فصل پنجم


وهّابيّت و تكفير مسلمانان


1. ابن تيميه و تكفير مسلمانان و كشتن آنها:

خطرناك ترين چيزى كه ابن تيميّه، نظريّه‏پرداز و بنيان گذار فكرى وهّابيّت در آغاز دعوت خويش مطرح ساخت و افكار عمومى را متشنّج و عقايد مردم را جريحه‏دار كرد، متّهم ساختن مسلمان به كفر و شرك بود.
او رسما اعلام كرد:
من يأتي إلى قبر نبيّ أو صالح، ويسأله حاجته ويستنجده... فهذا شرك صريح ، يجب أن يُستتابَ صاحبُه ، فإن تاب، وإلاّ قُتِل(1)؛ هركس كنار قبر پيامبر[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] يا يكى از افراد صالح بيايد و از آنان حاجت بخواهد مشرك است. پس واجب است چنين شخصى را وادار به توبه كنند و اگر توبه نكرد، بايد كشته شود.

2. محمّد بن عبد الوهّاب و تكفير مسلمين و جهاد با آنان:
محمّد بن عبد الوهّاب ناشر مجدّد افكار ابن تيميّه مى‏گويد:
وإنّ قَصْدَهم الملائكة والأنبياء والأولياء، يريدون شفاعتهم


(1) زيارة القبور والاستنجاد بالمقبور، ص 156 و الهديّة السنيّه، ص 40.
(137)

والتقرّبَ إلى اللّه بذلك، هو الذي أحلّ دماءَهم وأموالَهم(1)؛ همانا هدف آنان وسيله تقرّب به خداوند و شفيع قرار دادن پيامبران و صالحان است، به همين جهت خونشان حلال و قتلشان جايز است.
تا آن جا كه مى‏گويد:
إنّ هذا الذى يسمّيه المشركون فى زماننا (كبير الاعتقاد) هو الشرك الذي نزل فيه القرآن وقاتل رسول اللّه [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] الناس عليه.
فاعلم أنّ الشرك الأوّلين أخف من شرك أهل زماننا بأمرين:
أحدهما: أنّ الأوّلين لايشركون ولايدعون الملائكة والأولياء والأوثان مع اللّه إلاّ في الرخاء، وأمّا في الشدّة فيخلصون للّه الدعاء... .
الأمر الثانى: أنّ الأوّلين يدعون مع اللّه أناسا مقرّبين عند اللّه، إمّا أنبياء وإمّا أولياء، وإمّا ملائكة، أو يدعون أشجارا أو أحجارا مطيعة للّه ليست عاصية.
وأهل زماننا يدعون مع اللّه أناسا من أفسق الناس ... أنّ الذين قاتلهم رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله أصحّ عقولاً وأخفّ شركا من هؤلاء(2).
محمّد بن عبد الوهّاب مى‏گويد: اين (توسّل) كه مشركان عصر ما به آن معتقدند، همان شركى است كه در قرآن آمده و پيامبر اكرم [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [براى همين، با مردم جنگيده است.

(1) كشف الشبهات، ص 58؛ مجموع مؤلّفات الشيخ محمّد بن الوهّاب، ج 6، رسالة كشف الشبهات»، ص 115.
(2) مجموع مؤلّفات محمّد بن عبد الوهّاب، ج 6، «رسالة كشف الشبهات»، ص 124.
(138)


بايد توجّه داشت كه شرك مشركان نخستين (زمان پيامبر) به دو دليل، سبك‏تر از شرك مسلمانان عصر ما هست.
نخست: مشركان و بت‏پرستان در حال خوشى و رفاه، ملائكه و بت‏ها را صدا مى‏كردند و هنگام گرفتارى مخلصانه خدا را مى‏خواندند.
ولى مسلمانان مشرك در هر دو حال خوشى و ناخوشى غير خدا را مى‏خوانند.
دليل ديگر: بت‏پرستان و مشركان زمان رسول اكرم
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ]، افرادى را مى‏خواندند (مى‏پرستيدند) كه نزد خداوند مقرّب بودند مانند: پيامبران، اوليا، ملائكه و يا درخت و سنگ هايى را مى‏خواندند كه مطيع خدا بودند.
ولى مشركان عصر ما (يعنى مسلمانان غير وهّابى) به افرادى متوسّل مى‏شوند و صدا مى‏زنند كه فاسق‏ترين مردمند.
پس با اين توضيح روشن شد كه مشركان و بت پرستان زمان پيامبر گرامى
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] عقلشان سالم‏تر از عقل مشركان عصر ما و شركشان، سبك‏تر از شرك اين‏ها بوده است.

3 . اطلاق مشرك، كافر وبت پرست بر مسلمانان:
محمّد بن عبد الوهّاب در رساله «كشف الشبهات» بيش از 24 بار، مسلمانان را مشرك خوانده و بالغ بر 25 مورد مسلمانان را كافر، بت‏پرست، مرتد، منافق، منكر توحيد، دشمن توحيد، دشمنان خدا، مدّعيان اسلام، اهل باطل، نادان و شياطين دانسته است و هم گفته است كه كافران نادان
(139)

و بت‏پرستان، از اين مسلمانان داناتر مى‏باشند و شيطان، پيشواى ايشان و سرسلسله آن‏هاست(1).
4. شهادت به كفر مسلمانان، شرط ورود به آيين وهّابيّت:
احمد زينى دحلان، مفتى مكه مكرّمه مى‏نويسد:
كان محمّد بن عبد الوهّاب إذا اتّبعه أحد وكان قد حجّ حجّة الإسلام، يقول له: حجّ ثانيا! فإنّ حجّتك الأولى فعلتها وأنت مشرك، فلا تقبل، ولا تسقط عنك الفرض.
وإذا أراد أحد الدخول في دينه، يقول له بعد الشهادتين: اشهد على نفسك إنّك كنت كافرا، وعلى والديك أنّهما ماتا كافرين، وعلى فلان وفلان، ويسمّى جماعة من أكابر العلماء الماضين أنّهم كانوا كفّارا، فإن شهد قبله، وإلاّ قتله، وكان يصرّح بتكفير الأمّة منذ ستّمائة سنة، ويكفّر من لايتّبعه، ويسمّيهم المشركين، ويستحلّ


(1) سيّد محسن الأمين مى‏گويد: «وقد أطلق محمّد بن عبد الوهّاب في رسالة «كشف الشبهات إسم الشرك والمشركين على عامّة المسلمين عدى الوهّابيّين فيما يزيد عن أربعة وعشرين موضعا وأطلق عليهم إسم الكفر والكفّار وعبّاد الأصنام والمرتدّين والمنافقين وجاحدي التوحيد وأعدائه وأعداء اللّه ومدّعى الإسلام وأهل الباطل والذين في قلوبهم زيغ والجهّال والجهلة والشياطين وإنّ جهّال الكفّار عبدة الأصنام أعلم منهم وإنّ إبليس إمامهم ومقدّمهم، إلى غير ذلك من الألفاظ الشنيعة فيما يزيد عن خمسة وعشرين موضعا.» كشف الارتياب ص 147، به نقل‏ازكشف الشبهات، ص 57ـ72.
ر. ك: مجموع مؤلفات محمّد بن عبد الوهّاب، ج 6، ص 114؛ رسالة كشف الشبهات، ص 143 و رسالة القواعد الأربع.
(140)

دماءهم وأموالهم(1)؛ چنان چه كسى به مذهب وهّابيّت درمى‏آمد و قبلاً حجّ واجب انجام داده بود، محمّد بن عبد الوهّاب به وى مى‏گفت: بايد دوباره به زيارت خانه خدا بروى؛ چون حجّ گذشته تو در حال شرك صورت گرفته است.
او به كسى كه مى‏خواست وارد كيش وهّابيّت بشود، مى‏گفت: پس از شهادتين بايد گواهى دهى كه در گذشته كافر بوده‏اى و پدر و مادر تو نيز در حال كفر از دنيا رفته‏اند و هم چنين بايد گواهى دهى كه علماى بزرگ گذشته، كافر مرده‏اند، چنان چه گواهى نمى‏داد، وى را مى‏كشتند.
آرى! او بر اين باور بود كه تمام مسلمانان در طول دوازده قرن گذشته كافر بوده‏اند و هركسى را كه از مكتب وهّابيّت پيروى نمى‏كرد، او را مشرك دانسته و خون و مال او را مباح مى‏كرد.

5. حكم به كفر و ارتداد امّت:
سليمان برادر محمّد بن عبد الوهّاب مى‏نويسد:
اين امور (توسّل به پيامبر گرامى
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] كه تو موجب شرك و كفر مسلمانان مى‏دانى) پيش از احمد بن حنبل و در زمان پيشوايان


(1) الدرر السنيّه، ج 1، ص 46؛ الفجر الصادق لجميل صدقى الزهاوى، ص 17 و كشف الارتياب، ص 135 به نقل از: خلاصة الكلام دحلان، 229 ـ 330.
(141)

اهل سنّت هم مطرح بود، برخى آن را انكار مى‏كردند و با اين كه در سراسر بلاد اسلام مردم متوسّل مى‏شدند، ولى هيچ‏يك از پيشوايان، آنان را كافر و مرتد نمى‏دانستند و دستور جهاد با آن‏ها نمى‏دادند و بلاد مسلمانان را به همان گونه كه تو مى‏گويى، بلاد شرك و يا دارالحرب (جهاد) نمى‏ناميدند؛ ولى تو كارَتْ به جايى رسيده، كسانى كه متوسّلان به پيامبر گرامى[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] را تكفير نكنند نيز، كافر مى‏دانى، گرچه خود به آن حضرت توسّل نجويند.
تو مى‏پندارى كه علماى اسلام اتّفاق نظر دارند كه واسطه قرار دادن پيامبر اكرم
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] نزد خدا، موجب كفر مى‏شود، اينك هشت‏صد سال از زمان ائمه چهارگانه مى‏گذرد، از هيچ عالمى از علماى اسلام نقل نشده است كه اين امور را كفر دانسته باشد.
واللّه! لازم قولكم: إنّ جميع الأمّة بعد زمان الإمام أحمد رحمه‏الله ، علماوءها، وأمراوءها، وعامّتها، كلّهم كفّار، مرتدّون...؛ به‏خدا سوگند، لازمه سخن تو اين است كه تمام امّت بعد از زمان احمد بن حنبل، علما، امرا و عامه مردم، همه كافر و مرتدّند. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ »! و هزاران فرياد از اين سخن‏هاى شما.
و يا بر اين خيال هستيد ـ همان گونه كه برخى از عوام شما به زبان مى‏آورد ـ :
إنّ الحجّة ما قامت إلاّ بكم، وإلاّ قبلكم لم يعرف دين الإسلام؛ پيش از شما كسى دين اسلام را نشناخته است و اسلام راستين توسّط شما معرفى مى‏شود(1).


(1) «إنّ هذه الأمور حدثت من قبل زمن الإمام أحمد في زمان أئمة الإسلام وأنكرها من أنكرها منهم ولا زالت حتّى ملأت بلاد الإسلام كلّها وفعلت هذه الأفاعيل كلّها التى تكفّرون بها، ولم يرو عن أحد من أئمة المسلمين أنّهم كفّروا بذلك، ولا قالوا: هوءلاء مرتدّون، ولا أمروا بجهادهم، ولا سمّوا بلاد المسلمين بلاد شرك وحرب، كما قلتم أنتم؛ بل كفّرتم من لم يكفّر بهذه الأفاعيل، وإن لم يفعلها.
أيظنّون أنّ هذه الأمور من الوسائط التى فى العبارة الذى يكفّر فاعلها إجماعا، وتمضي قرون الأئمة من ثمان مائة عامّ ومع هذا لم‏يرو عن عالم من علماء المسلمين أنّها كفر؛ بل ما يظنّ هذا عاقل؛ بل واللّه لازم قولكم: إنّ جميع الأمّة بعد زمان الإمام أحمد رحمه‏الله ، علماوءها، وأمراوءها، وعامّتها، كلّهم كفّار، مرتدّون، فإنّا للّه وإنّا إليه راجعون، وا غوثاه إلى اللّه ثمّ وا غوثاه، أم تقولون ـ كما يقول بعض عامّتكم ـ إنّ الحجّة ما قامت إلاّ بكم، وإلاّ قبلكم لم يعرف دين الإسلام».
الصواعق الإلهيّة فى الردّ على الوهابيّه، ص 38.
(142)


6. تطبيق آيه اكمال بر آيين وهّابيّت:
دريادار سرتيپ «ايّوب صبرى» سرپرست مدرسه عالى نيروى دريايى در دولت عثمانى مى‏نويسد:
سعود بن عبد العزيز، پس از تصرّف مدينه منوّره، همه اهالى مدينه را در مسجد النبىّ گرد آورد و درهاى مسجد را بست و اين‏گونه سخن آغاز نمود:
يا أهالي المدينة! إنّ دينكم اليوم قد كمل وغمرتكم نعمة الإسلام ورضي اللّه عنكم طبق قوله تعالى: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»(1) فذرو أديان آبائكم الباطلة ولاتذكروهم بإحسان أبدا، واحذروا أن تترحّموا عليهم؛ لأنّهم ماتوا على الشرك بأسرهم(2)؛ هان اى مردم مدينه! براساس آيه شريفه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ»دين و آيين شما امروز به كمال رسيد، به نعمت اسلام مشرّف شديد، حضرت احديّت از شما راضى و خشنود گرديد، ديگر اديان باطل نياكان خود را رها كنيد و هرگز از آن‏ها به نيكى ياد


(1) مائده (5) آيه 3.
(2) تاريخ الوهّابيّه، ص 126.
(143)

نكنيد، از درود و رحمت فرستادن بر آن‏ها به شدّت پرهيز نماييد، زيرا همه آن‏ها به آيين شرك درگذشته‏اند(1).
7. فتواى ابن جبرين بر كفر شيعه:
از ابن جبرين كه از مفتيان بزرگ سعودى است، پرسيدند: «آيا به فقراى شيعه مى‏شود زكات داد؟» پاسخ داد:
طبق نظر علماى اسلامى به كافر نمى‏شود زكات داد و شيعيان بدون شك به چهار دليل كافرند:
1. آنان نسبت به قرآن طعنه زده و بدگويى مى‏كنند و معتقدند كه قرآن تحريف شده و مى‏گويند: دو سوم قرآن حذف شده و هركس به قرآن طعنه زند، كافر است و منكر آيه شريفه «
وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(2) مى‏باشند. 2. به سنّت پيامبر و احاديث صحيح بخارى و صحيح مسلم نيز طعنه مى‏زنند و به احاديثى كه در اين دو كتاب آمده عمل نمى‏كنند؛ چون بر اين عقيده‏اند كه روايات اين كتاب‏ها از صحابه نقل شده و صحابه را كافر مى‏شمارند و معتقدند كه پس از پيامبر گرامى همه صحابه جز على و فرزندان او و تعداد اندكى مانند: سلمان و عمّار، همه كافر و مرتد شدند.
3. شيعيان، اهل سنّت را كافر دانسته و با آنان نماز نمى‏خوانند و اگر پشت سر اهل سنّت نماز بخوانند، آن را اعاده مى‏كنند؛ بلكه آنان


(1) تاريخ وهّابيان، 107.
(2) حِجْر (15) 9، ما قرآن را نازل كرديم و قطعا حافظ او هستيم.
(144)

معتقدند كه اهل سنّت نجسند و اگر با يكى از اهل سنّت مصافحه كنند، دست خود را آب مى‏كشند، كسانى كه مسلمان‏ها را كافر مى‏دانند خود شايسته‏تر به كفرند، همان‏گونه كه آنان ما را كافر مى‏دانند، ما نيز آنان را كافر مى‏دانيم.
4. شيعيان نسبت به على و فرزندان او غلوّ كرده و آنان را به صفات ويژه خداوند، توصيف مى‏كنند و همانند خداوند آنان را صدا مى‏كنند.
آنان در اجتماعات اهل سنّت (جمعه و جماعت) شركت نمى‏كنند و به نيازمندان اهل سنّت يا صدقه نمى‏دهند و اگر هم بدهند كينه فقراى ما در درون سينه آن‏ها ست و تمام اين كارها از باب تقيّه است.
تا آن جا كه گفته است:
«من دفع إليهم الزكاة فليخرج بدلها؛ حيث أعطاها من يستعين بها على الكفر، وحرب السنّه(1)؛ اگر كسى به


(1) سوال: «ما حكم دفع زكاة أموال أهل السنّة لفقراء الرافضة (الشيعة) وهل تبرأ ذمّة المسلم الموكّل بتفريق الزكاة إذا دفعها للرافضي الفقير أم لا؟»
جواب: «لقد ذكر العلماء في موءلّفاتهم فى باب أهل الزكاة أنهّا لاتدفع لكافر، ولامبتدع، فالرافضة بلا شكّ كفار لأربعة أدلة:
الأول: طعنهم في القرآن، وإدّعاوءهم أنّه حذف منه أكثر من ثلثيه، كما في كتابهم الذى ألّفه النورى وسمّاه فصل الخطاب فى إثبات تحريف كتاب ربّ الأرباب وكما في كتاب الكافى، وغيره من كتبهم، ومن طعن فى القرآن فهو كافر مكذّب لقوله تعالى: «
وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» حجر (15) آيه 9.
الثانى: طعنهم في السنّة وأحاديث الصحيحين، فلا يعملون بها؛ لأنّها من رواية الصحابة الذين هم كفّار في اعتقادهم، حيث يعتقدون أنّ الصحابة كفروا بعد موت النبي [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ] إلاّ عليّ وذرّيته، وسلمان وعمّار، ونفر قليل، أمّا الخلفاء الثلاثة، وجماهير الصحابة الذين بايعوهم فقد ارتدّوا، فهم كفّار، فلا يقبلون أحاديثهم، كما في كتاب الكافي وغيره من كتبهم.
الثالث: تكفيرهم لأهل السنّة، فهم لا يصلّون معكم، ومن صلّى خلف السنّي أعاد صلاته؛ بل يعتقدون نجاسة الواحد منّا، فمتى صافحناهم غسّلوا أيديهم بعدنا، ومن كفّر المسلمين فهو أولى بالكفر، فنحن نكفّرهم كما كفّرونا وأولى.
الرابع: شركهم الصريح بالغلّو في عليّ وذرّيته، ودعاوءهم مع اللّه، وذلك صريح في كتبهم، وهكذا غلوّهم ووصفهم له بصفات لا تليق إلابربّ العالمين، وقد سمعنا ذلك فى أشرطتهم.
ثمّ إنّهم لا يشتركون فى جمعيّات أهل السنّة، ولا يتصدّقون على فقراء أهل السنّة، ولو فعلوا فمع البغض الدفين، يفعلون ذلك من باب التقيّة، فعلى هذا، من دفع إليهم الزكاة فليخرج بدلها ؛ حيث أعطاها من يستعين بها على الكفر، وحرب السنّة، ومن وكلّ فى تفريق الزكاة حرم عليه أن يعطى منها رافضيّا، فإن فعل لم تبرأ ذمّته، وعليه أن يغرم بدلها، حيث لم يوءدّ الأمانة إلى أهلها، ومن شكّ فى ذلك فليقرأ كتب الردّ عليهم، ككتاب القفاري في تفنيد مذهبهم، وكتاب الخطوط العريضة للخطيب وكتاب إحسان إلهى ظهير وغيرها. واللّه الموفق».
اللوءلوء المكين من فتاوى فضيلة الشيخ ابن جبرين، ص 39.
(145)

شيعيان زكات بدهد قبول نيست؛ زيرا او با اين كارش، به كسى كمك كرده كه كفر را تقويت مى‏كند و با پيامبر در حال جنگ است».

8. اعلام رسمى جهاد عليه شيعه:
از شيخ عبد الرحمان بَرّاك از مفتيان سعودى استفتا شده: «هل يمكن أن يكون هناك جهاد بين فئتين من المسلمين (السنة مقابل الشيعة)؟ آيا امكان جهاد ميان اهل سنّت و شيعه وجود دارد؟
وى پاسخ داده است:
(146)


... إن كان لأهل السنة دولة وقوّة وأظهر الشيعة بِدَعَهم، وشركَهم، واعتقاداتِهم، فإنّ على أهل السنة أن يجاهدوهم بالقتال...(1)؛ ... اگر اهل سنّت داراى دولت مقتدرى باشند و شيعه بدعت‏ها و برنامه‏هاى شرك‏آميز و عقايد خود را اظهار نمايند (مانند اعتقاد به وصايت على عليه‏السلام بعد از پيامبر گرامى و مراسم عزادارى براى امام حسين عليه‏السلام و توسّل به امير المؤمنين و حسين عليهماالسلام ) در اين صورت بر اهل سنّت واجب است كه عليه شيعه اعلام جهاد نموده و آنان را به قتل برسانند.
عين همين فتوا از شيخ عبد اللّه بن جبرين نيز صادر شده است(2).
9. فتواى هيئت عالىِ افتاى سعودى بر كفر شيعه:
هيئت عالى افتاى سعودى در پاسخ به پرسشى در باره شيعه نوشته است:
إنّ كان الأمر كما ذكر السائل من أن الجماعة الذين لديه من الجعفرية يدعون عليّا والحسن والحسين وسادتهم فهم مشركون مرتدّون عن الإسلام(3)؛ همان گونه كه در پرسش آمده است، آنان كه «ياعلى» و «ياحسين» مى‏گويند، مشرك و از ملّت اسلام خارجند.
و اين فتوا به امضاى چهار تن از اعضاى هيئت عالى سعودى به شرح


(1) سايت المنجد، سوءال شماره 10272، و سايت edaa.net.
(2) رجوع شود به سايت: talal-sm.maktoobblog.com
و forum.maktoob.com.
(3) فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلميّة والإفتاء، ج 3، ص 373، فتواى شماره 3008.
(147)

ذيل رسيده است:
رئيس هيئت: عبد العزيز بن عبد اللّه بن باز.
اعضاى هيئت: عبد الرزاق عفيفى، عبد اللّه بن غَدَيان و عبداللّه بن قعود.

10. زرقاوى وفتواى جهاد عليه شيعه:
زرقاوى، رهبر وهّابيّان عراق، طىّ اطّلاعيه‏اى كه از طريق اينترنت منتشر گرديد اعلام كرد:
مخالفان (شيعيان) افعى‏ها، دشمنان در كمين نشسته و عقرب‏هاىِ حيله‏گرند. ما اكنون به جنگ با دشمن كافر و جنگ دشوار با دشمن حيله‏گرى كه لباس دوست بر تن كرده و به هم‏دلى دعوت مى‏كند، وليكن شرور است و ارث اختلاف درونى را به ميراث برده، مى‏پردازيم.
يك ناظر جست‏وجوگر درك مى‏كند كه شيعيان خطرى آشكار و حقيقى‏اند. پيام تاريخ كه واقعيّت نيز آن را تصديق نموده، اين امر را روشن ساخته كه تشيّع، دينى جدا از اسلام است و با يهود، تحت شعار اهل كتاب و مسيحيان ملاقات مى‏كنند، شرك نمايانِ شيعيان تا جايى است كه قبرها را مى‏پرستند و در اطراف قبور ائمّه، طواف مى‏كنند؛ به حدّى رسيده‏اند كه ياران پيامبر
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] را كافر مى‏دانند و به مادر موءمنان و صالحان اين امّت، دشنام مى‏دهند و قرآن كريم را جعل مى‏كنند.
و در كتب شيعيان كه تاكنون در حال انتشار است به نزول وحى
(148)

براى آن گروه ادّعا شده است و اين يكى از تصاوير كفر و كفرشناسى است.
كسانى كه گمان مى‏كنند شيعيان مى‏توانند ميراث تاريخى و كينه سياه خود را فراموش كنند، در توهّم به‏سر مى‏برند و اين همانند آن است كه اين افراد، (متوهّمان) از مسيحيان بخواهند صليب كشيدن مسيح را فراموش كنند، آيا يك عاقل، چنين كارى مى‏كند؟
اين قوم علاوه بر كفر خود، براى افزايش بحران حكومت و موازين نيرو در دولت، از مكر و حيله سياسى استفاده كرده، تلاش مى‏كنند براى تثبيت شرايط محيطى جديد خود، با استفاده از پلاكاردهاى سياسى و سازمان‏هاى خود با هم‏پيمانانشان همكارى كنند.
اين قوم خيانت‏كار در طول تاريخ، اهل تسنّن را به مبارزه مى‏طلبيده و در هنگام سقوط رژيم صدام، شعار «انتقام از تكريت تا انبار» را سر مى‏داد كه اين مسئله خود بر ميزان كينه آن‏ها نسبت به اهل تسنّن دلالت مى‏كند(1).
11. فتواى مفتيان وهّابى بر حرمت دفاع و دعا براى حزب اللّه:
در جريان حمله وحشيانه اسرائيل به لبنان و دفاع شجاعانه حزب اللّه، شيخ عبداللّه بن جبرين، مفتى تندرو وهّابى، براى اثبات همسو بودن خود با آمريكا و صهيونيسم، دشمنان قسم خورده اسلام، فتوا داد كه هرگونه پشتيبانى و دفاع از حزب اللّه جايز نيست و دعاى براى پيروزى آنان حرام


(1) سايت بازتاب «BAZTAB.COM»، تاريخ 8/3/1384.
(149)

است و همه اهل سنّت بايد از اين حزب، بيزارى بجويند و كسانى را كه به فكر پيوستن به آنان باشند ذليل شمارند و براى مردم بيان كنند كه شيعيان از قديم دشمن اسلام بوده و همواره تلاش مى‏كردند كه به اهل سنّت ضربه بزنند(1). به گزارش سرويس بين‏الملل «بازتاب» به نقل از آسوشيتدپرس، شيخ صفر الحوالى، مفتى وهّابى در وب سايت خود اعلام كرد: «حزب اللّه كه معناى آن حزب خداست، در حقيقت حزب شيطان است.» و هم‏چنين گفته است: «براى حزب اللّه دعا نكنيد».
اين فتوا بنا بر اين نظريّه، از سوى وهّابيّان صادر شده كه شيعيان رافضى‏اند. اين فتوا، پيرو فتواى مشابهى صادر شده كه در سه هفته پيش، از سوى روحانى ديگر مشهور سعودى «شيخ عبد اللّه بن جبرين»، صادر شده بود، آمده است.

(1) سوءال: «هل يجوز نصرة (ما يسمّى) حزب اللّه الرافضي؟ وهل يجوز الانضواء تحت إمرتهم ؟ وهل يجوز الدعاء لهم بالنصر والتمكين؟ وما نصيحتكم للمخدوعين بهم من أهل السنّة؟»
جواب: «لايجوز نصرة هذا الحزب الرافضي، ولايجوز الإنضواء تحت إمرتهم، ولايجوز الدعاء لهم بالنصر والتمكين، ونصيحتنا لأهل السنّة أن يتبروءا منهم، وأن يخذلوا من ينضموا اليهم، وأن يبينوا عداوتهم للإسلام والمسلمين وضررهم قديماً وحديثاً على أهل السنة، فإن الرافضة دائماً يضمرون العداء لأهل السنة، ويحاولون بقدر الاستطاعة إظهار عيوب أهل السنة والطعن فيهم والمكر بهم، وإذا كان كذلك فإن كل من والاهم دخل في حكمهم لقول الله تعالى «وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ»».
شيخ عبد اللّه بن جبرين، شماره فتوا، 15903 تاريخ فتوا، 21/6/1427ه.(26/5/85) - 17-07-2006 شبكه نور الإسلام،
www.islamlight.net.
(150)


آسوشيتدپرس مى‏افزايد: اين فتوا در حالى صادر شده كه خيابان‏هاى كشورهاى عربى، در حمايت از حزب‏اللّه و تقبيح اسرائيل، از تظاهر كنندگان سنّى و شيعه پر شده است و حتّى كشورى مانند اردن كه بيشتر جمعيّت آن را سنّى مذهبان با گرايش هوادارى غرب تشكيل مى‏دهند، در اين تظاهرات‏ها شركت كرده‏اند.
گفتنى است، اين گونه فتاوا، اكنون كه جنگ در مراحل پايانى است، تنها نشان‏دهنده خشم سران فرقه وهّابيّت از اتحاد مسلمانان جهان و حتّى شهروندان آزادى‏خواه غيرمسلمان پشت سر جنبش مقاومت اسلامى حزب اللّه است(1).


(1) اين قضيه در سايت الوطن اين چنين آمده است: «قال الحوالي عصر يوم الخميس أمام تجمع استقبله في مدينة النماص الجنوبيّة القريبة من قرية الحولة مسقط رأسه على حدود منطقة عسير والباحة: أنّه لايجوز الدعاء لحزب اللّه بالنصر على إسرائيل؛ كما هاجم الحوالي الشيعة في السعودية ووصمهم بالشرك.
ورغم معاناة الحوالي من جلطة دماغية أصابته العام الماضي وسبّبت له أعاقة دائمة وشلل جزئى إلاّ أنّه مستمرّ في إصدار الفتاوى.
وأكّد موقع (أمّة الإسلام) الذي يشرف عليه الشيخ على بن مشعوف أحد منظمى زيارة الحوالى، أنّ الفتوى صدرت بحضور قاضي محافظة النماص الشيخ محمّد المهنا، وعدد كبير من مشائخ المحافظة وطلاب العلم فيها ولاقت تأييدهم.
وتأتى فتوى الحوالي بعد ثلاثة أسابيع من فتوى مشابهة أصدرها الشيخ عبد اللّه بن جبرين، الرجل الثاني في الهرم الديني للحركة الوهّابية، يحرم فيها الدعاء لحزب اللّه اللبناني، ويطلب فيه ممّن يعتبرهم من المسلمين السنّة بتخذيل من ينضمّ إليهم.
وسبّبت فتوى ابن جبرين ردّة فعل عنيفة من علماء المسلمين السنّة في العالم حيث رفضها غالبيّة علماء مصر وفلسطين والجزائر وسوريا والإخوان المسلمين، ودعوا إلى نصرة الحزب بالدعاء والنصرة الماديّة؛ كما تسبّبت فتوى بن جبرين فى تصادم مواقف رجال الدين السلفيين والوهابيين».
سايت: WWW.WATAN.COMالرياض، الإسلام اليوم، 12/7/1427، م 6/8/2006.
(151)

شيخ ناصر العمر ديگر مفتى وهّابى از ديار سعودى نيز گفته است:
دشمنى با حزب اللّه بر همگان واجب است، زيرا آن‏ها دشمن هميشگى اهل سنّت بوده‏اند(1).
12. مفتيان سعودى، كاسه داغ‏تر از آش:
اين فتواى ضدّ اسلامىِ علماى تندروى وهّابيّت برخلاف فتواى نظريّه‏پرداز آنان ابن تيميّه است؛ بلكه كاسه داغ‏تر از آش به‏شمار مى‏آيند؛ زيرا ابن تيميّه با همه دشمنى و ضديّت با شيعه، در پاسخ سؤال از كسى كه يهود و نصارى را بر شيعه ترجيح مى‏دهد با صراحت گفته است: «آن‏هايى كه به شريعت پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ايمان آورده‏اند، اگرچه اهل بدعت باشند همانند خوارج، شيعه، مرجئه و قدريّه، از يهود بهترند كه منكر رسالت آن حضرت مى‏باشند».
آن گاه اضافه مى‏كند: «كفر يهود و نصارى به دين اسلام روشن است، ولى اهل بدعت، اگر موافق با رسول اكرم
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] باشند، قطعا كافر نيستند و در صورتى كه اهل بدعت را كافر بدانيم، كفر او همانند كفر كسى كه پيامبر اكرم [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] را تكذيب مى‏كند، نيست(2).


(1) سايت: WWW.WATAN.COM.
(2) جواب ابن تيميّه: «الحمد للّه كل من كان موءمنا بما جاء به محمّد فهو خير من كلّ من كفر به وإن كان في الموءمن بذلك نوع من البدعة سواء كانت بدعة الخوارج والشيعة والمرجئة والقدريّة أو غيرهم؛ فإنّ اليهود والنصارى كفّار كفرا معلوما بالإضطرار من دين الإسلام، والمبتدع إذا كان يحسب أنّه موافق للرسول لا مخالف له لم يكن كافرا به ولو قدر أنّه يكفر فليس كفره مثل كفر من كذّب الرسول [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ]». مجموع الفتاوى، ج 35، ص 201.
(152)


نقد نظريّه وهّابيّت، در تكفير مسلمانان


1. تكفير مسلمانان مخالف نصّ قرآن است

در گذشته و امروز، عدّه‏اى با جرئت تمام و بدون داشتن ملاك شرعى، فتوا به كفر افراد و گروه‏ها صادر كرده و مى‏كنند و معلوم نيست كه براساس چه مدرك و ملاك عقلى و شرعى، اين‏چنين با حيثيّت و آبروى افراد بازى مى‏كنند؟
براى روشن شدن موضوع، لازم است به اين نكته بپردازيم كه: «به چه كسى مسلمان گفته مى‏شود؟» و به تعبير ديگر: «مرز ورود و خروج به دين اسلام چيست؟»
بى‏شك، كمترين درجه مسلمانى، اقرار و گواهى به وحدانيّت خداوند تبارك و تعالى و رسالت و پيامبرى پيامبر اعظم حضرت محمّد مصطفى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است، اگرچه فقط زبانى بوده و از مرحله سخن فراتر نباشد؛ بنابر شهادت وحى و اعتراف عموم مفسّران، فقيهان و دانشمندان علم كلام، خون و مال چنين شخصى محفوظ و هيچ كس حقّ تعرّض به او را ندارد.
اينك به دو آيه از قرآن براى رسيدن به تعريفى از اسلام و مسلمان با استفاده از نظريّات مفسّران اشاره مى‏كنيم:
آيه اوّل:
خداوند متعال در رابطه با اسلام عرب‏هاى باديه نشين مى‏فرمايد:
(153)


«قَالَتِ الاْءَعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَ لَـكِن قُولُوآا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاْءِيمَـنُ فِى قُلُوبِكُمْ وَ إِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لاَ يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَــلِكُمْ شَيْـءًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ »(1)؛ عرب‏هاى باديه‏نشين گفتند: ايمان آورده‏ايم، بگو: شما ايمان نياورده‏ايد، ولى بگوييد: اسلام آورده‏ايم، چون هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد چيزى از پاداش كارهاى شما را فروگذار نمى‏كند، خداوند آمرزنده و مهربان است.

تفاوت ميان ايمان و اسلام:
در اين آيه، ايمان در مرحله‏اى پس از اسلام قرار گرفته است و اين بدان معناست كه يكى اخصّ است و ديگرى اعم.
راغب اصفهانى در مفردات مى‏نويسد:
الإسلام: الدخول فى السلم، وهو أن يسلم كلّ واحد منهما أن يناله من ألم صاحبه(2)؛ اسلام، يعنى ورود در امنيّت و آرامش، يعنى با پذيرش توحيد و رسالت از آزار ديگرى محفوظ باشد.
ابن جرير طبرى در تفسير آيه شريفه، به نقل از زُهرى مى‏نويسد:
اسلام، شهادت و گواهى به وحدانيّت خدا و يكتايى پروردگار است و ايمان، سخن همراه با عمل است(3).


(1) حجرات (49) آيه 14.
(2) مفردات راغب، ماده «سلم».
(3) از زهرى نقل شده است: «الأعراب آمنّا قل لم‏توءمنوا ولكن قولوا أسلمنا قال: إنّ الاسلام، الكلمة، والايمان، العمل.» جامع البيان، ج 26، ص 182، شماره 24607.
(154)

زمخشرى مى‏گويد:
اسلام، ورود در امنيّت و آرامش و خارج شدن از جنگيدن با مسلمانان است كه با شهادتين حاصل مى‏شود، اين سخنِ خداوند را كه به گروهى از تازه مسلمان‏ها فرمود: «
وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاْءِيمَـنُ فِى قُلُوبِكُمْ»(1)؛ در حقيقت اقرار زبانى اگر قلب را تسخير نكند اسلام است و اگر زبان و دل هر دو آن را پذيرا شدند، ايمان است؛ چرا كه إيمان، اعتقادى محكم، همراه با آرامش درونى است(2). بنابراين، اعتقاد و نظريّه مفسّران و دانشمندان اسلامى اين است كه با شهادت و اقرار به خدا و پذيرش رسالت پيامبرش، مرحله اوّل از مسلمانى محقّق مى‏شود كه در نتيجه خون، مال، آبرو و ناموس چنين شخصى بايد از تعرّض محفوظ بماند.
قرطبى مى‏گويد:
حقيقت ايمان همان تصديق قلبى است، امّا پذيرش اسلام يعنى باور ظاهرى به آن چه پيامبر آورده است كه همين مقدار براى حفظ جان كافى است(3).
ابن كثير گفته است:

(1) شما مسلمانيد، ولى هنوز ايمان، مرز دل‏هاى شما را فتح نكرده است. حجرات (49) : 14.
(2) «الدخول في السلم والخروج من أن يكون حربا للموءمنين بإظهار الشهادتين، ألا ترى إلى قوله تعالى «ولمّا يدخل الإيمان فى‏قلوبكم»». الكشاف عن حقائق التنزيل وعيون الأقاويل، ج 3، شرح ص 569.
(3) وحقيقة الإيمان التصديق بالقلب، وأما الإسلام فقبول ما أتى به النبي[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله [فى الظاهر، وذلك يحقن الدم. تفسير قرطبى، ج 16، ص 299.
(155)


از اين آيه استفاده مى‏شود كه ايمان، اخصّ از اسلام است كه مذهب اهل سنّت نيز همين است. و اين آيه دلالت مى‏كند كه اين اعراب، منافق نبودند، بلكه مسلمانانى بودند كه ايمان در قلب آنان استوار نشده بود و مقامى فراتر از آن چه كه داشتند ادّعا كردند و به همين جهت خداوند آنان را تأديب نمود.
و اگر چنان كه آنان منافق بودند، با آنان برخورد به عمل مى‏آمد و رسوا مى‏شدند همان گونه‏اى كه با منافقان در سوره برائت به عمل آمده(1).
آيه دوم:
خداوند متعال در رابطه با اسلام آوردن كفّار در ميدان جنگ مى‏فرمايد:
«
يَـآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوآا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىآ إِلَيْكُمُ السَّلَـمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَ لِكَ كُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوآا إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا »(2)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه در راه خدا گام مى‏زنيد (و به سفرى براى جهاد مى‏رويد)، تحقيق كنيد و


(1) وقد استفيد من هذه الآية الكريمة أنّ الإيمان أخصّ من الإسلام، كما هو مذهب أهل السنة والجماعة ... فدلّ هذا على أن هوءلاء الأعراب المذكورين في هذه الآية ليسوا بمنافقين وإنّما هم مسلمون لم يستحكم الإيمان في قلوبهم، فادّعوا لأنفسهم مقاما أعلى مما وصلوا إليه، فأُدّبوا فى ذلك... ولو كانوا منافقين لعنّفوا وفضحوا، كما ذُكر المنافقون في سورة براءة. تفسير ابن كثير، ج 4، ص 234.
(2) نساء (4) آيه 94.
(156)

به‏سبب اين كه سرمايه ناپايدار دنيا (و غنايمى) به دست آورديد، به كسى كه اظهار صلح و اسلام مى‏كند، نگوييد مسلمان نيستى! زيرا غنيمت‏هاى فراوانى (براى شما) نزد خداست، شما قبلاً چنين بوديد و خداوند بر شما منّت نهاد پس (به شكرانه اين نعمت بزرگ) تحقيق كنيد، خداوند به آن چه انجام مى‏دهيد، آگاه است(1). سيوطى مى‏نويسد:
بزّار، دار قطنى و طبرانى از ابن عباس نقل مى‏كنند كه گفت: پيامبر اكرم
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] گروهى را كه مقداد هم در ميان آنان بود براى جنگ فرستاد، وقتى كه به آن مكان و قبيله رسيدند، ديدند همه فرار كرده‏اند مگر يك نفر كه چون مال و ثروت زيادى داشت، فرار نكرده بود؛ تا نگاهش به جنگ‏جويان مسلمان افتاد، شهادتين را بر زبان جارى كرد، مقداد شمشير كشيد و او را كشت.
يكى از مسلمانان گفت: مردى را كه گواهى به خدا داد، كشتى؟ من اين كارت را به پيامبر گزارش خواهم كرد. پس از بازگشت محضر پيامبر آمدند و گفتند: اى رسول خدا! يك نفر به خداوند اقرار كرد، ولى مقداد او را كشت. فرمود: مقداد را صدا بزنيد. آن‏گاه فرمود: آيا كسى را كه
«لااله إلاّ اللّه» گفت، كشتى؟ فرداى قيامت چه جوابى دارى؟ و خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود(2).


(1) با استفاده از ترجمه تفسير نمونه.
(2) بعث رسول اللّه [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ] سريّة فيها المقداد بن الأسود، فلمّا أتوا القوم وجدوهم قد تفرّقوا وبقي رجل له مال كثير لم يبرح، فقال: «أشهد ان لا إله إلا اللّه» فأهوى إليه المقداد فقتله. فقال له رجل من أصحابه: أقتلت رجلاً شهد أن لا إله إلا اللّه؟ لأذكرنّ ذلك للنبي [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ]، فلمّا قدموا على رسول اللّه [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ] قالوا: يارسول اللّه، إنّ رجلاً شهد أن لا إله إلاّ اللّه فقتله المقداد. فقال: أدعوا لي المقداد، فقال: يا مقداد! أقتلت رجلاً يقول لا إله إلا اللّه؟ فكيف لك بلا إله إلا الله غدا؟ فأنزل اللّه يا أيها الذين آمنوا إذا ضربتم فى سبيل اللّه إلى قوله كذلك كنتم من قبل. درّ المنثور، ج 2، ص 200، تفسير ابن كثير، ج 1، ص552 و مجمع الزوائد، ج 7، ص 9.
(157)

نكته قابل توجه:
مقصود از ايمان در آيه دوم، معناى لغوى يعنى امنيّت است؛ يعنى اگر كسى شهادتين را گفت، به او نگوييد كه تو امنيّت ندارى؛ بلكه با ذكر شهادتين، مسلمان مى‏شود و امنيّت جانى و مالى را به دست آورده است و كسى حقّ تعرّض به او را ندارد.
همان گونه كه ابن جوزى به نقل از على عليه‏السلام ، ابن عبّاس، عكرمه، ابوالعاليه، يحيى بن يعمر و ابو جعفر،
«مَؤْمَنا» را به فتح ميم قرائت كرده‏اند كه معنايش همان امنيّت مى‏باشد(1).

2. تكفير مسلمان مخالف سنّت پيامبر اكرم (ص)

تكفير مسلمانان همان گونه كه مخالف قرآن هست، مخالف با سنّت پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز مى‏باشد كه به برخى از رواياتى كه در معتبرترين كتاب‏هاى اهل سنّت آمده اشاره مى‏كنيم:

الف: نهى شديد از تكفير مسلمانان:
على عليه‏السلام و جابر از پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل كرده‏اند كه فرمود:

(1) وقرأ علي وابن عباس وعِكْرِمَة وأبو العالية ويحيي بن يَعْمَر وأبو جعفر: بفتح الميم [لَست مَؤْمَنا] من الأمان. زاد المسير، ج 2، ص175.
(158)


... أهل لا إله إلاّ اللّه لا تكفّروهم بذنب ولا تشهدوا عليهم بشرك(1)؛ گوينده «لا اله إلاّ اللّه» را به خاطر گناهى تكفير نكنيد و آنان را به شرك متهم ننماييد.
عائشه مى‏گويد: از پيامبر گرامى شنيدم كه فرمود:
لاتُكَفِّروا أحَدا من أهْلِ القِبْلَة بِذَنْبٍ وإنْ عَمِلُوا بِالْكَبائر(2)؛ هيچ‏يك از اهل قبله را به خاطر گناه، تكفير نكنيد اگرچه گناهان بزرگ انجام داده باشد.

ب: كفر كسى كه ديگران تكفير كند:
بخارى از ابوذر نقل مى‏كند كه از پيامبر گرامى [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] شنيدم كه فرمود:
لاَ يَرْمِي رَجُلٌ رَجُلاً بِالْفُسُوقِ، وَلاَ يَرْمِيهِ بِالْكُفْرِ، إِلاَّ ارْتَدَّتْ عَلَيْهِ، إِنْ لَمْ يَكُنْ صَاحِبُهُ كَذَلِكَ(3)؛ اگر كسى فردى را به گناه و يا كفر متهم كند و آن فرد اهل گناه و كفر نباشد، آن گناه و كفر به خود گوينده برمى‏گردد.
عبد اللّه عمر از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل كرده كه فرمود:
أيُّما رَجُلٍ مسلم كَفَّر رجُلاً مُسْلِماً فَإنْ كانَ كافِرا، وَإلاّ كانَ هُوَ الكافِرُ(4)؛ هر مسلمانى مسلمان ديگرى را به كفر متهم سازد، اگر او


(1) المعجم الأوسط، ج 5، ص 96، مجمع الزوائد، ج 1، ص 106.
(2) مجمع الزوائد، ج 1، ص 106 و 107.
(3) صحيح بخارى، ج 7، ص 84، ح 6045، كتاب الأدب، ب 44 ، باب مَا يُنْهَى مِنَ السِّبَابِ وَاللَّعْنِ.
(4) كنز العمال، ج 3، ص 635 از سنن أبى داود و مسند أحمد، ج 2، ص 22 با اندك تفاوت.
(159)

كافر نباشد، خود گوينده كافر مى‏گردد.
عبد اللّه عمر نيز از پيامبر گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل كرده كه فرمودند:
كُفُّوا عَنْ أهْلِ لا إلهَ إلاّ اللّهُ لا تُكَّفِرُوهُمْ بِذَنْبٍ، مَنْ أكْفَرَ أهْلَ لا إلهَ إلاّ اللّه فَهُوَ إلَى الْكُفْرِ أقْرَب(1)؛ از تكفير گويندگان «لااله إلاّ اللّه» دست برداريد و آنان را به خاطر گناه، به كفر متهم نكنيد، آن كس كه اهل توحيد را به كفر نسبت دهد خود او به كفر نزديك‏تر است.

ج: حرمت قتل اهل قبله:
بخارى در صحيح خود از انس بن مالك از رسول خدا [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] نقل مى‏كند كه فرمود:
مَنْ صَلَّى صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَأَكَلَ ذَبِيحَتَنَا، فَذَلِكَ الْمُسْلِمُ الَّذِي لَهُ ذِمَّةُ اللَّهِ وَذِمَّةُ رَسُولِهِ، فَلاَ تُخْفِرُوا اللَّهَ فِي ذِمَّتِهِ(2)؛ كسى كه مانند ما نماز بخواند و به طرف قبله بايستد و از گوشت ذبح شده ما بخورد پس او مسلمان است و در پناه خدا و رسول، عهد خدا را درباره او نشكنيد.

د: حرمت قتل كسى كه از ترس اسلحه، اسلام بياورد:

(1) معجم الكبير، ج 12، ص 211؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 106؛ جامع الصغير، ج 2، ص 275؛ كنز العمال، ج 3، ص 635 و فيض القدير شرح الجامع الصغير، ج 5، ص 12.
(2) صحيح بخارى، ج 1، ص 102، ح 391، كتاب الصلاة، باب فضل استقبال القبلة.
(160)


مسلم در صحيح خود از اسامة بن زيد نقل مى‏كند كه گفت:
پيامبر اكرم
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] ما را به جنگ قبيله‏اى فرستاد، هنگام صبح در ميان قبيله حُرَمة از جُهَينه بوديم، مردى از افراد قبيله را تعقيب كردم، گفت: «لا اله إلاّ اللّه»، با نيزه او را از پا درآوردم، احساس كردم كار بدى كرده‏ام و لذا به پيامبر گزارش دادم، فرمود: أَقَالَ لاَإِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَقَتَلْتَهُ؛ آيا كسى را كه لا اله إلاّ اللّه گفت، كشتى؟ عرض كردم: اى رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله إِنَّمَا قَالَهَا خَوْفًا مِنَ السِّلاَحِ؛ ! او براى حفظ جان و ترس از اسلحه آن را گفت.
حضرت فرمود:
أَفَلاَ شَقَقْتَ عَنْ قَلْبِهِ حَتَّى تَعْلَمَ أَقَالَهَا أَمْ لاَ. فَمَازَالَ يُكَرِّرُهَا عَلَىَّ حَتَّى تَمَنَّيْتُ أَنِّي أَسْلَمْتُ يَوْمَئِذٍ؛ مگر تو قلبش را شكافتى تا بدانى كه راست مى‏گويد يا خير؟ پيامبر اين سخن را مُدام تكرار مى‏كرد و من آرزو كردم كه اى كاش امروز مسلمان مى‏شدم.
سعد بن وقّاص مى‏گويد: من هيچ مسلمانى را نمى‏كشم تا ذوالبطين يعنى اُسامه او را بكشد. شخصى پرسيد: مگر خداوند نفرموده است: «
وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ»؛ كافران را بكشيد تا فتنه‏اى نباشد و همه دين براى خدا باشد.
سعد وقّاص گفت: «ما جنگ كرديم تا فتنه‏اى نباشد، ولى تو و يارانت جنگ مى‏كنيد تا فتنه باشد»(1).
ه: حرمت قتل كسى كه پس از كشتن مسلمانان، اسلام بياورد:
در روايت ديگرى نقل مى‏كند كه:

(1) صحيح مسلم، ج1، ص 67، ح 180، كتاب الإيمان، ب 40، باب تَحْرِيمِ قَتْلِ الْكَافِرِ بَعْدَ أَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ.
(161)


اسامة بن زيد يكى از مشركان را پس از آن كه «لا اله إلاّ اللّه» به قتل رساند، وقتى به پيامبر گرامى [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] قضيه را خبر دادند، حضرت اسامه را احضار نمود و به او فرمود: چرا وى را كشتى؟ پاسخ داد: يَا رَسُولَ اللَّهَ أَوْجَعَ فِي الْمُسْلِمِينَ وَقَتَلَ فُلاَنًا وَفُلاَنًا - وَسَمَّى لَهُ نَفَرًا - وَإِنِّي حَمَلْتُ عَلَيْهِ فَلَمَّا رَأَى السَّيْفَ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ؛ يارسول اللّه، قلب مسلمانان را به‏درد آورد، تعدادى از مسلمانان را كشت، هنگامى كه خواستم وى را به قتل رسانم، چشمش كه به شمشير افتاد، «لا اله إلاّ اللّه» گفت. پيامبر اكرم [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] فرمود: با اين حال وى را كشتى؟ پاسخ داد: آرى(1). روز قيامت با «لا اله إلاّ اللّه» چه خواهى كرد؟
در ادامه حديث آمده كه حضرت چندين بار فرمود: فَكَيْفَ تَصْنَعُ بِلاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ إِذَا جَاءَتْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ؛ فرداى قيامت با كلمه «لا اله إلاّ اللّه» چه خواهى كرد؟ عرضه داشت: يا رسول اللّه برايم طلب مغفرت كن(2).

3. تكفير مسلمين خلاف سيره پيامبر (ص) است

تكفير مسلمانان همان‏طور كه مخالف سنّت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد، مخالف با سيره آن حضرت نيز مى‏باشد، همان گونه كه:
در صحيح بخارى انس بن مالك از رسول خدا
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] نقل مى‏كند كه


(1) صحيح مسلم، ج1، ص 67، ح 1801.
(2) صحيح مسلم، ج 1، ص 68، ح 181، كتاب الإيمان، باب تَحْرِيمِ قَتْلِ الْكَافِرِ بَعْدَ أَنْ قَالَ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ.
(162)

فرمودند:
أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاسَ حَتَّى يَقُولُوا لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ. فَإِذَا قَالُوهَا وَصَلَّوْا صَلاَتَنَا، وَاسْتَقْبَلُوا قِبْلَتَنَا، وَذَبَحُوا ذَبِيحَتَنَا، فَقَدْ حَرُمَتْ عَلَيْنَا دِمَاوءُهُمْ وَأَمْوَالُهُمْ إِلاَّ بِحَقِّهَا، وَحِسَابُهُمْ عَلَى اللَّهِ؛(1) مأمور به جنگيدن با مردم هستم تا لا اله إلاّ اللّه بگويند، هرگاه آن را بر زبان جارى كردند و مانند ما نماز خواندند و رو به قبله ايستادند و حيوانات را مانند ما ذبح كردند، خون و اموال آنان بر ما حرام مى‏شود مگر حق خدا كه حسابشان بر اوست.
ابن عباس مى‏گويد:
عُقْبَة بن ابى مُعَيْط هر گاه از سفر بر مى‏گشت، مردم مكه را جهت صرف غذا به خانه خود دعوت مى‏كرد.
با پيامبر گرامى
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] زياد هم نشين بود و از سخنان حضرت خوشش مى‏آمد، به هنگام برگشت از سفرى، غذايى تهيه نمود و پيامبر گرامى [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] را نيز دعوت نمود.
حضرت فرمود:
ما أنَا بِالذِي آكِلٌ مِنْ طْعامِكَ حَتّى تَشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاّ اللّهُ وَأنِّي رَسُولُ اللّه؛ اگر به وحدانيت خداوند و رسالت من گواهى ندهى، از غذاى تو ميل نخواهم كرد.
عقبه گفت: برادر زاده غذا بخور!
حضرت فرمود:
ما أنَا بِالَّذِي أَفْعَلُ حَتّى تَقُولُ! فَشَهِدَ بِذلكَ وَطَعُمَ مِن طَعامِهِ؛ لب به غذا نمى‏زنم مگر اين كه اسلام اختيار كنى!
عقبه به وحدانيّت خداوند و رسالت پيامبر گرامى
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] گواهى داد،


(1) صحيح بخارى، ج 1، ص 102، ح 392، كتاب الصلاة، باب فضل استقبال القبله.
(163)

تا حضرت از غذاى او ميل نمود(1). نظير اين روايت را ابن شهر آشوب در مناقب نقل كرده است(2).

4. تكفير مسلمانان مخالف روش صحابه

بخارى در صحيح خود از ميمون بن سياه نقل كرده كه از انس بن مالك پرسيد:
مَا يُحَرِّمُ دَمَ الْعَبْدِ وَمَالَهُ فَقَالَ مَنْ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ، وَاسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا، وَصَلَّى صَلاَتَنَا، وَأَكَلَ ذَبِيحَتَنَا، فَهُوَ الْمُسْلِمُ، لَهُ مَا لِلْمُسْلِمِ، وَعَلَيْهِ مَا عَلَى الْمُسْلِمِ(3)؛ چه چيز خون انسان و مالش را حرام مى‏كند: گفت: شهادت به يگانگى خدا و رو به قبله شدن و همانند ما نماز خواندن و خوردن گوشت حيوانى كه ما آن را ذبح كرده‏ايم، پس چنين كسى مسلمان است و هر حقوقى مسلمان دارد، او هم دارد.

5 . تكفير مسلمان مخالف نظريه علماى اهل سنّت


نظر شافعى رئيس مذهب شافعيّه:
امام شافعى متوفاى 204، گفته است:
أقبل شهادة أهل الأهواء إلا الخَطّابية؛ لأنّهم يشهدون بالزور


(1) در المنثور، ج 5، ص 68. تفسير آلوسى، ج 19، ص 11.
(2) مناقب آل أبى طالب، ج1، ص 118.
(3) صحيح بخارى، ج 1، ص 103، ح 393، كتاب الصلاة، باب فضل استقبال القبله.
(164)

لموافقيهم(1)؛ شهادت تمام اهل بدعت را قبول مى‏كنم جز خَطّابيّه زيرا اين‏ها شهادت دروغ را نسبت به موافقان خويش جايز مى‏شمارند.

نظر اشعرى رئيس اشاعره:
ابو الحسن اشعرى متوفاى 324، مؤسس مذهب اشاعره، مى‏نويسد:
اِخْتَلَفَ المُسْلِمُون بَعْدَ نَبِيِّهِمْ صلى الله عليه وسلم في أَشْياء ضَلَّلَ بَعْضُهُم بَعْضا ، وبَرِى‏ءَ بَعْضُهُم من بعضٍ فَصاروا فِرَقا مُتَبايِنِين وأحزابا مُتَشَتِّتِين إلاّ أنّ الإسلامَ يَجْمْعُهُم ويَشْتَمِلُ عَلَيْهِم(2)؛ بعد از پيامبر گرامى [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] ميان مسلمانان در بسيارى از امور اختلاف پديد آمد به‏طورى كه برخى از آنان ديگرى را گمراه دانسته و از آنان تبرا جستند و با اين كه به فرقه‏هاى مخالف و احزاب پراكنده منشعب شدند ولى اسلام همه را فرا مى‏گيرد و شامل مى‏شود.
زاهر بن احمد سرخسى متوفاى 389، از دوستان نزديك ابوالحسن اشعرى نقل مى‏كند كه اشعرى، هنگام وفاتش به من دستور داد كه تمام اصحاب و پيروان او را كه جمع كردم، به آنان گفت:
اِشْهَدُوا عَلَيَّ أنَّنِي لا أُكَّفِرُ أحدا من أهل القِبْلَةِ بِذَنْبٍ ، لأنّي رأيتُهُم كُلَّهُم يُشيرُون إلى مَعْبُودٍ واحدٍ والإسلامُ يَشْمُلُهم ويَعُمُّهُم(3)؛ گواه


(1) مجموع نووى، ج 4، ص 254، شرح صحيح مسلم، ج 1، ص 60، البحر الرائق، ج 1، ص 613 و حاشية ردّ المحتار ابن عابدين، ج 4، ص 422.
(2) مقالات الإسلاميّين، ج1، ص 2.
(3) اليواقيت والجواهر، ص 58.
(165)

باشيد كه هيچ‏يك از اهل قبله را به خاطر گناهى كه از وى سر مى‏زند تكفير نمى‏كنم؛ زيرا همه آنان به خداى واحد عقيده دارند و اسلام بر همه آنان صدق مى‏كند.

ناسازگارى تكفير با إيمان:
شيخ الاسلام سُبْكى متوفاى 756، از علماى پرآوازه اهل سنّت مى‏گويد:
إنَّ الإقدامَ عَلى تكفيرِ الموءمنين عُسَرٌ جِدّا ، وَكُلُّ من كان في قَلبِه إيمانٌ يَسْتَعْظِم القولُ بِتَكْفير أهلِ الأهواء والبِدَعِ، مع قولهم لا إله إلاّ اللّهُ ، محمدٌ رسولُ اللّه ، فَإنَّ التكفير أمرٌ هائلٌ عظيمُ الخَطَر(1)؛ اقدام بر تكفير مؤمن جدا سخت است و هر انسان با ايمانى، تكفير صاحبان هوا و اهل بدعت را كه شهادتين مى‏گويند كار بسيار دشوارى مى‏داند زيرا تكفير كار خيلى سخت و پر خطر مى‏باشد.

نظر عموم متكلّمين و فقها:
قاضى عضد الدين ايجى متوفاى 756، مى‏نويسد:
جمهور المتكلمين والفقهاء على أنّه لا يكفّر أحد من أهل القبلة... لم يبحث النبي عن اعتقاد من حكم بإسلامه فيها ولا الصحابة


(1) همان .
(166)

ولاالتابعون ، فعلم أنّ الخطأ فيها ليس قادحا في حقيقة الإسلام(1)؛ عموم متكلمان و فقيهان بر اين عقيده هستند كه هيچ يك از اهل قبله را نمى‏شود تكفير كرد ... پيامبر گرامى هرگز از اعتقادات كسى كه مسلمان مى‏شد، سؤال نفرمود و سيره صحابه نيز چنين بود، بنا بر اين خطا و اشتباه عقيدتى يك مسلمان به حقيقت اسلام او ضرر نمى‏رساند.

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و صحابه تفتيش عقايد نمى‏كردند:
تفتازانى متوفاى 791، مى‏گويد:
إن مخالف الحق من أهل القبلة ليس بكافر ما لم يخالف ما هو من ضروريات الدين كحدوث العالم وحشر الأجساد، واستدل بقوله: إن النبي ومن بعده لم يكونوا يفتّشون عن العقائد وينبهون على ماهو الحق؛(2) نمى‏شود اهل قبله‏اى را كه مخالف حق باشد، كافر دانست، مگر اين كه ضروريات دين (همانند: حدوث عالم و قيامت وحشر موجودات) را انكار نمايد. زيرا پيامبر گرامى[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] و صحابه بعد از آن حضرت، از عقايد مردم تفتيش نمى‏كردند و آن‏چه را كه به ظاهر حق بود، از مردم مى‏پذيرفتند.

سبّ و بغض صحابه كفر نيست:
ابن عابدين متوفاى 1252 از علماى بزرگ حنفى مى‏گويد:
اتّفق الأئمّة على تضليل أهل البدع أجمع وتخطئتهم، وسَبُّ أحَدٍ من الصحابَةِ وَبُغضُهُ لا يكون كُفْرا ، لكن يُضَلَّل الخ.
وذكر في فتح القدير: أنَّ الخوارجَ الذين يستحِلُّون دِماءَ المسلمين


(1) المواقف، ج 3، ص 560 و شرح مواقف، ج 8، ص 339.
(2) شرح المقاصد، ج 5، ص 227 و البحر الرائق از ابن نجيم، ج 1، ج 612.
(167)

وأموالَهُم ويُكَفِّرون الصَحابَةَ، حُكْمُهُم عند جمهورِ الفقهاء وأهل الحديث، حكم البغاة. وذهب بعضُ أهل الحديث إلى أنَّهم مرتدّون. قال ابن المنذر: ولا أعلم أحدا وافقَ أهلَ الحديثِ على تكفيرِهِم ، وهذا يقتضي نقل إجماع الفقهاء(1)؛ همه پيشوايان دينى در گمراهى اهل بدعت اتفاق نظر دارند؛ ولى ناسزا گفتن به صحابه و دشمنى آنان موجب كفر نيست بلكه نشانه گمراهى است.
شوكانى (متوفاى 1250)، در فتح القدير گفته است: خوارجى كه خون و مال مسلمين را مباح مى‏دانند و صحابه را كافر مى‏شمارند، آنان نزد اكثر فقها و اهل حديث حكم بغات را دارند. برخى از اهل حديث گفته‏اند كه اين‏ها مرتد هستند. ابن منذر گفته است: كسى از فقيهان در اين تكفير با اهل حديث موافق نيستند، پس بنابراين اجماع فقيهان ثابت مى‏باشد.

مجتهد در خطاى مسائل اعتقادى و فقهى مأجور است:
ابن حزم متوفاى 456 از علماى بزرگ اهل سنّت مى‏گويد:
وَذَهَبتْ طائفةٌ إلى أنّهُ لا يُكَفَّرُ وَلا يُفَسَّقُ مُسْلِمٌ بقولٍ قالَهُ في اعتقادٍ، أو فُتْيا ، وإنَّ كُلَّ مَنْ اجتَهَدَ فِي شئٍ مِن ذلك فَدانَ بِما رَأى أَنَّهُ الحقّ فَإنَّهُ مَأجورٌ عَلى كُلِّ حالٍ، إن أصابَ فَأجران، وإنْ أخْطَأَ فَأجرٌ واحدٌ.
قال: وهذا قَولُ ابن أبي لَيْلى وأبي حَنيفة والشافِعي وسُفْيان الثَورِي وداود بن علي وَهُوَ قَولُ كُلُّ مَنْ عَرَفْنا له قولاً في هذه المَسْأَلةِ مِنَ الصَحابَةِ (رضي اللّه عنهم) لا نَعْلَمُ مِنهم خِلافا في


(1) حاشيه رد المحتار، ج 4، ص 422.
(168)

ذلكَ أصْلاً(1)؛ نظر عدّه‏اى از علما اين است كه يك مسلمان به‏خاطر اعتقاد باطل و يا فتواى نادرست نبايد تكفير و يا حكم به فسق او شود؛ زيرا هر عالمى در اثر اجتهاد به يك نظريه‏اى برسد و او را حق بداند، در هر حال مأجور است، اگر اجتهادش درست باشد دو پاداش و اگر خطا باشد يك پاداش به وى خواهند داد. اين سخن كه گفتيم، نظريه بزرگانى همانند: ابن ابى ليلى و ابو حنيفه و شافعين و سفيان ثورى و داود بن على است و همچنين نظريه آن دسته از صحابه كه در اين زمينه سخن گفته‏اند همين است و اختلافى نيست.
محمد رشيد رضا متوفاى 1354، مى‏نويسد:
إنّ من أعظم ما بُلِيت به الفِرَقُ الإسلامية رَمْيُ بَعضُهُم بعضا بالفسق والكفرِ مع أنّ قَصْدَ كُلٍّ، الوصولُ إلى الحقِّ بِما بَذَلوا جُهْدَهم لتأييده واعتقاده والدعوة إليه ، فالمجتهد وإن أخطأ معذور(2)؛ از بزرگ‏ترين بلايى كه ملّت اسلامى گرفتار آن هستند، متّهم ساختن هم‏ديگر به فسق و كفر مى‏باشد، با اين كه هدف تمام آنان از تلاش و اجتهاد و دعوت رسيدن به حق است و مجتهدان گرچه خطا كنند، مأجور هستند.
ابن تيمية تئوريسين وهّابيّت، متوفاى 728، مى‏گويد:
كان أبو حنيفة والشافعي وغيرهما يقبلون شهادة أهل الأهواء إلاّ الخطّابيّة ويصحّحون الصلاة خلفهم ... أئمة الدين لا يكفّرون


(1) الفصل، ج 3، ص 247، باب من يكفر ولا يكفر.
(2) تفسير المنار، ج 17، ص 44.
(169)

ولايفسّقون ولايوءثمون أحدا من المجتهدين المخطئين، لا في مسائل علميّة ولا عمليّة ... كتنازع الصحابة: هل رآى محمد رَبَّهُ... وأهلُ السنّة لا يبتدعون قولاً ولا يكفّرون من اجتهد فأخطأ كما لم‏تكفّر الصحابةُ الخوارجَ مع تكفيرهم لعثمانَ وعليٍّ وَمَنْ والاهما(1)؛ ابوحنيفه، شافعى و ديگران، شهادت اهل بدعت را جز خطّابّيه، قبول مى‏كنند و نماز خواندن پشت سر آنان را صحيح مى‏دانند، پيشوايان دينى هيچ‏يك از مجتهدان را به خاطر اشتباه در مسايل علمى، تكفير و تفسيق نمى‏كنند، همانند اختلاف صحابه در اين كه: آيا پيامبر گرامى [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] خداوند را ديده يا خير؟ و اهل سنّت سخنى بدعتى برخلاف صحابه نمى‏زنند و مجتهدان را به خاطر خطا تكفير نمى‏كنند؛ همان طورى كه صحابه، خوارج را تكفير نمى‏كنند با اين كه خوارج، عثمان، على و دوستداران آنان را كافر مى‏دانستند.

وهّابيّت خود گرفتار تكفير تندروها

وهّابيّت پس از طى بيش از 270 سال حكومت و تكفير و كشتار مسلمانان بى‏گناه به اتهامات واهى، خود گرفتار دام همان تكفيرى شد كه در مسير مسلمانان پهن كرده بود.

(1) مجموع فتاوى ابن تيميّه، ج 4، ص 209، (ج 15، ص 207) فتاواى الألبانى، ص 292.
(170)



بيانيه هيأت كبار علماء در محكوميت تكفير

هيئت «كبار العلماء» در جلسه چهل و نهم كه در طائف و تاريخ 2/4/1419 هجرى قمرى تشكيل شد، حوادثى را كه در كشورهاى اسلامى و غير آن، از تكفير و انفجارها و امور ناشى از آن، از خونريزى‏ها و نابود كردن مؤسّسات مختلف اتفاق افتاده، مورد بررسى قرار داد و نظر به اهميّت اين موضوع و پى‏آمدهاى آن، اعمّ از كشتن بى‏گناهان و نابود كردن اموال و ايجاد رعب و وحشت در مردم و ايجاد ناامنى و تزلزل و بى‏ثباتى در جامعه، مجلس تصميم گرفت حكم اين موضوع را طىّ بيانيه‏اى به عنوان خيرخواهى و اداى تكليف و رفع هرگونه اشتباه از كسانى كه گرفتار اشتباه در مفاهيم اسلامى شده‏اند، روشن سازد. به همين دليل نكات زير را يادآور مى‏شود و از خداوند توفيق مى‏طلبد:

تكفير همانند حلال وحرام، حكم شرعى است:
أوّلاً: التكفير حكم شرعى، مردّه إلى اللّه ورسوله، فكما أنّ التحليل والتحريم والإيجاب، إلى اللّه ورسوله، فكذلك التكفير، وليس كلّ ما وصف بالكفر من قول أو فعل، يكون كفرا أكبر، مخرجا عن الملّة.
ولمّا كان مردّ حكم التكفير إلى اللّه ورسوله لم يجز أن نكفّر إلاّ من دلّ الكتاب والسنّة على كفره دلالة واضحة، فلا يكفي في ذلك مجرّد الشبهة والظنّ، لِما يترتب على ذلك من الأحكام الخطيرة، وإذا كانت الحدود تدرأ بالشبهات، مع أنّ ما يترتّب عليها أقلّ ممّا يترتّب على التكفير، فالتكفير أولى أن يدرأ بالشبهات؛ ولذلك حذّر النبى من الحكم بالتكفير على
(171)

شخص ليس بكافر، فقال: «أيّما امرى‏ء قال لأخيه: يا كافر، فقد باء بها أحدهما، إن كان كما قال وإلاّ رجعت عليه».
1. تكفير يك حكم شرعى است بايد معيارش از سوى خدا و رسول او تعيين گردد، همان گونه كه حلال و حرام و واجب، بايد از سوى خدا باشد.
هم‏چنين در برخى از موارد در كتاب و سنّت كلمه كفر در گفتار و رفتار آدمى اطلاق شده به معنى «كفر اكبر» كه سبب خروج از دين اسلام مى‏شود، نيست.
از آن جايى كه بايد حكم به كفر از سوى خدا و رسولش باشد، جايز نيست كسى را تكفير كنيم مگر اين كه دليل روشنى از كتاب سنّت بر كفر او گواهى دهد و هرگز با گمان و احتمال نمى‏شود كفر كسى را ثابت كنيم، زيرا احكام سنگينى بر اين حكم تكفير مترتب مى‏شود.
وقتى كه ما معتقديم طبق قاعده
«الحدود تدرء بالشبهات» با وجود شبهه، حكم حدود مرتفع مى‏شود، مسلّم مسأله «تكفير» به خاطر آثار مهمّى كه دارد از حدود مهم‏تر است و لذا پيامبر اكرم [ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] همگان را از تكفير كسى كه واقعا كافر نيست، برحذر داشت و فرمود: هركس به برادر مسلمانش بگويد: اى كافر! اگر راست بگويد، طرف مقابل گرفتار عذاب الهى مى‏شود و اگر دروغ بگويد، عذاب به خودش باز مى‏گردد.
وقد يرد في الكتاب والسنّة ما يفهم منه أنّ هذا القول أو العمل أو الاعتقاد كفر، ولا يكفّر من اتصف به، لوجود مانع يمنع من كفره، وهذا الحكم كغيره من الأحكام التى لاتتمّ إلاّ بوجود أسبابها وشروطها، وانتفاء موانعها كما في الارث، سببه القرابة ـ مثلاً ـ وقد لا يرث بها لوجود مانع كاختلاف الدين، وهكذا الكفر يكره عليه المؤمن فلا يكفّر به.
(172)


وقد ينطق المسلم بكلمة الكفر لغلبة فرح أو غضب أو نحوهما فلا يكفّر بها لعدم القصد، كما في قصّة الذي قال: «اللّهمّ أنت عبدى وأنا ربّك» أخطأ من شدّة الفرح.
گاه در كتاب و سنّت تعبيرى ديده مى‏شود كه فلان سخن يا عمل يا اعتقاد موجب كفر است، در حالى كه موانعى وجود دارد كه جلو كفر او را مى‏گيرد و اين حكم همانند احكام ديگرى است كه بدون تحقق اسباب و شرايط و نفى موانع، حاصل نمى‏گيرد، مانند ارث كه اختلاف در دين مانع ارث (فرزند كافر از پدر مسلمان) مى‏شود.
هم‏چنين، گاه يك مسلمان را مجبور به اداى كلمات كفرآميز مى‏كنند در حالى كه سبب كفر او نمى‏شود و نيز گاهى انسان سخن كفرآميزى بر اثر شدّت خوشحالى يا غضب و مانند آن مى‏گويد و اين موجب كفر او نمى‏شود چون قصدى نداشته، مثل اين كه كسى از شدّت خوشحالى مى‏گويد: «خداوندا تو بنده منى و من پروردگار توأم!».
والتسرّع في التكفير يترتّب عليه أمور خطيرة من استحلال الدم والمال، ومنع التوارث وفسخ النكاح، وغيرها ممّا يترتّب على الردّة، فكيف يسوغ للمؤمن أن يُقدِم عليه لأدنى شبهة . . . وجملة القول أنّ التسرّع في التكفير له خطره العظيم؛ لقول اللّه عزّ وجلّ: «قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَ حِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَابَطَنَ وَالإِْثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَـنًا وَأَن تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ »(1) آثار خطرناكى بر شتاب در تكفير مترتّب مى‏شود از جمله مباح شمردن خون و مال آن شخص و جلوگيرى از ارث او و جدايى از همسرش


(1) اعراف (7) 33.
(173)

و غير اين‏ها كه از آثار ارتداد است، بنابراين چگونه جايز است مسلمان به كمترين شبهه‏اى چنين نسبتى به كسى بدهد (و اين همه مسئوليّت را بپذيرد؟).
حاصل اين كه: شتاب در تكفير خطرات عظيمى دارد زيرا خداوند متعال مى‏فرمايد: بگو: خداوند، تنها اعمال زشت را، چه آشكار باشد چه پنهان، حرام كرده است و (همچنين) گناه و ستم بناحق را و اينكه چيزى را كه خداوند دليلى براى آن نازل نكرده، شريك او قرار دهيد و به خدا مطلبى نسبت دهيد كه نمى‏دانيد.
طبق اين آيه هرگونه كار زشت و ظلم و شرك و نسبت ناروا و سخن بى‏دليل نسبت به خداوند حرام شمرده است.

حرمت قتل، غارت و... بر خواسته از تكفير:
ثانيا: ما نَجَم من هذا الاعتقاد الخاطى‏ء من استباحة الدماء وانتهاك الأعراض، وسلب الأموال الخاصّة والعامّة، وتفجير المساكن والمركبات، وتخريب المنشآت، فهذه الأعمال وأمثالها محرّمة شرعا باجماع المسلمين؛ لما في ذلك من هتك لحرمة الأنفس المعصومة، وهتك لحرمة الأموال، وهتك لحرمات الأمن والاستقرار، وحياة الناس الآمنين المطمئنين في مساكنهم ومعايشهم، وغدوهم ورواحهم، وهتك للمصالح العامّة الّتى لا غنى للناس في حياتهم عنها.
2. آنچه از اين عقيده باطل (نسبت شرك به مسلمين) حاصل شده، يعنى خون‏ها را مباح شمردن و عِرْض و آبروى مردم را بردن و اموال آن‏ها را غارت كردن و منفجر ساختن خانه‏ها و وسايل نقليّه و مراكز ادارى و
(174)

تجارى، اين اعمال و مانند آن به اجماع همه مسلمين حرام و گناه است، زيرا سبب هتك حرمت نفوس و اموال است و امنيّت و آرامش زندگى مردمى را كه در خانه‏ها و مراكز كار صبح و شام رفت و آمد دارند از بين مى‏برد و مصالح عمومى جامعه را كه بدون آن نمى‏توانند زندگى كنند، برباد مى‏دهد.
وقد حفظ الإسلام للمسلمين أموالهم وأعراضهم وأبدانهم، وحرّم انتهاكها، وشدّد في ذلك، وكان من آخر ما بلغ به النبى أمّته فقال في خطبة حجّة الوداع: «إنّ دماءكم وأموالكم وأعراضكم عليكم حرام كحرمة يومكم هذا في شهركم هذا، في بلدكم هذا». ثمّ قال: «ألا هل بلغت؟ اللّهمّ فاشهد». متفق عليه. وقال: «كلّ المسلم على المسلم حرام دمه وماله وعرضه».
وقال عليه الصلاة والسلام: «اتّقوا الظلم فإنّ الظلم ظلمات يوم القيامة».
اين در حالى است كه إسلام، اموال، اعراض و نفوس مسلمين را محترم شمرده و به هيچ كس اجازه تجاوز به حريم آن‏ها نمى‏دهد و از آخرين امورى كه پيغمبر اكرم[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] در خطبه حجّة الوداع به همه مسلمانان ابلاغ كرد اين بود كه فرمود: خون‏ها و اموال و اعراض شما بر يكديگر محترم است مانند احترام امروز (روز عيد قربان) و احترام اين ماه (حرام) و احترام اين سرزمين مقدّس (مكّه)؛ سپس (براى تأكيد) فرمود: خداوندا گواه باش (من آنچه را بايد بگويم) گفتم. اين حديث مورد اتّفاق همه محدّثان است.
و نيز فرمود: تمام هستى مسلمان بر مسلمان حرام است، خونش، مالش و ناموس و عرضش و نيز فرمود: از ظلم بپرهيزيد كه ظلم در قيامت ظلمات است.
وقد توعّد اللّه سبحانه من قتل نفسا معصومة بأشدّ الوعيد، فقال
(175)

سبحانه في حقّ المؤمن: «وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَــلِدًا فِيهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِيمًا »(1). وقال سبحانه في حقّ الكافر الذي له ذمّة، في حكم قتل الخطأ: «إِلاَّآ أَن يَصَّدَّقُوا فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ»(2). فإذا كان الكافر الذي له أمان إذا قتل خطأ، فعليه الدية والكفّارة، فكيف إذا قتل عمدا، فان الجريمة تكون أعظم، والإثم يكون أكبر. وقد صحّ عن رسول اللّه أنّه قال: «من قتل معاهدا لم يرح رائحة الجنة».
و نيز خداوند سجان، كسى را كه خون بى‏گناهى را بريزد به اشدّ مجازات تهديد كرده و فرمود: «هركس فرد باايمانى را عمدا به قتل برساند، مجازاتش دوزخ است و براى هميشه در آن خواهد ماند و خداوند او را مورد غضب و لعن خود قرار خواهد داد و مجازات عظيمى براى او فراهم ساخته است».
و نيز درباره قتل سهوى كافرى كه در امان مسلمين زندگى مى‏كند، فرموده «بايد ديه و كفّاره بدهيد».
با اين حال قتل عمد او چه حكمى خواهد داشت. به يقين جرم او عظيم‏تر و گناه آن سنگين‏تر خواهد بود.
در حديث صحيح از پيغمبر اكرم
[ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ] آمده است كسى كه غير مسلمانى را كه با مسلمين پيمان دارد به قتل برساند، هرگز بوى بهشت را نخواهد شنيد.


(1) نساء (4) آيه 93.
(2) نساء (4) آيه 92.
(176)


بيزارى اسلام از آثار شوم تكفير:
ثالثا: إنّ المجلس اذ يبين حكم تكفير الناس بغير برهان من كتاب اللّه وسنّة رسوله وخطورة اطلاق ذلك، لما يترتّب عليه من شرور وآثام، فإنّه يعلن للعالم أنّ الإسلام برى‏ء من هذا المعتقد الخاطى‏ء، وأنّ ما يجرى في بعض البلدان من سفك الدماء البريئة، وتفجير المساكن والمركبات والمرافق العامّة وخاصّة، وتخريب المنشآت هو عمل إجرامى، والإسلام برى‏ء منه.
3. اين مجلس با توجّه به حكمى كه در بالا نسبت به تكفير مردم بدون دليل از كتاب و سنّت صادر كرده و اهميّت آن را به سبب آثار شوم و گناهانى كه بر آن مترتّب مى‏شود، بيان داشته به تمام مردم جهان اعلام مى‏كند كه اسلام از اين گونه عقيده‏هاى باطل بيزار است و آنچه در بعضى از كشورها از ريختن خون بى‏گناهان و منفجر ساختن مساكن و وسايط نقليه و مراكز عمومى و خصوصى و تخريب كارگاه‏ها و مانند آن صورت مى‏گيرد، عملى جنايت كارانه مى‏داند كه اسلام از آن بيزار است.
وهكذا كلّ مسلم يؤمن باللّه واليوم الآخر برى‏ء منه، وإنّما هو تصرّف من صاحب فكر منحرف، وعقيدة ضالّة، فهو يحمل إثمه وجرمه، فلا يحتسب عمله على الإسلام، ولا على المسلمين المهتدين بهدى الإسلام، المعتصمين بالكتاب والسنّة، المستمسكين بحبل اللّه المتين، وانّما هو محض إفساد وإجرام تأباه الشريعة والفطرة؛ ولهذا جاءت نصوص الشريعة قاطعة بتحريمه، محذّرة من مصاحبة أهله.
همچنين هر مسلمانى كه به خدا و روز جزا ايمان دارد از اين اعمال (تكفير و تفجير) بيزار مى‏باشد و اين كارها تنها كار كسانى است كه داراى
(177)

افكار منحرف و گمراهند و گناه و جرم آن به گردن آن‏هاست و هرگز نبايد به حساب اسلام و مسلمانانى كه به هدايت اسلام هدايت شده‏اند و متمسّك به كتاب و سنّت و پيرو قرآن مجيدند، گذارد. اين كارها فساد و جنايت بزرگى است كه شريعت اسلام و فطرت پاك انسانى آن‏ها را نمى‏پذيرد.
لذا روايات اسلامى به طور قاطعانه آن را تحريم كرده و از همنشينى با اين گونه افراد بازداشته است...»
سپس در اين بيانيّه آيات و رواياتى را ذكر كرده كه نشان مى‏دهد اسلام دين محبّت و دوستى و تعاون در نيكى و تقوى و گفتگوى منطقى و حكيمانه و پرهيز از هرگونه خشونت و پرخاشگرى است، و در پايان بيانيه آمده است:
خداوند متعال را به اسماى حسنا و صفات والايش مى‏خوانيم كه گرفتارى را از مسلمانان برطرف نمايد و مسئولين كشورهاى اسلامى را به آن چه صلاح ملت‏ها وكشورها است توفيق دهد، و بتوانند فساد و فسادگران را ريشه‏كن نمايند و خداوند آنان را در يارى دين خود و اعتلاى كلمه حق، نصرت دهد و كار مسلمانان را اصلاح نمايد و به وسيله آنان حق را يارى نمايد همانا خداوند ولى و توانا بر آن است، درود خداوند بر پيامبر ما محمد و آل او و اصحاب او باد(1).


(1) اصل بيانيّه را اين‏جانب سال 1383، از عربستان آورده و در اختيار فقيه فرزانه و استاد گرانقدر حضرت آيت اللّه العظمى سبحانى قرار دادم كه معظم‏له در كتاب «معجم طبقات المتكلمين»، جلد 4، صفحه 100 نقل كردند و حضرت آيت‏اللّه العظمى مكارم شيرازى در كتاب «وهّابيّت بر سر دوراهى» آورده‏اند و از آن‏جايى كه ترجمه اين بزرگوار خيلى سليس و روان بود، با اندك تصرّفى نقل كرديم.
(178)

امضا كنندگان بيانيه:
رئيس مجلس و مفتى اعظم عربستان: عبد العزيز بن عبد الله بن باز.
صالح بن محمد اللَحِيدان، راشد بن صالح بن خنين، محمد بن ابراهيم ابن جبير، عبد اللّه بن سليمان المنيع، عبد اللّه بن عبد الرحمن الغَدَيان، د.صالح بن فوزان الفوزان، محمد بن صالح العثيمين، عبد اللّه بن عبد الرحمن البسام، حسن بن جعفر العتمي، عبد العزيز بن عبد اللّه بن محمد آل الشيخ، (ايشان پس از فوت بن باز، مفتى اعظم عربستان مى‏باشد) ناصر ابن حمد الراشد، محمد بن عبد اللّه السبيل، د.عبد اللّه بن محمد بن ابراهيم آل الشيخ، محمد بن سليمان البدر، عبد الرحمن بن حمزة المرزوقي، د.عبد الله بن عبد المحسن التركي، محمد بن زيد آل سليمان، د.بكر بن عبد اللّه أبو زيد، د.عبد الوهاب بن ابراهيم أبو سليمان، د.صالح بن عبد الرحمان الأطرم، حسن بن جعفر العتمى، د.بكر بن عبد اللّه ابو زيد.

حمله شديد پادشاه عربستان به شيوخ تكفيرى وهابى

ملك عبداللّه پادشاه عربستان، مفتيان تكفيركننده وهّابى را گمراه و گمراه كننده خواند و آنان را به ارتكاب گناهانى عظيم‏تر از شرك متهم نمود.
به گزارش شيعه نيوز به نقل از ابنا، وى در پيامى كه به مناسبت افتتاح نوزدهمين همايش فقهى اتحاديه جهان اسلام
«الدورة التاسعه عشرة للمجمع الفقهى برابطة العالم الإسلامي» كه در تاريخ 12 تا 18 آبان 1386 برگزار شد، صادر نمود، شركت كنندگان در اين مجمع را به ايستادن
(179)

در مقابل مفتيان گمراه و گمراه كننده‏اى فرا خوانده است كه امّت اسلامى را در فتنه عظيم قتل، انفجار، انتحار، تكفير و انحراف انداخته‏اند.
شاه عربستان افرادى كه آن‏ها را شيوخ ماهواره و اينترنت ناميد را به افتراء بستن بر خداوند متهم كرد و افزود: كار اينان از بزرگ‏ترين مصيبت‏ها و كبيرترين گناهان كبيره و چيزى عظيم‏تر از شرك به خداوند است.
ملك عبد اللّه در اين پيام آورده است: برخى از اين مفتيان كه در چشم به هم زدنى فتوا صادر مى‏كنند، حتى پس از اينكه اشتباهشان معلوم مى‏شود، فتوايشان را پس نمى‏گيرند؛ اين نشانه تكبر آن‏ها و تسليم شدنشان در برابر تلبيسات شيطان است.
گفتنى است اين همايش علمى براى آنچه قانونمند كردن صدور فتواهاى دينى در ماهواره و اينترنت خوانده مى‏شود، برگزار شده است(1).