نور ولايت
در خردسالترين حافظ قرآن |
بدينوسيله گواهى مىشود كه آقاى سيّد محمّد حسين طباطبايى توسط هيئت ممتحنين دانشگاه اسلامى حجتاز در رشته «علم حفظ قرآن كريم» مورد ارزيابى قرار گرفت و در نتيجه، مدرك افتخارى دكتراى فلسفه به وى اعطا مىگردد
با اجازه از خداوند متعال و پيامبر برگزيدهاش محمد(ص) و افراد مورد تاييد آنها
بيست و يكم شوال 1418 - نوزدهم فوريه 1998
حضرت علامه پيرفيض الاقطاب صديقى
حقوقدان و وكيل دادگسترى و رئيس دانشگاه
مقدمه حافظ ومفسر قرآن حضرت آيت اللّه خزعلى
«علم الهدى»، «سيّد محمد حسين طباطبايى» حافظ قرآن،
نه افسانه است نه افسون .
اعجوبهاى است افسانهگون.
خردسالى است بزرگ، بزرگتر از بزرگسالان .
خدايش چنين آفريد: «... فتبارك اللّه أحسن الخالقين.»(1)
درون آدمى را، روح والاى انسانى را، راز و رمزى است پيچيده كه فرشته هم به گشودن آن راه ندارد
مگر نگفتند: «أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدمأ.»(2)
و مگر نشنيدند: «انّى أعلم مالاتعلمون.»(3)
و همين بود كه خداوند، روح را به خود نسبت داد كه از روحم در او دميدم: «ونفخت فيه من روحى.»(4)
كه: روح، مربوط به من، چون بيتى در باره كعبه، خانه من؛ كه اين روح، چنان بلند پايه است كه به ديگر چيزش نسبت مدهيد! مربوط مكنيد كه آن، دون است و اين والا؛ و آن زير است، اين بالا، اين مخلوق برجسته، تنها منسبتش منم
اگر اين فراز پايه و سنگين مايه روح القدسش، مدد كند در گهواره و حتّى در رحم، سخن گويد و با رخصت
پروردگار، كار خدايى كند، از گِل، به شكل پرنده بسازد و با دَم خويش، زندهاش كند كه با دو بال خود به پرواز آيد، به كور، بينايى دهد و به پيس، شفا از درون خانهها و جانها خبر دهد
و اين خاصّ خاصان است كه در انبيا و اوليا، جارى و سارى است بلكه حتّى در مقام رهبرى مردمان هم كه
رتبتى پايينتر از آن مقامات والا است، استمرار دارد. با هم به فرموده نغز پر مغز امام دهم، على بن محمد الهادى(ع) گوش بسپاريم:
«انّا للّه و انّا اليه راجعون! قدمضى ابو جعفر(ع).»
حضرت در مدينه از پدرش در بغداد ياد مىكند: «آه! ابو جعفر، پدرم، از دنيا رفت.»
پرسيدند: «چگونه فهميديد؟» (پيكى نيامده نامهاى نرسيده )
فرمود: «از جلال خداوند، چيزى بر من القأ شد كه قبلاً نداشتم.»
اين، نه آن ولايت تكوينى است كه آن را با پدر و در خردسالى و حتّى در رحم مادر داشتهاند، اين مقام رهبرى، تنها نصب و اعلان از جانب خداوند نيست، بلكه در خارج ما بحذأ دارد
بگذار و بگذر از كوردلان كم مايه، كه حتى قبل از غدير خم، على(ع) را داراى اين منصب نمىدانند و با دست زدن زيد و عمرو به دستش، رهبرى را تثبيت مىكنند
بگذار و بگذر از آنان كه از كنار «انّما وليّكم اللّه و رسوله والّذين آمنوا الذين يقيمون الصلوْ و يؤتون الزكوْ وهم راكعون.»(5) گذاشتند و گذشتند و بيعت غدير كه براى گرد آوردن قدرت اجرايى ولايت بود با اصل منصب، ملتبس كردند: «فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا.»(6)
به هر حال: روح القدس، روح را چنين بال و پر مىدهد و بالنده مىكند. از آن پس برمىخوريم با روحى كه با اين روح مؤيّد، تماس پيدا كند ولو يك لحظه كه دگرگون مىشود. هر اندازه، صاحب مقام اراده كند، تماس گيرنده، اثر پذير مىشود
داستان روح انگيز «زاذان خوش صدا» را شنيدهايد، با صدايى شيوا و آوايى خوش، شعر مىخواند كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «چرا نعمت صداى خوش را در شعر بكار مىبرى؟ قرآن بخوان!»
گفت: «قرآن نمىدانم.»
گفت: «جلو بيا !»
در گوشش، كلمهاى گفت كه تمام قرآن در جانش چون نقش بر حجتر، جايگزين شد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مىكرد
بلكه، مسيح كرد آنچه اين ديگران مىكنند؛ كه اين بسى بالاتر از مسيح است. مسيح هم مفتخر است، چه در پشت سر نوهاش، قامت نماز خواهد بست و نوه ايشان هم، كار پدر بزرگ را در عصر ما، درباره روستايى ساده دل پاك، «كربلايى كاظم ساروقى اراكى» انجام داد. فرمود: «قرآن بخوان.»
گفت: «قرآن نمىدانم كه ملاّ نرفتهام.»
فرمود: «من مىگويم قرآن بخوان.»
اين كلام، همان؛ و حفظ تمام قرآن، همان. چه حفظى كه به تمام آيات، به تمام كلمات، به عدد كلمهها در قرآن، سلطه يافت، نه تنها حافظه مورد تأثير قرار گرفت كه چشم، هم
در آيات نوشته شده، نور مىديد و بدينوسيله، آنها را از كلمات عربى مشابه تشخيص مىداد. قرآن رإ؛ّّضع وارونه مىخواند از پايان سوره، آغاز و به آغاز سوره، خود را مىرساند
من، در كنار حوض مدرسه فيضيه، در حالى كه خود، مشغول حفظ قرآن بودم، از او پرسيدم كه: اين آيه، در كجاى قرآن است: «لكلّ نبأ مستقر وسوف تعلمون(7) ولتعلمُنّ نبأه بعد حين(8).»
بلافاصله گفت: «دو آيه است از دو جاى قرآن، انعام و ص، كه پهلوى هم قرارش دادهاى.»
از اين هم بگذريم، گاه روحى بالنده مىشود نه با تأثير گذارى فرد مؤيّد، بل با معاشرت مخلصانه و از روى معرفت است كه اين اثر گرانبها بروز و ظهور مىيابد
ديديم «فضّه» خادمه سيدْ النسأ(س) از همدمى با اين مؤيّد به روح القدس، چنان قرآن در جانش آشيانه كرد كه اواخر عمر جز با قرآن صحبت نمىكرد حتّى در حاجات روزانه خود
بگذريم، گاه نه اين است و نه آن، روحى است سرشار از لطافت، پُر است از الطاف پروردگار: «يكاد زيتها يضئ ولو لم تمسسه نار.»(9)
در اينجا، كودك دو سالهاى را مىبينيم كه در صحن حياط مشغول بازى است، مادرش افرادى را تعليم قرآن مىكند، ناگهان پس از ختم درس، فرزند خويش را مىبيند كه همه آنچه را كه با زحمت و دقت، به ديگران آموخته، فرزند خردسالش بازگو مىكند: «يكاد زيته يضيئ ولو لم تمسسه نار.»
چه انبساط خاطرى، چه هيجانى، چه شگفت زدگى، دست مىدهد، نمىدانم؟
با همسر در ميان مىگذارد. همسر لايق، مدير، كاردان، كه خود حافظ قرآن است، موهبتى الهى را در برابر، احساس مىكند، شكرانه را كمر مىبندد كه از او بطور دقيق مراقبت كند، در بالندگيش بكوشد. اى خوشا فرزند خوب و اى بيشتر، خوشا از والدين بيدار و قدرشناس و شكرگزار
او را مورد مراقبت قرار مىدهد و در حفظ دادنش قرآن را، مىكوشد. پدر مىفهمد كه با روحى بزرگ در كالبدى كوچك، سر و كار دارد لذا بنده مىديدم، پدر در گزارش دادن، خيلى كريمانه و بزرگوارانه از او ياد مىكند، مكرر از او شنيدم كه: «سيّد حسين مىفرمايد.»
با اندك زمانى، نوباوه عزيز، خردسال بزرگ، سيّد محمد حسين ما، حافظ تمام قرآن مىشود
حفظ، سلطه و دريافت تناسب آيات با مطالب كه بارها در كنار پدرش بودم كه از مطلبى سؤال مىكرد و مىخواست او آيهاى در اين باره بخواند، من و پدرش كه هر دو حافظ هستيم، به فكر فرو مىرفتيم كه: چه آيهاى مناسب است؟ وقتى سيّد حسين لب مىگشود، مىديديم آن آيه كه او آورده به ذهن ما خطور نكرده است و صد در صد متناسب با سؤال است
روزى به او گفتم: «من تفسير مىگويم، بعضى نكات را در تفسير براى محصلين خاطر نشان مىكنم ولى به يادداشت آنها نمىپردازم، در اين باره چه به ذهنتان مىرسد؟»
بلافاصله گفت: «ولاتسأموا ان تكتبوه صغيراً او كبيراً الى أجله.»(10)
اين بخشى از آيه درباره كتابت قرض است كه هيج تناسبى براى سؤال از آن در ضمن آيه، فهميده نمىشود، ولى با تقطيع اين قسمت، چنان متلائم و متناسب مىنمايد كه گويى براى همين سؤال نازل شده است.
پرسيدم: «نظرت درباره تفسيرى كه به آن اشتغال دارم، چيست؟»
گفت: «كزرع أخرج شطأه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع.»(11)
خدا دانا است، به قدرى مرا اميدوار كرد كه به آيندهاى فرّخ و خرّم دل بستم
آرى! خدا است كه با مدد غيبى، غرق شدگان در مادّه و مادّيات را تنبّه مىدهد
خود، فراموش كردگان را به ياد خود، به ياد گوهر گرانبهاى نفس، مىاندازد. از اخلاد در زمين كنارشان مىكشد و آنها، به ياد آن قدرت لايزال كه چنين به بندگانش مهر مىورزد، مىافتند، بر گذشته، حسرت مىخورند و براى آينده، فكر جديدى در سر مىپرورند
تو اى طباطبايى عزيز!
تو اى فرد بزرگ!
نه تنها جاذبهاى بين خود و ديگران برقرار كردى كه:
جاذبهاى بين خودشان و گوهر گرانبهاى روحشان،
بين خودشان و پروردگار عزيز متعالشان،
بين خودشان و دنيا و محيط پر رمز و رازشان
از خداوند منّان مسألت دارم اين بيدارى را بيدار بدارد، به خواب ديگرى مبدّل نشود
اين ارتباط با خودش كه از حفظ قرآن هم گرانمايهتر است، بيمه فرمايد و بيمهاش را هم بيمه فرمايد كه منحل نگردد
از گرد آورندگان اين اثر نفيس فصول مختلف زندگى اين قرّْ العين، سپاس دارم و قدر مىگزارم و از خداى منّان، مسألت توفيق و مزيد تأييدشان را دارم
خوانندگان گرامى را هم توصيه مىكنم در هر فصل و در هر يك از رويدادها، تأمّل كنند و قبل از اعجاب به رويداد، به خالق اين پديده و به الطافش، فكر كنند و خود را از يأس و از ناچيز ديدن خويش، خالى كنند، فرزندان گرانمايهشان را ارزيابى كنند، شايد گنج نهفتهاى در وجودشان بيابند
خداوندا ! به پاكانت، به نيكانت، به نزديكان دربارت، به مردم ما، به نظام ما، به كشور ما، به دستاندركاران دلسوز نظام ما، نظر لطفى عنايت فرما ! به ددان، به بدان، به بد سگالان نظام، ابتدا، رحمت فرما و هدايتشان نما و اگر نه در آمين، ربّ العالمين
خور اينند، خودشان را به خودشان مشغول كن و شرّشان را از سر مردم كوتاه فرما !
«والحمد للّه كما هو أهله ومستحقه والسلام عليكم وعلينا وعلى عباد اللّه الصالحين والحمد للّه ربّ العالمين.»
أبو القاسم خزعلى
عضو شوراى نگهبان و جامعه مدرسين قم
22 رجب 1419