فصل اول

مطرح كردن حكايت عبدالله بن سبا به چه هدفى؟

نويسنده با بررسى چند كتاب به شخصيّتى مطرود از ديدگاه بزرگان شيعه اشاره مى‏كند و اين شخص يا به طور كل افسانه‏اى و غيرواقعى و ساخته و پرداخته فردى دروغ‏پرداز به نام سيف‏بن‏عمر تصيمى كوفى است ؛ كما اينكه بسيارى از بزرگان شيعه چون مرحوم كاشف‏العظاء و محمد جواد مغنيه و مرحوم آيةاله خويى ره به اين باور هستند و علامه مرتضى عسگرى در اين رابطه دو اثر نفيس دارد يكى درباره‏ى خود عبداللّه‏بن‏سبا و ديگرى درباره 150 صحابه ساختگى كه در ضمن آن به شرح حال او مى‏پردازد و ادله متقنى را در اين راستا ذكر مى‏كند.گروهى از پژوهشگران اهل تسنن نيز ابن سبا را يك موجود افسانه‏اى ميدانند كه براى تخريب اسلام درست شده است ،نظير دكتر طه حسين در كتاب ( الفتنه الكبرى 2 / 98 ) و دكتر عبدالعزيز الهلالى در ( عبدالله بن سبا:دراسه للروايات التاريخيه...ص 71 ) ونويسنده مصرى احمد عباس صالح در اليمين واليسار فى الاسلام ص 95 ) .
و يا او يك شخصيّت فاسد و مطرود و سوخته‏شده به دست امير مؤمنان « ع » و لعنت شده بر زبان امامان « عليهم السلام » است كه در نظر شيعيان هيچ جايگاه مثبتى ندارد همان طور كه خود نويسنده نيز بعضى از روايات را در اين باره متذكر شده است حال چه سبب شده كه روى اين شخصيت ساختگى يا واقعى مطرود ، اين قدر سرمايه‏گذارى مى‏شود؟ به نظر مى‏رسد سرّ اين كه نويسنده روى اين چنين فردى تأكيد دارد و فصلى را به آن اختصاص داده است مى‏خواهند اساس تشيّع را به او نسبت دهد در حالى كه اساس تشيّع همان طور كه در مقدمه اشاره شد بر يك اصل عقلى است و تاريخ تشيع به دوران بعد از عبداللّه‏بن‏سبا بر نمى‏گردد و افكار و مواضع تشيع برگرفته از خود رسول خدا « ص » و امامان « عليهم السلام » و شكل گرفته در عصر رسول‏الله « ص » است و بود و نبود چنين شخصى تأثيرى در اعتقادات محكم شيعه نمى‏تواند داشته باشد.
در كتابهاى تاريخى اهل سنت نظير ابن‏عساكر و طبرى و ابن‏ابى‏بكر و ذهبى داستانهايى در نقش عبدالله‏بن‏سبا در فتنه‏ها و طرفدارى او از على « ع » و نفوذ در سپاه آن حضرت آمده است كه اين تاريخ‏نگاران ، تمام مطالب خود را از سيف بن عمر گرفته‏اند و همه شرح حال‏نويسان ، او را دورغگو و زنديق و بى‏دين معرفى كرده‏اند وى كه فردى خيال‏پرداز و دروغگو است داستانهاى عبدالله‏بن‏سبا را در تاريخ آورده و ديگران آن را نقل كرده‏اند و ظاهراً نويسنده نيز از اين دروغها كه مطابق با خواسته‏هايش بوده لذّت برده و به گمان خويش خواسته است تا بنيان تشيع را متزلزل كند. - جهت اطلاع از وضعيت سيف‏بن‏عمر و نقش او در ساختن داستانهاى عبدالله‏بن‏سبا، جلد 1 و به كتاب نقش عايشه در تاريخ اسلام 2 / 271 تا 278 مراجعه فرماييد.
ولى او گويا نخواسته به مسايل واقعى اعتراف كند از جمله اينكه ؛ 1 ) در خود رواياتى كه ذكر كرده است تعارض ديده مى‏شود و در نتيجه ، اعتبارى ندارد ؛ مثلاً ، در شماره‏هاى 1 و 2 و 3 و 7 و 8 او را معتقد به خدابودن على « ع » معرّفى مى‏كند و در همان شماره 3 خود را پيامبر معرّفى مى‏كند و در شماره 4 و 5 على « ع » را امامى مى‏داند كه امامتش از ناحيه خداست.
2 ) سند بعضى از روايات مانند روايت اول ضعيف است زيرا در سندش محمد بن عثمان وعبدالله بن سنان هستند كه توثيق نشدهاند درنتيجه روايت بى اعتبار است 3 ) آنچه به مرحوم مامقانى در شماره 3 نسبت مى‏دهد درست نيست بلكه قسمت اول از مرحوم شيخ طوسى وقسمت دوم از علامه حلى -ره-است كه نويسنده آن را تحريف كرده است. 4 ) اگر به فرض عبداللّه‏بن‏سبا يك شخصيت واقعى باشد و منحرف و مطرود باشد ولى در ضمنِ آن يك عقيده‏ى صحيح داشته باشد ( و آن هم لزوم نصب و معرفى امام از طرف خداوند بعد از پيامبر ) آيا بايد دست از اين عقيده صحيح برداشت و به طور كلى تشيع را مذهب ساختگى و از يهوديت دانست؟!!تذكر اين نكته خالى از لطف نيست كه مطالب شماره 4و5 كه مرحوم نوبختى وسعدبن عندالله اشعرى است بدون سند است وروشن است كه اين مطالب رابا واسطه يا بدون واسطه از كتاب سيف بن عمر نقل كرده‏اند زيرا مضامين آن با كلام سيف بن عمر يكى است درضمن كلام اين دو بزرگوار چيزى رابر ضد شيعه ثابت نمى‏كند.همچنين در نقل كلام مرحوم جزايرى تحريف شده است ،زيرا او مى‏نويسد: ( ( گفته شده او يهودى بود كه مسلمان شد... ) ) وخود اين سخن نشان مى‏دهد كه اين مطلب سند ندارد ولى در نقل جمله ( ( گفته شده ) ) حذف شده است .
5 ) چرا نويسنده در نتيجه‏گيرى اين را ذكر نكرد كه عبدالله‏بن‏سبا يك فردى غالى ، مطرود و ملعون در نزد امامان شيعه « عليهم السلام » و علماى شيعى است و در اين رابطه اين نتيجه را ذكر كرده «كه او اوّلين كسى است كه از امامت على - « ع » - سخن گفت و او اولين كسى بود كه مدعى شد على - « ع » - وصىّ پيامبر - « ص » - است»؟!
6 ) هر كس كمترين اطّلاع از تاريخ داشته باشد و به برخوردهاى تند و قاطع حضرت على و حضرت زهرا « عليها السلام » و اصحاب معترض به شوراى سقيفه و نتيجه‏ى آن ، آگاهى بسيار اندكى داشته باشد پى مى‏برد كه شماره 4 و 5 كه نتيجه‏هاى مورد خواست نويسنده را مى‏رساند از ريشه غلط است و اصلاً قابل قبول نيست.اولين كسى كه قايل به امامت امير مؤمنان « ع » بود رسول خدا « ص » بود .احاديث منزلت وغدير خم و...بهترين شاهد اين سخن است. در ضمن اگر على « ع » ادعاى خلافت نداشت و خود را وصى نمى‏دانست و حضرت زهرا « عليها السلام » از او حمايت نكرد و يارانى چون سلمان و اباذر و عمار و مقداد و حذيفه و زبير در خانه او جمع نمى‏شدند پس آمدن عمر با جمعى بر در خانه حضرت على « ع » و به آتش كشيدن خانه آن حضرت و مضروب و مصدوم نمودن حضرت زهرا « عليها السلام » و گرفتن شمشير زبير و شكستن آن و غصب فدك براى چه بود و چرا حضرت زهرا « عليها السلام » حتّى يك لحظه از ابوبكر و عمر كه خلافت را غصب كردند راضى نشد؟!
7 ) اين نتيجه‏گيرى كه عبداللّه‏بن‏سبا اوّلين كسى بود كه بر كسانى كه خلافت را غصب كردند طعن زده است همچون سخنِ بالا ، بى‏اساس است و حتى خود بزرگان اهل تسنن بر اين باور هستند كه‏ اوّلين كسى كه سنّت سيّئه لعن رادر اين امّت نهاد معاويه بود وچون آل على « ع » عكس العمل نشان دادند به تدريج به خلفا سرايت كرد بنابراين همه‏ى آثار مخرّب اين سنّت بد بر عهده‏ى معاويه است كه چنين سنّتى را نهاد .نسائى در خصائص خود در حديث 90 و91 با سند نهاد اين سنّت زشت را توسط معاويه ويارانش را آورده ومحقّق خصائص در پا ورقى مصادر ديگر رااستخراج كرده‏است. بنابراين طعن بر دشمنان اهل‏بيت « عليهم السلام » با رهنمود خود امامان بوده است براى روشن شدن مطلب به حكايتى كه ابن‏ابى‏الحديد ذكر مى‏كند مى‏پردازيم و ترجمه آن را مى‏آوريم.
او مى‏گويد: يحيى بن سعيدبن‏على كه داراى مذهب حنبلى و معروف به ابن‏عاليه است و از ساكنان قطفثا در سمت غرب بغداد و شاهد عادل در آن منطقه است گفت كه من حضور داشتم در نزد فخر اسماعيل‏بن‏على‏حنبلى فقيه كه به غلام‏ابن‏منى معروف بود و اسماعيل بن‏على پيشواى حنبليها در مسايل شرعى و رفع اختلاف در شهر بغداد بود و او قدرى به علم منطق نيز اشتغال داشت و شيرين‏بيان بود من در نزد او بودم و خودم سخن او را شنيدم و در سال 610 هجرى از دنيا رفت ابن‏عاليه ( همان يحيى‏بن‏سعيد حنبلى ) مى‏گويد: ما در نزد او ( فخر اسماعيل به على حنبلى ) سخن مى‏گفتيم كه در اين حال فردى از حنبلى‏ها وارد شد او كه از يكى از اهل كوفه‏طلبى داشت براى دريافت طلب خود به كوفه مى‏رود و از اتّفاق وقت ورود او به كوفه همزمان با روز عيد غدير بوده است و در روز 18 ذى الحجة مى‏بيند كه در مشهد اميرالمؤمنين « ع » ( نجف اشرف ) جمعيت زيادى كه قابل شمارش نيست وجود دارد.
ابن عاليه مى‏گويد: مرتّب شيخ فخر ( اسماعيل بن على حنبلى ) از آن شخص مى‏پرسيد كه چه كردى آيا مالت را وصول كردى آيا هرچه در نزد او داشتى گرفتى؟! او جواب مى‏داد كه‏اى آقاى من اگر مى‏ديدى در روز زيارت عيد غدير و آنچه كه از فضيحتها و زشتيها كنار قبر على‏بن‏ابى‏طالب و سخنان بد و لعن بر اصحاب را با صداى بلند بدون ترس مى‏شنيدى؟!!... اسماعيل ( بن‏على حنبلى ) گفت: آنان چه گناهى دارند كه چنين مى‏كنند ( و به خلفاء و اصحاب لعن مى‏كنند ) ؟ به خدا سوگند تنها كسى كه به آنان جرأت اين كار را داده و چنين در بى‏را بر روى آنان باز كرده صاحب آن قبر است آن شخص گفت: صاحب آن قبر كيست؟ ( اسماعيل بن‏على ) گفت: على بن‏ابى‏طالب « ع » . آن فرد گفت: اى مولاى من آيا او اين سنت را براى آنان گذاشته و به آنان ياد داده است و راهش را به سوى آنان گشوده است؟ گفت: آرى به خدا سوگند. گفت: اى آقاى من اگر آنان به حق چنين مى‏كنند پس ما چرا فلانى و فلانى ( ابوبكر و عمر ) را دوست بداريم و اگر بر باطل هستند ( و به ناحق به خلفاء بد مى‏گويند ) پس چرا ما او ( على « ع » ) را دوست بداريم؟ پس يا بايد از او ( على « ع » ) تبرى بجويم يا از آن دو ( ابوبكر و عمر ) تبرى بجوييم.
ابن‏عاليه مى‏گويد: اسماعيل به سرعت از جا برخاست و كفش خود را پوشيد و گفت: خدا اسماعيل را لعنت كند اگر جواب اين مسئله را بداند و بعد داخل منزلش شد و ما برخاستيم و از آنجا رفتيم. - شرح نهج‏البلاغه 2 / 476 .
در پايان اين فصل به بعضى از شكواهايى كه اميرمؤمنان « ع » داشتند اشاره مى‏كنيم تا براى كسانى كه طالب حق هستند معلوم شود كه اين سخن كه اولين كسى كه از وصايت على « ع » دفاع كرد خود آن حضرت است و انتساب آن به فردى مثل عبدالله‏بن‏سبا چيزى جز خيانت نمى‏تواند باشد آن حضرت در نهج البلاغه مى‏فرمايد: خدايا من از تو كمك مى‏خواهم عليه قريش و كسانى كه آنان را يارى كردند ( تا حقم كه همان خلافت بود غصب كردند ) زيرا آنان رحم مرا ( نسبت به رسول خدا « ص » ) قطع كردند و جايگاه مرا كوچك شمردند ( و مرا تحقير كردند ) و بر ستيز با من بر امر ( حكومت بر مسلمانان ) كه از آنِ من بود انقاق كردند ( و حقم را گرفتند ) پس يكى از حاضران گفت: اى پسر ابى‏طالب شما بر اين امر حكومت حريص هستى ، حضرت فرمود: به خدا قسم بلكه شما ( از من ) حريص‏تر هستيد زيرا من حقى را مى‏خواهم كه از آن خودم است و شما بين من و حقم جدايى مى‏اندازيد. - نهج البلاغه ، خطبه 172.
و در خطبه 150 مى‏فرمايد: چون پيامبر « ص » رحلت فرمود قومى به عقب باز گشتند و راههاى هلاكت، آنها را فرا گرفت و آنان به نااهلان اعتماد كردند و صله غيررحم كردند و از رشته‏اى كه خدا به دوستى آن امر كرده بود رو برگرداندند و بنا را از اساس زير و رو كردند و ساختمان ( حكومت ) را در غير محلش بنا كردند محلى كه معدن تمام لغزشها و در تمام گمراهى بود ( و مردم ) به سرعت تمام در سرگردانى فرو رفتند و همچون آل فرعون در حال مستى غفلت نمودند به گونه‏اى كه به دنيا اعتماد كردند يا از دين جدا شدند... .
دقّت در سخن امام « ع » انسان را به وضعيت تأسف‏آور صدر اسلام آشنا مى‏كند و براى انسان منشأ فتنه‏ها را روشن مى‏سازد نه آن گونه كه نويسنده‏ى كتابِ مورد بحث ، آن را طرح مى‏كند.
8 ) نويسنده درپايان فصل نام كتابهايى را جهت آشنايى بيشتردرباره عبدالله بن سبا مى‏آوردولى اولا"اين كتابها مطالب خود را از رجال نجاش نقل مى‏كنند ودر حقيقت يك منبع است نه منابع متعددونويسنده براى اين كه خواننده را سر در گم كند كتب متعدد را نام مى‏برد.ثانيا"كتاب جامع الرواه از مرحوم محمد بن على اردبيلى است نه مقدس اردبيلى وكتاب تحريراز طاووسى نيست بلكه از شيخ حسن فرزند شهيدثانى است وكتاب حل الاشكال در دوران ما وجود خارجى ندارد! - -لله وللحقيقه ص 73 - 74 . - الغدير ، جلد 8 ، صفحه آخر.