بخش اول
چهرههاى كم نظير حافظ قرآن
در تاريخ گذشته اسلام
چهرههاى كم نظير حافظ قرآن
در تاريخ گذشته اسلام
در تاريخ حفظ قرآن و حافظان آن، با انبوه زنان، مردان، جوانان و كودكانى تلاشگر و هوشمند روبرو مىشويم كه در پرتو جهاد و تلاش خستگى ناپذير و همّت بلند خود و درايت آموزگارانشان، قرآن شريف را از آغاز تا پايان حفظ كرده و كران تا كران آيات آن را به خاطر سپرده و به بايگانى مغز دادهاند، به همين جهت به هنگام نياز مىتوانند آيات روشنگر و انسانساز كتاب پر شكوه خدا را به راحتى تلاوت كنند و آنها را بسان باران زندگى بخش بهارى بر مزرعه دلها و جانها ببارند و يا در مسابقههاى گوناگون منطقهاى و جهانى امتياز آورند و سرآمد گردند؛ امّا در ميان اين انبوه حافظان قرآن به شمارى اندك برمىخوريم كه از چنان حضور ذهنى قوى، تسلّط بر آيات، توانايى، سليقه و ظرافت انتخاب برخوردار باشند كه بتوانند سخنان روزمرّه و گفتگوهاى شبانه روزى خويش را با انتخاب بمورد و مناسب آيات، باز گويند و در برابر پرسشهاى گوناگون ديگران، بىدرنگ با خواندن آيهاى مناسب و بجا، پاسخ لازم را بدهند
آرى! حافظان قرآن بسيارند، امّا حافظانى اين گونه، در شمار، اندكند؛ چرا كه اين كار افزون بر حفظ شايسته قرآن، نياز به هوشمندى بسيار، آگاهى از ترجمه و مفهوم آيات، ذوق و سليقه تحسين برانگيز در گزينش و انتخاب مناسب، تلاش، تمرين و پشتكار هماره؛ و همّت بلند دارد و كارى است كه از هر حافظ قرآن، ساخته نيست. اين كارى خارق العاده و يا معجزه نيست، بلكه كارى است ممكن امّا ذوق، سليقه، تلاش، مجاهده، همّت، پشتكار، هوش، حضور ذهنى و تمرين بسيار مىخواهد
اينك در اين بخش به شمارى از اين گونه حافظان قرآن مىنگريم كه بنظر مىرسد، خردسالترين حافظ قرآن در شمار آنان است:
حافظ قرآنى از خيل شاگردان دخت فرزانه پيامبر(ص)
كسانى كه با تاريخ اسلام آشنايى دارند، بىگمان با نام «فضّه» آن بانوى دانشور، هوشمند، باايمان و پروا پيشه، آشنا هستند
او اين سعادت و افتخار را داشت كه بخشى از بهترين دوران زندگيش را در كنار دخت فرزانه پيامبر فاطمه(س) باشد، پرتوى از آن خورشيد جهان افروز، گيرد، قطراتى چند از آن چشمهسار زلال دانش و بينش بنوشد و در مسير آن نسيم دل انگيز و دلاويز و عطر آگين قرار گيرد و مست معنويّت قرآن گردد و به چشمه زلال و گواراى آن دست يابد، اوج گيرد و نامش به عنوان شاگردى شايسته از آموزگار انسانيّت و دختر پيامبر(ص) بماند
مورّخان و محدّثان در مورد «فضّه» اين بانوى آشناى به قرآن و حافظ آيات آن آوردهاند كه:
او در حضور چهار فرزند جوانش به همراه كاروانى عازم سفر پرمعنويت حجت بود كه بطور تصادفى در منزلگاهى از كاروان خويش عقب افتاد و سرگردان بيابانها شد
در انديشه بود كه چه بايد كرد كه مرد بزرگوار و درستكارى بنام «عبداللّه مبارك» كه او نيز مرد عبادت و بندگى خدا و آشنا با قرآن بود و شتابان از پى كاروان، راه مىپيمود، به آنجا رسيد و با تعجّب بسيار بانويى باوقار و وزين را در آن دشت، تنها و سرگردان و در انديشه راه و كاروان رفتهاش ديد
به آهنگ يارى به بندهاى گمشده، بسوى او مرْكب راند؛ هنگامى كه با وى سخن آغاز كرد، شگفت زده شد، چرا كه ديد هر چه از او مىپرسد، تنها بوسيله آيهاى از قرآن، پاسخ خويش را دريافت مىدارد و ديگر هيچ!
يك لحظه به مغزش اين انديشه خطور كرد كه: «آيا با انسانى آگاه از قرآن و آشناى با آيات خدا و حافظ و حامل قرآن و معارف او روبروست يا با فرشتهاى گرانمايه وبزرگوار؟»
راستى او انسان است و حافظ قرآن و آگاه به ترجمه و مفهوم آيات كه اين گونه آيات را بجا و مناسب، بمورد و شايسته در پاسخ بكار مىبرد و جز آيه نمىخواند يا فرشتهاى از عالم بالا و فرود آمدهاى از كرّوبين؟
® شما فرشته هستيد يا از نسل و تبار آدم؟!
«عبداللّه مبارك» آن قرآن پژوه و دانشور به زبان و فرهنگ عرب، از آن بانوى دانشمند پرسيد: «بانوى مسلمان! شما كه هستيد؟»
آن بانو در پاسخ اين آيه را تلاوت كرد كه:
«... وقل سلامٌ فسوف يعلمون.»(12)
«... و بگو: سلام و به سلامت؛ پس بزودى خواهند دانست.»
و بدينسان روشن ساخت كه از آداب گفتگو اين است كه انسان پيش از هر پرسش و سخنى بايد سلام كند و آنگاه سخن، آغاز نمايد. از اين رو «عبداللّه» سلام كرد و آنگاه پرسيد: «بانوى مسلمان! شما در اين بيابان چه مىكنيد؟»
او در پاسخ گفت:
«ومن يهد اللّه فما له من مُضِلّ ... .»(13)
«و هر كه را، خدا راه نمايد، گمراهگر و گمراه كنندهاى نخواهد داشت.»
و با آيهاى كه خواند، عبداللّه دريافت كه او از كاروان وامانده و اينك راه را گم كرده است
عبداللّه شگفت زده شد و پرسيد: «بانو! شما از جنس فرشتگان هستيد يا از تبار پريان و يا از نسل انسانها، كداميك؟»
او در پاسخ اين فراز از آيه را خواند كه:
«يا بنى آدم خذوا زينتكم عند كلّ مسجد ... .»(14)
«هان اى فرزندان آدم! جامه و زينت خود را در هر نمازى برگيريد ... .»
و بدين گونه روشن ساخت كه نه از فرشتگان است و نه پريان، بلكه از نسل آدم است
عبداللّه پرسيد: «از كجا آمدهايد؟»
او در پاسخ اين فراز از قرآن شريف را خواند كه:
« ... ينادون من مكان بعيد.»(15)
«... و گويى آنان از جايى دور ندا داده مىشوند.»
عبداللّه از پاسخ او دريافت كه از راهى دور و دراز آمده و مسافر است و از مردم آن منطقه و سرزمين نيست؛ از اين رو پرسيد: «اينك به كجا روان هستيد و آهنگ كجا كردهايد؟»
او در پاسخ اين آيه را خواند كه:
« ... و لِلّه على الناس حجت البيت من استطاع اًّليه سبيلا ... .»(16)
«و براى خدا و در راه خشنودى او، حجت آن خانه، بر عهده مردم است، البته بر عهده كسى كه بتواند بسوى آن راه يابد.»
و با اين پاسخ، عبداللّه دريافت كه او زائر خانه خداست و بسوى مكّه مىرود
پرسيد: «اينك چه مدّتى است كه در راه هستيد؟»
او در پاسخ اين آيه شريفه را خواند كه:
«ولقد خلقنا السموات والأرض وما بينهما فى ستّْ ايّام ... .»(17)
«و به يقين آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش روز و شش مرحله آفريديم ... .»
و با اين آيه، روشن ساخت كه شش روز است كه با كاروان خويش حركت كرده و اينك از كاروان وامانده است
پرسيد: «آيا گرسنه و تشنه نيستيد و آب و غذا ميل نداريد؟»
او در پاسخ اين آيه را خواند كه:
«وما جعلناهم جسداً لا يأكلون الطّعام وما كانوا خالدين.»(18)
«و ما آنان را جسدى كه غذا نخورند و آب ننوشند، قرار نداديم و جاودانه هم نبودند.»
و با اين بيان و انتخاب بمورد آيه، عبداللّه دريافت كه او گرسنه و تشنه است
عبداللّه از او خواست تا سريعتر و باشتاب گام بردارد تا به كاروان برسند، به همين جهت پرسيد: «آيا مىتوانيد تندتر حركت كنيد؟»
او در پاسخ گفت:
«لايكلّف اللّه نفساً الاّ وسعها ... .»(19)
«خدا هيچ كسى را جز به اندازه توان و امكاناتش موظّف نمىسازد ... .»
و با اين پاسخ، دريافت كه خسته است و توان حركت سريعتر برايش نمانده است
عبداللّه با شنيدن آهنگ صدا و سخنان سنجيده او دريافت كه او بانويى كامل و مادرى بافضيلت است و دوران جوانى را سپرى كرده است از اين رو از او پرسيد: «آيا حاضر است در رديف او سوار بر شتر گردد؟»
او اين آيه را در پاسخ خواند كه:
«لو كان فيهما الهٌْ الاّ اللّه لفسدتا ... .»(20)
«اگر در آسمان و زمين، جر خداى يكتا، خدايانى ديگر بود، بىگمان زمين و زمان تباه مىشد ... .»
از شنيدن پاسخ او دريافت كه آن بانو، عنصر حيا، عفاف و نجابت است و درس آموخته مكتب قرآن و عترت و از آن قماش زنان و مردانى نيست كه: از تو به يك اشاره، از من به سر دويدن
و آنگاه در دل، هزاران بار به او آفرين نثار كرد، چرا كه ديد او آشناى با قرآن و دانش آموخته و دانشورى است كه به گفتار خويش پايبند و معتقد است و به آنها ايمان دارد. او درس را نه براى درس و قرآن را نه براى شهرت، آوازه، بيهودگى و بى هدفى و طبق راه و رسم رايج، يا براى راه گشودن به آلاف و الوف و يا دربار حاكمان و سردمداران، آموخته، نه! هرگز! و نه آن را براى خودنمايى و ارضاى حس خودخواهى و خودپرستى خويش حفظ كرده، نه! هرگز! و نه براى توجيه شقاوت و شرارت و گناه ديگران و بزرگ كردن چهره سياه رويان زورگو و خودكامه تاريخ، نه! هرگز! بلكه براى آگاهى و شناخت وظيفه و آنگاه عمل به آن و آراستگى به ارزشهاى پرشكوه قرآن و الگو و اسوه و مقتدا و نمونه گرفتن از آن و خاندان وحى و رسالت(عليهم السلام) آموخته است؛ و او راستى درخور گراميداشت و خدمت است
اينجا بود كه عبداللّه از مركب خويش فرود آمد و با نهايت احترام از آن بانوى دانشمند، پرواپيشه، خرد ورز و خردمند درخواست نمود كه بر مركب نشيند
او بر مركب نشست و آنگاه به انگيزه سپاس خدا اين آيه را خواند كه:
«... سبحان الّذى سخّر لنا هذا و ما كنا له مُقرنين.»(21)
«... پاك و منزّه است آن خدايى كه اين مركب را براى ما رام ساخت وگرنه ما توان رام كردن آنها را نداشتيم.»
هنگامى كه به كاروان رسيدند، عبداللّه پرسيد: «آيا در كاروان از نزديكان و بستگان كسى را دارد؟»
آن بانو اين آيات را يكى پس از ديگرى خواند كه:
«يا داوود انّا جعلناك خليفْ فى الأرض ... .»(22)
«هان اى داوود! ما تو را در زمين خليفه و جانشين گردانيديم، پس در ميان مردم براساس حق و عدالت داورى كن.»
و: «وما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرّسل ... .»(23)
«و محمد(ص) جز پيامبر و فرستادهاى كه پيش از او هم پيامبرانى آمدند و گذشتند، نيست.»
و: «يا يحيى خُذْ الكتاب بقوّْ ... .»(24)
«هان اى يحيى! كتاب خدا را با نيروى تمام بگير و در راه رساندن پيام آن بكوش.»
واين فراز از آيه را كه:
«يا موسى انّى انا اللّه ... .»(25)
«هان اى موسى! منم، من، خداوند، پروردگار جهانيان.»
و بدينسان روشن ساخت كه چهار تن از بستگان و نزديكان او به نامهاى: داوود، محمد، يحيى و موسى در كاروان حضور دارند
عبداللّه پرسيد: «بانوى عرب! اين چهار نفر كه نامشان آمد، كيانند و با شما چه پيوندى دارند؟»
او در پاسخ اين پرسش اين آيه را خواند كه:
«المال والبنون زينْ الحيوْ الدّنيا ... .»(26)
«داراييها و پسران، زينت و آراستگى زندگى ناپايدار اين جهانند ... .»
و با اين بيان دريافت كه آنان پسران او هستند
فرزندانش را ندا داد و آنان پروانهوار برگرد مادر دانشمند و بافضيلت خويش حلقه زدند و آنگاه او خطاب به آنان گفت:
«يا ابت استأجره انّ خير من استأجرت القوى الامين.»(27)
«هان اى پدر! او را استخدام كن! چرا كه او بهترين كسى است كه وى را استخدام مىكنى؛ او هم نيرومند است و هم امانتدارِ در خور اعتماد.»
با شنيدن اين آيه از او دريافت كه به پسران خويش دستور داده كرايه شتر و پاداش كارش را بدهند؛ و آنان نيز بى درنگ چنين كردند
وآنگاه افزود كه:
«واللّه يضاعف لمن يشأ ... .»(28)
«و خدا براى هر كه بخواهد آن را چند برابر مىسازد و خداوند داناست.»
و پس از اين سخن، آنان پول بيشترى به او دادند و از او سپاسگزارى كردند
از آنان پرسيد: «اين بانوى گرانقدر كيست؟»
گفتند: «نمىشناسى؟»
گفت: «نه! بخداى سوگند! او را نمىشناسم و از كار او بهت زده شدهام، چرا كه آنچه از او پرسيدم يك كلمه از خود چيزى نگفت و تنها بوسيله آيات قرآن، پاسخ مرا داد و با قرآن سخن گفت.»
آنان گفتند: «عبداللّه! اين بانوى دانشور و بزرگوار، مادر ما، «فضّه»، از بهترين شاگردان فاطمه(س) دخت سرفراز پيامبر(ص) و دستيار و خدمتگزار افتخارى اوست واينك بيست سال است كه پس از شهادت جانسوز دخت فرزانه پيامبر(ص) جز با قرآن، سخن نگفته است.»
آرى! «فضّه» اين افتخار را در جوانى يافت كه به خانه پرمعنويّت فاطمه(س) راه يافت، به شاگردى او مفتخر گرديد، به راه و رسم آسمانى و انسانى او اقتدا كرد، او را الگوى زندگى و اخلاق و رفتار خويش قرار داد، قطراتى از اقيانوس موّاج و بيكرانه دانش و بينش آن حضرت چشيد، در مكتب انسانساز او، يك بانو يا دختر بىنام و نشان و فاقد قدرت و امكانات به جايى اوج گرفت كه جزو خاندان رسالت(عليهم السلام) گرديد و مشمول آيه شريفه «هل أتى»(29) شد
جوانى كه بصورت شگفت انگيزى حافظ قرآن گرديد
«زاذان» يا «ابو عمره فارسى» نامى آشنا براى آشنايان با تاريخ اسلام است. او به گونهاى كه رجال شناسان نامدار آوردهاند، جوان هوشمند، هنر دوست، شاعر، خوش بيان، خوش فكر، خوش چهره، درست انديش و حقجو بود كه به دليل تواناييهاى فكرى و عقلى، قابليتهاى اخلاقى و انسانى، ذوق و قريحه خوش هنرى، گرايش به ارزشهاى قرآنى و اسلامى، ارادت راستين به اميرمؤمنان(ع) و آمادگيهاى لازم با رهنمود و عنايت اميرمؤمنان(ع) به افتخارى بزرگ و ماندگار مفتخر گرديد و يكباره در صف حافظان قرآن شريف قرار گرفت
او به بيان دانشوران و رجال شناسانى چون: مرحوم شيخ طوسى، علاّ مه حلّى، احمد برقى، علاّ مه مامقانى، راوندى و ديگران، از ياران خاصّ و دوستداران اميرمؤمنان(ع) بود؛ و در اين راستا نيز با قرآن و مفاهيم بلند و معارف انسانساز اين كتاب پرشكوه خدا آشنا گرديد و در پرتو عمل به آن، مورد عنايت على(ع) قرار گرفت و حافظ قرآن گرديد.
چگونه قرآن را به اين سرعت و زيبايى حفظ كردى؟
داستان شنيدنى و شگفت انگيز او را اين گونه آوردهاند:
علاّ مه مامقانى؛ به نقل از كتاب «خرايج و جرايح» راوندى آورده است كه: من روزى با گوش جان سپردن به تلاوت قرآن «زاذان» و درك تسلّط عجيب او به كران تا كران اين كتاب آسمانى، رو به او كردم و گفتم: «هان اى دوست ديرين! به گونهاى كه پيداست تو قرآن را هم شايسته تلاوت مىكنى و هم تمامى آيات آن را حفظ هستى، اينك بگو ببينم اين تلاوت زيبا را از كه آموختى و چگونه قرآن را به اين دقّت و زيبايى حفظ كردى؟»
او در حالى كه شكوفه شادمانى و لبخند در روى لبانش شكفته شده بود، در پاسخ گفت: «دوست من سعد! حقيقت اين است كه من از بهاران زندگى و نوجوانىام با انديشههاى بلند و عملكرد شايسته و زيبنده اميرمؤمنان(ع) آشنا شدم و اين آشنايى در پرتو جاذبههاى گوناگون و ابعاد تماشايى وجود اميرمؤمنان(ع) در انديشه، عمل، آراستگى به ارزشها و بشر دوستى، توحيد و تقواى بىنظيرش، به دوستى و عشق به او تبديل گرديد.
من به سوى او جذب شدم و در شعاع عظمت شخصيت معنوى، علمى و انسانى او قرار گرفتم و از درخشش فروغ تابناك وجود گرانمايه آن ابرمرد تاريخ به اندازه ظرفيّت وجودى و توان و امكانات فكرى و روحى خويش، نور و روشنايى گرفتم، به گونهاى كه به تدريج در صف ياران و دوستداران راستين او و سرانجام در شمار خواصّ او درآمدم
دوست من! در دوران جوانى از صداى خوبى بهرهور بودم و از سر ذوق با صداى گرم و لهجه خوش و دل انگيزى مىخواندم و دلها و گوشها را جذب مىكردم
روزى در كنار شطّ كوفه با چهره و ظاهرى آراسته در جمع دوستان حضور يافتم و به خواندن شعرى دل انگيز پرداختم؛ همه گوشها صداى مرا مىشنيد و چشمها به من دوخته شده بود كه عبور اميرمؤمنان(ع) به آنجا افتاد و گويى آن حضرت نيز از صداى خوش من، خوشش آمد و فرمود: هان اى زاذان! تو با اين ذوق سرشار و صداى گرم و گيرا، چرا قرآن نمىخوانى و محفل خويش را به تلاوت آيات جانبخش قرآن، روح نمىبخشى؟»
گفتم: «سالار من! حقيقت اين است كه من هم در خويشتن، استعداد آموزش قرآن و آشنايى با مفاهيم بلند آن را احساس مىكنم و هم ذوق و هوش و قريحه تلاوت زيباى قرآن را دارم و هم صداى گرم و مناسب را براى اين كار؛ امّا دريغ و درد كه از قرآن شريف جز سوره حمد و قل هواللّه را حفظ نيستم.» و فراموش نمىكنم كه در همانحال جام ديدگانم از اشك لبريز گرديد
اميرمؤمنان(ع) اشاره فرمود كه: «نزديكتر بيا !»
به آن گرانمايه عصرها و نسلها نزديكتر شدم و پنداشتم كه سخنى دارد. در اين هنگام بود كه آن حضرت، دستم را گرفت و پدرانه و پرمهر، آموزگار فرزانهام گرديد و جملاتى را كه هنوز هم نمىدانم چه بود، در گوش من زمزمه كرد.
بخداى توانا و بىهمتا سوگند! كه از آنجا گامى برنداشته و دور نشده بودم كه ديدم آن زمزمه دلانگيز و آن سخنان شگفت آور معجزه كرد و اعجاز بزرگ و شكوهبارش اين بود كه احساس كردم كران تا كران قرآن و آيات انسانساز آن در ذهن و فكرم رژه مىرود و همه كتاب آسمانى در سينهام نقش بسته و از هر سوره و آيهاى كه بپرسند، گويى مىتوانم پاسخ دهم و تلاوت كنم
آرى! سالار و سرور و امام راستين، اميرمؤمنان(ع) بود كه بصورت شگرف و معجزه آسا قرآن را به من آموخت و من بدينصورت حافظ قرآن شدم
«سعد خقاف» در اين مورد آورده است كه: من داستان «زاذان» را در آخرين روزهاى زندگىام به حضرت باقر(ع) نقل كردم و ايشان فرمود: «داستان زاذان درست است واميرمؤمنان(ع) با خواندن اسم اعظم الهى بر گوش او، آن تحوّل عجيب و عميق را در او پديد آورد.»(30)
كسانى كه در دهههاى اخير با قرآن و حفظ آن و شنيدنيهاى جالب در مورد حافظان قرآن، آشنايى دارند، بىگمان با نام مرحوم «كربلايى كاظم فراهانى» و يا به تعبير پارهاى: «كشف الاَّيات ناطق»، آشنا هستند و نام اين مرد و داستان شگفت انگيزش در حفظ قرآن و چگونگى تسلّط عجيب او به همه قرآن و آزمون او بوسيله علما و دانشمندان حوزهها و نظرات آنان در مورد او را شنيده و يا خواندهاند
او با اينكه مردى روستايى، ساده، بىآلايش و فاقد امكانات تحصيل و فراگيرى دانش و كسب بينش بود و با اينكه به به مكتب و مدرسه نرفته و حتّى حروف فارسى يا عربى را نمىشناخت و با اينكه روستا زادهاى محروم و بيگانه از دانش و دانشگاه و حوزه و جلسات قرائت و حفظ قرآن و كلاسهاى ترجمه و تفسير آيات بود، بناگاه با تحوّلى شگرف در زندگيش و به بيان پارهاى از نويسندگان: با عنايتى كه از سوى خدا و خاندان وحى و رسالت(عليهم السلام) به او شده بود، تمامى آيات قرآن را به يكباره حافظ گرديد، آن هم به گونهاى در شمار حافظان قرآن قرار گرفت كه مىتوانست اين كتاب پرشكوه خدا را از آغاز تا پايان و به عكس از آخر تا اوّل آن بطور صحيح و بدون كوچكترين غلط و لغزشى، تلاوت و قرائت كند
افزون بر اين هنر بزرگ كه براى انسانهاى عادّى ميسّر نيست، او به گونهاى بر قرآن تسلّط داشت و به او عنايت گرديده بود كه هر قرآنى با هر چاپ و هر قطع به دست او مىدادند، آيه و يا آيات مورد پرسش را هم از حفظ ، تلاوت مىكرد و هم با يك اشاره، آنها را از قرآن پيدا مىكرد و نشان مىداد
و عجيبتر از اين نكات و ويژگيها، اگر از او مىپرسيدند: «فلان سوره قرآن چند آيه، چند واژه، چند حرف و يا چند «الف»، «نون» «كاف» «واو» و ... دارد؟» او بىدرنگ و بدون ماشين حساب و كامپيوتر جواب مىداد و همه، انگشت حيرت بر لب مىگرفتند
بجاست در اين نوشتار، نخست ديدگاه شمارى از علما و دانشمندان بزرگ حوزههاى علميّه قم و نجف را در مورد او بنگريم و آنگاه داستان شنيدنى حافظ قرآن شدنش را از زبان خودش بخوانيم:
مرحوم آيت اللّه خوانسارى:
مرحوم «آيت اللّه سيّد محمد تقى خوانسارى» كه از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است، ضمن پذيرفتن «كربلايى كاظم» و آزمون بسيار او، از او مىخواست كه قرآن را بطور عكس از حفظ بخواند و براى آغاز كار، سوره بقره را از آخرين آيه بطرف اوّل شروع كند
كربلايى كاظم از آخرين آيه كه آيه «لايكلّف اللّه ...» مىباشد آغاز و بطور عكس شروع به خوانده قرآن از حفظ نمود كه آيت اللّه خوانسارى پس از خواندن صفحاتى، گفت: «راستى كه عجيب است! من شصت سال است كه سوره مباركه «قل هو اللّه احد» را كه چهار آيه است مىخوانم، امّا اگر اينك از من بخواهند تا آن را به عكس تلاوت كنم، بدون فكر و دقّت و تأمل، نخواهم توانست، امّا اين بنده خدا را بنگريد كه چگونه بدون درنگ و با سرعت و دقّت و بدون غلط ، سوره بقره را به عكس مىخواند، راستى كه كار او شگفت انگيز است!»
آيت اللّه محمد باقر محسنى ملايرى (صاحب استخاره):
ايشان از علماى شناخته شدهاى هستند كه بسيارى او را بويژه بخاطر استخارههاى معروفش مىشناسند كه در زمان حياتشان هر روز دهها تلفن از ايران و سراسر جهان، براى استخاره داشتند
ايشان يك ماه از «كربلايى كاظم» در خانه خويش در شهر «ملاير» بعنوان ميهمان پذيرايى كرد و او را در مورد حفظ قرآن و تحوّل عجيبى كه در زندگيش به يكباره پديد آمده بود، آزمود
آن مرحوم در مورد اين حافظ قرآن مىگفت: «ايشان يك ماه ميهمان من بود، نه هوش فوق العادهاى داشت و نه به مكتب و مدرسهاى رفته و نه دانش و بينشى داشت، امّا پس از عنايتى كه به او شد، نه تنها قرآن را تلاوت مىكرد بلكه آيات را از حفظ مىخواند.»
علاّ مه شهرستانى:
«آيت اللّه آقاى حاج سيّد هبْ اللّه شهرستانى» نويسنده كتاب «اسلام و هيئت» كه از بزرگان شيعه و از دانشمندان بنام حوزه نجف بود، در سفرش به ايران و زيارت حضرت رضا(ع) با كربلايى كاظم، ديدار كرد و از كار او غرق در تعجب گرديد، چرا كه خود او حافظ قرآن بود و با زحمت و صرف وقت و تلاش بسيار، قرآن را حفظ كرده و با تمرين بسيار مىكوشيد آن را فراموش نسازد
مرحوم شهرستانى او را به همراه خويش به عراق برد و نشستهاى متعددى با شركت حافظان قرآن از كشورهاى عربى تشكيل داد و از همگان خواست تا كربلايى كاظم را بيازمايند. آنان نيز او را از نظر تلاوت، حفظ ، خواندن قرآن از حفظ بصورت معكوس و يافتن آيات مورد نظر بدون فوت وقت آزمودند و همگان از كار او شگفت زده شدند
مرحوم آيت اللّه صدر:
مرحوم «آيت اللّه سيّد صدر الدين صدر» از مراجع بزرگ روزگار خويش و مردى ژرفنگر، انديشمند و آزاده بود. او پس از آزمودن اين حافظ قرآن و اظهار شگفتى از كار او فرمود: «نمىدانم در حقيقت چه عملى مورد پذيرش بارگاه خداست؟ چرا كه من، هم سيّد هستم و از نسل و تبار پيامبر(ص) و هم سالهاست كه درس خوانده و بازگو كردهام و به اوامر الهى عمل نموده و از محرماتش دورى جستهام، امّا به چنين فيض و عنايتى، مفتخر نشدهام و اين پيرمرد روستايى مورد عنايت قرار گرفته و قرآن، اينگونه در سينهاش نقش بسته است.»
مرحوم آيت اللّه بروجردى:
او به محضر مبارك «آيت اللّه بروجردى» رفت و آن عالم گرانمايه، ضمن اينكه او را مورد تفقد قرار داد، چندين سوره و آيه را از او پرسيد و كربلايى كاظم بىدرنگ شروع به خواندن ادامه آيات كرد و آنقدر خواند كه همه را به تعجّب واداشت
در همان نشست، مرحوم آيت اللّه بروجردى آيهاى را تلاوت كرد كه حافظ قرآن گفت: «آقا ! اشتباه تلاوت كرديد.»
هنگامى كه قرآن را آوردند، ديدند او درست مىگويد
مرحوم آيت اللّه حجتت:
مرحوم «آيت اللّه حجتت» از علماى بزرگ حوزه و از مراجع عصر خويش بود
اين بزرگوار به او عنايت خاصّى داشت و از او به: «معجزه ولايت راستين» تعبير مىكرد
آيت اللّه جعفر سبحانى:
نامبرده كه از اساتيد و دانشوران بنام است، در مورد كربلايى كاظم مىگويد:
عصر روزى وارد مدرسه فيضيّه شدم و ديدم حافظ قرآن، كنار باغچه مدرسه نشسته است و گروهى برگرد او حلقه زده و از او قرآن مىپرسند و او پاسخ مىدهد
من هم جلوتر رفتم و دو مورد از دو سوره «صافات» و «ص» از ايشان پرسيدم كه با سرعت و دقّت از حفظ ، پاسخ مناسب را داد. قرآن كوچكى از جيب در آوردم و از او خواستم تا آيهاى را كه من مىخوانم پيدا كند و او بىدرنگ قرآن را گرفت و با يك قبضه گشود و گفت: «بفرما ! اين آيه مورد نظر شما!» وقتى نگاه كردم با شگفتى بسيار ديدم آيه در همان صفحه است.(31)