فصل پايانى

اهل سنت پيروان كدام سنت؟

شاخص‏ترين ويژگى كه اهل سنت در برابر تشيع بدان مباهات مى‏كنند و بدين وسيله خود را شهره آفاق كرده‏اند اين است كه مدعى هستند تنها آنان پيروان و حاميان و حافظان سنت و روش پيامبر گرامى اسلام « ص » هستند و گويا ديگران از آن بهره‏اى ندارند و توده مردم از اهل تسنن اين امر باورشان شده است كه شيعيان نه تنها برتر از آنان نيستند بلكه قابل قياس با اهل سنت نبوده و آنان بر همه برتر هستند حتّى بعضى ، كار را به جايى رسانده‏اند كه شيعيان را تارك سنت رسول خدا « ص » و مخالف آن و حتى مجوس و يهودى دانسته‏اند.
اگر كسى كه با اهل تسنن و به خصوص متعصبين آنان و بالاخص با وهابيون برخورد كند كاملاً اين امر برايش مشهود خواهد بود.
ولى رجوع به تاريخ و آشنايى با رفتار و روش پيامبر اسلام « ص » و خلفا به خصوص خليفه دوم و بنى‏اميه واقعيت را به صورت ديگرى نشان مى‏دهد معلوم مى‏شود كه اهل تسنّن قبل از اينكه اهل و پيرو و مجرى سنت پيامبر اسلام باشند اهل سنّت عمربن‏خطاب و معاويةبن‏ابى‏سفيان و ديگران هستند و به عكس تنها اهل‏بيت « عليهم السلام » و پيروان راستين آنان بوده‏اند كه اهل سنّت پيامبر و حافظ و نگهبان و مفسر آن بوده‏اند.
موارد زير سنّت‏هايى است كه از طرف خليفه دوم در ميان اهل سنت رايج است و او بوده كه اين نوآوريها و بدعتها را در اسلام گذاشته و اهل سنّت مجرى سنّت‏هاى عمربن‏خطاب و ديگران هستند ؛
1 ) برپايى نماز تروايح‏ كسانى كه به مكه و مدينه مشرف مى‏شوند مى‏بينند در شبهاى ماه مبارك رمضان ساعتها نماز جماعت برپاست اين همان نماز تراويحى است كه خليفه دوم دستور به پرپايى آن با جماعت داد. ابن‏اثير مى‏نويسد: «او ( عمر ) اولين كسى بود كه مردم را براى نماز تروايح در ماه مبارك رمضان به جماعت جمع كرد و نامه به شهرها نوشت و به آن دستور داد.» - الكامل فى‏التاريخ ، ج 3 ، ص 59. نامگذارى به تراويح به اين جهت است كه بعد از هر چهار ركعت مى‏نشينند و استراحت مى‏كنند ( حاشيه كتاب اجتهاد در مقابل نص ، ص 255.
بعد از اينكه عمر چنين كارى كرد و امام جماعت را ابى‏بن‏كعب قرار داد. شبى به مسجد آمد و ديد مردم نماز را به جماعت برگزار مى‏كنند. عمر از آن لذّت برد و بدان افتخار كرد و گفت: «نعم البدعة هذه» ، «اين چه بدعت خوبى است!!» - بخارى ، كتاب الصوم فضل من قام رمضان.
2 ) گفتن چهار تكبير در نماز ميت‏ از جمله امورى كه در حرمين شريفين مشهود است و روزانه بدون استثنا مشاهده مى‏شود اقامه نماز ميت است و اهل تسنن برخلاف شيعه ( كه 5 تكبير براى نماز ميت دارند ) 4 تكبير براى نماز ميت بيشتر ندارند ، اين چهار تكبير نيز از سنتهاى خليفه دوم است.
ابن‏اثير در تاريخ خود مى‏نويسد: «و او ( عمر ) ... اول كسى بود كه مردم را در نماز جنازه ( ميت ) بر 4 تكبير جمع كرد.» - الكامل فى التاريخ 3 / 59.
احمدبن‏حنبل از طريقه يحيى‏بن‏عبدالله جابر روايت مى‏كند كه گفت: «پشت سر عيسى غلام حذيفه در مداين بر جنازه‏اى نماز گزاردم و او 5 تكبير گفت و سپس رو كرد به جانب ما و گفت: اشتباه نكردم و فراموش نكردم بلكه مانند آقا و ولىّ نعمتم حذيفه‏بن‏يمان عمل كردم كه بر جنازه‏اى نماز گزارد و 5 تكبير گفت ، آنگاه نگاه به من كرد و گفت: فراموش نكردم و اشتباه ننمودم بلكه مانند پيغمبر تكبير گفتم.» - مسند احمد 5 / 406.
3 ) آوردن جمله «الصلوة خير من النوم» در اذان صبح
هر كس اذان اهل تسنن را بشنود ملاحظه مى‏كند كه در آن جمله «حى على خيرالعمل» نيست و به جاى آن در اذان صبح «الصلوة خير من النوم» گفته مى‏شود.
مالك بن انس در موطأ خود آورده است كه ؛ «مؤذن بامدادان نزد عمربن‏خطاب آمد كه او را براى نماز صبح ندا دهد ولى او را خواب يافت. پس صدا زد: «الصلوة خير من النوم ، نماز بهتر از خواب است» عمر را از اين گفته خوش آمده و فرمان داد كه آن را در اذان صبح قرار دهند.» - موطأ ، باب ما جاء عن‏النداء فى الصلاة ، 1 / 72
4 ) حذف جمله «حى على خيرالعمل» از اذان‏ همانطور كه ملاحظه مى‏شود در هيچ يك از اذانهاى اهل سنت جمله فوق گفته نمى‏شود.
ابوالقاسم كوفى متوفاى ( 352 ه ق ) درباره چيزهايى كه عمر از اذان كاست يا به آن افزود ، مى‏نويسد:
«چنانكه از روايات وارد شده معلوم مى‏شود جمله «حى على خير العمل» در اذان عهد رسول خدا « ص » بوده است و عمر اين جمله را به اين بهانه از اذان حذف نمود تا مردم تنها بر نماز تكيه نكنند و جهاد را رها ننمايند و با اين توجيه اين فراز را از اذان و اقامه حذف نمود و پيروانش نيز پذيرفتند و از او پيروى كردند.» - الاستغاثه‏1 / 24 - 23.
5 ) سجده بر پشت نمازگزار!!
از جمله امورى كه گاهى در نماز اهل تسنن در مسجدالحرام و مسجد نبوى شريف ديده مى‏شود سجده بر پشت نمازگزار است.
امّا ريشه تاريخى آن: سياربن‏معرور مى‏گويد: روزى عمربن‏خطاب براى ما خطبه خواند و ضمن آن گفت: «اى مردم اين مسجد را پيامبر بنا فرموده است و همه انصار و مهاجران در ساختن آن همراهى كرده‏ايم ، در اين مسجد نماز بگزاريد و اگر جايى براى سجده نيافتيد بر پشت برادران مسلمان خود سجده كنيد.» - فقه تطبيقى به نقل از دلائل النبوة 2 / 191.
6 ) آهسته گفتن بسم‏الله در نماز و يا حذف آن
فخر رازى مى‏نويسد: «شافعى نقل كرده است كه معاويه به مدينه آمد و با مردم نماز گزارد. امّا«بسم‏اللّه... نگفت...» وى هم چنين مى‏نويسد: حكومت بنى‏اميه در جلوگيرى از بلند خواندن «بسم‏اللّه...» مبالغه و زياده‏روى مى‏كردند ، ( اين كار ) تلاشى در جهت نابودسازى آثار على « ع » بوده است.» - تفسير مفاتيح‏الغيب ( الكبير ) 1 / 206 - 204.
7 ) جلوگيرى از گريستن بر مردگان
يكى از مسايلى كه در حرمين شريفين و بين اهل سنّت مشاهده مى‏شود جلوگيرى از گريه و برخورد با كسانى است كه به عزادارى و ماتم‏سرايى مى‏پردازند با اينكه پيامبر اسلام « ص » در ماتم فرزندش ابراهيم و شهادت عمويش حضرت حمزه سيدالشهدا « ع » گريه كرد ، پس اساس مقابله با عزادارى و اين سنت از كجاست؟ رأى خليفه دوم اين بود كه نبايد بر مردگان گريست هرچند وى مهم و بزرگ باشد. او گريه كننده را با عصا و سنگ ميزد و خاك به روى او مى‏پاشيد و اين كار را در زمان پيغمبر انجام مى‏داد و در تمام دوران زندگيش ادامه داد. احمدحنبل از ابن‏عباس روايت مى‏كند كه درباره مرگ رقيه و گريستن زنها ، گفت: «عمر آنها را با تازيانه مى‏زد... .» مسند احمد 1 / 335.
8 ) برجسته ساختن قبور ( به شكل كوهان شتر )
در قبرستان بقيع مشاهده مى‏شود كه برخلاف مناطق شيعه‏نشين قبور را برجسته به صورت كوهان شتر درست مى‏كنند.
امام غزالى و ماوردى دو تن از علماى اهل سنّت مى‏گويند: «مسطح بودن قبور مطابق شرع اسلام است ولى چون رافضه ( شيعه ) آن را شعار خود قرارداده ( و قبور رابه صورت مسطح مى‏سازند ) ما از آن عدول كرديم و به صورت تسنيم ( برجسته ) درست مى‏كنيم!!!» - الغدير 10 / 209 و 210.
در ضمن در صفحه‏ى 212 مطلبى از بيهقى وابن قدامه در اين رابطه ذكر كرديم .
9 ) انگشتر به دست چپ كردن
در ميان اهل سنت امرى كه مرسوم است اين كه انگشتر را به دست چپ مى‏كنند و از تختيم به يمين ( انگشتر به دست راست كردن ) كه شيعه انجام مى‏دهند خوددارى مى‏كنند. كدام‏يك سنت اسلامى است؟ و امر اهل سنت از كيست؟ زمخشرى در كتاب ربيع‏الابرار مى‏نويسد:«اول‏كسى‏كه‏انگشتررابرخلاف سنت ( رسول‏خدا « ص » ) به دست چپ كرد معاويه بود!!» - همان ، ص 210.
10 ) باز كردن عمامه و انداختن تحت الحنك از راست‏ يكى از امورى كه در بين اهل سنت ديده مى‏شود اين است كه عمامه را از سمت راست باز مى‏كنند. حافظ عراقى در بيان كيفيت باز كردن تحت‏الحنك مى‏گويد: «آيا باز كردن عمامه از سمت چپ آنطور كه مرسوم ( بين شيعيان ) است يا از سمت راست به خاطر شرافت آن ( كداميك ) ؟ من روايتى كه دلالت كند كه به صورت معين بايد از سمت راست انداخت ( آنطور كه اهل سنت انجام مى‏دهند ) نديديم مگر حديث ضعيفى در نزد طبرانى و به فرض ثبوت چنين حديثى شايد از جانب راست انداخته مى‏شود سپس به سمت چپ آن را برگردانده مى‏شود همانطور كه بعضى آن را انجام مى‏دهند ، ولى چون ( بازكردن از سمت چپ ) شعار اماميه ( شيعه ) گرديده است بهتر است از آن اجتناب شود تا تشبيه به آنان صورت نگيرد.» - الغدير 10 / 210.
11 ) تحريم متعه ( ازدواج موقت )
از جمله امورى كه شاخصه اهل سنت است و به تقيد آن شهرت دارند حرام شمردن متعه است. حال اين حرمت از سنت كيست؟ ما در اين‏باره در بحث ( ازدواج موقت ) به مقدار كافى سخن گفتيم و در اينجا فقط به ذكر يك جمله از جلال‏الدين سيوطى اكتفا مى‏كنيم وى در اوليات عمر نقل مى‏كند كه «او ( عمربن‏خطاب ) اولين كسى بود كه متعه را حرام كرد.» - تاريخ الخلفاء ، ص 128.
موارد فوق از سنتهاى مشهود در ميان اهل سنت است كه هيچ يك از آنان از سنت رسول خدا نيست و عمده آنها توسط عمربن خطاب و معاويةبن‏ابى‏سفيان و براى مقابله با اهل‏بيت « عليهم السلام » و شيعه بدعت‏گذارى است و اهل سنت مجرى سنتهايى است كه خليفه دوم و معاويه گذاشته‏اند و اگر اين بدعتها كه به اسم سنت در جوامع سنى مطرح است برداشته شود ديگر تمايزى بين شيعه و سنى نخواهد بود.
در واقع اهل سنّت واقعى شيعيان هستند كه اخذ به سنت رسول خدا « ص » و اهل‏بيت « عليهم السلام » نموده‏اند و سنّيان همان اهل سنّت عمربن‏خطاب و معاويةبن‏ابى‏سفيان هستند.
بنابراين معلوم مى‏شود كه راه حق يكى است و كسى كه آن را نپويد به بيراهه مى‏رود. راه حق ، همان سنت رسول خدا « ص » است و بيراهه مسير بدعتگذاران و پيروانشان است و نويسنده كه در فصل آخر عنوان سر دوراهى را دارد مرتكب اشتباه ديگرى شده است ، زيرا يكى راه راست و ديگرى بيراهه است و نويسنده راهى را كه سنّت رسول و اهل‏بيت او « عليهم السلام » بوده رها كرده و به بيراهه كه طريق بدعتگذاران است قدم نهاده است «يضل من يشاء و يهدى من يشاء».
ترس از شمشير قائم‏ آيا كسى شك دارد كه نويسنده از همان ابتدايكى از پيروان دشمنان اهل‏بيت « عليهم السلام » بوده است و خود را به عنوان شيعه معرفى كرده است تا بتواند ديگران را فريب دهد؟ و آيا انسان مصداق دو حديثى كه نويسنده در اواخر فصل پايانى تحت عنوان «ترس از شمشير قائم؟» ذكر مى‏كند نمى‏يابد و يا خود نويسنده از شيعيان دروغين نيست؟ ما هم به همين دو روايت به نقل ايشان اشاره مى‏كنيم تا معلوم شود سرانجام دروغ‏پردازانى چون نويسنده چگونه است؟ «زيرا تهمتها و دروغهايى كه ساختند و به نام دين و اهل بيت به خورد مردم دادند خيلى زشت است» و به قول خود نويسنده «پيامدهاى خطرناكى دارد.» ( ص 181 )
امام صادق « ع » به مفضل فرمود: «هر گاه قائم ما قيام كند از شيعيان دروغين شروع مى‏كند و آنان را مى‏كشد» و نيز آن حضرت فرمود: خداوند سبحان هيچ آيه‏اى درباره‏ى منافقين نازل نفرمود جز آن كه بر كسانى كه خود را به شيعيان مى‏چسبانند تطبيق مى‏ورزد.
آنچه در دو صفحه‏ى آخر كتاب مورد نقد آمده است چيزى شبيه به رمان و افسانه است كه خلاف واقع بودن آن براى همه و به خصوص ، مردم عراق واضح است.

خاتمه:

سخنى با مترجم‏ شما در اول مقدمه اشاره به دشمنان اسلام از جمله مشركين و يهود و منافقين و نصارى و مجوس كرديد كه گفته‏اند «اسلام در برابر همه آنان پيروز شد» و اين سخن درستى است. ما از شما اين سؤال را داريم كه پيامبر اسلام براى حفظ اين دين مبين در برابر همه‏ى اين دشمنان كه به قول شما به دنبال وفات حضرت ختمى‏مرتبت « ص » بيش از هر زمان ديگرى در معرض خطر قرار داشت و دشمنان داخلى و خارجى آن را تهديد مى‏كردند چه تمهيدى فرموده و چه دستورى صادر نموده است؟ آيا مى‏توان پذيرفت كه آن حضرت هيچ كارى انجام نداد ، و هيچ رهنمودى نداشت و مردم را بى‏سرپرست و بدون رهبر به حال خود رها كرده از دنيا رفت؟!!
از شما مى‏پرسيم ، عقل ، كدام يك را نقشه دشمن مى‏داند؟ آنچه را كه شما نوشتى و بيان كردى يعنى ؛ محبّت اهل‏بيت؟ يا آن‏چه در تاريخ آمده مبنى بر ايجاد اختلاف با تخلف از فرمان رسول خدا « ص » حتى در زمان حياتش با عدم شركت در لشگر اسامه و نياوردن قلم و دوات براى پيامبر و جلوگيرى آن حضرت از نوشتار براى آينده امت اسلام و تصميم‏گيرى در سقيفه‏بنى‏ساعده در غياب بزرگان صحابه چون سلمان و اباذر و حذيفه و عدم حضور حتى يك نفر از خاندان رسالت؟!
پس سؤال اصلى اين است كه چه كسى و چگونه و در كجا؟ آتش فتنه و اختلاف را برافروخت كه هنوز دودش به چشم امت اسلامى مى‏رود و نوشتار نويسنده نيز ذره‏اى است كه از همان آتش در فضا پراكنده شده‏است. از شما مى‏پرسيم آيا محبّت به اهل‏بيت و فدائى آن بزرگواران بودن انتقام از پيامبر « ص » محسوب مى‏شود؟يا خلافت را از پسرعمو و داماد و بهترين صحابى او گرفتن و نااهلان و نامحرمان را بر كرسى خلافت نشاندن؟ زخم چركين كه شما در صفحه 12 به آن اشاره كرده‏ايد كدام است؟ دسيسه‏ها و تفرقه‏افكنى‏هايى كه در سقيفه انجام شد يا حمايت از نزديك‏ترين يار و خاندان و اهل‏بيت پيامبر؟
آيا شما نخوانده‏اى و نشنيده‏اى كه ابن‏عباس گفت: «مصيبت و تمام مصيبت آن زمانى بود كه نگذاشتند پيامبر براى آينده چيزى بنويسد.» آيا آن فردى كه مانع شد كسى جز عمربن‏خطاب بود كه گفت: - صحيح بخارى ، باب كتابةالعلم 1 / 103.
«ان الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله» «اين مرد ( پيامبر « ص » ) هذيان مى‏گويد كتاب‏ - المراجعات ، ص 44. خدا براى ما كافى است.» حال زخم چركين را محبّت اهل‏بيت كه مورد دستور قرآن است ايجاد كرده؟ يا رياست طلبى كسانى كه نويسنده‏ى كتاب آنان را مرد شماره‏ى اوّل و دوّم اسلام بعد از پيامبر معرفى مى‏كند؟!
آقاى مترجم ، شما در صفحه 13 رافضى را اين گونه معنا كرده‏ايد «من رفض آل البيت كسى اهل البيت را ترك كند.»
اين معنا را شما از كجا به دست آورده‏ايد؟
در كتاب لسان‏العرب ( از ابن‏منظور مصرى كه سنّى هم هست ) آمده است كه «الروافض: جنود تركوا قائدهم و انصرفوا فكل طائفة منهم رافضه و النسبة الهيم رافضى».
رافضيها لشكريانى هستند كه رهبرشان را رها كردند و منصرف شدند پس هر طائفه‏اى از آنان رافضى هستند. - لسان العرب ، 6 / 191.
سپس روافض‏رابه‏پيروان زيدبن‏على‏بن‏الحسين « ع » اطلاق مى‏كند كه پيمان را شكستند و او را رها كردند.
در مصباح‏المنير نيز رافضه را دسته‏اى از شيعيان كوفه مى‏دانند كه زيدبن‏على « ع » را رها كردند....
و مى‏گويد: «پس اين لقب درباره‏ى هر كس كه در اين مذهب ( شيعه ) غلو كرد و اجازه طعن در صحابه را داد استعمال شد». - مصباح‏المنير ، ص 277.
در المنجد نيز آمده است: «رافضه فرقه‏اى از ياران شيعيان هستند و آنان كسانى هستند كه رهبر خويش را در جنگ با غير آن رها كرده‏اند. - المنجد ، ص 272.
در مقدمه كتاب اصل الشيعه و اصولها آمده است:
«چون مردم به دين زمامداران خويش بودند و اسلام را متمثل در حكامشان و آنچه از احكام و عقايد و سنتهاى منسوب پيامبر « ص » پيام نهادند ديدند هر كس را كه تابع حكام و فرمامداران بودند به اهل سنت و جماعت ناميدند و هر كس مخالف حكام بود و از امامان اهل‏بيت « عليهم السلام » پيروى كرد به رفض ( ورافضى ) ناميدند و حكومت‏ها در مرحله اول ، امامان و پس شيعيان آنان را طرد كردند و به انواع تهمت‏ها متهم ساختند. و علماى شيعه ، نسلى بعد از نسلى در مقابل آنان به معرفى تشيع پرداختند و فرق آنان را با ساير برادران مسلمان ذكر كردند.» - اصل‏الشيعه و اصولها ، ص 13 - 12.
جالب توجّه اينكه مترجم در ابتدا رافضى را كسى مى‏داند كه اهل‏بيت را ترك كند ولى در پايين صفحه ، رافضى را كسى مى‏داند كه حتى يك نفر از صحابه را قبول نداشته باشد و چنين فردى از ديدگاه او رافضى است و مى‏گويد: «اگر شيعه‏اى ديديم كه با اصحاب پيامبر رضوان‏الله عليهم اجمعين - يا حتى يك فرد آنان كينه داشته باشد... رافضى است.»
نكته‏ى ديگر اين كه ؛ مترجم در اينجا با استفاده از كلمه «حتى يك فرد آنان» در جمله «اگر سنى‏اى را ديديم كه با اهل‏بيت « عليهم السلام » يا حتى يك فرد از آنان كينه داشته باشد او سنى نيست» مغالطه‏اى روشن انجام داده است تا همه اصحاب پيامبر « ص » را تقديس كند زيرا در آنجا نيز كلمه «حتى يك فرد آنان» را مى‏آورد و مى‏نويسد «و اگر شيعه‏اى را ديديم كه با اصحاب پيامبر - رضوان‏الله عليهم اجمعين - يا حتى يك فرد از آنان كينه داشته باشد او شيعه نيست» و حال آن كه تفاوت فراوانى بين اهل‏بيت « عليهم السلام » و اصحاب پيامبر « ص » است زيرا گروه اوّل با دلالت آيه تطهير معصوم هستند و به استناد آيه مودت ، محبّت آنان لازم است به خلاف گروه دوم كه بعضى از آنان موجب آزار شخص رسول خدا « ص » بودند همانطور كه آيات سوره توبه بر آن دلالت دارد نظير آيه اُذن گرچه در ميان آنان انسانهاى مؤمن و پاك‏باخته نيز بوده‏اند.
شما در صفحه 14 و 15 دم از تحقيق زده‏ايد و بيان كرده‏ايد كه بايد تحقيق كنيم اين سخنى است درست لكن چرا شما خود ، اين كار را نكرديد؟ و صرفاً با ديدن اين كتاب و خواندن آن از نويسنده‏اش تقليد كرديد و عمده‏ى آنچه را ذكر كرده است نقل كرديد هرچند منافى ايمان و عفت باشد؟ چرا شما در باب تحقيق مى‏گوييد: آيا... مستقيماً ترجمه قرآن نخوانيم و در آيات آن نينديشيم؟ چرا ترجمه قرآن؟ از كجا قرآن را درست ترجمه كرده باشند؟ ترجمه‏ى قرآن كه وحى نيست. خود قرآن وحى است. شما اطلاع كافى نسبت به ادبيات عرب و شأن نزول آيات و مطلق و متقيد ناسخ و منسوخ قرآن پيدا كنيد و آنگاه در خود آيات قرآنى تدبّر كنيد و در روايات نيز عميقانه، نه چون نويسنده‏ى كتاب ، به بررسى و اجتهاد بپردازيد.
چرا شما درباره‏ى گفته‏هاى نويسنده تحقيق نكرده‏ايد تا بدانيد ايشان در آنچه ذكر كرده است امين نبوده است به عنوان نمونه در صفحه‏ى 55 روايت را قيچى كرده ، و آن را با آدرس غلط نقل نموده و برخلاف نظر امام صادق « ع » مطلب را ذكر كرده است كه اين كار يا از نويسنده صورت گرفته يا از شما ، هر كدام باشد خيانت است و بازى با مردم و انسانهاى آزادمنش. گرچه روايت مذكور را طبق آدرسِ ارائه شده نيافتيم لكن آن را در جلد 8 ، كافى پيدا كرديم ، در ضمن ، اين حديث در مدح و بيان فضايل شيعيان است و شما خلاف واقع نشان داده‏ايد وما به لطف خدا متن حديث را در صفحه‏ى 45 آورديم تا «ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حىّ عن بينة.» - سوره انفال ، آيه 42.
واقعيّت اين است كه مترجم خود شخصيّتى بدتر از نويسنده است زيرا با مقايسه‏ى كتاب با متن عربى ملاحظه مى‏شود كه مترجم متوجه دروغها ورسواييهاى مؤلف شده وديده اگر آنها را ترجمه كند چهره‏ى نويسنده رسوا خواهد شد .ما در آخر خاتمه دو مورد از موارد متعدد آنها را جهت اطلاع خوانندگان عزيز ذكر مى‏كنيم .
شما نوشته‏ايد «كه خوشبختانه در سالهاى اخير از بيمارى تقليد مطلق كاسته شده....» بايد عرضه بداريم كه در شيعه از اول باب اجتهاد باز بوده است و هرگز كسى از اجتهاد و ترك تقليد منع نشده است ولى در اهل سنت حق اجتهاد را فقط از آنِ ائمه اربعه خود مى‏دانند آرى اين خوش خبرى است كه بسيارى از جوانان اهل تسنن ديگر تسليم نظرات و اجتهادات اموات نيستند و دنبال حقايق هستند امّادر ميان شيعيان چيزى كه اخيراً بيشتر مرسوم شده و تحت عنوان جنبش اصلاح‏طلبى است سوء استفاده از عدم آگاهى مردم و جوانان و القاى شبهه است و اين چيزى غير از تقليد و تحقيق است. مترجم محترم؛چرا از نويسنده تقليد كردى وادّعاهاى خلاف واقع او را بررسى نكردى؟؟وى در صفحه‏ى 3 و 5 مرحوم كاشف الغطا را سيّد معرفى مى‏كندوشما نيز در صفحه‏ى 29 در ترجمه آوردهاى « امام سيّد محمد حسين آل‏كاشف‏الغطاء »در حالى كه غير سيّد بودن او شهره‏ى آفاق است .اوچه شاگردى براى مرحوم شيخ محمد كاشف الغطا وچه عالم حوزه‏ى نجفى است كه اين موضوع ساده را نداند؟!!
نكته ديگر اينكه ؛ شما در صفحه 14 نوشته‏ايد كه آنچه «مخالف قرآن و سنت پيامبر « ص » باشد به هيچ عنوان قابل قبول نيست» ، حال اين سؤال از شما مطرح است آيا گفتار و رفتار خليفه دوم همه مطابق قرآن است كه متعه نكاح و حج را حرام اعلام كرده و درباره‏ - -كنز العمال 16 / 521 . رسول خدا « ص » گفت:« ان الرجل ليهجر..» با اين كه خداوند مى‏فرمايد: «و ما ينطق عن‏ - - صحيح بخارى 1 / 103 و..... الهوى ان هو الاوحى يوحى.» - سوره نجم ، آيات 3 و 4.
شما در نكته سوم محور وحدت را قرآن مى‏دانيد اين محور همان است كه ما به دنبال آن هستيم خودِ قرآن ، محور وحدت را خدا و رسول معرفى مى‏كند نه سيره صحابه پيامبر را كه شما آن را نيز جزءِ محور وحدت و در كنار آن مى‏دانيد سيره‏ى صحابه با آن اختلافها كه با هم دارند و با يكديگر جنگها نموده‏اند و خون يكديگر را مباح دانسته‏اند چگونه مى‏تواند محور وحدت باشد آرى قرآن و رسول خدا و اهل‏بيت و سيره آنان « عليهم السلام » مى‏توانند محور وحدت باشند همان طور كه حضرت زهرا « عليها السلام » مى‏فرمايد: «و جعل...امامتنا نظاماً للفرقه» و خداوند امامت ما را موجب حفظ نظام از تفرقه قرار داد. - خطبه حضرت زهرا ( س ) ، فرهنگ سخنان حضرت زهرا ( س ) ، ص 102.
نكته‏ى چهارمى كه مترجم به آن اشاره دارد و اصل سخن درست است اينكه بايد قرآن محور باشد و از روايات جعلى و دروغين پرهيز شود و از مطلبى كه از پيش تعيين شده باشد و توسط روايات جعلى و دروغين اساسش گذاشته شده است پرهيز شود و نبايد آيات قرآن هر طورى كه لازم بود قيچى شود و با تأويل و تفسير خلاف واقع به آن چسبانيده شود اين كار به قول ايشان بازى كردن با نصوص وحى حتى بازى با عقل انسانهاى آزادمنش است سؤال اين است چرا شما خود شيوه‏ى فوق را تعقيب نكرديد و مطالب بى‏اساس و بى‏سند را ذكر كرده‏ايد شما در صفحه 20 وقتى مسئله تهمت زدن به عايشه را ذكر مى‏كنيد و او را لقب صديقه مى‏دهيد مى‏گوييد: «پيامبر - « ص » - تا پنجاه روز با تمام اهل بيت اطهار و ياران جان‏نثارشان در انتظار وحى مى‏نشستند نه تنها حضرت رسول - « ص » - كه حضرت اميرالمؤمنين حضرت امام حسن و... همه حضور داشتند و همه از اين مصيبت بزرگ ناراحت بودند... تا پنجاه روز بعد آيات معروف سوره نور نازل شد و از چهره دشمنان پيامبر - « ص » - و دشمنان ام‏المؤمنين عايشه صديقه - رضى الله عنها - پرده برداشت و خداى عالم‏الغيب بر عفت و طهارت حميراى عفيفه مهر وحى گذاشت.»
شما اين مطالب را از كجا آورديد؟!
اولاً ؛ مسئله‏ى قطع نزول وحى مربوط به مكه بود آن هم بعد از سؤال از آن حضرت درباره‏ى اصحاب كهف و نزول سوره ضحى.
ثانياً ؛ اصل داستان افك بنابر آنچه در دست ماست مربوط به نسبت ناروا به عايشه نيست بلكه نسبت ناروايى بود كه عايشه به ماريّه قبطيه مادر ابراهيم‏بن‏رسول‏الله داد و خداوند آيات معروف سوره نور را جهت طهارت مادرِ فرزندِ رسول خدا « ص » نازل نمود. استاد جعفر مرتضى ، كتابى تحت عنوان «حديث‏الافك» نوشته و از طريق بررسى آيات و روايات و تاريخ و نظرات صاحب نظرات ثابت كرده است كه داستان افك هيچ ارتباطى به عايشه ندارد شما زيبا سخن مى‏گوييد ولى ديگران به آن عمل مى‏كنند شما شعارِ - حاكم نيشابورى در مستدرك و ذهبى در تلخيص به نقل از عايشه داستان آن را آورده‏اند ، اجتهاد در مقابل نص ، ص 403. بى‏دليل سخن نگفتن و... سر مى‏دهيد ولى خود شما پيشتاز اين ميدان هستيد و بى‏دليل سخن مى‏گوييد آيا كار شما همان بازى كردن با وحى و عقل مردم نيست. «و اذا رأيتهم تعجبك اجسامهم و ان يقولوا تسمع لقولهم...» - سوره منافقون ، آيه 4.
در نكته‏ى پنجم يك قاعده‏ى ثابت اسلامى را شما ذكر مى‏كنيد مبنى بر اينكه «هر اصل اعتقادى حتماً بايد در قرآن با صراحت ثابت شده باشد و ناممكن است كه چيزى جزو اصول اعتقادى باشد و اما در قرآن آشكارا نيامده باشد.» اولاً ؛ اصول اعتقادى آن اصولى هستند كه به وسيله‏ى عقل اثبات شوند نه وحى مثل توحيد ، نبوت ، معاد و... گرچه اين موارد در قرآن هم آمده باشد ولى طريقه اثبات آن عقل است نه وحى و قرآن، اول بايد از طريق عقل خدا را اثبات كرد سپس كلام او را پذيرفت نه اينكه به وسيله كلام خدا بخواهيم خدا را ثابت كنيم.
ثانياً ؛ لازم نيست امرى جزو اعتقادات باشد و بالصراحة در قرآن آمده باشد بلكه همين اندازه كه پيامبر اسلام « ص » بر وجود آن خبر دهد ما به آن عقيده پيدا مى‏كنيم زيرا علم و يقين داريم كه فرموده‏ى او مطابق با واقع است زيرا مطمئناً خيلى از امور در قرآن نيامده است ولى جزو عقايد مسلمانان است نظير تعداد ركعات نماز يوميه و لزوم عقد براى ازدواج بلكه آيا اهل سنّت كه قايل به قِدَم قرآن هستند وآن را ضرورى دين وجزو اعتقادات خود مى‏شمارند و هر كس را كه منكر آن شود مهدورالدم مى‏دانند در قرآن آمده است ؟ ثالثاً ؛ عصمت و ولايت امام معصوم و اهل‏بيت « عليهم السلام » از خود قرآن استفاده مى‏شود نظير آيات ولايت و اولوالامر و آيه تطهير و همچنين عقيده به مثل رجعت كه نويسنده در آخر كتاب مورد حمله قرار داده در موارد متعدد قرآن آمده است از جمله: داستان اصحاب كهف و داستان گاو بنى‏اسرائيل و زنده كردن مرده به وسيله‏ى حصرت عيسى كه دلالت بر صحت رجعت دارد.
رابعاً ؛ خود شما اصولى را پذيرفته‏ايد كه در قرآن نيامده است و بر آن تصريحى نيست بلكه بر خلاف آن تصريح شده است و آن عدالت بلكه عصمت صحابه پيامبر است شما در موارد متعدد سيره و رفتار تمام صحابه را حجت مى‏شماريد و صحابه را كسانى مى‏دانيد كه به محضر پيامبر مشرف شده‏اند در حالى كه در ميان آنان يقيناً منافقين بودند و قران بر اين امر تصريح دارد و صدها آيه در قرآن بر اين سخن دلالت دارد نمونه آن بيش از نيمى از آيات سوره توبه است كه در آتى به بعضى از آنها اشاره خواهد شد.
عقيده به عدالتِ همه‏ى آنان نتيجه‏ى همان رواياتى است كه اغلب ( به گفته‏ى شما ) دستاورد دشمنان اسلام است تا بدين وسيله ، مردم را از خاندان رسالت جدا و ديگران را مرجع و ملجأ مردم معرفى كنند.
خامساً ؛ انكار بعضى از عقايد كه شما اشاره كرده‏ايد كه اگر كسى معتقد نباشد و منكر باشد كافر نمى‏شود در صورتى است كه جزو اصول عقايد اسلامى نباشد ؛ نظير ، مسئله‏ى امامت گرچه موجب خروج از دين نمى‏شود ولى خروج از مذهب است و فرق است بين خروج از دين و خروج از مذهب.
سادساً ؛ معمولاً جعل روايات كه دستاورد دشمنان اسلام است براى تضعيف ولايت كه حكومت نيز شاخه‏اى از آن است مى‏باشد و معنى ندارد كه دشمن بخواهد رواياتى را براى اثبات ولايت در اسلام جعل كند و بدين طريق موجب تقويت اصل اسلام و حكومت آن گردد ، بلكه دشمن در صدد جعل روايت براى شكستن ولايت و حكومت اهل‏بيت بوده تا از اين طريق اسلام را از طريق اصلى خود خارج كند.
در نكته ششم مترجم براى شناخت هر مذهب و مرامى راه را رجوع به كتب و مصادر اصلى آنان مى‏داند بعد براى شناخت تشيع كتابهايى چون اصول كافى و نهج‏البلاغه و در تفسير مجمع‏البيان را ذكر مى‏كند در منابع اهل سنت ترجمه‏ى قرآن كريم، صحيح بخارى و صحيح مسلم و تفسير ابن كثير را معرفى مى‏كند. اولاً ؛ چطور شد در منابع اهل سنت قرآن را ذكر كرد ولى در منابع شيعى قرآن را نياورد.
ثانياً ؛ چرا ترجمه‏ى قران؟ ترجمه قرآن چگونه مى‏تواند مصدر و مرجع باشد ؟
ثالثاً ؛ در مجموعه اين كتاب شما از تفسير مجمع‏البيان در معرفى شيعه چرا چيزى نياورديد و از اصول كافى نيز مطلب تحريف شده آورديد بله از كتابهاى فرعى شيعه مثل بحارالانوار رواياتى را متعدد متذكر شده‏ايد كه آنها نيز يا ضعيف است يا معارض با روايات ديگر كه نياز به اجتهاد و بررسى دارد.
رابعاً ؛ شما كتاب خود را عصاره‏اى از معروف‏ترين كتب شيعه معرفى مى‏كنيد ، شما بفرماييد كه كتاب شما عصاره كدام كتاب معروف شيعه است ؟ آيا ذكر چند روايت ضعيف آن هم به صورت قيچى شده ، عصاره‏ى كتاب‏هاى معروف شيعه است در كدام كتب معروف شيعه ولايت و امامت و مهدويت و خمس انكار شده و به علماى شيعه توهين شده است كه شما آن را عصاره كرده‏ايد؟ و در مطلب سوم كتاب بيان كرده‏ايد كه اگر انسان سر و كارش با قرآن باشد و اهل‏بيت و اصحاب را دوست داشته باشد هيچ فرقى نمى‏كند كه در مسائل فقهى پيرو هر مذهبى كه دوست دارد باشد.
بعد متذكر مى‏شويد كه هيچ يك از پيامبران و صحابه‏ى جانباز و اهل‏بيت اطهار - رضوان‏الله عليهم اجمعين - ادعاى علم غيب نداشتند و سپس به بيان آياتى در نفى علم غيب مى‏پردازيد و بعد اشاره مى‏كنيد به اين كه اگر پيامبر علم غيب مى‏دانست جلو شهادت عموى خويش حضرت حمزه « ع » را مى‏گرفت يا از تهمت به عايشه جلوگيرى مى‏كرد و يا اگر امام حسن « ع » غيب مى‏دانست مسموم نمى‏شد و اگر امام حسين « ع » غيب مى‏دانست چرا نفهميد كه اهل كوفه منافقند و چرا تمام خانواده‏اش را به كربلا برد؟ بايد به آقاى مترجم گفته شود ، گرچه اين آياتى كه شما اشاره كرديد نفى غيب مى‏كند لكن اولاً ؛ خود آن آيات نيز نياز به بررسى دارد نه آن طور كه شما يك اشاره كرديد و رد شديد بعضى از آنها مربوط به مشركين است نظير آيه 35 سوره نجم كه قبلش مى‏فريايد: «افرأيت الذى تولى» آيا ديدى آن كس كه پشت كرد ( و حق را نپذيرفت ) و ثانياً ؛ آياتى ديگر نيز داريم كه علم غيب را براى غير خداوند اثبات مى‏كند البته نه به آن معنا كه خودش بالاصالة مى‏داند بلكه به اين معناست كه خداوند اين علم را به او عطا مى‏كند نظير آيه 37 سوره جن كه مى‏فرمايد: «عالم‏الغيب فلا يظهر على غيبه احداً الامن ارتضى من رسول...» ، «خداوند عالم غيب است و احدى را بر غيب خود مطلع نمى‏سازد مگر رسولى كه مورد رضايت خداوند باشد.» ترديدى نيست كه پيامبر اسلام « ص » آن رسول است پس علم غيب دارد - در نتيجه نفى علم غيب بالاصالة مى‏كند؛ يعنى ، آن حضرت از پيش خود علم غيبى ندارد ولى اثبات علم غيب بالتبع مى‏كند به اين معنى كه خداوند او را عالم به غيب ساخته است و آن چه مى‏داند به اذن خداوند است و آن حضرت از غيب در موارد متعدد خبر داده است و در قرآن نمونه‏هايى از آنها آمده است از جمله غلبه روم بر ايران ( غلبت‏الروم ... ) ، - سوره روم ، آيه 1. شكست كفار ( قل للذين كفروا ستغلبون ) ، ابتر بودن عاص بن وائل و كثرت نسل پيامبر - سوره آل عمران ، آيه 12. « ص » ( سوره كوثر ) ، كشته شدن عمار به دست گروه تجاوزگر ( تقتل عماراً الفئة الباغيه ) - بحار 22 / 326. ، تنها مردن ابوذر ( رحم الله اباذر يمشى وحده و يموت وحده و يبعث وحده ) ، كوتاه بودن‏ - المغازى 2 / 1001. عمر حضرت زهرا « عليها السلام » ( تو اولين كسى هستى كه به من ملحق مى‏شوى ) ، شهادت‏ - نهج‏الحياة ، ص 175. حضرت على « ع » و شكافتن سر آن حضرت در غزوه خندق ، اخبار به شهادت حسين‏بن‏على « ع » ، خبر به خروج بعضى از همسران خود كه سگان منطقه حوأب بر - احقاق‏الحق 11 / 439 تا 415. آنان پارس خواهد كرد و فرمود: در راست و چپ آن زن افرادى بسيارى كشته مى‏شوند كه همگى در آتش خواهند بود - شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد 2 / 477.
( و آن فرد كسى جز عايشه‏ام المؤمنين نبود و آن حضرت نهى كردن آنان را از خروج و حتى قبل از جنگ احد از طريق خوابى كه ديد نسبت به شهادت عمويش خبردارشد و يا خبر دادن به اينكه پاره تن آن حضرت در خراسان دفن خواهد شد و.... صدها مورد ديگر كه نشان دهنده اثبات علم غيب براى پيامبر « ص » و جانشينان واقعى او « عليهم السلام » است وتاريخ اسلام مملوازاخبارهاى اهل‏بيت « عليهم السلام » نسبت به حوادث براى خود و شيعيان و جهان اسلام است بنابراين اگر اهل‏بيت « عليهم السلام » و در رأس آنان وجود مقدس پيامبر « ص » از خود نفى علم غيب مى‏كنند آن را بالاصالة از خود نفى مى‏كنند نه اينكه حتى با تعليم الهى باز از آن بى‏خبر هستند اگر پيامبر شهر علم باشد و خداوند او را رسول مورد پسند خود قرار داده طبق آيه سوره جن به آن حضرت علم غيب را عطا فرمود و او نيز آن را به على « ع » كه دروازه آن شهر است داده است. - مرحوم علامه امينى ، تنها در ج 6 الغدير از 143 كتاب اهل سنت روايت فوق را نقل مى‏كند.
على « ع » مى‏فرمايد: «پيامبر خدا « ص » در بيماريش هزار باب علم به صورت راز به من آموخت كه از هر باب هزار باب ديگر از علوم باز مى‏شود اين سخن را آن حضرت‏ - بحار 26 / 65. بعد از اخبار از آينده فرمود.
بنابراين علم غيب پيامبر و اهل‏بيت « عليهم السلام » تبعى و غير اصلى است و بدون اذن الهى هيچ اطلاع و علمى نسبت به غيب ندارند.
امّا پاسخ اين سؤال كه چرا پيامبر « ص » و اهل‏بيت « عليهم السلام » ( براى جلوگيرى از دشمن و شهادت خويش و شناخت منافقين و غيره ) از آن استفاده نكردند؟ اين است كه علم غيب تكليف‏آور نيست بلكه آنچه تكليف مى‏آورد علم عادى و ظاهرى است اگر علم غيب تكليف‏آور بود بايد خود خداوند كه عالم‏الغيب است براى جلوگيرى از افراد گناهكار از آن استفاده كند و جلو گناه و فساد آنان را بگيرد و نگذارد آدم بكشند - مانع ابوسفيان و ابولهب شود كه به پيامبر توهين‏كنند و يا جلو قاتل حضرت حمزه را بگيرد تا او را نكشد و جلو ابن‏ملجم را بگيرد تا على « ع » كشته نشود بلكه اصلاً جلو تمام گناهكاران را بگيرد و يا به طور كلّى آنان را خلق نكنند تا فساد نكنند و نتيجه‏ى اين سخن همان برداشته شدن اختيار از انسان و مجبوربودن او در انجام كارها و نفى تكامل اختيارى انسان است.
سرّ استفاده نكردن پيامبر و امامان « عليهم السلام » از علم غيب آن است كه آنان بندگان حضرت حق هستند و افتخارشان نيز به همان عبوديت است هرچه خداوند بخواهد انجام مى‏دهند و بدون اذن او هيچ كارى انجام نمى‏دهند «عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون» بندگان گرامى خدايند كه در سخن براو پيشى نمى‏گيرند و تنها فرمان او را - سوره انبياء ، آيه 27 - 26. اجرا مى‏كنند. و خداوند خواست تا آنان به اين طريق به شهادت برسند و آنان پذيرفته‏اند.
شاهد اين سخن آن است كه وقتى در سفر كربلا جلو حضرت امام حسين « ع » را گرفتند و او را از رفتن به كوفه منع نمودند و از بى‏وفايى مردم كوفه سخن گفتند ، حضرت فرمود: كه پيامبر به من فرموده «ان‏الله قد شاء ان يراك قتيلاً» خدا خواسته است تو را كشته ببيند و وقتى او را از همراه بردن زن و فرزند نهى كردند فرمود: «خداوند خواسته است‏ - لهوف سيدبن طاووس ، ص 65. آنان نيز به اسارت برده شوند».
بنابراين داشتن علم غيب از آنِ خداست و به هركس بخواهد مى‏دهد كما اين كه قدرت و شفاعت نيز از آن اوست و به هر كس كه بخواهد مى‏دهد. و خداوند خواسته است به رسولش و جانشينان واقعى او اين علم را عنايت فرمايد: «ام يحسدون الناس على ما اتاهم الله من فضله» ، «اما حسادت مى‏ورزند هر آنچه خداوند از فضل خويش به آنان داده است.» - سوره نساء ، آيه 54.
دليل اين حسادت و ردكردن علم غيب و علم لدنّى به خاطر آنست كه خلفاى غاصب ، اين ويژگى را نداشتند ، بنابراين در مثل اين موارد هيچ يك از شيعيان ، صفت خدا را به غير خدا نسبت نداده است حال اگر نويسنده يا مترجم نتواند بين داشتن چيزى بالاستقلال و بالتبع تشخيص دهد اين مشكل اوست نه اينكه ديگران را متهم به نامسلمانى بكند همين طور در حاجت خواستن از پيامبر و اولياى الهى « عليهم السلام » وقتى مؤمنى به عنوان وسيله آن را بداند تا به وسيله‏ى آنان حاجت خود را از خدا بخواهد يا از آنان بخواهد تا از خداوند بخواهند حاجت او را برآورده كند باز عين توحيد است و منافاتى با توحيد ندارد بلكه خداوند به آن فرمان داده است نظير آيه 35 سوره مائده كه مى‏فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة» و سوره نساء ، آيه 64 كه مى‏فرمايد: «و لو انهم اذ ظلموا انفسهم جاؤك فاستغفروا الله و استغفرلهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحيماً» در اين آيه كسانى كه پيامبر را وسيله آمرزش خدا قرار نمى‏دهند نكوهش مى‏كند.
شما در صفحه 23 مى‏گوييد كه هدف ما اين است كه ما مسلمانان با يكديگر خوب باشيم و در صفحه 22 شما از دشمن و كينه و توهين و شرك و دروغ و نفاق و خرافات و سنّت‏زدايى ابراز انزجار كرده‏ايد و از محبّت و توحيد و صداقت سخن گفته‏ايد اگر راست مى‏گوييد پس چرا مقدمه‏ى شما پر از دروغ و نفاق و خرافات و سنت‏زدائى است خود شما كه معلوم نيست چه هدفى در سر داريد عبارتهايى رامى آوريدكه نشان مى‏دهد كه يكى از سنّى‏هاى متعصّب هستيد چرا خود را شيعه معرّفى مى‏كنيد آياقصدفريب ديگران رانداريد؟ به نظر مى‏رسد تنها چيزى كه در اين نوشتار كمتر پيدا مى‏شود صداقت و محبّت است و چيزى كه زياد به چشم مى‏خورد ، توهين و سنّت‏زدايى و طرح خرافات و دروغ و تفرقه‏افكنى و... است.
در صفحه 23 با ذكر آيه 62 و 63 سوره‏ى يونس از اولياى الهى دم مى‏زنى و صفات آنان را ايمان و تقوى ذكر مى‏كنى ، آيا آنان كه در نبوّت پيامبر شك كردند ( خليفه دوم در صلح حديبيه به پيامبر عرض كرد: آيا تو پيغمبر بر حق خدا نيستى؟ ) و آنان كه فرمان او - صحيح بخارى در آخر كتاب شروط 2 / 187 و.... را ناديده گرفته و از حضور در لشكر اسامه تخلف كردند و وصيّت‏پيامبر خدا « ص » را ناديده گرفتند و فاطمه زهرا « عليها السلام » كه پاره تن آن حضرت بود آزردند و آن همسران پيامبر كه به صراحت قرآن در سوره تحريم عليه آن حضرت توطئه كردند باز از اولياى الهى بودند؟ ابوبكر كه عمربن‏خطاب را به درب خانه حضرت زهرا فرستاد و درب خانه‏اش را به آتش كشيد و به دستور او محسنش كشته شد با ولى خدا دشمنى نكردند؟ و آيا عايشه و - الامامة و السياسة ، ص 12. - على‏بن‏ابى‏طالب از عبدالفتاح عبدالمقصود ، 4 / 277 - 276. معاويه كه بر ضد على « ع » جنگ جمل وصفيّن را به پا كردند با ولى خدا دشمنى نكردند؟ اگر كردند پس آنان اعلان جنگ با خدا كردند نه كسانى كه از افعال خلاف آنان ابراز تنفّر و انزجار بكنند.
آرى ؛ در ميان اصحاب پيامبر « ص » كسانى بودند كه از جان و مال خود در راه اسلام گذشتند نظير مصعب‏بن‏عمير و عبدالله بن‏رواحه و اباذر و سلمان ، حذيفه و نيز كسانى بودند كه بعداً به آنان پيوستند و از تابعينى بودند كه مصداق آيه شريفه «والذين جاؤوا من بعدهم يقولون ربنا...» نظير حجربن عدى ، رشيد هجرى ، ميثم تمّار و... .
شما در صفحه 24 ، آيه 140 سوره‏ى بقره را ذكر مى‏كنيد كه مى‏فرمايد: «تلك امة قد خلت لها ما كسبت...» آنان امّتى بودند كه زمان آنها سپرى شد براى آنان است آنچه به دست آوردند و براى شماست آنچه انجام مى‏دهيد و به دست مى‏آوريد و نسبت به كار آنان شما بازخواست نمى‏شويد.
اولاً ؛ اين آيه مربوط به اهل كتاب و يهود و نصارى است كه با آنان مى‏گويد كه شما كارى به اين نداشته باشيد كه ديگران درگذشته چگونه بوده‏اند ببينيد الآن شما چه وظيفه‏اى داريد؟
ثانياً ؛ ما كه مى‏خواهيم اسلام را بگيريم آيا بايد بررسى كنيم تا بدانيم اسلام ناب دست چه كسانى بوده است يا نه و آيا آنان كه مدعيان نگهبانى اسلام واقعى هستند بايد مورد بررسى قرار گيرند يا نه؟ - اگر جواب منفى است پس شما چرا علم رجال داريد و درباره‏ى شخصيّت‏ها بررسى مى‏كنيد؟ و اصلاً چطور در صفحه 14 اينقدر دم از تحقيق مى‏زنيد؟!
ثالثاً ؛ چرا اين جمله را به نويسنده نگفتيد تا اين قدر درباره زراره و ابوبصير و علماى شيعه مثل شيخ طوسى و... بدگويى نكند؟
چند نكته ديگر درباره مترجم هرچند مى‏خواستيم سخن را به پايان ببريم ولى ذكر چند نكته ديگر به نظر لازم است :
1 ) در صفحه 24 ، كتابِ مورد بحث را در واقع اولين كتاب در موضوع خود مى‏داند كه تاكنون نوشته شده و مهم‏ترين خصوصيّت آن را اين مى‏داند «كه خواننده خود را در مقابل دانشمند بزرگ و محقق توانايى مى‏يابد كه از خودش حرف نمى‏زند بلكه مطالبش را با سند مطرح مى‏كند و خواننده را در برابر حقايق غيرقابل انكارى قرار مى‏دهد كه مجبور است يا قبول كند و يا به سراغ منابع برود.»
به نظر مى‏رسد مترجم تا به حال اهل مطالعه نبوده است و اين اوّلين وشايد آخرين كتابى بوده است كه مطالعه كرده است و از آن لذّت برده است وگرنه تا به حال صدها جلد كتاب ريشه‏دار در اين موضوعات نوشته شده و مطالب غيرقابل انكار و مستند وجود دارد آيا مترجم تا به حال به كتابهايى چون الغديرِ علاّمه امينى و مراجعاتِ ميرسيد شرف‏الدّين و كشف‏الاسرارِ امام خمينى - قدس سره - مراجعه كرده و يا اصلاً آنها را ديده است تا ببيند و بداند چگونه آنچه مترجم آنها را چون وحى پذيرفته مطالب بى‏اساس است؟ و اين خصوصيت مترجم است كه به خاطر ضعف اطلاعات ، خود را در برابر دانشمند بزرگ و محقق توانايى يافته است وگرنه كتاب حاضر از سست‏ترين كتابهاست كه به استناد روايات ضعيف و اقوال اختلافى و سفسطه و توهينهاى مكرر خواسته است بنيان مذهبى كه برپايه عقل و وحى از زمان صاحب شريعت حضرت رسول « ص » بنا شده متزلزل سازد.
2 ) در صفحه 25 اشاره به مواردى دارد از جمله: حذف «بخشهايى از كتاب كه مترجم آن را با ذوق خوانندگان سازگار ندانسته و به وحدت مسلمين كمك نمى‏كرده» و ديگر آوردن جملات «واقعاً زننده و خلاف ادب و چه بسا منافى ايمان و وجدان اما مترجم از ترجمه آن ناگزير بوده است.»
در اينجا سؤالاتى از مترجم مطرح است ؛ سؤال اول اين است ؛ اين چه وحدتى است كه با مطالب خلاف عفت و ادب و منافى ايمان سازگار است؟ سؤال دوم اينكه ؛ شما در صفحه 24 ، اين كتاب را در موضوع خود بى‏نظير ، محكم و مستقل معرّفى مى‏كنيد ، حال چه شده كه در صفحه‏ى مقابل اعتراف مى‏كنيد كه در كتابى كه شما به ترجمه آن اقدام كرده‏ايد مطالب «واقعاً زننده ، خلاف ادب و چه بسا منافى ايمان و وجدان است.» و مسؤوليت آن را بر عهده نويسنده مى‏گذاريد؟ اگر در اين كتاب مطالب ، واقعاً زننده و خلاف ادب و منافى با ايمان و وجدان است - كه هست - و شما بسيارى از آنها را حذف كرده‏ايد خوب بود شما ديگر در جرم نويسنده شريك نمى‏شديد و چنين كتابى را اصلاً ترجمه نمى‏كرديد يا لااقل مطالب خلاف عفت و ادب آن را مثل بقيه حذف مى‏كرديد؟ آيا آنچه شما را وادار به ترجمه‏ى اين كتاب كرده است هم هدف بودن شما و نويسنده نيست؟ كه در لطمه زدن به علماء شيعه به هر قيمتى كه ممكن باشد دست زده‏ايد.
سؤال سوم: آيا توهين به حضرت بقيةالله ارواحنا فداه و او را يك موجود خرافى دانستن و توهين به نواب خاص گرانقدر آن حضرت و علماى بزرگ شيعه و متهم نمودن آنان به شهوترانى و حيف و ميل كردن خمس و وجوهات شرعيه وحدت‏آور است و مطابق ذوق خوانندگان است؟!!
3 ) در صفحه 46 آمده كه مؤلف كتاب به خاطر شرايط زمان اسم اصلى خود را نياورده است و اسم روى جلد كتاب مستعار است و در پايان ، نويسنده نيز در مقدمه مى‏نويسد: «بعيد نمى‏دانم كه قربانى شوم، البته بنده هيچ واهمه‏اى ندارم براى من همين افتخار كافى است كه برادران و خواهرانم را نصيحت كنم...».
چرا شما كه تقيه را حرام مى‏دانيد و آن را نفاق مى‏شماريد اينجا از ذكر نام خود خوددارى مى‏كنيد آيا خود اين نفاق نيست؟! خوب بود مترجم نويسنده را معرفى مى‏كرد تا ديگران بتوانند به اصطلاح از وجود پربركتش استفاده كنند. اگر او واهمه‏اى ندارد و راست مى‏گويد پس چرا از ذكر نام خود امتناع مى‏ورزد؟!
در ضمن اگر چنين فردى در نجف بود علماى حوزه‏ى نجف او را مى‏شناختند به خصوص كه گمان مى‏كند پيرمرد است وبيش از 50 سال است كه اجازه‏ى اجتهادگرفته وسرشناس واهل كربلاست همچنين دو دوستِ وى ( موسى موسوى واحمد كاتب ) خود را معرفى كردند وهيچ مورد تعرض قرار نگرفته‏اند او ( چنين فردى با اين خصوصيّات اگر وجود خارجى مى‏داشت ) نيز مى‏توانست خود را معرّفى كند. واقعيّت اين است كه مترجم با حذف موارد زيادى از كتاب سعى در مخفى كردن چهره واقعى خود و مؤلف نموده است تا با اغفال خوانندگان به اهداف مورد نظر خود برسند.
به عنوان نمونه در صفحه 92 - 91 كتاب مطلبى را نويسنده به حضرت امام خمينى قدس سره نسبت مى‏دهد كه هيچ عاقلى در جهان ولو با شناخت ضعيف از امام خمينى آن را باور نمى‏كند و عقده‏گشايى و خوش خدمتى نويسنده را به دشمنان اسلام تصديق مى‏كند. ولى مترجم از ترجمه آن خوددارى نموده است ، او مى‏نويسد: «بعد از يك ماه و نيم يا بيشتر از بازگشت امام از پاريس به طهران بود كه به ديدارش رفتم پس استقبال گرمى از من كرد و در آن ديدار من با او تنها بودم در آن جلسه خصوصى امام به من گفت: سيدحسين الآن زمان اجراى سفارش امامان - « عليهم السلام » - فرا رسيده است به زودى ما خون ناصبيها را خواهيم ريخت و فرزندان آنان را خواهيم كشت و زنانشان را به اسارت خواهيم گرفت و حتى يك نفر از آنان را رها نخواهيم كرد و به زودى همه اموالشان را براى شيعيان خواهيم گرفت و به زودى مكه و مدينه را از روى زمين محو خواهيم كرد زيرا اين دو شهر جايگاه وهابيون شده است و بايد سرزمين كربلا ، ارض مقدس خدا و قبله نماز مردم گردد و به زودى خواست ائمه - « عليهم السلام » - را محقّق خواهيم ساخت.
و دولتى كه ما جهت برپايى آن ساليان متمادى كوشش كرده‏ايم جهت اقامه همين سفارش بوده است و تنها اجراى آن باقى مانده است»!!
خوانندگان عزيز خود درباره نويسنده و مترجم و اهدافشان و اتهام به امام قضاوت كنند!!
همچنين در صفحه‏ى 104 مى‏نويسد:«من در ديدارم از هند سيّد دلدار على را ملاقات كردم او يك نسخه از كتابش را به نام ( اساس الاصول ) را به من هديه داد...» درحالى كه سيّد دلدار على حدود 200 سال است كه از دنيا رفته ومرحوم آقا بزرگ تهرانى ذكر مى‏كند كه نامبرده در سال 1235 ق .وفات يافته است. حتماً نويسنده از اولياى الهى است‏ - الذريعه 2 / 4 وقرنهاى متمادى عمر كرده تا منجى انسانهاى آزادمنش وحق جو در اين دوران باشد حال چطور شد اين انسان چندصدساله خود را 90 ساله واز شاگردان مرحوم كاشف الغطا معرفى كند؟!!مى‏گويند دروغگو كم حافظه است .
لازم به ذكر است كه مورد فوق يك نمونه از موارد متعدد حذف شده در كتاب است كه مترجم جهت اغفال خواننده و اخفاى شخصيت خود و نويسنده اقدام نموده است. همچنين نويسنده در موارد متعدد به مراجع و آيات عظام گذشته و حال همچون حضرات آيات مرحوم سيد شرف الدين ، كاشف‏الغطا ، سيستانى، صافى و... اتهام زده است و مترجم از ترجمه‏ى آن خوددارى نموده است.
ما اگردر آنچه اينان وبرخى ازافراد سنّى مذهبِ كم اطلاع وغير منصف براهل تشيّع اشكال وارد كرده‏اند دقت كنيم در مى‏يابيم كه همه دليلهايشان بر گرفته از امور ذيل است:
1 ) تمسك به روايات ساختگى ودروغ كه به اهل بيت « عليهم السلام » نسبت داده‏اند.
2 ) تمسك به‏اقوال ساختگى ودروغ كه‏به علماى شيعه نسبت داده‏اند.
3 ) تمسك به روايات تحريف شده .
4 ) تمسك به روايات بريده شده .
5 ) تمسك به اقوال و فتاواى نادر وكم ياب .
6 ) تمسك به روايات بعداز تغيير در محتواى آن .
7 ) تمسك به اعمال مردم عادّى شيعه .
8 ) تمسك به روايات ضعيف .
9 ) تمسك به داستانهاى ساختگى .
10 ) تمسك به مقدمات فاسد مثل اين كه على « ع » وزير ابوبكر و عمر بود .
11 ) تمسك به گفتار اهل سنّت بر ضدّشيعه .
وقتى مشى كسى در استدلال اين گونه باشد چگونه مى‏توان بر اواعتماد كرد؟ اگر كسى بخواهد شيعه رابشناسدبايد در هر موضوعى باديدانصاف به منابع مربوطه مراجعه كند.درعقايد به مثل :عقايد اماميّه از مرحوم مظفّر و مقدمهاى برجهان بينى شهيد مطهرى ودر حديث به مثل :كافى وتهذيب ووسائل‏الشيعه و وافى ودر فقه به مثل :مقنعه و شرائع‏الاسلام وعروةالوثقى وتحريرالوسيله ودر فقه استدلالى به مثل :جواهرالكلام يا مستمسك العروةالوثقى ودر اصول فقه به مثل رسائل شيخ انصارى وكفايةالاصول ودرتفسير به مثل :مجمع البيان والميزان ودر علم رجال مثل :معجم رجال الحديث ودر مسايل اختلافى بااهل سنّت به مثل :الغدير والمراجعات مراجعه كند. گرچه اين كتابها ازاشتباه مبرّى نيستند ولى از كتابهاى خوب در اين زمينه هستند.
در پايان توصيه‏ى ما به همه‏ى مسلمانان از تمام فرق اسلامى ، اتحاد بر محور خدا و رسول او « ص » و ميراث پربار آن حضرت، قرآن و عترت طاهره « عليهم السلام » است كه در اين صورت مى‏توانيم تعصّب‏هاى بى‏جا را كنار زنيم و به سعادت دو دنيا برسيم به اميد اتحاد همه‏ى ملل اسلامى بر محور خدا و رسول « ص » و ميراث پربار آن حضرت و ايجاد صفا و صميميت به جاى بغض و كينه و دروغ و نفاق. به اميد روزى كه نويسندگان ، قلم و بيان خود را در راه اعتلاى كلمه‏ى توحيد و مقابله با دشمنان اسلام و بدعت‏گذاران به كار گيرند تا زمينه را براى حكومت جهانى اسلامى به رهبرى حضرت بقية الله الاعظم - ارواحنا له الفداء - فراهم سازند.

انشاء الله‏ والحمدلله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً