شيعه

سؤال 103: آيا صحيح است كه ما براى كم كردن از بار شبهه غلو و مقام نبوت براى حضرت عمر(رضي الله عنه) به شيعه نسبت داديم كه ـ نعوذ باللّه ـ ، مى گويند: جبرئيل در رساندن وحى اشتباه كرده، و قرار بود كه بر على(رضي الله عنه) نازل شود، ولى اشتباها وحى را بر پيامبر فرود آورد. در حاليكه در هيچ يك از كتابهاى شيعه آورده نشده.. و اين مطلب را براى اولين بار عامر شعبى كه جزء مخالفين و دشمنان حضرت على(رضي الله عنه) و پيروان او بود، به شيعه نسبت داده و ابن عبد ربه از او نقل مى كند.([237])

 

سؤال 104: آيا صحيح است كه در بين صحابه كرام رسول خدا جمع كثيرى از آنان شيعه بودند؟ چنانچه ابوحاتم و ابن خلدون و احمد امين و صبحى صالح به اين مطلب اشاره كرده اند.

1 ـ ابوحاتم: انَّ أوّل اسم لمذهب ظهر في الاسلام، هوالشيعة وكان هذا لقب اربعة من الصحابة: ابوذر، عمار، مقداد وسلمان...([238])

اولين نامى براى مذهبى كه در اسلام ظاهر شد، نام شيعه بود كه لقب چهار نفر از صحابه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بود.

2 ـ ابن خلدون: كان جماعة من الصحابة يتشيعون لعلي ويرون استحقاقه على غيره([239]).

در ميان صحابه گروهى بودند كه به حضرت على(رضي الله عنه) گرايش داشته و بإصطلاح شيعه بودند، و ايشان را سزاوارتر از ديگران به خلافت اسلامى مى دانستند.

3 ـ احمد امين: وقد بدأ التشيع من فرقة من الصحابة كانوا مخلصين في حبّهم لعلي يرونه أحق بالخلافة لصفات رأوها فيه. ومن اشهرهم سلمان وابوذر والمقداد([240]).

پيدايش و شروع تشيع در ميان گروهى از صحابه پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ بود كه در محبّت به حضرت على(رضي الله عنه)بسيار مخلص بوده، و ايشان را به خاطر صفات و فضائلى كه راجع به او رسيده أحق و سزاوارتر به امامت مى دانستند. و مشهورترين آنان سلمان و ابوذر و مقداد(رضي الله عنه)بود.

4 ـ صبحى صالح: كان بين الصحابة حتى فى عهد النبى شيعة لربيبه علي، منهم ابوذر، المقداد،... جابر بن عبدالله، أبى بن كعب، ابوالطفيل. عباس بن عبدالمطلب و جميع بنيه و عمار و ابوايوب([241]).

يعنى ميان صحابه پيامبر اكرم در دوران پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ شيعيان و هواداران على وجود داشتند. پس چرا ما نسبت به شيعه موضع منفى داريم؟ اگر صحابه را بر حق مى دانيم بايد مذهب و روش آنان را هم حق بدانيم.

 

سؤال 105: آيا درست است كه مى گويند در ميان صحابه پيامبر اكرم گروهى از روافض بودند; يعنى على را بر ديگران ترجيح مى دادند. و همچنين در ميان تابعان و فقها و اهل سنت؟

1 ـ ابن عبدالبر: روي عن سلمان وابي ذر والمقداد. وخباب وجابر وأبي سعيد الخدري و زيد بن أرقم رضي اللّه عنهم: أنّ علي بن ابي طالب ـ رضي اللّه عنه ـ أول من أسلم. وفضّله هولاء على غيره.([242])

2 ـ شعبة بن الحجّاج مى گويد: حَكَم بن عتيبة، على(رضي الله عنه) را بر ابوبكر و عمر(رضي الله عنه) ترجيح مى داد([243]).

 

سؤال 106: آيا صحيح است كه مى گويند علماء ما اهل سنت ـ همانند آلوسى و نووى و ابن حجر و... علم غيب را براى عده اى خاص از مردم جائز مى دانند. اگر چنين باشد. با عقيده شيعه كه آنرا براى پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و امامان از اهل بيت پيامبر جائز مى دانند چه فرق مى كند؟ و چرا ما به آنان اشكال مى كنيم؟

1 ـ آلوسى ذيل آيه شريفه: (قل لا يعلم من في السموات الغيب)([244]).

«لعل الحق أنّ عِلْم الغيب المنفي عن غيره جلّ وعلا هو ما كان للشخص بذاته أي بلا واسطة في ثبوته له وما وقع للخواص ليس من هذا العلم المنفي في شيء وانّما هو من الواجب عزّ وجلّ إفاضة منه عليهم بوجه من الوجوه فلا يقال (انّهم علموا الغيب بذلك المعنى فإنه كفر)، بل يقال: انّهم أظهروا واطلعوا على الغيب»([245]).

حق اين است كه علم غيب كه از غير خداوند عزوجل نفى شده، علمى است كه براى ذات شخص و بدون واسطه، ثابت باشد. و اما آنچه را كه براى بعضى از خواص به وقوع پيوسته از اين سنخ نيست بلكه جزء عنايات وافاضات الهى است كه خداوند آنرا بر عده اى از بندگان خود افاضه كند.

2 ـ نووى: لا يعلم ذلك إستقلالا إلاّ بإعلام اللّه لهم.

علم غيب به نحو استقلال حاصل نمى شود. مگر به عنايت خداوند و افاضه او.

3 ـ ابن حجر: إعلام الله تعالى للأنبياء والأولياء ببعض الغيوب ممكن لا يستلزم محالا بوجه وانكار وقوعه عناد، لأنّهم علموا بإعلام الله واطلاعه لهم.([246]) يعنى: اينكه خداوند، انبيا و اولياء را به پاره اى از علم غيب آگاه و مطلع مى كند امرى است ممكن و هرگز مستلزم محال نمى شود، و انكار آن، عناد و مكابره است.

 

سؤال 107: آيا صحيح ست كه مى گويند در صدر اسلام كسانى بودند كه پس از مرگ دوباره به دنيا رجعت كرده و سخنها گفته بودند. همانند زيدبن خارجه([247]) كه در زمان حكومت عثمان(رضي الله عنه) از دنيا رفت. ولى دوباره زنده شده و سخن گفت و دهها نمونه ديگرى را كه ابن أبي الدنيا ـ متوفى (در سال 281هـ) ـ آنرا در كتاب خود آورده و جمعى از صحابه و تابعين همانند ابوالطفيل([248]) و اصبغ بن نباته نيز به رجعت اعتقاد داشتند([249]) چنان چه ابن قتيبه و مزى آن را نقل كرده اند بنابراين چه ايرادى ما به شيعه داريم در جائى كه همين ايده و عقيده در ميان صحابه و تابعان و محدثان ما اهل سنت نيز وجود دارد.؟

و چرا محدثان بزرگى همانند جابربن يزيد جعفى را كه هزاران حديث مى دانست. فقط و فقط به خاطر اعتقاد او به رجعت، بايكوت و سانسور كنيم، چنانچه در اوّل كتاب صحيح مسلم اين اعترافات تلخ آمده است.([250])

سؤال 108: آيا صحيح است كه امام شافعى و امام رازى و امام يحيى بن معين و جمع كثيرى از علماى اهل سنت تقيه در برابر مسلمان را جايز مى دانند؟ چنانچه: فخر رازى ذيل آيه شريفه: (إلاّ أن تتقوا منهم تقاة)([251]) به آن تصريح كرده و از شافعى نيز نقل كرده([252])مى گويد: ظاهر آية دلالت مى كند بر جواز تقيه به هنگام مواجهه با كافران مقتدر و غالب ولى مذهب شافعى اين است كه اگر وضعيت مشابهى بين مسلمانان پيش آيد باز هم تقيه براى حمايت از جان مباح مى باشد. و براى حفظ نيز احتمال دارد كه جايز باشد.

امام ذهبى در مقام دفاع از يحيى بن معين كه در جريان غائلة مخلوق و قديم بودن قرآن همراه حكومت شده بود تقيه او را توجيه و تأييد كرده و مى گويد: «هذا أمرٌ ضيق ولا حرج على من أجاب في المحنة، بل ولا على من اُكره على صريح الكفر، عملا بالاية. وهذا هو الحق وكان يحيى ـ رحمه الله ـ من ائمة السنة، فخاف من سطوة الدولة، وأجاب تقية»([253]).

پس چرا ما به شيعه اعتراض مى كنيم، كه آنها براى چه تقيه مى كنند؟ در جائيكه تقيه از مسلمان جايز باشد. چه ايرادى بر شيعه داريم؟ اگر بگوييد: تقيّه در برابر كافر جايز است مى گوئيم مگر حكومت بنى العباس، حكومت كافرين بود، كه يحيى بن معين در برابر آنان تقيه مى كرد؟

 

سؤال 109: آيا صحيح است كه قبر امام زهرى گچ كارى و بنّائى شده بود چنانچه ذهبى مى گويد؟([254]) مگر ما حديث نداريم كه نهى النبي ان يجصص القبور؟؟([255])

و اگر تجصيص ـ گچ كارى ـ قبور جايز است پس چرا به ـ شيعه نسبت به بناء بر قبور ـ ايراد مى گيريم؟ آيا الان روى قبر امام بخارى در شهر خوقند ـ بناء و ساختمان نيست؟ و آيا قبر حضرت رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و خليفه اول و ثاني ـ رضى الله عنهما ـ مقدارى از زمين بالاتر، و روى آن ساختمان نيست؟

 

فقها و محدثين سلف

سؤال 110: آيا صحيح است كه مى گويند حصر مذاهب فقهى به چهار مذهب در قرن پنجم و در دوران حكومت القادر باللّه عباسى و به انگيزه مالى و اقتصادى صورت گرفت، زيرا كه حكومت به مقدارى مال نياز پيدا كرد. و به پيروان مذاهب ابلاغ كرد كه در برابر پرداخت فلان مقدار پول، مذهب شما را به عنوان مذهب رسمى حكومت اعلام مى كنيم. پيروان اين چهار مذهب آن مقدار درخواستى را فراهم كرده ولى سيد مرتضى شيعى ـ كه از ايشان هم درخواست همين مبلغ را كرده بودند ـ نتوانست تهيه كند. لذا فقط چهار مذهب بعنوان مذاهب رسمى حكومت معرفى گرديد.

و حال آنكه تا قبل از اين جريان تقليد منحصر به مذهب خاصى نبود. چنانچه دهلوى به آن اشاره كرده است([256]). پس چرا ما مذاهب را در چهار نفر منحصر مى كنيم؟

 


سؤال 111: آيا صحيح است كه امام يحيى بن معين ـ از بزرگترين علماء علم رجال ما اهل سنت متعرض نامحرمها از زنان زيبا مى شده و با آنها سخنانى غير مناسب مى گفته است، و هنگاميكه يك زن زيبايى را مى ديد مى گفت: صلّى اللّه عليها ـ أي على الجارية الجميلة.. وعلى كل مليح([257]).

 

سؤال 112: آيا صحيح است كه نظر ما احناف اين است: اگر چند امام جماعت حاضر بودند ترجيح با كسى است كه همسرش زيباتر و يا آلت مردانگى او كوتاهتر باشد؟ چنانچه شرنبلالى حنفى متوفاى «1069» در كتاب خود اين فتوى را داده است.

راستى در يك چنين موقعيتى وظيفه مأمومين كشف عورت هر دو امام جماعت براى اطمينان از كوتاه بودن عورت آنان است؟ و يا فقط به گفته خود امام جماعت اكتفا مى شود؟ و آيا دو امام جماعت بايد همسران خود را به مردم نشان بدهند تا خودشان تشخيص بدهند كدام يك برترى در جمال و زيبايى دارد؟ و يا باز هم، گفته خود دو امام جماعت كافى است؟ و آيا راه علم دو امام جماعت از كجاست؟ آيا خودشان به عورت يكديگر نگاه مى كنند و يا اندازه تقريبى كافى است؟ و يا بايد از متر و واحد اندازه گيرى استفاده كرد؟

شرنبلالى حنفى مى فرمايد: «اذا اجتمع قوم ولم يكن بين الحاضرين صاحب منزل اجتمعوا فيه.. فالأحسن زوجة لشدة عفته، فأكبرهم رأساً، وأصغرهم عضواً، فأكثرهم مالا فأكبرهم جاهاً...»([258]).

 

سؤال 113: آيا صحيح است كه برخى از رهبران و ائمة و فقهاء و محدثين سلف و كسانيكه مورد اعتماد در مذهب هستند، به گفته امام زهرى حرام زاده و اولاد زنا هستند.؟ من اين مطلب را در كتاب المحلى امام ابن حزم ديده و بسيار در فكر فرو رفتم راستى ما بايد از حرامزادگان پيروى كنيم؟!

آنجا كه سخن از امامت جماعت ولد الزنا به ميان آورده و امامت او را جايز مى شمارد، به نقل از امام زهرى مى گويد:

«عن الزهري قال: كان أئمة من ذلك العمل، قال وكيع: يعني من الزنا.»([259])

و شعبة پس از دو سال و هرم بن حيان([260]) پس از چهار سال و امام مالك بيش از سه سال، وامام شافعى پس از چهار سال، از مرگ پدر ـ متولد شد([261]).

 

سؤال 114: آيا صحيح است كه ما احناف ـ پيروان امام ابوحنيفه، از نظر فقهاى سائر مذاهب، شافعى، حنبلى، مالكى بى ارزش و در رديف سگ هستيم، و چنين فتوى مى دهند كه اگر طعامى نجس شود، خوردن آن جايز نيست و فقط مى توان آنرا جلو سگ و يا حنفى مذهب انداخت.

چنانكه ابن القاسم در شرح خود مى گويد:

اِذا صبّت قطرة نبيذ فى طعام، يرمى الى الكلب او إلى حنفي.([262])

 

الف. ابو حنيفه(رضي الله عنه)

سؤال 115: آيا صحيح است كه مى گويند نوزاد و مولودى پست تر و بدتر از ابوحنيفه در اسلام متولد نشده، و او دوباره كافر شده و او را توبه دادند و پايه هاى اسلام را ويران مى كرد ـ چنانكه امام سفيان بن عينيه مى گويد؟

بخارى مى گويد: استتيب ابوحنيفه من الكفر مرتين.

و سفيان بن عيينه ـ هنگاميكه خبر رحلت ابوحنيفه را شنيد گفت: كان يهدم الاسلام عروة عروة، وما ولد في الاسلام مولود أشأمُ منه.

پس چگونه ما او را امام مذهب خود مى دانيم؟([263])

 

سؤال 116: آيا صحيح است كه مى گويند: امام ابوحنيفه امام اعظم ما، قبلا نصرانى بوده. يعنى در حاليكه پدرش مسيحى بوده او به دنيا آمده. و بعدها اسلام اختيار كرده.

خطيب بغدادى از ابن أسباط نقل مى كند: «ولد ابوحنيفة و ابوه نصراني.»([264])

 

سؤال 117: آيا صحيح است كه امام ابوحنفيه از نظر علماء مسلمين ـ از اهل دين و تقوا ـ مردود و ساقط است و عمل به نظرات او جايز نيست چنانكه امام ابن حبان فرمود:

«لا يجوز الاحتجاج به لأنه كان  داعياً الى الارجاء و الدّاعية الى البدع لايجوز أن يحتج به عند أئمتنا قاطبة لا اعلم بينهم فيه خلافا على أن ائمة المسلمين و اهل الورع فى الدين فى جميع الامصار و سائر الاقطار جرحوه و أطلقوا عليه القدح إلاّ الواحد بعد الواحد».([265])

يعنى اعتماد و استدلال كردن به نظرات ابوحنيفه جايز نيست چون او به گرايش ارجاء (مرجئه) دعوت مى كند والبته اعتماد به دعوت كننده به بدعت، از نظر علماء ما جايز نيست و اختلافى نيست كه ابوحنيفه مورد قدح و ايراد است.

 

سؤال 118: آيا صحيح است كه مى گويند امام ابوحنيفه از هزاران حديث پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ فقط صد و سى حديث مى دانست و در صد و بيست عدد آن اشتباه داشت يعنى فقط ده حديث بلد بود. و در علم حديث هيچ تخصصى نداشت و تظاهر به ورع و ترس از خدا مى كرد چنانچه امام ابن حبان مى فرمايد:

«كان رجلاً ظاهر الورع لم يكن الحديث صناعته، حدّث بمائة و ثلاثين حديثاً مسانيد ماله حديث فى الدنيا غيرها أخطا فى مائة و عشرين حديثاً:إما أن يكون أقلب اسناده او غيّر متنه من حيث لا يعلم فلما غلب خطوءه على صوابه إستحق ترك الاحتجاج به في الأخبار».([266])

چگونه ايشان را فقيه و اهل فتوى و امام مذهب خودمان مى دانيم در حاليكه فقط ده حديث بلد بود و هيچ تخصص و آشنايى به علم و حديث نداشت؟؟

 

ب. بخارى

سؤال 119: آيا صحيح است كه مى گويند: امام بخارى در حذف و تغيير احاديث به نفع بعضى از صحابه(رضي الله عنه) مهارت خاصى دارد، و آنجا كه پاى گناه و فسق بعضى از صحابه به ميان بيايد فوراً حديث را سانسور مى كند. مثلا: در مورد سمرة بن جندب، و خريد و فروش مشروبات و اظهار نارضايتى عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) و نفرين كردن او را. مسلم با صراحت در كتاب بيع آورده ولى بخارى به جاى نام سمرة، كلمه «فلان» مى آورد.

«بلغ عمر أن فلاناً باع خمراً، فقال: قاتل اللّه فلاناً...»([267]) ولى همين حديث در صحيح مسلم ذكر شده و عبارت آن «قاتل اللّه سمرة بن جندب» است.

 

سؤال 120: آيا درست است (آنچه گفته مى شود) كه امام بخارى جزء نواصب و دشمنان اهل بيت پيامبر اكرم است؟

چون او از نواصب و كسانيكه به حضرت على(رضي الله عنه) دشنام مى دادند حديث روايت مى كند. همانند حريز بن عثمان حمصى كه هر صبح و شام هفتاد مرتبه حضرت على(رضي الله عنه) را لعن مى كرد.([268]) و اسحاق بن سويد بن هبيره([269]) وثوربن يزيد حمصى([270]) و حصين بن نمير واسطي([271]) وزياد بن علاقه ثعلبى كه حسنين ـ رضى الله عنهما ـ را سب مى كرد([272]) و سائب بن فروخ كه از دشمنان اهل بيت پيامبر بوده و آنان را در شعر و سروده هاى خود استهزاء مى كرد([273])و عمران بن حطان مدح كننده قاتل حضرت على(رضي الله عنه)([274]) و قيس بن أبى حازم([275]) و... و شايد بيش از سى نفر از منافقان و خوارج جزء كسانى هستند كه امام بخارى در صحيح خود از آنان حديث نقل مى كند در حاليكه حتى يك حديث از حضرت جعفر بن محمد(رضي الله عنه)كه از نظر ـ ما اهل  سنت ـ بسيار محترم و داراى جايگاه عظيم است نقل نمى كند.

 

سؤال 121: آيا صحيح است كه امام بخارى مى فرمايد: اگر دو نوزاد از يك گاو و يا بز شير بنوشند و تغذيه شوند خواهر و برادر رضاعى شده و باصطلاح نشر حرمت مى شود. و بعدها نمى توانند با هم ازدواج كنند. چون از يك جا شير خورده اند!! اگر چنين باشد بسيارى انسانها با هم خواهر و برادرند!:

امام سرخسى مى گويد: «لو أنَّ صببين شربا من لبن شاة او بقرة، لم تثبت به حرمة الرضاع لأن الرضاع معتبر بالنسب وكما لا يتحقق النسب بين آدمي وبين البهائم، فكذلك لا تثبت حرمة الرضاع بشرب لبن البهائم، وكان محمد بن اسماعيل البخاري صاحب التاريخ ـ رضي اللّه عنه ـ يقول: تثبت الحرمة وهذه المسألة كانت سبب إخراجه من بخارا، فانه قدم بخارا في زمن أبي حفص الكبير ـ رحمه اللّه ـ وجعل يفتي، فنهاه أبو حفص ـ رحمه اللّه ـ وقال: لست بأهل له، فلم ينته حتى سئل عن هذه المسألة، فأفتى بالحرمة فاجتمع الناس، وأخرجوه.»

يعنى سبب طرد او از شهر بخارا همين فتوا بود، چون امام بخارى هنگام ورود به شهر، فتوا دادن را آغاز كرد. ابوحفص ـ يكى از بزرگان فقه ما اهل سنت ـ او را از اين كار نهى كرده و گفت تو اهليت فتوا دادن را ندارى ولى بخارى گوش به حرف او نداده و فتوايى به تاثير شير گاو و بز در خواهر و برادر رضاعى شدن داد و مردم او را تحمل نكرده و از شهر بيرون انداختند.

 


سؤال 122: آيا صحيح است كه يك چهارم احاديث بُخارى از امام زهرى است در حاليكه او اوّلا: جزء منحرفان از على بود([276]).

ثانياً: جزء ياران و اعوان ظلمه بود ـ چنانچه آلوسى و امام ذهبى مى گويند: خالَطَ ونادَمَ خلفاء بني امية مثل عبد الملك ووليد وسليمان وعمربن عبد العزيز ويزيد بن عبد الملك. وكان معلّماً لأولادهم ومرشداً لهم في الحج.([277])

وامام ذهبى از جعفربن محمد صادق(رضي الله عنه) نقل مى كند: إذا رأيتم الفقهاء قد ركنوا الى السلاطين فاتّهموهم([278]).

ثالثاً: توجيه گر كارهاى بنى اميه، و سرپوش گذار بر جنايات آنان بود: چنانچه عمروبن عبيد مى گويد: منديل الاُمراء([279]) يعنى دستمال كاغذى پادشاهان است و معايب و پليديهاى خود را به وسيله او پاك مى كنند.

مكحول در باره او گفته: أفسد نفسه بصحبته الملوك([280]). يعنى در اثر مصاحبت با پادشاهان خودش را تباه كرد.

محمدبن اشكاب گفته: كان جنديّاً لبني امية([281]). يعنى او يكى از سربازان بنى اميه بود.

خارجة بن مصعب گفته: كان صاحب شرط بني امية([282]). يعنى او ژاندارم امويان بود.

و گفته اند: كان يعمل لبني امية([283]) يعنى او عامل و پادو بنى اميه بود .

 

سؤال 123: آيا صحيح است كه مى گويند در عدد احاديث صحيح بخارى اختلاف است و ابن حجر آنرا 9082 حديث و بعضى 7275 حديث و بعضى چهار هزار حديث و در همو مقدمه خود: 2761 عدد و بعضى 2602 عدد و بعضى ديگر 2513 و... و كتاب بخارى به نقل فربرى و نقل نسفى و نقل حماد بن شاكر، هر كدام از صدتا دويست روايت كم و زياد دارد. بالاخره كدام نقل، و با كدام عدد آن، كتاب صحيح بخارى است؟([284])

اين سؤالى است كه ذهن مرا به خود مشغول كرده و دوست دارم استادم پاسخ بگويد. چون همين مشكل در عدد روايات ساير صحاح بويژه([285]) مسلم و ابو داود([286]) و ابن ماجه([287]) نيز وجود دارد.

سؤال 124: آيا صحيح است كه مى گويند: شيطان به هنگام وحى بر پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ، در ايشان نفوذ مى كرد. و مطالبى را القاء مى كرد كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ گمان مى برد وحى است. ولى خداوند آنرا باطل و خنثى مى كرد.

بخارى در تفسير سوره حج از ابن عباس نقل مى كند: «في أمنيته» اذا حدّث ألقى الشيطان في حديثه، فيبطل الله ما يلقي الشيطان ويحكم آياته...»([288]).

و عسقلانى مى گويد: «جرى على لسانه حين أصابه سِنَةٌ وهو لا يشعر وقيل: انّ الشيطان ألجأه الى أن قال بغير اختياره...»([289]).

يعنى ـ تفسير آيه چنين است:

1 ـ شيطان پيامبر را مجبور كرد كه مطلبى بدون اختيار بگويد!!

2 ـ به هنگام چرت و يا خواب رفتن، چيزى ـ بدون اختيار ـ بر زبان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـجارى مى شود!!

سؤال 125: آيا درست است كه مى گويند: امام بخارى از بعضى صحابه كرام رسول خدا حديث نقل نمى كند و علت آن فقط و فقط تشيع و گرايش آن صحابى به حضرت على(رضي الله عنه)([290]) است. همانند ابوالطفيل صحابى. چنانكه خطيب بغدادى به آن تصريح كرده.

عن الخطيب، عن أبي عبداللّه بن الأحزم الحافظ، انه سئل: لم ترك البخاري الرواية عن الصحابي أبي الطفيل؟ قال: لانه كان متشيّعاً لعلي بن أبي طالب([291]).

سؤال 126: آيا صحيح است كه مى گويند امام بخارى در علم رجال و سندشناسى ضعيف بوده و اشتباهات زيادى را مرتكب شده است به گونه اى كه بزرگان ما اهل سنت كتابهايى در بيان اشتباهات او نوشته اند؟ همانند دار قطنى كتاب الالزامات و التتبّع. و رازى: كتاب بيان خطا البخارى و خطيب بغدادى، كتاب موضح الاوهام. و او را به نداشتن اطلاع و خبرويت و تخصّص در علم رجال توصيف كرده اند. و امام ذهبى در چند جا از كتابهاى خود چنين تعبير كرده: هذا من أوهام البخاري([292])، هذا وهم البخاري([293]) يعنى اين از اشتباهات و غلطهاى بخارى است. راستى كسى كه در فن رجال تخصصى نداشته باشد چگونه كتاب حديث مى نويسد؟ و با چه حجت شرعى آنرا صحيح مى گوئيم و به آن اعتماد كرده و به پيامبر اكرم نسبت مى دهيم؟؟

ابن عقده با صراحت ميگويد: «يقع لمحمد ـ يعنى البخاري ـ الغلط في اهل الشام»([294]).

يعنى بخارى در اسناد شاميها اشتباهات دارد.

 

سؤال 127: آيا صحيح است كه بعضى از اساتيد بخارى ملعون و بعضى ديگر نصرانى مسلك بودند؟ مثلا يكى از آنان اسحاق بن سليمان معروف به شمخصه بود و ابن معين از او به عنوان ملعون تعبير مى كرد.([295]) و بعضى ديگر: معروف به ابن كلاّب بود كه مى گفتند: هو نصراني بهذا القول([296]).

 

سؤال 128: آيا صحيح است كه مى گويند كتاب بخارى پر از اسرائيليات و اَكاذيب و جعليات است چنانچه يكى از علماء ما اهل سنت به نام سيد عبدالرحيم خطيب راجع به حديث «دواة و قلم» كه در بيش از پنج جا از بخارى آمده آنرا بى اساس و دروغ و ساختگى خوانده. كه به دست بعضى از ساده لوحان بى فكر در كتب ما آمده او مى گويد: «اين داستان بى اساس دروغين كه متضمن كسر شأن شريعت رسول اللّه و نيز اسائه أدب أصحاب بزرگ را در بردارد... و در بعضى از اين روايات تا آنجا تهوّر شده كه مى گويد: بعضى از حاضرين گفتند: «إنَّ الرجل ليهذي»؟

گرچه اين داستان خرافى و ساختگى دشمنان دين متأسفانه در كتب حديث راه يافته است ولى هرگاه اندكى در آن تفكر شود واضح خواهد شد كه عارى از حقيقت و فاقد واقعيت است و به نظر مى رسد كه بعداً در أيام بروز فتنه ها و منازعات نحله ها و فرقه هاى مذهبى كه باطناً و در پس پرده استتار بر ضد اسلام قيام كرده بودند ساخته شده و به دست بعضى از مسلمين ساده لوح بى فكر در كتب حديث راه يافته است...

چنين داستانى قطعاً صحت ندارد.([297])

و در پاورقى مى گويد: «غالب مردم ساده طبق سنت ديرين خود در مقابل هر نوشته يا گفتارى كه به آن صبغه و صيغه اخبار و احاديث داده مى شد زانو زده قبول مى كردند. گو آن كه خرافه و اسطوره بنى اسرائيلى باشد.([298])

راستى اگر اسطوره ها و اسرائيليات در كتاب بخارى راه يافته و اكاذيب و دروغها در آن جاى گرفته باشد و مؤلف نيز در اثر ساده لوحى و بى فكرى آنرا در كتاب خود آورده چرا ما به آن صحيح بخارى مى گوييم؟

 

سنت و بدعت

سؤال 129: آيا صحيح است كه مى گويند: آنكه از حديث ثقلين متواتر و صحيح است عبارت (كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى) است. چنانچه مسلم([299]) و ترمذى([300]) آنرا آورده و ألبانى([301]) نيز آنرا تصحيح كرده  است.

ولى عبارت «كتاب اللّه و سنتى» ضعيف است و مالك([302]) آنرا مرسلا نقل كرده. و قبول مراسيل او مورد اتفاق و اجماع نيست. و هيچ يك از صحاح ستة آنرا نقل نكرده اند.

با اين حال چرا ما بر عبارت دوم اصرار داريم و عبارت اول را كمتر و يا اصلا سر زبانها و در خطبه ها ذكر نمى كنيم. با توجه به اينكه عمر بن الخطاب در حضور پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو در مرض الموت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اصرار داشت كه ما نياز به سنت پيامبر نداريم. (حسبنا كتاب اللّه). آيا با روايتى كه ما بر آن اصرار داريم: «كتاب الله و سنتى» قابل جمع است؟

 

سؤال 130: آيا صحيح است كه در كتابهاى ما ـ اهل سنّت ـ خرافات و غلو و دروغ و مطالب خلاف عقل، به كثرت يافت مى شود مثلاً امام ذهبى مى گويد: بكر بن سهل (دمياطى متوفاى 289 هـ.) از صبح تا عصر هشت مرتبه قرآن را دوره مى كرد. اين ادعا با كدام عقل سازش دارد؟! امام ذهبى نقل مى كند:

سمعت بكر بن سهل الدمياطي يقول: هجرت ـ اى بكّرت ـ يوم الجمعة، فقرأتُ الى العصر ثمان ختمات.([303])

حال آنكه يك ختم قرآن هم در كمتر از هشت ساعت ممكن نيست. پس اين غلو و گزافه گوئى از امام ذهبى است و يا از امام دمياطى كه ما او را امام و محدث و مفسر بزرگ مى خوانيم؟!

 

سؤال 131: آيا صحيح است كه فقهاى ما اهل سنت و جماعت متعه را حرام و زنا مى دانند؟ در حاليكه بزرگان صحابه و تابعين و ائمه مذاهب ما اهل سنت آنرا جايز و بعضاً به آن عمل مى كردند چنانكه ابن حزم نام جمعى از صحابه و تابعين را آورده است.

نمونه اى از صحابه: عمران بن حصين، ابوسعيد خدرى، جابربن عبداللّه انصارى، زيدبن ثابت، عبداللّه بن مسعود، سلمة بن الأكوع، إمام على(رضي الله عنه)، عمروبن حريث، معاويه بن أبى سفيان، سلمة بن اُميه، ربيعة بن امية، عمروبن حوشب، ابى بن كعب، اسماء دختر ابى بكر ـ فرزندش عبداللّه بن زبير از متعه بود([304]). ام عبداللّه دختر أبى خيثمه، ابن عباس، سمرة بن جندب، أنس بن مالك، عبداللّه بن عمر.([305])

و اما از تابعين و محدّثان: مالك بن أنس، احمدبن حنبل، سعيد بن جبير، عطاء بن رباح، طاوس يمانى، عمرو بن دينار، مجاهد بن جبر، سدّي، حكم بن عتيبه، ابن ابى ملكية، زفر بن اوس.([306])

و از نكات جالب كه شايسته تذكر است اين است كه عبدالملك بن جريج كه درباره او مى گويند: وثاقت او مورد اجماع است و تمامى صحاح از او حديث نقل مى كنند.

ذهبى مى گويد: تزوّج نحواً من سبعين إمرأة نكاح متعة.. و عن الشافعي إستمتع ابن جريج بتسعين إمرأة;([307]) او هفتاد زن متعه داشت، و امام شافعى مى گويد: نود زن متعه داشت.

 

سؤال 132: آيا صحيح است آنچه مى گويند: حتى يك روايت صحيح از پيامبر اكرم درباره دست روى دست گذاشتن در نماز (قبض) نداريم؟ و مهمترين مدركى كه آورده شده نقل كتاب بخارى و مسلم است. و هر دو روايت از نظر سند مرسل ـ و بلكه از نظر دلالت هم مخدوش ـ است چنانچه امام عينى([308])، و شوكانى([309])، و سيوطى([310]) به اين معنا تصريح كرده اند.

با اين حال چرا ما اصرار داريم كه در نماز دست روى دست بگذاريم؟ آيا اين يك بدعت نيست؟

 

سؤال 133: آيا صحيح است كه مى گويند پيامبر اكرم و صحابه بر سنگ و كلوخ و خاك و يا يك قطعه از حصير بافته به نام خمره سجده مى كردند؟

انس مى گويد: «كان رسول اللّه يُصلِّي على الخمرة و يَسجد عليها»([311]). يعنى پيامبر قطعه حصيرى داشت به نام خمره و بر آن سجده مى كرد

جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد: «كنت اُصلي مع رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ الظهر فآخذ قبضة من الحَصى في كفّى حتى تبْردُ، و اَضعها بجبهتي اذا سجدت من شدة الحر».([312])

يعنى نماز ظهر را با پيامبر اكرم به جماعت مى خواندم. پس مشتى از سنگ ريزه و شن از زمين برمى داشتم تا خنك شود و سپس بر آن سجده مى كردم.

سؤال من اين است كه: ما چرا به شيعه اعتراض مى كنيم. در حاليكه خود پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو صحابه بر سنگ و ريگ و شن و قطعه حصير سجده مى كردند؟

سؤال ديگر اينكه: ما به چه دليل بر فرش نماز مى خوانيم در حاليكه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو صحابه بر آن نماز نمى خواندند، بلكه يا بر زمين و يا خمره، و يا قطعه سنگ و شن و خاك سجده كردند؟

 

سؤال 134: آيا صحيح است كه مى گويند حنابله مدعى هستند كه قرآن تحريف شده چون ـ بسم اللّه ـ را در نماز نمى خوانند و مى گويند جزء قرآن نيست. و براى اين موضوع در سال 447 هـ در بغداد درگيرى شديدى بين اهل سنت رخ داد چنانچه امام ذهبى تفصيل جريان را آورده است. در حاليكه اين آيه در اول تمامى سوره هاى قرآن ـ مگر سوره توبه ـ آمده. و اين به معناى تحريف و زياده در قرآن است.

ذهبى مى گويد: در سال 447 هـ: «ثارت الحنابلة ببغداد و مقدمهم ابويعلي و ابن التميمي وانكروا الجهر بالبسملة و منعوا الجهر والترجيع في الاذان والقنوت، ونهوا إمام مسجد باب الشعير عن الجهر بالبسملة فأخرج مصحفاً وقال: أزيلوها من المصحف حتى لا أتلوها».([313])

سؤال 135: آيا صحيح است كه مى گويند ذهبى و ديگر فقهاى ما اهل سنت، جماع با همسر را در دُبُر حرام و جزء گناهان كبيره شمرده اند و حال آنكه عبداللّه بن عمر، و زيد بن أسلم، و نافع و مالك و نسائى آنرا مباح و به آن عمل مى كردند بالأخره مذهب فقهى ما اهل سنت كدام است؟

1 ـ مالك مى گويد: فقيهى را نيافتم كه در حلال بودن آن شك داشته باشد([314]).

«ما أدركت احداً اقتدي به في ديني يشك في أنّه حلال»([315]).

2 ـ از نسائى راجع به حكم اين كار پرسيدند در پاسخ گفت: درباره حرمت آن حديث و دليل صحيحى نداريم «و قال آخر: ليت شعري ما يرى في إتيان النساء في أدبارهن؟ قال: فسئل عن ذلك؟ فقال: النبيذ حرام، ولايصح في الدُبُر شيء.»([316])

3 ـ ابن قدامه مى گويد: «رويتْ ابا حتُهُ عن ابن عمر، وزيد([317])بن اسلم، و نافع([318]) ومالك»([319]). يعنى از ابن عمر، و زيد بن اسلم و نافع و مالك مباح بودن آن نقل شده است.

ما اهل سنت و جماعت آيا مى توانيم فقيهى را همچو ابن عمر كه شصت سال فتوى مى داده ناديده بگيريم؟

و يا زيدبن اسلم كه چهل فقيه در درس او شركت مى كردند. و يا نافع كه از بزرگان تابعين است و اتفاقاً هر سه از طائفه عدوى و عمرى هستند. (زيد، و نافع و عبداللّه بن عمر). چگونه اينها را دست كم بگيريم. و يا امام مالك ـ رئيس مذهب مالكيها ـ و امام نسائى، مؤلف يكى از صحاح ستة، را تخطئه كنيم. و بگوييم تمامى اينان اشتباه مى كنند؟

 

سؤال 136: آيا صحيح است كه مى گويند: پس از تحريم و ممنوعيت متعه توسط عمر(رضي الله عنه)، مردم به او اعتراض كرده و ضمن انتقاداتى كه بر شيوه كار او داشتند اين موضوع را نيز به او اعتراض كردند.

طبرى مى گويد: عمران بن سواده به عمر(رضي الله عنه) گفت: مردم مى گويند: تو متعة النساء را تحريم كردى در حاليكه از جانب خداوند يك نوع رخصتى بود كه با پرداخت مبلغ ناچيز و ثمن بخس (يك مشت گندم) متعه مى كرديم و پس از سه روز جدا مى شديم([320]).

ذكروا انك حرّمت متعة النساء وقد كانت رخصة من اللّه نستمتع بقبضة ونفارق  عن ثلاث.

 

سؤال 137: آيا صحيح است كه نماز تراويح از بدعتهاى حضرت عمربن الخطاب است و در زمان پيامبر اكرم نماز تراويح ميان مسلمانان نبوده، چنانچه علماء ما به آن اشاره كرده اند. (عسقلانى، عينى، سرخسى).

1 ـ ابن الهمام: ظاهر المنقول أن مبدأها من زمن عمر.([321])

2 ـ عسقلانى: «فتوفى رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ والناس على ذلك ـ اي على ترك الجماعة فى التراويح.. والمحفوظ أن عمر هو الذي جمع الناس على أبي بن كعب([322]).

يعنى پيامبر اكرم رحلت كرد در حاليكه مردم تراويح را به جماعت نمى خواندند. و آنچه كه ثبت شده اين است كه عمربن الخطاب مردم را بر تراويح و به امامت ابى بن كعب جمع كرد.

3 ـ عينى: الأمر على ذلك ـ يعنى على ترك الجماعة في التراويح. وقوله اني ارى هذا، من اجتهاد عمر و استنباطه...»([323]).

يعنى پيامبر اكرم از دنيا رفت در حاليكه تراويح را به جماعت نمى خواندند.

4 ـ امام بخارى از عبدالرحمن بن عبدالقارى نقل كرده كه گفت: شبى از شبهاى رمضان با عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) به مسجد رفتيم مردم متفرق بودند و هر كسى براى خود نماز مى خواند و بعضاً مردى با جمعى به نماز مشغول بود عمر چون اين بديد گفت: به عقيده من اگر اينها را با يك امام گرد آوريم بهتر است، و در پى اين تصميم، أبي بن كعب را به امامت جماعت گماشت. شب ديگر به اتفاق به مسجد رفتيم و مردم به جماعت، نماز مى خواندند، عمر گفت: نعم البدعة هذه; اين بدعت خوبى است.([324])

سؤال مگر پيامبر اكرم بدعت گذار را گمراه و از اهل دوزخ نخوانده؟: كل بدعة ضلالة وكل ضلالة في النار.([325])

حال كه تراويح در زمان پيامبر اكرم و خليفه اول نبوده و خود عمر(رضي الله عنه) آنرا بدعت مى داند، ما چه اصرارى بر انجام بدعت و گمراهى و خريدن دوزخ داريم؟.

سؤال 138: آيا صحيح است كه مى گويند: آهسته خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» از بدعتهاى امويان است و بر خلاف سنت است چنانچه زهرى تصريح كرده و ابوهريره([326]) از صحابه و على بن موسى الرضا از اهل بيت([327]) جهر به آن داشتند و در زمان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ در نماز نام خداوند، به طور آهسته و باصطلاح به إخفات گفته نمى شد. و به گفته فخر رازى به تواتر و يقين، حضرت على(رضي الله عنه)([328]) به طور جهر و علنى تسميه را بجا مى آورد([329]).

زهرى مى گويد: اوّل من قرأ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» سرّاً بالمدينة عمروبن سعيد بن العاص([330])

يعنى عمر و بن سعيد اولين كسى بود كه ـ در مدينه ـ بسم اللّه را در نماز آهسته خواند.

 

سؤال 139: آيا صحيح است كه حضرت على(رضي الله عنه) به سنّت رسول اللّه عمل مى كرد و معاويه براى دهن كجى به حضرت على(رضي الله عنه) با سنت رسول اللّه مخالفت مى كرد؟ و ما پيروان معاويه ـ يعنى همان سلف صالح ـ نيز پيرو معاويه و مخالف على هستيم. چنانچه بيهقى و نسائى در بحث تلبيه مى گويند: معاويه تلبيه را در روز عرفه ـ به خاطر ـ مخالفت با على ممنوع كرد.

سعيدبن بن جبير مى گويد: روز عرفه ـ در عرفات ـ نزد ابن عباس بودم گفت: اى سعيد، چرا صداى تلبيه مردم را نمى شنوم؟ گفتم از معاويه مى ترسند، ابن عباس، فوراً از خيمه خود بيرون آمده و با صداى بلند گفت: لبيك اللهم لبيك، و إن رغم انف معاوية، اللهم العنهم فقد تركوا السنة من بغض علي ـ رضي اللّه عنه ـ([331]).

بينى معاويه را به خاك مى كشيم. خداوندا آنانرا لعن و نفرين كن. چون سنت رسول اللّه را به علت بغض با على(رضي الله عنه) ترك كردند.

سِنْدى ـ شارح سنن نسائى ـ در توضيح اين عبارت مى گويد: «اي لأجل بغضه اي هو كان يتقيد بالسنن فهؤلاء تركوها بغضاً له». يعنى براى كينه و بغض با على(رضي الله عنه)چون حضرت على به انجام سنتهاى پيامبر پايبند بود، و آنان سنت را رها كرده براى كينه توزى با ايشان.

سؤال 140: آيا صحيح است كه مى گوييم بايد با شيعه در كارها مخالفت كنيم، و شعار ما مخالفت با آنان است هر چند عمل آنان مطابق با سنت رسول اللّه باشد؟ همانند: مسطّح كردن قبر، صلوات بر غير انبياء، و انگشتر در دست راست قرار دادن...

1ـ ابن تيمية مى گويد: مصلحت تمييز شيعه از اهل سنت براى قطع رابطه و مخالفت با آنان از مصلحت انجام مستحب بالاتر است. پس به گفته بعضى از فقيهان خوب است بعضى از مستحبات را ترك كنيم اگر اين عمل شعار آنان شود.([332])

2ـ و درباره تسطيح قبر مى گوئيم: افضل اين است كه مسطح نباشد ـ هر چند سنت تسطيح است ـ چون آن شعار شيعه شده. سزاوار است با ترك اين سنت با آنان مخالفت كنيم([333]).

3ـ و همچنين نسبت به صلوات بر غير پيامبر([334]) و سلام بر غير انبياء([335]) و چگونگى بستن عمامه([336]).

راستى اگر عمل شيعه مطابق با سنّت رسول اللّه است، چرا ما بايد با آن مخالفت كنيم؟ آيا اين يك نوع دهن كجى به اسلام و سنت رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نيست؟

 

سؤال 141: آيا صحيح است كه مى گويند جمع كثيرى از صحابه و تابعين پا را مسح مى كشيده و بعضى آنرا واجب مى دانستند. همانند حضرت على و عبداللّه بن عباس و عكرمه و أنس بن مالك و شعبى و حسن بصرى و محمد باقر ـ رضى الله عنهم ـ([337]). چنانكه ابن حزم و فخر رازى و ابن قدامه و ديگران به اين موضوع  اشاره كرده اند:

پس چرا اصرار بر شستن پا داريم؟ و اگر كسى اين كار را انجام ندهد، وضوى او را باطل مى دانيم؟

يعنى أنس بن مالك كه بيش از ده سال خادم رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلم ـ بود هنگاميكه مى گويد: مسح پا واجب است او اصرار بر اشتباه دارد؟ حضرت على(رضي الله عنه) كه سى سال همراه پيامبر اكرم بود (و مصاحبتش با پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ) از همه صحابه ـ رضى الله عنهم ـ بيشتر بود، اصرار بر اشتباه دارد؟

1 ـ ابن حزم مى گويد: وقد قال بالمسح على الرجلين جماعة من السلف منهم على بن ابيطالب، وابن عباس، والحسن، وعكرمة، والشعبي، وجماعة غيرهم. وهو قول الطبري.

2 ـ الرازى: «اختلف الناس في مسح الرجلين وفي غسلهما، فنقل القفّال في تفسيره عن ابن عباس وأنس بن مالك و عكرمة والشعبي وأبي جعفر الباقر: إنَّ الواجب فيهما المسح و هو مذهب الامامية من الشيعة»([338]).

3 ـ ابن قدامة: غسل الرجلين واجب في قول اكثر أهل العلم... وروي عن علي(رضي الله عنه): أنه مسَحَ على نعليه وقدميه، ثم دخل المسجد فخلع نعليه، ثم صلّى.

4 ـ وحكى عن ابن عباس: أنه قال: ما أجد في كتاب اللّه الا غسلتين ومسحتين.

5 ـ وروي عن أنس بن مالك: أنه ذكر قول الحجاج: إغسلوا القدمين ظاهرهما و باطنهما... فقال أنس صدق اللّه وكذب الحجاج وحكى عن الشعبي أنه قال الوضوء مغسولان وممسوحان ولم يعلم من فقهاء المسلمين من يقول بالمسح على الرجلين غير من ذكرنا...»([339]).

 

سؤال 142: آيا صحيح است كه «الصلاة خير من النوم» از بدعتهاى حضرت خليفه ثانى(رضي الله عنه) بوده و در زمان پيامبر اكرم اين جمله در اذان وجود نداشته؟ چنانچه ابن حزم ظاهرى، و امام مالك و قرطبى تصريح دارند.

1 ـ امام مالك مى گويد: اِن المؤذن جاء الى عمربن الخطاب يؤذنه لصلاة الصبح فوجده نائماً فقال: الصلاة خير من النوم فأمره أن يجعلها في نداء الصبح([340]).

هنگاميكه مؤذن نزد عمر آمد تا فرا رسيدن وقت نماز صبح را به او اعلام كند عمر را ديد كه به خواب فرو رفته فرياد برآورد: الصلاة خير من النوم، پس عمر به او دستور داد تا از اين پس اين عبارت را در اذان صبح قرار دهند.

2 ـ ابن حزم مى گويد: الصلاة خير من النوم، ولا نقول بهذا ايضا لأنه لم يأت عن رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ([341]).

 

سؤال 143: آيا صحيح است كه ما احناف به پيروى از امام ابو يوسف در فصول اذان و قبل از حى على الصلاة جايز مى دانيم جمله اى را اضافه كرده و خطاب به خليفه وقت بگوئيم: السلام عليك ايها الامير و رحمة الله و بركاته ـ و من اين فتوى را در كتاب سيرة حلبية ديده ولى باور نكردم در آنجا مى گفت مؤذن عمر بن عبدالعزيز اين كار را مى كرد.

سپس به مبسوط سرخسى مراجعه كرده ديدم كه همين مطلب را نيز به عنوان «لاباس» مطرح كرده است.

ما كه بر شيعه اشكال مى كنيم چرا مى گويند اشهد ان علياً ولى الله، آيا اين اشكال بر خود ما وارد نيست؟!

1 ـ سرخسى مى گويد: قدروى عن ابى يوسف رحمة الله انه قال: لابأس بأن يخصّ الأمير بالتثويب فيأتى بابه فيقول: السلام عليك ايها الامير و رحمة الله و بركاته حى على الصلاة مرتين حى على الفلاح مرتين الصلاة يرحمك اللّه([342])

2 ـ حلبى مى گويد: «عن أبى يوسف: لا أرى بأساً أن يقول المؤذن السلام عليك أيها الامير و رحمة الله و بركاته حى على الصلاة، حى على الفلاح، الصلاة برحمك الله.» لاشتغال الأمراء بمصالح المسلمين، اى و لهذا كان مؤذن عمر بن عبدالعزيز ـ رضى الله عنه ـ يفعله.([343])

 

سؤال 144: آيا صحيح است كه مى گويند قصه حمار «يعفور» و سخن گفتن آن، با پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ در كتابهاى([344]) ما وجود دارد. بنابراين چرا ما به شيعه ايراد مى گيريم و وجود اين جريان را در كافى آنان، دليل بر ضعف تمامى روايات كافى بدانيم ؟ در حاليكه خودشان نيز روايت را ضعيف مى دانند.

 

سؤال 145: آيا صحيح است كه در احاديث ما چنين آمده كه گزاردن قرآن روى زمين جايز نيست ولى سوزانيدن قرآن جايز است؟

چنانچه ـ در كتاب المصاحف ابن ابى داود، از طاوس يمانى نقل شده، و مولف نيز چنين عنوان مى كند: حرق المصحف اذا استغني عنه. يعنى سوزانيدن قرآن در صورتيكه از آن بى نياز شديم. سپس از طاوس نقل مى كند كه: او سوزانيدن كتابها را اشكال نمى كرد و مى گفت: آب و آتش نيز از آفريده هاى خداوند است. آيا جعل اين روايات براى سرپوش گذاشتن و توجيه كردن كار حضرت عثمان(رضي الله عنه) كه قرآن ها را سوزانيد ـ نيست؟

إنه لم يكن يرى بأساً أن يحرق الكتب و قال: إنما الماء و النار خلقان من خلق الله تعالى([345])

ولى از پيامبر اكرم نقل مى كند كه حضرت هنگامى كه آياتى از قرآن را روى زمين ديد ناراحت شده، و آن شخص را لعن كرده و از گذاشتن قرآن روى زمين نهى فرمود.

عن عمر بن عبدالعزيز: ان رسول الله رأى كتابا من ذكر الله فى الارض فقال: من صنع هذا؟ فقيل له هشام. فقال: لعن الله من فعل هذا لا تضعوا ذكر الله في غير موضعه.([346])

 

سؤال 146: آيا صحيح است كه بخشى از قرآن كريم توسط گوسفند و يا حيوان ديگرى خورده شده و اثرى از آن نيست چنانچه حضرت ام المؤمنين عائشه(رضي الله عنه) مى فرمايد: آيه رجم كردن زانى و آيه رضاع كبير جزء قرآن بوده، و بر روى برگى نوشته شده بود ولى به هنگام رحلت پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ مشغول عزادارى بوديم كه ناگهان گوسفندى آمده و آنرا خورد.

عائشه: لقد نزلت آية الرجم و رضاعة الكبير عشراً، و لقد كان فى صحيفة تحت سريري فلما مات رسول اللّه و تشاغلنا بموته دخل داجن فاكلها.([347])

 

سؤال 147: آيا صحيح است كه حضرت عمر(رضي الله عنه)، قائل به تحريف قرآن و مفقود شدن پاره اى از آيات قرآن همانند آيه رجم بود؟

و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ قائل به ناپديد شدن دو سوم احزاب است و حضرت ابوموسى اشعرى(رضي الله عنه) قائل به ناپديد شدن دو سوره از قرآن به نام حفد و خلع است.

آيا اين ادعاها به معناى تحريف قرآن نيست؟ و آيا ما مى توانيم به اين قرآن استدلال كنيم و در برابر يهود و نصارى مدعى سلامت قرآن و عدم سلامت تورات و انجيل موجود شويم؟!

آيا اگر حضرت عمر و عائشه و اشعرى قائل به تحريف قرآن هستند ما چرا شيعه را به تحريف قرآن متهم مى كنيم؟

1 ـ حضرت عمر بر فراز منبر فرمود:

ان اللّه بعث محمداً بالحق، و أنزل عليه الكتاب، فكان مما انزل اللّه آية الرجم فقرأناها و عقلناها و وعيناها، فلذا رجم رسول اللّه ،و رجمنا بعده فأخشى إن طال بالناس زمان أن يقول قائل: و اللّه ما نجد آية الرجم فى كتاب اللّه فيضلوا بترك فريضة أنزلها الله، و الرجم فى كتاب اللّه حقّ على من زنى اذا أحصن من الرجال... ثم إنّا كنا نقرأ فيما نقرأ، من كتاب الله: أن لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم...([348])

سيوطى از حضرت عمر(رضي الله عنه) چنين نقل كرده: إذا زنى الشيخ و الشيخة فارجموهما البته نكالاً من اللّه واللّه عزيز حكيم.([349])

2 ـ حضرت عائشه فرموده: كانت سورة نقرأ فى زمن النبي مأتي آية، فلما كتب عثمان المصاحف لم نقدر منها الاّ ما هو الان.([350])

3 ـ حضرت ابوموسى أشعرى به اهل بصره گفته در زمان پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ سوره اى را مى خوانديم كه به اندازه سوره برائت بوده ولى الان آنرا از ياد برده ام و فقط يك آيه از آنرا ياد دارم:

لوكان لابن ادم واديان من مال: لابتغى و ادياً ثالثاً و لا يملا جوف ابن آدم الاالتراب.

همو مى گويد سوره ديگرى نيز همانند سوره «سبّح» بود كه آنرا از ياد برده ام و فقط يك آيه از آن را ياد دارم:

يا أيّها الذين آمنوا لِمَ تقولون مالا تفعلون، فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة.([351])

4 ـ و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ مى گويد: كان فيما انزل من القرآن: عشر رضعات معلومات يحرّمن ثم نسخن بخمس معلومات، فتوفي رسول الله ـ  صلى الله عليه و سلّم ـ و هنّ فيما يقراً من القرآن.([352])

5 ـ مسلمة بن مخلد أنصارى مى گويد: أخبروني بآيتين فى القرآن لم يكتبا فى المصحف فلم يخبروه، و عندهم سعد بن مالك. فقال ابن مسلمة: إنّ الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه بأموالهم و انفسهم آلا أبشروا انتم المفلحون و الذين آووهم و نصروهم و جادلوا عنهم القوم الذين غضب اللّه عليهم اولئك لا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا يعملون.([353])

6 ـ حضرت عبد اللّه بن عمر(رضي الله عنه) مى گويد: بسيارى آيات قرآن از ميان رفت و ناپديد شد:

ليقولنَّ احدكم قد اخذت القرآن كلّه و ما يدريه ما كلّه؟ قد ذهب منه قرآن كثير، و ليقل قد اخذت منه ما ظهر.([354])

7 ـ و در مصحف حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ چنين آمده:

إنّ اللّهَ و ملائكته يصلون على النبي يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليماً و على الذين يصلّون الصفوف الاول.([355])

 

سؤال 148: آيا صحيح است اولين كسى كه در عزادارى، مراسم سينه زنى به راه انداخت عايشه ـ رضى الله عنها ـ بود. آنجا كه ايشان مى گويد: كه چون احساس كردم پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ رحلت كرد: زنان را جمع كرده و بر سينه و صورت مى زدم.

عن عبّاد: سمعت عائشة تقول: مات رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ ثم وضعتُ رأسه على و سادة و قمت أَلتدم ـ اي أضرب صدري ـ مع النساء و أضرب وجهي.([356])

و همچنين زنان بنى سفيان در شام در عزاى حضرت حسين(رضي الله عنه)سينه مى زدند ابن عبد ربه اندلسى مى گويد: قالت فاطمة: فدخلت اليهن فما وجدت فيهن سفيانية إلاّ ملتدمة تبكي.([357])

 

سؤال 149: آيا صحيح است كه شاميان براى حضرت عثمان(رضي الله عنه)يكسال عزادارى كرده و براى رحلت او گريستند...اگر ما مى گوئيم گريه و نوحه براى ميت مشروع نيست. چرا در حضور معاويه در اين مدت عزادارى كرده ولى او نه تنها اينكه مانع نشد بلكه آنان را حمايت و پشتيبانى مى كرد.

ذهبى مى گويد: نصب معاوية القميص على منبر دمشق و الأصابع معلقة فيه و آلى رجال من اهل الشام لا يأتون النساء، و لا يمسّون الغُسل الامن حلُم، و لا ينامون على فراش، حتى يقتلوا قتلة عثمان او تفنى ارواحهم، و بكوه سنة.([358])

معاويه پيراهن عثمان و بعضى از انگشتان قطع شده او را بر فراز منبر آويزان كرد، و عده اى از شاميان سوگند ياد كردند كه به بستر استراحت و خواب نروند، و با همسران خود مقاربت نكنند. تا اينكه قاتلان عثمان را به قتل برسانند يا اينكه كشته شوند، و يكسال براى او گريستند.

 

سؤال 150: آيا ارزش و كرامت زن نزد ما در اين حد است كه او را در كنار و رديف سگ و خوك و خر و شتر قرار دهيم. چنانچه در كتابهاى ما آمده: به هنگام نماز حائلى را قرار دهد تا اگر زن يا خر و يا شتر رد شود به صحت نماز ضررى نزند.

قال: و الظُعن يمرُّون بين يديه: المرأة و الحمار و البعير.([359])

يعنى نمازگذار با گذاشتن مانع در مقابل خود، زن، خر و شتر از برابر او را مى گذرند و ضررى به نماز نمى زند.

ابوهريره مى گويد: يقطع الصلاة المرأة و الحمار و الكلب.([360])

عبور زن و الاغ و سگ از مقابل نمازگذار نماز را باطل مى كند و احمد بن حنبل فرمود: يقطع الصلاة الكلب الأسود و الحمار و المرأة، يعنى عبور سگ سياه و الاغ و زن نماز را باطل مى كند.([361])

البته اين گونه تعبيرها بقدرى سنگين و با كرامت زن تنافي دارد كه مورد اعتراض شديد آنان قرار گرفته.

جناب عائشه(رضي الله عنه) مى گويد: جعلتمونا بمنزلة الكلب و الحمار...([362])

يعنى ما زنان را رديف سگ و الاغ قرار داديد!!

**

در خاتمه از محضر استادم انتظار دارم اين شبهات را هر چند ـ شايد ناچيز باشد ـ پاسخ فرمايد، تا خدمتى به نسل جوان پرسشگر شده و آنان از هر گونه تزلزل و انحراف فكرى و عقيدتى مصون بمانند.

انشاء الله   والسلام عليكم