وهـرگـز ايـن سـخنان وهابيت , بر امت محمد(ص ) تطبيق نمى شود چرا كه اين امت توحيد وامت اخلاص در برابر خداى يكتااست , اينان هستند كه هر صبح وشام سوره اخلاص را تكرارمى كنند (قل هو اللّه احد اللّه الصمد لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد).
بـگـو ـ اى پيامبر ـ اللّه يكتااست , اواز همه بى نياز وهمه به او نيازمندند نه از او چيزى زائيده ونه از چيزى زائيده شده است ونه كسى همتاى اواست )).
وبه اين حقيقت نيز رسول خدا(ص ) اشاره كرده وفرموده است ((به خدا قسم هرگز نمى ترسم كه پس از من مشرك شويدولى مى ترسم بر سر دنيا (خلافت ) نزاع كنيد)) ((219)).
واين دليلى قاطع وروشن بر نفى شرك از امت محمد(ص )است وهمچنين دليل است بر اينكه امت ـ پـس از پـيـامـبـر ـ بر دنيا وقدرت طلبى , كشمكش مى كنند وبه اعقاب خود باز مى گردند وبه آنچه خداوند نازل نكرده حكم مى نمايند وآن همان چيزى است كه منجر به ظلم , تباهى وحتى كفر مى شود ولى هرگز منجر به شرك نمى شود.
وخداى متعال نيز بر اين حقيقت در قرآن كريمش اقرار فرموده ((وهر كه حكم نكند به آنچه خدا نازل فرموده , پس آنان كافرند)) ((220)).
((وهر كه حكم نكند به آنچه خداوند نازل كرده , پس آنان ستمگرند)) ((221)).
((وهر كه حكم نكند به آنچه خداوند نازل فرموده , پس آنان تبهكارند)) ((222)).
وايـن هـمان مصيبتى است كه پس از رسول خدا,در ميان امت اسلامى , تا به امروز, پديد آمده , زيرا احـكـام وقـراردهـايـى كه ساخت بشربود وبا اجتهادات شخصى وضع شده بود, داخل در شريعت كـردنـدوبـدينسان احكام خدارا تبديل نمودند, با اين حال خداوند هرگزآنان را مشرك نمى داند, بلكه , ظالم , فاسق وكافر مى داند.
هـمـه ما مى دانيم كه رؤسا وپادشاهان در كشورهاى اسلامى وعربى گاهى حكمى را مى كنند كه مخالف كتاب خداست , ولى هرگز به آنها مشرك نمى گوييم زيرا به خداى واحد ايمان وبه رسالت مـحمد بن عبداللّه (ص ) اعتقاد دارند بالاتر اينكه حتى يهود ونصارى را اگر براى خدا فرزندى قائل نشوند, موحد مى دانيم ومشرك نمى خوانيم .
خداوند مى فرمايد ((وچـگـونـه يـهـوديان به حكم تو سر فرود مى آورند در حالى كه تورات نزدآنهاست ودر آن حكم خداست , سپس از آن روى بر گردانيده وآنان ايمان ندارند)) ((223)).
((اهـل انـجيل بايد به آنچه خدا نازل كرده , حكم كنند, وهر كه حكم نكند به آنچه خدا نازل كرده , پس آنان فاسق وتبهكارند)) ((224)).
امر روشن است ونياز به توضيح بيشتر ندارد.
2 ـ وهابيت اماكن مقدسه مسلمين را با اختلاف زبان ها, رنگ هاوشناسنامه ها ومليت هايشان , اشغال كـرده انـد مـكـه مكرمه كه خانه خدادر آن است وهر سال مسلمانان براى اداى فريضه حج به آنجا روى مـى آورنـد, از اركان اسلام به شمار مى آيد ومسلمانان با شوقى فزون ازحد, براى طواف خانه خدا ووقوف در مشعر وسعى صفا ومروه ووقوف در عرفه , آرزو مى كنند وهمه اين اماكن در دل هر مسلمانى جاى دارد وهر يك آرزو مى كند, حداقل يك بار در تمام عمرش به زيارتش بشتابد.
مـديـنه منوره كه مسجد شريف پيامبر در آنجااست وقبر رسول خدا(ص ) در آن مسجد وجود دارد وآثـارى هـمـچـون مـحراب ومنبرپيامبر ومرقد مطهرش در آنجااست وهمچنين در مدينه , بقيع وجوددارد كه قبر صحابه وهمسران پيامبر وقبر اهل بيت در آنجااست ومزارهاى مقدس ديگر چون مقبره شهدا وكوه احد ومساجد مهم چون مسجد القبلتين ومسجد قبا در مدينه منوره است .
وهابيون اين شعائررا چه از نظر مادى وچه از نظر معنوى به نفع خويش , استثمار كردند وبا وسائل گوناگون , گاهى با ترغيب وگاهى باتهديد, مذهب خودرا ترويج مى نمايند, بويژه در موسم حج كـه مـيـلـيون ها حاجى در آنجا گرد هم مى آيند وكنفرانس ها وجلسات زيادى منعقد مى گردد, مـزدوران وهـابـيـت نـيز با تماس مستقيم با افراد, طوايف ,گروه ها وجماعت ها, وهابيت را تبليغ مـى كـنـنـد گـذشـتـه از آن كـه تـمام وسائل تبليغاتى قوى همانند, راديو وتلويزيون در خدمت آنان است وتاثير بسزايى در نفوس حاجيانى مى گذارد كه از نقاش وجدال وگفتگو دست بر داشته وفقط به عبادت خداى متعال مى پردازند.
3 ـ دارايـى هاى هنگفت وسنگينى كه از فروش نفت بدست مى آيد, ودر موسم حج وعمره , حركت اقـتـصـادى بـى وقـفه وگرمى درجريان است تمام اينها به وهابيت كمك كرد تا در سراسر جهان , پـخـش شـونـد خصوصا كه مبالغ زيادى پول در ميان امام جماعت مساجدتوزيع مى كنند تا قلوب آنـان را مـتـمـايـل به خويش سازند, حتى در تمام پايتخت هاى كشورهاى عربى واسلامى , مساجد بى شمارى را بنانهاده اند كه در آنها همه وهمه تبليغ از وهابيت مى شود.
از اينها كه بگذريم , مدرسه ها, دانشكده ها ودانشگاه هاى زيادى تاسيس كرده اند كه مبلغين وهابيت از آنها فارغ التحصيل مى شوند ودرسراسر جهان , منتشر مى گردند وشبانه روز در پى دعوت مردم به مذهب جديد هستند.
وهـمـچنين چاپخانه ها وانتشاراتى هاى بى شمارى را تاسيس كرده اند وبيش از صد روزنامه ومجله ونشريه (روزانه , هفتگى وماهيانه )را با پول تغذيه مى كنند ودر خدمت مذهب خود قرار داده اند.
مـيـليون ها دلار صرف نويسندگان مزدورى كرده اند تا آنچه را كه مى خواهند در تاييد مذهبشان وتكفير مخالفينشان , بنويسند وتاليف نمايند.
وهـمـچـنين ميليونها جلد قرآن وكتابهايى كه مذهبشان را تاييدمى كند چاپ كرده اند وبه عنوان هـديـه درتمام جهان , پخش ومنتشرمى سازند كار به جايى رسيده كه پس از جنگ خليج وانزجار مـردم ازآنـان , شـروع كـردنـد بـه تـقسيم شير وخرما بر زوار در ماه رمضان ودرفرودگاه هنگام بـازگـشـت , شـيشه هاى آب زمزم به آنها هديه مى دادند كه روى آن نوشته شده بود: هديه خادم الحرمين ! در حالى كه قبلا مانع مى شدند حاجيان آب زمزم را با خود به هواپيما ببرند.
4 ـ ارتـبـاطهاى بين المللى كه وهابيت از طريق رابطه مستحكم باآمريكا دارد با در نظر گرفتن اين نكته كه آمريكا بر تمام كشورهاى عربى واسلامى بلكه بر همه دنيا پس از سقوط اتحاد جماهير شوروى تاثير مستقيم ويا غير مستقيم دارد.
بـر احـدى پوشيده نيست كه منافع ايالات متحده آمريكا درخاورميانه وكشورهاى خليج , خصوصا پس از سقوط شاه در ايران وبرپايى جمهورى اسلامى ايران وتهديد به كوبيدن تمام منافع آمريكادر منطقه , توسط وهابيت , نگهدارى ومحافظت مى شود.
بر خردمندان پوشيده نيست كه وهابيت , چشم راست آمريكاست چنانكه اسرائيل چشم چپش است ولـى آمـريـكـا هـر چـه بـخـواهد ازوهابيت مى گيرد وبه اسرائيل مى پردازد زيرا آمريكا تلاشهاى زيادى براى محافظت عرش شاهنشاهى مى كند ونيروى زيادى از سازمان جاسوسى آمريكارا صرف نـگـهـدارى رژيـم وهابيت وكوبيدن مخالفانش مى كند وبه اسرائيل هر چه بخواهد مى پردازد زيرا اسـرائيـل ,ضامن پيروزى رئيس جمهورى آمريكاست وراى هاى انتخاباتى توسط يهوديان در آمريكا واروپا نيز, تضمين مى گردد.
اين بحث ديگرى است كه نياز به كتابى مستقل دارد, ولى آنچه اكنون براى ما مهم است اين است كه وهـابـيـت چون با آمريكا ارتباطمستقيم دارد, در تمام كشورهاى عربى واسلامى جهان , از هيبت زيـادى بـر خـورداراسـت مـثـلا در جـاهايى كه مساجد در كشورهاى عربى واسلامى , پس از نماز درهـايـش بسته مى شود زيرا مى ترسند خرابكاران در آنجا افكار خودرا ترويج كنند, ولى درهارا بر روى تبليغات وهابيت باز مى گذارند تا هر چه بخواهند افكار وايده هاى خودرا ترويج وتبليغ ‌نمايند.
وهـابيت مشروعيت خودرا از آنجا كسب كرد كه آن كشورهارازير سايه كمكهاى مادى فراوان خود قـرار داد وبـسـيـارى از طـرحـهـاى اقـتصادى آنهارا راه اندازى نمود پس چگونه اين كشورهاى فـقيرونيازمند, شرايط وهابيت را نپذيرند وچگونه قبول نكنند كه وهابيت بانشر مذهب خود تبليغ كرده واز برخى كتابها ومجلاتى كه آبرويشان رامى ريزد, جلوگيرى ننمايند؟.
وايـن مطلب حتى در فرانسه نيز ـ كه خودرا دولتى نيرومندوپيشرفته مى داند ـ انجام پذيرفت در حـالـى كـه فـرانـسه مدعى مدافع آزاديها وحقوق انسان است واز سلمان رشدى وكتابهايش دفاع مـى كـند,كتاب ((تاريخ آل سعود))را منع مى نمايد واز كتابخانه هاى عمومى جمع آورى مى نمايد زيرا اين كتاب , حقيقت وهابيت را رو كرده وآنان رارسوا مى سازد ووقتى دنبال علت بگردى , گفته مـى شـود كـه عـربستان سعودى در سال 1984 فرانسه را از يك سقوط حتمى اقتصادى نجات داد وهفتصد ميليون دلار ـ وشايد بيشتر ـ به آن كشور بخشيد, پس از آن تنها در پاريس صدها مسجد پـديـد آمـد كـه تـرويـج وهـابـيـت مـى كـرد, درحـالى كه مركز اهل بيت بسته شد چرا كه مركز تـروريـسـم وخرابكارى است ! وهمچنين پليس فرانسه هر كس را كه گرايش به خطاهل بيت دارد, تعقيب مى كند ولى وهابيت وپيروانش با آزادى كامل وباناز ونعمت , پرورش مى يابند.
اضـافـه بـر آنان سازمان كنفرانس جهانى اسلام است كه عربستان سعودى آن را تاسيس كرده ودر مـيـان خود تمام رؤسا وپادشاهان عرب ومسلمان را جاى مى دهد وبى گمان تاثير بسزايى در ساير كشورهاى جهان دارد.
ايـن شـمـه اى بـود از آنـچـه پـيـدا وظاهراست ولى آنچه پشت پرده وپنهان است , تنها خدا مقدار خـطـرش را مى داند وبس لذا باز هم تكرارمى كنم كه مسلمانان هيچ مصيبتى را بدتر از وهابيت به خود نديده اند.

وحدت خوارج و وهـابيـت

خوارج شبهه ((حاكميت تنها براى خداست ))را مطرح مى كردندووهابيت در دوران معاصر, شبهه ((پـرستش تنها براى خداست ))رامطرح مى كنند, والبته هيچ جاى اعتراض به اين دو دعوت اگر بـدون قـريـنـه وبه تنهايى مطرح شود نيست ولى اگر آن را با يك شبهه سياسى يامصلحتى براى مـخـالفت با عقايد ديگران , مقرون سازند, دعوتى , باطل وقلابى مى شود هر چند رنگ حق به خود گرفته باشد.
دعـوت خوارج از نخستين روز به گور فرستاده شد زيرااميرالمؤمنين على بن ابى طالب (ع ) آن را رسوا كرد وحقيقت دروغينش را برملا ساخت وفرمود ((اين كلمه حقى است كه از آن باطل اراده شده است )).
وانـگهى امام (ع ) با تمام توان آماده شد وبا آنان جنگى بى سابقه كرد وبه وصيت برادر وعموزاده اش رسول خدا(ص ) عمل كرد وآنان رابا دعوت باطلشان تا روز رستاخيز به جهنم فرستاد.
واما دعوت وهابيت , متاسفانه تقويت شد, منتشر گشت وريشه دار شد زيرا در آغاز از تاييد انگليس وسپس آمريكا وغرب ,برخوردار بود وعلتش را البته تحليل گران وروشنفكران امت مى دانند,بويژه آنـكـه غرب عموما وآمريكا خصوصا, با اسلام مى جنگندوآن راتنها خطرى مى دانند كه عليه مصالح ومنافعشان به كار گرفته مى شود ((225)).
مـا آنـان را مـى بـيـنـيم چگونه دست بدست هم داده اند وبا هم متحدشده اند وهمچنان در تلاش وكـوشش بى وقفه اند كه با جمهورى اسلامى ايران , نبرد كنند وآن را با تمام توان وبا به كارگيرى هـمـه وسـايل تبليغاتى و رسانه هاى عمومى نابود كنند, وحتى برخى از رؤساى آنان تصريح وتاكيد كـردند كه تمام اسلحه خطرناك وهمه خبره هارا درخدمت دست نشانده شان صدام قرار دادند كه ايـران اسـلامـى را از بـيـن بـبـرنـد وهـنـگامى كه نقشه شان نقش بر آب شد ومبارزين عراقى در داخـل وخـارج تقويت شدند, اينان ترسيدند كه تجربه امام خمينى (قدس سره ) در داخل عراق كه بـيـش از دو! سومش شيعه هستند, تكرار گرددوانقلاب عراق با انقلاب اسلامى ايران متحد شود آنـجا بود كه نقش زشت ترى را بازى كردند وتاتر اشغال كويت وجنگ خليج را به راه انداختند, نه به خـاطـر نـابودى صدام ـ چنانچه ادعا مى كنند ـ بلكه به خاطر نابودى ملت عراق كه بيش از هفتاد درصـدشـان شـيـعـه مـى بـاشـنـد,وهـمـينطور هم شد چرا كه كويت به بهتر از حال سابق خود بـازگـشت ورژيم صدام از گذشته قدرتمندتر شد ولى ملت مظلوم عراق بكلى اززندگى ساقط شدند تا جايى كه مردم عراق حاضرند اساس زندگى وحتى لباسهاى خودرا بفروشند وقرص نانى را بدست آورند.
ايـنـجـا بـود كـه وهابيت بر شيعيان جهان چيره شد بويژه پس ازاجراى آن نقشه كه شيعيان را در اردوگـاه هـا وچـادرهاى سعودى با كمال ذلت وخوارى جاى دادند تا همواره انواع شكنجه واذيت واهانت وآزاررا بچشند.
چه خوش گفت خداى بزرگ كه مى فرمايد ((هرگز يهود ونصارى از تو راضى نمى شوند تا آن كه از آنها پيروى كنى وتابعشان شوى )) ((226)).
ومـا امـروزه مى بينيم كه يهود ونصارى ـ كه خلاصه مى شوند درآمريكا وكشورهاى غربى ـ اظهار مـحـبـت ومـودت بـه وهابيت مى كنندواز آن راضى هستند زيرا وهابيون , مودت خودرا به آنها به اثـبـات رسـانـده انـد, ولـى در هـمـان حـال بـر شـيعيان در لبنان , عراق , ايران وحتى درفرانسه , خـشـمـگـيـن انـد وتمام رسانه هاى تبليغاتى را براى بد جلوه دادن شيعيان وتوهين به آنان ومتهم ساختنشان به اصول گرايى ((227))
, افراطى ,تعصب وو به خدمت گرفته اند.
وهـمـانـا وسـائل تـبليغاتى جمعى كه از سوى وهابيت تغذيه مى شود, در پراكنده ساختن شيعيان وايـجـاد اخـتـلاف وتـشـكـيك درعقايدشان وتاكيد بر برخى رفتارهاى سلبى كه توسط بعضى از جهال ونادانان در عاشورا اجرا مى شود, وسپس طعن صريح بر مراجع بزرگ وايجاد شك وترديد در عدالتشان وتهمت زدن آنان به اينكه اموال مسلمين را رها ساختند تا فرزندانشان مانند سفيهان در آنها تصرف كنند!, پيروز شد.
وهـمـچـنـيـن در اسـتخدام وبه كارگيرى برخى شخصيتهاى شيعه تاپرچم گمراهى وگمراه سازى را بلند كنند, پيروز شدند ((228)).
بـه خـدا هـيـچ زمانى بر شيعه نگذشته است كه خطرناكتر از اين زمان باشد وبايد شيعيان مخلص ودلـسـوز با چشم بصيرت به اموربنگرند زيرا مورد تهديد جدى قرار دارند البته صبر واخلاصشان , مايه خير وبهروزى است خداوند مى فرمايد ((خـدا ورسـولش را اطاعت كنيد وراه اختلاف وتنازع را دنبال نكنيد كه دراثر تفرقه ضعيف شويد وقدرتتان نابود گردد وهمچنان صبر كنيد كه خدا باصابران است )) ((229)).
وچـنـانكه گذشت , شبهه خوارج بر اساس ((حاكميت براى خدا))وشبهه وهابيت بر اساس مقوله ((عبوديت براى خدا)) استوار شد, وهرچند هر دو سخن شبيه به هم اند ولى مقوله وهابيت قوى تر از مـقوله خوارج است كه اعتماد بر حكم داشتند, وقبل از على بن ابى طالب , ابوبكر وعمر وعثمان , حـكـومـت كرده بودند وبا احكامى حكومت كردندكه در مجموع , مخالف نصوص قرآن وسنت بود وهيچ كس با آنان مخالفت ننمود يا حداقل , تاريخ , مخالفت قابل ذكرى را ثبت نكرده است ومردم نيز احـكـام خـلـفـارا پـذيرفتند وبا آنها خو گرفتند وآن راامتداد احكام خداى متعال مى دانستند وتا تـوانستند آنهارا تاويلهاى عجيب وغريب كردند, از اين روى , سخن خوارج چندان تاثيرى درنفوس عـمـوم مـسـلـمـيـن نـداشـت زيـرا قائل به تئورى سقيفه بودند كه مردم را در اختيار حاكم آزاد مى گرداند وبه اختيار وانتخاب خدا ايمانى ندارد.
وانگهى آياتى را براى تاييد تئورى سقيفه بيان مى كنند كه آنهاراآيات شورا مى نامند وهمچنين آيه (اطيعوا اللّه واطيعوا الرسول واولي الامر منكم ) ((230))
را براى وجوب اطاعت از حاكم (كه از سوى بـشـر انـتـخـاب شـده ) بـه حـساب مى آورند وبه آن استدلال مى كنند واحاديث زيادى را از زبان پـيـامبر(ص ) نقل مى كنندكه وجوب اطاعت از حاكم را مى رساند ولذا مقوله خوارج وشبهه آنهااز سـوى مسلمانان حتى اگر امير المؤمنين نيز آن را رسوانمى كرد,محكوم به فنااست زيرا اين سخن بـرايـشـان تـازگى دارد وبا مفهوم حكومتشان سازگار نيست ,از اين روى مورد تاييد قرار نگرفت بويژه نزد طمعكاران در حكومت از امويان وعباسيان وچه بسيارند اينان .
اما شبهه وهابيت كه استناد دارد بر مقوله ((عبوديت تنها براى خداست )) چه مسلمانى است كه آن را نـپـذيـرد يـا مـعـتـقـد بـه وجوب آن نباشد در حالى كه همواره مى خوانند اين آيه شريفه را كه مى فرمايد ((وآنـان مـامـوريـت نيافتند جز براى عبادت پروردگار كه خالصانه اورابخوانند وبه دين او ايمان آورند ونمازرا بر پا دارند وزكات را بپردازندواين است دين قيم واستوار)) ((231)).
وهـمـانـا وهابيت رفتارهاى برخى جاهلان را در دوران هاى كوته فكرى , به زنجير كشيد كه در آن دوران هـا شـعـبـده بـازى وحقه بازى زيادشد وحقه بازان را استعمار تغذيه مى كرد ووهابيت آنهارا دلـيـلى قاطع برتكفير مسلمين ومتهم كردن آنان به شرك دانست وقتلشان را مباح دانست وطى جنگهايى خونين ونبردهاى مستمر, با زور وقدرت براماكن امن , مسلط شد.
اگـر مـا نـظـرى بـه دلـيـلى كه بر آن اعتماد مى كنند بيافكنيم وآن سخن خداى متعال است كه مى فرمايد ((مساجد براى خدااست پس كسى را با خدا نخوانيد)) ((232)).
مى بينيم كه شباهت به گفته خوارج دارد كه مى گويند: ((حاكميت فقط از آن خداست )) وخداى متعال مى فرمايد ((هيچ ولى ويارى جز خدا ندارند وهيچ كس در حكم او شريك نيست )) ((233)).
على رغم اينكه آيه شريفه فوق دلالت دارد بر اينكه هيچ كس درحكم خدا شريك نيست ولى آيات بـى شمار ديگرى , حق حاكميت را به انسان بخشيده كه برخى از آنهارا يادآور شديم وتفسير كرديم كـه هيچ تناقض واختلافى ميان آيات نيست زيرا حاكميت تشريعى از آن خداست وهيچ كس در آن شريك او نيست هر چند پيامبر باشد ((234)).
خداوند در اين باره مى فرمايد ((واگـر او (پـيامبر) بر ما سخنانى دروغ ببندد, قطعا ما اورا (به انتقام )مى گيريم ورگ وتينش را قطع مى كرديم وهيچ يك از شما بر دفاع او توانايى نداشتيد)) ((235)).
واما حاكميت اجرايى , خداوند آن را براى انبيا وپيامبران وخلفاوائمه اى كه آنهارا برگزيد قرار داده , وبا اين تفسير, معناى آيات ,درست مى شود.
هـمـچنين در برابر آيه كريمه اى كه انسان را از اينكه همراه با خدا,كسى ديگرى را نيز بخواند, منع مـى كـنـد, آيـاتـى وجـود دارنـد كـه بـه انـسـان حـق تـوسـل بـه سـوى خـداوند به توسط انبيا واوليايش داده است .
هـيچ اختلافى در اين دو نوع آيات نيست , زيرا در آيه نخستين ,مقصود عبوديت وپرستش است كه جز براى خدا, براى احدى درست نيست , واما آيات دسته دوم خداوند حق وسيله وشفاعت را به انبيا واوليايش داده است .
بـراى توضيح اين مسئله دشوار نزد وهابيت وساير مسلمانانى كه تحت تاثير وهابيت قرار گرفتند, بد نيست گفتگوى جالبى را كه ميان من ويكى از علماى وهابيت رخ داد, نقل كنم كه داراى فوايد ديگرى نيز هست وچنانكه اتفاق افتاده برايتان نقل مى كنم در سـال 1983 مـيـلادى مـقـاله اى را درباره حقوق زن در اسلام تهيه مى كردم , در خلال مطالعه بـرخـى مـجـلات مـواجـه شـدم به اينكه زن مسلمان در جزاير ((كومور)) بر مرد برترى دارد(زن سـالارى ) وزن اسـت كـه خـانه مى سازد وآن را تجهيز مى كند اگر ازدواج كرد, او شوهررا به منزل خويش مى آورد واگر خواست اورا طلاق گويد, طلاق مى دهدواز منزلش بيرونش مى كند! وحتى در بازار, زن كار مى كند.
وامـا شـوهـرش كـارش منحصر مى شود به صيد ماهى از دريا يا كاركردن بر روى زمين (زراعت ) وآوردن جـنـس بـراى زن تـا او تـرتـيـب كـاررا بـدهـد وخريد وفروش را انجام دهد وخلاصه زن سالارى است به جاى مرد سالارى .
در يك سفر مشقت بار به آن ديار مسافرت كردم ومى دانستم كه فرانسه استقلال سه جزيره را امضا كـرده ويـك جزيره را نگه داشته است وجزاير ((كومور)) عضو سازمان كشورهاى عربى در آمده واز يارى وكمك سازمان برخوردار شده است , از جمله اين خدمات , ارسال هيئتهاى آموزشى از استادان تـونـسـى وديـگـران بـود تـا بـه دانش آموزانى كه بيشترشان عرب واز اصل يمنى هستند وآنان را ((حـضارمه )) مى نامندآموزش زبان عربى بدهند ودر ميانشان ساداتى از نسل پيامبر هستند كه در كنار زبان فرانسه وزبان محلى , به زبان عربى نيز سخن مى گويندوغير از مذهب شافعى , مذهبى را نمى شناسند.
در فرودگاه با يكى از معلمان تونسى كه پيش از بيست سال دريكى از مراكز جوانان با او آشنا شده بـودم , مـلاقـات كـردم اورا شـنـاخـتـم واو هم مرا شناخت او دعوت كرد كه به منزلش بروم زيرا هـمسروفرزندانش به تونس مسافرت كرده بودند وخودش تنها بوددعوتش راپذيرفتم وبه منزلش رفتم .
در خـلال اقـامـتـم , بـا جناب مفتى وقاضى القضاة آشنا شدم ودرموارد گوناگونى با آنان بحث وگـفـتـگـو كـردم آنها هم به من اعتماد كردندوچون فهميدند از پيروان اهل بيتم , با من دوست شـدنـد, واز دسـت عـلـمـاى وهابيت كه به طور گسترده وبا پول وكتابهاى زيادى واردمى شوند وتوانسته اند بيشتر جوانان را به صف خود بكشانند, شكايت كردند وگفتند: كار به جايى رسيده كه فـرزنـدان بـر پـدرانـشـان كـه تـا ديـروزاحـتـرامشان مى كردند ودست وسرشان را مى بوسيدند, خشمگين شده اند واز اين آدابى كه طى نسلهاى متمادى به ارث برده اند, خبرى نيست در حالى كه رسول خدا(ص ) فرموده است ((از مـا نـيـسـت كـسـى كـه كـودكـان را رحـم نكند وبزرگتران رااحترام ننمايد وحق عالمان را نشناسد)) ((236)).
وشـاعـر عرب گفته است : در برابر معلم بايست واحترام اورانگهدار كه معلم مقامش نزديك مقام پيامبراست .
ولـى علماى وهابيت علماى شر هستند او مى گفت : وقتى نزد ماآمدند, تمام انگيزه شان اين بوده كـه بـا عـادتهاى خوب وآداب ارجمندى كه بر آن پرورش يافته ايم , بجنگند ومخالفت كنند در آن روزگـار اگـرمـردى ازدواج مـى كـرد وداراى فرزندانى هم مى شد, همواره سر ودست پدرش را مـى بـوسـيـد واز او درخـواسـت مـى كـرد برايش دعا كندورضايتش را جلب مى نمود, ولى امروز فرزندانمان با ما مى جنگند وبرما خشم مى گيرند وبه شرك متهممان مى كنند زيرا بوسيدن دست وخم شدن در برابر هر شخصى معنايش سجود براى غير خداست واين شرك محض است خلاصه از روزى كـه ايـنها آمده اند, تنفر زيادى بين پدران وفرزندان ايجاد شده است ولا حول ولا قوة الا باللّه العلي العظيم .
روزى مـفتى آن كشور از من خواست براى افتتاح مسجدجديدى در جزيره ((مورونى )) همراهش بـروم مـن همراه او وقاضى القضاة كه نامش عبدالقادر گيلانى بود, بدانجا رفتيم وقتى به مسجد كـه پـر از مهمانان بود رسيديم , مفتى كشور مرا به مردم معرفى كرد واز من خواست سخنى بدين مناسبت داشته باشم من هم پذيرفتم واز آن همه تقدير, سپاس گفتم .
در سخنرانيم , بر مودت ومحبت اهل بيت , ومقام والايشان نزدخداوند وسفارش پيامبر درباره آنان واينكه دوستيشان ايمان ودشمنيشان نفاق است تكيه كردم وهمچنين فضايل ومناقبشان راگوشزد كـردم وراجـع بـه خـدمـات بـزرگـى كه تقديم اسلام ومسلمين كردند صحبت كردم ودر پايان سـخـنـرانـيـم راجـع بـه علوم ودانش اهل بيت واينكه تمام علماى اسلام در شرق وغرب جهان از آنـان اسـتـفـاده كـرده انـد, بـحـث كردم وگفتم : اگر اهل بيت (ع ) نبودند, هر آينه مردم , مسائل دينشان را نمى دانستند.
جناب مفتى كشور يكى از علمارا نزد خود فرا خواند ونزديك من نشاند وجملات مرا براى او ترجمه مى كرد.
پـس از پـايان مجلس , مردم به سوى من آمدند, مرا مى بوسيدند,وبر من درود مى گفتند وبر پدر ومادرم ترحم مى كردند.
يـكى از علماى وهابيت ـ كه از ريش سلفيش ولباس سعوديش مشخص بود ـ نزد من آمد وگفت : اى شـيـخ ! از خـدا بـتـرس ! مـا هـم اهـل بـيـت را دوست مى داريم ولى تو در محبت وتقديسشان مبالغه وزياده روى كردى .
گفتم : از خدا مى خواهم مرا بر همان محبت بميراند.
گفت : شما از مهمانان من هستيد.
براى فرار از او گفتم : من از مهمانان جناب مفتى هستم گفت :فردا يكديگررا مى بينيم .
گفتم : فردا من نزد استادان تونسى مهمان هستم .
گفت : همه , دوستان من اند وبا هم ملاقات خواهيم كرد.

گفتگو با يكى از علماى وهابيت

دوسـت تونسى ام به من خبر داد كه دوست سعوديش (همان وهابى ) فردا مى آيد كه با من گفتگو وبـحـث عـلـمـى كـند وگفت : بدين خاطر گروهى از استادان را دعوت كرده ام كه در اين بحث شركت كنندوهمه بهره ببرند غذارا نيز فراهم كرده زيرا آن روز, روز تعطيلى است وچقدر مشتاقيم كـه در چـنين مجالسى شركت كنيم اضافه كرد: مامى خواهيم كه بر او پيروز شوى ومارا سر بلند كنى زيرا او فرصت سخن گفتن را به كسى نمى دهد.
در سـاعـت مقرر آن استادان همراه عالم وهابى به منزل آمدندعددشان هفت نفر بود كه با صاحب خانه واين حقير نه نفرمى شديم .
پـس از صـرف غـذا بحث شروع شد موضوع بحث توسل ووساطت بين بنده وخدايش بود من قائل بـودم كـه تـوسـل بـه خـداى سـبـحـان بـه وسـاطـت انـبـيـا ومرسلين واولياى صالحينش كار درستى است وممكن است بسيارى گناهان ومشغوليتهاى دنيا, دعاى انسان را بالانبرد پس با شفيع قرار دادن آنان كه اوليا ودوستان خدايند, دعاى مسلمان به استجابت برسد.
گفت : اين شرك است وخداوند هرگز نمى آمرزد كسى را كه به اوشرك ورزد.
گفتم : دليلت چيست كه اين سخن شرك است ؟.
گفت ((وهمانا مساجد از آن خداست , پس كسى را همراه خدا نخوانيد)) ((237)).
ايـن آيه در تحريم دعا به غير خداوند صراحت دارد وهر كه ,كسى را غير از خدا بخواند, پس براى او شـريـكـى قـرار داده اسـت كـه نـفـع مـى رساند يا ضرر در حالى كه نافع وضار فقط وفقط خداى متعال است .
يـكـى از حاضرين سخنش را تحسين كرد ومى خواست تاييدش نمايد كه صاحب خانه به او گفت : آرام بـاش ! مـن شـمـارا دعـوت نـكـردم كه جدال ومسابقه بكنيد بلكه دعوت كردم كه به اين دو دانـشـمـند گوش فرادهيد اين تونسى را مدتهااست مى شناسم ولى ناگهان دريافتم كه اوشيعى وپيرو اهل بيت است واين دوست سعودى را همه مى شناسيدوعقيده اش را كاملا مى دانيد بهتراست كـه بـه سـخنان اين دو نفر گوش دهيم وپس از اينكه استدلالهايشان تمام شد, ميدان براى بحث ديگران باز خواهد بود.
از اين روش جالب , تشكر كردم ودر ادامه سخن گفتم مـن بـا تـو موافق هستم كه خداى متعال خود ضار ونافع است وكسى غير از او نيست وهيچ يك از مسلمين در اين باره با تو مخالفتى ندارد ولى اختلاف ما در مورد توسل است , پس كسى كه ـ مثلا ـ به رسول خدا متوسل مى شود مى داند كه محمد(ص ) نه نفعى مى رساندونه زيانى ولى دعايش نزد خداوند مستجاب است , پس اگر پيامبر به خدايش عرض كند: پروردگارا! اين بنده ات را رحم كن يـا بر او ببخشاى يا اورا بى نياز ساز, خداوند نيز دعايش را مستجاب مى كند وروايات صحيح ومعتبر در ايـن زمـينه بسيار زياداست از جمله اينكه : يكى ازاصحاب كه نابينا هم بود نزد پيامبر(ص ) آمد واز او خـواسـت از خـدايـش بـخواهد كه ديدگانش را به او بازگرداند رسول خدا به او فرمان داد وضـوبـگيرد وبراى خدا دو ركعت نماز بخواند, سپس بگويد: ((خدايا,بواسطه حبيبت محمد به تو توسل مى جويم ودرخواست مى كنم ديدگانم را بگشائى )) ((238))
پس ديدگانش گشوده شد.
وهـمـچـنـيـن ثـعلبه , آن صحابى بيچاره فقير كه نزد پيامبر آمد واز اودرخواست كرد از خدايش بـخواهد كه بى نيازش گرداند زيرا دوست دارد صدقه دهد وانفاق كند واز نيكوكاران باشد پيامبر نـيـز از خدايش خواست , وخداوند نيز دعايش را مستجاب كرد وثعلبه ثروتمند شدوآنقدر داراييش زياد شد كه وقت آمدن به مسجدرا نيز نداشت وزكات هم نمى داد ((239))
وقصه نزد همه , معروف ومشهوراست .
روزى پـيامبر(ص ) بهشت را براى اصحابش , توصيف وتعريف مى كرد عكاشه برخاست وعرض كرد: اى رسول خدا! دعا كن مرا جزساكنان بهشت قرار دهد.
رسول خدا(ص ) فرمود ((خدايا! اورا از آنان قرار ده .
يكى ديگر برخاست وگفت : مرا هم يا رسول اللّه دعا كن .
((فرمود: عكاشه بر تو پيشى گرفت )) ((240)).
در ايـن سـه روايـت , دليل قاطعى است بر اينكه رسول خدا(ص )خودرا واسطه بين خدا وبندگان قرار داد.
وهابى فورا از جا پريد وگفت مـن با قرآن كريم استدلال مى كنم واو احاديث براى ما مى خواند!احاديث ضعيفى كه هيچ ارزشى ندارد.
گفتم : قرآن كريم مى فرمايد ((اى مؤمنان ! تقواى الهى داشته باشيد ووسيله اى را براى تقرب به اوجستجو كنيد)) ((241)).
گفت : وسيله همان عمل صالح است .
گفتم : آيات عمل صالح زياداست ومحكم , در آنها خداوندمى فرمايد (الذين آمنوا وعملوا الصالحات ) ((242)).
ولى در اين آيه مى فرمايد (وابتغوا اليه الوسيلة ).
ودر آيه ديگرى مى فرمايد (اولئك الذين يدعون , يبتغون الى ربهم الوسيلة ) ((243)).
آنان كه دعا مى كنند وبراى رسيدن به خدا وسيله اى را مى طلبند.
اين دو آيه چنين مى رسانند كه بحث از وسيله اى براى رسيدن به خداى متعال همراه با تقوا وعمل صالح است مگر نمى بينى كه مى فرمايد (يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه ) ((244)).
پس ايمان وتقوارا مقدم بر وسيله خواهى قرار داد.
گفت : بيشتر علما وسيله را به عمل صالح تفسيركرده اند.
گـفـتـم : از تـفـسـير وسخن علما دست بردار نظرت چيست اگروساطت را از خود قرآن برايت استدلال كنم ؟.
گفت : محال است ! مگر اينكه قرآنى باشد كه ما از آن اطلاعى نداريم .
گـفـتـم : مى دانم مقصودت چيست خدا ترا ببخشد ولى من ثابت مى كنم از همين قرآنى كه همه آن را مى شناسيم سپس خواندم ((گـفـتند (فرزندان يعقوب ) اى پدرمان ! از خدايت درخواست مغفرت براى گناهانمان بكن چرا كه ما در اشتباه بوديم .
گـفـت : از پـروردگـارم بـراى شـمـا طـلـب مـغـفـرت مـى كنم چرا كه اواست بسيارآمرزنده ومهربان )) ((245)).
پـس چـرا حضرت يعقوب به فرزندانش نگفت : خودتان از خداطلب آمرزش كنيد ومرا واسطه بين خـودتـان وآفـريـدگـارتـان قـرار نـدهـيد,بلكه به عكس , بر آن وساطت صحه گذاشت وگفت ازپـروردگـارم براى شما طلب آمرزش خواهم كرد وخودش را وسيله اى بين خدا وفرزندانش قرار داد.
وهـابـى سـخـت وحـشـت زده شد زيرا ديد در آن آيات جاى شك وشبهه كردن نيست ونمى تواند تـاويـلـشـان كـنـد لذا گفت : مارا چه كار به يعقوب , او پيامبر بنى اسرائيل بود وشريعتش با آمدن شريعت اسلام ازبين رفت .
گـفـتـم : از شريعت اسلام وپيامبر اسلام حضرت محمد بن عبداللّه (ص ) دليل مى آورم , گفت : ما گوش شنواييم !.
گـفـتـم : (ولـو انهم اذ ظلموا انفسهم جاوك فاستغفروا اللّه واستغفر لهم الرسول لوجدوا اللّه توابا رحيما) ((246)).
واگر آنان پس از آنكه به خودشان ظلم كردند (گناه كردند) سپس نزد توآمدند واز كردار خود به خـدا تـوبـه كردند واز تو خواستند كه بر آنها استغفار كنى واز خدا آمرزش گناهانشان را بخواهى , بى گمان خدارا پذيرنده توبه ومهربان مى يافتند.
چـرا خـداونـد آنان را دستور مى دهد كه نزد پيامبر(ص ) بيايند تادر حضورش استغفار كنند سپس پـيـامبر(ص ) براى آنان طلب آمرزش كند؟ اين دليل قاطعى است بر اينكه رسول خدا(ص ) واسطه آنها به سوى خداست وخداوند آنان را نمى آمرزد جز بوسيله او.
حاضرين گفتند: بالاتر از اين دليلى نيست .
وهابى كه سخت وحشت زده شده بود وشكست خودرا قطعى مى ديد گفت : اين حرف درست است , در آن وقت او زنده بود ولى الان چهارده قرن است كه آن مرد مرده است !!.
با شگفتى گفتم : چطور مى گويى آن مرد مرده است ؟! رسول خدازنده است وهرگز نمى ميرد.
از سخنم خنده اى كرد وبا تمسخر گفت : قرآن به او مى گويد ((تو مى ميرى وآنها هم مى ميرند)) ((247)).
گفتم : وقرآن نيز مى گويد ((نـپـنـدار آنـان كه در راه خدا كشته شدند, مردگانند, بلكه زنده اند ونزدپروردگارشان روزى مى خورند)) ((248)).
ومـى گـويـد: ((ونگوييد به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند, مردگان ,كه آنان زنده اند ولى شما نمى دانيد)) ((249)).
گفت : اين آيات درباره شهدايى است كه در راه خدا كشته مى شوند اين چه ربطى به محمد دارد؟!.
گـفتم : سبحان اللّه ! ولا حول ولا قوة الا باللّه ! تو پيامبررا كه حبيب خداست , به مرتبه اى پايين تر از مـرتـبـه شهدا فرض مى كنى ومقامش رااينچنين پايين مى آورى ؟ لابد مى خواهى بگويى احمدبن حنبل كه شهيد مرده است , زنده است ونزد خدايش روزى مى خورد ولى رسول خدا(ص ) مانند ساير مردگان است ؟!!.
گفت : اين همان چيزى است كه قرآن مى گويد!!.
گـفـتـم : خدارا شكر كه هويت شمارا براى ما نشان داد واز زبان خودتان به حقيقتتان آشنا شديم آرى ! شـمـا تـلاش فـراوان كـرديـد كه آثاررسول خدا(ص )را نابود كنيد, تا جايى كه مى خواستيد قبرش را نيز ازبين ببريد چنانكه خانه اى را كه او در آن متولد شده بود, با خاك يكسان كرديد.
نـاگـهـان صاحب خانه دخالت كرد وبه من گفت : لطفا از دايره قرآن وسنت خارج نشو ما بر اين اتفاق كرديم .
مـعـذرت خواستم وگفتم : مهم اين است كه اين آقا به وساطت درزمان حيات پيامبر اعتراف كرد ولـى پـس از وفـاتـش آن را نـفـى كـردحاضرين به او گفتند: پس تو موافقى به اينكه وساطت در زمان پيامبر جايز بوده ؟.
گفت : آرى ! در زمان حياتش جايز بوده ولى پس از وفاتش خير!.
گـفـتـم : الـحـمـدللّه ايـن نخستين باراست كه وهابيت اعتراف به وسيله مى كنند واين پيروزى بزرگى است .
اجازه بدهيد اضافه كنم كه وسيله حتى پس از وفات پيامبر نيزجايز بوده است .
وهابى گفت : به خدا جايز نيست شرك است !.
گفتم : صبر كن عجله مكن , قسم هم مخور زيرا پشيمان خواهى شد.
گفت : از قرآن دليل بياور.
گفتم : تو در خواست محال مى كنى زيرا نزول وحى پس ازوفات پيامبر, قطع شد پس لازم است از كتابهاى حديث استدلال كنيم .
گـفت : ما حديث را قبول نداريم مگر اينكه صحيح باشد اما آنچه كه شيعه مى گويند, هيچ ارزشى ندارد.
گـفتم : آيا صحيح بخارى را قبول دارى ؟ همان كتابى كه پس ازقرآن نزد شما از هر كتاب ديگرى معتبرتراست ؟.
با تعجب گفت : بخارى , وسيله را جايز مى داند؟!.
گـفـتـم : آرى ! ولى شما متاسفانه كتابهاى صحيح خودتان را هم نمى خوانيد وبا اين حال مخالفت مـى كـنـيـد وبه نظرات خود تعصب مى ورزيد بخارى در صحيحش نقل كرده كه هر وقت قحطى مـى آمـد,عمربن خطاب نزد عباس بن عبدالمطلب مى آمد واز او مى خواست ,استسقا كند واز خدا طـلـب باران نمايد واو نيز مى گفت : (( خداوندا! ما درزمان پيامبرت بوسيله او توسل مى جستيم وتو باران را بر ما مى باريدى وامروز توسل مى جوييم به عموى پيامبرت , پس بر ما باران بفرست راوى گويد: پس خدا باران را بر آنها مى باريد )) ((250)).
سپس گفتم : اين است عمربن خطاب واو برترين وبزرگترين اصحاب نزد شمااست وهيچ شكى در اخـلاص وايـمـانـش وعـقيده اش نداريد, زيرا خودتان مى گوييد: اگر پيامبرى پس از محمد بود هـماناعمربن خطاب بود وتو الان بين دو امر, سرگردانى كه سومى ندارد يااعتراف كنى به اينكه توسل از صميم دين اسلام است وسخن عمربن خطاب در توسل جستن به پيامبر وبه عموى پيامبر, كـار درسـتـى اسـت ويـا آنكه بگويى عمر مشرك است زيرا عباس بن عبدالمطلب را وسيله خود نزد خـداونـد قـرار داد بـا ايـنكه عباس نه پيامبراست ونه امام وحتى نه از اهل بيت است كه خداوند هر رجس وپليدى را از آنان دور وآنهاراپاك وطاهر قرار داد.
علاوه بر آن , نزد شما بخارى امام محدثين است واو اين داستان را نقل كرده واقرار بر صحتش نموده واضـافـه مـى كـنـد: هـر گـاه سـال قحطى مى شد, متوسل به عباس مى شدند پس خدا باران بر آنهامى باريد, يعنى خداوند دعايشان را مستجاب مى كرد.
پـس بـخـارى ومحدثين از صحابه كه اين را روايت كرده اند وهمه از اهل سنت وجماعت مى باشند, همه شان مشرك اند؟!.
وهابى گفت : اگر اين حديث صحيح باشد, دليلى عليه تواست نه به نفع تو.
گفتم : چگونه ؟.
گفت : زيرا عمر توسل نجست به پيامبر چون مرده بود, بلكه توسل جست به عباس چون زنده بود!.
گـفتم : من هيچ ارزشى براى قول وعمل عمربن خطاب قائل نيستم وهرگز آن را دليل خود قرار نمى دهم ولى اين روايت را آوردم تااستدلال بر موضوع بحث كنم .