فصل چهارم‏
در كانون قرآنى خانه و خانواده‏

® گفتگو با پدر بوسيله آيات قرآن‏
® گفتگو با مادر
® گفتگو با خواهران و برادر


در كانون قرآنى خانه و خانواده‏

خردسال ترين حافظ قرآن به گونه‏اى بر كران تا كران اين كتاب پرشكوه، تسلّط دارد و تمامى 6236 آيه آن را حفظ و در مغز و دل خويش ثبت و ضبط نموده است كه در صورت لزوم و به هنگام احساس نياز، هر آيه مناسب حال و مقام را از ميان هزاران آيات، بيرون مى‏كشد و بجا و درست آن را بكار مى‏برد و بدينوسيله براى كسانى كه با قرآن آشنايى دارند، نظر خويش را با خواندن آيه‏اى، بيان مى‏كند
او نه تنها در پاسخ به پرسشهاى دانشوران، دانشمندان، قرآن پژوهان و ديدار كنندگان، چهره‏هاى داخلى و خارجى، خبرنگاران و گزارشگران، بوسيله آيات قرآن سخن مى‏گويد، بلكه بصورتى بر آيات تسلّط دارد و آيات در ذهن و زبان او حاضر است كه در كانون خانه و خانواده، نزديكان و بستگان و با مردم كوچه و بازار نيز بوسيله قرآن، سخن مى‏گويد
در اين فصل به نمونه‏هايى از گفتگوى او با خانواده و نزديكانش مى‏نگريم:

گفتگو با پدر بوسيله آيات قرآن‏
او به گونه‏اى بر آيات تسلط دارد كه با گزينش و تلاوت بمورد آيه يا جمله‏اى از آن، نظرش را در هر مورد بيان مى‏كند براى نمونه:

ديگر بس است‏
بعدازظهر يكى از روزهاى بسيار گرم تابستان، بچه‏ها براى شنا به حياط منزل آمدند. من شير آب را باز كردم و بوسيله شلنگ بر سر و بدن آنان، آب پاشيدم. بعد از دقايقى آب سرد شد، در اين هنگام «علم الهدى» كه خيلى سردش شده بود، رو به من كرد و گفت:
«... يخفّف عنّا يوماً من العذاب.»(166)
«... از پروردگارتان بخواهيد يك روز عذاب را از ما بردارد.»
و بدينسان روشن ساخت كه ديگر بس است و آب نريزم

انتظار متناسب با توان‏
روزى از منزل مادربزرگ باز مى‏گشتيم كه به هنگام پياده شدن از ماشين، من بار سنگينى به دست «علم الهدى» دادم و از او خواستم از سر كوچه تا منزل بياورد
او آن بار را برداشت اما هنگامى كه ديد سنگين است، رو به من كرد و اين فراز از آيه شريفه را خواند كه:
«... ربّنا ولاتحملنا مالا طاقْ لنا به ... .»(167)
«... پروردگارا ! آنچه ما توان و تاب آن را نداريم، بر ما تحميل نكن ... .»

خواب بسان مرگ است‏
روز 76/3/12 «علم الهدى» صبح زود از خواب بيدار شد، امّا پس از صبحانه دوباره به خواب رفت و پس از ساعتى بيدار شد و رو به من كرد و گفت: «پدر جان! من امروز دوبار خوابيدم.»
و آنگاه اين آيه را تلاوت كرد كه:
«... ربّنا أمتنا اثنتين واحييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا ... .»(168)
«... پروردگارا ! دوبار ما را ميراندى و دوبار ما را زنده ساختى، خداوندا ! به گناهان خويش اعتراف كرديم، پس آيا راه بيرون شدن از آتش هست؟ ...»

روز رستاخيز
ساعت چهار عصر روز 1376/3/2 از منزل مادربزرگ به خانه بازمى‏گشتيم؛ كوچه‏ها بسيار خلوت و ساكت بود، به «علم الهدى» گفتم: «عجب سكوتى! هيچ صدايى به گوش نمى‏رسد.»
او در پاسخ اين فراز از آيه را خواند كه:
«... وخشعت الاصوات للرّحمن فلاتسمع الاّ همساً.»(169)
«... و صداها در برابر خداى بخشاينده خاشع مى‏گردد و جز صداى آهسته نمى‏شنوى.»

فرياد رسى در گرفتارى‏
روز دوم خرداد 76 او در حياط منزل با دوچرخه بازى مى‏كرد؛ در اين هنگام بناگاه به چادرى كه براى خشك شدن بر روى بند پهن شده بود، برخورد كرد و در ميان آن گرفتار آمد و افتاد، در اين موقع براى توجّه دادن به من، اين جمله از آيه را خواند:
«كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا ولات حين مناص.»(170)
«چه بسيار نسلها كه پيش از اينان نابود ساختيم و آنان به هنگام نزول عذاب، فرياد مى‏زدند و كمك مى‏خواستند، ولى وقت نجات گذشته بود.»
خداست كه روزى‏بخش است‏

روز 76/4/31 به او گفتم: «پسرم! مى خواهم اين آب نبات را به شما بدهم، آيا مى‏خواهى؟»
او در پاسخ اين آيه را خواند كه:
«ان اللّه هو الرزاق ذو القوْ المتين.»(171)
«خداست كه خود روزى بخش و نيرومند و استوار است.»
و اين آيه را:
«ما اريد منهم من رزق وما اريد ان يطعمون.»(172)
«من از آنان هيچ رزق و روزى نمى‏خواهم و نمى‏خواهم كه مرا غذا بدهند.»

چرا دعوا؟
«علم الهدى» و «مصباح الهدى» با هم كشمكش مى‏كردند، از آنان پرسيديم: «جريان چيست؟ چرا دعوا؟»
«علم الهدى» در پاسخ من فرازى از اين آيه را خواند كه:
«... وانّ كثيراً من الخلطأ ليبغى بعضهم على بعض الاّ الذين آمنوا وعملوا الصالحات ... .»(173)
«... و بى‏گمان بسيارى از شريكها به همديگر ستم و بيداد روا مى‏دارند، جز آن كسانى كه ايمان به خدا آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند و اينان بسى اندكند ... .»

كتاب را بياور
روز 76/2/28 در خانه بوديم كه من به «علم الهدى» گفتم: «پسرم! كتاب راهنماى آموزش عربى را از كتابخانه بياور.»
او كتاب را از قفسه برگرفت و آورد و در حاليكه با دست، گرد و غبار آن را پاك مى‏كرد، اين آيه را خواند كه:
«ووجوه يومئذ عليها غبرْ.»(174)
«و در آن روز چهره‏هايى است كه بر آنها غبار نشسته و آنها را تاريكى پوشانده است.»

همو كه بوسيله قلم آموخت‏
روز 76/1/10 كتابى را براى مطالعه برگرفته و آن را مى‏نگريستم؛ به هنگام مطالعه آن، به مطلبى رسيدم كه نياز به دقّت بيشترى داشت، به همين جهت ناخودآگاه بر آن خيره شده و مدتى در فكر بودم كه چه مى‏گويد
درست در اين شرايط صداى «علم الهدى» را شنيدم كه با اشاره به من و كتابى كه در دست دارم، اين آيه‏ها را مى‏خواند:
«اقرأ باسم ربّك الّذى خلق * خلق الانسان من علق * اقرأ وربّك الاكرم * الّذى علّم بالقلم * علم الانسان ما لم يعلم.»(175)
«بخوان بنام پروردگارت كه جهان را آفريد؛ همان كس كه انسان را از خون بسته‏اى خلق كرد. بخوان كه پروردگارت از همه، بزرگوارتر است؛ همان كسى كه بوسيله قلم تعليم نمود و به انسان آنچه را نمى‏دانست، آموخت.»

شكيبايى مى‏كنيم‏
روز 76/1/7 در كنار هم نشسته بوديم كه من به انگيزه اظهار مهر و محبّت بصورت شوخى، چند بار بر پاى «علم الهدى» زدم و او اين آيه را تلاوت كرد كه:
«وما لنا الاّ نتوكّل على اللّه وقد هدينا سبلنا ولنصبرنّ على ما آذيتمونا... .»(176)
«چرا بر خدا توكّل و اعتماد نكنيم در حالى كه ما را به راههايمان كه متضمن نجات و نيك‏بختى دنيا و آخرت است، راه نموده است و ما بطور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد ... .»

چرا علم الهدى قرآن نمى‏خواند؟
روز 76/3/1 از مادر «علم الهدى» پرسيدم: «چرا صداى او به گوش نمى‏رسد؟» و منظورم اين بود كه: «چرا قرآن تلاوت نمى‏كند؟»
ايشان پاسخ دادند كه: «لباسش پاره شده و بخاطر آن حواسش پرت شده است.»
گفتم: «چرا؟»
در اين هنگام خودش آمد و در حاليكه به لباسش اشاره مى‏كرد، فرازى از اين آيه را خواند كه:
«... شغلتنا اموالنا واهلونا فاستغفر لنا ... .»(177)
«... داراييها و خويشانمان ما را گرفتار كردند از اين رو براى ما، آمرزش بخواه.»

فكر نمى‏كنم
روز 76/4/19 خردسال‏ترين حافظ قرآن در گوشه‏اى نشسته بود و حرف مى‏زد. به او گفتم: «پسرم! همه گفتارت را شنيدم.»
او گفت: «فكر نمى‏كنم صداى مرا شنيده باشيد.»
و آنگاه اين فراز از آيه را خواند كه:
«اًّنّهم عن السمع لمعزولون.»(178)
«آنان در حقيقت از شنيدن، محروم و معزول شده‏اند.»

پناه بر خدا
روزى در مورد موضوعى از او پرسش كردم و گفتم: «علم الهدى! شما اين كار را انجام دادى؟»
او در پاسخ گفت:
«... معاذ اللّه ... .»(179)
«پناه مى‏برم به خدا !»

مطالعه تفسير
روزى با كسى صحبت مى‏كردم كه به او گفتم: «چرا شما تفسير مطالعه نمى‏كنيد؟»
ايشان در پاسخ من گفت: «حقيقت اين است كه به تفسير علاقه‏اى ندارم.»
«علم الهدى» كه در آنجا بود با شنيدن سخن او اين فراز از آيه را خواند كه:
«بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه ولمّا ياتهم تاويله ... .»(180)
«بلكه چيزى را تكذيب كردندن كه آگاهى از آن نداشتند و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است ... .»

روز جمعه‏
شب جمعه برابر با 76/3/8 به حرم مطهر كريمه اهل بيت(عليهم السلام)، حضرت معمصومه(س)، مشرّف شديم، در راه بازگشت به منزل يكى از روحانيون از «علم الهدى» پرسيد: «اگر گفتى فردا چند شنبه است؟»
او در پاسخ اين فراز از آيه را خواند كه:
«... ربّنا انزل علينا مائدْ من السمأ تكون لنا عيداً لاوّلنا وآخرنا ... .»(181)
«پروردگارا ! از آسمان، غذايى رنگين و پرنعمت بر ما فرو فرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد ... .»
و بدينسان روشن ساخت كه فردا روز جمعه است، چرا كه در فرهنگ اسلامى روز جمعه، روز عيد خوانده شده است

در جواب احوالپرسى‏
روز 76/3/7 پس از پايان نماز جماعت از مسجد بيرون آمده بوديم كه يكى از روحانيون رسيد و پس از سلام به «علم الهدى» گفت: «حال شما چطور است؟»
او در پاسخ اين آيه را خواند كه:
«... الحمد للّه الذى فضّلنا على كثير من عباده المؤمنين.»(182)
«... ستايش از آن خدايى است كه ما را بر بسيارى از بندگان باايمانش، برترى داده است.»

سلطه شيطان‏
از او پرسيدند: «آيا شيطانها مى‏توانند سلطه‏اى بر ايمان آوردگان داشته باشند و به آنان زيانى برسانند؟»
«علم الهدى» در پاسخ او اين آيه را خواند كه:
«ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين.»(183)
«و هر كس از ياد خداى مهربان دل بگرداند، بر او شيطانى مى‏گماريم تا براى وى همراه و دمسازى باشد.»

هشدار از تجاوز به حقوق ديگران‏
روزى پس از تمام شدن غذاى خود، دست بردم تا مقدارى از غذاى او بردارم كه رو به من كرد و گفت:
«... لاتعتدوا ... .»(184)
«و از اندازه و حدّ خود تجاوز نكنيد ... .»

هشدارى ديگر
روز ديگرى چنين رفتار كردم كه اين آيه را خواند كه:
«انّ الّذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً انّما يأكلون فى بطونهم ناراً وسيصلون سعيراً.»(185)
«به يقين كسانى كه اموال يتيمان و ناتوانان را به ستم مى‏خورند، جز اين نيست كه آتشى در شكم خود فرود مى‏برند و به زودى در آتشى فروزان درآيند.»

آموزش به پدر
روزى با هم نشسته بوديم كه من نكته‏اى را براى او نقل كردم كه او سخت تحت تأثير قرار گرفت و اين آيه را خواند:
«... انّ هذا لشيئ عجيب.»(186)
«... راستى كه اين پديده‏اى عجيب است.»
آنگاه به من گفت: پدرجان! شما در پاسخ من بايد بگوييد:
«أفمن هذا الحديث تعجبون.»(187)
«آيا از اين سخن تعجب مى‏كنيد؟»

اصلاح ورقى از قرآن‏
صفحه‏اى از قرآن شريف بر اثر برخورد با چيزى آسيب ديده بود، به او گفتم: «علم الهدى! بايد اين صفحه را درست كنيم و آسيب ديدگى را اصلاح نماييم.»
او ضمن تأييد حرف من، اين جمله را خواند كه:
«قرآناً عربيّاً غير ذى عوج ... .»(188)
«قرآنى است فصيح و خالى از هرگونه كجى و نادرستى ... .»

نگرشى بر نشانه‏هاى قدرت خدا در آفرينش‏
فصل پاييز بود و روزهاى خزان گلها و گياهان و زرد شدن برگهاى پرطراوت درختان زيبا كه بسيار تماشايى بود. با «علم الهدى» از جايى مى‏گذشتيم كه درخت بزرگى سرراهمان بود، هنگامى كه به آن درخت نگاه كرديم، ديديم همه برگها در حال زردشدن است
به او گفتم: «به برگهاى اين درخت بنگر!»
او نگاه كرد و گفت:
«فتراه مصفرّاً ... .»(189)
«و آن را زرد و خزان زده مى‏نگرى ... .»

شهر دامغان‏
براى اجراى برنامه‏اى به شهر دامغان رفتيم. در دروازه شهر به او گفتم: «علم الهدى! اين شهر چقدر جمعيّت دارد؟»
او كه از پيش مى‏دانست شمار جمعيّت شهر به صد هزار يا اندكى فراتر از اين مى‏رسد، اين آيه را خواند كه:
«وارسلناه اًّلى مأْ الف او يزيدون.»(190)
«او را به سوى جمعيّت يكصد هزار نفرى يا بيشتر فرستاديم.»

در چشمه على‏
در آن سفر به باغهاى سرسبز و بوستانهاى پرطراوت اطراف شهر دامغان و جايى به نام «چشمه على» رفته بوديم كه «علم الهدى» در باغ، سگى را در حال نشسته ديد و اين جمله از آيه را خواند كه:
«... وكلبهم باسط ذراعيه بالوصيد ... .»(191)
«... و سگشان بر آستانه غار، دو دست خود را پهن كرده بود ... .»

در راه نماز جمعه‏
روز جمعه، برابر با 75/9/23 از نماز جمعه بازمى‏گشتيم كه من مقدارى از راه، او را در آغوش گرفتم و آوردم و آنگاه مقدارى از راه مانده بود كه بر زمين نهادم و گفتم: «خودت برو!»
او اين آيه را خواند:
«فاستوى على سوقه ... .»(192)
«تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است.»

چرا خود عمل نمى‏كنيد؟
ما به منظور صرفه جويى در وقت براى حفظ قرآن، از او مى‏خواستيم تا كمتر به تلويزيون نگاه كند، به همين جهت روزى در مقام اعتراض گفت: «شما به من مى‏گوييد به تلويزيون نگاه نكنم امّا خودتان نگاه مى‏كنيد.» و آنگاه به تلاوت اين آيه پرداخت:
«يا ايها الذين آمنوا لم تقولون ما لاتفعلون.»(193)
«هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا چيزى مى‏گوييد كه خود انجام نمى‏دهيد؟»
يكى از صفتهاى خدا
روزى با هم نشسته بوديم و من داستانى از پيكارهاى عادلانه پيامبر(ص) را براى او نقل مى‏كردم و داستان را با يادآورى پيروزى پيامبر(ص) و يارانش به پايان بردم. او كه سراپا گوش بود، در تأييد گفتار من، اين آيه را خواند كه:
«كتب اللّه لاغلبنّ انا ورسلى ان اللّه قوى عزيز.»(194)
«خدا مقرّر فرموده است كه به يقين من و فرستاده‏گانم پيروز خواهيم گرديد؛ آرى! خدا نيرومند و شكست ناپذير است.»

گِل چسبنده
روز 75/9/25 منزل يكى از دوستان ميهمان بوديم. هنگامى كه غذا را آوردند، ديديم بطور تصادفى آن روز برنج، وارفته و شفته شده بود؛ مقدارى از آن را به بشقاب «علم الهدى» ريختم كه گفت: «اين برنج بسان طين لازب(195) شده است.»
يادآورى مى‏گردد كه منظور از اين دو واژه، «گِل چسبنده» است

پوزشخواهى قرآنى و سنجيده‏
روزى «علم الهدى» بر اثر اقتضاى سن و سال و طبيعت كودكى، بازيگوشى كرد و اذيّت نمود كه فكر كردم او را تنبيه كنم؛ تا با اين انديشه به سوى او رفتم، دريافت و به تلاوت اين آيه پرداخت كه:
«قال لاتؤاخذنى بما نسيت ولاترهقنى من امرى عسراً.»(196)
«بخاطر آنچه فراموش كردم از من بازخواست مكن؛ و در كارم بر من سخت مگير!»

وقار و متانت براى زن‏
به مناسبت عيد مبعث، در دانشگاه آزاد برنامه‏اى بود كه از «علم الهدى» نيز دعوت شده بود
يكى از دانشجويان دختر براى دريافت جايزه خويش از رياست دانشگاه از برابر ما عبور كرد كه پاشنه كفشهايش با صداى بلند تق تق مى‏كرد و به گوش مى‏رسيد، «علم الهدى» رو به من نمود و اين آيه را خواند كه:
«... ولايضربن بارجلهن ليعلم ما يخفين من زينتهن وتوبوا الى اللّه جميعاً ايها المؤمنون لعلكم تفلحون.»(197)
«... و زنان باوقار پاهاى خود را به گونه‏اى بر زمين نكوبند تا آنچه از زينت و زيورهايشان را كه نهفته مى‏دارند آشكار گردد.
هان اى زنان و مردان با ايمان! همگى روى توبه به درگاه خدا آوريد اميد كه رستگار گرديد.»

درخواست دليل و برهان‏
روزى از «علم الهدى» پرسيدم: «چه كسى اين كار را كرده است؟»
او پاسخ داد: «بچه‏ها !»
گفتم: «نكند خودت چنين كردى؟»
او بطور جدّى ايستاد و اين آيه را خواند كه:
«... هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.»(198)
«... دليل و برهانتان را بياوريد، اگر راست مى‏گوييد.»

چرا اين گونه؟
روز 75/9/29 من در اطاق خوابيده و دستم را حلقه‏وار بر سرم گرفته بودم و در حال استراحت بودم كه «علم الهدى» آمد
او هنگامى كه مرا در اين حالت از استراحت ديد، اين فراز از آيه را خواند كه:
«ولا تجعل يدك مغلولْ اًّلى عنقك ... .»(199)
«و دست خويشتن را بر گردنت زنجير مكن ... .»

درس شناخت خدا
روز 75/7/28 در حال آموزش و حفظ قرآن به او گفتم: «پسرم! به پايان قرآن نزديك مى‏شويم و بدين ترتيب خداى را سپاس كه همه قرآن را حفظ مى‏شوى.»
او در پاسخ من اين آيه را خواند كه:
«... ونحن اقرب اليه من حبل الوريد.»(200)
«و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم.»

كسب نور و روشنايى
شب هنگام روز 75/9/28 بود كه به در خانه مادربزرگ «علم الهدى» رفتيم و زنگ خانه را زديم امّا روشن شد كه كسى نيست و بايد بازگرديم، او با ديدن اين منظره اين جمله را خواند كه:
«... قيل ارجعوا ورائكم فالتمسوا نورا ... .»(201)
«... گفته مى‏شود باز پس گرديد و نورى درخواست كنيد ... .»

در راه منزل‏
روز 75/9/30 در راه بازگشت به خانه كنار خيابان به يك تاكسى خالى گفتيم: «صفائيه!»
راننده بى‏توجه به ما گاز داد و رفت
«علم الهدى» با اشاره به او رو به من آورد كه:
«فانّك لاتسمع الموتى ولاتسمع الصمّ الدعا اذا ولّوا مدبرين.»(202)
«تو نمى‏توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى و نه سخنت را به گوش كران، هنگامى كه روى برگردانند و دور شوند.»

بر بيمار، گناهى نيست‏
در محفل دوستان بوديم و من بخاطر كسالتى كه داشتم پس از عذرخواهى از حاضران بر روى تختى كه در گوشه‏اى از اطاق بود، دراز كشيدم
«علم الهدى» رو به آنان كرد و گفت:
«... ولا على المريض حرج ... .»(203)
«... و بر افراد بيمار، گناهى نيست ... .»

در ايوان طلا
روز 79/25/29 بود كه به همراه «علم الهدى» به حرم مطهر كريمه اهل بيت رفتيم؛ در ايوان طلا رو به قبر آن بانوى دو سرا نشسته و گفتم: «خسته شدم.»
او در پاسخ من اين آيه را خواند كه:
«الّذى احلنا دار المقامْ من فضله لايمسّنا فيها نصب ولايمسّنا فيها لغوب.»(204)
«همان كسى كه ما را به فضل و بزرگى خويش در سراى ابدى جاى داد؛ در اينجا نه رنجى به ما خواهد رسيد و نه درماندگى برايمان خواهد بود.»

بهره‏اى از زندگى مادى‏
روزى در راه بازگشت به خانه «علم الهدى» گفت: «حاج آقا ! چند وقت است كه ماست نخريده‏اى.» و آنگاه اين فراز از آيه را خواند كه:
«... ولاتنس نصيبك من الدنيا ... .»(205)
«... و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن ... .»

كيفر كردار
روز 75/10/11 به مناسبتى بحث به اين روايت كشيد كه مى‏فرمايد:
«ما من نكبْ تصيب العبد الاّ بذنب.»
«هيچ نكبت و گرفتارى به بنده‏اى نمى‏رسد مگر به كيفر گناهى كه كرده است.»
«علم الهدى» خوب گوش مى‏داد و هنگامى كه سخن من در اين مورد به پايان رسيد، افزود: قرآن هم در اين مورد مى‏فرمايد:
«وما اصابكم مصيبْ فبما كسبت أيديكم ... .»(206)
«و هرگونه مصيبت و رنجى به شما برسد، به سبب دستاورد خود شماست ... .»

آداب رفتن به مسجد
روز 75/10/14 آماده رفتن به مسجد بودم كه به خودم عطر زدم؛ «علم الهدى» كه اين منظره را مى‏ديد اين آيه را خواند كه:
«يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد... .»(207)
«هان اى فرزندان آدم! جامه و زينت خود را در هر نمازى برگيريد... .»
هشدار از افتخار
در رابطه با زشتى گناه و نافرمانى خدا با «علم الهدى» و برادرش صحبت مى‏كردم؛ در اين مورد مثالى زدم كه: «اگر كسى بر سر بچه‏اى بزند، كارش گناه و ستم است.»
«نور الهدى» پرسيد: «اگر انسان خودش بر سر خود بزند، چطور؟»
«علم الهدى» در مقام پاسخ اين آيه را خواند كه:
«... ولاتقتلوا انفسكم ... .»(208)
«و خويشتن را نكشيد ... .»
و بدينوسيله روشن ساخت كه اين كار نيز گناه و ناپسند است

تبرئه نفس‏
روز 75/11/11 «علم الهدى» بازيگوشى مى‏كرد، به او گفتم: «بنشين و اذيّت نكن!»
او در پاسخ اين آيه را خواند كه:
«وما أبرّئ نفسى انّ النفس لأمّارْ بالسؤ الاّ ما رحم ربّى ... .»(209)
«و من نفس خويشن را هرگز تبرئه نمى‏كنم، چرا كه نفس، قطعاً انسان را به بدى و گناه فرمان مى‏دهد، مگر كسى كه خدا به او رحم كند ... .»

هشدار از پليديها
روز 75/11/21 همه پاى تلويزيون نشسته و برنامه جشنى را تماشا مى‏كردند و ضمن ابراز شادمانى، دست افشانى مى‏نمودند
«علم الهدى» با ديدن اين منظره اين آيه را تلاوت كرد كه:
«... فاجتنبوا الرجس من الاوثان وجتنبوا قول الزور.»(210)
«... بنابراين از پليدى بتها دورى كنيد، و از گفتار باطل و بيهوده نيز بپرهيزيد.»

دورى از گفتار بيهوده‏
روز 75/11/22 بود و من وضو ساختم تا براى نماز آماده شوم. هنگامى كه به درب اتاق رسيدم، تلويزيون روشن بود و من چند لحظه درنگ كردم تا برنامه را بنگرم؛ در اين هنگام «علم الهدى» از اتاق ديگر آمده و خطاب به من گفت:
«واذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه ... .»(211)
«و هر گاه انسان باايمان و شايسته‏كردار، سخن لغو و بيهوده بشنوند، از آن روى برمى‏تابند ... .»
سست‏ترين تكيه‏گاه‏
گاهى در بازى كودكانه «علم الهدى» با او همكارى مى‏كردم، روز 75/11/22 به همين جهت با پتو براى او خانه‏اى ساختم؛ پس از چند دقيقه پاى او به آن برخورد كرد و خراب شد و او با ديدن ويرانى آن خانه سست گفت:
«... وانّ اوهن البيوت لبيت العنكبوت ... .»(212)
«... در حقيقت، سست‏ترين خانه‏ها و پناهگاهها، همان خانه عنكبوت است ... .»

هميارى و همكارى در راه حق و عدالت‏
من مشغول نگارش مقاله‏اى در مورد مفاهيم و موضوعات قرآن كريم بودم و در اين راه گاه از «علم الهدى» كمك مى‏گرفتم لذا به او گفتم: «پسرم! تو به من كمك مى‏كنى، از تو تشكر مى‏كنم.»
او گفت:
«يا ايّها الذين آمنوا ان تنصروا اللّه ينصركم ويثبّت اقدامكم.»(213)
«هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر خدا را يارى كنيد، خدا هم شما را يارى مى‏كند و گامهايتان را استوار مى‏دارد.»

اعتراضى زيركانه‏
روز 75/12/3 از راه رسيدم و پس از سلام و احوالپرسى با «نور الهدى» او را بغل كردم و به گفتگو و شوخى پرداختم؛ در هنگام ايشان بطور جدّى گفت:
«يوسف اعرض عن هذا واستغفرى لذنبك ... .»(214)
«هان اى يوسف! از اين رويداد، روى بگردان و براى گناه خود از بارگاه خدا آمرزش بخواه ... .»

خودستايى ممنوع!
روز 75/12/25 منزل مادربزرگ بوديم و عمّه «علم الهدى» نيز حضور داشت. او آيه‏اى را از من پرسيد و من به سرعت و دقّت پاسخ او را دادم و با افتخار گفتم:
«... وانّا له لحافظون.»(215)
«... و ما حفظ كننده و نگهبان آن هستيم.»
ايشان بى‏درنگ خواند كه:
«... فلاتزّكوا انفسكم ... .»(216)
«پس خودتان را پاك مشماريد و خويشتن را مستاييد.»

اين آفرينش خدا
روز 75/12/25 خردسال‏ترين حافظ قرآن در حياط بازى مى‏كرد بناگاه ايستاد و نگاهى به آسمان كرد و چنين خواند:
«هذا خلق اللّه فأرونى ماذا خلق الذين من دونه بل الظالمون فى ضلال مبين.»(217)
«اين آفرينش خداست، اينك به من نشان دهيد كسانى كه غير او ادّعاى خدايى دارند و يا شما، آنان را، خدا مى‏پنداريد، چه چيزى را براى شما آفريده‏اند؟
نه! آنها چيزى، پديد نياورده‏اند، بلكه بيدادگران در گمراهى آشكارند.»

جريان خودكار
روز 75/12/25، من خودكارم را گم كرده بودم و دنبال آن مى‏گشتم؛ «علم الهدى» گفت: «دنبال خودكارتان مى‏گرديد؟»
گفتم: «آرى! خودكار مشكى نيست.»
پس از جستجوى بسيار، آن را در ميان ورقها و دفترها يافتم؛ ايشان پس از ديدن خودكار من كه آن را يافتم، اين آيه را خواند كه:
«فاطّلع فرآه فى سوأ الجحيم.»(218)
«اينجاست كه نگاهى مى‏كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى‏بيند.»

بياد ما هم باشيد
روز 75/10/30 به همراه «علم الهدى» در مجلسى نشسته بوديم كه او احساس تشنگى كرد، از اين رو خطاب به من گفت:
«... أن افيضوا علينا من المأ ... .»(219)
«... از آن آب سرد و گوارا بر ما هم فرو ريزيد ... .»

قرآن را زيبا تلاوت كنيم‏
روز 75/10/1، قرآن را مى‏خواندم و با لحن و صوت نيكو و زيبا تلاوت نمى‏كردم، «علم الهدى» رسيد و خطاب به من گفت:
«... ولاتتّخذوا آيات اللّه هزواً ... .»(220)
«و آيات روشنگر و انسانساز خدا را به بازى و ريشخند مگيريد و نعمت خدا را بر خويشتن بياد آوريد.»
پسرم بيا
روز 75/9/30 به او گفتم: «پسرم! يك پشتى بياور تا روبروى هم بنشينيم و گفتگو كنيم.»
او گفت:
«على سرر متقابلين.»(221)
«بر سريرها در برابر يكديگر مى‏نشينند.»
و رفت پشتى را آورد و آنگاه اين آيه را خواند كه:
«متكئين على رفرف خضر وعبقرى حسان.»(222)
«آنان بر بالش سبز رنگ و فرش نيكو و پرشكوه تكيه مى‏زنند.»
يادآور مى‏گردد كه هر دو آيه، از آياتى است كه حال و روز بهشتيان را پس از ورود به بهشت پرطراوت و زيبا كه بر تختها تكيه مى‏كنند، وصف مى‏كند

سرنوشت دوزخيان
روزى «علم الهدى» دستهاى خود را مى‏شست كه گويى آب بسيار داغ بود، از اين رو براى توجّه دادن ما به موضوع، اين آيات را خواند كه:
«فى سموم وحميم * وظل من يحموم * لابارد ولا كريم.»(223)
«در ميان باد گرم و آب داغ، و سايه‏اى از دود تار كه نه خنك است و نه خوش، گرفتار هستند.»

در تاريكى شب‏
شبى در جايى ميهمان بوديم و پاسى از شب گذشته بود كه بازگشتيم. هنگام بازگشت به منزل، وقتى وارد كوچه خودمان شديم، كوچه بسيار تاريك و همه چراغها خاموش بود؛ «علم الهدى» باديدن آن كوچه ظلمت زده، اين فراز از قرآن را خواند كه:
«... اذا اخرج يده لم يكد يريها ... .»(224)
«... هر گاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند ... .»

به خدا پناه مى‏برم‏
روزى از «علم الهدى» پرسيده شد: «آيا شما اين كار را انجام دادى؟»
او اين آيه را خواند كه:
«وانّى عذت بربّى و ربّكم أن ترجمون.»(225)
«و من به پروردگار خود و شما پناه مى‏برم از اينكه مرا سنگباران كنيد.»
اين آيه شريفه، در حقيقت سخن موسى در برابر تهديد فرعون، خودكامه مصر است كه پس از دعوت او به توحيد و تقوا و رها ساختن مردم از بند اسارت و بيداد خويش و وانهادن خودكامگى و برترى جويى و اختناق، بجاى پذيرش حق و رعايت حقوق و آزادى و امنيت مردم، موسى را تهديد به تهمت زدن، پرونده ساختن و سنگباران نمود؛ و آن حضرت نيز به خدا پناه برد و با شهامت ايستاد

گفتگو با مادر بوسيله آيات‏
او با مادرش با بهره‏ورى از آيات قرآن و كاربرد شايسته و مناسب و بجاى آيات، گفتگو مى‏كند و خواسته‏ها، آرزوها، اميدها، نويدها، هدفها و غرضهاى خود را با آيه يا جمله‏اى از آيات قرآن به او مى‏فهماند؛ در اين مورد نيز داستانهاى شنيدنى بسيار دارد كه به نمونه‏هاى مى‏نگريم:

جزاى احسان‏
روز 76/2/29 با همه اعضاى خانواده بر سر سفره نشسته بوديم و غذا مى‏خورديم كه مادر «علم الهدى» مقدارى از غذاى خودش را به بشقاب او ريخت؛ پس از چند دقيقه «علم الهدى» نيز مقدارى از غذاى خودش را به بشقاب مادر ريخت و اين آيه را خواند كه:
«هل جزأ الاحسان الاّ الاحسان.»(226)
«مگر پاداش احسان ونيكى، جز نيكى و نيكوكارى است؟»

مادران نيكو سرشت‏
«علم الهدى» روز 76/1/6، كتابى را در نقش تربيتى پدر و مادر مطالعه مى‏كرد و برخى جملات را با صداى رسا مى‏خواند و من نيز گوش مى‏دادم به اين جمله رسيد كه: «مادر مى‏تواند زمينه نيك بختى يا نگونبختى فرزندان خود را فراهم آورد ... .»
سپس چند لحظه سكوت كرد، اين آيه را خواند كه:
«انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا الاّ فاجراً كفّاراً.»(227)
«و نوح رو به بارگاه خدا آورد كه: پروردگارا ! هيچ كس از كفرگرايان را بر روى زمين مگذار؛ چرا كه اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مى‏كنند و جز پليدكار ناسپاس نزايند و به دنيا نياورند.»

لباس تنگ‏
مادر «علم الهدى» لباس تنگى را به سختى بر تن او مى‏كرد كه او اين آيه را تلاوت كرد:
«... أنّى مسّنى الشيطان بنصب وعذاب.»(228)
«... شيطان، من را به رنج و عذاب افكنده است.»
وفاى به عهد
در رابطه با وفاى به عهد و پيمان، خطاب به مادرش گفت:
«شما به من قول داده‏ايد كه اگر همه قرآن را حفظ كردم، برايم دوچرخه بخريد، مى‏دانيد كه اگر به عهدتان وفا نكنيد بايد چه كنيد؟»
مادرش گفت: «بايد چه كنم؟»
او اين جمله از آيه را خواند كه:
«... فكفارته اطعام عشرْ مساكين ... .»(229)
«... بهوش باشيد كه كفاره‏اش، خوراك دادن به ده بينواست ... .»

جان به گلو رسيدن
روزى «علم الهدى» به هنگام خوردن غذا، لقمه در گلويش گير كرده بود و نياز به مقدارى آب داشت كه خطاب به مادرش اين جمله از قرآن شريف را خواند:
«... وبلغت القلوب الحناجر ... .»(230)
«... و آنگاه كه چشمها خيره گرديد و جانها به گلوگاهها رسيد ... .»

عسل‏
مادر «علم الهدى» روزى بر سر سفره به او گفت: «پسرم! عسل براى شما خوب است از عسل بخوريد.»
او بى‏درنگ در پاسخ مادر گفت: بله!
«... فيه شفأ للناس ... .»(231)
«براى همه مردم در عسل، شفا و درمانى است.»

ما مست نيستيم
روز 75/10/10 بچه‏ها خيلى شلوغ كردند، مادرشان از دست آنان خيلى خشمگين گرديد و بر سرشان فرياد زد كه: «چرا اينطور مى‏كنيد؟ مگر مست شده‏ايد؟»
«علم الهدى» در جواب اين آيه را خواند كه:
«... وترى الناس سكارى وما هم بسكارى ... .»(232)
«... و مردم را مست مى‏نگرى در حالى كه مست نيستند ... .»

سوگند، ممنوع!
روز 75/12/3 مادر بزرگ «علم الهدى» نزد ما بود و با هم به گفتگوى خانوادگى و دوستانه نشسته بوديم
مادربزرگ در ميان سخنانش گفت: «نه! بخدا قسم اين گونه نيست ... .»
ايشان با شنيدن اين جمله، اين فراز از آيه را خواند كه:
«ولا تجعلوا اللّه عرضْ لايمانكم ... .»(233)
«و خدا را دستاويز سوگندهاى خويش قرار مدهيد ... .»

هشدار از آلودگى
مادر «علم الهدى» در مورد زنى سخن مى‏گفت كه در كوچه با صداى نازك و گيرا سخن مى‏گفته و ايشان گويى او را نصيحت كرده است. «علم الهدى» با شنيدن اين مطلب، اين فراز از آيه را خواند كه:
«... فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض ... .»(234)
«پس به ناز و با صداى گيرا سخن مگوييد تا آنكه در دل بيمارى كه هوا و هوس دارد، طمع ورزد ... .»
گفتگو با خواهران و برادر
او در بازيهاى كودكانه با خواهران و برادر خويش، نظر و خواسته خويش را بوسيله آيات مناسب و برگزيده بيان مى‏كند و شگفت اينجاست كه گويى اعضاى خانواده نيز به گونه‏اى كه گزارش شده است با مفاهيم و ترجمه قرآن آشنا هستند و منظور او را درمى‏يابند، براى نمونه به شمارى از رويداد و داستانهاى شنيدنى در اين مورد مى‏نگريم:

ياد ايّام
روزى «نور الهدى» خواهر «علم الهدى» با او در حال گفتگو بود كه خردسال ترين حافظ قرآن به او گفت: «نور الهدى! آيا بخاطر دارى روزگارى كه كوچكتر بوديم و در خانه مادربزرگ زندگى مى‏كرديم؟»
آنگاه ادامه داد كه:
«... الم نربّك فينا وليداً ولبثت فينا من عمرك سنين.»(235)
«... آيا تو را از كودكى در ميان خود نپروريديم و ساليانى چند از عمرت را نزد ما نماندى؟»
پيروى از شاعران
در روز 76/3/5 «نور الهدى» بازى مى‏كرد و شعر مى‏خواند و «علم الهدى» كه از سر و صداى او ناراحت شده بود رو به او كرد و اين آيه را خواند:
«والشعرأ يتبعهم الغاوون * الم تر أنهم فى كلّ واد يهيمون * وأنّهم يقولون ما لاتفعلون * الاّ الّذين آمنوا وعملوا الصالحات وذكروا اللّه كثيراً ... .»(236)
«گمراهان از شاعران و سرايندگان، پيروى مى‏كنند. آيا نديده‏اى كه آنان در هر وادى سرگردانند؟ و آنان هستند كه چيزهايى مى‏گويند و مى‏سرايند كه خود به آنها عقيده ندارند و انجام نمى‏دهند، مگر كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده و خدا را بسيار ياد كرده‏اند ... .»

مشورت و همكارى‏
روز 76/4/31 «نور الهدى» با خردسال‏ترين حافظ قرآن مشغول بازى كودكانه و در دنياى خود بودند و من نيز آنان را تماشا مى‏كردم
در اين هنگام «نور الهدى» به او گفت: «شما اسباب بازيها را تقسيم كن.»
وى در پاسخ او اين آيه را خواند كه:
«قالت يا ايّها الملأ افتونى فى امرى ماكنت قاطعْ امراً حتى تشهدون.»(237)
«گفت: اى سران! در كارم نظر دهيد و ديدگاه خود را به من ارائه كنيد كه من بى‏حضور شما تاكنون كارى را فيصله نداده‏ام.»

مغرور نباش‏
روز 76/2/18 به هنگام خوردن صبحانه ميان «علم الهدى» و «نور الهدى» بگو مگو پيش آمد و درگيرى لفظى روى داد. «نور الهدى» با حالت خشم از او روى برتافت و «علم الهدى» اين آيه را خواند كه:
«ولا تصعّر خدّك للناس ولا تمش فى الارض مرحاً انّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور.»(238)
«با غرور و نخوت از مردم، روى برمتاب؛ و در زمين خرامان راه مرو كه خدا، خودپسندان لاف زن را دوست نمى‏دارد.»

هشدار
روز 76/2/29 «مصباح الهدى» برادر «علم الهدى» عمامه مرا از روى بخارى اتاق برداشت و به زمين انداخت، برادرش به او روى آورد اين آيه را خواند كه:
«... لقد جئت شيئاً امراً.»(239)
«... راستى كه به كارى ناروا دست زدى.»

آزمايش خداوند
روز 76/1/7 «مصباح الهدى» در حال خوردن پرتقال بود كه هسته‏اى از آن به مجراى تنفسّى او وارد گرديد و خداى را شكر كه با تلاش بسيار بيرون آورده شد، پس از نجات او «علم الهدى» در مقام آرامش خاطر بخشيدن به خانواده و براى دلدارى او اين آيه را خواند كه:
«انّ هذا لهو البلأ المبين.»(240)
«راستى كه اين همان آزمايش آشكار بود.»

تنبيهى براى خود
«نور الهدى» و «علم الهدى» با هم كتابى را به نوبت مى‏خواندند؛ هنگامى كه نوبت به «علم الهدى» مى‏رسيد، او با حالت خطابه و سخنرانى كتاب را مى‏خواند؛ خواهرش چند بار به او يادآور شد كه آهسته بخواند و او فراموش كرد. پس از تذكر ديگر، او اين آيه را خواند كه:
«قال ان سألتك عن شئ بعدها فلاتصاحبنى قد بلغت من لدنى عذراً.»(241)
«گفت: اگر از اين پس، چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى مكن و از سوى من بى‏گمان معذور خواهى بود.»

تو در بيراهه‏اى‏
روز 76/1/12 «نور الهدى» درب اتاق را زد و وارد اتاق نشد، «علم الهدى» پرسيد: «كيست؟»
او نه جواب داد و نه وارد اتاق شد و دگرباره درب اتاق را زد و اين كار تا سه مرتبه تكرار شد
در اين هنگام ايشان برخاست و درب اتاق را گشود و به خواهرش گفت:
«... انّك لغوىّ مبين.»(242)
«... به راستى كه تو آشكارا در بيراهه‏اى.»

دانستن غيب
«علم الهدى» از «نور الهدى» پرسيد: «كليد ماشين اسباب بازى كجاست؟» و «نور الهدى» پاسخ روشنى به او نداد
او كه پاسخ درستى نگرفته بود، با خود اين آيه را زمزمه مى‏كرد كه:
«... ولو كنت اعلم الغيب لأستكثرت من الخير... .»(243)
«... و اگر غيب مى‏دانستم، قطعاً خير بيشترى مى‏اندوختم و هرگز به من آسيبى نمى‏رسيد ... .»

دست در جيب كن‏
مقدارى پسته در جيب «مصباح الهدى» ريختم و به او گفتم: «از اينها بخور!» امّا آن كودك خردسال كه دو سال بيشتر نداشت، نمى‏دانست كه بايد براى برداشتن آنها دست در جيب خود ببرد
«علم الهدى» با ديدن اين منظره اين فراز از قرآن را خواند كه:
«اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضأ من غير سؤ ... .»(244)
«دست خود را در گريبانت ببر تا سپيد و بى‏گزند بيرون بيايد ... .»
و بدينوسيله براى او روشن ساخت كه براى خوردن پسته‏ها بايد دست در جيب خود ببرد

عفو و گذشت
روز 75/9/27 براى خوردن غذا آماده مى‏شديم كه «مصباح الهدى» غذايش را به زمين ريخت؛ مادرش سخت ناراحت شد كه «علم الهدى» اين فراز از آيه را خواند كه:
«... عفا اللّه عمّا سلف ... .»(245)
«... خدا از آنچه در گذشته روى داده است، گذشته و عفو كرده است ... .»
جزاى بدى
روز 75/9/26 «مصباح الهدى» موى سر او را كشيد و او نيز براى مقابله به مثل بپا خاست و گفت:
«... من يعمل سؤ يجز به ولايجد له من دون اللّه وليّاً ولا نصيراً.»(246)
«... هر كس كار زشت و بدى انجام دهد، در برابر آن كيفر مى‏بيند؛ و جز خدا براى خويشتن يار و ياورى نخواهد يافت.»

دعواى دو برادر
برادرش او را دنبال كرده بود تا وى را كتك بزند؛ «علم الهدى» در آستانه در به زمين خورد و اين آيه را خواند كه:
«واستبقا الباب وقدّت قميصه من دبر ... .»(247)
«و آن دو به سوى در، دويدند و آن زن كاخ نشين، پيراهن يوسف را از پشت برگرفت و شكافت ... .»

شناسايى مجرمان در قيامت
روز 75/10/30 به هنگام بازى، موهاى جلو سر برادرش را گرفته بود و مى‏گفت: «... فيؤخذ بالنواصى والأقدام.»(248)
«... مجرمان در روز رستاخيز از چهره‏هايشان شناخته مى‏شوند و از پيشانى و پايشان گرفته مى‏شوند.»

حلال را بر خود حرام نكنيد
روز 75/10/10 براى صبحانه نشستيم؛ «نور الهدى» گفت: «من عسل نمى‏خورم.»
«علم الهدى» خطاب به او پرسيد:
«يا أيّها النبىّ لم تحرّم ما احلّ اللّه لك ... .»(249)
«هان اى پيامبر! چرا آنچه را كه خداوند براى تو حلال گردانيده است، بر خود حرام مى‏سازى؟... »

آيه‏اى مناسب
«علم الهدى» به خواهرش مى‏گويد: «زودتر از اتاق بيرون بيا كه بابا آمد!» و از پى آن «نور الهدى» به سرعت از اتاق خارج مى‏گردد، در اين هنگام او مى‏گويد:
«فخرج منها خائفاً يترقّب ... .»(250)
«پس موسى ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت ... .»

اسراف نكنيد
روز 75/10/30 «مصباح الهدى» سيب خود را نيم خورده نموده و دور انداخت
«علم الهدى» به او گفت: «چرا سيب را اين گونه مى‏خورى؟» و آنگاه اين آيه را خواند كه:
«... ولا تأكلوها اسرافاً وبداراً ... .»(251)
«و آن را از بيم آنكه مبادا بزرگ شوند و بگيرند، به اسراف و شتاب مخوريد ... .»

ياورى نبود
روز 75/11/14 بود كه برادر «علم الهدى»، «مصباح» به هنگام بازى با دوچرخه‏اش به زمين خورده و پايش در چرخ گير كرده بود
در آن شرايط كسى نبود كه به او يارى رساند و نجاتش دهد، ايشان با ديدن آن منظره اين آيه را مى‏خواند كه:
«... فما كان له من فئْ ينصرونه من دون اللّه وما كان من المنتصرين.»(252)
«... گروهى نداشت كه در برابر اين گرفتارى و عذاب خدا، او را يارى كنند و خود نيز نتوانست از خود دفاع كند و خود را نجات دهد.»
و پس از خواندن آيه شريفه، به يارى برادر شتافت

چه شده است؟
روز 75/11/14 «مصباح الهدى» گريه مى‏كرد؛ «علم الهدى» گفت: «چرا اين بچه گريه مى‏كند؟»
و آنگاه گفت:
«وقال الانسان مالها.»(253)
«و انسان مى‏گويد: اين زمين را چه شده است كه قرار و آرام ندارد؟»

مرا نجات دهيد
روز 75/11/17 «مصباح» در بازى كودكانه‏اى كه جريان داشت «علم الهدى» را دنبال كرده بود و او هم مى‏گريخت و خود را در دسترس وى قرار نمى‏داد
در اين هنگام صدا زد: «حاج آقا ! مصباح مى‏خواهد مرا بزند.» و از پى آن با صداى بلند اين آيه را خواند كه:
«... ونجّنى من فرعون وعمله ونجّنى من القوم الظالمين»(254)
«... بار پروردگارا ! مرا از فرعون و كردارش نجات بخش و مرا از دست مردم ستمكار برهان!»

تعاون در كار خير
شامگاه 75/11/20 بود كه من در اتاق بودم كه «مصباح» به «علم الهدى» پيشنهاد كرد كه: «بيا ! چراغ اتاق را خاموش كنيم.»
«علم الهدى» اين آيه را در هشدار و مخالفت با كار او خواند كه:
«... وتعاونوا على البرّ والتقوى ولا تعاونوا على الاثم والعدوان ... .»(255)
«... و در نيكى و پرهيزگارى با يكديگر همكارى كنيد و در گناه و تجاوز به حقوق ديگران، دستيار هم نشويد.»

معذرت خواهى
روز 75/11/29 در خانه بوديم و «علم الهدى» با دوچرخه‏اش بازى مى‏كرد؛ بناگاه به هنگام بازى، چرخ جلو دوچرخه‏اش به «نورالهدى» برخورد كرد و فرياد او بلند شد؛ سپس او در مقام پوزشخواهى گفت:
«... معذرْ الى ربكم ... .»(256)
«... تا پوزش خواهى و عذرى پيش پروردگارتان باشد ... .»

گمراهى از ياد حق‏
روز 75311/28 «علم الهدى» مشغول تلاوت قرآن بود كه «نور الهدى» و «مصباح» مزاحم او مى‏شدند و نمى‏گذاشتند با آرامش خاطر، برنامه تلاوت روزانه‏اش را به پايان برد و تمركز حواس او را به هم مى‏زدند. «علم الهدى» از دست آنان خسته شد و چنين خواند:
«لقد اضلّنى عن الذّكر بعد اذ جائنى ... .»(257)
«او مرا از يادآورى حق، گمراه ساخت بعد از آنكه ياد حق به سراغ من آمده بود ... .»

هدايت و ارشاد
روز 75/12/11 «علم الهدى» به تلاوت قرآن نشست و به برادرش «مصباح» نيز گفت: «برو قرآن را بياور و بخوان!» امّا او توجّه نكرد، در اين هنگام «علم الهدى» به او عتاب كرد كه:
«وان لم تؤمنوا لى فاعتزلون.»(258)
«و اگر به من ايمان نمى‏آوريد و حق را نمى‏پذيريد، پس از من كناره گيريد.»
بحث و كشمكش آن دو ادامه يافت و هنگامى كه بدينوسيله نيز نتوانست «مصباح» را به راه آورد اين آيه را خواند كه:
«ثم انّى دعوتهم جهارا * ثم انّى اعلنت لهم واسررت لهم اسراراً.»(259)
«پروردگارا ! آنگاه من آشكارا آنان را به توحيد و تقوا فرا خواندم؛ باز هم به آنان حقيقت را اعلان كردم و هشدارشان دادم و آشكارا و نهان نيز پيام تو را به آنان گفتم.»

تقسيم ميوه
روز 75/12/12، همه در كنار هم، ساعت تفريح را مى‏گذرانديم؛ ميوه آوردند و «علم الهدى» ميوه خودش را ميان خود و برادرش تقسيم كرد و گفت:
«ونبئهم أنّ المأ قسمْ بينهم ... .»(260)
«و به آنان خبر ده كه آب بايد در ميانشان تقسيم شود و هر كدام را نوبتى از آن خواهد بود ... .»

اخطار
روز 75/12/13 «نور الهدى» سوار دوچرخه «علم الهدى» شده بود و پياده نمى‏شد؛ ايشان به او اخطار كرد كه: «اين دور آخر تو باشد و اگر پياده نشوى، كتك خواهى خورد.»
سپس ادامه داد كه:
«... ذلك وعد غير مكذوب.»(261)
«اين وعده‏اى است بدون هيچ خلاف و دروغ.»

يك قلب‏
«نور الهدى» چشمانش را لوچ كرده بود و گاه يكى را دو تا مى‏ديد به همين جهت شوخى يا جدّى به «علم الهدى» گفت: «چرا تو، دو گردن دارى؟»
او در پاسخ اين جمله را خواند كه:
«ما جعل اللّه لرجل من قلبين فى جوفه ... .»(262)
«خدا براى هيچ مردى در سازمان وجودش، دو قلب ننهاده است ... .»
غذايى بهتر
شب 75/11/19 من و «علم الهدى» به مناسبتى منزل مادر بزرگ دعوت داشتيم و بقيه اعضاى خانواده نمى‏توانستند بيايند، بچه‏ها مى‏گفتند: «ما براى شام، فلان غذا را داريم.»
ايشان در پاسخ برادر و خواهرانش گفت: «شايد مادر بزرگ غذايى بهتر از غذاى مادر درست كرده باشد.»
و آنگاه خواند كه:
«فعسى ربّى أن يؤتين خيراً من جنّتك ... .»(263)
«شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد ... .»

هشدار به برادر
به همراه بچه‏ها در خانه يكى از دوستان ميهمان بوديم كه ميزبان براى پذيرايى در برابر هر كدام، از جمله «مصباح» بشقاب و كارد ميوه خورى قرار داد، «مصباح» دست به كارد ميوه برد كه «علم الهدى» از ترس اينكه مبادا او دست خود را ببرد، فرياد بر آورد كه:
«... وقطّعن ايديهنّ ... .»(264)
«... از شور و هيجان دستهاى خود را بريدند ... .»

پرهيز از غيبت‏
روز 76/2/28 «علم الهدى» با خواندن آيه‏اى از قرآن شريف، خواهرش «بنت الهدى» را اندرز داد كه: «به هنگام سخن گفتن، مسؤلانه سخن بگويد و غيبت كسى را نكند.»
خواهرش به او گفت: «من غيبت نكردم.»
او در برابر موضعگيرى خواهرش به تلاوت اين آيه پرداخت كه:
«... انّى قد جائنى من العلم ما لم يأتك فاتبعنى أهدك صراطاً سويّا.»(265)
«... به راستى كه مرا از دانش و وحى، حقايقى به دست آمده كه تو را نيامده است، بنابر اين از من پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم.»

صلح و سازش‏
«نور الهدى» و «بنت الهدى» با هم كشمكش مى‏كردند و كارشان به درگيرى كشيده بود؛ «علم الهدى» به ميان آن دو آمد و آنان را از هم جدا ساخت و با ژست اصلاحگرانه و بزرگمنشانه‏اى اين جمله از آيه شريفه را در مورد صلح و آشتى و خوبى و زيبايى آن خواند كه:
«... والصلح خيرٌ ... .»(266)
«و صلح و سازش عادلانه، بهتر است ... .»

نصيحتى برادرانه‏
روز 76/1/11 دخترم «بنت الهدى» در برابر درب اتاق ايستاده بود و به بچه‏ها مى‏گفت: «نمى‏گذارم از اينجا بگذريد.»
«علم الهدى» ضمن اندرز دادن او اين آيه را خواند كه:
«ولا تقعدوا بكلّ صراط توعدون وتصدّون عن سبيل اللّه من آمن به ... .»(267)
«و بر سر هر راهى منشينيد كه مردم را بترسانيد و كسى را كه به خدا ايمان آورده است، از راه خدا باز داريد و راه او را كج بخواهيد ... .»
و بدينسان با اين آيه شريفه او را از كار خود پشيمان ساخت و اندرزش داد

تنگى سينه‏
روز 76/7/6، «علم الهدى» ساكت و آرام نشسته بود و با كسى سختى نمى‏گفت. خواهرش به او نزديك شد و گفت: «داداش! چرا با كسى حرف نمى‏زنى؟»
او اين آيه را در پاسخ او خواند كه:
«ويضيق صدرى ولا ينطلق لسانى ... .»(268)
«و سينه‏ام تنگ مى‏گردد و زبانم باز نمى‏شود ... .»

زينت‏
روز 76/3/11 «بنت الهدى» در گوشه‏اى نشسته بود و ناخنهاى خود را اصلاح مى‏كرد كه «علم الهدى» اين منظره را ديد؛ «بنت الهدى» با اشاره به ناخنهاى خويش گفت: «اينها زينت است؟»
او در پاسخ، اين فراز از آيه را خواند كه:
«... ولا تعد عيناك عنهم تريد زينْ الحيوْ الدنيا ... .»(269)
«... و دو ديده‏ات را از آنان برمگير كه زيور و زينت زندگى دنيا را بخواهى ... .»

نهى از سوت زدن‏
روز 75/9/26 خواهرش «بنت الهدى» در حال بازيهاى كودكانه خويش بود و سوت مى‏زد؛ «علم الهدى» خطاب به او اين آيه را خواند كه:
«وما كان صلاتهم عند البيت اًّلاّ مكأ وتصديْ ... .»(270)
«و نماز و عبادت شرك گرايان در خانه خدا، چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود ... .»

زيان ديدن باطل گرايان‏
روزى خواهر «علم الهدى» در حال تماشاى تلويزيون بود، نزد او آمد و اين آيه را خواند كه:
«... ويوم تقوم الساعْ يومئذ يخسر المبطلون.»(271)
«... و روزى كه رستاخيز برپا گردد، آن روز است كه باطل انديشان و باطل گرايان زيان خواهند ديد.»

شلغم
روز 75/10/8 من به «بنت الهدى» گفتم: «دخترم! بيا شلغم بخور.»
او گفت: «نمى‏خورم، دوست ندارم.»
من به او اصرار كردم كه بيايد و بخورد و او نپذيرفت
«علم الهدى» گفت:
«... أينما يوجّهه لايأت بخيرٍ ... .»(272)
«... هر جا كه او را مى‏فرستد، خيرى به همراه نمى‏آورد ... .»

شرم و حيا
من و «علم الهدى» سر كوچه ايستاده بوديم كه در اين هنگام «بنت الهدى» را ديدم در حالى كه چادر خود را بخوبى سر كرده بود به طرف ما مى‏آمد؛ «علم الهدى» به او اشاره كرد و اين آيه را خواند كه:
«فجائته احديهما تمشى على استحيأ ... .»(273)
«پس يكى از آن دو دختر در حالى كه باوقار و آزرم گام برمى‏داشت، نزد او آمد.»