزاعي شنيدم كه مي گفت: در اسلام فردي بدتر از ابوحنيفه به دنيا نيامده است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

أخبرنا أحمد، أخبرنا محمد، حدثنا أبو الحسن الدِّيبَاجِيّ، حدثنا جعفر بن محمد الصَّاِئغُ، حدثنا إبراهيم بن سعيد، حدثنا أبو تَوْبَة، وأبو صالح، قالا: سمعنا أبا إسحاق الفَزَارِيَّ قال: سمعتُ سُفْيَانَ والأَوْزَاعِيَّ يقولانِ: «مَا وُلِدَ فِي الإِسْلامِ مَوْلُودٍ هُوَ أَشْأمُ علي هذه الأمة من أبي حنيفة».

ابواسحاق فزاري مي گويد: از سفيان و اوزاعي شنيدم كه مي گفتند: در امت اسلام فرزندي بدتر از ابوحنيفه به دنيا نيامده است.

الصيرفي الحنبلي، أبو الحسيني المبارك بن عبد الجبار الطيوري بن عبد الله (متوفاي500هـ)، الطيوريات من انتخاب الشيخ أبي طاهر السلفي، ج 11، ص 975، تحقيق: دسمان يحيي معالي، عباس صخر الحسن، ناشر: أضواب السلف - الرياض / السعودية، الطبعة: الأولي، 1425هـ -2004م.

3589 حدثني الحسن بن عبد العزيز الجروي الجذامي قال سمعت أبا حفص عمرو بن أبي سلمة التنيسي قال سمعت الأوزاعي يقول ما ولد في الإسلام مولود أضر علي الإسلام من أبي حنيفة وأبي مسلم صاحب.

اوزاعي گفته است: فرزندي در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 546، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولي، 1408 - 1988.

حدثني محمد بن أبي عمر قال قال سفيان ما ولد في الإسلام مولود أضر علي أهل الإسلام من أبي حنيفة

از سفيان نقل شده است كه گفت: فرزندي در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 4، ص 209، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛

أبو زرعة الدمشقي، عبد الرحمن بن عمرو بن عبد الله بن صفوان النصري (متوفاي281هـ)، تاريخ أبي زرعة الدمشقي، ج 1، ص 65، طبق برنامه الجامع الكبير.

حدثنا إسحاق بن إبراهيم الحنيني قال قال مالك ما ولد في الإسلام مولود أضر علي أهل الإسلام من أبي حنيفة

مالك گفته است: فرزندي در اسلام زاده نشده است كه به اندازه ابوحنيفه به اسلام ضرر زده باشد

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 99، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

وقال نعيم عن الفزاري كنت عند سفيان بن عيينة فجاء نعي ابي حنيفة فقال لعنه الله كان يهدم الاسلام عروة عروة وما ولد في الاسلام مولود اشرّ منه هذا ما ذكره البخاري.

بخاري نقل كرده است: وقتي كه سفيان بن عيينه خبر مرگ ابوحنيفه را شنيد گفت: خدا او را لعنت كند ريسمان محكم اسلام را دريد، كسي بدتر از او در اسلام بدنيا نيامد.

النمري القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ج 1، ص 149، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

روي عن مالك رحمه الله أنه قال في أبي حنيفة نحو ما ذكر سفيان أنه شر مولود ولد في الاسلام وأنه لو خرج علي هذه الامة بالسيف كان أهون.

مالك در باره ابوحنيفه گفته است: او بدترين فرد در اسلام است، اگر با شمشير عليه امت قيام مي كرد بهتر از عقائد وي بود.

النمري القرطبي، ابوعمر يوسف بن عبد الله بن عبد البر (متوفاي 463هـ)، الانتقاء في فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء مالك والشافعي وأبي حنيفة رضي الله عنهم، ج 1، ص 150، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت

248 حدثني الحسن بن عبد العزيز الجروي ثنا أبو حفص التنيسي عن الأوزاعي قال ما ولد في الإسلام مولد أشرّ من أبي حنيفة وأبي مسلم وما أحب أنه وقع في نفسي أني خير من أحد منهما وأن لي الدنيا وما فيها رجاله ثقات.

در اسلام كسي بدتر از ابوحنيفه و ابومسلم به دنيا نيامده است، اگر تمام دنيا مال من باشد دوست ندارم كه به ذهن من خطور كند كه من از آنان بهترم. رجال اين نقل ثقه هستند.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 187، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

حدثنا أحمد بن يونس قال سمعت نعيما يقول قال سفيان ما وضع في الإسلام من الشر ما وضع أبو حنيفة إلا فلان قال لرجل صلب.

بدتر از آنچه ابوحنيفه در اسلام قرار داد وجود ندارد.

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

ابوحنيفه، سردمدار فرقه مرجئه

مرجئه، از فرقه هاي انحرافي است و معتقد بودند كه ايمان (اعتقاد قلبي و اقرار زباني) براي نجات و رستگاري انسان كفايت مي كند و هيچ گناهي به ايمان انسان ضرر نمي رساند؛ همانطور كه هيچ طاعتي براي كافر سودي ندارد.

از آن جايي كه اين ديدگاه، خطر بزرگي براي اخلاق بشري محسوب مي شود و سبب ترويج فساد و بي بند و باري در ميان جوامع بشري است و نيز مي توانست ابزار مناسبي در دست تبهكاران و جنايت كاران براي توجيه اعمالشان باشد، با موضع گيري تند اهل بيت عليهم السلام و علماي اهل سنت مواجه شد.

در كتاب هاي اهل سنت روايات بسياري در تكفير آن ها وارد شده است كه به چند روايت اشاره مي كنيم.

محمد بن اسماعيل بخاري در تاريخ كبير خود مي نويسد:

عن بن عباس عن النبي صلي الله عليه وسلم قال صنفان ليس لهما في الإسلام سهم القدرية والمرجئة.

ابن عباس از رسول خدا نقل مي كند كه فرمود: دو گروه هستند كه در اسلام سهمي ندارند يكي قدريه و ديگري مرجئه.

البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (متوفاي256هـ)، التاريخ الكبير، ج 4، ص 133، تحقيق: السيد هاشم الندوي، ناشر: دار الفكر.

و ابن قتيبه دينوري مي نويسد:

عن بن عباس قال سمعت رسول الله صلي الله عليه وسلم يقول:... صنفان من أمتي لا تنالهم شفاعتي لعنوا علي لسان سبعين نبيا المرجئة والقدرية.

دو گروه از امت به شفاعت من نمي رسند، آنان نفرين شده هفتاد پيامبرند، مرجئه و قدريه.

الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، تأويل مختلف الحديث، ج 1، ص 81، تحقيق: محمد زهري النجار، ناشر: دار الجيل - بيروت - 1393هـ - 1972م

و هيثمي در مجمع الزوائد مي نويسد:

وعن أنس بن مالك قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم صِنْفَان مِنْ أُمَّتِي لاَيَرِدَان عَلَيَّ الحَوْضَ وَلاَ يَدْخُلاَنِ الجَنَّةِ الْقَدْرِيَّةُ وَالمُرْجِئَةُ رواه الطبراني في الأوسط ورجاله رجال الصحيح غير هرون بن موسي الفروي وهو ثقة.

دو گروه از امت نزد حوض بر من وارد نمي شوند و داخل بهشت نيز نمي شوند: قدريه و مرجئه. راويان اين سند، راويان صحيح بخاري هستند؛ غير از هارون بن موسي فروي كه او هم مورد اعتماد است.

الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاي 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج 7، ص 207، ناشر: دار الريان للتراث/ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت - 1407هـ.

در برخي از منابع اهل سنت از مرجئه به يهود امت اسلامي تعبير شده است.

ازدي بصري مي نويسد:

جابر بن زيد قال المرجئة يهود أهل القبلة لأنهم يعدون أهل المعصية الجنة وقالوا لن تمسنا النار إلا أياما معدودة كما قالت اليهود والنصاري.

جابر بن زيد گفته است: مرجئه، يهود اهل قبله هستند؛ زيرا آنان به گنهكاران وعده بهشت را مي دهند و مي گويند: چند روزي بيش آتش ما را نوازش نخواهد داد؛ همانگونه كه يهود و نصارا گفته اند.

الأزدي البصري، الربيع بن حبيب بن عمر، الجامع الصحيح مسند الإمام الربيع بن حبيب، ج 1، ص 365، ح944، تحقيق: محمد إدريس , عاشور بن يوسف، ناشر: دار الحكمة , مكتبة الاستقامة - بيروت، سلطنة عمان، الطبعة: الأولي، 1415هـ.

و ابن شاهين مي نويسد:

عن المغيرة بن عتيبة، عن سعيد بن جبير قال: المرجئة يهود القبلة.

از سعيد بن جبير نقل شده است كه گفت: فرقه مرجئه يهوديان اهل قبله هستند.

أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهين الوفاة: 385 هـ، الكتاب اللطيف لشرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، ج 1، ص 76، اسم المؤلف: تحقيق: عبد الله بن محمد البصيري، ناشر: مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة / السعودية، الطبعة: الأولي، 1416هـ.

البته قصد ما در اين جا معرفي و نقد عقائد مرجئه نيست و دوستان مي توانند به كتاب هاي تفصيلي در اين باره مراجعه بفرمايند.

ابوحنيفه، مؤسس مذهب حنفيه كه امروزه حد اقل نصف اهل سنت از پيروان او محسوب مي شوند، از كساني است كه دانشمندان اهل سنت او را جزء اين فرقه و حتي از مبلغان آن دانسته اند، به چند روايت در اين باره اشاره مي كنيم:

386 حدثني أبو الفضل نا إبراهيم بن شماس نا أبو عبد الرحمن المقريء قال كان والله أبو حنيفة مرجئا ودعاني إلي الارجاء فأبيت عليه رجاله ثقات.

ابو عبد الرحمان مقريء مي گويد: به خدا سوگند ابو حنيفه عقيده مرجئه را داشت و چندين دفعه مرا نيز به قبول آن فراخواند؛ ولي نپذيرفتم. رجال سند ثقه هستند.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 223، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

402 حدثني أبو الفضل ثنا يحيي بن معين قال كان أبو حنيفة مرجئا وكان من الدعاة ولم يكن في الحديث بشيء وصاحبه أبو يوسف ليس به بأس رجاله ثقات.

يحي بن معين گفته است: ابوحنيفه طرفدار مرجئه و از مبلغان آن بود و به حديث بي توجه بود؛ ولي دوستش ابويوسف چنين نبود. رجال سند ثقه هستند.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 223، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

حدثنا عبدالله بن محمد بن عمر قال سمعت أبا مسهر يقول كان أبو حنيفة رأس المرجئة.

ابو حنيفه از سران مرجئه بود.

ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 8، ص 133، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.

368 حدثني محمد بن هارون أبو نشيط حدثني أبو صالح يعني الفرا قال سمعت أبا اسحاق الفزاري يقول كان أبو حنيفة مرجئا يري السيف إسناده حسن.

ابوحنيفه معتقد به مرجئه بود و اعتقاد داشت كه بايد عليه حاكمان شمشير كشيد. سند اين روايت «حسن» است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

حدثنا عبيد الله بن معاذ حدثني محمد بن معاذ قال سمعت سعيد بن مسلم قال قلت لأبي يوسف أكان أبو حنيفة جهميا قال نعم قلت أكان مرجئا قال نعم.

سعيد بن مسلم مي گويد: به ابويوسف گفتم: آيا ابوحنيفه طرفدار مذهب جهميه بود؟ گفت: آري، پرسيدم: آيا طرفدار مرجئه بود؟ گفت: آري.

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 95، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 381، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

حدثني عبد الرحمن قال سمعت علي بن المديني قال قال لي بشر بن أبي الأزهر النيسابوري رأيت في المنام جنازة عليها ثوب أسود وحولها قسيسون فقلت جنازة من هذه فقالوا جنازة أبي حنيفة فحدثت بها أبا يوسف فقال لا تحدث به أحدا.

بشر بن ابو الازهر نيشابوري مي گويد: جنازه اي را در عالم خواب ديدم كه پارچه سياهي روي او انداخته اند و كشيش ها اطراف او هستند، پرسيدم: جنازه كيست؟ گفتند: ابوحنيفه، داستان را براي ابويوسف نقل كردم، گفت: براي هيچ كس آن را نقل نكن.

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

231 حدثني محمود بن غيلان ثنا محمد بن سعيد بن مسلم عن أبيه قال سألت أبا يوسف وهو بجرجان عن أبي حنيفة فقال وما تصنع به مات جهميا.

سعيد بن مسلم از پدرش نقل مي كند كه گفت: از ابويوسف در باره ابو حنيفه پرسيدم، گفت: به او چكار داري، بر عقيده جهميه مرد.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 181، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

عن سعيد بن ( مسلم ) قال: قلت لأبي يوسف أكان أبو حنيفة جهميا قال: نعم.

از ابويوسف پرسيدم: آيا ابوحنيفه طرفدار مذهب جهميه بود؟ گفت: آري.

أبو حفص عمر بن أحمد بن شاهين الوفاة: 385 هـ، الكتاب اللطيف لشرح مذاهب أهل السنة ومعرفة شرائع الدين والتمسك بالسنن، ج 1، ص 90، تحقيق: عبد الله بن محمد البصيري، ناشر: مكتبة الغرباء الأثرية - المدينة المنورة / السعودية، الطبعة: الأولي، 1416هـ.

تكفير صريح ابوحنيفه در كلمات دانشمندان اهل سنت

341 حدثني محمد بن عبد العزيز بن أبي رزمة قال سمعت أبي يقول كنا عند حماد بن سلمة فذكروا مسألة فقيل أبو حنيفة يقول بها فقال هذا والله قول ذاك المارق إسناده صحيح.

نزد حماد بن سلمه در باره مساله اي گفتگو بود، گفته شد: ابوحنيفه چنين گفته است، گفت: به خدا سوگند اين سخن متعلق به اين خارج شده از دين است. سند اين روايت صحيح است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 199، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

عن سليم المقريء عن سفيان الثوري قال سمعت حمادا يقول ألا تعجب من أبي حنيفة يقول القرآن مخلوق قل له يا كافر يا زنديق.

سفيان ثوري مي گويد: از حماد شنيدم كه مي گفت: آيا از ابوحنيفه تعجب نمي كني كه مي گويد قرآن مخلوق است؟ به او بگو اي كافر، اي زنديق!!!.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 185، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

292 حدثني منصور بن أبي مزاحم سمعت مالك بن أنس ذكر أبا حنيفة فذكره بكلام سوء وقال كاد الدين وقال من كاد الدين فليس من الدين رجاله ثقات.

مالك بن انس از ابوحنيفه به زشتي ياد كرد و گفت: او با دين جنگيد و كسي كه با دين بجنگد از دين خارج است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 197، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

سمعت منصور بن أبي مزاحم يقول سمعت مالكا يقول إن أبا حنيفة كاد الدين ومن كاد الدين فليس له دين.

ترجمه آن مانند سابق است.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 422، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

حدثني علي بن عثمان بن نفيل حدثنا أبو مسهر حدثنا يحيي بن حمزة وسعيد يسمع أن أبا حنيفة قال لو أن رجلا عبد هذه النعل يتقرب بها إلي الله لم أر بذلك بأسا فقال سعيد هذا الكفر صراحا.

يحيي بن حمزه اين سخن را از ابوحنيفه نقل كرد كه: هر كس اين كفش را پرستش كند تا به خدا نزديك شود من در آن ايرادي نمي بينم، سعيد چون اين سخن را شنيد گفت: اين كفر روشن و صريح است.

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 96، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

قبه اي از آتش بر قبر ابوحنيفه

حدثني هارون بن سفيان حدثني عرزة الخراساني حدثنا الفضل بن موسي السيناني قال سمعت سفيان الثوري يقول ضرب الله عز وجل علي قبر أبي حنيفة طاقا من النار.

سفيان ثوري گفته است: خداوند بر قبر ابوحنيفه گنبد و سقفي از آتش قرار داده است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 197، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

جري تر از ابوحنيفه بر خداوند، ديده نشده است

357 حدثني محمد بن علي الوراق نا إبراهيم بن بشار ثنا سفيان قال ما رأيت أحدا اجرأ علي الله من أبي حنيفة.

سفيان گفته است: از ابوحنيفه كسي را جري تر بر خدا نديدم.

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310)، المنتخب من ذيل المذيل، ج 1، ص 139؛

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 215، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 412، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

شهري كه در آن نام ابوحنيفه برده مي شود، سزاوار سكونت نيست

حدثني أبو معمر عن الوليد بن مسلم قال قال لي مالك بن أنس ايذكر أبو حنيفة ببلدكم قلت نعم قال ما ينبغي لبلدكم أن يسكن.

وليد بن مسلم مي گويد: مالك بن انس به من گفت: آيا در شهر شما نامي از ابوحنيفه برده مي شود؟ گفتم: آري، گفت: چنين شهري سزاوار سكونت نيست.

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 547، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولي، 1408 - 1988؛

الصيداوي، محمد بن أحمد بن جميع أبو الحسين (متوفاي402هـ)، معجم الشيوخ، ج 1، ص 241، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: مؤسسة الرسالة , دار الإيمان - بيروت، طرابلس، الطبعة: الأولي، 1405هـ؛

الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (متوفاي430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 6، ص 325، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 421، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

لعن أبو حنيفه

ثنا منصور بن سلمة الخزاعي قال سمعت حماد بن سلمة يلعن أبا حنيفة قال أبو سلمة وكان شعبة يلعن أبا حنيفة إسناده صحيح.

سلمه خزاعي مي گويد: شنيدم كه حماد بن سلمه و شعبه ابوحنيفه را لعن مي كردند. سند صحيح است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 211، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

تبعيد و اخراج ابوحنيفه از كوفه

384 حدثني أبو الفضل نا سفيان بن وكيع عن أبيه قال لما تكلم أبو حنيفة في الارجاء وخاصم فيه قال سفيان الثوري ينبغي أن ينفي من الكوفة أو يخرج منها إسناده حسن.

ابوحنيفه وقتي كه در كوفه عقيده اش را راجع به مرجئه مطرح كرد سفيان ثوري گفت: بايد از كوفه تبعيد يا اخراج شود. سند صحيح است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 222، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

شراب فروش، از حنفي بهتر است

حدثنا منصور بن أبي مزاحم قال سمعت شريكا يقول لأن يكون في كل ربع من أرباع الكوفة خمار خير من أن يكون فيه من يقول برأي أبي حنيفة.

شريك مي گفت: اگر در چهار گوشه شهر كوفه شراب فروشي باشد، بهتر است از اين كه در آن طرفدار عقيده ابوحنيفه باشد.

الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 2، ص 547، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولي، 1408 - 1988؛

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 203، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛

الجوهري البغدادي، علي بن الجعد بن عبيد ابوالحسن (متوفاي230هـ) مسند ابن الجعد، ج 1، ص 353، تحقيق: عامر أحمد حيدر، ناشر: مؤسسة نادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1410هـ - 1990م؛

الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاي277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج 3، ص 98، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 417، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ارزش سخن ابوحنيفه

حدثنا عبد الله بن أحمد بن حنبل حدثنا مهني بن يحيي قال سمعت أحمد بن حنبل يقول ما قول أبي حنيفة والبعر عندي إلا سواء

احمد حنبل مي گفت: سخن ابوحنيفه و سرگين شتر نزد من يكي است.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 439، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

ابوحنيفه، و مقايسه ايمان ابوبكر و ابليس

371 وحدثني إبراهيم بن سعيد نا أبو توبة عن أبي إسحاق الفزاري قال كان أبو حنيفة يقول إيمان إبليس وإيمان أبي بكر الصديق رضي الله عنه واحد قال أبو بكر يا رب وقال إبليس يا رب إسناده صحيح

ابوحنيفه مي گفت: ايمان ابليس و ابوبكر يك اندازه است، چون ابليس مي گفت: اي خدا، ابوبكر هم مي گفت: اي خدا. سند صحيح است.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 215، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ؛

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 376، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت؛

ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 8، ص 133، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.

ابوحنيفه و مقايسه سخن عمر با سخن شيطان

حدثنا إسحاق بن منصور أخبرنا عبد الصمد عن أبيه قال ذكر لأبي حنيفة قول النبي صلي الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع وذكر له قضاء من قضاء عمر أو من قول عمر في الولاء فقال هذا قول شيطان.

اين سخن پيامبر را كه حجامت كننده و حجامت شونده، روزه شان را افطار مي كنند، براي ابوحنيفه نقل شد گفت: اين شعر است، همچنين يكي از قضاوت هاي عمر يا سخنان او را در باره ولاء بيان كردند گفت: اين سخن شيطان است.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 403 ـ 404، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

حدثنا أبو معمر عبد الله بن عمرو بن أبي الحجاج حدثنا عبد الوارث قال كنت بمكة وبها أبو حنيفة فأتيته وعنده نفر فسأله رجل عن مسألة فأجاب فيها فقال له الرجل فما رواية عن عمر بن الخطاب قال ذاك قول شيطان قال فسبحت فقال لي رجل أتعجب فقد جاءه رجل قبل هذا فسأله عن مسألة فأجابه قال فما رواية رويت عن رسول الله صلي الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع فقلت في نفسي هذا مجلس لا أعود فيه أبدا.

عبد الوارث مي گويد: در شهر مكه نزد ابوحنيفه رفتم، عده اي ديگر نيز حضور داشتند شخصي مسأله اي پرسيد، پاسخ داد، سپس پرسيد: نقل سخن از عمر چگونه است؟ گفت: سخنان شيطان است، ناراحت شدم و تسبيح خدا را گفتم، آن مرد از من پرسيد: آيا از پاسخ ابوحنيفه تعجب كردي؟ مردي لحظاتي قبل آمد و مسأله اي مطرح كرد و پاسخ شنيد، سپس پرسيد: اين روايت پيامبر كه حجامت كننده و حجامت شونده هر دو روزه شان را افطار مي كنند، چيست؟ گفت: اين شعر است، به خودم گفتم: به چنين مجلسي هيچ وقت نخواهم آمد.

البغدادي، أحمد بن علي ابوبكر الخطيب (متوفاي463هـ)، تاريخ بغداد، ج 13، ص 404، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.

حدثني أبو الفضل نا مسلم بن إبراهيم نا عبد الوارث بن سعيد نا سعيد قال جلست إلي أبي حنيفة بمكة فذكر شيئا فقال له رجل روي عمر بن الخطاب رضي الله عنه كذا وكذا قال أبو حنيفة ذاك قول الشيطان وقال له آخر أليس يروي عن رسول الله صلي الله عليه وسلم أفطر الحاجم والمحجوم فقال هذا سجع فغضبت وقلت ان هذا مجلس لا أعود إليه ومضيت وتركته.

شخصي به نام سعيد نقل مي كند: در مكه نزد ابوحنيفه بودم، مسأله اي مطرح شد، يك نفر گفت: عمر چنين و چنان گفته است، ابوحنيفه گفت: اين سخن شيطان است، فرد ديگري گفت: آيا از رسول خدا روايت نشده كه فرمود: حجامت كننده و حجامت شونده افطار مي كنند؟ گفت: اين شعر است، ناراحت شدم و گفتم: اين مجلسي است كه هيچ وقت به آن بر نمي گردم.

الشيباني، عبد الله بن أحمد بن حنبل (متوفاي290هـ)، السنة، ج 1، ص 227، تحقيق: د. محمد سعيد سالم القحطاني، ناشر: دار ابن القيم - الدمام، الطبعة: الأولي، 1406هـ.

تكفير محمد بن ادريس شافعي

محمد بن ادريس شافعي، نيز از كساني است كه از تكفير ديگر فرقه هاي اهل سنت در امان نمانده است و حتي ضرر او را براي امت اسلامي از ضرر ابليس نيز بيشتر دانسته اند.

حاكم نيشابوري مي نويسد :

حدثنا أحمد بن عبيد الله قال حدثنا عبيد الله بن معدان الازدي عن أنس قال قال رسول الله صلي الله عليه وسلم يكون في أمتي رجل يقال له محمد بن ادريس أضر علي أمتي من أبليس ويكون في أمتي رجل يقال له أبو حنيفة هو سراج أ متي.

انس از رسول خدا نقل مي كند كه فرمود: در امت من مردي به نام محمد بن ادريس خواهد بود كه ضرر او از شيطان بيشتر است، و مردي به نام ابوحنيفه خواهد آمد كه او چراغ امت من است.

النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المدخل إلي كتاب الإكليل، ج 1، ص 56، تحقيق: د. فؤاد عبد المنعم أحمد، ناشر: دار الدعوة - الاسكندرية؛

النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المدخل إلي الصحيح، ج 1، ص 216، تحقيق: د. ربيع هادي عمير المدخلي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولي، 1404هـ.

نمونه هائي از درگيري و كشت و كشتار ميان اهل سنت

اختلاف و نزاع بين اهل سنت فقط به تكفير يكديگر ختم نمي شود؛ بلكه اين تكفيرها سبب كشت و كشتار فراواني شده است كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:

جنگ حنابله با شافعي ها در بغداد (323هـ):

ابن اثير جزري در باره جنگ حنابله با شافعي ها در بغداد مي نويسد:

ثم دخلت سنة ثلاث وعشرين وثلاثمائة... ذكر فتنة الحنابلة ببغداد. وفيها عظم أمر الحنابلة وقويت شوكتهم... وزاد شرهم وفتنتهم واستظهروا بالعميان الذين كان يأوون المساجد وكانوا إذا مر بهم شافعي المذهب أغروا به العميان فيضربونه بعصيهم حتي يكاد يموت.

سال 323 هـ فرا رسيد...در اين سال حنبلي ها صاحب قدرت و شوكت بودند... فتنه و شرّ آنان بالا گرفته و هر شافعي مذهبي را كه مي ديدند مورد ضرب و شتم قرار مي دادند بگونه اي كه در آستانه مرگ قرار مي گرفت.

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ) الكامل في التاريخ، ج 7، ص 113 ـ 114، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

جنگ حنفي ها با شافعي ها در اصفهان (600هـ)

ياقوت حموي در باره جنگ و كشتاري كه بين شافعي ها و حنفي ها در اصفهان رخ داده است مي نويسد:

وقَدْ فَشَا الخرَابُ في هذا الوَقْتِ وقَبْلَه في نَواحِيها، لِكَثْرَةِ الفِتَنِ والتّعَصُّبِ بَيْنَ الشّافِعِيّة والحَنَفِيَّة، والحُرُوبِ المُتَّصِلَةِ بَيْنَ الحزْبَيْنِ، فكُلَّمَا ظَهَرَتْ طائِفَةٌ نَهَبَتْ مَحَلَّةَ الأُخْرَي وأَحْرَقَتها، وخَرَّبَتْها، لا يِأْخُذُهم في ذلِكَ إِلٌّ ولا ذِمَّة.

در اصفهان و اطران آن خرابي ها به جهت جنگ و آشوب بين دو گروه حنفي و شافعي بيداد مي كرد، هر گروهي كه در محله اي قدرت مي گرفت محله ديگري را به آتش مي كشيد و غارت مي كرد.

الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي 626هـ)، معجم البلدان، ج 1، ص 209، ناشر: دار الفكر - بيروت.

جنگ حنفي ها و شافعي ها در ري:

حموي در باره جنگ هاي حنفي ها و شافعي ها در ري مي نويسد:

وقعت العصبية بين الحنفية والشافعية ووقعت بينهم حروب كان الظفر في جميعها للشافعية هذا مع قلة عدد الشافعية إلا أن الله نصرهم عليهم وكان أهل الرستاق وهم حنفية يجيئون إلي البلد بالسلاح الشاك ويساعدون أهل نحلتهم.

جنگ بين حنفي ها و شافعي ها در شهر ري اتفاق افتاد كه با وجود تعداد اندك شافعي ها پيروزي با آنان بود، روستا نشينان مسلحانه براي كمك به هم مسلكانشان به شهر مي آمدند.

الحموي، ابوعبد الله ياقوت بن عبد الله (متوفاي 626هـ)، معجم البلدان، ج 3، ص 117، ناشر: دار الفكر - بيروت.

جنگ شافعي ها و حنابله در بغداد (447هـ)

ثم دخلت سنة سبع وأربعين وأربعمائة... في هذه السنة وقعت الفتنة بين الفقهاء الشافعية والحنابلة ببغداد ومقدم الحنابلة أبو علي بن الفراء وابن التميمي وتبعهم من العامة الجم الغفير وأنكروا الجهر ببسم الله الرحمن الرحيم ومنعوا من الترجيع في الأذان والقنوت في الفجر ووصلوا إلي ديوان الخليفة ولم ينفصل حال وأتي الحنابلة إلي مسجد بباب الشعير فنهوا إمامه عن الجهر بالبسملة فأخرج مصحفا وقال أزيلوها من المصحف حتي لا أتلوها.

سال 447 فرا رسيد...در اين سال در شهر بغداد آشوب و اختلاف بين فقهاء شافعي و حنبلي شروع شد، سر دسته حنبلي ها ابوعلي بن فراء و ابن تميمي بودند و مردمان بسياري آنان را همراهي و تبعيت مي كردند، اينان خواندن بسم الله الرحمن الرحيم با صداي بلند و در اذان ترجيع (گردش صدا در حنجره) صدا و قنوت در نماز صبح را انكار و با آن مخالف بودند، قضيه به ديوان خلافت كشيده شد؛ ولي نتيجه اي نبخشيد، حنبلي ها به مسجدي در باب الشعير آمده و امام جماعتش را از جهر به بسم الله منع كردند، وي قرآن را آورد و گفت: بسم الله الرحمن الرحيم را از قرآن برداريد تا آن را نخوانم.

الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، الكامل في التاريخ، ج 8 ص 325، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

جنگ حنابله با نظاميه در بغداد (470هـ):

ثم دخلت سنة سبعين وأربعمائة... وفي شوال منها وقعت فتنة بين الحنابلة وبين فقهاء النظامية وحمي لكل من الفريقين طائفة من العوام وقتل بينهم نحو من عشرين قتيلا وجرح آخرون ثم سكنت الفتنة.

سپس سال 470 فرا رسيد... در ماه شوال فتنه و آشوب بين حنبلي ها و فقيهان نظاميه و طرفداران اين دو در گرفت كه در نتيجه بيست نفر كشته و تعدادي ديگر مجروح شدند.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 12 ص 117، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

كشت و كشتار به خاطر تفسير يك آيه:

ذكر الفتنة في تفسير آية

وهاجت ببغداد فتنة كبري بسبب قوله: عسي أن يبعثك ربك مقاماً محموداً، فقالت الحنابلة: معناه يقعده الله علي عرشه كما فسره مجاهد.

وقال غيرهم من العلماء: بل هي الشفاعة العظمي كما صح في الحديث. ودام الخصام والشتم واقتتلوا، حتي قتل جماعة كبيرة.

فتنه و آشوبي بزرگ در باره اين آيه: «عسي ربك ان يبعثك مقاما محمودا» در شهر بغداد اتفاق افتاد، حنبلي ها مي گفتند: معناي آن اين است كه خداوند حضرت رسول (ص) را بر عرشش مي نشاند، ديگران مي گفتند مقصود شفاعت بزرگ پيامبر است، آتش دشمني و اختلاف همچنان زبانه مي كشيد تا آنكه جمعيت زيادي كشته شدند.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 23 ص 319، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

جنگ حنابله و اشاعره در بغداد (447هـ)

ثم دخلت سنة سبع وأربعين وأربعمائة... واتصلت الفتن بين أهل باب الطاق وسوق يحيي اتصالاً مسرفاً وركب صاحب الشرطة والأراك لإطفاء الفتنة فلم ينفع ذلك وانتقل القتال إلي باب البصرة وأهل الكرخ علي القنطرتين. ووقعت بين الحنابلة والأشاعرة فتنة عظيمة حتي تأخر الأشاعرة عن الجمعات خوفاً من الحنابلة.

سال 447 فرا رسيد...فتنه و آشوب به باب الطاق و بازار يحيي كشيده شد، رئيس پليس براي خاموش كردن فتنه شخصا اقدام كرد؛ ولي سودي نبخشيد و جنگ و درگيري به باب البصره و كرخ كشيده شد، آشوبي بزرگ بين حنبلي ها و اشعري ها در گرفت تا آنجا كه اشاعره از حضور در نماز جمعه از ترس حنبلي ها منصرف شدند.

ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 15 ص 347، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.

ثم دخلت سنة سبع وأربعين واربعمائة... وفيها وقعت الفتنة بين الأشاعرة والحنابلة فقوي جانب الحنابلة قوة عظيمة بحيث إنه كان ليس لأحد من الأشاعرة أن يشهد الجمعة ولا الجماعات.

سپس سال 447 از راه رسيد...در اين سال بين اشاعره و حنبلي ها جنگ و اختلاف شروع شد و چون حنبلي ها قوي تر بودند اشاعره قدرت حضور در نماز جمعه و جماعت را نداشتند.

ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر القرشي ابوالفداء، البداية والنهاية، ج 12 ص 66، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

جنگ اشاعره و حنابله در بغداد (467هـ)

الفتنة بين القشيري والحنابلة

وفيها قدم بغداد أبو نصر الأستاذ أبو القاسم القشيري فوعظ بالنظامية وبرباط شيخ الشيوخ. وجري له فتنة كبيرة مع الحنابلة لأنه تكلم علي مذهب الأشعري وحط عليهم. وكثر أتباعه والمتعصبون له فهاجت أحداث السنة وقصدوا نحو النظامية وقتلوا جماعة نعوذ بالله من الفتن

ابونصر، استاد قشيري وارد بغداد شد و در نظاميه به وعظ و سخنراني پرداخت، در شهر رباط استاد بزرگي حضور داشت كه پيرو مذهب شافعي بود و پيروان بيشماري داشت، آنان به طرف نظاميه حركت كردند و گروه زيادي را كشتند.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 31 ص 34، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمري، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولي، 1407هـ - 1987م.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان ابوعبد الله (متوفاي 748 هـ)، العبر في خبر من غبر، ج 3 ص 271، تحقيق: د. صلاح الدين المنجد، ناشر: مطبعة حكومة الكويت - الكويت، الطبعة: الثاني، 1984.

وكانت الفتنة الصعبة بين الحنبلية والقشيرية بسبب الإعتقاد وقتل بينهم جماعة وعظم البلاء وتشفت بهم الروافض وحاصر دمشق المصريون مرتين وعزل ابن جهير الوزير لشده من الحنابلة

آشوب بين حنبلي ها و قشيريه و جنگ اين دو بر سر مسائل اعتقادي بود كه جمعي كشته شدند و شيعيان شاد و مسرور شدند، مردم مصر شهر دمشق را دو بار محاصره كردند و ابن جهير را به خاطر سختگيري بر حنبلي ها عزل كردند.

الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 18 ص 319، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.

وفي شوال منها (467هـ) وقعت الفتنة بين الحنابلة والأشعرية وذلك أن ابن القشيري قدم بغداد فجلس يتكلم في النظامية وأخذ يذم الحنابلة وينسبهم إلي التجسيم وساعده أبو سعد الصوفي ومال معه الشيخ أبو إسحاق الشيرازي وكتب إلي نظام الملك يشكو إليه الحنابلة ويسأله المعونة عليهم وذهب جماعة إلي الشريف أبي جعفر بن أبي موسي شيخ الحنابلة وهو في مسجده فدافع عنه آخرون واقتتل الناس بسبب ذلك وقتل رجل خياط من سوق التبن وجرح آخرون وثارت الفتنة

در ماه شوال سال 467 هـ بين حنبلي ها و اشعري ها آشوب شعله ور شد، چون قشيري به بغداد آمده بود و در نظاميه سخن مي گفت و از حنبلي ها مذمت مي كرد و اعتقاد به جسم بودن خداوند را به آنان نسبت مي داد، وي حمايت ابوسعد صوفي و ابو اسحاق شيرازي را به دست آورد، سپس نامه اي به نظام الملك نوشت و از حنبلي ها شكايت و در خواست كمك نمود، گروهي به طرف مسجد حنبلي ها كه امام آن به نام ابوجعفر بن موسي بود حركت كردند كه در اين درگيري عده اي كشته شدند فتنه اي برپا شد.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير ابوالفداء (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 12 ص 115، ناشر: مكتبة المعارف - بيروت.

أبو النصر القشيري رحمه الله. هو أبو نصر عبد الرحيم بن الاستاذ عبد الكريم القشيري صاحب الرسالة كان إمام الأئمة وحبر الامة... فكان الشيخ أبو إسحاق وغيره من الأئمة يحضرون مجلس وعظه وكان يعظ في النظامية ثم ذهب إلي الحج وعاد فأقام ببغداد سنة ثم حج ثانيا وعاد إليها وجري له مع الحنابلة وقائع وفتن وتعصب وقتل من الفريقين أناس كثير فأرسل إليه نظام الملك من أصفهان بالرجوع إلي وطنه لتسكين الفتنة فرجع إليها.

بين ابو نصر قشيري و طرفداران مذهب حنبلي حوادث و آشوب هائي به وقوع پيوست كه نتيجه آن كشته شدن تعدادي از مردم بود، نظام الملك از شهر اصفهان در نامه اي به وي دستور داد تا به وطنش باز گردد تا فتنه و آشوب خاموش شود.

الشيرازي، إبراهيم بن علي بن يوسف أبو إسحاق (متوفاي476هـ)، طبقات الفقهاء، ج 1 ص 251، تحقيق: خليل الميس، ناشر: دار القلم - بيروت.

جنگ اشاعره و حنابله در بغداد (470هـ)

ثم دخلت سنة سبعين وأربعمائة. فمن الحوادث فيها... وورد كتاب من النظام إلي أبي إسحاق الشيرازي في جواب بعض كتبه الصادرة إليه في معني الحنابلة... فتداول هذا الكلام بين الحنابلة وسروا به، وقووا معه، فلما كان يوم الثلاثاء ثاني شوال وهو يوم يسمي بفرح ساعة خرج من المدرسة متفقة يعرف بالاسكندراني، ومعه بعض من يؤثر الفتنة إلي سوق الثلاثاء، فتكلم بتكفير الحنابلة فرمي بآجرّه، فدخل إلي سوق المدرسة و استغاث بأهلها، فخرجوا معه إلي سوق الثلاثاء، ونهبوا بعض ما كان فيه، ووقع الشر، وغلب أهل سوق الثلاثاء بالعوام، ودخلوا سوق المدرسة فنهبوا القطعة التي تليهم منه، وقتلوا مريضاً وجدوه في غرفة، وخاف مؤيد الملك علي داره فأرسل إلي العميد أبي نصر يعلمه الحال، فأنقذ إليه الديلم والخراسانية فدفعوا العوام، وقتلوا النشاب بضعة عشر، وأنقذ من الديوان خدم لإطفاء الثائرة، ولحمل المقتولين إلي الديوان حتي شهدهم القضاة و الشهود، وكتبوا خطوطهم بذلك، وكان نساؤهم علي باب النوبي يلطمن، وكتب بذلك إلي النظام فجاءت مكاتبات منه بالجميل، ثم ثناها بضد ذلك.

سپس سال 470هـ آمد، از حوادث اين سال... رسيدن نامه اي از نظام الملك به ابواسحاق شيرازي در پاسخ نامه هاي وي در موضوع حنبلي ها بود، اين خبر در بين حنبلي ها در روز سه شنبه دوم شوال كه آن را روز سرور و خوشحالي ناميدند پخش شد، از طرفي شيرازي از مدرسه اسكندراني همراه كساني كه مؤثر در ايجاد فتنه و آشوب بودند به طرف بازار سوم حركت كرد و در آن جا از كفر و بيديني حنبلي ها سخن گفت، آجري به طرفش پرتاب كردند، وارد بازار شد و كمك خواست، مردم او را همراهي كردند و بعضي از بازار را غارت كردند، فتنه شديد تر شد، مردم عوام هجوم آورده و وارد بازار مدرسه شدند و آن را غارت كردند و يك فرد مريض را نيز كشتند، مؤيد الملك احساس وحشت كرد و شخصي را نزد ابونصر فرمانده فرستاد و قضيه را به وي گزارش نمود، وي گروهي از افراد ديلم و خراساني را فرستاد تا مردم را سركوب كنند، تعدادي كشته شدند، اجساد آنان را به ديوان منتقل كردند تا قضات و شهود ببينند، نامه هايي نوشته شد، زنان بر سر و صورتشان مي زدند، نامه اي به نظام الملك نوشته شد كه در پاسخ از وي تجليل كرده بود.

ابن الجوزي، ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي 597 هـ)، المنتظم في تاريخ الملوك والأمم، ج 16 ص 191، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولي، 1358.

نتيجه

اولاً: شيعيان، تمامي فرقه هاي اسلامي (غير از نواصب) را مسلمان مي دانند و همه احكام اسلامي؛ از جمله حرمت جان، مال و... را محترم مي شمارند؛ اما با استدلال به آيه 255 سوره مائده، اسلام كامل را فقط اسلامي مي دانند كه همراه با ولايت امير مؤمنان علي عليه السلام باشد؛

ثانياً: هر فرقه اي از فرقه هاي اسلامي، فقط مذهب خود را مذهب حق و فرقه ناجيه دانسته و بقيه فرقه ها را فرقه هالكه و اهل آتش مي دانند كه نمونه هائي از آن را از منابع اهل سنت نقل كرديم؛

ثالثاً: اهل سنت نه تنها ديگر فرقه هاي اسلامي را؛ بلكه حتي فرقه ها و نحله هاي خودشان را نيز تكفير كرده اند و خون يكديگر را مباح دانسته و از يكديگر طلب جزيه كرده اند.

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج)



Share
41 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٢ مهر ١٣٨٨ |
سلام .در ضمن جواب سوال من را هم خواهشن بدهيد؟که گفته بودم اگه مردم نسبت به خليفه 1 اشتباه کردند پس حضرت علي که به قول شما معصوم بودند چرا اين اشتباه عظيم رو کردندکه با سکوتش هم امر و وظيفه اي که خدا بر عهده ايشان گذاشته بود رو به بدترين شکل ممکن انجام دهد؟ممنون
42 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٢ مهر ١٣٨٨ |
سلام .اقا مجيد وعلي.از کي تا حالا سينه زني سنت بوده ما خبر نداريم ؟خواهشن مثال بزنيد .؟هر کس که در راه خدا شهيد بشه ايا واقعا گريه داره يا جايه خوشحالي؟
43 | محيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٢:٠٠ - ٢٣ مهر ١٣٨٨ |
با سلام
جناب لطيف در مورد جواب به نظر شماره 37 :
نه
يا علي
44 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٢:٠٠ - ٢٣ مهر ١٣٨٨ |
با سلام
جناب اقاي لطيف خداوند ان شاء الله شما را با محبوبتان محشور كنند و ما را با محبوبمان. تو هم بگو ان شاء الله .
اما بعد
خوب خودتان راقانع كرديد كه احتمال عدم قبول ايشان از طرف ما شيعيان ان شعر گذائي شماست .
نه خير جناب اگر اين چنين بود ما يا مسلمان باقي نمي مانديم يا جناب سلمان فارسي را خليفه بر حق حضرت محمد ( ص ) ميدانستيم ((( يا نعوذ بالله ميگفتيم كه در اصل وحي ميبايست بر ايشان نازل ميشد كه ,,,,,,,)))) , ( همانگور كه شما فكر ميكنيد كه نعوذ بالله حضرت محمد در نبوتش شك ميكرد و فكر ميكرد وحي بر شماره ( 2 ) شما نازل خواهد شد . ( البته فقط ابلهان اينگونه احاديث را قبول ميكنند ) ولي ميبينيد كه اينطور نيست بلكه ما نه تنها مسلماني خود را كتمان نميكنيم بلكه شيعه عرب ترين عرب ان زمان بعد از حضرت محمد ( ص ) هستيم. بهتر شرح بدهم همه اين را قبول دارند كه حضرت محمد ( ص ) و علي ابن ابي طالب نسل اندر نسل در حجاز ساكن بوده اند تا برسند به حضرت اسماعيل ( ع ) ( البته اين را بخاطر ديدگاه نژاد پرستانه كه شما داريد ميگويم و الا عقيده ما نيست و اصلاً اسلام يك دين جهاني است .
چراكه خداوند در قران كريم ميفرمايد «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ» همانا گرامى‏ترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست‏. حجرات، آيه‌ى 13
حتما اين ايه قراني را قبول داري .
اما چرا :
1 )توهينهاي مكرر به حضرت نبي ( ص )
2 ) مسبب رئيسي شهادت و قتل حضرت فاطمه الزهراء
3 ) ضايع كردن حق ولايت حضرت علي ( ص ) .
و و و
فقط و فقط يكي از اين سه مورد بوسيله هركس انجام شود بايد مورد نفرت و كينه مومنين باشد . حالا هركس ميخواهد باشد .
مسلماً دليل ميخواهي ببين :
( انّ الّذين يؤذون اللَّه و رسوله لعنهم اللَّه فى الدّنيا و الآخرة و أعدّ لهم عذاباً مهيناً. ) سورة الاحزاب ، آيه 57.
قال رسول الله ص : فاطمه بضعته المني من آذاها فقد اذاني
فاطمه پاره تن من است هر که فاطمه را بيازارد من را ازرده نموده وهر که من را ازرده نمود خدا را ازرده نموده است
فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ . آل عمران / 61 .

پس هر کس در اين ، پس از دانشي که تو را آمده ، با تو محاجه کند ، بگو بياييد پسرانمان را و پسرانتان را و زنانمان را و زنانتان را و ما خويشان نزديک خود را و شما خويشان نزديک خود را فراخوانيم ؛ سپس مباهله کنيم و لعنت خداوند را بر دروغگويان قرار دهيم .

مباهله صحاح و مسانيد اهل سنت با سندهاي معتبر نقل شده است ؛
وَلَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ « فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ » دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ عَلِيًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَيْنًا فَقَالَ اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي .
وقتي که اين آيه نازل شد که بگو بياييد پسرانمان را و پسرانتان را ...را فراخوانيم رسول خدا صلي الله عليه وسلم علي را و فاطمه را و حسن را و حسين را فرا خواندند و فرمودند خدايا ايشان اهل من هستند
صحيح مسلم ، ج7 ،‌ ص120 ط. محمد على صبيح ، بمصر ، ودار الفكر ـ بيروت ، (5/23 ح32) ، كتاب فضائل الصحابة ، باب فضائل علي رضي اللّه عنه و مسند أحمد ، ج1 ، ص185 و صحيح الترمذي ، ج5 ، ص596 و المستدرك على الصحيحين ،‌ ج3 ، ص150 و فتح الباري ، ج7 ، ص60 و تفسير الطبري ،‌ ج3 ،‌ ص212 و الدر المنثور ، ج2 ، ص38 و الكامل في التاريخ ، ج2 ، ص293 .

پس اين اكراه ما از اينها سببي غير از عرب بودنشان را دارد .

يا علي

45 | سعيد حسيني | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ٢٣ مهر ١٣٨٨ |
سلام
لطيف جون
چرا فرار ميكني؟
البته من دليلش و ميدونم
اگه ميخواي فرار كني من حرفي ندارم ميتوني فرار كني و اجباري براي اينجا موندن نداري
اما بهتره قبلش جواب ما را بدهي و بعد بروي
بخاطر اينكه لااقل مردانگي خود را ثابت كرده باشي
اگر هم چنين قابليتي نداري لطف كن ديگه در كار مردان دخالت نكن
دوستان بزرگوارم و همچنين گروه پاسخ به شبهات بخوبي جواب شبهات شما ها را داده اند
ولي ما هنوز منتظر سئولات بي جواب خودمان هستيم
البته اگر جوابي براي آن سئولات داشته باشيد
ما از شكست شما خرسند نيستيم
بلكه از روشن شدن مسائل كه شايد براي بعضي از دوستان عزيز مبهم و پنهان مانده باشد خوشحاليم
و زماني خوشحالتر ميشويم كه شما هم در صورت داشتن قابليت به حقيقت الهي دست پيدا كنيد
و اكنون متاسف هستيم كه بدون اينكه جوابي بدهي ميروي و همواره در گمراهي مي ماني
سعي كن اگر دين هم نداري لااقل آزاده مرد باشي
البته ما به اين رسم شما سني ها كه فقط شبهه ايجاد كرده و بعد از شنيدن جواب منطقي و قانع كننده فرار كنيد و هيچ سئوالي را هم جواب ندهيد عادت كرده ايم
البته حق داريد براي فرار زيرا كه جوابي نداريد
مطمئنم اگر جواب داشتيد علماي شما در مناظرات با علماي شيعه آنرا در بوق و كرنا ميكردند
اما همانطور كه قبلا هم گفتم از اين كه هدايت نشده ميرويد ناراحتيم
صم بكم عمي فهم لا يرجعون
يا حق
46 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٣ مهر ١٣٨٨ |
سلام.اي برادر در مورد اين ايه به من حقير کمي توضيح بدين ؟ و بعد بگين منظور خداوند چه کساني هستند ؟پيامبر(ص) در سال هشتم هجرت با 1500 نفر از مهاجران و انصار، به قصد اداي حجّ يا عمره به طرف مكه حركت كردند. هنگامي كه به «حديبيه» رسيدند لشكر دشمن از حركت آنان به سوي مكه جلوگيري كرد. با مشاجرات فراوان كه بين دو طايفه واقع شد، قرار بر اين شد كه در آن مكان با مشركان مصالحه اي صورت گيرد و در نتيجه پيامبر(ص) با اصحابش سال آينده براي اعمال حجّ به مكه وارد شوند. در اين موقع بود كه پيامبر(ص) با اصحابش در زير درختي بيعت كردند. قرآن نيز به آن اشاره كرده مي فرمايد: « لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنينَ إذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ».
47 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٣ مهر ١٣٨٨ |
سلام.خواهش ميکنم گروه پاسخ به شبهات جواب بدن .که گفته بودين اگر بنا است با قرآن ثابت شود ، شما با قران خلافت ابوبكر و عمر و عثمان را ثابت كنيد ! و....والا ما ادعا نکرديم خليفه ي ما از جانب خدا هستند براشون وحي مياد از حال و اينده با خبرند .شما ادعا ميکنين شما از قران ثابت کنين نه با روايت هاي جعلي .اگه که عاجز هستيد بگيد من يه ايه قران بيارم که يه بچه 7 يا 8 ساله درکش ميکنه. ممنون

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
1- اين را از شما مي‌پذيريم كه نمي‌توانيد اعتقاد داشته باشيد خلافت ابوبكر و عمر الهي است ! چون واقعا الهي نبود !
2- اين را نيز از شما مي‌پذريم كه نمي‌توانيد اعتقاد به علم غيب و... خلفايتان داشته باشيد !
اما اهل سنت اينگونه نيستند و در مداركشان نيز خلاف مدعاي شما آمده است ! مي‌توانيد به ماجراي «يا ساريه جبل» و... مراجعه كنيد تا ببينيد ادعاهايي شبيه وحي والهام و ... براي خلفاي شما شده است ! آنهم به صورت متواتر !
همچنين عنوان خليفة رسول الله ، بار معنايي بسيار دارد ! يعني جانشين رسول خدا ! يا لفظ اميرالمومنين و... ! آيا شما اين القاب را براي خلفاي خويش قبول نداريد !؟ بهتر است كمي در مورد سخنان علماي اهل سنت در مورد اين الفاظ بررسي بيشتر كنيد !
3- دليل شما براي اينكه نام ائمه بايد با قران ثابت شود چيست ؟ شما تنها بدون هيچ دليلي ادعا كرديد كه بايد نام ائمه با قرآن ثابت شود ! ما نيز مانند شما گفتيم پس شما نيز بايد دليلي براي نام خلفاي خويش از قرآن بياوريد !
4- الهي بودن ، به اين معني نيست كه تمامي تفاصيل آن در قران امده باشد ! آيا نماز امري الهي نيست ؟ آيا تمام تفاصيل نماز در قرآن آمده است ؟
همانطور كه اصل نماز در قرآن آمده و تفاصيل آن به كلام رسول خدا (ص) موكول شده است ، اصل ولايت و امامت در قرآن آمده است و تفاصيل آن نيز به سخنان رسول خدا (ص) موكول شده است ! البته در مورد اصل بحث امامت ائمه در قرآن مي‌توانيد به آدرس ذيل مراجعه كنيد :
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1368
5- مقصود شما از «من يه ايه قران بيارم که يه بچه 7 يا 8 ساله درکش ميکنه» چيست ! آيه در چه زمينه‌اي ؟! در زمينه علم غيب؟ ما نيز از قرآن براي شما آيه مي‌آوريم ! «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول»
6- در مورد روايات جعلي كه ادعا كرده‌ايد ! لابد گمان داريد بخاري و مسلم كه عدد جانشينان رسول خدا (ص) را دوازده معرفي كرده اند نيز جعلي هستند !
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
48 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ١٢:٠٠ - ٢٣ مهر ١٣٨٨ |
جناب لطيف

عجب فرمايشي داريد شما. آيا شما اين آيات را نخوانده ايد؟
«وَ اقتلوهمْ حيثُ ثقفتموهمْ وَ أَخْرِجوهمْ منْ حيْثُ أَخرجوكمْ و الفتنةُ أَشدُّ منَ القتلِ و لا تقاتلوهمْ عند الْمسجدِ الحرامِ حتي يقاتلوكمْ فيهِ فإِنْ قاتلوكمْ فاقتلُوهمْ كذلكَ جزاءُ الكافرينَ»
« فاقْتُلُوا الْمُشْرِكينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ »

حضرت بابا شجاع الدين ابولوءلوء، لوءلوء مسلمين و متقين و موحدين و مومنين، مجاهد اکبر في سبيل الله و عامل و احيا کننده آيه شريفه:
«إِنَّما جَزاءُ الَّذينَ يُحارِبُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ و يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْديهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ »
بود.
در واقع او شمشير دو سر او نبود که حکم خدا را اجرا کرد بلکه خدا بود که حکمش را جاري کرد:
«فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ»

او کسي را به هلاکت رساند که طبق آيه شريفه:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ ٭ وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاَّ مُتَحَرِّفاً لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاء بِغَضَبٍ مِّنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ »

و با فرار از غزوات احد و خيبر و ... مورد غضب و خشم خدا قرار گرفت و ماوايش بدترين مکانها يعني دوزخ شد.

بنده يک سوال از شما داشتم
اگر يک گوريل را در محراب پيامبر (ص) قرار دهند آيا شما او را جانشين عقل کل خواهيد دانست؟
آيا ايستادن در محراب سرور خلائق و عالم ترين علما و حکمترين حکما دليلي بر لياقت خلافت مي‌شود؟
آيا زمان آن نيامده که بيانديشيد که بر بالاي منبر جهيدن و در محراب خزيدن براي انسان دانش عظيم الهي را به ثمر نمي‌آورد؟

عليا ولي الله
عليا حجة الله
عليا وصي رسول الله
49 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٣ مهر ١٣٨٨ |
سلام.اين که شما يک منافق رو حضرت ميدانيد ويک مسلمان را منافق برام مشخص شد که شما ادم کينه اي هستين که به ابولوءلوء ملعون ميگين حضرت ابولوءلوء.قبلا فکر ميکردم ميشه با شما کمي بحث مذهبي کرد ولي شما عاجز تر از اين حرف ها هستين که فکرش رو ميکردم .در ضمن حضرت عمر از روبرو ميجنگيد نه مثل حضرت ابولولو تون که از پشت خنجر زده که اين ويژگي فقط در منافق پيدا ميشه.درود خدا به اولين شهيد محراب.
50 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٢:٠٠ - ٢٤ مهر ١٣٨٨ |
با سلام
در جواب به برادر عزيز جناب لطيف در مورد نظر شماره ( 43 ) ما هيچوقت به يك منافق از ته دل حضرت نميگوئيم باور كن .
اما در مورد رشادتهاي حضرات 1,2,3 از قران و كتابهاي اهل سنت البته كمي هم از علماي شيعه بقول معروف قسمت اول :
فراريان از جنگ احد
=============

به طوري که ميدانيد در جنگ احد و در اثر شکستگي که بر جبهه اسلام وارد گرديد و خبر کشته شدن رسول خدا در ميان هر دو جبهه پيچيد، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند:
1 ) مجروحان، 2 ) فراريان، 3 ) شهيدان.
و امابعضي از فراريان: و ايات قراني در مذمتشان
============================
مسأله فرار تعدادي از مسلمانان، يکي از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شکست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار مي‏آيد؛ زيرا اگر آنان هم مانند مجروحان و شهيدان، مقاومت مي‏کردند و همانند تيراندازان، ميدان را در اختيار دشمن قرار نمي‏دادند، شکست اوّليه مسلمانان جبران و سرنوشت جنگ عوض مي‏شد و پيروزي را به دست مي‏آوردند. مي‏توان گفت ضربه‏اي که از ناحيه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد، کمتر از ضربه تيراندازان نبود که در اثر تخلّف از دستور رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و سرپيچي از فرمان عبداللّه‏ بن جبير به مسلمانان وارد کردند.
از اين جهت است که قرآن مجيد اين موضوع را با عنايت خاصّي و با لحن نکوهش آميزي مطرح نموده است: إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَي أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوکُمْ فِي أُخْرَاکُمْ؛(31 ـ آل عمران : 153
) «به خاطر بياوريد هنگامي را که در کوه بالا مي‏رفتيد و در بيابان پراکنده مي‏شديد و از شدّت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمي‏کرديد و پيامبر از پشت سر شما را صدا مي‏زد...» : «إليّ يا عبادَ اللّه‏، إليّ يا عبادَ اللّه‏».
گرچه در کنار اين نکوهش و ملامت، آنان را به کلّي مأيوس نساخته و مشمول فضل و عفو خويش قرار داده است؛ وَلَقَدْ عَفَا عَنْکُمْ وَاللّه‏ُ ذُو فَضْلٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ(آل‏عمران: 152) به هر حال همانگونه که قرآن اشاره مي‏کند، آنچنان ترس و وحشت و اضطراب و نگراني بر فراريان حاکم بود که به چپ و راست و پشت سرشان توجّهي نداشتند، فقط در فکر جايي بودند تا خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و لذا بعضي از آنان به داخل مدينه و بعضي ديگر به تپه‏ها و درّه‏هاي اطراف اين شهر گريختند.
و در ميان کساني‏که به زير سنگهاي کوه احد فرار کرده بودند (اصحاب الصخره)، کساني بودند سست ايمان و ضعيف العقيده و اين حالت خود را آشکار نمودند و چنين گفتند: «ليتَ لَنا رَسُولاً اِلي عَبداللّه‏ بنِ أُبَيّ فيأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبيسفيان»؛ «کاش کسي داشتيم و به نزد عبداللّه‏ بن اُبيّ، سردسته منافقين، در مدينه مي‏فرستاديم تا از ابوسفيان براي ما امان بگيرد.»
* ) طبري، تاريخ، ج2، ص382 ؛ ابن کثير، تاريخ، ج4، ص23
و بعضي از آنها، همراهان خود از مهاجرين را اينچنين مورد خطاب قرار دادند: «يا قَوم اِنَّ مُحمدا قَد قُتل فَارْجَعُوا اِلي قَومِکُم قَبلَ أن يَأتُوکُم فَيَقْتُلُوکُم»؛ «دوستان! اينک که محمّد کشته شد، شما هر چه زودتر به سوي قوم و قبيله خود، قريش، برگرديد! پيش از آنکه شما را از دم شمشير بگذرانند.»
* ) طبري، تاريخ، ج2، ص382 ؛ ابن کثير، تاريخ، ج4، ص23
طبق نظريه دانشمندان، تفسير آيه شريفه وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَي أَعْقَابِکُمْ(آل عمران : 144)
در همين زمينه و در نکوهش اين عده نازل گرديد.( طبرسي، مجمع البيان، ج2، ص512 ؛ سيوطي، درّ المنثور، ج2، ص80 )
اينجا بود که انس بن نضر، با اينکه در کنار فراريان بود، هيجان زده مورد خطابشان قرار داد: «يا قَومِ إن کانَ مُحمّد قَدْ قُتِل فَإنّ رَبّ مُحَمّد لَم يقتل»؛ «اگر محمّد کشته شد خداي او که زنده است.» برخيزيد و در راه او با دشمنان بجنگيد! آنگاه گفت: خدايا! من از آنچه اينها مي‏گويند تبرّي مي‏جويم و در پيشگاهت اعتذار مي‏کنم. «أللّهمَّ إنّي أَعْتذر مِمّا يَقُولُ هؤلاء وَأبْرَءُ إلَيکَ مِمّا جاء بِهِ هؤلاء».
** ) تعداد فراريان جنگ احد
==============
مورّخان درباره تعداد فراريان، نظريات مختلفي آورده‏اند:
1 ـ ابن واضح يعقوبي مي‏نويسد: به هنگام فرار مسلمانان، در نزد رسول خدا، تنها سه نفر باقي ماند: علي، طلحه و زبير.
* ) يعقوبي، تاريخ، ج2، ص47 , ابن کثير، ج4، ص23 ,ـ ابن ابي‏الحديد، شرح نهج البلاغه، ج14، ص20
, ـ ابن ابي‏الحديد، همان، صص21 ـ 20

2 ـ ابن کثير دمشقي مي‏نويسد: بعد از فرار مسلمانان، در کنار رسول خدا تنها دو نفر ماندند، ليکن با شنيدن صداي آن حضرت: «اِلَيَّ عِبادَ اللّه‏»، سي نفر به سويش برگشتند.
* ابن کثير، ج4، ص23
3 ـ واقدي نوشته است: «وَالْعصابَة التي ثبتت مع رسول اللّه‏ أربعة عَشَر رَجُلاً...» چهارده نفر جزو فراريان نبودند، آنها استقامت ورزيدند و در کنار رسول خدا ماندند.
وي آنگاه توضيح مي‏دهد که از اين چهارده نفر، هفت تن از مهاجران و هفت تن ديگر از انصار بود: علي، ابوبکر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابي‏وقّاص، طلحه، زبير، وابوعبيده جرّاح از مهاجرين بودند و خباب، ابودجانه، عاصم، حارث، سهل‏بن حنيف، سعدبن معاذ و اُسيدبن حضير در شمار انصار بودند.
* ) ابن ابي‏الحديد، شرح نهج البلاغه، ج14، ص20
ابن ابي‏الحديد پس از نقل گفتار واقدي مي‏نويسد: با اينکه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند، امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفته‏اند. واقدي نوشته است: او هم از فراريان است ولي ابن اسحاق وبلاذري او را از کساني شمرده‏اند که ثابت ماندند، ولي درباره ابوبکر، همه راويانِ اهل سنّت متّفق القولند که او جزو فراريان نبوده گرچه درباره او نه جنگي نقل شده و نه کشتن يک نفر از دشمنان ولي به هر حال خود ثبات قدم جهاد است و به تنهايي کافي است؛ «وَإنْ لَم يَکُن نقلَ عنه قتل أو قتال والثبوت جهاد وفيه وحده کفاية».
ابن ابي‏الحديد مي‏افزايد: وامّا راويان و مورّخان شيعه معتقدند که از صحابه در نزد رسول خدا ثابت نمانده است مگر شش نفر: علي، طلحه، زبير، ابودجانه، سهل بن حنيف و عاصم‏بن ثابت و بعضي از مورّخان شيعه هم نقل کرده‏اند که از صحابه؛ اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابو بکر و عمر را از اين چهارده نفر به شمار نياورده‏اند.
او همچنين مي‏افزايد: اکثر اصحاب حديث نقل کرده‏اند که عثمان پس از سه روز بعد از جنگ؛ به حضور رسول خدا آمد، آن حضرت سؤال کرد: عثمان! تا کجا رسيديد؟ (فرار کرديد) عرض کرد: تا أعْرَض، رسول خدا فرمود: «لقد ذهبتم فيها عُريضه»؛ «خيلي گشاد رفتيد!».
* ) ابن ابي‏الحديد، همان، صص21 ـ 20
نقد کلام ابن ابي‏الحديد:
خلاصه کلام ابن ابي‏الحديد درباره فرار و ثبات خلفاي سه‏گانه چنين است: «فرار عثمان از مسلّمات تاريخ است و فرار عمر در ميان مورّخان اهل سنّت مورد اختلاف است و امّا ابوبکر از نظر شيعيان جزو فراريان است ولي از نظر اهل سنّت جزو کساني است که فرار نکرده و استقامت ورزيده است.»
اين گفتار ابن ابي‏الحديد در مورد هر سه خليفه نيازمند نقد و توضيح است و ما به همان ترتيبي که او مطرح کرده، به بيان و توضيح مي‏پردازيم:
1 ) ابوبکر
====
ابن ابي‏الحديد درباره او مي‏نويسد: ميان روات اهل سنّت، در پايداري و فرار نکردن او اختلاف نيست، گرچه هيچ جنگي و يا قتل يکي از دشمنان به دست وي نيز نقل نشده است.
سپس مي‏افزايد: وامّا روات شيعه مي‏گويند: تنها شش نفر و يا تنها چهارده نفر بودند که فرار نکردند. به هر حال آنان ابوبکر و عمر را جزو فراريان مي‏دانند.
سزاست گفتار ابن ابي‏الحديد درباره ابو بکر را، که گفت: «وإن لم يکن نقل...»، اينگونه اصلاح کنيم: «وإن لم يکن نقل عنه قتل أو قتال أو جرح»، زيرا همانگونه که قتل و قتالي درباره ابوبکر نقل نشده او از مجروحين و زخميهاي جنگ احد نيز معرفي نگرديده است.
در اثبات نظريه شيعه نيز که ابوبکر را از فراريان مي‏دانند، همان جمله‏اي که خود ابن ابي‏الحديد نقل کرد و آن برگرفته از نظريه مورخان ومحقّقان اهل سنّت است، کفايت مي‏کند؛ زيرا اگر کسي در چنان شرايط حساس و در اوج حمله دشمن، در ميدان جنگ و در دسترس و در مرئي و منظر او باشد عاقلانه نيست که در معرض هيچ حمله و دفاعي قرار نگيرد، نه کسي را به قتل برساند و نه خودش به قتل برسد و نه بر کسي زخمي وارد کند و نه زخمي بر او وارد شود؟!
تلاش براي رفع اين اشکال:
به نظر مي‏رسد براي رفع همين اشکال بوده که حديثي بدين مضمون را نقل کرده‏اند:
«در جنگ اُحد عبدالرحمان بن ابوبکر که در ميان مشرکين بود، به ميدان آمد. ابوبکر آماده گرديد که به مبارزه فرزندش برود ولي رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مانع او شد و خطاب به وي چنين فرمود: «شَمِّ سَيْفَکَ وَاَمْتِعْنا بِکَ»؛ «شمشيرت را غلاف کن و ما را از وجودت بهره‏مند گردان!» و لذا او تا آخر جنگ و طبق دستور رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله سلاح را کنار گذاشت، نه تيري به سوي دشمن رها کرد و نه شمشيري به دست گرفت!»
ابن اثير، کامل، ج2، ص108؛ ابن ابي‏الحديد، شرح نهج البلاغه، ج14، ص256

اما اشکالات اين حديث:
اگر اين حديث صحيح باشد، به نظر ما با سه اشکال عقلي مواجه مي‏شود:
1 ـ در آن هنگامه جنگ و شدّت حمله دشمن، که جز برانداختن اسلام و ريشه‏کن ساختن درخت توحيد هدفي نداشت و با وجود آنهمه شهيد و مجروح و با به خطر افتادن جان رسول اللّه‏ صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، متصوّر نيست که پيامبر اسلام به يکي از يارانش دستور دهد سلاح را کنار بگذارد و ساکت و آرام تماشاگر صحنه جنگ شود و هيچ عکس العملي از خود نشان ندهد، در صورتي که هر يک از صحابه ديگر را به نحوي تشجيع و بر حمله و دفاع ترغيب مي‏نمود.
2 ـ در چنان وضعيتي کنار گذاشتن سلاح و دور ساختن وسيله دفاع، ناقض غرض و عامل تضعيف شخص و تشديد خطر و موجب تجرّي دشمن و منافي با حفظ جان وي خواهد شد.
3 ـ به فرض که ابوبکر طبق دستور رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از هر حرکتي امتناع ورزيد و به حکم «شمّ سيفک» قتل و قتالي از وي سرنزد، ولي اگر او در صحنه جنگ حضور داشت دشمن خونخوار از چه کسي دستور گرفته بود که «شيموا سُيُوفَکُم»؛ «چون به ابوبکر رسيديد شمشيرها را غلاف کنيد و بر وي آسيبي نرسانيد؟!»
خلاصه اينکه: گذشته از دلايل حديثي ـ تاريخي، اين دلايل و شواهد عقلي موجب شده است که شيعه بگويد: ابوبکر هم مانند عثمان و عمر در جبهه جنگ حضور نداشت و از فراريان بود.
2 ) عثمان بن عفان
=========
او در باره عثمان مي‏نويسد: همه راويان تاريخ و حديث، بر اين نظريه هستند که: عثمان در جنگ اُحد جزو فراريان بوده است؛ «مَعَ اِتِّفاق الرّوات إنّ عُثمان لَم يثبت».
در تأييد گفتار وي، نظريه بعضي از محدّثان و مورّخان را مي‏آوريم:
1 ـ امام المحدّثين، بخاري، در ضمن حديث مفصّلي مي‏نويسد: يک نفر مصري در مسجدالحرام به عبداللّه‏ بن عمر گفت: من از شما سؤالي دارم و آن اينکه: آيا اين مطلب درست است که عثمان در جنگ احد فرار کرد و در جنگ بدر غايب بود و در بيعت رضوان حضور نداشت؟!
عبداللّه‏ بن عمر نسبت به هر سه سؤال جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را اينگونه توجيه کرد: «أمّا فراره يَومَ اُحد فَأَشْهَدُ أنَّ اللّه‏َ عَفي عَنْهُ وَغَفَرَ...» جالب اين است که: بخاري اين حديث را در باب «مناقب عثمان» و جزو فضائل او نقل کرده است.
41 ـ بخاري، الصحيح، باب «مناقب عثمان»، ح3495
نكته جالب اين است که: بخاري اين حديث را در باب «مناقب عثمان» و جزو فضائل او نقل کرده است.
2 ـ امام المورّخين، طبري نوشته است: عثمان بن عفّان به همراه دو نفر از انصار، به نام عقبه و سعد فرار کردند تا به «جعلب» ـ که کوهي است در نزديکي مدينه ـ رسيدند و پس از سه روز که در آنجا بودند، نزد رسول خدا آمدند؛ (وفرّ عثمان ابن عفّان و عقبة و سعد حتّي بلغوا الجعلب وأقاموا بها ثلاثا ثمّ رجعوا».
* ) طبري، تاريخ، ج2، ص383 , ابن اثير، کامل التواريخ، ج2، ص110 , ابن کثير، تاريخ، ص28
3 )فرارعمر بن خطاب:
=========
ابن ابي‏الحديد مي‏نويسد: «قد اختلف في عمربن الخطاب هل ثبت يومئذ أم لا؟! أمّا محمّدبن اسحاق والبلاذري فجعلاه مع من ثبت و لم يفرّ...» يعني تنها دو نفر از مورّخان، بلاذري و ابن اسحاق، معتقدند که عمر بن خطاب در جنگ احد فرار نکرد، و بقيه مورخان او را جزو فراريان شمرده‏اند.
* ) ابن ابي‏الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص20 "" «قال ابن اسحاق انتهي انس بن النضر الي عمر بن الخطاب في رجال من المهاجرين والأنصار وقد القو بأيديهم فقال ما يُجلبکم قالوا: قتل رسول اللّه‏، قال: فماذا تصنعون بالحياة بعده...»""
سيره ابن هشام، چاپ دار احياء التراث العربي، بيروت، ج3، ص88
47 ـ ابن اثير، تاريخ، ج1، ص383
48 ـ ابن کثير، تاريخ، ج4، ص28

جاي تعجّب است که ابن ابي‏الحديد با آن غور و دقّتي که در حوادث تاريخي و اقوال گذشتگان دارد، چگونه در اين مورد غفلت کرده و اين مطلب را با اين وضوح ناديده گرفته است! زيرا بر اساس نقل ابن هشام، ابن اسحاق هم مانند ديگر مورّخان فرار عمر را به صراحت بيان کرده است.
ابن هشام از ابن اسحاق نقل مي‏کند که: انس بن نضر، که از کوه سرازير شد و قصد حمله به مشرکين را داشت، ديد که عمر بن خطاب به همراه گروهي از مهاجران و انصار، سلاح را بر زمين گذاشته و در گوشه‏اي نشسته‏اند، انس از آنها پرسيد: چرا در اينجا نشسته‏ايد؟! گفتند: چه کنيم که پيامبر کشته شده است! انس گفت: پس از پيامبر زندگي به چه درد مي‏خورد؟! برخيزيد شما هم در راه هدفي که رسول خدا کشته شد، بميريد. اين بگفت و خود را به دشمن زد تا به شهادت رسيد.
* ) «قال ابن اسحاق انتهي انس بن النضر الي عمر بن الخطاب في رجال من المهاجرين والأنصار وقد القو بأيديهم فقال ما يُجلبکم قالوا: قتل رسول اللّه‏، قال: فماذا تصنعون بالحياة بعده...»

اين متن را که مورّخان معروف، ابن اثير، تاريخ، ج1، ص383 و ابن کثير ابن کثير، تاريخ، ج4، ص28 هم نقل کرده‏اند، گوياي اين واقعيت است که بر خلاف آنچه ابن ابي‏الحديد گفته، ابن اسحاق فرار عمر را به صراحت بيان نموده است و به طوري که در کلام واقدي پيشتر آمد، او تعداد کساني را که استقامت نموده‏اند؛ اعمّ از مهاجرين و انصار، چهارده نفر معرفي مي‏کند که نام عمر در ميان آنها ديده نمي‏شود.
شواهد تاريخي ديگر نيز عدم پايداري عمر در جنگ اُحد را تأييد مي‏کند؛ از جمله اين شواهد اين است که در دوران خلافتِ وي زني مراجعه کرد و از بردهاي بيت‏المال که در نزد وي بود، درخواست نمود، همزمان، يکي از دختران عمر نيز بر وي مراجعه نمود و از بُردهاي بيت‏المال خواست. عمر به درخواست آن زن جواب مثبت داد ولي دختر خويش را رد کرد. اطرافيان عمر از عملکرد او تعجّب کرده، اعتراض نمودند که دختر تو نيز در اين بيت المال داراي سهم بود، چرا او را مأيوس کردي؟!
عمر به اعتراض آنها چنين پاسخ داد:
«إنَّ أبا هذه ثبت يوم اُحد وأبا هذه فرّ يوم اُحد ولم يثبت».
* ) ( ابن ابي‏الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص32)
«آن زن بر دختر من ترجيح و امتياز دارد؛ زيرا پدر او در جنگ اُحد فرار نکرد و استقامت ورزيد ولي پدر دختر من فرار نمود و پايدار نماند.»
* ) ( ابن ابي‏الحديد، شرح نهج البلاغه، ج15، ص32)
با اين توضيح روشن شد که در مقابل قدماي اهل سنّت تنها يک نفر (بلاذري) آن هم بنا به نقل ابن ابي‏الحديد ثبات و پايداري عمر را تأييد نموده است و اگر مورّخ ديگري با وي هم‏عقيده بود، در منابع منعکس مي‏شد و خود ابن ابي‏الحديد هم از نقل آن امتناع نمي‏ورزيد.



با تشكر از "" http://zaher2006.mihanblog.com """

يا علي
51 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٢:٠٠ - ٢٤ مهر ١٣٨٨ |
با سلام
برادر عزيز جناب لطيف ( نظر 43 ) قسمت دوم
اما در مورد عبد الله جناب فيروز نهاوندي مومن به اسلام :
مسعودي كيفيت واقعه را چنين گزارش مي‌كند: عمر اجازه ورود عجمان را به مدينه نمي‌داد.[11] مغيره به او نوشت: من غلامي دارم كه نقاش، آهنگر و نجار بوده و بكار مردم مدينه مي‌آيد، اگر اجازه مي‌دهي او را نزد تو بفرستم. عمر به وي اجازه داد و ابولؤلؤ به مدينه آمد. مغيره براي هر روز دو درهم از او مي‌گرفت. زماني، ابولؤلؤ نزد عمر آمده و از زيادي خراج خود شكايت كرد. عمر گفت: چه كاري انجام مي‌دهي؟ ابولؤلؤ كارهاي نقاشي و نجاري و آهنگري خود را شرح داد. عمر گفت: با توجه به كارهايي كه انجام مي‌دهي، خراج تو زياد نيست. پس از چندي، عمر از وي خواست تا يك آسياب بادي بسازد. او گفت: براي وي آسيابي خواهد ساخت كه تمام مردم از آن سخن بگويند! عمر از اين سخن بوي تهديد شنيد اما به چيزي نگرفت. پس از آن بود كه عمر را صبحگاهان در يكي از زواياي مسجد به قتل رساند. او دوازده نفر ديگر را نيز مجروح كرد كه شش تن آنان مردند. بعد از آن خود را با خنجر به قتل رساند.[ مروج الذهب، ج2، صص320 ـ 321؛ و نك: تاريخ المدينه المنوره، ج2، ص888؛ طبقات الكبري، ج3، ص345؛ مناقب عمر، ابن جوزي، ص210]

در ضمن بنده انهائي را كه مقام خيلي بالائي دارند عبد الله خطاب ميكنم .

يا علي
52 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ١٢:٠٠ - ٢٤ مهر ١٣٨٨ |
جناب لطيف
پاسخ شما در رابطه با آيه بيعت در اين صفحه موجود مي‌باشد:
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=129

فقط بنده از شما سوالاتي داشتم.
از آنجايي که شما اعتقاد به عصمت هيچ کدام از صحابه نداريد چگونه رضايت دائمي خداوند را از اين هزار و پانصد توجيه مي‌کنيد؟
آيا شما اعتقاد داريد که اين هزار و پانصد در آن لحظه فرشته شدند؟
آيا شما اعتقاد داريد که اين هزار و پانصد نفر بعد از آن مرتکب گناه شدند ولي خدا در پايان آنها را بخشيد؟
آيا هيچ کدام از اين هزار و پانصد نفر بعد از آن روز ادعا کردند که ما ديگر بهشتي شده ايم و از عذاب دوزخ رها شده ايم؟
براستي اين همه آيات هشدار دهنده قرآن براي کيست؟
مثلا در چند آيه قبل خداوند مي‌فرمايد:
«إن الذينَ يبايعونكَ إنما يبايعون الله يدُ اللهِ فوْقَ أيديهمْ فمنْ نكثَ فإِنما ينكثُ علي نفسه و منْ أوفي بما عاهدَ عليهُ اللهَ فسيؤْتيهِ أجرًا عظيما»

آيا به نظر شما احتمال شکسته شدن آن بيعت از سوي بعضي نمي‌رود؟ اگر نمي‌رود دلايل شما چيست؟

عليا ولي الله
عليا حجة الله
عليا وصي رسول الله
53 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٥ مهر ١٣٨٨ |
سلام .مومن .بنده ميدانم شما چرا از دادن جواب تفره ميرين چون نميخواهيد واقعيت را قبول کنيد .سوال هاي هم که کردين همه بي مورد بود و ربطي به سوال من ندارد و از قديم گفتند در مورد بي احترامي جواب ابلهان خواموشيست.
54 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ١٢:٠٠ - ٢٥ مهر ١٣٨٨ |
جناب لطيف
شما لطفا ابتدا تحرير «طفره» و «خاموشي» را بياموزيد بعد ادعاي عدم بلاهت کنيد.

امثال شما روزگاري در مقابل «امام معصوم» صنمي به نام «خليفه مرضي» تراشيدند.
و سعي کردند صفات و شاخصها و فضائل «امام معصوم» را به خليفه نسبت دهند.
ولي اين انتساب چنان احمقانه و توخالي بود که اگر اکنون ما از شما درباره «چگونگي» و «چيستي» آن صفات منتسب به خلافايتان سوآل کنيم و تقاضاي روشنگري نمائيم، يا با فحاشي هاي شما مواجه خواهيم شد و يا با تهديدهاي شما و يا با تحقير و تحميق شما.

شبيه اين مساله در ديگر بت سازان عالم به خوبي نمود پيدا کرده است.
چنانکه اگر از علماي نصاري در مورد تثليث توجيه عقلي خواهيم گويند که : تزکيه نفس کنيد خواهيد فهميد که چگونه يک خدا در آن واحد سه خدا شود‌!!!
و يا اگر به فرقه سراسر نجاست و خيانت بهائييت مراجعه کنيم و از آنها احکام و قواعد دينشان را جويا شويم گويند اينها اسرار الهي است و دانستن آن براي شما که طي طريق نکرده ايد حرام است !!!

حال از شما محبين عمر مي‌پرسيم که چگونه خداوند به انسان غير معصوم قبل از مرگش رضايت ابدي داده است و شما طوطي وار گوئيد:
«شما از واقعيت فراري هستيد»

خوب لطفا براي ما اين واقعيت را توضيح ده. ما مشتاق خواندن مطالب شما هستيم.

در پايان يک جاهله خانم را به شما معرفي مي‌کنم:
«وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ و لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولي »

عليا ولي الله
عليا حجة الله
عليا وصي رسول الله
55 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٦ مهر ١٣٨٨ |
سلام .اقاي مومن .اين که خدا فرموده که کساني که زير درخت رضوان با رسول اکرم(ص) بيعت کردند من خدا از انها راضي هستم .شما چرا ناراضي هستيد .اينجاست که ميگم شما در حدي نيستين که با شما بحث کنم .از اي ايه ميشه برداشت کرد که انها چه عزيزاني بودند که خدا از انها راضي بوده.وظيفه يک انسان در اين دنيا انکه خداي خود را راضي کنه اي برادرم مگر به غير از اين که ميگويم هست.با حرفاي که شما ميزنيد يا اين که استغفرالله خدا اشتباه کرده يا اين که اين حرف ها فقط دروغ ويا کينه دوزي است که در مورد انها ميگويند.اي برادرم مومن عبدالله خداوند هر حرفي را که ميزند راست راست است يا ادم هاي که..........؟و خدا ميگويد ما خلاف وعده نميکنيم. اين يه ايه در مورد ادماي خوب بود از اين موارد در قران ما زياد داريم اگه خواستيد تعارف نکنيد .
56 | momen abdullah | Malaysia - Kuala Lumpur | ١٢:٠٠ - ٢٦ مهر ١٣٨٨ |
جناب لطيف
احسنت. شما خود اصل مطلب را بيان کرديد:
«.وظيفه يک انسان در <<<اين دنيا>>> انکه خداي خود را راضي کنه»

آيا وقتي که آن اشخاص در زير درخت جمع شدند دنيايشان به پايان رسيد؟؟؟
آيا آزمايش از آنها برداشته شد؟ آيا شيطان از آنها براي هميشه دور شد؟

اجازه دهيد بعضي آياتي را که اين عقيده شما مبني بر رضايت دائمي قبل از مرگ با آنها متعارض است را بيان کنم:
«أَوَ لا يرون أَنهمْ يفتنونَ في كلِّ عامٍ مرةً أَوْ مرتينِ ثم لا يتوبونَ وَ لا همْ يذكرونَ»
« آيا نمى‏بينند كه آنان در هر سال، يك يا دو بار آزموده مى‏شوند، باز هم توبه نمى‏كنند و عبرت نمى‏گيرند؟»

«أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ»
« آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند ايمان آورديم، رها مى‏شوند و مورد آزمايش قرار نمى‏گيرند؟»

حتي مقام رسول نيز از جانب خدا آزمايش مي‌شود:
«وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذًا لَاتَّخَذُوكَ خَليلًا »
« و چيزى نمانده بود كه تو را از آنچه به سوى تو وحى كرده‏ايم گمراه كنند تا غير از آن را بر ما ببندى و در آن صورت تو را به دوستى خود بگيرند.»

«وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ»
« و اوست كسى كه شما را در زمين جانشين [يكديگر] قرار داد، و بعضى از شما را بر برخى ديگر به درجاتى برترى داد تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد. آرى، پروردگار تو زودكيفر است، و [هم‏] او بس آمرزنده مهربان است.»
و ....
------------------------------
گفته ايد که «خدا ميگويد ما خلاف وعده نميکنيم». مسلما. حتما همين طور است. ولي آيا مردم هم همينطور هستند؟؟
پس اين همه انذار خداوند بر پيمان شکنان چيست؟؟؟
«إن الذينَ يبايعونكَ إنما يبايعون الله يدُ اللهِ فوْقَ أيديهمْ فمنْ نكثَ فإِنما ينكثُ علي نفسه و منْ أوفي بما عاهدَ عليهُ اللهَ فسيؤْتيهِ أجرًا عظيما»

شما فقط کافي بود به لينکي که به شما داديم مراجعه مي‌کرديد تا ببينيد که آيا واقعا همه اين هزار و پانصد نفر مومن بودند؟؟؟

راستي اگر کسب رضايت دائمي خداوند با يک زير درخت جمع شدن ممکن شده بود پس چرا بسياري از اين هزار و پانصد نفر در سالهاي بعد در غزوات شرکت مي‌کردند؟

نه. جناب لطيف. اين آيه دليل بر چيزي شبيه عصمت از گناه براي آن هزار و پانصد نفر نمي‌شود.
بيش از اين خود را بازي نده.

عليا ولي الله
عليا حجة الله
عليا وصي رسول الله
57 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٧ مهر ١٣٨٨ |
سلام.اگه اينطور که شما ميگين بود که واويلا بود. اما اقا مجيد اينا رو ميگن که من و تو و امثال ما رو گول بزنند و به ان چه که حق است نرسيم.ويژگي منافق رو و يا ادم بد اين که از اسلام دور بشه .کاري که خدا ازش خواسته رو انجام نده ريا کار باشه در يک جمله هيچ سودي براي مسلمان نداره.حالا خلفاي 1 2 3 يکي از پولدارترين ادماي ان موقع بوده که مال و ثروت خود را تمام وکمال در راه خدا خرج کردند.خليفه 2 اگه منافق بود اسلام رو نابود ميکرد نه اين که گسترش .و الان که بيش از 1400 سال ميگذره دين اسلام در تمام نقاط جهان زنده است .انها همه لطف پروردگار و انجام وظيفه يه ادمهاي خوب مثل خلفا بود.خدا از اونها راضي من چرا ناراضي قران ايه 194 تا 195 سوره ال عمران.اصولا پشت سر ادماي خوب حرفاي زيادي ميگن منظورم دري وري.يک کلام ختم کلام .من با توهين نکردن به کساتي که يار و هم دم رسول (ص)بودند و اهل بيت رسول و البته با دوست داشتن شون و البته وظايف خودم رو در قبال خداوند انجام بدم عبادت را براي خدا انجام بدم 100%به بهشت خواهم رفت.تنها چيزي که ميتونم به شما دوستان بگم اينکه قران ايه 176 تا 177 نيکوکار کسي است که به خداي عالم و روز رستاخيز و فرشتگان وکتاب اسماني و پيغمبران ايمان ارد .و من بنده به انچه که خدا ميگويد اعتقاد دارم نه امامت 12 گانه که بر خلاف قران است .خوب دقت کنين دوستان تعصب رو بردارين من دنبال اين نيستم که چه کسي از چه کسي بالاتر و و و و .....بود قران رو قبول کنيد .

پاسخ:
با سلام
دوست گرامي
1- در مورد منافقين فرموده‌ايد «هيچ سودي براي مسلمان نداره»
ظاهرا شما خود را از رسول خدا (ص) داناتر مي‌پنداريد ! زيرا آن حضرت فرموده‌اند كه «ان الله ليويد هذا الدين بالرجل الفاجر»!!!
2- بسياري از مردم ، با كمي تبليغ دين و داشتن جنبه دين‌داري ، از دين استفاده‌ مي‌كنند ! همانطور كه پادشاهان آل‌سعود و ساير كشور‌هاي عربي كه امروز سلطه تمام منابع اقتصادي مسلمانان را در اختيار دارند ، و بعضي مواقع در راه اسلام پول خرج مي‌كنند ! اما همگان مي‌دانند كه اين خرج كردن در راه اسلام ، تنها وسيله و راهي براي ثروتمندتر شدن آنها و نفوذ و موقعيت بيشتر آنان است ! همانطور كه طبق ادعاي علماي شما ، خلفاي صفوي از اسم دين استفاده كردند تا بتوانند به موقعيت خوبي برسند !
3- چه كسي گفته‌است كه خلفاي 1و 2 جزو پولدارترين انسان‌هاي آن موقع بودند ؟ اگر ابوبكر ثروتي داشت ، به پدرش كه واجب النفقة او بود ، كمك مي‌كرد تا براي كفار شترچراني نكند !
عمر بن خطاب نيز طبق روايات اهل سنت ، دلال حيوانات بوده است !
4- فرموده‌ايد كه «خدا از اونها راضي من چرا ناراضي قران ايه 194 تا 195 سوره ال عمران»
بهتر است در ابتدا نگاهي به تفسير صحيح اين آيات بكنيد تا مشخص شود كه اصلا دلالت بر رضايت خدا از ابوبكر و عمر و ... ندارد ! بلكه شان نزول اين آيه در مورد اميرمومنان و فاطمه زهرا سلام الله عليها و ساير همراهان آن حضرات در راه هجرت است !
5- فرموده‌ايد «.من با توهين نکردن به کساتي که يار و هم دم رسول (ص)بودند و اهل بيت رسول و البته با دوست داشتن شون و البته وظايف خودم رو در قبال خداوند انجام بدم عبادت را براي خدا انجام بدم 100%به بهشت خواهم رفت»
اگر مقصود شما اين است كه با لعن نكردن ، به بهشت خواهيد رفت ، بهتر است به مقاله ذيل و پاسخ چهارمين پرسش مراجعه كنيد ، تا ببينيد آيا بدون لعن به بهشت مي‌رويد يا خير ؟
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=154
6- فرموده‌ايد «و من بنده به انچه که خدا ميگويد اعتقاد دارم نه امامت 12 گانه که بر خلاف قران است»! ظاهرا شما روايات بخاري و مسلم را نيز در مورد دوازده جانشين رسول خدا (ص) مخالف قرآن مي‌دانيد ؟!!!
7- فرموده‌ايد «تعصب رو بردارين من دنبال اين نيستم که چه کسي از چه کسي بالاتر و و و و .....بود قران رو قبول کنيد» قرآن حتي در بين انبيا برترين‌ها را معرفي مي‌كند ! آنوقت شما مي‌گوييد دنبال اين نيستيد كه چه كسي بالاتر و ... بود ؟ البته شما مجبوريد كه دنبال اين مطلب نرويد ، چون روايات صحيح اهل سنت و اقرار عائشه ، در مورد افضليت اميرمومنان و فاطمه زهرا سلام الله عليهما ، جاي هر گونه شك و شبهه‌اي را بعد از تحقيق براي شما مي‌بندد ، پس چه بهتر كه اصلا به دنبال تحقيق نرويد !
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
58 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٢:٠٠ - ٢٧ مهر ١٣٨٨ |
با سلام جناب لطيف برادر عزيز خواهش ميكنم كمي منطق داشته باشيد . ايا فكر ميكني ما بخاطر اينكه بعضي ها چندتا گناه كوچولو كرده اند ما از دستشان ناراحتيم , نه بخدا , اينطور نيست بلكه موضوع خيلي بزرگتر از اين حرفهاست . خودت خوب ميداني كه الله سبحان تعالي توبه را زود ميپذيرد , حالا بگدار يكم شرح بدم. ماجراي شهات حضرت امام حسين ( ع ) را حتما شنيده اي , موضوع جناب ""حر ابن رياحي"" ميباشد , ايشان كسي بود كه تا عاشورا از اينكه امام حسين ( ع ) و اهل بيتش به اب دسترسي بكنند جلو گيري كرد , اما بعداً ايشان در يك توبه از لشكر خود بيرون امد و به لشكر امام حسين ( ع ) پيوست و اولين شهيد كربلا بود و ما باحترام از ايشان ياد ميكنيم . خواهش ميكنم توجه كن كه انها اشتباه نكردند بلكه عمداً كارهائي را كردند و بر كارشان اصرار ورزيدند حتي تا اخرين دقايق عمرشان كه ديگر خودشان از مرگ خودشان با خبر بودند براه راست بر نگشتند و حق را توصيه نكردند . فقط ماجراي وصيت ابوبكر و همچنين پيشنهاد خليفه دوم را براي تشكيل شوراي شش نفره را بخوان و يا اينكه عثمان كساني كه مورد نتنها تائيد حضرت نبي نبودند را سر كار اورد بلكه بيت المال را تقسيم ميكرد كه انگار بذل بخشش از ارث پدريست . شما كه به احاديث نبوي اعتقاد داريد , ببينيد حضرت رسول در مورد ولايت حضرت علي ( ع ) چه احاديثي كه نگفته اند بخوان با همان زبان ساده . ابن عباس كه از بزرگان حديث گوي اهل سنت ميباشد ايشان در مورد نزول ايات قراني ميفرمايند كه صدها ايه در شان حضرت علي امده . يكشون هم ايه ولايت كه باور كن همين يكي كافيه تا بداني حق كجاست . اون گناهان اگر كوچيك بود كه امروز نمبايستي خبر اينهمه كشت كشتار را بشنويم . يا علي
59 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٧ مهر ١٣٨٨ |
سلام .واقعا برات متاسفم مومن عبدالله.واقعا متاسفم. من منظورم اين نيست که اونا از گناه پاک بودن منظورم اينه که خدا گناهان کوچک اونهارو بخاطر کارهاي بزرگي که انجام دادن در نظر نميگيره و اونارو ميبخشه و به اونها وعده ي بهشت ميده . ولي الان براي من اين سوال پيش اومد که آيا آيه اي در قرآن هست که معصوميت 12 امامو ثابت کنه ؟جوري که به وضوح مشخص باشه که منظور 12 امام هستند .

پاسخ:
با سلام
جناب لطيف
آيا در قرآن آيه‌اي هست كه صريحا (بدون هيچ شبهه‌اي) عصمت پيامبر (ص) را ثابت كند ؟
اگر مقصود شما اين است كه با دليل علمي و قطعي ثابت شود كه دوازده امام معصوم هستند ، اين مطلب ثابت شده است ؛ همانطور كه در آيه تطهير عصمت 5 تن ثابت شده و آنها نيز كه معصوم‌اند ، خود عصمت ساير ائمه را مطرح كرده‌اند !
اما اگر مقصود اين است كه صريحا شخصي را معصوم معرفي كرده باشد ، نه در مورد پيامبر و نه در مورد هيچ كس ديگري در قرآن چنين مطلبي نيامده است !
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
60 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٨ مهر ١٣٨٨ |
سلام.نيکوکار کسي است که ايمان به خداوند و روزقيامت وفرشتگان و پيغمبران و کتاب اسماني داشته باشه .قران سوره بقره ايه 176 تا 177.خدا نگفته که کسي که به امامت ايمان نداشته باشه کافر يا منافق يا جهنميه .
61 | لطيف | Iran - Markaz | ١٢:٠٠ - ٢٨ مهر ١٣٨٨ |
سلام .اقا مجيدو علي .پس اينطور که شما ميگين خلفا همه کافر هستند در جنگها هم حضرت علي تنها ميجنگيد .اما فکر نميکني خدا خلاف شما فکر ميکنه ؟ سوره ال عمران ايه 194 تا 195 .
62 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٢:٠٠ - ٠١ آبان ١٣٨٨ |
با سلام
جناب لطيف بنده چنين حرفي نگفتم كه انها كافرند " مسلمان كسي است كه شهادتين را گفته باشد " مسلماً خلفا اين شهادتين را گفته اند , پس لطفاً تاويل و برداشت غلط نكنيد .
در نظرات خود 59 و 60 از ايات قراني سخن بميان اورديد متشكرم دلم را شاد كرديد خداوند نور ايمان را بر دلتان بتاباند ان شاء الله .
با اجازه شما بنده هم چندتا از اين ايات را بشما و دوستداران قران هديه ميكنم تا شايد همانطور كه قران كريم ميفرمايد تعقل كنيد اين امر الهي است و بر همه لازم است :
بسم الله الرحمن الرحيم
الم (1 ) الم (بزرگ است خداوندى كه اين كتاب عظيم را، از حروف ساده الفبا به وجود آورده).
ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ ( 2 ) آن كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت پرهيزكاران است
الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ ( 3 ) (پرهيزكاران) كسانى هستند كه به غيب (آنچه از حس پوشيده و پنهان است) ايمان مى‏آورند؛ و نماز را برپا مى‏دارند؛ و از تمام نعمتها و مواهبى كه به آنان روزى داده‏ايم، انفاق مى‏كنند.
والَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ( 4 ) و آنان كه به آنچه بر تو نازل شده، و آنچه پيش از تو (بر پيامبران پيشين) نازل گرديده، ايمان مى‏آورند؛ و به رستاخيز يقين دارند.
أُوْلَـئِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ( 5 ) آنان بر طريق هدايت پروردگارشانند؛ و آنان رستگارانند.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ( 6 ) كسانى كه كافر شدند، براى آنان تفاوت نمى‏كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى يا نترسانى؛ ايمان نخواهند آورد.
خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ ( 7 ) خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده؛ و بر چشمهايشان پرده‏اى افكنده شده؛ و عذاب بزرگى در انتظار آنهاست.
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ ( 8 ) گروهى از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند: «به خدا و روز رستاخيز ايمان آورده‏ايم.» در حالى كه ايمان ندارند.
يُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُونَ ( 9 ) مى‏خواهند خدا و مؤمنان را فريب دهند؛ در حالى كه جز خودشان را فريب نمى‏دهند؛ (اما) نمى‏فهمند.
فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ ( 10 ) در دلهاى آنان يك نوع بيمارى است؛ خداوند بر بيمارى آنان افزوده؛ و به خاطر دروغهايى كه ميگفتند، عذاب دردناكى در انتظار آنهاست.
وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ ( 11 ) و هنگامى كه به آنان گفته شود: «در زمين فساد نكنيد» مى‏گويند: «ما فقط اصلاح‏كننده‏ايم
أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَـكِن لاَّ يَشْعُرُونَ ( 12 ) آگاه باشيد! اينها همان مفسدانند؛ ولى نمى‏فهمند.

همين چند ايه زيبا نشان دهنده جماعتي ميباشد كه هم در ان زمان حول حضرت رسول ( ص ) را گرفته بودند و يا تا اين زمان پا بر عرصه زمين گذاشته اند.
پس مردم بر سه دسته اساسي ميباشند ( 1 ) مسلمانان مومن ( 2 ) مسلمانان منافق ( 3 ) كفار و مشركين .
شما از ايات قراني انطوري كه دوست داريد بهره برداري ميكنيد وليكن كلام خداوند حق است و هيچ شكي در صادق بودن اين ايات نيست :
فرموديد : نيکوکار کسي است که"""" ايمان """" به خداوند و روزقيامت وفرشتگان و پيغمبران و کتاب اسماني داشته باشه .
ايا قران در مورد منافقين نميگويند : وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ (( البقره 8 )) گروهى از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند: «به خدا و روز رستاخيز """""ايمان """" آورده‏ايم.» در حالى كه ايمان ندارند. لطفاً به كلمه ايمان خوب دقت كنيد.
ايا شما سوره الفاتحه را در نماز يوميه خود نميخوانيد . ايا اصحاب و خصوصاً مهاجرين مختار بودند كه سوره ديگري را بجاي اين سوره بخوانند , مسلماً ميگوئيد نه . با برداشت ساده از دو ايه اخر اين سوره متوجه ميشويم كه همه ما تا اخرين لحظات عمرمان از خداوند متعال طلب ميكنيم كه
"""بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
اهدِنَــــا الصِّرَاطَ المُستَقِيمَ ( 6 ) ما را به راه راست هدايت كن... (6)
صِرَاطَ الَّذِينَ أَنعَمتَ عَلَيهِمْ غَيرِ المَغضُوبِ عَلَيهِمْ وَلاَ الضَّالِّينَ ( 7 ) راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى، نه كسانى كه بر آنان غضب كرده‏اى، و نه گمراهان. (7) """""
ايا اين چنين نيست .
فرموديد كه چرا اسما ائمه در قران كريم نيست . هست وليكن وقتيكه نخواهيم ببنيم ميگوئيم نيست .
ايا شما با ايات زير اشنائي داريد .
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَى (1) سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى‏كند، (1)
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى (2) كه هرگز دوست شما ( محمد «ص‏») منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است، (2)
3. وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى (3)و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى‏گويد! (3)
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى آنچه مى‏گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست! (4) ,,,,,النجم
ايا نه اينكه كلام نبي غير از وحي نيست , چرا هست حال به احاديث كه واقعاًًً صحيح است ( منظور واقعا و حقيقتاً صحيح است ) مراجعه بفرمائيد حتما به نتيجه بسيار خوبي ميرسيد .
ايا شما با ايات زير اشنائي داريد
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ ( المائده 55 )
سرپرست و ولى شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده‏اند؛ همانها كه نماز را برپا مى‏دارند، و در حال ركوع، زكات مى‏دهند.
بهر تفسيري كه مراجعه كنيد اسم علي ابن ابي طالب ( ع ) ذكر شده است .
حال اگر با معناي ولي مشكل داريد و انرا دوست معنا ميكنيد بازهم اشكال ندارد كسي كه در دوستي با ما بعد از خداوند متعال و رسولش ( ص ) امده باشد , پيروي ازاو براي ما سزاوار تر است تا ديگران .
ايا چنين نيست .
كتابي هست از عالم بزرگ اهل سنت به اسم "خصائص أمير المؤمنين علي بن أبي طالب
حمد بن شعيب النسائي أبو عبد الرحمن
تحقيق : أحمد ميرين البلوشي
به عربي است انرا بخوانيد ببينيد ايا از ان بزرگان اصحاب ( رضي الله عنهم ) كسي در مقام حضرت علي ميباشد .
در ضمن برادر عزيز بنده از شما طلب كردم كه واقعآ اگر از رشادتهاي خلفاي اول تا سوم خصوصاً در جنگها مطلبي را داريد همين جا ذكر كنيد تا شايد ما را از حقيقتي پنهان اگاه كنيد كه دعا گويتان باشيم .


يا علي
63 | momn | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ١٦ دي ١٣٨٨ |
برادراي شيعه در کافر يودن شما هيچ ترديدي نيست در ضمن اقا لطيف حالشون بگير
64 | محمد | Germany - Berlin | ١٢:٠٠ - ٢٨ دي ١٣٨٨ |
قال رسول الله(ص):والله لولا سيف علي لما قام عمود الاسلام(شرح نهج البلاغه لابن ابي الحديدج12ص82)
65 | عقيل العزيز | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ٠٣ اسفند ١٣٨٨ |
به نام خداي محمد. به نام خداي علي و فاطمه(صلوات الله عليهم ). بسم الله الباقي. ببينيد برادران. اينان چقدر ساده به اهل تشيع توهين ميکنند : برادراي شيعه در کافر يودن شما هيچ ترديدي نيست در ضمن اقا لطيف حالشون بگير . همانطور که مستخضر هستيد نوشته اند ((برادران شيعه)) و بعد نوشته اند (در کافر بودنتان) . عجيبا غريبا.!!!!!!!! هم ما را اول براي منطقي نشان دادن خود برادر خطاب ميکنند . هم مارا کافر ميدانند.؟!! آقا جان مگر نميگوييد ما کافريم؟! خب . شما ها که با کافر برادري نداريد؟ پس چگونه مارا برادر خطاب ميکنين؟! اگر برادري اين طور است 100 سال سياه نباشه بهتره. هي ما سعه ي صدر ميکنيم. و چيزي نميگيم..... که مبادا به اهل سنت توهين شود اما انگار شماها هي حريص تر ميشيد.! و هي مارا کافر و مشرک ميپنداريد. پس رسم برادري نگه داريد تا حرمتتان حفظ شود. نشود که هي ما شکيبايي کنيم و شماها مثل ......... هار تر و حريص تر. شويد. همانگونه که احترام اهل سنت در کشور هايي که آنان در اکثريتند بايد نگه داشته شود. شماها هم مجبوريد در کشوري که 90% آنان شيعه ي اثني عشري هستند حرمت مارا نگه داريد تا ما هم حرمت شماها رو نگه داريم.!!!!!!!! و اگر چنين نشود نگه نداشتن حرمت شما براي ما آسان تر است. خوب است هنوز شماها جيره خوار ماها و حکومت ما هستيد و انقدر زبانتان دراز است.!!! اباالفضل علمدار. خامنه اي نگهدار. يا عباس(عليهم السلام و صلاه).
66 | گمنام | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ٢١ اسفند ١٣٨٨ |
بسم الله المقيت باسلام ببينيد برادران اين اهل سنت, امثال لطيف به هيچ صراطي مستقيم نميشن. اينا به چيه ابي بكر و عمر و عثمان دلبستن خدا ميدونه؟؟؟؟؟؟؟ هيچ فضيلتي كه ندارن!!!!!!! شفاعت كه نميكنن!!!!!!!! و......................... ببين آقا لطيف برو از بزرگاتون بپرس (( لولا علي لهلك العمر)) كه 72 بار هم تكرار شده يعني چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونوقت خودت شرح واقعه رو ميفهمي. برادران اهل سنت به خدتون بياين كه قيامت نزديك است و روز جواب دادنه. يا علي كه جان عالم به فداي نامش
67 | صديق | Cambodia - Phnom Penh | ١٢:٠٠ - ٢٤ اسفند ١٣٨٨ |
به momn : شما اگر چيزي بارت هست نظر بده و حال همه رو بگير! وگرنه با علم مردم حال نکن ....
68 | كميل | Iran - Tabriz | ١٢:٠٠ - ٢٨ اسفند ١٣٨٨ |
خاک پاي مجيد و مومن عبدالله و گروه پاسخ به شبهاتم.خوب زدين تو دهن عمر و دارو دستش.
69 | احسان | Iran - Tabriz | ١٢:٠٠ - ٢٨ اسفند ١٣٨٨ |
چي شدي لطيف چرا جواب مومن عبدالله و مجيد رو نميدي؟جون عمر اسم رمزتم عوض کن چون واقعا زمختي
70 | سعد الله | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ٢٨ اسفند ١٣٨٨ |
بسم الله القاصم الجبارين.!!!

جناب لطيف. شما به من بگو تورو خدا چجوري به ذهنت رسيد که اين آيات( سوره ال عمران ايه 194 تا 195 .) در وصف خلفاي غاصبتان است؟
نه تورو خدا يک بار معني اين آيات را بخوان و بگو چرا و به چه دليل اين جمله را گفتي: سلام .اقا مجيدو علي .پس اينطور که شما ميگين خلفا همه کافر هستند در جنگها هم حضرت علي تنها ميجنگيد .اما فکر نميکني خدا خلاف شما فکر ميکنه ؟ سوره ال عمران ايه 194 تا 195 .

عجب.؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟! اين چه ربطي به آنان (لعنت الله عليهم) دارد؟ توضيح بدهيد.؟!؟!

يا ابا عبد الله.
71 | سعد الله | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ٢٨ اسفند ١٣٨٨ |
اين هم براي سوزش و ترکيدن دل تمامي مجبان عمر(ل). و شادي و تسکين دل تمااامي شيعيان و متبرئان از اعدا الله
در وصف بي بي زهرا(سلام الله عليها).:

ام امامان هدا اي صاحب لوح وقلم

تک ياور شير خدا اي محور اهل حرم

سرچشمه مردانگي تو چشمه ي کوثر شدي

بر احمد مرسل نگر تو مادرديگر شدي

هم نورحق رانورعين همدست حق را ياوري

ازمرتضي دل مي بري هم برامامان رهبري

اي مادر هستي بيا نفس مرا تهذيب کن

گرتورا رنجانده ايم خود ماراتنبيه کن

مارا به دست ديگران جان حسن رسوامکن

حق علي مرتضي پرونده ام را باز مکن

عف از تو مي ريزد مرا مادر رها مکن

گنه ما را ببخشا به ابر تار مويي از حسن

دل را پر از احساس کن مارا سگ عباس کن

ما را به حق مرتضي از نوکران خاص کن

د ل رازعشقت سير کن مارا دراين درپير کن

((قلاده را بادست خود بر گردنم زنجير کن))!!!

لعن الله قاتليک يا بنت نبي(سلام الله عليهما).!!!!
72 | momen abdullah | Malaysia - Bayan Lepas | ١٢:٠٠ - ٠٣ فروردين ١٣٨٩ |
برادر عزيز جناب کميل
بنده اول خاک پاي شما غلامان حضرت مولي امام زمان (عليه السلام) هستم.
خواهشا بنده را شرمسار و خجالت زده نفرماييد.
بنده آرزوي جز دفن شدن در زير پاي شما زوار امام حسين (عليه السلام) ندارم.
باشد که خداوند به ما توفيق خدمت و نوکري کودکان و خردسالان شما شيعيان را بدهد.

کلب آستان حضرت قائم (عليه السلام)
73 | اسعد | Iran - Khorramshahr | ١٢:٠٠ - ١٠ ارديبهشت ١٣٨٩ |
لطف کنيد حکم منكر امامت رو بگوييد؟ کافر است ؟ مشرک هستش؟ بدعتيه بالأخره چيه؟

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

ما منكر امامت را منكر اصول دين نمي‌دانيم ! البته اقرار به آن شرط ايمان است و اگر كسي به آن اقرار نكن ، مومن نيست (البته غير از جاهلين قاصر)!

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

74 | اسعد | Iran - Khorramshahr | ١٢:٠٠ - ١١ ارديبهشت ١٣٨٩ |
با سلام پس فردي که منکر امامت است مومن است وکسي که به امامت اقرار نکند مومن نيست. يعني منکر امامت هم مومن وهم غير مومن است. وهذا تناقض عجيب.

پاسخ:

با سلام

جناب اسعد !

از كجاي سخنان ما اين برداشت را كرديد كه منكر امامت مومن است ! منكر امامت جزو مسلمانان به شمار مي‌رود ! اما همانطور كه قرآن كريم گفته است «لا تقولوا آمنا بل قولوا اسلمنا ولما يدخل الايمان في قلوبكم»! بين ايمان و اسلام فرق بسيار است !

تناقض در سخنان ما نيست ! اشكال در محدوده اطلاعات شما است !

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

75 | اسعد | Iran - Khorramshahr | ١٢:٠٠ - ١٢ ارديبهشت ١٣٨٩ |
با سلام پس منکر امامت طبق نظر شما کافر وخارج ازدايره ايمان است.

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

بهتر است يكبار آيه قرآني را كه براي شما فرستاديم ملاحظه كنيد !

مسلمان بر دو قسم است ! مسلماني كه به درجه ايمان رسيده است و كسي كه به اين درجه نرسيده است !

به نظر ما كساني كه منكر امامت باشند (و جاهل قاصر نباشند) مسلمانند ، اما مومن نيستند ! بهتر است از علماي خود در مورد فرق بين اسلام و ايمان سوال كنيد ! تا بار ديگر سوال خود را تكرار نكنيد !

البته در بين علماي اهل سنت ، كساني هستند كه صراحتا حكم به تكفير منكرين خلافت ابوبكر كرده‌اند !

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

76 | مجيد م علي | United Arab Emirates - Dubai | ١٢:٠٠ - ١٢ ارديبهشت ١٣٨٩ |
با سلام
جناب اسعد اينكه شما گفتيد كه منكر امامت مومن است . بايد بگويم بله كه مومن است اما به چي ؟؟؟
خداوند خودش در قران كريم فرموده

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هَؤُلَاءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آَمَنُوا سَبِيلًا * أُولَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَمَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيرًا

سوره نساء آيه 51 و 52

آيا کساني را که از کتاب نصيبي يافته‌اند ، نديدي ؟ که به جبت و طاغوت ايمان دارند و درباره کساني که کفر ورزيده اند مي گويند : اينان از کساني که ايمان آورده اند راه يافته‌ترند * اينانند که خدا لعنتشان کرده و هرکه را خدا لعنت کند هرگز براي او ياوري نخواهي يافت .

منكر امامت همان مومنان به جبت و طاغوتند و بس

قسمتي از دعاى روز عيد غدير

«اللهم صدقنا و أجبنا داعى الله واتبعنا الرسول في موالاة مولانا و مولى المؤمنين أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب ... أللهم ربنا إننا سمعنا مناديا ينادى للايمان أن آمنوا بربكم فآمنا... فإنا يا ربنا بمنك و لطفك أجبنا داعيك واتبعنا الرسول و صدقناه و صدقنا مولى المؤمنين و كفرنا بالجبت و الطاغوت، فولنا ما تولينا ...»

خدايا ما تصديق كرديم و اجابت نموديم دعوت كننده تو را و پيرو پيامبر (صلى الله عليه و آله) شديم درباره ولايت مولايمان و مولاى مؤمنان اميرالمؤمنين على بن ابى طالب... خدايا، پروردگارا، ما شنيديم مناديى براى ايمان ندا مى كند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد. ما نيز ايمان آورديم... پروردگارا، ما ـ به منت و لطف تو ـ دعوت كننده ات را پاسخ مثبت داديم و پيرو پيامبر (صلى الله عليه و آله) شديم و او را تصديق كرديم و همچنين مولاى مؤمنين را تصديق كرديم، و به جبت و طاغوت كافر شديم. خدايا ولايتى را كه پذيرفته ايم همراهمان قرار ده.



يا علي

77 | اسعد | Iran - Khorramshahr | ١٢:٠٠ - ١٣ ارديبهشت ١٣٨٩ |
منكر امامت مسلمان ولي مومن نيست اين در حالي است كه منكر نماز كافر وخارج از دايره اسلام وايمان است . آيا امامت مهمتر است يا نماز؟

پاسخ:

با سلام

جناب اسعد !

آيا ايمان مهمتر است ، يا اسلام ؟! ترك نماز ، انسان را از اسلام خارج مي‌كند و ترك ولايت ، انسان را از ايمان !

نماز خواندن انسان را مسلمان مي‌كند و ولايت داشتن ، انسان مسلمان را مومن !

حال بگوييد آيا امامت مهمتر است يا نماز !

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

78 | اسعد | Iran - Khorramshahr | ١٢:٠٠ - ٢٦ ارديبهشت ١٣٨٩ |
با سلام منکر نماز خارج از دايره ايمان واسلام است وکافر به شمارمي آيد. وامامت مهمتر ازنماز است پس منکر آن بطريق اولي کافر است. در نتيجه درنزد شيعيان امامي تمام اهل سنت کافر ومرتد به شمار مي آيند.

پاسخ:

!!!

آيا اهل سنت ، منافقين را كافر مي‌دانند ؟!

آيا ايمان مهمتر است يا اسلام ؟! آيا منافقين مسلمانند يا مومن ؟!

و آيا منافق مرتد به حساب مي‌آيد ؟!

بهتر است آنچه را كه اهل سنت ، به عنوان قياس قبول دارند ، در اعتقادات شيعه وارد نكنيد !

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

79 | محمود | Iran - Tehran | ٢٣:٢١ - ١٨ دي ١٣٨٩ |
آيت الله سيستاني تو سايتش اين مطلب رو گذاشته بود که هر کي امامت علي رو قبول نداشته باشه خالد و مخلد في النار هستش بعد شما ميايد و چيز ديگه ميگيد.

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

1- مسلمان بودن به اين معني نيست كه شخصي بهشتي باشد ، بسياري از كساني كه در حكم مسلمان هستند به جهنم مي‌روند ؛ آيا اهل سنت از رسول خدا (ص) روايت نقل نمي كنند كه امت اسلامي 72 فرقه مي‌شود كه همگي در جهنمند و يكي در بهشت ؟

2- بهتر است آدرس مطلبي كه به حضرت آيت الله سيستاني نسبت داديد ، مي‌گذاشتيد! تا شما متهم به دروغگويي نشويد .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

80 | انصفونا ان كنتم مسئولين | Iran - Tehran | ١٥:٥٧ - ٠٣ اسفند ١٣٨٩ |
اسلام = تشيع.
انصافا هر چه غير از تشيع غير از اسلام است و اين مطلب را عبارت «اليوم» و «رضيت لکم الاسلام دينا» به روشني نشان ميدهد.
از طرفي انکار اصل امامت به انکار توحيد مي انجامد. (همانطور که مرحوم علامه در تاليفاتشان فرمودند).
پس روشن است که منکر اصل امامت منکر توحيد است، و تنها راه حل باقي ماندن او در دين اين است که
يک: يا ندادند که انکار اصل امامت به انکار توحيد مي انجامد
دو: يا در مصداق امامت خطا کرده باشد.
در غير اين دو صورت، انصافاً هر چه غير از شيعه غير از اسلام و خدا پرستي است!
توجه شود که گفتن شهادتين (آن چنان که از ظاهر برخي روايات بدست مي آيد) براي اثبات مسلماني کافي نيست! زيرا اگر کسي شهادتين بگويد و معاد يا نماز و يا هر اصل يا فرع مسلم ديگري در دين را انکار کند، قطعاً کافر است.
  بعدی [1] [2] [3]   قبلی
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها