مشروعيت تقيه از ديدگاه شيعه و سني

يكي از شبهاتي كه اهل تسنن به ويژه وهابي‌ها، فراوان از آن سخن گفته و سر و صداي زيادي اطراف اين شبهه سر داده و با تمام قدرت جهت درهم‌كوبيدن شيعه به ميدان آمده‌اند، مسأله تقيه است.

و به جرأت مي‌توانيم بگوئيم كه آنان به تمام اعمال شيعيان نگاهي تقيه آميز دارند، و به تعبيري ديگر خيمه‌اي به پهنا و گستردگي همه اعمال ديني شيعيان بر نگاه وهابيان شيعه سايه افكنده است و از دوربيني آميخته به شك همه چيز را رصد مي‌كنند.

از اين رو، در برابر پاسخگوئي شيعيان و واكنش آنان نسبت به اتهاماتي كه وارد مي‌كنند بلافاصله پاسخ داده مي‌شود كه شما تقيه مي‌كنيد و اگر آن را رد مي‌كنيد، اين هم تقيه است.

مي‌گويند: شيعه معتقد به تحريف قرآن است، اگر آن را نمي‌پذيرد، تقيه مي‌كند!!!

 شيعه قائل به كفر تمام مسلمانان غير از خود است، اگر آشكارا نمي‌گويد، به خاطر تقيه است!!!

 شيعه قائل به تناسخ ارواح است... و صدها تهمتي كه همه روزه از تريبون‌هاي وهابي‌ها شنيده مي‌شود.

اما با بررسي حقيقت تقيه و اندكي تأمل در آن، درمي‌يابيم كه نه تنها تقيه در شريعت اسلام جايز است؛ بلكه قاعده و اصلي عقلي و فطري است كه تمام عقلاي عالم آن را قبول داشته و در موارد متعدد در زندگي شخصي و اجتماعي خود از آن بهره مي‌برند.

طبيعي است كه هر عاقلي هنگامي كه ببيند با اظهار عقيده؛ جان، مال، ناموس، و آبرويش به خطر مي‌افتد، موقتاً از اظهار عقيده خودداري و خود را از شرّ دشمن حفظ مي‌كند و هرگز كاري نمي‌كند كه دشمن به هدف نهائي خود كه از بين بردن وي و مكتب او است، دست يابد.

تقيه به معناي دست برداشتن كامل از عقيده نيست؛ بلكه نوعي ديگر از مبارزه براي مكاتب و گروه‌هاي است كه خطر انقراض را احساس مي‌كنند و در حقيقت تغيير شكل مبارزه از شيوه مستقيم به حالت غير مستقيم و از روياروئي آشكارا به مبارزه مخفيانه است؛ زيرا در اين برهه، تنها اين روش است كه آن‌ها را از خطر نابودي كامل حفظ مي‌كند.

از آن‌جايي كه پيروان اهل بيت عليهم السلام همواره در اقليت و حكومت‌ها در اختيار دشمنان آنان بوده، از اين روشن مبارزه استفاده بيشتري كرده‌اند و به جرأت مي‌توان گفت كه تقيه نقش تعيين كننده‌‌اي در حفظ و بالندگي مكتب شيعه داشته است.

اين روش مبارزه كه آغازگرش خود امير مؤمنان عليه السلام بوده، اگر در مقاطعي از تاريخ؛ به ويژه در زمان حكومت‌هاي بني اميه و بني العباس به كار برده نمي‌شد، هم اكنون نه اثري از شيعيان باقي بود و نه كسي فكر شيعي را مي‌شناخت.

دشمنان اين مذهب نيز اهميت تقيه را درك كرده و از نقش آن را در حفظ اين مكتب به خوبي آگاه هستند؛ از اين رو است كه بيشترين تلاش را در تخطئه اين فكر و غير مشروع جلوه دادن آن به كار برده‌اند تا شايد بتوانند به مقصود نهائي شان كه نابودي كامل مكتب امير مؤمنان عليه السلام است، دست يابند.

برخي از دانشمندان سني؛ از جمله ابن تيميه حراني، در تخطئه و نامشروع جلوه دادن تقيه، تا حدي زياده روي كرده‌اند كه آن را الحاد و نفاق و گاهي آن را از اعمال يهود دانسته‌اند و شيعيان را به خاطر تقيه كردن، به يهود تشبيه كرده‌اند . ابن تيميه در منهاج السنة مي‌نويسد:

وما ذكره موجود في الرافضة وفيهم أضعاف ما ذكر ... منها غيرهم مشابهة للسامرة الذين هم شر اليهود ولهذا يجعلهم الناس في المسلمين كالسامرة في اليهود ومثل استعمالهم التقية وإظهار خلاف ما يبطنون من العداوة مشابهة لليهود ونظائر ذلك كثير ... .

از چيزهايي كه در رافضه وجود دارد، شباهت آن‌ها به سامري‌ها است كه آن‌ها بدترين قوم يهود هستند؛ از اين رو است مردم آن‌ها را در ميان مسلمانان، همانند سامري‌ها در ميان يهود مي‌دانند . يكي از كارهاي شيعيان، تقيه و اظهار خلاف آنچه در باطن دارند ـ از دشمني با ديگر مسلمانان ـ به خاطر همنوائي با يهوديان است . و همانند آن در شيعه بسيار يافت مي‌شود .

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 1، ص 37، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ .

و در جاي ديگر صريحاً شيعيان را زنديق، ملحد و منافق مي‌خواند:

وأما الرافضة فأصل بدعتهم عن زندقة وإلحاد وتعمد الكذب كثير فيهم وهم يقرون بذلك حيث يقولون ديننا التقية وهو أن يقول أحدهم بلسانه خلاف ما في قلبه وهذا هو الكذب والنفاق.

اما رافضه، پس اساس و سرمنشأ آن‌ها از زندقه و الحاد است . دروغگويي عمدي  در ميان آن‌ها فراوان ديده مي‌شود ، خود آن‌ها به اين مسأله اعتراف كرده و گفته‌اند كه تقيه دين ما است . تقيه اين است كه شخصي با زبان چيزي را بگويد كه در قلب خلاف آن را  اعتقاد دارد، و اين همان دروغگويي و نفاق است .

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 1، ص 68، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ .

علامات النفاق وأسبابه ليست في أحد من أصناف الأمة اظهر منها في الرافضة حتى يوجد فيهم من النفاق الغليظ الظاهر ما لا يوجد في غيرهم وشعار دينهم التقية التي هي أن يقول بلسانه ما ليس في قلبه وهذا علامة النفاق.

نشانه‌ها و اسباب نفاق، روشن‌تر از آنچه در ميان شيعيان وجود دارد، در ميان ديگر گروه‌هاي مسلمان نيست؛ نفاق شديدي كه در ميان آن‌ها آشكار است، در ديگران ديده نمي‌شود . شعار آن‌ها تقيه است؛ يعني با زبان چيزي گفته شود كه در قلب به آن اعتقاد ندارد و اين از نشانه‌هاي نفاق است.

ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم أبو العباس (متوفاي728 هـ)، منهاج السنة النبوية، ج 7، ص 151، تحقيق: د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ .

اين همه تندخوئي، بدزباني و عصبانيت ابن تيميه از استراتژي تقيه، اهميت بيش از پيش آن را روشن مي‌سازد.

در ادامه خواهيم ديد كه مشروعيت تقيه نه تنها از ديدگاه شيعيان؛ بلكه از ديدگاه رسول خدا صلي الله عليه وآله، صحابه، تابعين و بزرگان اهل سنت نيز پذيرفته شده و در عمل نيز به آن پايبند بوده‌اند و اگر قرار باشد كسي به خاطر تقيه كردن؛ منافق، زنديق و يهودي و ... نام بگيرد، صحابه و همفكران ابن تيميه به آن سزاوارتر هستند.

براي آشنايي بهتر با معنا و حقيقت تقيه، ابتدا آن را از نظر لغت بررسي و سپس از ادله مشروعيت تقيه و پيشينه آن در ميان صحابه، تابعين، دانشمندان و مردم عادي اهل سنت، سخن خواهيم گفت.

تقيه در لغت:

تقيه، مصدر باب «اتقي يتقي» به معناي صيانت، خودنگهداري و محافظت از خويش است.

فيروز آبادي (متوفاي817هـ) مي‌گويد:

اتقيت الشي‏ء، وتقيته أتقيه... : حذرته.

از چيزی تقيه کردم يعنی «از آن خود را حفظ کردم».

الفيروزآبادي، محمد بن يعقوب (متوفاي: 817 هـ)، القاموس المحيط، ج 1 ص 1731، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت.

جوهري مي‌گويد:

والتقاة: التقيّة.

کلمه «تقاة» (که در قرآن آمده) به معنی تقيه است.

الجوهري، إسماعيل بن حماد، (متوفاي393هـ)، الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، ج6، ص2527، تحقيق: أحمد عبد الغفور العطار، ناشر: دار العلم للملايين - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1407هـ - 1987 م.

ابن منظور در لسان العرب مي‌نويسد:

تقى يتقي بمعنى استقبل الشيء و توقاه... وروي عن أبي العباس أنه سمع ابن الأعرابي يقول: واحدة التقى تقاة ... .

وفي الحديث: إنما الإمام جنة يتقى به ويقاتل من ورائه أي أنه يدفع به العدو ويتقى بقوته ... .

وفي الحديث: كنا إذا احمر البأس اتقينا برسول الله، أي جعلناه وقاية لنا من العدو قدامنا واستقبلنا العدو به وقمنا خلفه وقاية ... .

تَقِیَ به معنای آمادگی برای چيزی و حفظ خود از آن است... از أبو العباس روايت شده است که از ابن اعرابی شنيد که می‌گويد: تقاة به معنی يکبار تقيه است... و در روايت آمده که امام سپری است که انسان خود را به وسيله وی حفظ می‌نمايد و پشت سر وی می‌جنگد؛ يعنی به وسيله امام دشمن را دفع کرده و خود را با نيروی امام حفظ مي‌کند ... .

و در روايت آمده است که: چون جنگ سخت می‌شد ما خود را در پناه رسول خدا (ص) قرار مي‌داديم؛ يعنی او را وسيله حفظ خويش از دشمن قرار می‌داديم؛ و به وسيله او به سمت دشمنان می‌رفتيم و پشت سر او می‌ايستاديم تا خود را حفظ کنيم.

الأفريقي المصري، محمد بن مكرم بن منظور (متوفاي711هـ)، لسان العرب، ج 15، ص 403، ناشر: دار صادر - بيروت، الطبعة: الأولى.

از مجموع كلمات اهل لغت استفاده مي‌شود كه معناي لغوي تقيه؛ صيانت، حفاظت و نگهداري چيزي از ضرر، آزار و اذيت چيز ديگر است و اين همان معناي اصطلاحي تقيه نزد شيعه است كه در ذيل خواهد آمد.

تقيّة در اصطلاح:

همانگونه كه در معناي لغوي تقيه تفاوت چنداني در تعريف آن ديده نمي‌شد، در معناي اصطلاحي آن نيز اختلاف فاحشي به چشم نمي‌آيد و تقريباً تمامي علماي شيعه و سني از عبارت‌هاي مشابهي براي شناساندن آن استفاده كرده‌اند.

در اين قسمت ابتدا نظر انديشمندان شيعه و سپس سني را نقل مي‌كنيم.

تعريف تقيه از ديدگاه پيروان اهل بيت عليهم السلام:

علما و فقهاي شيعه در تعريف تقيه، عبارات متفاوتي دارند؛ اما از نظر مضمون تقريباً همه به يك مطلب اشاره دارند.

شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه (متوفاي413هـ) در تعريف تقيه مي‌گويد:

التقية:كتمان الحق وستر الاعتقاد فيه، ومكاتمة المخالفين، وترك مظاهرتهم بما يعقب ضرراً في الدين أو الدينا، وفرض ذلك إذا علم بالضرورة، أو قوي في الظن، فمتى لم يعلم ضرراً بإظهار الحق، ولا قوي في الظن ذلك لم يجب فرض التقية، وقد أمر الصادقونجماعة من أشياعهم بالكف والإمساك عن إظهار الحق والمباطنة والستر له عن أعداء الدين والمظاهرة لهم بما يزيل الريب عنهم في خلافهم، وكان ذلك هو الأصلح لهم، وأمروا طائفة أخرى من شيعتهم بمكالمة الخصوم ومظاهرتهم ودعائهم إلى الحق لعلمهم بأنه لا ضرر عليهم في ذلك، فالتقية تجب بحسب ما ذكرناه ويسقط فرضها في مواضع أخرى على ما قدمناه.

تقيه مخفی کردن حق و مخفی نگاه داشتن اعتقاد به حق است؛ و پرده پوشی از مخالفان؛ و اينکه در مقابل ايشان چيزی را که به دين يا دنيای تو ضرر می‌رساند انجام ندهی.

وجوب تقيه زمانی است که بدانی يا گمان قوی داشته باشی که به تو ضرری برسد؛ اما اگر چنين احتمالی نباشد، تقيه واجب نيست.

امامان عده‌ای از طرفدارانشان را وادار به مخفي نگه داشتن عقائد و عدم اظهار حق در مقابل دشمنان کرده‌اند تا آنان را دشمن شناسائي نكند؛ و البته اين روش برای آنان بهتر بوده است.

و از طرفي ديگر گروهی را نيز فرمان داده‌اند تا با دشمنان سخن گفته و حق را برای آنان اظهار نمايند و آنان را به حق دعوت نمايند؛ زيرا مي‌دانستند که در اظهار حق ضرری ايشان را تهديد نمی‌کند؛ پس تقيه در بعضی موارد واجب و در بعضی از موارد جايز نيست.

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري، البغدادي (متوفاي413 هـ)، تصحيح اعتقادات الإمامية، ص 66 تحقيق: حسين درگاهي، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993 م.

امين الإسلام طبرسي (متوفاي548هـ) تقيه را اين گونه تعريف مي‌كند:

والتقية: الإظهار باللسان خلاف ما ينطوي عليه القلب، للخوف على النفس.

تقيه آن است که با زبان چيزی را اظهار کنی که قلب آن را پنهان کرده است؛ زيرا بر جان خويش می‌ترسی.

الطبرسي، أمين الاسلام أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاي548هـ)، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 272. تحقيق وتعليق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1415هـ - 1995 م.

محمد مكي، مشهور به شهيد اول (متوفاي786هـ) مي‌نويسد:

والتقية: مجاملة الناس بما يعرفون، وترك ما ينكرون، حذرا من غوائلهم. كما أشار إليه أمير المؤمنين عليه السلام.

تقيه به اين معنا است که در چيزی که مردم آن را قبول دارند با ايشان از روی مدارا همراه شوی و آنچه را نمی‌پذيرند ترک نمايي؛ تا مبادا از ايشان به تو آسيبی برسد؛ همانطور که امير مؤمنان عليه السلام چنين فرموده‌اند.

مكي العاملي، أبي عبد الله محمد بن المعروف ب‍ الشهيد الأول (متوفاي786 هـ )، القواعد والفوائد في الفقه والأصول والعربية، ج 2، ص 155، تحقيق: السيد عبد الهادي الحكيم‌، ناشر: منشورات مكتبة المفيد ـ قم.

محقق كركي رضوان الله عليه (متوفاي940هـ) مي‌نويسد:

اعلم أن التقية جائزة وربما وجبت، والمراد بها: إظهار موافقة أهل الخلاف في ما يدينون به خوفا. والأصل فيه قبل الاجماع ما اشتهر من أقوال أهل البيت عليهم السلام وأفعالهم.

بدان که تقيه جايز است و گاهی واجب می‌شود؛ و مقصود از تقيه اين است که از روی ترس در ظاهر موافق با چيزی باشی که مخالفين به آن اعتقاد دارند. و علت وجوب آن جدای از اجماع، سخنان مشهور ائمه در اين زمينه و کردار ايشان است.

الكركي، المحقق الثاني الشيخ علي بن الحسين (متوفاي940هـ) رسائل المحقق الكركي، ج 2، ص 51، تحقيق: الشيخ محمد الحسون / إشراف: السيد محمود المرعشي، ناشر: مكتبة آية الله العظمى المرعشي النجفي - قم، الطبعة: الأولى، 1409هـ).

شيخ انصاري رحمة الله عليه (متوفاي1281هـ) مي‌نويسد:

والمراد هنا التحفّظ عن ضرر الغير بموافقته في قول أو فعل مخالف للحقّ.

مقصود از تقيه، حفظ كردن خود از ضرر غير است، با همراهى كردن با او در سخن يا عملى كه با حق مخالف است.

الأنصاري، الشيخ مرتضي (متوفاي1282هـ) التقيّة، ص 37، تحقيق: الشيخ فارس الحسون، ناشر: مؤسسة قائم آل محمد (عج) - قم، الطبعة: الأولى، 1412هـ .

سيد بجنوري (متوفاي1395هـ) مي‌گويد:

هي عبارة عن إظهار الموافقة مع الغير في قول، أو فعل، أو ترك فعل يجب عليه، حذراً من شرّه، الذي يحتمل صدوره بالنسبة إليه، أو بالنسبة إلى من يحبّه مع ثبوت كون ذلك القول، أو ذلك الفعل، أو ذلك الترك مخالفاً للحقّ عنده.

مقصود از تقيه تظاهر به موافقت با ديگران در گفتار و کردار است، و نيز ترک کردن کاری که بر شخص واجب است به خاطر ترس از آسيب رساندن ديگران به وی؛ که احتمال دارد او يا يکی از نزديکانش را مورد اذيت قرار دهند؛ با اين که در نزد وی ثابت شده است که اين کلام يا کردار و ترک آن مخالف حق است.

الموسوي البجنوردي، السيد محمد حسن (متوفاي1395هـ)، القواعد الفقهيّة، ج5، ص47، تحقيق: مهدي المهريزي - محمد حسين الدرايتي، ناشر: نشر الهادي - قم – ايران، الطبعة: الأولى، 1419هـ .

تعريف تقيه از ديدگاه علماي اهل سنت:

محمد بن جرير طبري در تفسيرش نظر ضحاك را اين گونه بيان مي‌كند:

... سمعت الضحاك يقول في قوله «إلا أن تتقوا منهم تقاة» قال: التقية باللسان من حمل على أمر يتكلم به وهو لله معصية فتكلم مخافة على نفسه وقلبه مطمئن بالإيمان فلا إثم عليه.

... از ضحاک شنيدم که در مورد کلام خداوند «إلا أن تتقوا منهم تقاة» می‌گفت: تقيه با زبان آن است که شخصی را به گفتن چيزی كه نافرماني خدا است وادار كنند، و وی آن را به خاطر ترس بر جان خويش بگويد؛ ولي دلش نسبت به عقيده درست آرامش دارد كه در اين صورت گناهي بر وی نيست.

الطبري، محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 3، ص 229، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ .

شمس الدين سرخسي، فقيه مشهور احناف (متوفاي483 هـ) تقيه را اين گونه تعريف مي‌كند:

والتقية أن يقي نفسه من العقوبة بما يظهره وإن كان يضمر خلافه وقد كان بعض الناس يأبى ذلك ويقول إنه من النفاق والصحيح أن ذلك جائز لقوله تعالى «إلا أن تتقوا منهم تقاة » وإجراء كلمة الشرك على اللسان مكرها مع طمأنينة القلب بالإيمان من باب التقية.

تقيه آن است که شخص خود را با تظاهر به چيزی از عقوبت حفظ نمايد، اگر چه در باطن مخالف آن را اعتقاد دارد.

عده‌اي از مردم اين روش را قبول نداشته و آن را نفاق می‌دانند؛ و صحيح آن است که اين کار جايز است؛ زيرا خداوند می‌فرمايد «إلا أن تتقوا منهم تقاة».

يکی از موارد تقيه جاری ساختن کلمات شرک آلود از روی اجبار بر زبان است؛ در حالي که اعتقاد قلبی چيز ديگري است كه بر آن ثابت و استوار باقي مانده باشد.

السرخسي، شمس الدين (متوفاي483هـ)، المبسوط، ج 24، ص 45، ناشر: دار المعرفة – بيروت.

فخر الدين رازي شافعي و نيز ابن عادل دمشقي حنبلي در تعريف تقيه مي‌نويسند:

أن التقية إنما تكون إذا كان الرجل في قوم كفار، ويخاف منهم على نفسه وماله فيداريهم باللسان، وذلك بأن لا يظهر العداوة باللسان، بل يجوز أيضاً أن يظهر الكلام الموهم للمحبة والموالاة، ولكن بشرط أن يضمر خلافه، وأن يعرض في كل ما يقول، فإن التقية تأثيرها في الظاهر لا في أحوال القلوب.

تقيه زمانی است که شخص در بين قومی کافر باشد و از ايشان بر جان و مال خويش بترسد و به همين جهت در سخن گفتن با ايشان مدارا کند؛ به اين صورت که تظاهر به دشمنی زبانی با ايشان نداشته باشد؛ بلکه جايز است که به ايشان کلامی بگويد که احتمال محبت و دوستی را بدهد به اين شرط که در باطن خلاف آن را اعتقاد داشته باشد؛ و در تمامی سخنانش کنايه گونه سخن بگويد؛ پس تقيه تأثيرش در ظاهر است و در تغيير دادن دل‌ها نيست.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 8، ص 12، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م؛

إبن عادل الدمشقي الحنبلي (متوفايبعد 880 هـ )، اللباب في علوم الكتاب، ج 5، ص 144، تحقيق: الشيخ عادل أحمد عبد الموجود والشيخ علي محمد معوض، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1419 هـ -1998م.

ابن حجر عسقلاني مي‌نويسد:

ومعنى التقية الحذر من إظهار ما في النفس من معتقد وغيره للغير.

معنی تقيه ترس از اظهار کردن آنچه در دل است برای ديگران؛ خواه از اعتقادات باشد يا غير آن.

العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل (متوفاي852هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 12، ص 314، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة - بيروت.

آلوسي نيز مي‌گويد:

وفى الآية دليل على مشروعية التقية وعرفوها بمحافظة النفس أو العرض أو المال من شر الاعداء والعدو قسمان: الاول من كانت عداوته مبنية على اختلاف الدين كالكافر والمسلم والثانى من كانت عداوته مبنية على أغراض دنيوية كالمال والمتاع والملك والامارة.

اين آيه دلالت بر جواز تقيه می‌کند؛ و در تعريف آن، چنين گفته‌اند: حفظ کردن جان و يا ناموس و يا مال از شر دشمنان؛ و دشمن دو گونه است: يكي آنكه دشمنی او به خاطر اختلاف دينی است؛ مانند اختلاف مسلمان و کافر؛ و ديگری آنكه دشمنی‌اش به خاطر اهداف دنيوی است؛ مانند مال و کالا و حکومت و فرماندهی.

الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 3، ص 121، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

اگر چه در بين اين تعريف‌ها اختلافاتي به چشم مي‌خورد؛‌ اما اين نكته در همه آن‌ها مشترك است كه:

تقيه، يعني مخفي كردن حق از ديگران و يا اظهار خلاف آن، براي در امان ماندن از شرّ دشمنان و يا به جهت مصلحتي كه ارزشش بيشتر از اظهار حق باشد.

دلايل مشروعيت تقيه

علاوه بر دليل عقلي كه براي مشروعيت تقيه اقامه مي‌شود، از دلايل نقلي از جمله: آياتي از قرآن كريم، احاديث نبوي كه شيعه و سني آن‌ را نقل كرده‌اند، اجماع فقها و... مي‌توان سود برد كه به طور اختصار در اين باره بحث خواهيم كرد.

مشروعيت تقيه از نگاه عقل:

شكي نيست كه اظهار عقيده و تبليغ آن در ميان ديگر اقوام، ارزش بسياري دارد؛ اما اگر از اظهار آن فايده مهمي حاصل نشود و بلكه همراه با ضرر احتمالي مادي و يا معنوي باشد، عقلاي عالم از اظهار آن چشم پوشي خواهند كرد و اجازه كتمان و يا اظهار خلاف عقيده را مي‌دهند و حتي در برخي موارد واجب مي‌شمارند.

و اگر چنين شخصي با اين كه مي‌داند اظهار عقيده براي او ضرر دارد، در عين حال خود را در معرض اين ضرر قرار دهد، قطعاً عقلا وي را مذمت و كار او را غير عاقلانه مي‌دانند.

و نيز هرگاه مكلف در يك زمان،‌ دو تكليف فعلي داشته باشد كه نتواند هر دوي آن‌ را انجام دهد، عقل او حكم مي‌كند كه بين آن دو، مصلحت سنجي نموده و هركدام را كه اهميت و مصلحت بيشتري دارد، انجام داده و ديگري را ترك كند كه در اصطلاح فقهي از آن با عنوان «تقديم اهم بر مهم» ياد مي‌شود.

يكي از دانشمندان معاصر شيعه در اين باره مي‌گويد:

فالعقل السليم يحكم فطريا بأنه عند وقوع التزاحم بين الوظيفة الفردية مع شوكة الاسلام وعزته وقوته، أو وقوع التزاحم بين حفظ النفس وبين واجب أو محرم آخر، لا بد من سقوط الوظيفة الفردية؛ وليست التقية إلا ذلك.

عقل سليم به طور فطری حکم می‌کند که اگر بين عمل به وظيفه فردی، با شوکت و عزت و قدرت اسلام تقابل و تزاحم باشد، يا بين حفظ جان و عملی واجب يا حرام تقابل صورت گيرد، در اين هنگام وظيفه فردی ساقط می‌شود؛ و تقيه چيزی جز اين نيست.

الروحاني، السيد محمد صادق (معاصر)، فقه الصادق (عليه السلام)، ج 11، ص 376. ناشر: مؤسسة دار الكتاب – قم، الطبعة: الثالثة، 1413هـ .

بنابراين خواستگاه اصلي تقيه و مهمترين دليل بر مشروعيت آن، حكم عقل و سيره عملي عقلاي عالم؛ اعم از مسلمان و غير مسلمان است.

به عبارت ديگر: تقيه، حكمي نيست كه شريعت مقدس اسلام آن را وضع كرده باشد؛ بلكه حكمي است عقلي و عقلائي كه اسلام آن را تأييد و امضاء كرده و قواعد و شرائطي براي آن وضع كرده است تا با قانونمند شدن اين قاعده عقلي و فطري، از آن براي حفظ و دفاع از كيان اسلام، جلوگيري از فتنه و فساد در جامعه، حفظ جان، آبرو، ناموس و اموال مسلمانان و مدارا با ديگران و... استفاده شود.

با اين حال جاي بسي شگفتي است كه برخي از متعصبن وهابي، تقيه را مخصوص مذهب شيعه مي‌دانند و آن را چماقي كرده‌اند تا بتوانند از آن عليه مذهب اهل بيت عليهم السلام استفاده كنند.

البته به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه اگر زماني اساس دين در خطر باشد، نه تنها تقيه جايز نيست؛ بلكه جان نثاري در راه دين واجب مي‌شود؛ چنانچه حضرت سيد الشهداء عليه السلام وقتي ديد كه يزيديان دين را هدف گرفته‌اند و اساس اسلام را به خطر انداخته‌اند، با اهداء جان خويش، اسلام را حفظ كرد.

در حقيقت مسأله «اهم و مهم» در هر دو صورت اجرا مي‌شود. يعني اگر ارزش عمل كم تر از جان، مال، ناموس و... باشد، تقيه واجب است و اگر ارزش عمل از جان و... بيشتر باشد، تقيه مشروع نخواهد بود.

أمين الاسلام طبرسي مي‌گويد:

وقال أصحابنا: آن‌ها جائزة في الأحوال كلها عند الضرورة، وربما وجبت فيها لضرب من اللطف والاستصلاح.

وليس تجوز من الأفعال في قتل المؤمن، ولا فيما يعلم أو يغلب على الظن أنه استفساد في الدين.

بزرگان شيعه می‌گويند: اگر ضرورت باشد، تقيه در همه حالات جايز می‌شود؛ گاهی نيز به خاطر لطف و ايجاد صلاح و شايستگي واجب می‌شود؛ اما اگر تقيه سبب کشتن مؤمني شود، جايز نيست؛ و همچنين در جايي که شخص می‌داند يا گمان ‌کند كه انجام آن کار سبب تباهی دين مي‌شود.

الطبرسي، أمين الاسلام أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاي548هـ)، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 274. تحقيق وتعليق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1415هـ - 1995 م.

ادلّه قرآني مشروعيت تقيه:

هر چند كه به آيات زيادي بر اثبات مشروعيت تقيه مي‌توان استدلال كرد؛ اما در اين جا فقط به چند آيه كه دلالت واضح تري دارند، اكتفا كرده و شأن نزول و آراء علماي شيعه و سني را در مورد آن بيان مي‌كنيم.

دليل اول، آيه شريفه: إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً:

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ في‏ شَيْ‏ءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصير. آل عمران / 28.

افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را دوست خود انتخاب كنند و هر كس چنين كند، هيچ رابطه‏اى با خدا ندارد (و پيوند او به كلّى از خدا گسسته مى‏شود) مگر اين كه از آن‌ها بپرهيزيد (و به خاطر هدف‌هاى مهمترى تقيّه كنيد). خداوند شما را از (نافرمانى) خود، بر حذر مى‏دارد و بازگشت (شما) به سوى خداست.

در آيات بسياري و نيز در ابتداي همين آيه خداوند تمامي مؤمنين را از برقراري ارتباط دوستانه با كفار (چه مشرك باشد و چه اهل كتاب) منع مي‌كند و حتي تهديد مي‌كند كه اگر كساني از مؤمنين دست به چنين كاري بزنند، ارتباطشان با خداوند و خدا پرستان به طور كلي گسسته شده و از تحت ولايت خداوند خارج مي‌شوند؛ اما از اين قاعده كلي،‌ يك مطلب را استثنا مي‌فرمايد:

إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً.

مگر اين كه از شرّ آن‌ها بپرهيزيد و بخواهيد به خاطر رسيدن به اهداف مهمتري، تقيه نماييد.

در حقيقت اين آيه در صدد بيان همان قاعده عقلي است كه از آن به قاعده «اهم و مهم» تعبير مي‌شود.

هر چند كه اظهار علني دين خداوند و اجراي عملي آن اهميت زيادي دارد و هر مسلماني وظيفه دارد كه عقائد اسلام را به تمام جهانيان معرفي نمايد؛ اما اگر هدف مهمتري پيش روي شخص قرار گيرد، هر مسلماني وظيفه دارد كه آن هدف مهمتر را مقدم و تبليغ را به فرصت مناسبتري واگذار نمايد.

نظر مفسران در باره اين آيه:

علامه امين الإسلام طبرسي در مجمع البيان ذيل آيه مي‌نويسد:

(إلا أن تتقوا منهم تقاة) والمعنى إلا أن يكون الكفار غالبين، والمؤمنون مغلوبين، فيخافهم المؤمن إن لم يظهر موافقتهم، ولم يحسن العشرة معهم، فعند ذلك يجوز له إظهار مودتهم بلسانه، ومداراتهم تقية منه، ودفعا عن نفسه، من غير أن يعتقد ذلك. وفي هذه الآية دلالة على أن التقية جائزة في الدين عند الخوف على النفس. وقال أصحابنا: آن‌ها جائزة في الأحوال كلها عند الضرورة، وربما وجبت فيها لضرب من اللطف والاستصلاح.

وليس تجوز من الأفعال في قتل المؤمن، ولا فيما يعلم أو يغلب على الظن أنه استفساد في الدين.

معنی آيه اين است که اگر کفار غلبه بر مؤمنان پيدا کرده و زير دست و مغلوب واقع شوند و از عدم همراهي و موافقت با آنان بترسند، در اين صورت براي مؤمن جايز است كه با زبان اظهار دوستي و محبت نمايد و از روی تقيه و دفاع از خويش با ايشان مدارا کند؛ بدون اينکه اعتقاد به آن (دوستی و موافقت) داشته باشد.

اين آيه اشاره دارد كه به هنگام ترس بر جان تقيه از نگاه دين جائز است.

بزرگان از علماي شيعه ‌گفته‌اند: اگر ضرورت باشد، تقيه در همه چيز جايز می‌شود؛ و گاهی نيز از باب لطف و ايجاد صلح و سازش واجب می‌شود.

اما اگر تقيه سبب کشتن مؤمني شود و يا اگر شخص می‌داند يا گمان می‌کند انجام آن کار سبب تباهی و فساد در دين مي‌شود جايز نخواهد بود.

الطبرسي، أمين الاسلام أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاي548هـ)، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص 274. تحقيق وتعليق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1415هـ - 1995 م.

و فخر رازي در تفسير كبير خود چنين مي‌نويسد:

اعلم أن للتقية أحكاما كثيرة ونحن نذكر بعضها. الحكم الأول: أن التقية إنما تكون إذا كان الرجل في قوم كفار، ويخاف منهم على نفسه وماله فيداريهم باللسان، وذلك بأن لا يظهر العداوة باللسان، بل يجوز أيضا أن يظهر الكلام الموهم للمحبة والموالاة، ولكن بشرط أن يضمر خلافه، وأن يعرض في كل ما يقول، فإن التقية تأثيرها في الظاهر لا في أحوال القلوب.

بدان که تقيه احکام فراوانی دارد که بعضی از آن‌ها را يادآور مي‌شويم:

حکم اول: تقيه تنها زمانی است که شخص در بين کفار باشد و از ايشان بر جان و مال خويش بترسد پس با زبان خويش با ايشان مدارا می‌کند؛ به اين صورت که دشمنی زبانی خويش را با ايشان آشکار نسازد؛ بلکه جايز است به ايشان سخنی بگويد که توهم دوستی و همراهی داشته باشد؛ اما به شرط آنکه در باطن خويش اعتقاد مخالف آن را داشته باشد؛ و در تمامی سخنان خويش کنايه وار سخن بگويد؛ زيرا تأثير تقيه در ظاهر است و در تغيير دل‌ها نيست.

و در ادامه مي‌گويد:

 ظاهر الآية يدل أن التقية إنما تحل مع الكفار الغالبين إلا أن مذهب الشافعي رضي الله عنه أن الحالة بين المسلمين إذا شاكلت الحالة بين المسلمين والمشركين حلت التقية محاماة على النفس.

ظاهر آيه بر اين دلالت دارد كه تقيه تنها زمانی جايز است که كفار غلبه كرده و مسلط و پيروز باشند؛ مگر مذهب شافعی که می‌گويد: اگر دگرگوني بين مسلمانان همانند تغيير و دگرگوني بين مسلمانان و مشركان باشد، تقيه براي حفظ جان لازم است.

و بعد براي اين كه اثبات كند مشروعيت تقيه فقط براي حفظ جان نيست؛ بلكه براي حفظ مال نيز مي‌توان تقيه كرد اين گونه استدلال مي‌كند:

التقية جائزة لصون النفس، وهل هي جائزة لصون المال؟ يحتمل أن يحكم فيها بالجواز، لقوله صلى الله عليه وسلم: " حرمة مال المسلم كحرمة دمه " ولقوله صلى الله عليه وسلم: " من قتل دون ماله فهو شهيد " ولأن الحاجة إلى المال شديدة والماء إذا بيع بالغبن سقط فرض الوضوء، وجاز الاقتصار على التيمم دفعا لذلك القدر من نقصان المال، فكيف لا يجوز ههنا والله أعلم.

تقيه برای حفظ نفس جايز است؛ و آيا برای حفظ مال نيز جايزاست؟

احتمال دارد که حکم به جواز بنماييم؛ زيرا رسول خدا (ص) فرموده‌اند: حرمت مال مسلمان مانند حرمت خون اوست.

و به اين سبب که ايشان فرموده‌اند کسی که در راه دفاع از مالش کشته شود شهيد است؛ و به اين علت که احتياج به مال شديد است؛ در مورد وضوی با آب مي‌گويند اگر شخص به خاطر خريد آب ضرر مالی کند وضو ساقط است؛ و جايز است که تيمم بگيرد تا حتی آن مقدار ضرر نبيند؛ چگونه در اينجا تقيه در مورد مال جايز نباشد!!!

و در آخر براي اثبات عدم انحصار مشروعيت تقيه به صدر اسلام و تداوم آن مي‌گويد:

الحكم السادس: قال مجاهد: هذا الحكم كان ثابتا في أول الإسلام لأجل ضعف المؤمنين فأما بعد قوة دولة الإسلام فلا، وروى عوف عن الحسن: أنه قال التقية جائزة للمؤمنين إلى يوم القيامة، وهذا القول أولى، لأن دفع الضرر عن النفس واجب بقدر الإمكان.

حکم ششم: مجاهد گفته است: اين حکم در اول اسلام بوده است؛ زيرا مسلمانان ضعيف بودند؛ اما بعد از نيرو پيدا کردن دولت اسلامی ديگر اين حکم جايز نيست.

و از حسن روايت شده است که گفته است: تقيه برای مؤمنين تا روز قيامت جايز است.

و اين نظر دوم قوی تر است؛ زيرا دفاع از ضرر بر جان تا حد امکان جايز است.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 8، ص 12، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

ابن خازن در تفسير آيه مي‌گويد:

ومعنى الآية أن الله نهى المؤمنين عن موالاة الكفار ومداهنتهم ومباطنتهم إلاّ أن تخافوا منهم مخافة. ومعنى الاية أن الله نهى المؤمنين عن موالاة الكافرين ومداهنتهم ومباطنتهم إلاّ أن يكون الكفار غالبين ظاهرين، أو يكون المؤمن في قوم كفاراً فيداهنهم بلسانه وقلبه مطمئن بالإيمان دفعاً عن نفسه من غير أن يستحل دماً حراماً أو مالاً حراماً أو غير ذلك من المحرمات، أو يظهر الكفار على عورة المسلمين، والتقية لا تكون إلا مع خوف القتل مع سلامة النية قال الله تعالى: ( إلا من أكره وقلبه مطمئن بالإيمان ) ثم هذه التقية رخصة فلو صبر على إظهار إيمانه حتى قتل كان له بذلك أجر عظيم ... .

معنی آيه آن است که خداوند مؤمنين را از رفتن در زير ولايت کفار و نيز از سست انگاری در مقابل ايشان و همراز شدن با ايشان باز داشته است؛ مگر اينکه کفار بر مسلمانان پيروز شده باشند؛ يا مؤمنی در ميان قومی کافر باشد؛ و به همين سبب در مقابل ايشان مدارا می‌کند تا ضرر‌ها را از خويش دفع نمايد؛ با اينکه قلب وی به خاطر ايمان محکم باشد.

و اين تقيه جايز است؛ پس اگر بر اظهار ايمان خويش صبر نمايد تا کشته شود بدين سبب برای او پاداش بزرگی است.

البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (متوفاي725هـ )، تفسير الخازن المسمى لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 1، ص 336، ناشر: دار الفكر - بيروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م.

شوكاني در تفسير آيه مي‌گويد:

« إلا أن تتقوا منهم تقاة » على صيغة الخطاب بطريق الالتفات أي إلا أن تخافوا منهم أمرا يجب اتقاؤه... وفي ذلك دليل على جواز الموالاة لهم مع الخوف منهم ولكنها تكون ظاهرا لا باطنا.

اين آيه به صورت مخاطب آمده است؛ يعنی مگر آنکه از ايشان بترسيد که مبادا کاری انجام دهند که بايد از آن در هراس باشيد؛ و اين آيه دليل است که انسان در هنگام ترس می‌تواند با ايشان دوستی داشته باشد؛ ولی اين دوستی ظاهری باشد و نه باطنی.

الشوكاني، محمد بن علي بن محمد (متوفاي1255هـ)، فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج1، ص331، ناشر: دار الفكر – بيروت.

مفسر معاصر اهل سنت، مراغي مصري، متوفاي1371هـ در تفسير اين آيه مي‌نويسد:

«إلا أن تتقوا منهم تقاة» أي ترك موالاة المؤمنين للكافرين حتم لازم في كل حال إلا في حال الخوف من شيء تتقونه منهم، فلكم حينئذ أن تتقوهم بقدر ما يبقى ذلك الشيء، إذ القاعدة الشرعية إن درء المفاسد مقدم على جلب المصالح وإذا جازت موالاتهم اتقاء الضرر فأولى أن تجوز لمنفعة المسلمين.

إذا فلا مانع من أن تحالف دولة إسلامية دولة غير مسلمة لفائدة تعود إلى الأولى إما بدفع ضرر أو جلب منفعة؛ وليس لها أن تواليها في شيء يضر المسلمين ولا تختص هذه المولاة بحال الضعيف فهي جائزة في كل وقت.

وقد استنبط العلماء من هذه الآية جواز التقية بأن يقول الإنسان أو يفعل ما يخالف الحق لأجل التوقي من ضرر يعود من الأعداء إلى النفس أو العرض أو المال فمن نطق بكلمة الكفر مكرها وقاية لنفسه من الهلاك، وقلبه مطمئن بالإيمان لا يكون كافرا بل يعذر كما فعل عمار بن ياسر حين أكرهته قريش على الكفر فوافقها مكرها وقلبه مطمئن بالإيمان وفيه نزلت الآية: «من كفر بالله من بعد إيمانه إلا من أكره وقلبه مطمئن بالإيمان».

معنی اين آيه چنين است که ترک دوستی مؤمنان با کفار در همه حال لازم است؛ مگر در حالتی که در هراس باشد مبادا آسيبی از ايشان به وی برسد؛ در اين هنگام شما می‌توانيد با ايشان تا زمانی که در هراس هستيد تقيه کنيد؛ زيرا قاعده شرعی اين است که دفع کردن ضرر مقدّم بر به دست آوردن مصلحت است؛ و وقتی که دوستی با ايشان برای دفع ضرر ايشان جايز شد برای به دست آوردن منفعت مسلمانان قطعا واجب است.

بنابراين مانعی ندارد که دولت‌های اسلامی با دولت‌های غير اسلامی به خاطر فايده‌ای که به مسلمانان می‌رسد همپيمان شوند؛ حال اين فايده به دست آوردن منفعت باشد يا دفع ضرر.

و نيز دولت‌های اسلامی حق ندارند با دولت‌های غير مسلمانان ارتباطاتی داشته باشند که به ضرر مسلمانان است. و اين دوستی با کفار مخصوص حالت ضعف نيست و در همه حال جايز است.

علما از اين آيه جواز تقيه را استنباط کرده‌اند؛ به اين صورت که انسان سخنی بگويد يا کاری انجام دهد که مخالف با حق است، زيرا مي‌خواهد خود را از ضرری که دشمنان به او يا ناموس او يا مال او مي‌رسانند حفظ کند.

پس کسی که کلمات شرک آلود بزند تا جان خويش را از هلاکت برهاند در حاليکه قلب او با ايمان محکم شده است، کافر نيست و بلکه برای اين کار خويش مجوّزی دارد.

همانطور که عمار ياسر در هنگامی که قريش او را به زور وادار به گفتن کلمات کفر کردند و وی از روی اجبار موافقت کرد اما قلب او با ايمان محکم شده بود؛ و اين آيه در مورد وی نازل شد که: «من كفر بالله من بعد إيمانه إلا من أكره وقلبه مطمئن بالإيمان».

المراغي المصري، احمد بن مصطفي (معاصر) تفسير المراغي، ج1، ص 486 ـ 487، ناشر: دار الكتب العلمية ـ بيروت.

بنابراين ترديدي نيست كه اين آيه مباركه بر جواز و مشروعيت تقيه صراحت دارد و ثابت مي‌كند كه تقيه از ايمان است و سبب نخواهد شد كه شخص تقيه كافر و يا منافق بشود. اين مطلبي است كه مفسران شيعه و سني از آيه فهميده‌اند.

دليل دوم، آيه شريفه: مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ:

مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإيمانِ وَلكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ. النحل / 106.

كسانى كه بعد از ايمان كافر شوند- به جز آن‌ها كه تحت فشار واقع شده‏اند در حالى كه قلبشان آرام و با ايمان است- آرى، آن‌ها كه سينه خود را براى پذيرش كفر گشوده‏اند، غضب خدا بر آن‌ها است و عذاب عظيمى در انتظارشان‏.

شأن نزول آيه:

اين آيه در باره جماعتي از مسلمانان؛ از جمله: عمار و پدر و مادرش ياسر و سميه، صهيب، بلال و خباب نازل شده است كه كفار قريش آن‌ها را به خاطر اسلام آوردنشان به سختي شكنجه مي‌كردند؛ تا اين كه ياسر و همسر او از شدت شكنجه جانشان را از دست دادند و نخستين شهداي اسلام لقب گرفتند. اما عمار كه در آن زمان جوان بود، بر اثر شكنجه‌هاي طاقت فرسا، طاقتش طاق شد و بالأخره هر آن چه را كه كفار مي‌خواستند به زبان آورد و جانش را حفظ كرد.

عمار با چشم گريان خدمت رسول خدا رسيد و قصه را بازگو كرد. رسول خدا فرمود: اگر بار ديگر نيز تو را مجبور كردند، همين كار را انجام بده.

اين جا بود كه اين آيه نازل شد و كار عمار ياسر مورد تأييد خداوند قرار گرفت.

نظرات مفسرين در باره آيه و شأن نزول آن:

مرحوم علامه طبرسي رحمت الله عليه و نيز فخر رازي از علماي اهل تسنن، شأن نزول آيه را با كمي تغيير در الفاظ اين گونه بيان مي‌كنند.

قيل نزل قوله: * ( إلا من أكره وقلبه مطمئن بالإيمان ) * في جماعة أكرهوا وهم: عمار، وياسر أبوه، وأمه سمية، وصهيب، وبلال، وخباب، عذبوا وقتل أبو عمار وأمه، وأعطاهم عمار بلسانه ما أرادوا منه. ثم أخبر سبحانه بذلك رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم، فقال قوم: كفر عمار، فقال صلى الله عليه وآله وسلم: كلا إن عمارا ملئ إيمانا من قرنه إلى قدمه، واختلط الإيمان بلحمه ودمه وجاء عمار إلى رسول الله صلى الله عليه وآله وهو يبكي، فقال صلى الله عليه وآله وسلم ما وراءك فقال شر يا رسول الله ما تركت حتى نلت منك، وذكرت آلهتهم بخير، فجعل رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم يمسح عينيه، ويقول: إن عادوا لك، فعد لهم بما قلت! فنزلت الآية.

گفته شده است که اين آيه در مورد گروهی که تحت فشار قرار گرفتند نازل شد که از جمله آن‌ها: عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب بودند که شکنجه شدند و پدر و مادر عمار کشته شدند؛ عمار به صورت زبانی آنچه را می‌خواستند به ايشان گفت؛ سپس خداوند اين خبر را به رسول خدا (ص) داد. مردم گفتند که عمار کافر شد؛ رسول خدا (ص) فرمودند: هرگز چنين نيست؛ عمار از سر تا پا پر از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آغشته شده است.

عمار به نزد رسول خدا (ص) آمد در حالي‌که گريان بود؛ پس رسول خدا (ص) به او فرمودند: چه شده است؟

گفت: امر بدی اتفاق افتاده است؛ آزاد نشدم مگر به اين سبب که شما را دشنام داده و در مورد خدايان ايشان خوبی گفتنم؛ پس رسول خدا (ص) اشک وی را پاک کرده و فرمودند: اگر دوباره به سراغ تو آمدند، همين کار را بنما؛ و سپس اين آيه نازل شد.

الطبرسي، أمين الاسلام أبي علي الفضل بن الحسن (متوفاي548هـ)، مجمع البيان في تفسير القرآن، ج 2، ص203. تحقيق وتعليق: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1415هـ - 1995 م.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 20، ص 121، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

شيخ طوسي رضوان الله تعالي عليه در ذيل آيه مي‌نويسد:

نزلت هذه الآية في عمار بن ياسر ( رحمه الله ) أكرهه المشركون بمكة بأنواع العذاب، وقيل: إنهم غطوه في بئر ماء على أن يلفظ بالكفر وكان قلبه مطمئنا بالايمان، فجاز من ذلك، وجاء إلى النبي صلى الله عليه وسلم جزعا فقال له النبي صلى الله عليه وسلم كيف كان قلبك؟ قال كان مطمئنا بالايمان، فأنزل الله فيه الآية. وأخبر ان الذين يكفرون بالله بعد ان كانوا مصدقين به بأن يرتدوا عن الاسلام " فعليهم غضب من الله " ثم استثنى من ذلك من كفر بلسانه، وكان مطمئن القلب بالايمان في باطنه، فإنه بخلافه.

اين آيه در مورد عمار بن ياسر نازل شده است که مشرکان مکه او را با انواع شکنجه‌ها تحت فشار قرار دادند.

و گفته شده است که ايشان او را در چاه آبی فرو کردند تا حدی که مجبور شد کلمات کفر را بر زبان بياورد در حاليکه قلب وی با ايمان محکم شده بود.

وقتی اين ماجرا تمام شد به نزد رسول خدا (ص) آمده و رسول خدا (ص) به او فرمودند: قلب تو چگونه بود؟

پاسخ داد: با ايمان محکم شده بود. پس اين آيه در مورد وی نازل شد؛ و خبر داد که کسانی که بعد از آنکه ايمان را قبول کردند از اسلام مرتد شدند، غضب خداوند بر ايشان است و سپس از اين حکم کسانی را که به صورت زبانی کافر شده‌اند اما دلشان را با ايمان محکم کرده‌اند را استثنا کرد؛ زيرا ايشان مخالف گروه قبل هستند.

الطوسي، الشيخ أبو جعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاي460هـ)، التبيان في تفسير القرآن، ج 6، ص 428، تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي، ناشر: مكتب الإعلام الإسلامي، الطبعة: الأولى، رمضان المبارك 1409هـ .

ابن كثير دمشقي سلفي در اين باره مي‌نويسد:

وقد روى العوفي عن ابن عباس أن هذه الآية نزلت في عمار بن ياسر حين عذبه المشركون حتى يكفر بمحمد صلى الله عليه وسلم فوافقهم على ذلك مكرها وجاء معتذرا إلى النبي صلى الله عليه وسلم فأنزل الله هذه الآية وهكذا قال الشعبي وقتادة وأبو مالك.

عوفی از ابن عباس روايت کرده است که اين آيه در مورد عمار ياسر نازل شد؛ وقتی که مشرکان او را شکنجه کردند تا به رسول خدا (ص) کافر شود؛ پس از روی اجبار قبول کرد و عذرخواهان به نزد رسول خدا (ص) آمد؛ خداوند نيز اين آيه را نازل فرمود.

شعبی و قتاده و ابومالک نيز چنين گفته‌اند.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 588، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ .

عيني در شرح صحيح بخاري مي‌نويسد:

وقال تعالى * ( إلا من أكره وقلبه مطمئن بالإيمان ) * أباح للمكره التكذيب باللسان عند وجود التصديق القلبي.

خداوند فرموده است « إلا من أكره وقلبه مطمئن بالإيمان»؛ اين آيه برای کسی که مجبور مي‌شود، تکذيب کردن زبانی را جايز کرده است اما در صورتيکه تصديق قلبی موجود باشد.

العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 1، ص 105، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

و در جاي ديگري مي‌گويد:

أخذ المشركون عمارا فلم يتركوه حتى نال من رسول الله صلى الله عليه وسلم، وسلم وذكر آلهتهم بخير، فلما أتى رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: ما وراءك؟ قال: شر يا رسول الله؟ والله ما تركت حتى نلت منك وذكرت آلهتهم بخير.

قال: فكيف تجد قلبك؟ قال: مطمئنا بالإيمان. قال: فإن عادوا فعد، وفيه نزل: * ( إلا من أكره وقلبه مطمئن بالإيمان )

مشرکان عمار را گرفته و او را تا زمانی که به رسول خدا (ص) دشنام نداده و در مورد خدايان ايشان خوبی نگفت، رها نكردند؛ وقتی به نزد رسول خدا (ص) آمد، ايشان به او فرمودند: چه خبر شده است؟ پاسخ داد: كار بدی كردم، ای رسول خدا!! قسم به خدا من را تا زمانی که به شما دشنام ندادم و در مورد خدايان ايشان خوبی نگفتم رها نکردند.

رسول خدا فرمودند: قلبت را چگونه يافتی؟ پاسخ داد: با ايمان محکم شده بود.

رسول خدا (ص) فرمودند: پس اگر ايشان دوباره چنين کردند، تو نيز همانگونه بنما. و اين آيه در مورد او نازل شد.

العيني، بدر الدين محمود بن أحمد (متوفاي855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 1، ص 197، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

آلوسي مفسر مشهور اهل سنت بعد از آيه مي‌گويد:

والآية دليل على جواز التكلم بكلمة الكفر عند الإكراه وإن كان الأفضل أن يتجنب.

آيه دليل جايز بودن سخن گفتن به کفر است در زمانی که انسان مجبور شود؛ اگر چه بهتر آن است که از اين کار پرهيز نمايد.

الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 14، ص 238، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

 روايات اهل سنت و تقيه عمار ياسر:

همان طور كه پيش از اين گفتيم، اين روايت در باره عمار ياسر رضوان الله تعالي عليه نازل شده است. رواياتي بسياري از اهل سنت در اين باره وارد شده است كه ما به چند روايت اكتفا مي‌كنيم:

عبد الرزاق صنعاني در تفسيرش مي‌نويسد:

عن أبي عبيدة بن محمد بن عمار بن ياسر في قوله تعالى «إلا من أكره وقلبه مطمئن بالإيمان » قال أخذ المشركون عمار بن ياسر فعذبوه حتى قاربهم في بعض ما أرادوا فشكا ذلك إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال النبي صلى الله عليه وسلم كيف تجد قلبك قال مطمئن بالإيمان ثم قال النبي صلى الله عليه وسلم فإن عادوا فعد.

از نوه عمار ياسر روايـت شده است که در مورد اين آيه گفت: مشرکان عمار ياسر را گرفته و او را شکنجه کردند؛ تا اينکه در بعضی از خواسته‌های مشرکين با ايشان موافقت کرد؛ و سپس شکايت اين مطلب را به نزد رسول خدا (ص) برد؛ ايشان فرمودند: قلبت را چگونه يافتی؟

پاسخ داد: با ايمان محکم شده بود. رسول خدا فرمودند: اگر ايشان دوباره تو را گرفتند همين گونه بنما.

الصعناني، عبد الرزاق (متوفاي211هـ) تفسير القرآن، ج 2، ص 360، تحقيق: د. مصطفى مسلم محمد، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1410هـ؛

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، جامع البيان عن تأويل آي القرآن، ج 14، ص 182، ناشر: دار الفكر، بيروت – 1405هـ؛

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج 2، ص 588، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ .

حاكم نيشابوري (متوفاي405هـ) روايت را اين گونه نقل مي‌كند:

عن أبي عبيدة بن محمد بن عمار بن ياسر عن أبيه قال أخذ المشركون عمار بن ياسر فلم يتركوه حتى سبّ النبي صلى الله عليه وسلم وذكر آلهتهم بخير ثم تركوه فلما أتى رسول الله صلى الله عليه وسلم قال ما وراءك قال شر يا رسول الله ما تركت حتى نلت منك وذكرت آلهتهم بخير قال كيف تجد قلبك قال مطمئن بالإيمان قال إن عادوا فعد.

از نوه عمار ياسر از پدرش روايت شده است که گفت:

مشرکان عمار ياسر را گرفته و او را رها نکردند؛ تا اينکه به رسول خدا دشنام داد و در مورد خدايان ايشان خوبی گفت؛ پس به نزد رسول خدا (ص) آمد.

 ايشان فرمودند: چه شده است؟ پاسخ داد: بدی؛ ای رسول خدا!!!؛ ايشان مرا رها نکردند مگر آنکه به شما دشنام داده و خدايان ايشان را ستودم؛ ايشان فرمودند: قلبت را چگونه يافتی؟

پاسخ داد: با ايمان محکم شده بود. رسول خدا فرمودند: اگر ايشان دوباره تو را گرفتند همين گونه بنما.

و بعد از نقل روايت مي‌گويد:

 هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه

اين روايت طبق شرط بخاری و مسلم صحيح است؛ ولی در صحيحين نيامده است.

النيسابوري، محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم (متوفاي405 هـ)، المستدرك على الصحيحين، ج 2، ص 389، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.

و نيز بسياري از بزرگان اهل سنت نوشته‌اند:

أخذ بنو المغيرة عماراً وغطوه في بئر مصون وقالوا له: أكفر بمحمد ( ولم يتعمد ) ذلك وقلبه كان مطمئناً فأُخبر رسول الله صلى الله عليه وسلم بأن عماراً كفر. فقال: ( كلا إن عماراً ملىء إيماناً من قرنه إلى قدمه وإختلط الايمان بلحمه ودمه ).

فأتى عمار رسول الله صلى الله عليه وسلم وهو يبكي، فجعل رسول الله صلى الله عليه وسلم يمسح عينيه، وقال: ( مالك إن عادوا لك فعدلهم بما قلت ). فأنزل الله هذه الآية.

خاندان بنی مغيره عمار را گرفته و او را در چاهی فرو کرده و در آن را بستند؛ وبه او گفتند: به محمد کافر شو، (وی چنين کرد) اما از روی عمد آن را نگفت؛ و قلبش با ايمان محکم شده بود. به رسول خدا (ص) خبر رسيد که عمار کافر شده است؛ ايشان فرمودند: عمار از سر تا پا پر از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته شده است.

عمار به نزد رسول خدا (ص) آمد در حاليکه گريه مي‌کرد؛ رسول خدا (ص) اشک‌های وی را پاک کرده و فرمودند: تو را چه شده است، اگر دوباره چنين کردند تو نيز همينگونه بنما.

خداوند نيز اين آيه را نازل فرمود.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج 20، ص 97، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

الثعلبي النيسابوري أبو إسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاي427هـ) الكشف والبيان، (متوفاي427 هـ - 1035م)، ج 6، ص 45، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م

البغوي، الحسين بن مسعود (متوفاي516هـ)، تفسير البغوي، ج 3، ص 86، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت؛

الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 14، ص 237، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

اين آيه صراحت دارد كه اگر كسي به خاطر حفظ جانش مجبور شود كه با كافران همنوا شود؛ در حالي كه قلبش سرشار از ايمان به خداوند است، اشكالي ندارد و شخص با گفتن آن كافر نمي‌شود.

همچنين اين آيه به اتفاق مفسران شيعه و سني قبل از هجرت و در مكه نازل شده است و اين يعني اين كه تشريع تقيه در صدر اسلام بوده و هدف از تشريع آن نيز پيشرفت دين مبين اسلام بوده است؛ بنابراين، از هر دوي اين آيات استفاده مي‌شود كه تقيه امري است مشروع.

دليل سوم، آيه شريفه: رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ:

وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَقَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ وَإِنْ يَكُ كاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صادِقاً يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذي يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب‏. غافر / 28.

و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى‏داشت گفت: «آيا مى‏خواهيد مردى را بكشيد بخاطر اينكه مى‏گويد: پروردگار من «اللَّه» است، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟!

اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضى از عذاب‌هايى را كه وعده مى‏دهد به شما خواهد رسيد خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمى‏كند.

اين آيه نيز از آياتي است كه بر جواز و مشروعيت تقيه صراحت دارد؛ زيرا در صدد بيان داستان مؤمن آل فرعون است كه از نزديكان حضرت موسي بود و ايمان آ‌وردنش را به آن حضرت از فرعون و اطرافيان وي مخفي كرده بود.

همين مطلب باعث شد كه او بتواند جان حضرت موسي عليه السلام را نجات دهد. هنگامي كه احساس كرد كه به زودي آتش خشم فرعون، جان موسي را خواهد گرفت، مردانه پا پيش نهاد و با سخنان سنجيده و حساب شده خود از آن حضرت دفاع جانانه و صد البته عاقلانه كرد.

اين جا است كه ارزش تقيه بيش از پيش روشن مي‌شود. وقتي تقيه مي‌تواند جان پيامبران را نجات دهد، چه دليلي مي‌تواند مانع مشروعيت آن باشد؟ چه دليلي بهتر از اين مي‌توان براي مشروعيت تقيه اقامه كرد؟ آيا اگر اين شخص ايمان خود را علني مي‌كرد، بازهم مي‌توانست از موسي دفاع كند؟ مگر خون او رنگين تر از خون حضرت موسي بود و يا جايگاه ارزشمندتري از فرزند خوانده فرعون داشت، تا فرعونيان از كشتن او بگذرند؟

قرطبي در تفسير آيه مي‌گويد:

أنّ المكلف إذا نوى الكفر بقلبه كان كافرا وإن لم يتلفظ بلسانه وأما إذا نوى الإيمان بقلبه فلا يكون مؤمنا بحال حتى يتلفظ بلسانه ولا تمنعه التقية والخوف من أن يتلفظ بلسانه فيما بينه وبين الله تعالى إنما تمنعه التقية من أن يسمعه غيره وليس من شرط الإيمان أن يسمعه الغير في صحته من التكليف وإنما يشترط سماع الغير له ليكف عن نفسه وماله.

مکلف زمانی که در قلب خويش نيت کفر بنمايد کافر است اگر چه آن را بر زبان نياورد؛ اما اگر در باطن نيت ايمان داشته باشد مؤمن نخواهد بود تا زمانيکه آن را بر زبان خويش جاری سازد؛ در صورتي تقيه و ترس او را از به زبان آوردن اين سخنان در بين خود و خدای خويش نگردد.

تقيه تنها بايد مانع شنيدن ديگران شود؛ و از شرط ايمان آن نيست که ديگران آن را بشنوند؛ تنها لازم است ديگران اين را بدانند تا (او را کافر ندانسته) و دست از وی و مال او بردارند.

الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 15، ص 308، ناشر: دار الشعب – القاهرة؛

آلوسي در تفسيرش مي‌گويد:

أن الرجل احتاط لنفسه خشية أن يعرض اللعين حقيقة أمره فيبطش به فتلطف في الإحتجاج فقال: ( وإن يك كاذبا فعليه كذبه ) لا يتخطاه وبال كذبه

اين شخص در مورد جان خويش احتياط کرد، تا مبادا ملعونان ازحقيقت کار وی آگاه شوند و کار او را خراب سازند؛ به همين سبب در دليلی که (به نفع حضرت موسی) آورد با کنايه سخن گفت؛ و گفت: اگر او دروغگو باشد تنها او زيان مي‌بيند.

الآلوسي البغدادي، العلامة أبي الفضل شهاب الدين السيد محمود (متوفاي1270هـ)، روح المعاني في تفسير القرآن العظيم والسبع المثاني، ج 24، ص 64، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.

احمد بن عبد القادر القيسي در اين باره مي‌گويد:

وهذا استدراج إلى الاعتراف بالبينات بالدلائل على التوحيد... وأبدى ذلك في صورة احتمال ونصيحة وبدأ في التقسيم بقوله: «وَإِن يَكُ كَاذِباً فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ» مداراة منه وسلوكاً لطريق الإنصاف في القول، وخوفاً إذا أنكر عليهم قتله أنه ممن يعاضده وينصره، فأوهم بهذا التقسيم والبداءة بحالة الكذب حتى يسلم من شره، ويكون ذلك أدنى إلى تسليمهم.

او مي‌خواست به تدريج از مردم اعتراف به دلايل توحيد بگيرد... و اين کار را به صورت احتمال و نصيحت انجام داد و کلام خود را با تقسيم شروع کرده و گفت: اگر موسی دروغگو باشد، دروغش به گردن خود اوست؛ و چنين گفت تا با مردم مدارا کرده باشد و راه انصاف در کلام را پيش گرفته باشد؛ و از اين می‌ترسيد که کسانی که مدافع او هستند اين کلام وی را نپذيرفته و او را بکشند؛ پس ايشان را با کلام خويش به توهم (دوستی) انداخته و کلام خود را به صورت دروغی مطرح کرد تا از شر ايشان در امان بماند و به اين وسيله راحت تر ايشان را تسليم سازد.

القيسي، احمد بن عبد القادر معروف به تاج الدين الحنفي (متوفاي749هـ)، الدرّ اللقيط من بحر المحيط، ج7، ص 458.

و مراغي نيز در تفسيرش مي‌گويد:

وقال رجل من آل فرعون يكتم إيمانه منهم خوفاً على نفسه: أينبغي لكم أن تقتلوا رجلاً ما زاد على أن قال: ربّي الله، قد جاءكم بشواهد دالّة على صدقه؟ ومثل هذه المقالة لا تستدعي قتلاً ولا تستحق عقوبة فاستمع فرعون لكلامه، وأصغى لمقاله وتوقف عن قتله.

مردي از فرعونيان كه بر جان خويش بيمناک بود و ايمانش را پنهان مي‌كرد گفت: آيا سزاوار است كسي را كه مي‌گويد: «پرودگار من الله است» نمی‌گويد، بکشيد؟ وی برای شما شواهدی بر راستگويي خويش آورده است؛ و چنين کلامی سزاوار قتل و عقوبت نيست؛ به همين سبب فرعون سخنان موسی را گوش داد و دست از کشتن او برداشت.

المراغي المصري، احمد بن مصطفي (معاصر)، تفسير المراغي، ج8، ص309 ـ 310، ناشر: دار الكتب العلميةـ بيروت.

اين آيه دلالت مي‌كند كه تقيه در شرايع قبلي نيز مشروع بوده است و اختصاص به دين اسلام ندارد.

دليل چهارم: قضيه اصحاب كهف

خداوند در داستان اصحاب كهف مي‌فرمايد:

فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدينَةِ فَلْيَنْظُرْ أَيُّها أَزْكى‏ طَعاماً فَلْيَأْتِكُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلا يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً. إِنهَُّمْ إِن يَظْهَرُواْ عَلَيْكمُ‏ْ يَرْجُمُوكمُ‏ْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فىِ مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُواْ إِذًا أَبَدًا. الكهف 19 و 20.

اكنون يك نفر از خودتان را با اين سكّه‏اى كه داريد به شهر بفرستيد، تا بنگرد كدام يك از آن‌ها غذاى پاكيزه‏ترى دارند، و مقدارى از آن براى روزى شما بياورد. امّا بايد دقّت كند، و هيچ كس را از وضع شما آگاه نسازد.

چرا كه اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگسارتان مى‏كنند يا شما را به آيين خويش بازمى‏گردانند و در آن صورت، هرگز روى رستگارى را نخواهيد ديد!.

مفسران شيعه و سني تصريح كرده‌اند كه مراد از « وَلْيَتَلَطَّفْ» تقيه است كه وقتي يكي از اصحاب كهف بعد از بيدار شدن قصد كرد كه به شهر برود و براي آن‌ها غذا تهيه كند، دوستان او توصيه كردند كه احتياط كند تا مبادا دشمنان از مخفيگاه آن‌ها آگاه شوند و جان آن‌ها به خطر بيفتد. اين همان تقيه‌‌اي است كه دشمنان اهل بيت حاضر نيستند زير بار مشروعيت آن بروند.

عبد الرحمن سعدي در تفسيرش مي‌نويسد:

ومنها: الحث على التحرز، والاستخفاء، والبعد عن مواقع الفتن في الدين، واستعمال الكتمان في ذلك على الإنسان وعلى إخوانه في الدين. ومنها: شدة رغبة هؤلاء الفتية في الدين، وفرارهم من كل فتنة، في دينهم، وتركهم أوطانهم في الله. ومنها: ذكر ما اشتمل عليه الشر، من المضار والمفاسد، الداعية لبغضه، وتركه.

يکی از موارد مطرح شده در اين آيه حفظ جان و مخفی ماندن و دور بودن از جايگاه‌هايي است که دين ايشان به فتنه می‌افتاد؛ و در اين موارد انسان می‌تواند برای خود و برادران دينی اش پنهان کاری نمايد.

يکی ديگر از موارد علاقه زياد ايشان به دين خويش و فرار از فتنه‌ها و ترک ديار در راه خدا بود.

يکی ديگر از موارد بيان آسيب‌ها و زيآن‌ها و مفاسد است که بيان آن‌ها سبب برای ناخشنودی از آن‌ها و ترک ايشان است و اين که اين راه، راه مومنان گذشته و آينده است.

السعدي، عبد الرحمن بن ناصر (متوفاي1376هـ)، تيسير الكريم الرحمن في تفسير كلام المنان، ج1، ص473، تحقيق: ابن عثيمين، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت - 1421هـ- 2000م.

ابن كثير دمشقي مي‌نويسد:

«وليتلطف» أي في خروجه وذهابه وشرائه وإيابه يقولون وليختف كل ما يقدر عليه «ولا يشعرن» أي ولا يعلمن «بكم أحدا إنهم إن يظهروا عليكم يرجموكم » أي إن علموا بمكانكم... يخافون منهم أن يطلعوا على مكانهم فلا يزالون يعذبونهم بأنواع العذاب إلى أن يعيدوهم في ملتهم التي هم عليها أو يموتوا وإن وافقتموهم على العود في الدين فلاح لكم في الدنيا ولا في الآخرة.

مقصود عبارت «وليتلطف» (با لطافت برخورد کند) آن است که در بيرون رفتن از غار و رفتن به شهر و خريد و بازگشت ودر همه کارها مراقب باشد و کسی را آگاه نسازد... از اصحاب دقيانوس می‌ترسيدند که جايگاه ايشان را يافته و ايشان را تحت انواع شکنجه‌ها قرار دهند تا ايشان نيز دين اصحاب دقيانوس را بپذيرند و يا اينکه بميرند؛ در اين صورت اگر دين ايشان را بپذيريد که رستگاری در دنيا و آخرت نخواهيد داشت.

القرشي الدمشقي، إسماعيل بن عمر بن كثير أبو الفداء (متوفاي774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج3، ص78، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ .

قرطبي مي‌نويسد:

السادسة في هذه الآية نكتة بديعة وهي أن الوكالة إنما كانت مع التقية خوف أن يشعرهم بهم أحد لما كانوا عليه من الخوف على أنفسهم

ششم: در اين آيه نکته‌ای زيباست که ايشان، آن شخص را تنها به شرط تقيه وکيل نمودند تا خريد انجام دهد؛ زيرا می‌ترسيدند که کسی از وجود ايشان آگاهی پيدا کند؛ چون بر جان خويش نگران بودند.

الأنصاري القرطبي، أبو عبد الله محمد بن أحمد (متوفاي671، الجامع لأحكام القرآن، ج 10، ص 376، ناشر: دار الشعب – القاهرة.

فخر رازي مي‌نويسد:

وقوله: «وَلْيَتَلَطَّفْ » أي يكون ذلك في سر وكتمان يعني دخول المدينة وشراء الطعام ) وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَدًا ( أي لا يخبرن بمكانكم أحداً من أهل المدينة.

کلام خداوند « وَلْيَتَلَطَّفْ» يعنی کار خويش را به صورت مخفيانه انجام دهد و کسی از اهل شهر را از جايگاه ايشان با خبر نسازد.

الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاي604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج21، ص88، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

علاوه بر اين، اصحاب كهف در طول مدتي كه درشهر زندگي مي‌كردند اعتقاد باطني خود را پنهان كرده بودند و همانند ديگران در مراسم‌هاي مختلف بت پرستان حضور مي‌يافتند.

امام صادق عليه السلام در اين باره مي‌فرمايد:

مَا بَلَغَتْ تَقِيَّةُ أَحَدٍ تَقِيَّةَ أَصْحَابِ الْكَهْفِ إِنْ كَانُوا لَيَشْهَدُونَ الْأَعْيَادَ وَيَشُدُّونَ الزَّنَانِيرَ فَأَعْطَاهُمُ اللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْن‏.

امام صادق عليه السّلام فرمود: تقيه هيچ كسى به درجه تقيه اصحاب كهف نرسيد، آن‌ها در اعياد (بت‏پرستها) حاضر مي‌شدند و زنّار ( كمر بندي كه نصارا به عنوان شعار) مي‌بستند (با آنكه خداشناس و موحد بودند) از اين رو خدا پاداششان را دو بار داد.

الكليني الرازي، أبي جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاي328 هـ)، الأصول من الكافي، ج 2، ص 218، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 ش‏.

اين آيه نيز همانند آيه قبلي ثابت مي‌كند كه تقيه در شرايع قبلي همانند شريعت اسلام مشروع بوده و پيروان شرايع گذشته نيز از آن براي حفظ جان، مال، دين و... استفاده مي‌كرده‌اند.