گفتار چهارم: استدلال به روايت « ما ظنّك باثنين الله ثالثهما»:


فخررازى در ادامه مى‌نويسد:
والوجه الخامس: من التمسك بهذه الآية ما جاء في الأخبار أن أبا بكر رضي الله عنه لما حزن قال عليه الصلاة والسلام ما ظنك باثنين الله ثالثهما ؟ ولا شك أن هذا منصب علي، ودرجة رفيعة.
دليل پنجم براي تمسك به اين آيه ، چيزهاي است كه در روايات آمده كه ابوبكر زماني كه غمگين شد، رسول خدا به او فرمود: چه خيال مي‌كني در باره دو نفري كه نفر سوم آن‌ها خداوند است. ترديد نيست كه اين مقام بلند و درجه رفيعي است.


نقد و بررسي:
اصل روايت:
حدثنا محمد بن سِنَانٍ حدثنا هَمَّامٌ عن ثَابِتٍ عن أَنَسٍ عن أبي بَكْرٍ رضي الله عنه قال قلت لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه وسلم وأنا في الْغَارِ لو أَنَّ أَحَدَهُمْ نَظَرَ تَحْتَ قَدَمَيْهِ لَأَبْصَرَنَا فقال ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا.
از ابوبكر نقل شده است كه من به رسول خدا در آن زمان كه در غار بودم گفتم: اگر يكي از آن‌ها زير پاهايش را نگاه كند ،‌ ما را خواهد ديد، آن حضرت فرمود: چه خيال مي‌كني در باره دو نفري كه نفر سوم آن‌ها خدا است .
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 3، ص 1337، ح3453، كتاب فضائل الصحابة، بَاب مَنَاقِبِ الْمُهَاجِرِينَ وَفَضْلِهِمْ منهم أبو بَكْرٍ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
بررسي سند روايت:
در سند اين روايت أنس بن مالك وجود دارد كه او از دشمنان اهل بيت عليهم السلام محسوب مى‌شود و در موارد بسيارى عداوت و دشمنى خود را با امير مؤمنان عليه السلام آشكار كرده است؛ از جمله در قضيه يادآورى حديث غدير كه اميرمؤمنان عليه السلام از صحابه‌اى كه در آن جا حضور داشتند درخواست كرد آن چه را كه از زبان رسول خدا شنيده‌اند شهادت دهند، عده‌اى از ياران وفادار رسول خدا برخواستند و شهادت دادند؛ اما أنس بن مالك بهانه آورد كه من پير شده‌ام و دچار فراموشى شده‌ام. امير مؤمنان عليه السلام او را نفرين كرد و به مرض برص مبتلا شد.
كتمان شهادت؛ آن‌هم در مسأله‌اى كه سعادت و يا شقاوت مردم بستگى مستقيمى به آن دارد، گناهى بس بزرگ و غير قابل بخشش است. خداوند كريم در 140 سوره بقره مى‌فرمايد:
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ.
و چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه گواهى و شهادت الهى را كه نزد اوست، كتمان مى‏كند؟!
كسى كه در امورد دينى كتمان شهادت مى‌كند، در حقيقت سه گناه بزرگ با هم انجام داده است: 1. دين الهى و دستورات خداوند را ضايع كرده؛ 2. پيروان آن دين و كسانى را كه از سخن او متابعت مى‌كند گمراه كرده؛ 3. خود را مستحق عذاب ابدى الهى كرده است‏. به همين خاطر است كه خداوند در اين آيه، كتمان كننده شهادت را ظالم‌ترين فرد معرفى مى‌كند؛ بنابراين آيا مى‌توان به روايت چنين شخصى اعتماد كرد ؟
و در آيه 228 همين سوره مى‌فرمايد:
وَلا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليم‏.
و شهادت را كتمان نكنيد! و هر كس آن را كتمان كند، قلبش گناهكار است. و خداوند، به آنچه انجام مى‏دهيد، داناست‏.
از آن جائى كه كتمان شهادت و خوددارى از اظهار آن به وسيله قلب و روح انجام مى‌شود، خداوند آن را يك گناه قلبى معرفى كرده است و أنس بن مالك نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام، دچار مرض قلبى «حسادت» شده بود كه در موارد ديگرى نيز آن را اظهار كرده بود.
بلاذرى در انساب الأشراف داستان كتمان شهادت انس بن مالك را اين گونه بيان مى‌كند:
عن أبي وائل شقيق بن سلمة؛ قال قال عليّ على المنبر: نشدت الله رجلاً سمع رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول يوم غدير خمّ: " اللهّم وال من والاه وعاد من عاداه ". إلا قام فشهد، وتحت المنبر أنس بن مالك والبراء بن عازب، وجرير بن عبد الله، فأعادها فلم يجبه أحد فقال: اللهم من كتم هذه الشهادة وهو يعرفها فلا تخرجه من الدنيا حتى تجعل به آية يعرف بها.
قال: فبرص أنس، وعمي البراء، ورجع جرير أعرابياً بعد هجرته؛ فأتى لاسراة فمات في بيت أمّه بالسراة.
از أبى‌وائل نقل شده است كه على بن أبى‌طالب (عليه السلام) بر بالاى منبر مى‌فرمود: به خداوند سوگند مى‌دهم مردى را كه از رسول خدا در روز غدير خم شنيده است «خدايا دوست بدار هر كه او (علي) را دوست دارد و دشمن باش با هر كسى كه با او دشمن است» كه بلند شده و شهادت دهد. در اين مجلس انس بن مالك، براء بن عازب و جرير بن عبد الله حضور داشتند، حضرت از آن‌ها درخواست شهادت كرد؛ ولى هيچ‌يك جواب ندادند، سپس على (عليه السلام) فرمود: خدايا كسانى كه اين مسأله را مى‌دانستند و از دادن شهادت خوددارى كردند، از اين دنيا مبر؛ مگر اين كه علامتى براى آن‌ها قرار بده كه با آن شناخته شوند.
پس انس دچار مرض برص و براء كور شد....
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (279هـ)، أنساب الأشراف، ج 1، ص 289، طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن أبى الحديد معتزلى مى‌نويسد:
المشهور أن علياً عليه السلام ناشد الناس الله في الرحبة بالكوفة، فقال: أنشدكم الله رجلا سمع صلى الله عليه وأله وسلم يقول لي وهو منصرف من حجة الوداع: «من كنت مولاه فعلي مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه» فقام رجال فشهدوا بذلك، فقال عليه السلام لأنس بن مالك: لقد حضرتها، فما بالك فقال: يا أمير المؤمنين كبرت سني، وصار ما أنساه أكثر مما أذكره؛ فقال له: إن كنت كاذباً فضربك الله بها بيضاء لا تواريها العمامة، فما مات حتى أصابه البرص
مشهور اين است كه على عليه السلام مردم را در رحبه كوفه سوگند داد و گفت: شما را به خداوند سوگند مى‌دهم كه هركس در حجة الوداع از پيامبر شنيده است كه فرمود: «هر كس من مولاى او هستم،‌ على مولاى او است، خدايا دوست بدار هر كه او را دوست دارد» شهادت دهد. افرادى برخاسته و شهادت دادند. امام عليه السلام به أنس بن مالك گفت: تو در آن جا حاضر بود؛ پس چرا شهادت نمى‌دهي؟ انس گفت: اى اميرمؤمنان ! من سنم بالا رفته است و مطالبى را كه فراموش كرده‌ام بيشتر از چيزهاى است كه به ياد دارم. على عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى‌گويى خداوند تو را دچار پيسى كند كه هيچ چيز نتواند آن را بپوشاند، انس مالك نمرد؛ مگر اين كه دچار مرض پيسى شد.
إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 19، ص 98، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
ابن قتيبه دينورى در كتاب المعارف مى‌نويسد:
أنس بن مالك كان بوجهه برص. وذكر قوم أن عليا رضي الله عنه سأله عن قول رسول الله صلى الله عليه وسلم اللهم وال من والاه وعاد من عاداه فقال كبرت سني ونسيت فقال له علي رضي الله عنه إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة.
انس بن مالك، در صورت خود مرض پيسى داشت. عده‌اى گفته‌اند كه على عليه السلام از او در باره اين سخن رسول خدا كه فرمود: «خدايا دوست بدار هر كه او (علي) را دوست دارد و دشمن باش با هر كس كه با او دشمن است» سؤال كرد، أنس گفت: سنّم زياد شده و فراموش كرده‌ام. على عليه السلام فرمود: اگر دروغ مى‌گويى خداوند تو را مبتلا به پيسى كند كه هيچ چيز نتواند آن را بپوشاند.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (276هـ)، المعارف، ج 1، ص 580، تحقيق: دكتور ثروت عكاشة، ناشر: دار المعارف - القاهرة.
متأسفانه دست‌هاى امانت‌دار اهل سنت در چاپ‌هاى مصر جمله‌اى بعد از اين روايت اضافه كرده و نوشته‌اند:
قال أبو محمد: ليس لهذا أصل.
أبو محمد (ابن قتيبه) گفته: اين روايت واقعيت ندارد.
در حالى كه در چاپ‌هاى ديگر چنين مطلبى ديده نمى‌شود و از تحريفاتى است كه بر اين كتاب انجام شده است.
علامه امينى رضوان الله تعالى عليه بعد از نقل سخن ابن قتيبه مى‌نويسد:
لكن اليد الأمينة على ودائع العلماء في كتبهم في المطابع المصرية، دست في الكتاب ما ليس منه، فزادت بعد القصة ما لفظه: قال أبو محمد: ليس لهذا أصل. ذهولا عن أن سياق الكتاب يعرب عن هذه الجناية، ويأبى هذه الزيادة، إذ المؤلف يذكر فيه من مصاديق كل موضوع ما هو المسلم عنده، ولا يوجد من أول الكتاب إلى آخره حكم في موضوع بنفي شئ من مصاديقه بعد ذكره إلا هذه، فأول رجل يذكره في عد من كان عليه البرص هو أنس ثم بعد من دونه، فهل يمكن أن يذكر مؤلف في إثبات ما يرتئيه مصداقا، ثم ينكره بقوله: لا أصل له ؟ !
دست‌هاى امانت‌دار بر يادگارهاى علما، در چاپ‌هاى مصرى به اين كتاب دست برده و چيزى را كه در اصل كتاب نبوده بعد از نقل اين داستان افزوده‌اند: ابو محمد گفته است: اين روايت اصل و اساس ندارد.
دقت در سياق كتاب و مطالعه روش نويسنده، پرده از اين جنايت برداشته و چنين اضافه‌اى را نمى‌پذيرد؛ زيرا مؤلف كتاب (ابن قتيبه) در هر موضوعى چند مصداق را كه از ديدگاه او مسلّم بوده است، نقل مى‌كند و از اول كتاب تا آخر آن، ديده نشده است كه در باره يك مصداق اظهار نظر و حكم به نفى آن مصداق كرده باشد؛ جز همين مورد. نخستين مصداقى كه ابن قتيبه در باره افراد داراى برص ذكر مى‌كند، أنس بن مالك است و سپس ديگران را مى‌شمارد؛ پس آيا امكان دارد كه مؤلف مصداقى را براى اثبات آن چه اظهار نظر كرده است، بياورد و سپس آن را منكر شده و بگويد اين روايت واقعيت ندارد؟

الأميني، الشيخ عبد الحسين ( 1392هـ)، المناشدة والاحتجاج بحديث الغدير، ص 65، طبق برنامه المكتبة اهل البيت عليهم السلام.
برخى ديگر از دانشمندان سنى نيز قضيه كتمان شهادت أنس را نقل كرده‌اند؛ اما به خاطر تعصبى كه نسبت به صحابه داشته‌اند، به جاى نام انس بن مالك از كلمات «بعض الناس» يا «رجل» استفاده كرده‌اند. ابو نعيم اصفهانى مى‌نويسد:
عن عميرة بن سعد قال شهدت عليا على المنبر ناشدا أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم وفيهم أبو سعيد وأبو هريرة وأنس بن مالك وهم حول المنبر وعلي على المنبر وحول المنبر اثني عشر رجلا هؤلاء منهم فقال علي نشدتكم بالله هل سمعتم رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول من كنت مولاه فعلي مولاه فقاموا كلهم فقالوا اللهم نعم وقعد رجل فقال ما منعك أن تقوم قال يا أمير المؤمنين كبرت ونسيت فقال اللهم إن كان كاذبا فاضربه ببلاء حسن قال فما مات حتى رأينا بين عينيه نكتة بيضاء لا تواريها العمامة.
از عميرة بن سعد نقل شده است كه من در شاهد بودم كه على (عليه السلام) بر فراز منبر يارانش را سوگند مى‌داد كه در ميان آن‌ها أبوسعيد، أبوهريره و أنس بن مالك حضور داشتند و در اطراف منبر نشسته بودند و على (عليه السلام) بر فراز من بود. در كنار منبر دوزاه نفر بود كه على (عليه السلام) آن‌ها را به خداوند سوگند داد كه آيا از رسول خدا شنيده‌اند كه فرمود: «هر كس من مولاى او هستم، على مولاى او است» همگى برخواستند و گفتند: بلى شنيده‌ايم؛ اما يكى از آن‌ها نشست (شهادت نداد). على (عليه السلام) از او سؤال كرد كه چرا نإيستاد و شهادت نداد؟ گفت: اى اميرمؤمنان ! سنم زياد شده و فراموش كرده‌ام. على (عليه السلام) گفت: اگر او دروغ مى‌گويد خداوندا او را به بلاى نيكى گرفتار كن. راوى مى‌گويد: آن شخص نمرد؛ مگر اين كه ديديم در ميان دو چشم او پيسى ظاهر شد كه هيچ چيز نمى‌توانست آن را بپوشاند.
الأصبهاني، ابونعيم أحمد بن عبد الله (430هـ)، حلية الأولياء وطبقات الأصفياء، ج 5، ص 27، ناشر: دار الكتاب العربي - بيروت، الطبعة: الرابعة، 1405هـ.
و راغب اصفهانى مى‌نويسد:
وسأل أمير المؤمنين بعض الناس فقال: هل سمعت رسول الله يقول: علي مني كهرون من موسى، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه، فقال: كبرت سني ونسيته، فقال: إن كنت كاذبا فضربك الله ببيضاء لا تواريها العمامة فصار ذا برص إلى أن مات.
اميرمؤمنان (عليه السلام) از برخى از مردم سؤال كرد: آيا شنيده‌اى كه رسول خدا (ص) فرمود: «على براى من همانند هارون است براى موسي، خدايا هر كه او را دوست دارد دوست بدار و هر كه دشمن او است، دشمن او باش» ؟ آن شخص گفت: من پير شده و فراموش كرده‌‌ام، اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: اگر دروغ مى‌گويى خداوند تو را دچار پيسى كند كه هيچ چيز نتواند آن را بپوشاند، پس آن شخص دچار پيسى شد تا زمانى كه از دنيا رفت.
الراغب الأصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد بن المفضل (502هـ)، محاضرات الأدباء ومحاورات الشعرء والبلغاء، ج 1، ص 490، تحقيق: عمر الطباع، ناشر: دار القلم - بيروت - 1420هـ- 1999م.
و برخى ديگر از دانشمندان سني، مرض برص را براى أنس نقل كرده‌اند، بدون اين كه اشاره كنند كه انس با نفرين اميرمؤمنان عليه السلام دچار اين مرض شده است. ذهبى در سير اعلام النبلاء مى‌نويسد:
وروى عمرو بن دينار عن أبي جعفر قال كان أنس بن مالك أبرص وبه وضح شديد ورأيته يأكل فيلقم لقما كبارا.
عمرو بن دينار از أبى جعفر نقل كرده است كه أنس بن مالك دچار بيمارى پيسسى شده و پيسى آن شديد بود، ديدم كه در هنگام خوردن لقمه‌هاى بزرگى برمى‌داشت.
الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (748هـ)، سير أعلام النبلاء، ج 3، ص 405، تحقيق: شعيب الأرناؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
و ابن جوزى مى‌نويسد:
تسمية البرص. أنس بن مالك كان بوجهه برص.
أنس بن مالك در صورتش پيسى داشت.
ابن الجوزي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد ( 597 هـ)، تلقيح فهوم أهل الأثر في عيون التاريخ والسير، ج 1، ص 327، ناشر: شركة دار الأرقم بن أبي الأرقم - بيروت، الطبعة: الأولى، 1997م.
حساسيت انس نسبت به علي  در قضيه طير
مسأله ديگرى كه عداوت و حسادت شديد انس بن مالك را نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام ثابت مى‌كند، قصه طير مشوى (مرغ بريان) است. حاكم نيشابورى آن را اين گونه نقل مى‌كند:
عن أنس بن مالك رضي الله عنه قال كنت أخدم رسول الله صلى الله عليه وسلم فقدم لرسول الله صلى الله عليه وسلم فرخ مشوي فقال اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطير قال فقلت اللهم اجعله رجلا من الأنصار فجاء علي رضي الله عنه فقلت إن رسول الله صلى الله عليه وسلم على حاجة ثم جاء فقلت إن رسول الله صلى الله عليه وسلم على حاجة ثم جاء فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم افتح فدخل فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما حبسك علي فقال إن هذه آخر ثلاث كرات يردني أنس يزعم إنك على حاجة فقال ما حملك على ما صنعت فقلت يا رسول الله سمعت دعاءك فأحببت أن يكون رجلا من قومي فقال رسول الله إن الرجل قد يحب قومه.
هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه وقد رواه عن أنس جماعة من أصحابه زيادة على ثلاثين نفسا ثم صحت الرواية عن علي وأبي سعيد الخدري وسفينة.

از انس بن مالك روايت شده كه من خادم رسول خدا (ص) بودم. در يكى از روزها، مرغ بريان شده‏اى به حضور مبارك رسول خدا (ص) اهداء شد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
بار پروردگارا! بهترين آفريده‏ات را بفرست تا با هم اين غذا را تناول كنيم. من هم به دنبال اين دعا گفتم: پروردگارا! يكى از انصار را براى تناول اين مرغ برسان.
انس گويد: طولى نكشيد كه على عليه السّلام آمد و در زد. ـ من از اين كه دعا به اجابت نرسيد ناراحت شدم ـ گفتم: رسول خدا (ص) سرگرم انجام كارى است (به اين بهانه از ورود على عليه السّلام به خانه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله جلوگيرى كردم) پس از اندك فاصله‏اى على عليه السّلام دوباره آمد. باز هم اجازه ورود ندادم و گفتم: رسول خدا (ص) سرگرم كارى است. بار سوّم آمد، خواستم اين بار هم مانع شوم، رسول خدا (ص) فرمود: در را باز كن! بنا به دستور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در را گشودم. على عليه السّلام وارد شد.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا على! علت تأخيرت چه بود؟ به عرض رسانيد: يا رسول الله! اين سومين بار بود كه اجازه ورود خواستم، انس مانع مى‏شد و مى‏گفت كه شما سرگرم كارى هستيد و به همين علت در خانه را به روى من باز نمى‏كرد.
رسول خدا (ص) خطاب به انس، فرمود: چرا در را به روى على عليه السّلام نگشودى؟
عرض كردم: دعاى شما را شنيدم و دوست مى‏داشتم كه مردى از قوم من بيايد و با شما در تناول اين مرغ شركت نمايد! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: البته طبيعى است كه انسان قوم خويش را دوست بدارد.
اين حديث باشرائطى كه بخارى و مسلم در صحت روايت قائل هستند، صحيح است؛ ولى آن‌ها نقل نكرده‌اند. اين حديث را گروهى از اصحاب كه متجاوز از سى تن مى‏باشند، نقل كرده‏اند و روايت صحيحش همان روايتى است كه على عليه السّلام، ابو سعيد خدرى و سفينة روايت كرده‏اند.
الحاكم النيسابوري، محمد بن عبدالله ابوعبدالله ( 405 هـ)، المستدرك علي الصحيحين، ج 3، ص 141، تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م.
و علامه حافظ ابن حجر عسقلانى در كتاب معتبر المطالب العاليه مى‌نويسد:
عن أنس رضي الله عنه قال: أهدي لرسول الله صلى الله عليه وسلم حجل مشوي بخبزة وظبابة فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي من هذا الطعام» فقالت عائشة رضي الله عنها: اللهم اجعله أبي. وقالت حفصة رضي الله عنها: اللهم اجعله أبي. قال أنس رضي الله عنه: فقلت: اللهم اجعله سعد بن عبادة. قال: فسمعت حركة بالباب فخرجت فإذا علي رضي الله عنه، فقلت: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم على حاجة. فانصرف، ثم سمعت حركة الباب فخرجت فإذا علي رضي الله عنه كذلك فسمع رسول الله صلى الله عليه وسلم صوته فقال: «انظر من هذا ؟». فخرجت فإذا علي رضي الله عنه، فجئت رسول الله صلى الله عليه وسلم / فأخبرته فقال: « اللهم والي اللهم والي ».
از أنس نقل شده است كه: مرغ بريانى به همراه نان و يك ظرف شير به رسول خدا (ص) اهداء شد، رسول خدا فرمود: «خدايا محبوب‌ترين فرد آفريده‌ات را بفرست تا بام از اين غذا تناول كند». عائشه گفت: خدايا اين شخص را پدر من قرار بده. حفصه گفت: خدايا اين شخص پدر من باشد. أنس گفت كه من گفتم: خدايا او را سعد بن عباده قرار بده. سپس حركت در را شنيدم، خارج شدم ديدم كه على (عليه السلام) است، گفتم: رسول خدا (ص) مشغول كارى است، على (عليه السلام) برگشت، دوباره صداى در را شنيدم بيرون آمدم ديدم كه دوباره على (عليه السلام) است، رسول خدا صداى او را شنيد و گفت: ببين چه كسى است؟ بيرون آمدم ديدم على (عليه السلام) است، پيش پيامبر آمدم و او را از ماجرا باخبر ساختم، رسول خدا فرمود: خدايا او را دوست بدار، خدايا او را دوست بدار.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (852هـ)، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 16، ص 108، ح3935، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث، الطبعة: الأولى، السعودية - 1419هـ.
آيا با اين همه حسادت انس نسبت به اميرمؤمنان عليه السلام بازهم مى‌توانيم به روايت او اعتماد كنيم؟
بررسي دلالت روايت:
بلي، كسى كه خداوند با او باشد، مقامى بس ارجمند در نزد پروردگار دارد؛ زيرا عنايت خاصه الهى فقط شامل پرهيزگاران و نيكوكاران خواهد شد.
چه مقامى بالاتر از اين كه پيامبر خدا به شخصى بگويد: «ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا؛ چه گمان مى‌كنى در باره دو نفرى كه نفر سوم آن‌ها خدا است؟».
اما آيا ابوبكر به اين مطلب ايمان داشت ؟ آيا ابوبكر به اين سخن پيامبر اعتماد كرد و از حزن او كاسته شد؟
در بررسى فقره «لا تحزن» به اثبات مى‌رسانيم كه گفتن اين جمله و يادآورى اين مطلب كه خداوند با ما است «ان الله معنا»، در كم كردن حزن ابوبكر هيچ تأثيرى نداشت و او با اعتمادى و عدم ايمان به سخن پيامبر خدا، بر حزن خود مى‌افزود؛ تا جائى كه از ترس كفار قريش، اشك‌هايش سيل‌آسا برگونه‌هايش جارى شد و نزديك بود قالب تهى كند.
بنابراين، اين روايت نه تنها فضيلتى را براى ابوبكر به ارمغان نمى‌آورد؛ بلكه نقيصه‌اى بر نقايص بى‌شمار وى افزوده و عدم ايمان او را به خدا و رسولش ثابت مى‌كند.
همنشيني با اهل بيت عليهم السلام، افتخاري براي جبرائيل:
فخررازى در ادامه به نقل شيعيان مى‌نويسد كه آن‌ها فضيلت همنيشينى اهل بيت عليهم السلام با جبرئيل را در قضيه كساء، از همنشينى ابوبكر با رسول خدا در غار و روايت «ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ بِاثْنَيْنِ الله ثَالِثُهُمَا» برتر مى‌دانند. و سپس با استناد به سخن پدرش ادعا مى‌كند كه فضيلت حديث «ما ظَنُّكَ يا أَبَا بَكْرٍ...» باارزشتر از حديث كساء است.
واعلم أن الروافض في الدين كانوا إذا حلفوا قالوا: وحق خمسة سادسهم جبريل، وأرادوا به أن الرسول (ص)، وعلياً، وفاطمة، والحسن والحسين، كانوا قد احتجبوا تحت عباءة يوم المباهلة، فجاء جبريل وجعل نفسه سادساً لهم. فذكروا للشيخ الإمام الوالد رحمه الله تعالى أن القوم هكذا يقولون، فقال رحمه الله: لكم ما هو خير منه بقوله: (ما ظنك باثنين الله ثالثهما) ومن المعلوم بالضرورة أن هذا أفضل وأكمل.
بدان كه خارج شدگان از دين، هرگاه كه دورهم جمع مى‌شوند، مى‌گويند: «خدايا به حق پنج‌تنى كه جبرئيل نفر ششم در ميان آن‌ها بود» منظور آن‌ها اين است كه رسول خدا (ص) علي، فاطمه، حسين و حسين (عليهم السلام) را در زير عبا در روز مباهله جمع كرد و جبرئيل آمد و خود را نفر ششم در ميان آن‌ها قرار داد. من اين مطلب را به پدرم گفتم كه آن‌ها اين چنين مى‌گويند، پدرم گفت: شما چيز بهترى نسبت به آن‌ها داريد و آن اين گفته رسول خدا است كه « چه گمان مى‌كنى در باره دو نفرى كه نفر سوم آن‌ها خدا است؟» بديهى و روشن است كه اين قصه، برتر و كامل‌تر از آن (قصه كساء) است.
اولاً: اين كه كداميك از شيعيان، چنين مطلبى را گفته باشد، براى ما مشخص نيست و چه بهتر بود كه فخررازى گوينده آن را مشخص مى‌كرد تا خواننده با مراجعه به اصل سخن او، با استدلالش آشنا شده و بهتر قضاوت مى‌كرد. همچنين بهتر بود كه دلائل پدرش را براى كامل‌تر و برتر بودن فضيلت ابوبكر بيان مى‌كرد تا ديگران با آشنا شدن با آن‌ها، سخن پدر فخررازى را تصديق مى‌كردند. فخررازى حتى در نقل داستان نيز رعايت امانت دارى را نكرده است؛ زيرا شيعه و سنى زمان «داستان كساء» را در زمان نزول آيه تطهير مى‌دانند نه در زمان مباهله؛
ثانياً: همنشينى با جبرئيل، امين وحى و ملك مقرب درگاه الهي، فضيلتى است بس ارزشمند؛ اما شيعيان، اين مطلب را فضيلتى براى اهل بيت عليهم السلام نمى‌دانند؛ بلكه اين جبرئيل است كه همنشينى با آن‌ها را براى خود افتخارى بى‌بديل دانسته و از پيامبر خدا اجازه مى‌گيرد كه او نيز تنها كسى باشد كه در زير كساء همراه با پاك‌ترين مخلوقات خدا نشسته است؛
ثالثاً: آيا فخررازى مى‌تواند ادعا كند كه خداوند در غار به همراه پيامبر و ابوبكر بوده؛ اما در زير كساء به همراه پيامبر و اهل بيتش نبوده است؟
مگر خداوند نفرموده است كه:
إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوْا وَالَّذينَ هُمْ مُحْسِنُون‏. النحل/128.
خداوند با كسانى است كه تقوا پيشه كرده‏اند، و كسانى كه نيكوكارند.
اگر خداوند در هر دو مكان و با هر دو گروه بوده، چه دليلى وجود دارد كه فضيلت بودن در غار را برتر از فضيلت بودن در زير كساء بدانيم؟
در قضيه كساء،‌ علاوه بر خدا و رسول او، جبرئيل نيز بوده است؛ پس داستان كساء قطعا افضل و اكمل از داستان غار است؛
همچنين طبق بعضی روايات اهل سنت ميکائيل نيز بوده است :
عن عَمَّارٍ الدُّهْنِيُّ عن عَمْرَةَ بِنْتِ أَفْعَى عن أُمِّ سَلَمَةَ قالت نَزَلَتْ هذه الآيَةُ في بَيْتِي إنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا يَعْنِي في سَبْعَةٍ جَبْرَائِيلُ وَمِيكَائِيلَ وَرَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وسلم وَعَلِيٍّ وَفَاطِمَةَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ عليهم السلام .
از ام سلمه نقل شده است كه آيه «انما يريد الله ...» در خانه من و در باره هفت نفر نازل شد، جبرئيل، ميكائل، رسول خدا (ص) علي ، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام .
الطحاوي الحنفي ، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاي321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج 2 ، ص 239 ، تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ - 1987م.
رابعاً: آنچه در آيه تطهير براى اهل بيت عليهم السلام فضيلت محسوب مى‌شود، اراده تكوينى خداوند بر طهارت آن بزرگواران از تمام پليدى‌هاى باطنى و ظاهرى است كه اين مقام آن‌ها را نه تنها از جبرئيل و ديگر ملائك؛ بلكه از تمام خلائق، متمايز مى‌سازد.
 

گفتار پنجم: استدلال به جمله: « إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ»:


والوجه السادس: أنه تعالى وصف أبا بكر بكونه صاحباً للرسول وذلك يدل على كمال الفضل. قال الحسين بن فضيل البجلي: من أنكر أن يكون أبو بكر صاحب رسول الله  كان كافراً، لأن الأمة مجمعة على أن المراد من (إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ) هو أبو بكر، وذلك يدل على أن الله تعالى وصفه بكونه صاحباً له.
دليل ششم: خداوند تعالى ابوبكر را «صاحب» رسول خدا (ص) ناميده است و اين دلالت بر كمال برترى او مى‌كند. حسين بن فضل بجلى گفته است: هر كس همراهى ابوبكر با رسول خدا (ص) را انكار كند، كافر است؛ زيرا امت اسلامى بر اين مطلب اجماع دارند كه مراد از «اذ يقول لصاحبه» ابوبكر است و اين دلالت مى‌كند كه خداوند ابوبكر را صاحب رسول خدا ناميده است.


نقد و بررسي:
كلمه «صاحبه» در اين آيه به معناى لغوى آن؛ يعنى ملازم، رفيق و همنشين به كار رفته است و ملازم و همنشين نيز معناى كلى و فراگيرى دارد كه قابل انطباق بر مصاديق متعددى است؛ چنانچه در قرآن كريم مصاحبت مؤمن و كافر، حيوان و انسان و... به تصوير كشيده شده است.
خداوند در سوره تكوير، صراحتاً پيامبرش را «صاحب» كفار خوانده و مى‌گويد:
وَمَا صَاحِبُكمُ بِمَجْنُون‏. التكوير/ 22.
و مصاحب شما [پيامبر] ديوانه نيست !
در اين آيه خداوند خطاب به كسانى كه به پيامبر خدا تهمت جنون مى‌زدند، مى‌فرمايد كه او ساليان دراز همنشين، ملازم و همراه شما بوده و شما با عقل و درايت او كاملا آشنا هستيد، با اين حال چرا به او تهمت «جنون» مى‌زنيد؟
علامه طباطبائى در اين باره مى‌گويد:
قوله تعالى: «وَما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ» عطف على قوله: «إِنَّهُ لَقَوْلُ» إلخ ورد لرميهم له صلي الله عليه وآله بالجنون. وفي التعبير عنه صلي الله عليه وآله بقوله: «صاحِبُكُمْ» تكذيب لهم في رميهم له بالجنون وتنزيه لساحته ـ كما قيل ـ ففيه إيماء إلى أنه صاحبكم لبث بينكم معاشرا لكم طول عمره وأنتم أعرف به قد وجدتموه على كمال من العقل ورزانة من الرأي وصدق من القول ومن هذه صفته لا يرمى بالجنون.
«وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ» اين آيه عطف است بر جمله «إِنَّهُ لَقَوْلُ...»، و رد تهمتى است كه كفار به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى‏زدند و او را مجنون مى‏خواندند و اينكه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به عبارت «صاحبكم؛ همنشين شما» تعبير كرده، به قول آن مفسر (آلوسي) خواسته است تهمت كفار را تكذيب كند، كه او را مجنون مى‏خوانده‏اند، و ساحتش را از چنين چيزهايى منزه بدارد، پس اين جمله اشاره دارد به اينكه او از اول عمرش تا كنون با شما معاشرت داشته، در بين شما بوده، و شما او را از هر كس ديگر بهتر مى‏شناسيد، و او را داراى كمالى از عقل، و رزانتى از رأى، و صدقى در قول يافته‏ايد، و كسى را كه چنين كمالاتى داشته باشد، به جنون نسبت نمى‏دهند.
طباطبايى، سيد محمد حسين‏ ( 1412هـ)، الميزان فى تفسير القرآن‏، ج‏20، ص218، ناشر: منشورات جماعة المدرسين في الحوزة العلمية في قم المقدسة‏، الطبعة: الخامسة، 1417هـ.
بغوى در تفسير خود مى‌نويسد:
(وما صاحبكم بمجنون) يقول لأهل مكة وما صاحبكم يعني محمدا صلى الله عليه وسلم بمجنون.
خداوند در جمله «وما صاحبكم بمجنون» خطاب به اهل مكه گفته است كه «صاحب» شما؛ يعنى محمد (ص) مجنون نيست.
البغوي، الحسين بن مسعود (516هـ)، تفسير البغوي، ج 4، ص 453، تحقيق: خالد عبد الرحمن العك، ناشر: دار المعرفة - بيروت.
و ابن جوزى مى‌گويد:
قوله تعالى وما صاحبكم بمجنون يعني محمدا صلى الله عليه وسلم والخطاب لأهل مكة.
«وما صاحبكم بمجنون» يعنى محمد (ص)، و مخاطب در اين آيه اهل مكه هستند.
ابن الجوزي، جمال الدين ابوالفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد ( 597 هـ)، زاد المسير في علم التفسير، ج 9، ص 43، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1404هـ.
و علاء الدين الخازن مى‌گويد:
(وما صاحبكم) يعني محمداً صلى الله عليه وسلم يخاطب كفار مكة (بمجنون).
البغدادي الشهير بالخازن، علاء الدين علي بن محمد بن إبراهيم (725هـ )، تفسير الخازن المسمي لباب التأويل في معاني التنزيل، ج 7، ص 43، ناشر: دار الفكر - بيروت / لبنان - 1399هـ ـ 1979م.
و برهان الدين بقاعى در توضيح اين آيه مى‌نويسد:
(وما صاحبكم) أي الذي طالت صحبته لكم وأنتم تعلمون أنه في غاية الكمال حتى أنه ليس له وصف عندكم إلا الأمين , وأعرق في النفي فقال: (بمجنون).
«وما صاحبكم» يعنى او مدت طولانى با شما بوده است و شما مى‌دانيد كه در نهايت كمال به سر مى‌برد؛ تا جائى كه در نزد شما لقبى جز «امين» نداشته است، چنين شخصى برتر از آن است كه ديوانه خطاب شود.
البقاعي، برهان الدين أبي الحسن إبراهيم بن عمر (855هـ)، نظم الدرر في تناسب الآيات والسور، ج 8، ص 43، تحقيق: عبد الرزاق غالب المهدي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ- 1995م.
و در آيه ديگر مى‌فرمايد:
ثُمَّ تَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِكمُ مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَينْ‏َ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيد. السبأ/46.
سپس بينديشيد اين دوست و همنشين شما [محمّد] هيچ گونه جنونى ندارد او فقط بيم‏دهنده شما در برابر عذاب شديد (الهى) است!.
راغب اصفهانى بعد از اين آيه مى‌گويد:
وقوله (ما بصاحبكم من جنة) وقد سمي النبي عليه السلام صاحبهم تنبيها أنكم صحبتموه وجربتموه وعرفتموه ظاهره وباطنه ولم تجدوا به خبلا وجنة، وكذلك قوله: (وما صاحبكم بمجنون﴾.
خداوند در اين آيه پيامبرش را «صاحب» كفار ناميده است تا آن‌ها را متوجه اين مطلب كند كه شما با او معاشرت داشته‌ايد، او را امتحان كرده‌ايد، ظاهر و باطن او را مى‌شناسيد و هيچ‌گونه ديوانگى و جنون در او نديده‌ايد. و اين چنين است آيه «وما صاحبكم بمجنون».
الراغب الإصفهاني، أبو القاسم الحسين بن محمد (502هـ)، المفردات في غريب القرآن، ج 1، ص 275، تحقيق: محمد سيد كيلاني، ناشر: دار المعرفة - لبنان.
اگر صرف مصاحبت با رسول خدا صلى الله عليه وآله، نشانه برترى و فضيلت باشد، كفار قريش و كسانى كه به آن حضرت تهمت جنون مى‌زدند، سالها پيش از ابوبكر به اين لقب مفتخر شده و گوى را از خليفه مسلمانان ربوده‌اند.
همچنين ، همانند استدلال اهل سنت ما نيز می‌توانيم بگوييم هرکس صحابی بودن کفار را منکر شود ، کافر است ! و استدلال ما از اهل سنت دقيق‌تر است ؛ زيرا مقصود از «صاحب» در اين آيات از خود قرآن مشخص است ، اما مقصود از صاحب در آيه غار مشخص نشده است !
و در اول سوره النجم خطاب به همه مسلمانان مى‌فرمايد:
وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى‏. مَا ضَلَّ صَاحِبُكمُ‏ْ وَ مَا غَوَى. النجم/ 1و2.
سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى‏كند كه هرگز دوست و همنشين شما [محمّد] منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است‏.
خداوند در اين آيه به صراحت پيامبرش را «صاحب» تمام مسلمانان و يا لا اقل همنشين تمام صحابه معرفى مى‌كند؛ پس ابوبكر تنها كسى نيست كه خداوند او را «صاحب» پيامبر خوانده است.
همچنين خداوند پيامبر صديقش حضرت يوسف عليه السلام را «صاحب» دو نفر از بت پرستان كه با او در يك زندان بودند، معرفى مى‌كند:
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. يوسف/39.
اى دوستان زندانى من! آيا خدايان پراكنده بهترند، يا خداوند يكتاى پيروز؟!
و در آيه 41 از همين سوره مى‌فرمايد:
يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي‏ رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيان‏. يوسف/41.
اى دوستان زندانى من! امّا يكى از شما (دو نفر، آزاد مى‏شود و) ساقى شراب براى صاحب خود خواهد شد و امّا ديگرى به دار آويخته مى‏شود و پرندگان از سر او مى‏خورند! و مطلبى كه درباره آن (از من) نظر خواستيد، قطعى و حتمى است!».
و در آيه ديگر گفتگوى دو برادر مؤمن (يهودا) و كافر (براطوس) را نقل و آن دو را «صاحب» يكديگر عنوان مى‌كند:
قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَهُوَ يُحاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذي خَلَقَكَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلا. الكهف/37.
دوست (با ايمان) وى ـ در حالى كه با او گفتگو مى‏كرد ـ گفت: آيا به خدايى كه تو را از خاك، و سپس از نطفه آفريد، و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد، كافر شدى؟!
فخررازى از اين آيه اين گونه جواب داده است:
اعترضوا وقالوا: إن الله تعالى وصف الكافر بكونه صاحباً للمؤمن، وهو قوله: (قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ﴾ (الكهف: 37).
والجواب: أن هناك وإن وصفه بكونه صاحباً له ذكراً إلا أنه أردفه بما يدل على الإهانة والإذلال، وهو قوله: (أَكَفَرْتَ﴾ أما ههنا فبعد أن وصفه بكونه صاحباً له، ذكر ما يدل على الإجلال والتعظيم وهو قوله: (لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا﴾ فأي مناسبة بين البابين لولا فرط العداوة ؟
درست است كه در اين آيه نيز از فرد كافر به عنوان صاحب فرد مؤمن ياد شده است؛ اما به نحوى است كه از آن اهانت و خوارى از آن استفاده مى‌شود؛ چون خطاب به آن شخص گفته شده: «أ كفرت؛ آيا كافر شدي»؛ اما در اين جا بعد از آن ابوبكر را صاحب پيامبر مى‌خواند، مطلبى را مى‌آورد كه تجليل و تكريم از آن استفاده مى‌شود و آن اين سخن پيامبر است كه «نترس كه خداوند با ما است»؛ از اين رو، چه مناسبتى بين اين دو قصه است؛ اگر صرف عداوت و دشمنى در ميان نباشد.
در جواب فخررازى مى‌گوييم:
ان شاء الله در بررسى فقره بعدى آيه «لا تحزن» خواهد آمد كه حزن و اندوه ابوبكر، دائمى و مكرر بوده است و اين سخن رسول خدا (لا تحزن ان الله معنا) كه هر غمگينى را تسلّى مى‌دهد؛ ولى از حزن و اندوه او كم نكرده است.
و نيز معيتى كه در آيه «ان الله معنا» از آن سخن به ميان آمده است، براى رسول خدا معيتى است خاص؛ اما براى ابوبكر معيت خاص نيست؛ بلكه مراد از آن همان معيت عمومى الهى كه همواره و در همه جا با تمام مخلوقات وجود دارد كه مى فرمايد:
وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. الحديد/4.
از آن چه گذشت، به اين نتيجه رسيديم كه همنشينى با پيامبران وصالحان، زمانى سبب فضيلت و ارزش محسوب مى‌شود كه با بهره‌گيرى و تأثير پذيرى از ايمان، اعتقاد و اعمال صالح آن همنشين همراه شود كه متأسفانه سخنان پيامبر خدا در كم كردن حزن و اندوه خليفه اول هيچ تأثيرى نداشته است. دليل اين مطلب را در بررسى فراز بعدى «لا تحزن» به صورت مفصل مطرح خواهيم كرد.
از ديدگاه قرآن، همراهى و مصاحبت با رسول خدا زمانى فضيلت محسوب كه همراه با تقوى و انجام عمل صالح باشد. خداوند در آيه 29 سوره فتح تمجيد فراوانى از همراهان رسول خدا مى‌نمايد، آن جا كه مى‌فرمايد:
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْواناً سيماهُمْ في‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجيلِ....
محمّد (ص) فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى‏بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى‏طلبند نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است
در اين آيه شريفه آن دسته از اصحاب پيامبر اكرم را ستوده كه داراى ويژگيهاى موجود باشد:
1. أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ؛ در برابر كفّار سرسخت و شديد باشند؛
2. رُحَماءُ بَيْنَهُمْ؛ نسبت به يكديگر مهربان باشند؛
3. تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً؛ پيوسته در حال ركوع و سجده باشند؛
4. يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْواناً؛ چشم آنان به فضل خدا و به دنبال رضاى خدا باشند؛
5. سيماهُمْ في‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ؛ آثار سجده در سيماى آنان مشاهده شود؛
6. در پايان همين آيه، عمل صالح را شرط برخوردارى از مغفرت و پاداش عظيم خود بيان مى‌كند:
وَعَدَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظيما.
(ولى) كسانى از آنها را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.
بنابراين صرف همراهى و مصاحبت نمى‌تواند ارزش و فضيلت باشد.
صحابي، در كلام پيامبر:
با اين كه در «صحابي» بودن و همراهى با آخرين پيامبر خدا افتخار و ارزشى بس بى‌نظير و غير قابل دسترس براى ديگران شمرده مى‌شود؛ اما در عين حال صرف اطلاق «صحابي» بر شخصى سبب عصمت وى از گناه نشده و سعادت ابدى او را تضمين نخواهد كرد. اين مطلب با مراجعه به سيره و روش آن‌ها و نيز سخنان گهربار پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به راحتى قابل اثبات است.
علاوه بر ستايش‌هاى بى‌مانندى كه از «اصحاب» در روايات به چشم مى‌خورد، در طيف گسترده‌اى از سخنان رسول خدا صلى الله عليه وآله مذمت‌هايى نيز در باره تعدادى از آن‌ها نقل و حتى جايگاه آن‌ها را آتش جهنم معرفى كرده است.
مسلم نيشابورى در صحيح خود مى‌نويسد:
قال النبي صلى الله عليه وسلم في أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا فِيهِمْ ثَمَانِيَةٌ (ولا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حتى يَلِجَ الْجَمَلُ في سَمِّ الْخِيَاطِ).
رسول خدا (ص) فرمود: در ميان اصحابى من دوازده نفر منافق وجود دارد كه دوازده نفر از آن‌ها هرگز وارد بهشت نخواهند شد؛ حتى اگر شتر از سوراخ سوزن خياطى عبور كند.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 2143، ح2779، كِتَاب صِفَاتِ الْمُنَافِقِينَ وَأَحْكَامِهِمْ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
و در روايت ديگر اين دوازده نفر منافق را كسانى معرفى مى‌كند كه در قضيه ترور رسول خدا در بازگشت از تبوك حضور داشتند و آن‌ها كسانى هستند كه در دنيا و آخرت محارب خدا و رسول او هستند:
حدثنا زُهَيْرُ بن حَرْبٍ حدثنا أبو أَحْمَدَ الْكُوفِيُّ حدثنا الْوَلِيدُ بن جُمَيْعٍ حدثنا أبو الطُّفَيْلِ قال كان بين رَجُلٍ من أَهْلِ الْعَقَبَةِ وَبَيْنَ حُذَيْفَةَ بَعْضُ ما يَكُونُ بين الناس فقال أَنْشُدُكَ بِاللَّهِ كَمْ كان أَصْحَابُ الْعَقَبَةِ قال فقال له الْقَوْمُ أَخْبِرْهُ إِذْ سَأَلَكَ قال كنا نُخْبَرُ أَنَّهُمْ أَرْبَعَةَ عَشَرَ فَإِنْ كُنْتَ منهم فَقَدْ كان الْقَوْمُ خَمْسَةَ عَشَرَ وَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنَّ أثنى عَشَرَ منهم حَرْبٌ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ في الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ....
ابوطفيل گويد: بين فردى كه در قضيه عقبه (ترور رسول خدا) حضور داشت و بين حذيفه مسائلى وجود داشت كه گاهى بين مردم پيش مى‌آيد، آن شخص به حذيفه گفت: تو را به خدا سوگند افرادى كه در عقبه حضور داشتند، چند نفر بودند. مردم به حذيفه گفتند: وقتى كه از تو سؤال مى‌كند، پاسخش را بده. حذيفه گفت: من مى‌دانم كه آن‌ها چهارده نفر بودند، اگر تو نيز جزء آن‌ها باشي، آن‌ها پانزده نفر بوده‌اند، سوگند به خدا كه دوازده نفر از آن‌ها در دنيا و (در آخرت) روزى كه گواهان به پا مى‏خيزند، با خدا و رسول در جنگ هستند.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج ابوالحسين القشيري (261هـ)، صحيح مسلم، ج 4، ص 2144، ح2779، كِتَاب صِفَاتِ الْمُنَافِقِينَ وَأَحْكَامِهِمْ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
از لحن روايت پيدا است كه مراد از «رجل» بايد شخص با نفوذ و پرقدرتى باشد كه به حذيفه فشار مى‌آورد و مردم نيز اصرار مى‌كنند كه تعداد ترور كنندگان عقبه را مشخص كند.
به احتمال زياد مراد از «رجل» شخص خليفه دوم باشد؛ زيرا طبق روايات ديگر او است كه بارها و بارها از حذيفه مى‌پرسد كه من جزء منافقان هستم يا خير.
جالب اين است كه طبق نقل ابن حزم اندلسي، خلفاى سه گانه نيز جزء كسانى بوده‌اند كه در قضيه عقبه شركت داشته‌اند.
أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن أبي وَقَّاصٍ رضي الله عنهم أَرَادُوا قَتْلَ النبي صلى الله عليه وسلم وَإِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ في تَبُوكَ.
ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، سعد بن أبى وقاص؛ قصد كشتن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم ) را داشتند و مى‌خواستند آن حضرت را از گردنه‌اى در تبوك به پايين پرتاب كنند.
إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد ابومحمد (456هـ)، المحلى، ج 11، ص 224، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت.
البته ابن حزم سعى كرده است كه به خاطر وجود عبد الله بن جميع در سند آن، اين روايت از اعتبار بيندازد؛ در حالى كه عبد الله (بن وليد) بن جميع از روات صحيح مسلم به شمار مى‌رود و روايت گذشته صحيح مسلم نيز از ايشان نقل شد. و طبق نظر اهل سنت، تمام روايات بخارى و مسلم قطعى الصدور هستند؛ چنانچه ابن تيميه حرانى در اين باره مى‌نويسد:
ولكن جمهور متون الصحيحين متفق عليها بين أئمة الحديث تلقوها بالقبول وأجمعوا عليها وهم يعلمون علما قطعيا أن النبى قالها.
تمامى آنچه در متن صحيحين آمده است، ائمه حديث بر آن‌ها اتفاق دارند و صحت آن را قبول کرده‌اند و برآن اجماع دارند و ايشان علم قطعی دارند که رسول خدا (ص) آنها را گفته است.
ابن تيميه الحراني، أحمد عبد الحليم ابوالعباس ( 728 هـ)، قاعدة جليلة في التوسل والوسيلة، ج 1، ص 87، تحقيق: زهير الشاويش، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت – 1390هـ – 1970م.
ما اين مطلب را در مقاله‌اى تحت عنوان ترور نافرجام رسول خدا صلى الله عليه وآله به صورت كامل بررسى كرده‌ايم.
محمد بن اسماعيل بخارى نيز در صحيح خود نقل مى‌كند:
وقال أَحْمَدُ بن شَبِيبِ بن سَعِيدٍ الْحَبَطِيُّ حدثنا أبي عن يُونُسَ عن بن شِهَابٍ عن سَعِيدِ بن الْمُسَيَّبِ عن أبي هُرَيْرَةَ أَنَّهُ كان يحدث أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال يَرِدُ عَلَيَّ يوم الْقِيَامَةِ رَهْطٌ من أَصْحَابِي فيجلون عن الْحَوْضِ فَأَقُولُ يا رَبِّ أَصْحَابِي فيقول إِنَّكَ لَا عِلْمَ لك بِمَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا على أَدْبَارِهِمْ القهقري.
از ابوهريره از رسول خدا نقل شده است كه آن حضرت فرمود: درروز قيامت گروهى از اصحابم (در کنارحوض) برمن وارد مى‌شوند؛ اما از اطراف حوض طرد مى شوند، مى گويم پروردگارا! آن‌ها اصحاب من هستند، ندا مى‌رسد تو نمى‌دانى كه آن‌ها بعدازتو چه کارهائى کردند؟ اينان مرتد شده و به گذشته خود بازگشتند.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 5، ص 2407، ح6213، کتاب الرقاق، باب في الحوض و قول الله تعالي ( إنا اعطيناک الکوثر)، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
و در جاى ديگر مى‌نويسد:
حدثني إِبْرَاهِيمُ بن الْمُنْذِرِ الْحِزَامِيُّ حدثنا محمد بن فُلَيْحٍ حدثنا أبي قال حدثني هِلَالُ عن عَطَاءِ بن يَسَارٍ عن أبي هُرَيْرَةَ عن النبي صلى الله عليه وسلم قال بَيْنَا أنا نائم إذا زُمْرَةٌ حتى إذا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ من بَيْنِي وَبَيْنِهِمْ فقال هَلُمَّ فقلت أَيْنَ قال إلى النَّارِ والله قلت وما شَأْنُهُمْ قال إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ على أَدْبَارِهِمْ القهقري ثُمَّ إذا زُمْرَةٌ حتى إذا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ من بَيْنِي وَبَيْنِهِمْ فقال هَلُمَّ قلت أَيْنَ قال إلى النَّارِ والله قلت ما شَأْنُهُمْ قال إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ على أَدْبَارِهِمْ القهقري فلا أُرَاهُ يَخْلُصُ منهم إلا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ.
از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم (در مورد قيامت ) نقل شده است که فرمودند: در اين هنگام که من ايستاده ام، عده اى ( را مى آورند) وقتى ايشان را مى شناسم شخصى بين من و ايشان آمده و مى گويد: بياييد. پس مى‌گويم به کجا؟ جواب مى‌دهد: قسم به خداوند به سوى آتش. مى‌گويم ايشان را چه شده است؟ در جواب مى‌گويد ايشان بعد از تو مرتد شده و به گذشته خود باز گشتند. سپس عده ديگرى مى آيند... در آخر از آن‌ها نجات نمى‌يابد؛ مگر به اندازه چند شتر (معدود) رها شده در بيابان.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل ابوعبدالله (256هـ)، صحيح البخاري، ج 5، ص 2407، 6215، کتاب الرقاق، باب في الحوض و قول الله تعالي ( إنا اعطيناک الکوثر)، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
بدر الدين عينى در شرح اين روايت مى‌گويد:
(يخلص منهم إلاَّ مثل همل النعم) بفتح الهاء والميم وهو ما يترك مهملاً لا يتعهد ولا يرعى حتى يضيع ويهلك، أي: لا يخلص منهم من النار إلاَّ قليل، وهذا يشعر بأنهم صنفان: كفار وعصاة.
(مثل همل نعم) مقصود شترانى است که بدون سرپرست رها شده‌اند و کسى مراعات آن‌ها را نمى‌کند که مبادا گم شوند يا هلاک شوند؛ يعنى از ايشان کسى از آتش نجات نمى يابد؛ مگر اندکى و اين روايت دلالت مى‌كند كه آن‌ها دو صنف هستند: صنفى كافر و صنفى گناه‌كار.
العيني، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد الغيتابي الحنفي ( 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 23، ص 142، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
با توجه به آن چه كه از ابن حزم نقل شد، اين احتمال تقويت مى‌شود كه اين گروهى كه به سوى جهنم برده مى‌شوند، همان دوازده نفرى هستند كه در بازگشت از تبوك قصد ترور پيامبر خدا را داشتند كه خليفه اول نيز در ميان آن بود؟
حال بارديگر آيه غار را با اين روايات در كنار هم قرار مى‌دهيم:
إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ
في أَصْحَابِي اثْنَا عَشَرَ مُنَافِقًا
كَمْ كان أَصْحَابُ الْعَقَبَةِ
يَرِدُ عَلَيَّ يوم الْقِيَامَةِ رَهْطٌ من أَصْحَابِي.
در همه اين‌ها از ماده «صاحب» استفاده شده است؛ بنابراين اگرچه همراهى با رسول خدا افتخارى بس ارزشمند محسوب مى‌شود؛ اما اگر با انجام اعمال صالح همراه نباشد، نه تنها سودى براى آن فرد ندارد؛ بلكه طبق رواياتى كه گذشت، جايگاهش آتش جهنم خواهد بود.