على بن ابى طالب و اهل بيت «رضى الله عنهم»

سؤال 34: آيا صحيح است كه مى گويند در كعبه ـ خانه خدا ـ غير از على(رضي الله عنه)احدى متولد نشده است.

1 ـ قال ابن صباغ المالكي: ولم يولد في البيت الحرام قبله أحد سواه وهي فضيلة خصّه الله بها إجلالا له واعلاء لمرتبته وإظهاراً لتكرمته.([78])

يعنى احدى پيش از على(رضي الله عنه) در كعبه به دنيا نيامده، و اين يك فضيلتى است كه خداوند عزوجل او را به اين فضيلت اختصاص داده و بدين وسيله خواسته از علي تجليل كرده و مقامش را بالا ببرد.

البته بعضى ديگر همانند بدخشى وابن قفال، ولكنوى، (در مرأة المؤمنين) و شبلنجى و ديگران گفته اند: احدى ـ نه پيش از على(رضي الله عنه) و نه پس از او ـ در كعبه به دنيا نيامده است([79]).

با اين حال، چرا بزرگان ما سخنى از اين فضائل به زبان جارى نمى كنند؟ آيا از گسترش تشيّع مى ترسند!! اگر پاره اى از ادله شيعه بر افضليت على(رضي الله عنه) اين نمونه ها باشد، آيا باز هم مورد اشكال ماست؟!

 

سؤال 35: آيا صحيح است كه مى گوئيم حديث منزلت على(رضي الله عنه): انت مني بمنزلة هارون من موسى» جزء صحيحترين و محكمترين آثار است، چنانچه قرطبى مى گويد:

و هو من أثبت الآثار و أصحّها...([80]).

 

سؤال 36: چگونه ما منكر ولايت حضرت على(رضي الله عنه) مى شويم و حال آنكه علماى احناف همچو حاكم حسكانى مى گويد: اولى الأمر حضرت على(رضي الله عنه)است «اولى الأمر هو علّي الذي ولاه اللّه بعد محمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ في حياته حين خلفه رسول اللّه بالمدينة»([81]).

 

سؤال 37: آيا صحيح است آنچه را كه ذهبى از امام غزالى در باره عمربن الخطاب نقل كرده است كه ايشان ابتداء در روز غدير خم با حضرت على(رضي الله عنه)بيعت كرد، ولى پس از رحلت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـتحت تأثير هواى نفس و حبّ رياست و جاه طلبى قرار گرفت و به آن بيعت پشت كرد؟([82]).

«هذا تسليم و رضى ثم بعد هذا غلب الهوى حبّاً للرياسة..»

 

سؤال 38: آيا صحيح است آنچه مى گويند: حتى يك حديث صحيحى كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ، ابوبكر را صديق خوانده، و يا عمر، را فاروق خوانده باشد نداريم، و آنچه آمده راجع به حضرت على است؟

چنانچه طبرى به نقل از عباد بن عبدالله مى گويد: «سمعت علياً يقول: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين»([83]).

سؤال 39: آيا صحيح است كه مى گويند حكومت بنى اميه با نام «على» مخالف بوده و هر نوزادى را كه به اين اسم ناميده مى شد او را مى كشتند. چنانچه شخصى به نام رباح اسم فرزندش را از ترس آنان به «عُلي» تغيير داد!.. با اين وضع چرا ما از اين حكومتهاى سفاك و جائر دفاع مى كنيم:([84])

امام مزى مى گويد: «كانت بنو امية إذا سمعوا بمولود اسمه علي قتلوه، فبلغ ذلك رباحاً، فقال: هو ـ علي بن رباح ـ عُلي وكان يغضب علي ويحرّج على من سمّاه به([85]).

 

سؤال 40: آيا صحيح است كه مى گويند خلفاى ما ـ حضرت ابوبكر، عمر و عثمان(رضي الله عنه) ـ نام هيچ يك از فرزندان خود را به نام على، حسن، حسين، نگذاشته اند. در حاليكه ما مى گوئيم: حضرت على نام فرزندان خود را به نام ابوبكر، عمر، عثمان، گذاشته و آنرا دليل حسن روابط حضرت على(رضي الله عنه) با خلفا(رضي الله عنه)مى دانيم.

آيا پرهيز خلفا از اين نامها ـ حسن، حسين ـ دليل بر سوء روابطشان با اهل بيت پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ نيست؟

 

سؤال 41: آيا ذكر فضائل على(رضي الله عنه) ممنوع و دشنام و سب على آزاد بوده و حكومت از اين كار تشويق مى كرده است؟ چرا و به چه انگيزه اى؟ راستى بردن نامى از على و فضائل او بهاى سنگين اعدام را در پى داشت؟

عبداللّه بن شداد صحابى مى گويد: آرزو دارم به من اجازه بدهند يك صبح تا ظهر، فضائل على را بگويم و سپس مرا اعدام كنند.

امام ذهبى مى گويد: «.. عبداللّه بن شداد: وددت أَني قمتُ على المنبر من غدوة الى الظهر، فأذكر فضائل علي بن ابيطالب رضي اللّه عنه ثم انزل، فيضرب عنقي»([86]).

 

سؤال 42: چرا لعن ابن عم رسول و زوج البتول در زمان حضرت معاويه آزاد، و به وسيله حكومت ايشان ترويج داده مى شد.

1ـ حموى بغدادى درباره سجستان مى گويد: «و أجلَّ من هذا كله انه لعن علي بن ابيطالب ـ رضي اللّه عنه ـ على منابر الشرق والغرب ولم يلعن على منبرها إلاّ مرة وامتنعوا على بني امية حتى زادوا في عهدهم أن لا يلعن على منبرهم أحد... وأي شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخي رسول اللّه. على منبرهم وهو يُلعن على منابر الحرمين مكة والمدينة؟»([87]).

يعنى حضرت على(رضي الله عنه) ـ در دوران بنى اميه ـ در مشرق و مغرب بلاد اسلامى بر سر منابر مورد لعن قرار گرفت و تنها جائى كه با اين بدعت مخالفت كردند ـ اهالى سيستان بودند و اين يك شرافت بزرگى براى آنان است كه از لعن كردن برادر رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ امتناع كردند.

2ـ ابوالفرح اصفهانى مى گويد: نال المغيرة([88]) من علي ولعنه ولعن شيعته.([89])

در حاليكه به نقل امام احمد، پيامبر  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به حضرت على(رضي الله عنه) فرمود من سبّك فقد سبني([90]) يعنى كسى كه تو را دشنام دهد مرا دشنام داده است.

 

سؤال 43: آيا صحيح است كه مى گويند امام زهرى و امام مالك از دشمنان حضرت على(رضي الله عنه) و هواداران بنى اميه بودند، و لذا فضائل حضرت را مخفى كردند و حتى يك فضيلت در باره ايشان روايت نكرده اند؟ چنانچه ابن حبان و ابن عساكر، به اين حقيقت تلخ اشاره كرده اند.

1 ـ ابن حبان مى گويد: «ولستُ أحفظ لمالك ولا للزهري فيما رويا من الحديث شيئاً من مناقب علي(رضي الله عنه)»([91]).

2 ـ ابن عساكر: «.. عن جعفر بن ابراهيم الجعفري، قال: كنت عند الزهري أسمع منه، فاذا عجوز قد وقفت عليه، فقالت: يا جعفري، لا تكتب عنه فإنّه مال إلى بني امية وأخذ جوائزهم، فقلت: من هذه؟ قال: أختي خرفت، قالت: خرفتَ أنتَ كتمتَ فضائل آل محمد».([92])

جعفر جعفرى مى گويد: از زهري حديث سماع مى كردم، ناگهان زن كهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حديث نقل نكن. چون به بنى اميّه تمايل يافته و جوائزشان را دريافت كرده است! گفتم: اين زن كيست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ ديوانه ـ شده  است.

آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ ديوانه ـ شده اى، زيرا كه فضائل آل محمد را كتمان و پنهان مى كنى!

3 ـ كعبى نيز در كتاب خود مى گويد: زهرى هوادار بنى مروان بوده و هرگز از فضائل على چيزى نقل نكرده است.([93])

آيا كسانى كه با فضائل آل محمد سر جنگ دارند و به اصطلاح مبغض على و اهل بيت پيامبر و طرفدار رژيمهاى ظالم اموى و عباسى بوده، مى توانند اسطوانه هاى حديث و فقه و ائمه مذهب شمرده شوند؟

و حال آنكه ذهبى از ابوسعيد و جابر نقل مى كند كه مى گويند: ما كنّا نعرف منافقي هذه الأُمة الا ببغضهم علياً([94]).

يعنى تنها راه شناخت منافقين، كينه و دشمنى آنان با حضرت على(رضي الله عنه) بود.

 

سؤال 44: آيا درست است آنچه مى گويند: ذهبى تحمّل فضائل حضرت على(رضي الله عنه) را نداشت و لذا اگر حديثى در فضيلت حضرت على مى يافت، آنرا به حق يا به باطل رد مى كرد. چنانچه غمارى سنى مى گويد: الذهبي اذا رأى حديثا في فضل علي(رضي الله عنه)بادر إلى إنكاره بحق و بباطل، كان لايدري ما يخرج من رأسه([95]).

 

سؤال 45: آيا صحيح است كه امام بخارى براى حضرت على(رضي الله عنه)فضيلتى را برتر از ساير صحابه([96]) قائل نبود و ايشان را با سائر صحابه([97]) يكسان مى دانست([98])؟ و أحياناً خلافت و امامت حضرت را نيز زير سؤال مى برد و به اصطلاح قائل به نظريه تثليث در خلافت است؟ و در كتاب ـ الأوسط ـ خود كه نام خلفاء و امراء و مدت حكومت آنان را ذكر مى كند نامى از خلافت ايشان به ميان نمى آورد([99]) و يا از حكومت حضرت على تعبير فتنه مى كند؟

سؤال 46: آيا صحيح است كه مى گويند: طراح نظريه تثليث بنى اميه بودند، و آنها چنين شايع مى كردند كه خلفا فقط سه نفرند. و حضرت على أصلا خليفه نبود و ابن تيميه كه اين تز را ترويج مى دهد، پيرو همان خط و سمت و سو مى باشد؟

قال سعيد: قلت لسفينة: إن هولاء يزعمون أن علياً لم يكن بخليفة؟ قال: كذبت إستاه بنى الزرقاء، يعنى بنى امية.([100])

 

سؤال 47: آيا صحيح است كه امام ابن تيميه، منكر خلافت حضرت على(رضي الله عنه) است و سعى مى كند كه چنين رواج دهد كه خليفه چهارم حضرت على(رضي الله عنه)نيست! در حاليكه ابن كثير مى گويد: حديث «خلافة نبوة ثلاثون عاماً»، رد نواصب از بنى اميه و اتباع و پيروان آنان از اهل شام در ارتباط با انكار خلافت على(رضي الله عنه) است.

هذا الحديث فيه رد صريح... على النواصب من بني امية و من تبعهم من أهل الشام فى إنكار خلافة علي بن ابيطالب.([101])

ابن تيميه مى گويد: «و نحن نعلم أن عليا لمّا تولى، كان كثير من الناس يختار و لاية معاوية و ولاية غيرهما...

و همو مى گويد: انّ فيهم من كان يسكت عن علي، فلا يربّع به فى الخلافة لأن الامة لم تجتمع عليه. و كان بالأندلس كثير من بني أميه يقولون: لم يكن خليفة و انما الخليفة من إجتمع الناس عليه و لم يجتمعوا على علّي...

بالاخره ايشان، اين تفكر (تثليت) ـ را رواج مى دهد.

 

سؤال 48: آيا صحيح است كه امام احمدبن حنبل، پيروان نظريه تثليث و كسانى كه امامت را براى حضرت على(رضي الله عنه) نپذيرند، گمراه تر از الاغ مى داند و مى گويد: من لم يثبت الامامة لعلي فهو أضلُّ من حمار.([102])

و دستور قطع رابطه با اين افراد را داده و مى گويد: من لم يربّع علي بن ابيطالب الخلافة فلا تكلّموه ولا تناكحوه([103]).

و در جاى ديگر ضمن حمله به طرفداران اين نظريه، گفته است: اين قول پست و زشتى است.

«هذا قول سوء رديء»([104]).

آيا طبق نظر امام الحنابلة، امام ابن تيميه گمراهتر از حمار است و بايد او را طرد كرد؟ و همچنين امام بخارى كه طرفدار اين نظريه است؟ پس چگونه او را از بزرگترين محدثان و كتاب او جزء صحاح شمرده مى شود؟

 

سؤال 49: آيا صحيح است كه مى گويند آنقدرى كه از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ درباره فضائل علي(رضي الله عنه)با سندهاى صحيح آمده، درباره هيچ يك از صحابه نيامده و اين حقيقت را احمد بن حنبل و نسائى و نيشابورى و ديگران تصريح كرده اند.([105])

لم يرد في حق احد من الصحابة بالأسانيد الجياد اكثر مما جاء في علي(رضي الله عنه).

و حسكانى حنفى مى گويد: على صدو بيست فضيلت دارد كه احدى از اصحاب پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ با او در آنها شريك نيستند، و هر فضيلتى را ديگر صحابه دارند، على با آنان شريك بود.

كان لعلى بن ابى طالب عشرون و مائة منقبة لم يشترك معه فيها احد من أصحاب محمد ـ صلى الله عليه و سلم ـ و قد اشترك فى مناقب الناس.([106])

پس تكليف ما با كسانى كه از شأن و فضائل على مى كاهند و ديگران را بر او مقدّم مى دارند و على را با سائر صحابه يكسان مى دانند و خلفاء ثلاثه ـ رضى الله عنهم ـ را بر او ترجيح مى دهند ـ همانند امام بخارى ـ چيست؟

 

سؤال 50: آيا صحيح است كه افرادى از صحابه كه حديث غدير را كتمان كردند و به رغم درخواست حضرت على(رضي الله عنه)، آنرا اعلام نكردند، گرفتار نفرين ايشان شده و هر كدام به دردى مبتلا شدند؟([107])

1 ـ أنس بن مالك گرفتار بيمارى بَرَص ـ پيسى([108]) ـ شد.

2 ـ براء بن عازب، نابينا شد.

3 ـ زيد بن ارقم، نابينا شد.

4 ـ جريربن عبداللّه بجلى، اعرابى گرديد([109]).

5 ـ معيقيب (ابن أبى فاطمه دوسى)([110]) مبتلا به بيمارى جذام(خوره) شد؟

 

سؤال 51: آيا صحيح است كه مى گويند از اختصاصات پيامبر اكرم اين است كه فرزندان دخترش به ايشان نسبت داده مى شوند: إنَّ اللّه جعل ذريتي في صلب علي(رضي الله عنه)چنانچه قلقشندى([111]) به آن تصريح دارد.

ولى مى بينيم بعضى از رواة حديث ـ كه از نظر ما اهل سنت و جماعت ثقه هستند ـ به حسنين دشنام و سب مى كنند. و بعضى از تابعين و صحابه در قتل آن دو سبط نقش داشته و در عين حال هيچ نقطه ضعفى براى آنان شمرده نمى شود؟.

مثلا: در باره عمربن سعد، عجلى مى گويد: «هو تابعي ثقة. وهو الذي قتل الحسين»([112]).

 

سؤال 52: آيا صحيح است كه مى گويند: پيامبر اكرم در يوم الدار ـ روزى كه سران قريش را براى دعوت به اسلام به منزل فرا خواند ـ به حضرت على فرمود: انت اخي و وزيري و وصيي و وارثي و خليفتي من بعدي» يعنى تو برادر و وزير و وصى و جانشين پس از من هستى چنانچه قوشچى([113]) و حلبى([114]) و ديگران همين متن را آورده اند. ولى افرادى همانند ابن كثير([115]) اين عبارات را حذف و به جاى آن كلمه: كذا و كذا گذاردند، چرا؟

راستى اگر اين مضمون از پيامبر اكرم ثابت شده باشد، ما چرا بر انكار وصايت و جانشينى حضرت على(رضي الله عنه) اصرار داريم؟ آيا اين ردّ قول رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نيست؟ آيا مبهم كردن كلام پيامبر  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و آوردن كلمه «كذا و كذا» به جاى «وزيري ووصي» خيانت در امانت نيست؟ و آيا يهود و مشركين مكه در مقام مخالفت با اسلام و پيامبر اكرم غير از اين شيوه را پيش گرفته بودند؟.

 

سؤال 53: آيا صحيح است كه مى گويند: امام بخارى حديث غدير را كتمان كرده و آنرا ـ به رغم صحت سند و تواتر نقل ـ در كتاب خود نياورده؟ و علّت آن همان احساس كينه و بغض نسبت به حضرت على(رضي الله عنه) بوده؟

اينك چند اعتراف از علماء ما بر صحت حديث:

1 ـ ابن حجر مى گويد: حديث غدير بلاشك صحيح است و جمعى از محدثان آنرا آورده اند. همانند ترمذى و نسائى و احمد. و اسناد و طرق آن بسيار زياد است، ولذا شانزده صحابى، آنرا از پيامبر نقل كرده اند. و احمد بن حنبل مى گويد: سى نفر از صحابه اين حديث را از پيامبر شنيده و در زمان خلافت حضرت على(رضي الله عنه)بر اين حديث شهادت دادند ـ چون اختلافات داخلى روى داد ـ و بسيارى از أسناد آن صحيح و حسن است، و لذا هيچ اعتنائى كه به قول كسى كه در صحت آن قدح و اشكال كند نمى شود.([116])

2 ـ ذهبى مى گويد: أمّا حديث «من كنت مولاه» اسناد خوبى دارد. و من در اين زمينه كتابى نوشته ام([117]).

3 ـ همو گويد: طبرى اسناد و طرق حديث غدير خم را در مجموعه چهار جلدى جمع و گردآورى كرده است و من بخشى از آن را ديده و از گستردگى دامنه اين روايات مبهوت شدم و به محقق شدن واقعه غدير جزم و قطع پيدا كردم.([118])

4 ـ همو گويد: اين حديث ـ من كنت مولاه ـ حسن و بسيار عالى السند است و متن و مضمون آن نيز متواتر است([119]).

5 ـ شمس الدين شافعى مى گويد: اين حديث از امير المؤمنين به تواتر رسيده، البته خود اين حديث نيز از پيامبر متواتر است و جمع زيادى از محدثان آنرا نقل كرده اند. ولذا تلاش بعضى براى تضعيف آن ـ از كسانى كه در اين علم تخصصى ندارند ـ بى فائده است.([120])

6 ـ قرطبى: حديث مؤاخاة و روايت خيبر، و حديث غدير، تماماً از احاديث و آثار ثابت و مسلّم است.([121])

و با اين همه چرا توجيه مى كنيم، و اصرار مىورزيم كه اين حديث دلالتى بر جانشينى و خلافت حضرت على(رضي الله عنه)ندارد؟ راستى اگر اين حديث درباره ابوبكر(رضي الله عنه) بود، بازهم همين برخورد را داشتيم؟!.

 

سؤال 54: آيا صحيح است كه مى گويند، علماء رجال ما، انحراف از معاويه و عمروعاص را گناه نابخشودنى مى دانند، ولى انحراف از حضرت على(رضي الله عنه)را امرى عادى دانسته و از كنار آن به سادگى مى گذرند. چنانچه ذهبى دو موضع متفاوت در برابر نسائى و حريزبن عثمان دارد. نسبت به نسائى مى گويد: او از معاويه و عمروعاص منحرف و رويگردان است. خدا او را ببخشد.([122]) ولى نسبت به حريز بن عثمان كه على(رضي الله عنه) را لعن مى كرد. بدون تأمل او را ثقه مى خواند([123]).!

 

سؤال 55: آيا صحيح است كه سفيان ثورى ـ كه از محدثين بزرگ ما است ـ از آوردن فضائل و مناقب حضرت على(رضي الله عنه) كراهت داشته و ناراحت مى شد؟

ذهبى آورده است: «عن سفيان قال: تركتني الروافض، وأنا أبغض أن أذكر فضائل علي(رضي الله عنه)»([124]).

يعنى شيعه در حالى مرا رها كردند كه نقل فضائل على(رضي الله عنه) را مبغوض مى دارم.

راستى مگر امام ذهبى از صحابه كرام پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نقل نكرده كه علامت منافقان بغض على(رضي الله عنه) است؟

ما كنّا نعرف المنافقين الا ببغض علي(رضي الله عنه)([125]).

آيا كسى كه اين چنين باشد مى توان به احاديث و نقل او اعتماد كرد و او را هم طراز ابوبكر و عمر خواند؟ كان الثوري عندنا امام الناس وكان في زمانه كأبي بكر وعمر فى زمانهما([126]).

مگر اينكه خود جناب ابوبكر و عمر(رضى الله عنهما) نيز چنين روحيه اى داشته، و در برخورد با على(رضي الله عنه) اينگونه بودند؟

 

سؤال 56: آيا صحيح است كه اجماع مسلمين بر اين است كه فاطمه زهرا ـ رضى الله عنها ـ سيد و سرور زنان جهان است و احدى در فضيلت به ايشان نمى رسد، خواه حضرت عائشه و يا غير او؟ و براين معنا دوست و دشمن ـ اهل بيت ـ اتفاق نظر دارند. چنانچه ابوبكر بن داود و مالك و ابن ابي الحديد و ديگران اين را گفته اند.([127]) بنابراين، چرا نسبت به عائشه اين همه بزرگ نمائى مى شود؟ و چرا آنقدرى كه در خطبه هاى جمعه، و در كتابهاى ما از عائشه ـ رضى الله عنها ـ اسم برده مى شود، سخنى از سيده نساء العالمين (سرور زنان جهانيان) به زبان نمى آوريم؟

 

عائشه و امهات المؤمنين

سؤال 57: آيا صحيح است آنچه را كه بخارى و ذهبى و ديگران مى گويند: زنان پيامبر اكرم دو حزب بودند؟ يك حزب به سركردگى عائشه و حفصه، و حزب ديگر در آن ام سلمه و سائر زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بودند([128]) و حكومتها از حزب عائشه حمايت مى كردند; نمونه ها:

1 ـ خليفه دوم به هر كدام از زنان پيامبر ده هزار درهم (يا دينار) مستمرى مى داد ولى به عائشه دو هزار بيشتر از ديگران.

2 ـ معاويه يك حواله صدهزار ـ درهم ـ (يا دينارى) براى عائشه فرستاد.

3 ـ همو: يك گردنبند كه بهاى آن صدهزار بود، براى عائشه فرستاد.

4 ـ عبداللّه بن الزبير مبلغ صدهزار براى عائشه حواله كرد.([129])

 

سؤال 58: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت عائشه قبل از ازدواج با پيامبر اكرم، شوهر كرده، و نام همسرش جبير بود و ابوبكر(رضي الله عنه) او را باز پس گرفته و پس از گرفتن طلاق، او را به عقد پيامبر اكرم درآورده است؟

و مى گويند علت تأكيد فراوان عائشه بر اينكه من بِكر بودم، شايد دفع اين احتمال باشد.

«ابن سعد: خطب رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ عائشة الى أبي بكر الصديق: فقال: يا رسول الله، اني كنت اعطيتها مطعماً لابنه جبير، فدعني حتّى أسلَّها منهم فاستلها منهم فطلقها، فتزوجها رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ»([130]).

البته ـ تا آنجا كه مى دانم ـ احدى از شيعه اين عقيده را ندارد، و در هيچ يك از كتابهاى آنان اين مطلب يافت نمى شود، ولى متأسفانه در اين كتاب، كه از قديمى ترين ـ منابع ما اهل سنت است، اين قصه آمده است.

ذهبى از عائشه نقل مى كند: «لقد أعطيت تسعاً ما أعطيتها امرأه بعد مريم: لقد نزل جبرئيل بصورتي... ولقد تزوجني بكراً وما تزوج بكراً غيري.. وإن كان الوحي لينزل عليه واني لمعه في لحافه...»([131]).

 

سؤال 59: آيا صحيح است كه مى گويند به دستور عائشه، ام المؤمنين از آوردن جنازه سيد شباب اهل الجنة (سرور جوانان اهل بهشت; حضرت حسن(رضي الله عنه) كنار قبر پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ جلوگيرى شد؟

در حاليكه خود عائشه ـ رضى الله عنها ـ درخواست كرد كه جنازه سعدبن أبى وقاص را به مسجد پيامبر آورده و بر آن نماز گذارند.([132]) آيا عائشه ام المؤمنين نبوده يا حضرت حسن(رضي الله عنه) جزء مؤمنين نبود؟ يا نسبت به فرزندان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كينه و دشمنى داشت؟

 

سؤال 60: آيا صحيح است كه مى گويند ابن زبير، عائشه ـ رضى الله عنها ـ را فريب داد تا غائله جنگ جمل و خونريزى و كشتار ميان مسلمين را به راه اندازد. چنانچه اين حقيقت تلخ را عبداللّه بن عمر به عائشه گوشزد مى كند.

ذهبى مى گويد: قالت عائشة اذا مرَّ ابن عمر، يا ابا عبدالرحمن ما منعك أن تنهاني عن سيري؟ قال: رأيت رجلا قد غلب عليك ـ يعنى ابن الزبيرـ([133]).

با اين حقايق تاريخى، چرا ما غائله جنگ جمل را توجيه، و ساحت آتش افروزان را پاك و دامن توطئه گران را تطهير و جريان جمل را به مردى افسانه اى و خيالى به نام عبدالله سبا نسبت مى دهيم؟ چرا عبدالله بن زبير و... را از صحنه توطئه دور مى دانيم؟

 

سؤال 61: مى گويند: جناب عائشه مطالبى را كه در آن تنقيص و توهين و سبك كردن پيامبر  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ است. به عنوان روايت نقل مى كند. كه البته براى هر انسان غيرتمندى غيرقابل تحمّل است و از شنيدن آن ابا دارد([134])، و بعضى از آنها نيز قطعاً دروغ است و با موازين شرع و سيره پيامبر تناسب ندارد.

1 ـ عائشه مى گويد: تزوجني بكراً ; هنگام ازدواج من بكر بودم.

2 ـ همو مى گويد: كان رسول الله يأتيه الوحي، وانا وهو في لحاف([135]) هنگاميكه زير يك لحاف بوديم وحى بر پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نازل مى شد.

3 ـ إن عائشه تخبر الناس انه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كان يقبّل وهو صائم([136]). عائشه روايت مى كند پيامبر اكرم همسر را مى بوسيد در حاليكه روزه بود.

4 ـ عائشه: دخل علىٌّ رسول اللّه وعندي جاريتان تغنّيان بغناء بعاث فاضطجع على الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبكر فانتهرني، وقال: مزمارة الشيطان عند النبي فأقبل عليه رسول اللّه وقال: دعها، فلّما غفل، غمزتهما فخرجتا.([137]) روزى پيامبر بر من وارد شد در حاليكه دو كنيز مشغول آواز خواندن بودند، حضرت بدون توجه به آنان به بستر خود رفته و خوابيد، ناگهان ابوبكر وارد شده و مرا نهيب داده و گفت: موزيك شيطان در خانه پيامبر!! حضرت به او فرمود: به آنها كارى نداشته باش ـ يعنى بگذار به ساز و آواز خود ادامه دهند ـ همين كه ابوبكر كمى غفلت كرد به دو خواننده اشاره كردم كه صحنه را ترك كنند.

5 ـ تماشا و مشاهده رقص: عن عائشه: قالت: وكان يوم عيد يلعب السودان بالدَّرق والحراب، فإما سألتُ النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ وإما قال: تشتهين، تنظرين؟ فقلت: نعم، فأقامني وراءه، خدي على خده وهو يقول: دونكم يا بني أرفده حتى مللت قال: حسبك قلت: نعم: فقال: فاذهبي([138]).

6 ـ وعنها جاء حبش يزفنون في يوم عيد في المسجد، فدعاني النبي فوضعت رأسي على منكبه، فجعلت أنظر الى لعبهم حتى كنت أنا التي أنصرف عن النظر اليهم.([139])

يعنى گروهى از حبشه در روز عيد به مسجد آمده و در حاليكه مى رقصيدند پيامبر مرا ـ عائشه ـ را فراخواند و سر مرا به شانه خود گذاشته و به تماشاى آنان پرداختم.

عسقلانى مى گويد اين جريان ـ رقص احباش ـ سال هفتم هجرى يعنى به هنگاميكه عائشه شانزده ساله بود اتفاق افتاد.([140])

7 ـ عن عائشه: كنت بين يدي رسول اللّه ورجلاي في قبلته ـ مزاحمة لسجدته ـ فإذا سجد غمزني فقبضت رجلي، فاذا قام بسطتها([141]).

عائشه مى گويد: در برابر پيامبر اكرم دراز كشيده و مى خوابيدم. و دوپايم را در محل سجده پيامبر قرار مى دادم. چون ايشان به سجده مى رفت مرا «منگوش» مى گرفت!! پس فوراً پايم را جمع مى كردم. و چون پيامبر ـ براى ركعت ديگرى ـ برمى خواست دوباره پايم را دراز مى كردم.

 

سؤال 62: آيا درست است كه مى گويند نظر عائشه ـ رضى الله عنها ـ جواز رضاع كبير، بود. يعنى براى محرم شدن كافى بود مردى از سينه زنى پنج مرتبه شير بخورد، آن وقت آن زن مادر او، خواهر آن زن خاله او مى شود... و جناب عايشه اگر دوست داشت مردى را ببيند و اجازه ورود به خانه اش بدهد، دستور مى داد تا نزد دختران خواهرش ـ اسماء ـ برود و شير بخورد، تا محرم او بشود! ولى ام سلمه و ساير زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به شدت با اين نظر مخالفت مى كردند

ابو داود مى گويد: عن عائشة وام سلمة أنّ ابا حذيفة كان تبنّى سالماً وأنكحه ابنة أخيه... فجاءت امرأة أبي حُذيفة فقالت: يا رسول اللّه: انا كنا نرى سالما ولدا وكان يأوي معي، ومع أبي حذيفة في بيت واحد ويراني فضلا([142]) وقد أنزل اللّه فيهم ما قد علمت، فكيف ترى فيه؟ فقال لها النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ أرضعيه، فأرضعته خمس رضعات فكان بمنزلة ولدها من الرضاعة، فبذلك كانت عائشه تأمر بنات أخواتها وبنات إخوتها أن يرضعن من أحبّت عائشة أن يراها ويدخل عليها وإن كان كبيراً، خمس رضعات ثم يدخل عليها وأبت اُمّ سلمة وسائر ازواج النبي أن يدخلن عليهنّ بتلك الرضاعة أحداً حتى يرضع في المهد.»([143])

 

سؤال 63: آيا صحيح است كه مى گويند عائشه مصحف خاصى داشته و آنرا مصحف عائشه مى ناميدند([144]).

و همچنين بعضى صحابه، مصحف هائى داشتند: مصحف سالم مولى حذيفه، و مصحف ابن مسعود، و مصحف أبى بن كعب، مصحف مقداد، مصحف معاذ بن جبل، و مصحف أبو موسى أشعرى([145]).

اين مصحفها با مصحف فاطمه و مصحف على چه فرقى دارد؟ و چرا از اين جهت ما به شيعه اشكال مى كنيم؟.

 

سؤال 64: آيا صحيح است كه بعضى از صحابه پيامبر اكرم همانند مسطح بن أثاثه، و حسان بن ثابت و حمنه([146]) ـ عائشه ـ رضى الله عنها ـ را متهم به فحشاء و زنا نمودند و پيامبر اكرم نيز حدّ بر آنان جارى كرد. و در هيچ يك از كتابهاى شيعه اين اتهام و نسبت ناروا يافت نمى شود. و در عين حال ما اين تهمت را ـ به دروغ ـ به شيعه نسبت مى دهيم! راستى انگيزه اين دروغگوئى و تهمت ناروا چيست؟

 

سؤال 65: آيا صحيح است كه ام المؤمنين عائشه ـ رضى الله عنها ـ بيست هزار نفر از مؤمنان، و اولاد خود را در جنگ جمل به قتل رسانيده و به كشتن داد و اگر كسى به او اعتراض مى كرد، به شدّت با او برخورد مى كرد؟ چنانچه با ام اوفى برخورد تندى كرده و او را دشمن خدا خوانده و دستور داد او را از محفل طرد كنند، ابن عبد ربه مى گويد:

دخلتْ ام أوفى العبدية بعد الجمل على عائشة، فقالت لها: ما تقولين فى إمرأة قتلت إبناً لها صغيراً؟ قالت: وجبت لها النار. قالت: فما تقولين فى إمراة قتلت من اولادها ألاكابر عشرين ألفاً فى صعيد واحد؟ قالت: خذوا بيد عدوّة اللّه.([147])

سؤال 66: آيا صحيح است كه مى گويند بعضى از همسران پيامبر اكرم أمهات المؤمنين، مرتد شده و از دين اسلام برگشته و كافر شدند. همانند قتيله خواهر اشعث ابن القيس، كه پس از عقد و تزويج، با او چون خبر رحلت پيامبر اكرم را شنيد از دين برگشته و كافر شدو عكرمه فرزند ابوجهل با او ازدواج كرد. و ابوبكر خواست عكرمه را به جرم ازدواج با او، به آتش بكشد.

اگر اين جريان واقعيت داشته باشد چرا ما براى تمامى نساء النبى  ـ صلى الله عليه و سلّم ـ حرمت قائل هستيم و آنانرا فوق انتقاد و اشكال مى دانيم و همه را اهل بهشت و مصون از هرگونه گناه مى پنداريم.

ابن الاثير مى گويد: «ان النبى توفى و قد ملك امراة من كنده يقال لها قتيلة، فارتدت مع قومها فتزوجها بعد ذلك عكرمة بن أبى جهل بكراً، فوجد ابوبكر من ذلك وجداً شديداً».([148])

 

سؤال 67: آيا صحيح است حضرت عمر ـ رضى الله عنه ـ بعضى زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ را از زوجيت و ام المؤمنين بودن ـ پس از رحلت پيامبر ـ خارج كرد. چنانچه طحاوى اين مطلب را از غلابى نقل مى كند:

عن الشعبى: «إن نبي الله صلى الله عليه و سلم تزوج قتيلة بنت قيس و مات عنها ثم تزوجها عكرمة، فأراد ابوبكر أن يقتله. فقال له عمر انّ النبي: لم يحجبها و لم يقسِّم لها و لم يدخل بها و ارتدت مع اخيها عن الاسلام و برئت من الله تعالى و من رسوله. فلم يزل به حتى تركه.([149])

ففى هذا الحديث ان ابابكر أراد أن يقتل عكرمة لمّا تزوج هذه المراة لأنها كانت عنده من أزواج النبي اللاتي كنَّ حرمن على الناس بقول الله تعالى: و ما كان لكم أن توذوا رسول الله...

و أن عمر أَخرجها من أزواج النبى بردَّتها التى كانت منها. اذ كان لا يصلح لها معها أن تكون للمسلمين([150])

يعنى ابوبكر(رضي الله عنه) مى خواست عكرمه را اعدام كند، چون با يكى از زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ كه بر مردم حرام هستند ازدواج كرده.

و عمر ـ رضى الله عنه ـ نيز او را از مقام زوجيت و همسرى پيامبر اكرم در اثر  ارتداد او انداخت، چون با اين ارتداد صلاحيت ام المؤمنين را نداشت.