در چهارم موضوع اساسي:
1 ـ چگونگي تشريع اذان از منظر فريقين.
2 ـ تثويب (الصلوه خير من النوم) در اذان.
3 ـ حي علي خير العمل در اذان.
4 ـ شهادت ثالثه (اشهد ان عليا ولي الله) در اذان.
بعد از ارائه بحث خارج فقه مقارن سال تحصيلي 1386ـ 1385 حضرت آيت الله دكتر حسيني قزويني كه هم اكنون در سايت مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عج) قابل استفاده و دسترسي طالبان علم ميباشد در اين مجموعه، سلسه مباحث دومين سال درس خارج فقه مقارن ايشان (1387ـ1386) عرضه ميگردد.
از جمله موارد اختلافي ميان شيعه و سني مبحث اذان است كه در چند محور مورد بحث و اختلاف است:
1ـ تاريخ و كيفيت تشريع اذان
2ـ تثويب (الصلوة خير من النوم) در اذان
3ـ بررسي جايگاه «حي علي خير العمل» در اذان
4ـ بررسي جايگاه «شهادت ثالثه» (اشهد ان عليا ولي الله) در اذان
مرحوم علامه حلي متوفاي 726 هـ. ق. در كتاب «تذكرة الفقهاء» و «المنتهي» كه كتابي در موضوع فقه مقارن است حرف آخر در اين موضوع را ميزند. اگر كسي بخواهد به نقش علامه حلي در فقه مقارن پي ببرد، حداقل بايد پنجاه، شصت صفحه از كتاب «المنتهي» و صد صفحه از كتاب «المنتهي» را مطالعه كند تا اهميت اين دو كتاب پي ببرد.
البته قبل از علامه حلي، مرحوم شيخ طوسي، متوفاي 460 اولين كتاب فقه مقارن را به نام «الخلاف» تدوين كرده است ولي از آن جا كه اين كتاب اولين كار در فقه مقارن است نقايص زيادي دارد. شيخ طوسي هم با توجه به مرجعيت عامه و اشتغالات متعددي كه داشتهاند، آن گونه كه مرحوم علامه حلي وارد فقه مقارن شدهاند، وارد اين مبحث نشده است؛ ولي امتيازي كه شيخ طوسي دارد اين است كه وي فقه مقارن را به صورت استدلالي تدريس كرده است.
ايشان حوزهاي جهت تدريس فقه شيعه و حوزهاي براي تدريس بقيه مذاهب اسلامي برپا كرده بودند؛ كه اين امتياز را هيچ كس غير از شيخ طوسي دارا نبوده است و اين جايگاه او از سوي تمامي علماي سني عصر خود مورد قبول واقع شده بوده است. در حوزه درس فقه شيخ طوسي، حدود چهارصد نفر از فقهاي شيعه و تعداد زيادي از فقهاي اهل سنت شركت مينمودند.
گرچه شيخ طوسي قلم خوب و رواني داشته است؛ اما قلم علامه حلي طوري است كه هر چه قدر انسان مطالعه ميكند خسته نميشود و علامه حلي تلاش دارد از به كار بردن بعضي از عبارتهاي نامأنوس اجتناب كند. حتي من معتقدم كه عبارتهاي مرحوم علامه از عبارتهاي مرحوم شهيد به مراتب سهل الوصولتر است.
علمايي كه وارد بحث اذان شدهاند، ابتدا رواياتي را در فضيلت اذان مطرح كردهاند.
مرحوم شيخ حر عاملي در جلد 5 وسايل الشيعه، صفحه 368، حديث 6817 ميفرمايد:
محمد بن الحسن بإسناده عن محمد بن علي بن محبوب عن يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن معاوية بن وهْب عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) وسلم: من أذن في مصر من أمصار المسلمين سنة وجبت له الجنة.
كسي كه در شهري از شهرهاي مسلمانان به مدت يك سال اذان بگويد بهشت بر او واجب ميگردد.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 371.
واژه «باسناده» كه در وسائل ميآيد، يعني همان طريق شيخ طوسي و يا طريق شيخ صدوق به روات. مرحوم شيخ صدوق روشش در «من لا يحضر» اين است كه بين خودش و آخرين راوي را كه از امام نقل ميكند، حذف كرده است؛ مثلاً اگر چنانچه از زراره، متوفاي 150 ميخواهد نقل كند، خودش كه متوفاي 381 است، نزديك 200 سال فاصله است. واسطه ميان خودش و زراره را حذف مي كند. بعد ايشان در آخر جلد 4 من لا يحضر، طريق خودش را به راويها ذكر و آن محذوفات را در آخر ميآورد.
اما شيخ طوسي معمولاً رواياتي را كه در تهذيب و استبصار نقل كرده است، از اصول روات و كتاب آنها گرفته و واسطه ميان خود و صاحب كتاب را حذف كرده است؛ ولي اگر روايتي را صاحب كتاب با يك يا چند واسطه از معصوم نقل كرده، آن راويها را ذكر كرده است. مثلاً محمد بن... بإسناده عن زرارة، عن محمد بن مسلم، عن أبي حمزة الثمالي عن جابر عن امير المؤمنين. اين چهار واسطه در كتاب تهذيب شيخ طوسي ذكر شده است؛ ولي ميان زراره تا شيخ صدوق، حذف شده است. بعد در آخر جلد دهم، مشايخ خودش را تا زراره و... ذكر كرده است.
براي بررسي «بإسناده» دو راه داريم:
1ـ كتاب من لا يحضر و يا كتاب تهذيب را باز ميكنيم و واسطه ميان آنها و روات را ميبينيم و بعد به كتابهاي رجالي مراجعه و ثقه بودن يا نبودن آن روات را بررسي ميكنيم.
2ـ بعضي از بزرگاني كه متخصص علم رجالند، اين كار را كردهاند. مثلاً گفتهاند، طريق شيخ صدوق به زراره صحيح است و يا به أبان بن تغلب ضعيف است و...
اولين كسي كه اين كار را كرد، مرحوم علامه حلي رضوان الله تعالي عليه بود كه در آخر كتاب رجالش دو سه صفحه را به صورت تلگرافي به اين مسأله اختصاص داده است. بعد از علامه حلي، بزرگاني كه در قرن دهم و يازدهم رجال نوشتهاند؛ مثل مرحوم سيد تفرشي و مرحوم سيد استرآبادي و يا مرحوم قهبائي، يك مقداري مشروحتر نوشتند و به صورت الفباء تنظيم كردند.
مرحوم قهبائي در جلد 7، مجمع الرجال كه مفصلترين كتابي است كه در طريق شيخ طوسي و شيخ صدوق در اين پانزده سال نوشته شده است. قهبائي، مخفف كوهپايه است. ايشان در حدود دويست، سيصد صفحه اين مطلب را بحث كرده است. اولاً طريق شيخ صدوق را به زراره (مثلا) بيان كرده و نام برده است و بعد اين طريقها را بررسي كرده كه صحيح، ضعيف و... است.
مرحوم اردبيلي در كتاب جامع الرواة، آخر جلد دوم، آمده و بعضي از سندهايي را كه شيخ صدوق و شيخ طوسي، تمام سند را آورده، آنها را هم ذكر و بررسي كرده است. مرحوم اردبيلي براي تأليف جامع الرواة، حدود سي سال زحمت كشيده است. و كتاب معجم آقاي خوئي در حقيقت يك نسخهاي از جامع الرواة اردبيلي است؛ يعني الگو از اين كتاب گرفته شده است.
خود آقاي خويي، وقتي يك راوي، مثلاً زراره را مورد بررسي قرار ميدهد، طريق شيخ صدوق و يا شيخ طوسي را بررسي ميكند.
طريق شيخ طوسي به محمد بن علي بن محبوب، صحيح است. همه گفتهاند كه صحيح است. محمد بن علي بن محبوب هم كه از ثقات و اجلاء روات شيعه است. يعقوب بن يزيد انباري هم ثقات شيعه است. ابن أبي عمير هم از اصحاب اجماع و هم از مشايخ الثقات است. معاوية بن وهب كه از اصحاب امام صادق و ثقه است. پس روايت از نظر سند كاملاً صحيحه است.
مضمون روايت اين است كه:
هر كس كه در يكي از شهرهاي اسلامي يك سال اذان بگويد بهشت بر او واجب ميشود.
اين طور روايتها معمولاً هدف و پيامش تحريك و تشويق مردم براي اذان گفتن است. چون يهوديها براي خودشان يك زنگ و شيپوري ميزنند، و نصارا ناقوس ميزنند و اذان هم اعلان نماز در اسلام است.
روايت دوم هم به همين شكل است:
وعنه عن أحمد بن محمد عن أبيه عن ابن أبي عمير عن زكريا صاحب السابري عن أبي عبد الله عليه السلام قال: ثلاثة في الجنة على المسك الأذفر: مؤذن أذن (احتسابا) وإمام قوما وهم به راضون ومملوك يطيع الله ويطيع مواليه.
در بهشت سه گروه هستند كه بر مشك خوشبو هستند. مؤذني كه قربه الي الله اذان بگويد و امامي كه پيشواي قومي باشد و مردم از او راضي هستند و غلامي كه هم مطيع خدا باشد و هم مطيع مولا.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 371.
عنه، يعني محمد بن علي بن محبوب. احمد بن محمد بن عيسي هم ثقه است. محمد بن عيسي اشعري هم صحيح است، ابن أبي عمير هم كه بررسي شد. زكريا صاحب السابري هم ثقه است. اين روايت هم صحيحه بود.
عنه عن العباس عن عبد الله بن المغيرة عن بكر بن سالم عن سعد الإسكاف قال: سمعت أبا جعفر (عليه السلام) يقول: من أذن سبع سنين (احتسابا) جاء يوم القيامة ولا ذنب له.
هر كس هفت سال قربه الي الله اذان بگويد، فرداي قيامت در حالي كه هيچ اثري از گناه در پروندهاش نيست محشور ميشود.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 371 و 372.
اين روايت از نظر سند مشكل دارد.
وعنه عن محمد بن الحسين عن محمد بن حسان عن عيسى بن عبد الله عن أبيه عن جده عن علي ( عليه السلام ) قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) للمؤذن فيما بين الأذان والإقامة مثل أجر الشهيد المتشحط بدمه في سبيل الله قال: قلت يا رسول الله إنهم يجتلدون على الأذان قال: كلا إنه ليأتي على الناس زمان يطرحون الأذان على ضعفائهم، وتلك لحوم حرمها الله على النار. ورواه الصدوق مرسلا ورواه في (ثواب الأعمال) عن محمد بن علي ماجيلويه عن عمه محمد بن أبي القاسم عن محمد بن علي عن عيسى بن عبد الله، مثله
براي مؤذن در بين اذان و اقامه اجري همچون اجر شهيدي است كه در راه خداوند به خون خود غلطيده است. راوي سؤال كرد: يا رسول الله! آيا آنها با اذان گفتن به جنگ ميروند؟ حضرت فرمود: هرگز! بلكه زماني ميآيد كه مردم اذان را به انسانهاي ضعيف واگذار ميكنند، در حالي كه خداوند گوشت بدن اذان گويان را بر آتش حرام نموده است.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شبخ حر عاملي، ج 5، ص 372.
محمد بن الحسن ابوالخطاب، ثقه است. عيسي بن عبد الله مجهول است. پدرش عبد الله بن محمد هم مجهول است. جدش هم محمد بن عمر بن علي بن أبي طالب است كه او هم مجهول است.
راوياني كه مجهول باشند و در رجال هيچ مدح و يا وثاقتي در باره آنها وارد نشده باشد، جزء ضعفاء شمرده ميشوند؛ بر خلاف قدماء كه قائل به اصالة العداله بودند و ميگفتند: اصل اوليه در راوي، عمل به تكليف است.
ما در رجال پايه هشتم در رد فرمايش آقاي خويي رضوان الله تعالي عليه نسبت به مشايخ احمد بن محمد بن عيسي و... عرض كردهايم كه بعضي از قدماء قائل به اصاله العداله بودند. يعني هر انساني وقتي به تكليف ميرسد، لحظه ورود به تكليف، بين خود و خداي خود عهد و پيمان ميبندد بر اتيان واجبات وترك محرمات. اين قضيهاي است كه از هر مكلفي كه به تكليف ميرسد صادر ميشود. حالا ما بعد از ده سال از اين فرد روايت مي شنويم، شك ميكنيم كه اين آقا عادل هست يا نيست، استصحاب جاري ميكنيم. به اين شكل كه قبل از تكليف اگر گناهي هم ميكرد، بر او نوشته نميشد، لحظه اول تكليف هم اين فرد عهد و پيمان بسته با خدا بر اتيان واجبات وترك محرمات، شك ميكنيم آيا واجباتي را ترك و يا حرامي را مرتكب شده است يا نه، اصل عدم ترك واجب و اصل عدم اتيان محرمات است.
اصالة العداله مساوي است با اصالة العمل بالواجبات وترك المحرمات.
اين در صورتي است كه ما عدالت را امر عدمي بگيريم؛ ولي اگر عدالت يك امر وجودي بود كه حق هم همين است قضيه فرق خواهد كرد، آقايان وقتي عدالت را تعريف ميكنند، ميگويند:
عدالت ملكهاي است كه در انسان حاصل ميشود و او را از ترك واجبات و اتيان محرمات باز ميدارد.
اگر ملكه شد، امر وجودي است. امر وجودي مسبوق به عدم است. تا مادامي كه اين ملكه حاصل نشده، حالت سابقي استصحاب ميشود. ما الآن نميدانيم اين آقا كه به سن تكليف رسيد، به قدري واجبات را انجام و محرمات را ترك كرد كه اين ملكه براي او حاصل شود يا نه؟ اصل سابقي عدم وجود ملكه است. ما بايد ثابت كنيم وجود سابقي ملكه را و بعد آن ملكه را استصحاب كنيم. و لذا با توجه به اين قاعده، اگر راوي مجهول بود، از درجه اعتبار ساقط است و اصالة العداله هيچ ريشه و پايهاي ندارد.
روايت بعدي روايت 6821 وسائل است:
وعنه، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن علي، عن مصعب ابن سلام، عن سعد بن طريف، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: من أذن عشر سنين محتسبا يغفر الله له مد بصره وصوته في السماء ويصدقه كل رطب ويابس سمعه وله من كل من يصلي معه في مسجده سهم وله من كل من يصلي بصوته حسنة.
هر كس ده سال قربه الي الله اذان بگويد، خداي عالم گناهان او را ميبخشد. اگر چه گناهانش به اندازه برد ديد يك انسان باشد. هر خشك و تري كه اين اذان را بشنود، او را (به عنوان اذان گو) تصديق ميكند. هر كس در آن مسجد نماز بخواند، سهم مؤذن محفوظ است. هر كس صداي مؤذن را بشنود و در نماز حاضر شود، براي اين شخص يك حسنه نوشته ميشود.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 373.
محمد بن علي از ضعاف مشهور و از غلات و تقريباً جزء راويان مطرود و ضرب المثل است. ايشان كسي است كه احمد بن محمد بن عيسي او را به خاطر غلوش نسبت به ائمه عليهم السلام از قم تبعيد كرد.
مصعب بن سلّام هم مجهول است. و لذا به خاطر اين دو مورد اين روايت ضعيف است.
و نيز حديث 6824:
أحمد بن محمد البرقي في ( المحاسن ) عن عبيد بن يحيى بن المغيرة عن سهل بن سنان عن سلام المدائني عن جابر الجعفي عن محمد بن علي ( عليه السلام ) قال: قال رسول الله ( صلى الله عليه وآله وسلم ): المؤذن المحتسب كالشاهر سيفه في سبيل الله، القاتل بين الصفين.
موذني كه قربه الي الله اذان بگويد، همانند كسي است كه شمشير به دست گرفته و در راه خدا ميجنگد و مانند كسي است كه بين صف كفر و شرك مقابله ميكند.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص374.
عبيد بن يحيى بن مغيرة، ضعيف است. سهل بن سنان هم ضعيف است. سلام مدائني هم ضعيف است.
جابر جعفي، از اصحاب سرّ و از اولياء حق بوده است. ما روايات متعدد در باره وي داريم كه ميگويد: من نزديك شصت هزار روايت از امام شنيدهام كه نميتوانم آنها را بيان كنم. حتي دارد كه خدمت امام صادق عليه السلام ميرسد و عرض ميكند كه سينهام در حال تركيدن است، كسي ندارم كه اين احاديث را براي او نقل كنم. حضرت فرمودند: به بياباني برو و چالهاي بكن و بگو: قال الباقر عليه السلام، قال السجاد عليه السلام و... تا عقده دلت خالي بشود.
و نيز حديث 6829:
محمد بن علي بن الحسين باسناده، عن عبد الله بن علي، عن بلال مؤذن رسول الله (صلى الله عليه وآله) - في حديث طويل - قال: سمعت رسول الله (صلى الله عليه وآله) يقول: من أذن أربعين عاما محتسبا بعثه الله عز وجل يوم القيامة وله عمل أربعين صديقا، عملا مبرورا متقبلا.
هر كس چهل سال اذان بگويد، خداي عالم او را محشور ميكند در حالي كه در پرونده او پاداش چهل صديق نوشته شده است، عمل پاكيزه قبول شده.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 375.
عبد الله بن علي، مجهول و اسناد شيخ صدوق هم به ايشان جاي بحث دارد. لذا روايت ضعيف است.
حديث 6836:
وبإسناده عن شعيب بن واقد عن الحسين بن زيد عن جعفر بن محمد عن آبائه (عليهم السلام) في - حديث المناهي - قال: قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) من أذن محتسبا يريد بذلك وجه الله تعالى أعطاه الله ثواب أربعين ألف شهيد وأربعين ألف صديق، ويدخل في شفاعته أربعون ألف مسئ من أمتي إلى الجنة، ألا وإن المؤذن إذا قال: أشهد أن لا إله إلا الله صلى عليه سبعون ألف ملك واستغفروا له وكان يوم القيامة في ظل العرش حتى يفرغ الله من حساب الخلائق ويكتب ثواب قوله أشهد أن محمدا رسول الله، أربعون ألف ملك.
هر كس قربه الي الله اذان بگويد، خداي عالم ثواب چهل هزار شهيد و چهل هزار صديق را به او عطا خواهد كرد. و به سبب شفاعت او چهل هزار گناه كار امت به بهشت داخل ميشود. آگاه باشيد، هنگامي كه مؤذن شهادت بر وحدانيت حق ميدهد، هفتاد هزار ملك بر او درود ميفرستد و بر او استغفار ميكنند. در روز قيامت در سايه عرش الهي است تا اين كه خداي عالم از حساب خلائق فارغ شود. و ثواب شهادت بر رسالت را چهل هزار ملك مينويسند.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 376.
شعيب بن واقد ضعيف است، لذا روايت ضعيف است.
ما چندين روايت داشتيم كه همگي از نظر سند ضعيف بودند. اگر چنانچه در سند روايت افرادي هستند كه جاعل و وضّاع هستند و به دروغ مطالبي را به امام نسبت ميدهند، هزار روايت هم داشته باشيم، ارزشي ندارد؛ مثل اين كه هزار تا صفر را كنار هم گذارده باشيم. اما اگر راوي ضعيف باشد و اين ضعف روايت هم مثلاً به خاطر عدم شناخت و مجهول بودن راوي باشد، و ما هم كه از واقع خبر نداريم، شايد اين شخص از اوثق ثقات باشد، در اين موارد مشكل از ما است، از اين رو فقهاي شيعه بر اين عقيده هستند كه اگر روايت ضعيف عددش از سه بگذرد حديث مستفيض شده و بررسي سندي لازم نيست. يعني سه روايت ضعيف مساوي است با مضمون مشترك.
و لذا اگر كتابهاي فقهي آقاي خويي را ببنيد، با اين كه در ميان فقها سختگيرترين فرد در قبول روايت است؛ ولي هر جا كه روايت مستفيض شود، ميگويد:
إن ما تقدم من الروايات وإن كانت كلها ضعيفة السند، إلا أنها مستفيضة
رواياتي كه ذكر شد اگر چه از حيث سند ضعيف هستند ولي از حيث تعداد روايت مستفيض هستند.
معجم رجال الحديث، آيت الله خوئي، ج 14، ص 100.
روايات ما در باب اذان شش روايت بود كه از مستفيض هم بالاتر است و لذا مضمون روايت از اين جهت كاملاً ثابت است. اضافه بر اين، ما سه روايت داشتيم كه آنها صحيحه بودند، حتي اگر اين چند روايت ضعيف هم نبود، همان سه روايت صحيح براي ما كافي بود كه بر طبقش فتوا بدهيم. اين روايات ضعيف هم مؤيد آن روايات صحيحه هستند.
پس مضمون روايت كه شارع مقدس براي موذن پاداشي در نظر گرفته، مستلزم اين است كه امر تشريع شارع باشد نه از خود درآورده مؤذن يا خواب چهار نفر افراد عادي باشد.
نكته سوم اين كه ما در روايات داشتيم كه: هر كس يك سال در روايت ديگر دو سال و در روايتي چهل سال، و در بعضي از روايات: «وجبت له الجنة»، و در بعضي از روايات: ثواب «اربعين الف شهيد» داشت. اين پاداشها خيلي با هم تفاوت داشتند.
در خيلي از جاها ما با تفاوت پاداش مواجه هستيم. مثل احاديث زيارت امام هشتم. اينها همه بستگي دارد به نيت عامل. هر چه قصد عامل خالصتر براي رضاي خدا باشد، عمل نورانيتر و پاداشش بيشتر ميباشد. هرچه اين اخلاص كم رنگتر باشد، پاداشش كمتر خواهد بود. يا اين كه هر چه زحمتش بيشتر باشد، ثوابش بيشتر خواهد بود.
لذا اين جمله بر گرفته از روايات مشهور گرديده كه:
افضل الأعمال احمضها و احسن الأعمال اخلصها.
برترين اعمال سختترين و بهترين آنها با خلوصترين آنهاست.
مرحوم شيخ حر عاملي رضوان الله تعالي عليه در كتاب وسائل الشيعه سه روايت در اين زمينه آورده است كه دو روايت صحيحه و يك روايت مرسل است.
روايت اول در جلد 5، صفحه 369، حديث 6814 است:
محمد بن يعقوب عن علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن عمر ابن أذينة عن زرارة والفضيل، عن أبي جعفر (عليه السلام) قال لما أسري برسول الله (صلى الله عليه وآله). إلى السماء فبلغ البيت المعمور وحضرت الصلاة، فأذن جبرئيل (عليه السلام) وأقام فتقدم رسول الله (صلى الله عليه وسلم) وصف الملائكة والنبيون خلف محمد (صلى الله عليه وآله).
نبي مكرم كه به معراج رفتند، به بيت المعمور رسيدند، وقت نماز رسيد، جبرئيل اذان و اقامه گفت. نبي مكرم جلو افتاد، ملائكه و پيامبران پشت سر آن حضرت نماز خواندند.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 369.
علي بن ابراهيم، صاحب تفسير قمي و از اجلاء اصحاب و كسي است كه كتاب تفسيرش در حدي است كه تمام روات آن ثقه است. آقاي خويي رضوان الله تعالي عليه ميگويد: مجهولي كه علماي رجال بر وثاقتش تصريح نكرده باشند؛ ولي اين راوي در اسانيد تفسير علي بن ابراهيم قرار گرفته باشد، حكم بر وثاقت آن راوي بايد كرد.
ابراهيم بن هاشم هم از اجلاء روات قم است. اين پدر و پسر حق بزرگي به گردن شيعه دارند. شما اگر احاديث اين پدر و پسر را حذف كنيد، چيزي براي شيعه نميماند. يعني بيش از هفت هزار روايت از مجموع 16199 روايت كافي، از اين پدر و پسر است.
راوي سوم، ابن أبي عمير است كه از اجلاء اصحاب امام هشتم و امام نهم عليهما السلام است. اين مرد هم حق بزرگي به گردن شيعه دارد. هم از اصحاب اجماع و هم از مشايخ الثقات است و هم در حفظ آثار شيعه نهايت تلاش خود را كرده است. عمر بن اذينه، وثاقتش قطعي است. نجاشي و شيخ تصريح بر وثاقت او دارند. زراره هم كه افقه فقهاي عصر معصوم است كه امام صادق عليه السلام فرمود: لولا زراة لأندرست احاديث أبي.
اگر احاديث زراره نبود احاديث پدرم از بين رفته بود.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 27، ص 144.
فضيل بن يسار هم كه صاحب كرامت و از اولياء الله است. ابو جعفر هم كنيه براي دو معصوم است؛ هم براي امام باقر و هم براي امام جواد سلام الله عليهما؛ ولي أبو جعفر مطلق عمدتاً انصراف دارد به امام باقر عليه السلام.
غالباً اين گونه است كه از امام جواد عليه السلام معمولاً به أبو جعفر الثاني تعبير ميكنند. محقق بايد تشخيص بدهد كه اين راوي از معاصرين امام باقر عليه السلام است يا از معاصرين امام جواد عليه السلام. البته ما در موسوعه امام جواد عليه السلام كه كتاب برگزيده سال هم شد، در آخر جلد دوم خيلي از مواردي را كه حتي علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه يا صاحب وسائل دچار سهو شدهاند، را روشن كردهايم.
همين طور نسبت به امام ابا الحسن عليه السلام: ما در جلد آخر موسوعه امام هادي، مواردي را كه بزرگان دچار شبهه شدهاند را بيان نمودهايم و با توجه به اطلاعات رجالي و از قرينه راوي تشخيص دادهايم كه اين « أبو الحسن» كدام يك از ائمه است. البته اين اشتباه در امام رضا و امام كاظم عليهما السلام خيلي بيشتر است؛ چون پدر و پسر هستند و راويان هم معمولاً مشترك هستند؛ لذا تشخيص بين اين دو امام خيلي سخت است. و اين در وثاقت و عدم وثاقت راوي اثر ميگذارد. مثلاً يك شخصي به نام حماد داريد كه معاصر امام كاظم عليه السلام و ثقه است، يك حماد ديگري داريد كه معاصر امام رضا عليه السلام و ضعيف است. اگر روايت را به امام كاظم نسبت بدهيم، روايت صحيحه و اگر به امام رضا نسبت بدهيم روايت ضعيف ميشود.
در اين روايت آمده كه اذان توسط حضرت جبرئيل؛ آن هم در شب معراج نازل شده است؛ البته اذان گفتن جبرئيل اعم از تشريع در آن زمان و يا قبل از آن است. شايد قبلاً تشريع شده است و در اين جا جبرئيل اذان گفته باشد. گرچه ظهور روايت بر اين است كه اذان و اقامه اولين بار توسط جبرئيل نازل شده باشد؛ البته اين ظهور خيلي كم رنگ است. روايت از نظر سند هم صحيح است.
وعنه عن أبيه عن ابن أبي عمير عن حماد عن منصور بن حازم عن أبي عبد الله (عليه السلام) قال: لما هبط جبرئيل (عليه السلام) بالاذان على رسول الله (صلى الله عليه وآله) كان رأسه في حجر علي (عليه السلام) فأذن جبرئيل وأقام فلما انتبه رسول الله (صلى الله عليه وآله) قال: يا علي سمعت؟ قال نعم قال: حفظت؟ قال نعم قال: ادع لي بلالا نعلمه فدعا علي عليه السلام بلالا فعلمه.
هنگامي كه جبرئيل امين، نازل شد و اذان را براي رسول خدا آورد (يعني نخستين بار اذان توسط جبرئيل بر پيامبر اكرم نازل شد) سر مبارك رسول خدا در دامن امير المؤمنين بود. جبرئيل هم اذان را از طرف خدا آورد و هم اقامه را. وقتي رسول خدا بيدار شد ـ يا از حالت نزول وحي بيرون آمد ـ به امام علي عليه السلام فرمود: شنيدي كه جبرئيل چه گفت؟ عرض كرد: آري شنيدم. فرمود: آيا حفظ هم كردي؟ عرض كرد: آري. رسول خدا دستور داد: بلال را دعوت كن و اذان را به او آموزش بده.
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 369.
بررسي سلسله سند: حماد بن بن عثمان فرقي نميكند كه حماد بن عيسي باشد يا حماد بن عثمان ناب؛ چون هر دو ثقه هستند؛ لذا اشتراك راوي ضرر به اعتبار روايت نميزند. منصور بن حازم هم ثقه است.
ما تا كنون از آقا امام حسين عليه السلام به عنوان «ابا عبد الله» در سند روايت نديدهايم، از اين رو أبا عبد الله انصراف دارد به امام جعفر صادق عليه السلام.
اين روايت بر خلاف روايت قبلي، در تشريع اذان توسط جبرئيل صراحت دارد. اين نوع از تشريع مقبول عند العقلاء و مشرعين است؛ چون اذان امري عبادي است و امر عبادي بايد از ناحيه حق تعالي نازل شود، يا نبي مكرم به اذن الله او را بيان كند. اما اين كه بعضي از صحابه خواب ببينند، دنبال ناقوس و شيپور بگردند، و ـ نستجير بالله ـ از اين كانال بخواهند اذان را بر نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم تحميل كنند، غير عاقلانه است و وجدان نميپذيرد. حتي وقتي بعضي از فقهاي اهل سنت اين روايت را نقل ميكنند، خودشان معطل ميمانند. در حقيقت شعري گفتهاند كه در قافيه آن ماندهاند. عمده اين است كه قضيه تشريع اذان توسط جبرئيل از جانب رب الجليل نازل شده است. تشريع امور عبادي در شريعت بايد متصل به وحي باشد.
روايت سوم، روايت مرسل است:
محمد بن مكي الشهيد في (الذكرى) عن ابن أبي عقيل عن الصادق (عليه السلام) أنه لعن قوما زعموا أن النبي (صلى الله عليه وآله وسلم) أخذ الأذان من عبد الله بن زيد فقال: ينزل الوحي على نبيكم فتزعمون أنه أخذ الأذان من عبد الله بن زيد؟!
امام صادق عليه السلام لعنت كردند آن ملتي را كه خيال ميكنند نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم اذان را از عبد الله بن زيد گرفته است. امام فرمود: وحي هر لحظه بر پيامبر نازل ميگرديد، گمان ميكنيد كه پيامبر اذان را از عبد الله بن زيد گرفته است؟
وسائل الشيعة (آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 5، ص 370.
مرحوم شهيد اول در كتاب ذكري از ابن أبي عقيل از فقهاي عصر غيبت صغري نقل كرده است كه در كتابهاي قديم وقتي به «قديمين» تعبير ميشود، مراد «ابن عقيل» و «ابن جنيد اسكافي» است.
مرحوم آيت الله مرعشي ميفرمودند: اين دو شخص سني بودند، اما بعدها مستبصر و از بزرگان شيعه شدند. تأليفاتي هم در فقه و حديث شيعه دارند. و با توجه به اين كه مسبوق به تفكرات سني بودند، در آثار فقهي شان در بعضي از موارد براي استنباط حكم شرعي شان به قياس و استحسان استدلال ميكنند.
از رواياتي كه نقل شد به اين نتيجه رسيديم كه اذان توسط جبرئيل و به امر خداوند نازل و بر نبي مكرم آموزش داده شد. ولي اهل سنت مسيري را طي كردند كه نبي مكرم آن مسير را براي رسيدن به احكام معين نفرموده بود. اگر احاديث شيعه و سني مورد ملاحظه قرار گيرد، در رابطه با تمسك به ثقلين «كتاب الله وعترتي اهل بيتي» شايد كمتر روايتي است كه اين چنين مورد اهتمام نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم قرار بگيرد.
ابن حجر هيثمي متوفاي 974 هـ . ق. در مقدمه كتاب الصواعق المحرقه كه در ردّ عقائد شيعه نوشته مينويسد:
«من ديدم در مكه و نواحي مكه جوانها به طرف مذهب شيعه و رافضه كشيده ميشوند و من اين كتاب را نوشتم تا از كشيده شدن جوانهاي اهل سنت به مذهب شيعه جلوگيري كنم.» او در همين كتاب بسياري از رواياتي كه از معتقدات شيعه بوده ولي آنها را در دسترس نداشت را آورده است. كمتر كتابي هست كه با وجود آن كه ذاتاً در ردّ عقائد شيعه است اما مانند الصواعق المحرقه كه روايات مورد نظر شيعه را به وفور آورده باشد. لذا من مطالعه اين كتاب را به همه عزيزان توصيه ميكنم.
ابن حجر در اين كتاب وقتي به حديث ثقلين ميرسد، مطالب جالبي مطرح كرده است. كمتر عالم سني را ميتوان يافت كه در باره حديث ثقلين چنين مطالبي نقل كرده باشد؛ او ميگويد:
اولاً: پيامبر اكرم حديث ثقلين را در جاهاي مختلف بيان فرموده و بيش از بيست نفر از صحابه نيز آن را روايت كردهاند و بعد از فتح مكه، هنگام مراجعت از طائف، در حجة الوداع در عرفات، و قبل از رسيدن به مدينه در غدير خم، و در مدينه در حالي كه منزلش از حضور مردم موج ميزد، باز هم حديث ثقلين را مطرح كرد ـ تكرار حديث ثقلين، نشانگر اهتمام نبي مكرم بر اين حديث است ـ يك فردي كه آمده به ميدان تشيع و در ضد تشيع ميخواهد قلم بزند، اين چنين سخن ميگويد.
با توجه به آن همه اهتمام، اصرار و تكرار نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم راجع به حديث ثقلين، متأسفانه دو اتفاق ناگوار در تاريخ افتاد و دو آتش در تاريخ شعلهور شد كه هنوز دودش به چشم مسلمانها ميرود. اين دو موضوع جاي كار و تحقيق بسيار زيادي دارد. آتش اول، آتش سقيفه و آتش دوم، آتش روي كار آمدن دودمان بنياميه بود. اين دو مسأله اساس انحراف امت اسلامي از مسيري بود كه نبي مكرم اسلام آن را تعين كرده بود. شما هر شرّي در جهان اسلام ميبينيد، به اين دو موضوع بر ميگردد. همين سقيفه براي روي كار آمدن دودمان بنياميه زمينه را آماده كرد. همانهايي كه هشت سال جنگ تمام عيار با اسلام داشتند، به نام كفر به جنگ اسلام آمدند و به شدت شكست خوردند، از اين رو احساس كردند كه اگر به نام اسلام بجنگند، موفق ميشوند ولذا امير المؤمنين سلام الله عليه در جنگ صفين صراحت دارد:
اي مردم! اينها را بكشبد، چهرههايي كه من در آن طرف ميبينم، همان چهرههايي هستند كه ما در جنگ بدر و احد در ركاب پيامبر با آنها جنگيديم و آنان كه در فتح مكه مسلمان شدند، «ما أسلموا ولكن استسلموا وأسروا الكفر، فلما وجدوا أعوانا عليه أظهروه.» (قسم به خدا اينها اسلام نياوردند، بلكه به ظاهر اسلام آوردند و كفر را در باطن خود پنهان داشتند و دنبال فرصت ميگشتند و به محض اين كه ياران خود را يافتند كفر خود را اظهار نمودند.)
نهج البلاغة، خطب الإمام علي (ع)، ج 3، ص 16.
ولذا اينها تمام تلاششان را به كار بردند كه مردم را از اهل بيت جدا كنند. تمام تلاش دودمان بني اميه و اساس سقيفه بر اين بود كه مردم از اهل بيت جدا شوند. آثار اين دو اثر شوم در تمام ابواب فقهي، تفسيري، تاريخي و كلامي اهل سنت و حتي اخلاق آنها نمايان و روشن است.
از جمله اين موارد قضيه تشريع اذان است كه به افسانه بيشتر شبيهتر است تا به حقيقت، در تشريع احكام الهي بيان كند؟!
ما تلاش كردهايم قضيه تشريع اذان را از قديميترين كتابهاي روائي اهل سنت نقل كنيم كه كتاب سنن دارمي، متوفاي 255 هـ است. البته ابن أبي شيبه، متوفاي 235 هـ و عبد الرزاق، متوفاي 211 هـ نيز اشارهاي دارند و به تفصيلي كه در سنن دارمي آمده نيست.
دارمي در سنن خود روايتي را از محمد بن حميد، از سلمه، از محمد بن اسحاق نقل ميكند:
أخبرنا محمد بن حُمَيْدٍ ثنا سَلَمَةُ حدثني محمد بن إسحاق قال وقد كان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم حين قَدِمَهَا قال أبو مُحَمَّد يَعْنِي الْمَدِينَةَ إنما يُجْتَمَعُ إليه بِالصَّلَاةِ لِحِينِ مَوَاقِيتِهَا بِغَيْرِ دَعْوَةٍ فَهَمَّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ان يَجْعَلَ بُوقًا كَبُوقِ الْيَهُودِ الَّذِينَ يَدْعُونَ بِهِ لِصَلَاتِهِمْ ثُمَّ كَرِهَهُ ثُمَّ أَمَرَ بِالنَّاقُوسِ فَنُحِتَ لِيُضْرَبَ بِهِ لِلْمُسْلِمِينَ إلى الصَّلَاةِ فَبَيْنَمَا هُمْ على ذلك إِذْ رَأَى عبد اللَّهِ بن زَيْدِ بن عبد رَبِّهِ أَخُو الحارث بن الْخَزْرَجِ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال يا رَسُولَ اللَّهِ انه طَافَ بِيَ اللَّيْلَةَ طَائِفٌ مَرَّ بِي رَجُلٌ عليه ثَوْبَانِ أَخْضَرَانِ يَحْمِلُ نَاقُوسًا في يَدِهِ فقلت يا عَبْدَ اللَّهِ أَتَبِيعُ هذا النَّاقُوسَ فقال وما تَصْنَعُ بِهِ قلت نَدْعُو بِهِ إلى الصَّلَاةِ قال أَفَلَا أَدُلُّكَ على خَيْرٍ من ذلك قلت وما هو قال تَقُولُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ أَشْهَدُ ان لَا إِلَهَ الا الله أَشْهَدُ ان لَا إِلَهَ الا الله أَشْهَدُ ان مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ أَشْهَدُ ان مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ حَيَّ على الصَّلَاةِ حَيَّ على الصَّلَاةِ حَيَّ على الْفَلَاحِ حَيَّ على الْفَلَاحِ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ لَا إِلَهَ الا الله ثُمَّ اسْتَأْخَرَ غير كَثِيرٍ ثُمَّ قال مِثْلَ ما قال وَجَعَلَهَا وِتْرًا إلا أَنَّهُ قال قد قَامَتْ الصَّلَاةُ قد قَامَتْ الصَّلَاةُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ لَا إِلَهَ الا الله فلما أخبر بها رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قال انها لَرُؤْيَا حَقٌّ ان شَاءَ الله فَقُمْ مع بِلَالٍ فالقها عليه فإنه أَنْدَى صَوْتًا مِنْكَ فلما أَذَّنَ بِلَالٌ سَمِعَهَا عُمَرُ بن الْخَطَّابِ فقال وهو في بَيْتِهِ فَخَرَجَ إلى رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وهو يَجُرُّ إِزَارَهُ وهو يقول يا نَبِيَّ اللَّهِ وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لقد رأيت مِثْلَ ما رَأَى فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَلِلَّهِ الْحَمْدُ فَذَاكَ أَثْبَتُ
زماني كه رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم به مدينه هجرت نمودند مردم بدون آن كه دعوتي صورت بگيرد براي نماز جمع ميگرديدند از اين رو رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم خواستند تا بوقي همچون بوق يهود بسازند كه اين كار برايشان ناخوشايند آمد و منصرف شدند. بعد از اين كار امر نمودند تا ناقوسي را بتراشند تا به هنگام فرا رسيدن وقت نماز آن را بنوازند و به اين شكل مردم را براي نماز با خبر سازند در اين حين بود كه عبد الله بن زيد بن عبد ربه برادر حارث بن خزرج نزد رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! ديشب شخصي كه دو جامه سبز بر تن داشت و ناقوسي در دست داشت و آن را حمل مينمود به دور من ميچرخيد. به او گفتم: آيا اين ناقوس را ميفروشي؟ گفت: ميخواهي با آن چه كار كني؟ گفتم: تا با آن مردم را براي نماز فرا خوانم. او گفت: آيا نميخواهي تو را به چيزي بهتر از آن راهنمايي كنم؟ گفتم: آن چيست؟ گفت: به جاي آن كه ناقوس را به صدا در آوري ميگويي: الله أكبر، الله أكبر، الله أكبر، الله أكبر، اشهد أن لا إله الا الله، اشهد أن لا إله إلا الله، اشهد ان محمدا رسول الله، اشهد ان محمدا رسول الله، حي على الصلاه، حي على الصلاه، حي على الفلاح، حي على الفلاح، الله أكبر، الله أكبر، لا إله إلا الله، سپس قدري تأمل نمود و مثل همانها را به صورت تك تك آورد به جز آن كه قد قامت الصلاه را به آن اضافه نمود.
وقتي عبد الله بن زيد اين خبر را به رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم رساند حضرت فرمود: إن شاء الله اين رؤياي حقي است. برخيز و همراه بلال برو و آن را براي بلال كه صدايي رساتر از تو دارد تكرار كن. بعد از آن كه بلال اذان گفت: عمر بن خطاب كه در خانه بود صداي بلال را شنيد و در حالي كه عبايش بر زمين كشيده ميشد به سوي رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم خارج شد و نزد رسول خدا آمد و گفت: اي نبي خدا قسم به آن خدايي كه تو را به حق مبعوث نمود من هم همان چيزي را كه عبدالله ديد ديدم. رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم فرمود: شكر خدا كه با [آنچه تو ديدي] اين موضوع بهتر تثبيت شد.
سنن الدارمي، ج 1، ص 286، عبدالله بن عبدالرحمن أبو محمد الدارمي الوفاة: 255، دار النشر: دار الكتاب العربي - بيروت - 1407، الطبعة: الأولى، تحقيق: فواز أحمد زمرلي, خالد السبع العلمي
اين روايت داد ميزند كه من جعلي و ساختگي هستم. معمولا آدمهايي كه ميخواهند دروغ بگويند، حواسشان نيست و ميخواهند دروغشان را جا بيندازند، چند قسم ميخورند تا طرف مقابل شكي در صداقت او نكنند.
«فذاك اثبت» سه معني ميتواند داشته باشد: 1ـ اين اذان متقنتر از ناقوس است. 2ـ خواب عمر اثبت و محكمتر و متقنتر از خواب عبد الله بن زيد است. 3 ـ خواب عمر بن الخطاب خواب آقاي زيد را تثبيت كرد.
به قدري تناقض و مطالب ضد و نقيض در اين روايات هست كه به هيچ وجه قابل جمع نيستند.
ترمذي، متوفاي 279 هـ است، معمولاً ايشان بعد از هر حديثي اظهار نظر رجالي ميكند. ايشان وقتي همين روايت را با اندك تغييري نقل ميكند، تعبيرش اين است كه:
حَدِيثُ عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ
سنن الترمذي، ج 1، ص 359، الجامع الصحيح سنن الترمذي، اسم المؤلف: محمد بن عيسى أبو عيسى الترمذي السلمي الوفاة: 279، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون.
از ديدگاه شيعه، تمام شريعت از طهارت تا ديات، تعبدي است و بايد از ناحيه شارع مقدس تشريع گردد. آيات متعددي بيان ميكند كه نبي مكرم هر چه ميگويد بايد متصل به وحي باشد. ولي متأسفانه نتيجه دور شدن آقايان اهل سنت از مكتب اهل بيت عصمت و طهارت و ناديده گرفتن حديث ثقلين، آنها را در پرتگاه قرار داده و در غالب مسائل شرعي، سراغ موهومات وخوابها، استحسانات و... رفتهاند.
روايت دوم: از ابو داود سجستاني است كه يكي از صحاح سته است. ابو داود متوفاي 275 هـ است. در جلد اول، صفحه120، حديث 498 شبيه روايت دارمي را با اندكي تفاوت در بعضي از عبارتها نقل كرده است. ما عين روايت را ميخوانيم تا هم عبارتها روشن شود و هم با توجه به فرازهايي كه در اين روايات هست تناقضات آن مشخص گردد.
عن أبي عُمَيْرِ بن أَنَسٍ عن عُمُومَةٍ له من الْأَنْصَارِ قال اهْتَمَّ النبي صلى الله عليه وسلم لِلصَّلَاةِ كَيْفَ يَجْمَعُ الناس لها فَقِيلَ له انْصِبْ رَايَةً عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَاةِ فإذا رَأَوْهَا آذَنَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا فلم يُعْجِبْهُ ذلك قال فَذُكِرَ له الْقُنْعُ يَعْنِي الشَّبُّورَ وقال زِيَادٌ شَبُّورُ الْيَهُودِ فلم يُعْجِبْهُ ذلك وقال هو من أَمْرِ الْيَهُودِ قال فَذُكِرَ له النَّاقُوسُ فقال هو من أَمْرِ النَّصَارَى فَانْصَرَفَ عبد اللَّهِ بن زَيْدِ بن عبد رَبِّهِ وهو مُهْتَمٌّ لِهَمِّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأُرِيَ الْأَذَانَ في مَنَامِهِ قال فَغَدَا على رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرَهُ فقال له يا رَسُولَ اللَّهِ إني لَبَيْنَ نَائِمٍ وَيَقْظَانَ إِذْ أَتَانِي آتٍ فَأَرَانِي الْأَذَانَ قال وكان عُمَرُ بن الْخَطَّابِ رضي الله عنه قد رَآهُ قبل ذلك فَكَتَمَهُ عِشْرِينَ يَوْمًا قال ثُمَّ أَخْبَرَ النبي صلى الله عليه وسلم فقال له ما مَنَعَكَ أَنْ تُخْبِرَنِي فقال سَبَقَنِي عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ فَاسْتَحْيَيْتُ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يا بِلَالُ قُمْ فَانْظُرْ ما يَأْمُرُكَ بِهِ عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ فَافْعَلْهُ قال فَأَذَّنَ بِلَالٌ قال أبو بِشْرٍ فَأَخْبَرَنِي أبو عُمَيْرٍ أَنَّ الْأَنْصَارَ تَزْعُمُ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بن زَيْدٍ لَوْلَا أَنَّهُ كان يَوْمَئِذٍ مَرِيضًا لَجَعَلَهُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مُؤَذِّنًا
پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم سعي داشت تا راهي براي جمع نمودن مردم بيابد؛ از اين رو به حضرت گفته شد: به هنگام فرا رسيدن وقت نماز پرچمي را [بر فراز مسجد] برافراز. تا به هنگام ديدن آن مردم يكديگر را خبر سازند؛ پيامبر از اين پيشنهاد خشنود نشد، لذا به حضرت پيشنهاد دادند تا از وسيلهاي شبيه شيپور يهوديها استفاده كنند اما اين پيشنهاد نيز مورد خوشايند رسول خدا واقع نگرديد. بعد از آن پيشنهاد ساخت ناقوسي براي اين كار را دادند اما حضرت اين دو پيشنهاد را كار يهود و نصارا دانست و آن را نپذيرفت. تا اين كه عبدالله بن زيد بن عبد ربه كه براي اهتمام حضرت اهميت فراواني قائل بود اذان را در خواب به او نشان دادند تا اين كه صبحگاهان به محضر رسول خدا صلّي الله عليه وآله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! من در حالتي بين خواب و بيدار بودم كه شخصي نزد من آمد و اذان را به من آموخت. راوي ميگويد: عمر بن خطاب نيز همين خواب را ديده بود ولي بيست روز آن را مخفي نمود و چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله را از اين موضوع با خبر ساخت حضرت فرمود: چه چيزي باعث شد تا مرا از آن با خبر نسازي؟ گفت: عبد اللَّهِ بن زيد در اين باره از من سبقت گرفته بود لذا از بيان آن حيا نمودم رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بلال را فرا خواند و فرمود: دقت كن و هر چه را عبد اللَّه بن زيد به تو گفت در اذان بگو. بلال نيز به همان شكل اذان گفت...
سنن أبي داود، ج 1، ص 134، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي الوفاة: 275، دار النشر: دار الفكر، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد.
در روايتي ميگويد: در خواب ديدم در اين روايت ميگويد: بين خواب و بيداري بودم. بعضي از روايات دارد: اگر مردم مرا مذمت نكنند، ميگويم بيدار بودم و در بيداري كسي آمد و اذان را به من آموزش داد. فقط اين سخن مانده كه بگويد: جبرئيل آمد و به من وحي رساند. البته روايت از خود عمر بن خطاب داريم كه من جبرئيل را ديدم و جبرئيل به من آموزش داد؛ يعني چيزي شبيه وحي. به عبارت ديگر يعني رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم صلاحيت دريافت وحي را نداشت ولي عمر اين صلاحيت را داشت، عمر اذان را از جبرئيل گرفته و به رسول خدا آموزش داد.
يكي از نشانههاي جعلي بودن حديث فوق اين است كه ميگويد: بيست روز قبل از اين عمر خواب ديده بود و كسي به خواب او آمده بود و اذان را به او ياد داده بود. آقاي عمر كه بيست روز قبل خواب ديده بود دلش براي پيامبر ميسوخت و پيامبر نيز به دنبال اين است كه راهي براي اعلام وقت نماز پيدا كنند، حال چه انگيزهاي باعث شد كه خوابش را بيان نكرد؟ اينها مقدمهاي است تا براي عمر فضيلتي جعل كنند.
آقاي شهرستاني در اين باره نكته ظريفي دارد و آن اين كه ميگويد:
يكي از عللي كه باعث شد اينها قضيه تشريع اذان را به خواب نسبت بدهند اين بود كه بني اميه به دنبال اين بودند كه تا به هر شكل شده مقام پيامبر را پايين آورند؛ يعني هدف اصلي دودمان بني اميه تنقيص مقام پيامبر بود. معاويه به صراحت ميگفت: قسم به خدا تا نام پيامبر را زير خاك دفن نكنم آرام نميگيرم. ابو سفيان گفت: چه همت والائي دارد پسر عبد الله كه اسم خود را در بالاي مأذنه قرين اسم خدا كرده است. و يكي از مسائلي كه نشانگر مقام والاي آن حضرت است، معراج است؛ چون معراج يكي از شاخصههايي است كه دست همگان از رسيدن به آن كوتاه است و غالب اين مسائل؛ به ويژه مسأله تشريع اذان در خود روايات اهل سنت نيز وجود دارد كه اذان در معراج تشريع شد. دودمان بني اميه تمام همت شان اين بود كه معراج پيامبر اكرم را تبديل كنند به معراج روحاني و خواب. پيامبر آنچه در معراج ديده در خواب بوده. پيامبر جسماً نرفته است. جالب اين است كه خود اهل سنت روايتي را از خود معاوية بن أبي سفيان نقل كردهاند كه آن زمان معاويه نه تنها مسلمان نبود؛ بلكه جزء دشمنان سر سخت اسلام بوده است؛ يعني كاملاً در صف مقابل اسلام و پيامبر بوده است. از معاويه روايتي دارند كه معراج پيامبر، معراج رؤيايي و خواب بوده است. ولذا هدف اصلي از مطرح كردن اين مسائل تنقيص مقام پيامبر است. معراج پيامبر را زير سؤال ببرند و تمام آنچه مربوط به تشريع است را به خواب نسبت دهند و در كنارش اين روايات را جعل كنند و بگويند اين مسائل خوابي بيش نبوده است. عبد الله بن زيد براي تشريع اذان خواب ديد، پيامبر هم تأييد كرد، خود پيامبر هم ساير مسائلي را كه تشريع شده است، در خواب ديده است. تمام اينها سناريو و اهداف شومي است كه توسط دودمان بني اميه ساخته و پرداخته شده است.
به دوستان توصيه ميكنم كتاب « الأذان» جناب آقاي سيد علي شهرستاني و كتاب «الإجتهاد والنص» مرحوم سيد شرف الدين را حتماً مطالعه كنند.
عمر گفت: عبد الله بن زيد پيش از من آمد و خواب خود را براي شما تعريف كرد از اين رو من حيا كردم و در طول اين بيست روز نيامدم خواب خود را براي شما تعريف كنم.
عبد الله بن زيد كه چنين خوابي ديده بود و خواب او مصدر تشريع اذان شد، آن روز مريض بودند و اگر مريض نبودند، پيامبر او را مؤذن خودش قرار ميداد.
چرا روزهاي بعد كه ايشان خوب شدند و حالشان بهبود پيدا كرد، پيامبر او را مؤذن نكرد؟
روايت ديگري از ابو داود سجستاني ميآوريم كه بعضي از فرازهاي آن با روايت قبلي فرق ميكند:
أبي عن مُحَمَّدِ بن إسحاق حدثني محمد بن إبراهيم بن الحرث التَّيْمِيُّ عن مُحَمَّدِ بن عبد اللَّهِ بن زَيْدِ بن عبد رَبِّهِ قال حدثني أبي عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ قال لَمَّا أَمَرَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِالنَّاقُوسِ يُعْمَلُ لِيُضْرَبَ بِهِ لِلنَّاسِ لِجَمْعِ الصَّلَاةِ طَافَ بِي وأنا نَائِمٌ رَجُلٌ يَحْمِلُ نَاقُوسًا في يَدِهِ فقلت يا عَبْدَ اللَّهِ أَتَبِيعُ النَّاقُوسَ قال وما تَصْنَعُ بِهِ فقلت نَدْعُو بِهِ إلى الصَّلَاةِ قال أَفَلَا أَدُلُّكَ على ما هو خَيْرٌ من ذلك فقلت له بَلَى قال فقال تَقُولُ الله أَكْبَرُ
عبد الله بن زيد ميگويد: هنگامي كه رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم امر نمود تا ناقوسي براي جمع نمودن مردم براي نماز بسازند شب هنگام در خواب ديدم شخصي كه ناقوسي در دست حمل مينمود به دور من ميگشت يه او گفتم اي بنده خدا آيا اين ناقوس را ميفروشي؟ گفت: ميخواهي با آن چه كار كني؟ گفتم: تا بدان وسيله مردم را براي نماز فرا خوانيم. گفت: آيا تو را به چيزي بهتر از آن راهنمايي نكنم؟ به او گفتم: آري. گفت: اين گونه ميگويي: الله اكبر الله اكبر...
سنن أبي داود، ج 1، ص 135، اسم المؤلف: سليمان بن أشعث أبو داود السجستاني الأزدي الوفاة: 275، دار النشر: دار الفكر، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد.
روايت اول ميگويد: به پيامبر گفتند شيپور درست كنيد مثل شيپور يهوديها؟ حضرت فرمود: اين از نشانههاي يهود است. ناقوس را هم نپذيرفتند چون از نشانههاي نصارا بود. اما در اين روايت ميگويد: پيامبر دستور داد تا ناقوس را بسازند. از قديم گفتهاند: دروغگو كم حافظه است.
در اين روايت ميگويد: من خوابيده بودم در آن روايت داشت كه بين خواب و بيداري بودم.
در يك روايت ميگويد: چون عبد الله بن زيد مريض بود نتوانست اذان بگويد، در روايتي ديگر ميگويد: صداي بلال از تو رساتر است از اين جهت او بايد اذان بگويد.
در سنن ابن ماجه هم از همين آقاي عبد الله بن زيد روايت شده است:
عن مُحَمَّدِ بن عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ عن أبيه قال كان رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قد هَمَّ بِالْبُوقِ وَأَمَرَ بِالنَّاقُوسِ فَنُحِتَ فأرى عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ في الْمَنَامِ قال رأيت رَجُلًا عليه ثَوْبَانِ أَخْضَرَانِ يَحْمِلُ نَاقُوسًا فقلت له يا عَبْدَ اللَّهِ تَبِيعُ النَّاقُوسَ قال وما تَصْنَعُ بِهِ قلت أُنَادِي بِهِ إلى الصَّلَاةِ قال أَفَلَا أَدُلُّكَ على خَيْرٍ من ذلك قلت وما هو قال تَقُولُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إلا الله أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إلا الله أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ حَيَّ على الصَّلَاةِ حَيَّ على الصَّلَاةِ حَيَّ على الْفَلَاحِ حَيَّ على الْفَلَاحِ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ لَا إِلَهَ إلا الله قال فَخَرَجَ عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ حتى أتى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرَهُ بِمَا رَأَى قال يا رَسُولَ اللَّهِ رأيت رَجُلًا عليه ثَوْبَانِ أَخْضَرَانِ يَحْمِلُ نَاقُوسًا فَقَصَّ عليه الْخَبَرَ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم إِنَّ صَاحِبَكُمْ قد رَأَى رُؤْيَا فَاخْرُجْ مع بِلَالٍ إلى الْمَسْجِدِ فَأَلْقِهَا عليه وَلْيُنَادِ بِلَالٌ فإنه أَنْدَى صَوْتًا مِنْكَ قال فَخَرَجْتُ مع بِلَالٍ إلى الْمَسْجِدِ فَجَعَلْتُ أُلْقِيهَا عليه وهو يُنَادِي بها قال فَسَمِعَ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ بِالصَّوْتِ فَخَرَجَ فقال يا رَسُولَ اللَّهِ والله لقد رأيت مِثْلَ الذي رَأَى.
رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم خواست تا بوقي بسازند از اين رو، امر فرمود تا ناقوسي را بتراشند. تا اين كه عبد الله بن زيد در خواب شخصي را ديد كه دو جامه سبز بر تن دارد و در دست خود ناقوسي حمل ميكند از او سؤال كرد: اي بنده خدا! آيا اين ناقوس را ميفروشي؟ گفت: ميخواهي با آن چه كار كني؟ گفتم: ميخواهم با آن مردم را براي نماز فرا خوانم. گفت: آيا تو را به كاري بهتر از آن راهنمايي نكنم؟ گفتم: آن چيست؟ گفت: ميگويي: الله أكبر، الله أكبر، الله أكبر، الله أكبر. أشهد أن لا إله إلا الله، أشهد أن لا إله إلا الله. أشهد أن محمدا رسول الله، أشهد أن محمدا رسول الله. حي على الصلاه، حي على الصلاه. حي على الفلاح، حي على الفلاح. الله أكبر، الله أكبر. لا إله إلا الله. راوي ميگويد: عبد الله بن زيد از منزل خارج شد و خود را به رسول خدا صلّي الله عليه [وآله] وسلم رساند و آن حضرت را از آنچه در خواب ديده بود با خبر ساخت. رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم فرمود: دوست شما (عمر بن خطاب) هم همين خواب را ديده است. برخيز و با بلال به مسجد برو و اذان را بر او القاء كن تا بلال به همان شكل اذان بگويد، چرا كه او صداي رساتري دارد. ميگويد: به همراه بلال به سوي مسجد خارج شدم و اذان را بر او القاء كردم و او نيز به همان شكل اذان گفت. عمر بن خطاب هم صداي اذان را شنيد. او از خانه خارج شد و به پيامبر عرض كرد: اي رسول خدا! به خدا قسم، همان چيزي را كه او در خواب ديده است من نيز ديدهام.
سنن ابن ماجه، ج 1، ص 232، اسم المؤلف: محمد بن يزيد أبو عبدالله القزويني الوفاة: 275، دار النشر: دار الفكر - بيروت - تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي.
اين روايت شبيه روايت دارمي است.
و باز در سنن ابن ماجه در همان صفحه حديث 707 نقل ميكند: من خواب ديدم و آمدم پيش پيامبر و قضايا را گفتم. شبيه روايت دوم سنن ابي داود. در اين جا دارد كه «والله لقد رأيت...» كه در روايت أبو داود نداشت.
آقاي ابن خزيمه كتابي دارد به نام صحيح ابن خزيمه. آقايان اهل سنت، سنن ابن خزيمه را از سنن أبي داود و ابن ماجه مقدم ميدارند و معتقد هستند كه تمام روايات موجود در اين كتاب، تالي تلو صحيح بخاري و مسلم است. ايشان هم روايتي دارد كه با شدت و حدت بيشتري بيان شده است:
عن محمد بن إسحاق قال وقد كان رسول اللَّهِ حين قَدِمَهَا قال أبو مُحَمَّد يَعْنِي الْمَدِينَةَ إنما يُجْتَمَعُ إليه بِالصَّلَاةِ لِحِينِ مَوَاقِيتِهَا بِغَيْرِ دَعْوَةٍ فَهَمَّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ان يَجْعَلَ بُوقًا كَبُوقِ الْيَهُودِ الَّذِينَ يَدْعُونَ بِهِ لِصَلَاتِهِمْ ثُمَّ كَرِهَهُ ثُمَّ أَمَرَ بِالنَّاقُوسِ فَنُحِتَ لِيُضْرَبَ بِهِ لِلْمُسْلِمِينَ إلى الصَّلَاةِ فَبَيْنَمَا هُمْ على ذلك إِذْ رَأَى عبد اللَّهِ بن زَيْدِ بن عبد رَبِّهِ أَخُو الحارث بن الْخَزْرَجِ فَأَتَى رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال يا رَسُولَ اللَّهِ انه طَافَ بِيَ اللَّيْلَةَ طَائِفٌ مَرَّ بِي رَجُلٌ عليه ثَوْبَانِ أَخْضَرَانِ يَحْمِلُ نَاقُوسًا في يَدِهِ فقلت يا عَبْدَ اللَّهِ أَتَبِيعُ هذا النَّاقُوسَ فقال وما تَصْنَعُ بِهِ قلت نَدْعُو بِهِ إلى الصَّلَاةِ قال أَفَلَا أَدُلُّكَ على خَيْرٍ من ذلك قلت وما هو قال تَقُولُ الله أَكْبَرُ...
از محمد بن إسحاق روايت شده زماني كه رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم به مدينه هجرت نمودند مردم بدون آن كه دعوتي صورت بگيرد براي نماز جمع ميگرديدند از اين رو رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم خواستند تا بوقي همچون بوق يهود بسازند كه اين كار برايشان ناخوشايند آمد و منصرف شدند. بعد از اين كار امر نمودند تا ناقوسي را بتراشند تا به هنگام فرا رسيدن وقت نماز آن را بنوازند و به اين شكل مردم را براي نماز با خبر سازند در اين حين بود كه عبد الله بن زيد بن عبد ربه برادر حارث بن خزرج نزد رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! ديشب شخصي كه دو جامه سبز بر تن داشت و ناقوسي در دست داشت و آن را حمل مينمود به دور من ميچرخيد. به او گفتم: آيا اين ناقوس را ميفروشي؟ گفت: ميخواهي با آن چه كار كني؟ گفتم: تا با آن مردم را براي نماز فرا خوانم. او گفت: آيا نميخواهي تو را به چيزي بهتر از آن راهنمايي كنم؟ گفتم: آن چيست؟ گفت: به جاي آن كه ناقوس را به صدا در آوري ميگويي: الله أكبر...
صحيح ابن خزيمة، ج 1، ص 192، اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزيمة أبو بكر السلمي النيسابوري الوفاة: 311، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1390 - 1970، تحقيق: د. محمد مصطفى الأعظمي.
در سنن ترمذي هم كه يكي از صحاح سته است، همين قضايا را شبيه روايت دوم سنن أبي داود و روايت سنن دارمي آورده با اين تفاوت كه در آخر روايت ميگويد:
حَدِيثُ عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ وقد رَوَى هذا الحديث إِبْرَاهِيمُ بن سَعْدٍ عن مُحَمَّدِ بن إسحاق أَتَمَّ من هذا الحديث وَأَطْوَلَ
حديث عبد الله بن زيد حديثي حسن و صحيح است و اين حديث را ابراهيم بن سعد از محمد بن اسحاق به شكل كاملتر و طولانيتر روايت كرده است.
سنن الترمذي، ج 1، ص 360، اسم المؤلف: محمد بن عيسى أبو عيسى الترمذي السلمي الوفاة: 279، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت - تحقيق: أحمد محمد شاكر وآخرون.
و بعد ميگويد: آقاي عبد الله بن زيد، غير از اين يك روايت، روايت درست از پيامبر ندارد؛ يعني روايت درست عبد الله بن زيد از پيامبر، منحصر به همين يك روايت است؛ با اين كه در بالا ميگويد: حديث حسن صحيح. يعني از اين جهت كه سلسله سند آن ثقات هستند حديث صحيح است و چون روايت منفرد است و مؤيد ديگري ندارد حسن است.
خلاصه بحث در دسته بندي احاديث اهل سنت در اذان به اين گونه است:
در يك دسته از روايات آقاي عبد الله بن زيد كه از صحابي پيامبر و در جنگ بدر به شهادت رسيده، اين قضايا را در خواب ديده است.
دسته دوم از روايات آن است كه مسبب اصلي تشريع اذان شخص آقاي عمر بن خطاب است. حتي در صحيح بخاري و غير آن آمده است كه بعد از مشورت با پيامبر گفت كه چه كار كنيم؟ بعضيها گفتند: بوقي بسازيم، بعضيها گفتند: شيپوري بسازيم ... تا آن جا كه عمر بن خطاب پيشنهاد كرد بهتر از همه اذان است. رسول اكرم هم به بلال دستور داد و او اذان گفت. خوابي هم در كار نيست. و نيز رواياتي وجود دارد كه عمر بن خطاب خواب ديد و آمد خدمت نبي اكرم و عرض كرد: يا رسول الله من خواب ديدهام اذان را و نبي مكرم هم تثبيت كرد. در بعضي از روايات هست كه عمر بن خطاب ميگويد: من اذان را از خود جبرئيل شنيدم. فقط يك چيزي كم دارد و آن اين كه بگويد: من در دريافت وحي كمك پيامبر اكرم بودم.
دسته سوم از روايات اين است كه: مسبب تشريع اذان ابوبكر بود. ابوبكر خواب ديد و آمد خدمت پيامبر اكرم، ديد شخصي از انصار هم پشت در اطاق پيامبر ايستاده، به ابوبكر گفت: آيا ميشود براي من هم از پيامبر اذن دخول بگيريد؟ همه روايات داد ميزند كه ما ساخته دودمان بني اميه هستيم. يعني پيامبر براي انصار ارزشي قائل نبود، حتماً بايد مثل بعضي از سلاطين، يكي از كساني كه پيش پيامبر آبرو داشتند، براي او اجازه ورود بگيرد. آمد و خوابش را تعريف كرد. پيامبر گفت: اي مرد انصاري، قد سبقك ابوبكر. قبل از تو ابوبكر خواب ديده بود، و به اين شكل اذان تشريع شد.
به يك نمونه از اين روايات توجه كنيد:
وعن بريدة أن رجلا من الأنصار مر برسول الله صلى الله عليه وسلم وهو حزين وكان الرجل ذا طعام يجتمع إليه ودخل مسجده يصلي فبينما هو كذلك إذ نعس فأتاه آت في النوم فقال قد علمت ما حزنت له قال فذكر قصة الاذان فقال النبي صلى الله عليه وسلم أخبر بمثل ما أخبرت به أبو بكر فمروا بلالا أن يؤذن بذلك
از بريده روايت شده كه مردي از انصار در حالي كه محزون و غمگين بود از كنار رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم عبور كرد و چون غذا و طعامي همراه داشت مردم به گرد او جمع شدند و بعد براي خواندن نماز وارد مسجد شد كه در اين حال او را خواب فرا گرفت كه در عالم خواب شخصي سراغ او آمد و به او گفت: من علت ناراحتي تو را ميدانم از اين رو قصه اذان را به او خبر داد و او هم پيامبر را از اين موضوع با خبر كرد و پيامبر هم فرمود:مثل همين مطلب را ابوبكر خبر داده بود برويد و بلال را بگوييد تا به اين شكل اذان بگويد.
مسند أبي حنيفة، ج 1، ص 148، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الله بن أحمد الأصبهاني أبو نعيم الوفاة: 430، دار النشر: مكتبة الكوثر - الرياض - 1415، الطبعة: الأولى، تحقيق: نظر محمد الفاريابي.
المعجم الأوسط، ج 2، ص 293، اسم المؤلف: أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني الوفاة: 360، دار النشر: دار الحرمين - القاهرة - 1415، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد, عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني.
مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 1، ص 329، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي، الوفاة: 807، دار النشر: دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي- القاهرة , بيروت – 1407.
وقتي انسان به روايات اهل سنت مراجعه ميكند، قدر روايات اهل بيت عليهم السلام را ميداند. اگر كسي واقعاً بخواهد بداند كه اينها با روايات چه كار كردهاند بايد چند صفحه از روايات آنها را بخواند همين قدر كفايت ميكند. هر چه در روايات آنها بيشتر تامل كنيم، نورانيت، معنويت و انسجام احاديث اهل بيت، اتصال اين مضامين به وحي بيشتر روشن ميشود.
دسته چهارم اين بود كه پيغمبر اكرم با صحابه مشورت كرد و اين نظرها به جايي نرسيد حالا با توجه به مشورتها نتيجه اين شد كه نظر عمر را بپذيرند يعني نظر عمر به عنوان نتيجه مشورت بود.
دسته پنجم: از روايات آن است كه اذان به وحي الهي مشروعيتش تصويب شد روايتي را بزار در مسند خود از امير المؤمنين عليه السلام نقل ميكند كه به زودي ميبينيم كه همين روايت نيز توسط ابن كثير انكار ميشود:
لما أراد الله ان يعلم رسوله الاذان أتاه جبرائيل عليه السلام بدابة يقال لها البراق فذهب يركبها فاستصعبت فقال لها اسكني فوالله ما ركبك عبد أكرم على الله من محمد قال فركبها حتى انتهى إلى الحجاب الذي يلي الرحمن تبارك وتعالى فبينا هو كذلك إذ خرج ملك من الحجاب فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم يا جبرائيل من هذا قال والذي بعثك بالحق اني لأقرب الخلق مكانا وان هذا الملك ما رايته منذ خلقت قبل ساعتي هذه فقال الملك الله أكبر الله أكبر قال فقيل له من وراء الحجاب صدق عبدي انا أكبر انا أكبر ثم قال الملك أشهد أن لا إله إلا الله قال فقيل له من وراء الحجاب صدق عبدي انا لا اله الا انا ثم قال الملك اشهد ان محمدا رسول الله فقيل له من وراء الحجاب صدق عبدي انا أرسلت محمدا ثم قال الملك حي على الصلاة حي على الفلاح ثم قال الملك الله أكبر الله أكبر فقيل له من وراء الحجاب صدق عبدي انا أكبر انا أكبر ثم قال لا إله إلا الله قال فقيل من وراء الحجاب صدق عبدي انا لا اله الا انا قال ثم اخذ الملك بيد محمد صلى الله عليه وسلم فقدمه فأم أهل السماء فمنهم آدم ونوح
زماني كه خداوند خواست تا اذان را به پيامبر آموزش دهد جبرائيل عليه السلام را براي آن حضرت مركبي را كه براق ناميده ميشد براي پيامبر آورد و حضرت را سوار بر آن كرد آن مركب اظهار خستگي كرد جبرائيل به او گفت: آرام باش به خدا سوگند بندهاي با كرامتتر از محمد نزد خداوند سوار تو نشده است. رسول خدا صلّي الله عليه وآله سوار بر آن شد تا آن كه به محل حجابي كه براي خداوند رحمن بود رسيد در همين حال بود كه ملكي از پشت حجاب بيرون آمد رسول خدا صلّي الله عليه وآله سؤال كرد: اي جبرائيل اين ملك كيست؟ گفت: سوگند به آن خدايي كه تو را بر حق مبعوث نمود او نزديكترين خلق خدا از حيث مكان به خداوند است و من اين ملك را تا اين لحظه هرگز نديده بودم. آن ملك گفت: الله أكبر الله أكبر از پشت حجاب گفته شد: بنده من راست گفت، من بزرگتر از هر چيزي هستم. سپس ملك گفت: أشهد أن لا إله إلا الله. از پشت حجاب گفته شد: بنده من راست گفت، به غير از من هيچ معبودي نيست. سپس ملك گفت: أشهد أن محمدا رسول الله. از پشت حجاب گفته شد: بنده من راست گفت، من محمد را به رسالت بر انگيختم. سپس ملك گفت: حي علي الصلاه حي علي الفلاح الله اكبر الله اكبر. از پشت حجاب گفته شد: بنده من راست گفت، من بزرگترم من بزرگترم و غير از من هيچ معبودي نيست. سپس ملك دست پيامبر اكرم را گرفت و او را نزد اهل آسمان از جمله آدم و نوح بودند برد.
مسند البزار، ج 2، ص 146، اسم المؤلف: أبو بكر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار الوفاة: 292، دار النشر: مؤسسة علوم القرآن, مكتبة العلوم والحكم - بيروت, المدينة - 1409، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. محفوظ الرحمن زين الله.
نصب الراية لأحاديث الهداية، ج 1، ص 260، اسم المؤلف: عبدالله بن يوسف أبو محمد الحنفي الزيلعي الوفاة: 762 ، دار النشر: دار الحديث - مصر - 1357، تحقيق: محمد يوسف البنوري.
الخصائص الكبرى، ج 1، ص 15، اسم المؤلف: أبو الفضل جلال الدين عبد الرحمن أبي بكر السيوطي، الوفاة: 911هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1405هـ - 1985م.
به خوبي مشخص است كه سناريويي درست كردهاند تا بتوانند اين قضايا را به عنوان مسائل و احكام شرعي به خورد مردم دهند.
كتاب «نصب الراية» از آقاي زيلعي كه از فقها و محدثين مشهور اهل سنت است و نيز سيوطي هم اين روايت را نقل كردهاند.
اين مطلب نشان ميدهد كه مشروعيت اذان توسط خداي عالم آن هم توسط ملكي كه جبرئيل مقرب هم او را تا به حال نديده بوده نازل شده است.
يعني اينجا ديگر نه عمر و نه عبد الله بن زيد و نه ابوبكر و نه غيره در كار نيستند، بلكه مستقيماً ميگويد: تشريع اذان توسط خداي عالم صورت گرفته است. آن هم توسط ملكي كه حتي جبرئيل هم او را نديده است.
از عبد الله بن عمر نقل ميكنند:
وعن ابن عمر أن النبي صلى الله عليه وسلم لما أسري به إلى السماء أوحى الله إليه بالاذان فنزل به فعلمه جبريل.
از ابن عمر روايت شده كه چون پيامبر را به معراج سير دادند خداوند اذان را به او وحي نمود و جبرئيل اذان را به او آموزش داد.
مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 1، ص 329، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي، الوفاة: 807 ، دار النشر: دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي - القاهرة, بيروت – 1407.
و اما در ميان آراء فقهاء اهل سنت نظر ابن كثير قابل توجه است تا ببينيم نظر وهابيت درباره وحي اذان چيست؟ ابن كثير در البدايه و النهايه به اين روايت كه ميرسد تعبيرش اين است كه ميگويد: سهيلي كه از شارحين نهج البلاغه و شارحين صحيح بخاري هم هست ميگويد:
لما يعضده و يشاكله من حديث الاسراء
اين حديث، حديث صحيحي است. صحيح و ساير روايات مربوط به معراج پيغمبر هم اين روايت را تأييد ميكند
اما با اين وجود ابن كثير ميگويد: اين روايت كه دلالت ميكند اذان وحي از جانب خداوند است روايتي منكر است.
فهذا الحديث ليس كما زعم السهيلي أنه صحيح بل هو منكر تفرد به زياد بن المنذر أبو الجارود الذي تنسب إليه الفرقة الجارودية وهو من المتهمين. ثم لو كان هذا قد سمعه رسول الله صلى الله عليه وسلم ليلة الاسراء لأوشك أن يأمر به بعد الهجرة في الدعوة إلى الصلاة.
اين حديث آن گونه كه سهيلي به صحت آن گمان برده نيست بلكه آن روايتي مورد انكار و منفرد است كه زياد بن منذر ابو الجارود تنها كسي است كه اين روايت را نقل كرده است و ابو الجارود كسي است كه فرقه جاروديه به او منتسب است. يعني: بنيانگذار فرقه جاروديه از فرق زيديه كه او از متهمين است. اگر واقعا قضيه چنين بود كه در شب معراج پيامبر شنيده بود لازم بود كه نبي مكرم بعد از هجرت مردم را دستور بدهد به اين اذان و حال آن كه اين چنين نيست.
البداية والنهاية، ج 3، ص 233، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء، الوفاة: 774، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت.
سيره نبوي ابن كثير، ج 2، ص 337 ـ امتاع الإسماع، مقريزي، ج 10، ص 122ـ الدر المنثور، سيوطي، ج 4، ص 154.
اين پنج دسته رواياتي بود كه بيان نموديم، البته ممكن است جز اين پنج دسته، روايات ديگري نيز باشد.
خلاصه اين پنج دسته از روايات اين است كه: تشريع أذان يا به خواب عبد الله بن زيد، يا به پيشنهاد عمر بن الخطاب، يا نظريه ابو بكر، يا به مشورت صحابه، يا به وحي از سوي خداوند تبارك و تعالي صورت گرفته است.
ما در آن بخشي كه ميخواهيم روايات را نقل كنيم آنجا موارد تعارض را كنار هم ميگذاريم و عرض ميكنيم كه هيچ وجه جمعي بين اين روايات نميشود درست كرد؛ يعني تعارض به قدري شديد است كه امكان وجه جمع بين اين روايات نيست. حالا ممكن است نسبت به خوابها وجه جمعي درست كنيم؛ گرچه آنجا هم وجه جمع خيلي قابل قبولي نيست. متن روايات و مضمون روايات عاري از وجه جمع است. يعني در همان خواب چه خواب عبد الله بن زيد كه با سندهاي متعدد آمده، چه خواب عمر بن الخطاب و چه خواب ابو بكر اينها همه از نظر محتوا تعارضش فراتر از آن است كه انسان بتواند وجه جمعي براي اين روايات پيدا كند.
قسم دوم از روايات، رواياتي است كه تشريع اذان را به پيشنهاد شخص عمر بن خطاب ميداند. در اين زمينه در صحيح بخاري روايتي داريم:
حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ غَيْلَانَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ قَالَ أَخْبَرَنَا ابْنُ جُرَيْجٍ قَالَ أَخْبَرَنِي نَافِعٌ أَنَّ ابْنَ عُمَرَ كَانَ يَقُولُ كَانَ الْمُسْلِمُونَ حِينَ قَدِمُوا الْمَدِينَةَ يَجْتَمِعُونَ فَيَتَحَيَّنُونَ الصَّلَاةَ لَيْسَ يُنَادَى لَهَا فَتَكَلَّمُوا يَوْمًا فِي ذَلِكَ فَقَالَ بَعْضُهُمْ اتَّخِذُوا نَاقُوسًا مِثْلَ نَاقُوسِ النَّصَارَى وَقَالَ بَعْضُهُمْ بَلْ بُوقًا مِثْلَ قَرْنِ الْيَهُودِ فَقَالَ عُمَرُ أَوَلَا تَبْعَثُونَ رَجُلًا يُنَادِي بِالصَّلَاةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَا بِلَالُ قُمْ فَنَادِ بِالصَّلَاةِ
وقتي مسلمانها آمدند و در مدينه مستقر شدند، وقتي براي نماز جماعت دعوت ميشدند راهي نبود تا همه را از آن با خبر كنند. تا اين كه روزي با هم صحبت كردند و به توافق رسيدند كه براي اين كه براي نماز نداي عمومي داده شود تا مردم در نماز جماعت حضور پيدا كنند، بعضي از صحابه گفتند: ناقوسي مثل ناقوس نصاري بگيريم و در آن بدميم تا مردم متوجه وقت نماز جماعت شوند. بعضي گفتند: از شيپوري استفاده كنيم مثل شيپوري كه از شاخ حيوان ساخته ميشود و يهوديها در آن فوت ميكنند و صدا ميكند. تا اين كه عمر گفت: آيا نميخواهيد كسي را براي خبر ساختن مردم از نماز انتخاب كنيد؟ از اين رو رسول خدا دستور داد تا بلال مردم را براي نماز خبر كند.
صحيح البخاري، ج 1، ص 219، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير, اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا.
صحيح مسلم، ج 1، ص 285، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي.
اين روايت در صحيح مسلم هم آمده است.
دسته سوم از روايات اين است كه ميگويد: ابتدا عمر بن خطاب اذان را به اين شكل آورد:
الله اكبر الله اكبر اشهد ان لا اله الا الله حي علي الصلاه
يعني: شهادت بر رسالت در اذان نبود. جناب عمر بن الخطاب به قدري علاقهمند و دلسوز و عاشق حضرت بود كه براي اعتلاي نام نبي مكرّم پيشنهاد كرد تا در كنار شهادت به وحدانيت خداوند، شهادت به رسالت پيامبر هم داده شود.
ابن خزيمه در صحيحش از عبد الله بن نافع از پدرش آن هم باز از عبد الله عمر روايت كرده است:
حدثنا بندار نا أبو بكر يعني الحنفي نا عبد الله بن نافع عن أبيه عن بن عمر أن بلالا كان يقول أول ما أذن أشهد أن لا إله إلا الله حي على الصلاة فقال له عمر قل في إثرها أشهد أن محمد رسول الله فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم قل كما أمرك عمر
بلال در ابتدا اين گونه اذان ميگفت: أشهد أن لا إله إلا الله حي على الصلاة تا اين كه عمر به آن اضافه كرد أشهد أن محمد رسول الله از اين رو پيامبر اكرم به عمر فرمود: همانگونه كه عمر تو را امر كرد اذان بگو.
صحيح ابن خزيمة، ج 1، ص 188 و 187، اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزيمة أبو بكر السلمي النيسابوري الوفاة: 311 ، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1390 - 1970، تحقيق: د. محمد مصطفى الأعظمي
گرچه بحث ما در باره بودن و يا نبودن شهادت بر رسالت پيامبر در اذان نيست، كه آن بحثي جداگانه است، ولي به عللي ما بحثمان در اين است كه آيا اين اذان كه تشريع شد به چه شكلي تشريع شد؟ اين روايت ميگويد: فقط ميگفتند: اشهد ان لا اله الا الله، حي علي الصلاه، بعد عمر بن خطاب كه سال هفتم يا بنا به نقلي سال هشتم، اسلام آورده و در اين هشت سال تمام مردم خدا را عبادت ميكردهاند و نماز ميخواندهاند و او بت ميپرستيده است ولي آقاي عمري كه سالها مشغول بتپرستي بوده است و خيلي از مردم به خاطر ترس از او جرأت اسلام آوردن نداشتند اين قدر دلسوز شده كه در سال اول هجرت ميآيد و ميگويد: اي پيامبر! شما در كنار اشهد ان لا اله الا الله شهادت به رسالت پيامبر را فراموش نكنيد.
از اين بالاتر دسته بعدي روايات است كه ميگويد: عمر اذان را مستقيماً از جبرئيل امين گرفت است. يعني پيامبر اكرم، عبد الله بن زيد، ابوبكر و ديگر صحابه نقشي نداشتهاند. اصلاً تشريع اذان توسط عمر بن خطاب و به استناد دريافت مسيقيم او از جبرئيل صورت گرفته است. به اين روايت توجه كنيد:
أَوَّلُ مَنْ أَذَّنَ فِي السَّمَاءِ جِبْرِيلُ فَسَمِعَهُ عُمَرُ وَبِلالٌ فَأَقْبَلَ عُمَرُ فَأَخْبَرَ النَّبِيَّ بِمَا سَمِعَ ثُمَّ أَقْبَلَ بِلالٌ فَأَخْبَرَ النَّبِيَّ بِمَا سَمِعَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ سَبَقَكَ عُمَرُ يَا بِلالُ أَذِّنْ كَمَا سَمِعْتَ قَالَ ثُمَّ أَمَرَهُ رَسُولُ اللهِ أَنْ يَضَعَ أُصْبُعَيْهِ فِي أُذُنَيْهِ اسْتِعَانَةً بِهِمَا عَلَى الصَّوْتِ
اولين كسي كه در آسمان اذان گفت جبرائيل بود. عمر و بلال هر دو از جبرئيل شنيدند و عمر اين موضوع را به اطلاع رسول خدا صلّي الله عليه و آله رسانيد، ولي وقتي بلال آمد نزد رسول خدا و قضيه را به عرض رسول خدا رسانيد پيامبر اكرم فرمود: قبل از تو عمر آمد و اين خبر را اطلاع داد، تو به همان شكل كه شنيدي اذان بگو. و رسول خدا صلّي الله عليه و آله بلال را امر نمود تا به هنگام اذان گفتن دستهاي خود را در گوشهاي خود بگذار تا به صدايت كمك شود.
مسند الحارث (زوائدالهيثمي)، ج 1، ص 245، بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، اسم المؤلف: الحارث بن أبي أسامة / الحافظ نور الدين الهيثمي الوفاة: 282، دار النشر: مركز خدمة السنة والسيرة النبوية - المدينة المنورة - 1413 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. حسين أحمد صالح الباكري
المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 3، ص 70، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر العسقلاني الوفاة: 852، دار النشر: دار العاصمة/ دار الغيث - السعودية - 1419هـ ، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري.
البته در اين روايت اسمي هم از بلال آوردهاند تا كمي از حساسيت آن كم شود و شبههاي در جعلي بودن روايت پيش نيايد.
معمولاً در منابع روائي شايد يك نوع رواياتي نقل كنند؛ ولي در منابع فقهي به آن روايات فتوا ندهند در حالي كه آنچه براي ما ملاك است آراء فقهاي اهل سنت است. گرچه ما به روايات هم استناد ميكنيم؛ ولي اگر روايتي مورد اعراض فقها بود در مقام مناظره آن روايت به كار نميآيد. شما ده تا روايت نقل ميكنيد، او ميگويد: اين روايات معرض عنه فقهاي ما است. و بلا فاصله شما را خلع سلاح ميكند و لذا ميرويم سراغ كتابهاي فقهي آنها. قبل از اين كه وارد كتابهاي فقهي بشويم، بايد كتابهاي فقهي آنها را بشناسيم. دقت كنيم كه كتابهاي فقهي را بر طبق وفات بزرگانشان ملاك قرار بدهيم. مثلا: اولين مذهبي كه تأسيس شد، مذهب ابوحنيفه بود. ابوحنيفه متوفاي 150 هـ و معاصر امام صادق عليه السلام است. ملاقاتهاي متعددي با امام صادق عليه السلام داشته است و دوسالي كه امام صادق به كوفه هجرت كردند، در آن دو سال ابوحنيفه پاي درس امام صادق مينشست و اين تعبير را نيز دارد كه:
لو لا السنتان لهلك النعمان.
اگر آن دو سال درس خواندن من در مكتب امام صادق عليه السلام نبود هرآينه من هلاك شده بودم.
مختصر تحفه اثنا عشريه، آلوسي، ص 8 و 9.
اين مطلب را در معتبرترين كتابي كه از اهل سنت ديدم، مختصر تحفه اثنا عشريه آلوسي، صفحه 8 و 9 بود و از اين معتبرتر نديديم. در منابع شيعه الي ماشاء الله است؛ ولي به درد مناظره نميخورد.
تحفه اثنا عشريه از اخبث خبائث وهابيها است. شايد كمتر فرد رذل و پستي مثل دهلوي وجود داشته باشد. او در اين كتابش تا توانسته به شيعه بد و بيراه گفته و همان حرفهاي ابن تيميه و ابن روزبهان را به همراه فحش و اهانت تكرار كرده است. و چون اين كتاب دوازده فصل است، اسمش را تحفه اثنا عشريه گذاشته است.
مرحوم قاضي مير حامد حسين در كتاب عبقات الانوار جواب او را داده است. و چون كتاب تحفه اثنا عشريه، مفصل بوده است آلوسي آمده و آن را مختصر كرده است.
كتابهاي مشهور احناف، تقريباً اولين كتابي كه نوشته شد، عبارت است از الجامع الصغير شيباني است كه در حقيقت از شاگردان ابوحنيفه و متوفاي 189 هـ بوده است كه اخيراً در دو جلد چاپ شده است. بعد از آن در درجه بعدي اهميت مبسوط سرخسي قرار دارد؛ چون اين كتاب نزديك 23 جلد است و غالباً تلاش ميكند اقوال ديگر فقها را هم نقل و هم نقد كند. سرخسي متوفاي 483 هـ است.
بعد از آن كتاب البدايع والصنايع كاشاني متوفاي 587 هـ است. اين كتاب نيز از كتابهاي مفصل فقه حنفي است. بعد ار آن البحر الرائق ابن نجيم مصري، متوفاي 970 هـ است. بعد از آن الدر المختار حصكفي متوفاي 1088 هـ است. آخرين كتابي كه از احناف است و مورد عنايت حنفيها است، ردّ المحتار في شرح الدر المختار، ابن عابدين است كه اين كتاب الآن در ميان احناف ايران، جايگاه ويژهاي دارد. اين كتاب، كتاب فقهي استدلالي است.
مفصلترين كتابي كه بنده مراجعه ميكنم، كتاب المجموع للفتاوي، نووي متوفاي 676 هـ است. نووي از قهرمانان شافعي مذهبها است. قبل از ابن حجر عسقلاني كه او خريط فن است و اصلا حافظ علي الإطلاق اهل سنت است. ابن حجر كتاب فقهي مفصلي ندارد. تنها كتابي كه ايشان در فقه نوشته است، تلخيص الحبير است. المجموع نووي حدود 27 جلد است.
البته سيوطي هم كه يكي ديگر از قهرمانان اهل سنت متوفاي 911 هـ است. ايشان هم شافعي مذهب است و تقريبا نوآوريهاي زيادي در ادبيات، درايه و... دارد. حتي گفتهاند: وقتي سيوطي از دنيا رفت، اهل سنت گفتند: كه علم رسول الله در زير خاك دفن شد و ديگر مادري همانند سيوطي را نخواهد زائيد. ايشان هم يك كتاب كوچكي دارد به نام الحاوي للفتاوي.
در رابطه با حنابله عرض كردهايم كه مفصلترين كتاب فقهي آنها كه تمام آراء فقهاي حنبلي، حنفي، مالكي و شافعي را دارد، با نگاه حنبلي مذهب، المغني، ابن قدامه متوفاي 620 هـ است. حدود 28 جلد كتاب قطور چاپ شده است. خود وهابيها نيز به فتاواي ابن قدامه ارزش ويژهاي قائل هستند. الفتاوي الكبري ابن تيميه، 728 هـ است كه عزيزان از اين كتاب غافل نشوند. اهل سنت براي سخنان او بيش از سخنان پيامبر ارزش قائل هستند. بعد از او شاگردش ابن قيم الجوزيه و ناشر افكار او است كه كتابي دارد به نام اعلام الموقعين كه اين هم كتاب فقهي استدلالي است. البته الفتاوي الكبري فقه تنها نيست؛ يعني تمام آراء ابن تيميه هم در فقه هم در حديث هم در عقائد و اخلاق آمده است. يعني هر رطب و يابسي (تر و خشكي) كه شيطان در ذهن او القاء كرده، در اين كتاب آورده است.
در رابطه با مالكيها، تنها كتابي كه مورد توجه همه مالكيهاي جهان است، كتاب بداية المجتهد ابن رشد اندلسي قرطبي، متوفاي 595 هـ است. كه تقريباً شبيه لمعه و شرح لمعه ما و شبه استدلالي است. قبل از ايشان كتابي نوشتهاند به نام المدونة الكبري كه در حقيقت شرحي است مفصل بر آراء فقهي مالك بن أنس. درحقيقت كل آراء مالك بن أنس را در آن جمع كردهاند. تقرييا حالت روائي فقهي دارد. و همچنين ابن عبد البر قرطبي، صاحب كتاب الإستيعاب، متوفاي 463 كتابي دارد به نام الكافي في فقه اهل المدينة. اينهم حدود هشت نه جلد است. جديدترين كتابي كه اينها نوشتهاند، مال زرقاني، متوفاي 1122 هـ شرح زرقاني است.
دوستان اگر خواستند مراجعه كنند، دو كتاب را ملاك قرار بدهند، يكي المدونة الكبري، يكي بداية المجتهد. اين دو تا كتاب كنار هم قرار بگيرد، تقريباً آراء مالكيها يافت ميشود.
در كنار اين چهار مذهب، مذهب ظاهريه است كه زماني طرفداران زيادي داشت. ظاهريها در حقيقت اهل حديث و مخالف همه مذاهب هستند. در رأس ظاهريها ابن حزم اندلسي، متوفاي 456 هـ است كه كتابهايي متعددي دارد. مفصلترين كتاب ايشان المحلي است كه در 11 جلد ميباشد. در اين كتاب به همه فقهاي اهل سنت به جزاحمد بن حنبل حمله ميكند. خود علماي اهل سنت دل خوشي از ابن حزم ندارند؛ چون قلم خيلي تندي دارد. حتي ميگويند قلم ابن حزم و شمشير حجاج به منزله دو تيغه قيچي هستند. كمتر فقيه اهل سنت است كه از نيش قلم ابن حزم اندلسي در امان باشند.
مذهب ظاهريه مذهب مستقلي است كه عمدتاً ناشر آن نيز خود ابن حزم اندلسي بوده است. نسبت به صحابه هم خيلي تند است و حتي بحث مفصلي دارد كه فتواي صحابه نميتواند براي ما ملاك باشد. بعضي از صحابه در زمان پيامبر فتوي ميدادند، مورد اعتراض پيامبر واقع ميشد، صحابهاي كه در زمان خود پيامبر فتواهايشان مورد اعتراض آن حضرت بوده چطور بعد از پيامبر ميتواند براي ما حجت باشد. يا بعضي از صحابه فتوي صادر ميكردند و بعضي ديگر آنها را تكذيب ميكردند، آيا آن كسي كه فتوي داده است، صادق است يا كسي كه تكذيب كرده است؟
نظر ابن حزم راجع به صحابه نزديك به نظر شيعه است. بر عليه شيعه نيز خيلي حرف زده و هر چه لاطائلات است به شيعه نسبت داده است. مرحوم علامه اميني در الغدير يك فصل مفصلي دارد در نقد عقائد ابن حزم اندلسي بر ضد شيعه.
ايشان در جلد 11 كتاب المحلي، صفحه 224، كتاب الحدود باب حد المرتد، روايتي دارد در رابطه با كساني كه قصد ترور پيامبر را داشتند. 12 نفر از صحابه در مراجعه از جنگ تبوك قصد ترور حضرت را داشتند.
أَنَّ أَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ وَطَلْحَةَ وَسَعْدَ بن أبي وَقَّاصٍ رضي الله عنهم أَرَادُوا قَتْلَ النبي صلى الله عليه وسلم وَإِلْقَاءَهُ من الْعَقَبَةِ في تَبُوكَ
ابوبكر و عمر و عثمان و طلحة و سعد بن أبي وقاص نقشه كشيده بودند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم را در مسير بازگشت از جنگ تبوك به پايين پرتاب كنند.
المحلى، ج 11، ص 224، اسم المؤلف: علي بن أحمد بن سعيد بن حزم الظاهري أبو محمد الوفاة: 456، دار النشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي.
بحث ما در تشريع اذان بود. قبلاً اين مبحث را از ديدگاه كتابهاي روائي اهل سنت بحث و بررسي كرديم. و اما در رابطه با كتب فقهي اهل سنت ميخواهيم بدانيم آيا در مقام فتوا نيز به استناد آن روايات فتوايي نيز صادر كرده و يا نظري دادهاند.
از جمله علماي حنفي، سرخسي است كه ايشان مفصل روي اين قضيه بحث كرده است. سرخسي متوفاي 483 هـ است. وي كه تقريباً معاصر با مرحوم شيخ طوسي متوفاي 460 هـ. است در كتاب المبسوط جلد 1، صفحه 127 و 128 كه كتابي فقهي است بابي باز كرده به نام الأذان و ميگويد:
باب الاذان:
الأذان في اللغة الاعلام ومنه قوله تعالى «وأذان من الله ورسوله» الآية وتكلموا في سبب ثبوته فروى أبو حنيفة رحمه الله تعالى عن علقمة بن مرثد عن أبي بردة عن أبيه قال مر أنصاري بالنبي صلى الله عليه وسلم فرآه حزينا وكان الرجل ذا طعام فرجع إلى بيته واهتم لحزنه صلى الله عليه وسلم فلم يتناول الطعام ولكنه نام فأتاه آت فقال أتعلم حزن رسول الله صلى الله عليه وسلم مماذا هو من هذا الناقوس فمره فليعلم بلالا الأذان وذكره إلى آخره. والمشهور أنه صلى الله عليه وسلم لما قدم المدينة كان يؤخر الصلاة تارة ويعجلها أخرى فاستشار الصحابة في علامة يعرفون بها وقت أدائه الصلاة لكي لا تفوتهم الجماعة فقال بعضهم ننصب علامة حتى إذا رآها الناس أذن بعضهم بعضا فلم يعجبه ذلك. وأشار بعضهم بضرب الناقوس فكرهه لأجل النصارى وبعضهم بالنفخ في الشَبُور فكرهه لأجل اليهود وبعضهم بالبوق فكرهه لأجل المجوس فتفرقوا قبل أن يجتمعوا على شئ. قال عبد الله بن زيد بن عبد ربه الأنصاري فبت لا يأخذني النوم وكنت بين النائم واليقظان إذ رأيت شخصا نزل من السماء وعليه ثوبان أخضران وفى يده شبه الناقوس فقلت أتبعيني هذا فقال ما تصنع به فقلت نضربه عند صلاتنا فقال ألا أدلك على ما هو خير من هذا فقلت نعم فقام على حذم حائط مستقبل القبلة فأذن ثم مكث هنيهة ثم قام فقال مثل مقالته الأولى و زاد في آخره قد قامت الصلاة مرتين فأتيت رسول الله صلى الله عليه وسلم وأخبرته بذلك فقال رؤيا صدق أو قال حق ألقها على بلال فإنه أمد صوتا منك فألقيتها عليه فقام على سطح أرملة كان أعلى السطوح بالمدينة وجعل يؤذن فجاء عمر رضى الله تعالى عنه في إزار وهو يهرول ويقول لقد طاف بي الليلة ما طاف بعبد الله إلا أنه قد سبقني فقال صلى الله عليه وسلم هذا أثبت. وروى أن سبعة من الصحابة رضى الله تعالى عنهم أجمعين رأوا تلك الرؤيا في ليلة واحدة. وكان أبو حفص محمد بن علي ينكر هذا ويقول: تعمدون إلى ما هو من معالم الدين فتقولون ثبت بالرؤيا كلا ولكن النبي صلى الله عليه وسلم حين أسرى به إلى المسجد الأقصى وجمع له النبيون أذن ملك وأقام فصلى بهم رسول الله صلى الله عليه وسلم وقيل نزل به جبريل عليه الصلاة والسلام حتى قال كثير بن مرة أذن جبريل في السماء فسمعه عمر بن الخطاب رضى الله تعالى عنه.ولا منافاة بين هذه الأسباب فيجعل كأن ذلك كان.
... از بريده روايت شده كه مردي از انصار در حالي كه محزون و غمگين بود از كنار رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم عبور كرد و چون غذا و طعامي همراه داشت مردم به گرد او جمع شدند و بعد براي خواندن نماز وارد مسجد شد كه در اين حال او را خواب فرا گرفت كه در عالم خواب شخصي سراغ او آمد و به او گفت: من علت ناراحتي تو را ميدانم از اين رو قصه اذان را به او خبر داد و او هم پيامبر را از اين موضوع با خبر كرد و پيامبر هم فرمود: بلال را اين گونه تعليم دهيد تا به اين شكل اذان بگويد. مشهور اين است كه در ابتداي هجرت رسول خدا صلّي الله عليه وآله به مدينه گاهي آن حضرت نماز را با تعجيل و گاهي با تأخير اقامه مينمود. تا اين كه پيامبر اكرم در اين باره با صحابه مشورت نمود تا براي اين كار راه حلي بيابند بعضي پيشنهاد دادند تا پرچمي نصب شود كه حضرت آن را نپذيرفت. بعضي پيشنهاد ساخت ناقوس دادند اما پيامبر اكرم به خاطر تشابه با نصارا آن را نپذيرفت و بعضي پبشنهاد ساخت شيبور دادند اما پبامبر آن را به خاطر شباهت به يهود نپذيرفت. و بعضي پيشنهاد ساخت بوق دادند اما باز هم پيامبر اين پيشنهاد را به خاطر شباهت با مجوس نپذيرفت. با اين پيشنهادها صحابه بيشتر به اختلاف و تفرقه افتادند. تا اين كه عبدالله بن زيد انصاري گفت: شب خوابيده بود اما بين خواب و بيداري بودم كه شخصي را ديدم كه دو جامه سبز بر تن داشت و در دست ناقوسي حمل مينمود به او گفتم: آيا آن را به من ميفروشي؟ گفت: با آن ميخواهي چه كار كني؟ گفتم: ميخواهم تا آن را به هنگام نماز بنوازم تا با آن مردم را براي نماز با خبر سازم. او گفت: آيا ميخواهي تو را به كاري بهتر از آن راهنمايي كنم؟ گفتم: آري. او بر بلنداي ديواري ايستاد و رو به قبله نمود و لختي سكوت كرد و مانند آنچه كه در مرتبه اول گفته بود را تكرار كرد و با اين تفاوت كه در انتهاي آن قد قامت الصلاة را دو مرتبه افزود. من نيز آمدم و رسول خدا صلّي الله عليه وآله را از اين خواب با خبر ساختم. حضرت فرمود اين رؤياي صادقهاي بوده است. تو نيز آن را به بلال بياموز كه او از تو صدايي رساتر دارد. بلال هم بر بلندايي از مدينه ايستاد و شروع به اذان گفتن نمود. تا اين كه عمر آمد و در حالي كه ردايي بر دوش داشت و دوان دوان ميآمد. به رسول خدا صلّي الله عليه وآله عرض نمود ديشب همين خواب بر من هم عارض شد الاّ اين كه شخص ديگري از صحابه در اين كار بر من سبقت گرفت. رسول خدا صلّي الله عليه وآله هم فرمود با اين خواب تو اين موضوع بيشتر تثيبت گرديد. و نيز روايت شده است كه در همان شب هفت نفر از صحابه همين خواب را ديدند. ابو حفص اين موضوع را انكار كرده و ميگويد: به خواب و رؤيايي اعتماد ميكنيد و ميگوييد: با خواب اين موضوع ثابت گرديده است؟ هرگز! بلكه رسول خدا صلّي الله عليه و آله در آن شبي كه به مسجد الاقصي و بعد از آن به معراج سير داده شد و در آنجا تمام انبياء خداوند جمع بودند ملكي از ملائك خداوند اذان و اقامه گفت، و رسول خدا صلّي الله عليه و آله هم با آنها به نماز ايستاد و قولي هم گفته جبرائيل بر آن حضرت نازل شد و در آسمان اذان گفت و به اين شكل عمر بن خطاب متوجه شد و آن را شنيد. و بين تمام اين اقوال منافاتي نيست و تمام اين اقوال ميتواند به وقوع پيوسته باشد.
المبسوط للسرخسي، ج 1، ص 127، اسم المؤلف: شمس الدين السرخسي الوفاة: 483، دار النشر: دار المعرفة – بيروت
كلمه «تكلموا» كه ميآيد، به سخن اختلافي اشاره دارد. ما اين روايت را به طور مفصل از جامع المسانيد ابوحنيفه، مسند ابو حنيفه، مجمع الزوائد و... نقل كرديم. اين نقلي است كه از ابوحنيفه بيان ميكند و نميخواهد به اين روايت استناد كند. اهل سنت براي شهرت ارزش ويژهاي قائلند البته اگر از نظر سند، عالي السند باشد؛ ولي چنانچه مخالف مشهور باشد، اصلاً واژه صحيح به او اطلاق نميكنند. يكي از شرايط صحت روايت، عدم شذوذ است. ما ميگوييم صحيح است؛ ولي مخالف مشهور است؛ ولي آنها اصلا صحيح نميگويند. يعني شروع نماز پيامبر بستگي به جمع شدن صحابه داشت.
آقاي سرخسي از استوانههاي علمي اهل سنت است، دارد اساس مشروعيت اذان را بيان ميكند. همه اينها پيام دارد. ميخواهد اين را برساند كه تشريع امور ديني از ناحيه پيامبر اكرم نيست. پيامبر هم اجتهادي ميكرده است و براي صحابه ارزش قائل بوده است، حتي اگر خوابي ميديدند، اين خواب نما شدن صحابه مصدر تشريع شريعت ميشد.
با اين كه قضيه تشريع مربوط به سال اول هجرت است؛ و حال آن كه قضيه استقبال قبله، در سال سوم هجرت اتفاق افتاده است.
دقت كنيد كه ما داريم كتاب فقهي ميخوانيم نه كتاب روائي؛ يعني يك فقيه ميخواهد بر اساس روايات يك نظر فقهي صادر كند. بعد نوع استنباط سرخسي را مقايسه كنيد با نحوه استنباط احكام در كتابهاي شيعه.
در حقيقت اين نظر يك فقيه حنفي است و ميخواهد بعد از نقل روايات و اقوال، خودش نظر بدهد. ميگويد: تمام اينها در تشريع اذان دخيل بوده، هم خواب عبد الله بن زيد، هم خواب عمر بن الخطاب، هم شنيدن آقاي عمر از جبرئيل، هم تأذين جبرئيل و هم نزول جبرئيل؛ با اين كه بين اينها تناقض و تعارض غير قابل جمع است. اين روايات صد در صد مانعة الجمع است. اگر جبرئيل نازل شده، راهي نبوده كه پيامبر اكرم سر گردان باشد. يا جبرئيل نازل شده كه در آن صورت خواب صحابه ارزشي ندارد.
امام مالك، متوفاي 179 هـ در كتاب المدونة الكبري، جلد 1، صفحه 57 و 58 ميگويد:
يعني در وسط صفحه عنوان ميدهد. عنواني كه سرخسي داده بود، اين بود: باب الأذان. مالك ميگويد:
في الأذان:
قال مالك الأذان الله أكبر الله أكبر أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن محمدا رسول الله أشهد أن محمدا رسول الله قال ثم يرجع بأرفع من صوته أول مرة فيقول أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن محمدا رسول الله أشهد أن محمدا رسول الله قال فهذا قول مالك في رفع الصوت ثم حي على الصلاة حي على الصلاة حي على الفلاح حي على الفلاح الله أكبر الله أكبر لا إله الا الله.
مالك ميگويد: اذان اين گونه است «الله أكبر الله أكبر أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن محمدا رسول الله أشهد أن محمدا رسول الله» گفت: سپس با بلندترين صدا از ابتدا اين گونه ميگويد: أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن محمدا رسول الله أشهد أن محمدا رسول الله سپس با صداي بلند ميگويد: حي على الصلاة حي على الصلاة حي على الفلاح حي على الفلاح الله أكبر الله أكبر لا إله الا الله.
المدونة الكبرى، ج 1، ص 57، اسم المؤلف: مالك بن أنس، الوفاة: 179، دار النشر: دار صادر - بيروت
تفاوتي كه در نظر مالك با سرخسي وجود داشت در اين بود كه تكبير و شهادتين را دوبار بايد تكرار كند، يك بار آهسته و يك بار با صداي بلند.
قال فإن كان الأذان في صلاة الصبح في سفر أو حضر قال الصلاة خير من النوم الصلاة خير من النوم مرتين بعد حي على الفلاح.
اگر اذان براي نماز صبح بود چه در سفر چه در حضر دو مرتبه بعد از حي علي الفلاح بايد بگويد: الصلاه خير من النوم الصلاة خير من النوم.
المدونة الكبرى، ج 1، ص 57، اسم المؤلف: مالك بن أنس، الوفاة: 179، دار النشر: دار صادر - بيروت
در رواياتي كه ما خوانديم، خبري از «الصلاه خير من النوم» نبود. كه ان شاء الله بعدا بحث خواهيم كرد كه اين هم از اختراعات عمر بن الخطاب بوده است.
وأخبرني ابن وهب عن عثمان بن الحكم بن جريج قال حدثني غير واحد من آل أبي محذورة أن أبا محذورة قال قال لي رسول الله صلى الله عليه وسلم اذهب فأذن عند المسجد الحرام قال قلت كيف أؤذن يا رسول الله قال فعلمني الأذان الله أكبر الله أكبر أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن لا إله الا الله...
ابن وهب از عثمان بن حكم بن جريج روايت كرده است كه تعدادي از خاندان أبو محذوره روايت كردهاند ابو محذورة گفت: رسول خدا صلي الله عليه [وآله] و سلم به من فرمود: برو و در مسجد الحرام برو و در مسجد الحرام اذان بگو. عرض كردم: يا رسول الله چگونه اذان بگويم. ميگويد: رسول خدا صلّي الله عليه [وآله] وسلم اذان را به من آموخت: الله أكبر الله أكبر أشهد أن لا إله الا الله أشهد أن لا إله الا الله...
المدونة الكبرى، ج 1، ص 57، اسم المؤلف: مالك بن أنس، الوفاة: 179، دار النشر: دار صادر - بيروت
ان شاء الله به روايت ابو محذوره خواهيم رسيد. بعضي از اعاظم تصور كردهاند كه اين اذان در كنار بيت الله الحرام بوده است و لذا منافات دارد با روايت خواب عبد الله بن زيد، عمر و... ابو محذوره جزء مسلمين سال فتح مكه و جزء طلقاء است.
جلسه قبل نظريه فقهاي اهل سنت را بررسي كرديم. اول نظريه حنفيها را آورديم و بعد نظريه مالكيها را از كتاب المدونة الكبري آورديم. عرض كرديم كه چيزي جديد كه در نظريه مالك بود، روايت ابومحذوره بود كه بعداً در اين باره مفصل صحبت خواهيم كرد.
اهل سنت قبل از ابوحنيفه مذاهب متعددي داشتند و حتي افرادي كه به مراتب از ابوحنيفه در فقه و حديث قويتري بودند وجود داشتند؛ ولي از آنجايي كه حكومت عباسي احساس كرد، فقه جعفري گستره ويژهاي پيدا كرده و مردم توجه خاصي به فقه امام صادق پيدا ميكنند؛ به ويژه در آن مقطع درگيري بني اميه و بني العباس كه امام باقر و امام صادق عليه السلام توانستند در تربيت شاگران نهايت تلاش را بكنند. فقط در حوزه درسي آقا امام صادق عليه السلام چهار هزار نفر از شيعه و سني بودند كه من احساس ميكنم از آن چهار هزار نفر، نزديك پانصد نفر از روات و بزرگان اهل سنت پاي صحبت امام صادق عليه السلام بودند و اين براي حكومت قابل تحمل نبود و لذا اينها خواستند كه در برابر مكتب امام صادق عليه السلام مكتب جديدي را تأسيس كنند و بهترين كسي كه در اين زمينه ماجراجو بود و ميتوانست در برابر امام صادق بايستد و بر خلاف كتاب و سنت با رأي و قياس و استحسان وارد حوزه فقهي شود، ابو حنيفه نعمان بن ثابت بود. حكومت او را تقويت كرد و در حقيقت يك دكاني در برابر دكان امام صادق عليه السلام باز كند. بعد كه ديد اين قضيه خوب گرفت، رفتند سراغ مالك، بعد از مالك هم سراغ شافعي رفتند و تقريباً احمد بن حنبل هم خيلي فقيه نبود. اصل تأسيس مذهب حنبليها به خاطر قضاياي ديگري بود كه خيلي هم طرفدار نداشتند و شايد الآن هم كمترين طرفدار در ميان مذاهب اسلامي مذهب احمد بن حنبل است. البته وهابيها عمدتاً از نظر فقهي تابع احمد بن حنبل هستند؛ گرچه در خيلي از قضايا با احمد بن حنبل مخالفت دارند.
امروزه وهابيت امام خودشان را ابن تيميه قرار دادهاند. نه تنها گفتار ابن تيميه را بر احمد بن حنبل؛ بلكه گفتار او را بر تمام صحابه مقدم ميكنند. اگر روايتي از عمر و مطلبي را هم ابن تيميه بگويد، ميگويند ابن تيميه حرفش بر حرف عمر و همچنين بر محمد بن عبد الوهاب مقدم است
محمد بن عبد الوهاب مايه علمي چنداني نداشت. هر كدام از كتابهاي فقهي وهابيت چند فتواي شاذه از محمد بن عبد الوهاب بيشتر ندارد؛ ولي ابن تيميه آدم نابغهاي بود و ذهن جوّالي هم داشت.
حسن بن فرحان مالكي كتابي دارد كه توصيه ميشود اين كتاب را بخوانيد كه با هر بار خواندن، مطلب جديدي به معلومات خواننده افزوده ميشود. او كه خود مالكي مذهب و دبير دبيرستانهاي عربستان سعودي است. شخصي فرهنگي و روشنفكر است. وي كتابي دارد به نام «داعية وليس بنبي» يعني: «محمد بن عبد الوهاب مدعي بود و پيامبر نبود». الحق و الإنصاف با اين كه ايشان وهابي است؛ ولي وهابي معتدل و ميانه رويي است، در اين كتاب نقدي جانانه نسبت به وهابيت داشته و از محمد بن وهاب انتقاد شديد و بي سابقهاي نموده است.
اگر روي سايتهاي وهابيت برويد، آن طوري كه وهابيها بر عليه حسن بن فرحان مالكي موضع گرفتهاند و فحش ميدهند، به شيعه اين طور فحش نميدهند. البته قبل از ايشان بن علوي مالكي كتابي نوشت به نام «مفاهيم يجب أن تصحح». كتابي كه آبرو و حيثتي براي وهابيت نگذاشت. اضافه بر اين كه ايشان يكي از مراجع تقليد درجه اول مالكيهاي عربستان است. الحق اين كتاب، كتاب زيبايي است. وقتي اين كتاب نوشته شد، در آن زمان مفتي اعظم عربستان «بن باز» بود، كه حكم اعدام ايشان را صادر كرد و گفت: ايشان مقدسات وهابيها را مورد حمله قرار داده و با پنبه سر بريده است. بن علوي مالكي شخصيتي شناخته شده بود، سه روز در مدينه تدريس ميكرد و چهار روز در مكه، در درسش هم بيش از هفتصد، هشتصد نفر شركت ميكرد و در بين دوائر دولتي مريدان زيادي داشته است. ايشان خودش را رساند به فهد و گفت: محمد بن عبد الوهاب يك مجتهد بود، من هم يك مجتهدم. اگر يك مجتهدي بيايد و نظر يك مجتهد ديگر را نقض كند، حكم اعدام نميخواهد. حكم اعدام را لغو كردند و ميگويند بن باز به خاطر همين قضيه دق كرد و مُرد؛ چون آبرو و حيثيتش رفت.
علي اي حال، امروز فقه حنبلي منحصر شده به وهابيها. حنبلي مذهب در ميان ديگر مذاهب خيلي كم داريم. شايد شصت در صد از اهل سنت حنفي هستند؛ با اين كه مذهب حنفي، ضعيفترين و فاسدترين مذهب فقهي بوده است. احمد بن حنبل فقيه نبود و حتي يك فتوي هم از ايشان ندارند و روي عللي او را عَلَم كردند. فقه حنفي فاسدترين فقيه و پر فاصلهترين فقه با سنت و كتاب است و بزرگان اهل سنت هم خيلي عليه او حرف زدهاند. آن قدر كه عليه ابو حنيفه بزرگان اهل سنت حرف زدهاند، در تكفير او، در تكذيب او... براي كمتر كسي حرف زدهاند؛ ولي با تمام اين هجمهاي كه بر عليه ابوحنيفه شده است، امروز حرف اول را حنفيها ميزنند.
امام شافعي در كتاب الأم، جلد 1، صفحه 104 در رابطه با اذان بحث مفصلي دارد. ايشان در باب حكاية الأذان همان عبارتي را كه مالك از ابو محذوره آورده بود، ميآورد و ميگويد:
بَابُ حِكَايَةِ الأذان أخبرنا الرَّبِيعُ قال أخبرنا الشَّافِعِيُّ قال أخبرنا مُسْلِمُ بن خَالِدٍ عن بن جُرَيْجٍ قال أخبرني عبد الْعَزِيزِ بن عبد الْمَلِكِ بن أبي مَحْذُورَةَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بن مُحَيْرِيزٍ أخبره وكان يَتِيمًا في حِجْرِ أبي مَحْذُورَةَ حين جَهَّزَهُ إلَى الشَّامِ قال فَقُلْت لِأَبِي محذوره أَيْ عَمِّ إنِّي خَارِجٌ إلَى الشَّامِ وَإِنِّي أَخْشَى أَنْ أُسْأَلَ عن تَأْذِينِكَ فَأَخْبِرْنِي قال نعم قال خَرَجْت في نَفَرٍ فَكُنَّا في بَعْضِ طَرِيقِ حُنَيْنٍ فَقَفَلَ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم من حُنَيْنٍ فَلَقَيْنَا رَسُولَ اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم في بَعْضِ الطَّرِيقِ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم بِالصَّلَاةِ عِنْدَ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم فَسَمِعْنَا صَوْتَ الْمُؤَذِّنِ وَنَحْنُ مُتَّكِئُونَ فَصَرَخْنَا نَحْكِيهِ وَنَسْتَهْزِئُ بِهِ
ميگويد: از جنگ حنين كه باز ميگشتيم، مؤذن پيامبر اذان ميگفت و ما صدايمان را بلند كرديم و اذان مؤذن را تكرار ميكرديم و او را مسخره ميكرديم.
الأم، ج 1، ص 84 ، اسم المؤلف: محمد بن إدريس الشافعي أبو عبد الله الوفاة: 204، دار النشر: دار المعرفة - بيروت - 1393، الطبعة: الثانية
ميگويد: از جنگ حنين كه باز ميگشتيم، مؤذن پيامبر اذان ميگفت و ما صدايمان را بلند كرديم و اذان مؤذن را تكرار ميكرديم و او را مسخره ميكرديم. ابو محذوره تا فتح مكه كافر بوده است.
فَسَمِعَ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم الصَّوْتَ فَأَرْسَلَ إلَيْنَا إلَى أَنْ وَقَفْنَا بين يَدَيْهِ فقال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم أَيُّكُمْ الذي سَمِعْت صَوْتَهُ قد ارْتَفَعَ فَأَشَارَ الْقَوْمُ كلهم إلَيَّ وَصَدَقُوا فَأَرْسَلَ كُلَّهُمْ وَحَبَسَنِي فقال قُمْ فَأَذِّنْ بِالصَّلَاةِ فَقُمْت وَلَا شَيْءَ أَكْرَهُ إلى من رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم وَلَا مِمَّا أَمَرَنِي بِهِ
پيامبر فرمود برخيز و اذان بگو. برخواستم و اذان گفتم در حالي كه چيزي نزد من از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و اذاني كه امر كرده بود كريهتر نبود.
الأم، ج 1، ص 84 ، اسم المؤلف: محمد بن إدريس الشافعي أبو عبد الله الوفاة: 204، دار النشر: دار المعرفة - بيروت - 1393، الطبعة: الثانية
خود شافعي در كتابي كه برايشان فوق درجه اعتبار را دارد نقل ميكند كه ابو محذوره گفت: كه چيزي بدتر از پيامبر نزد من نبود. هم از اذان متنفر بودم و هم از رسول خدا.
بِهِ فَقُمْت بين يَدَيْ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم فَأَلْقَى عَلَيَّ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم التَّأْذِينَ هو نَفْسُهُ فقال قُلْ اللَّهُ أَكْبَرُ الله أكبر اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ ثُمَّ قال لي ارْجِعْ وَامْدُدْ من صَوْتِكَ ثُمَّ قال أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ حَيَّ على الصَّلَاةِ حَيَّ على الصَّلَاةِ حَيَّ على الْفَلَاحِ حَيَّ على الْفَلَاحِ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ ثُمَّ دَعَانِي حين قَضَيْت التَّأْذِينَ فَأَعْطَانِي صُرَّةً فيها شَيْءٌ من فِضَّةٍ ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ على نَاصِيَةِ أبي مَحْذُورَةَ ثُمَّ أَمَرَّهَا على وَجْهِهِ ثُمَّ من بَيْنِ يَدَيْهِ ثُمَّ على كَبِدِهِ ثُمَّ بَلَغَتْ يَدُهُ سُرَّةَ أبي مَحْذُورَةَ ثُمَّ قال رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم بَارَكَ اللَّهُ فِيكَ وَبَارَكَ عَلَيْك
نزد رسول خدا بودم كه رسول خدا خودش اذان را بر من القا نمود و آن را به اين ترتيب به من آموزش داد، فرمود بگو: اللَّهُ أَكْبَرُ الله أكبر اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ سپس به من فرمود با صدايي مقداري آرامتر اين گونه بگو: أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا رسول اللَّهِ حَيَّ على الصَّلَاةِ حَيَّ على الصَّلَاةِ حَيَّ على الْفَلَاحِ حَيَّ على الْفَلَاحِ اللَّهُ أَكْبَرُ اللَّهُ أَكْبَرُ لَا إلَهَ إلَّا اللَّهُ سپس حضرت هنگامي كه من اذان گفتم مرا دعا نمود و كيسهاي از درهم به من هديه داد و دستش را بر پيشاني من نهاد و فرمود: آفرين بر تو و خداوند بر تو بركت عنايت كند.
الأم، ج 1، ص 84 ، اسم المؤلف: محمد بن إدريس الشافعي أبو عبد الله الوفاة: 204، دار النشر: دار المعرفة - بيروت - 1393، الطبعة: الثانية
از نظر قاعده فقهي و قاعده اصولي اگر يك راوي مطلبي را نقل كند، اگر اين مطلب به ضرر خودش باشد، از باب اقرار العقلاء علي انفسهم ميگيريم و بر طبق او حكم جاري ميكنيم. اگر مطلبي به نفع خودش بود، به ديوار ميكوبيم. اين كه ميگويد پيامبر دعا كرد، ميخواهد براي خودش يك تقدسي ايجاد كند. اين كه مسخره ميكرده است در ميان مردم مشهور شده بوده و به زور داشت اذان ميگفت، براي اين كه آن را سر پوش بگذارد، ميگويد پيامبر براي من دعا كرد.
فَقُلْت يا رَسُولَ اللَّهِ مُرْنِي بِالتَّأْذِينِ بِمَكَّةَ فقال قد أَمَرْتُكَ بِهِ فَذَهَبَ كُلُّ شَيْءٍ كان لِرَسُولِ اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم من كَرَاهَتِهِ وَعَادَ ذلك كُلُّهُ مَحَبَّةً لِلنَّبِيِّ صلى اللَّهُ عليه وسلم فَقَدِمْت على عَتَّابِ بن أُسَيْدٍ عَامِلِ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم فَأَذَّنْت بِالصَّلَاةِ عن أَمْرِ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم قال بن جُرَيْجٍ فَأَخْبَرَنِي ذلك من أَدْرَكْت من آلِ أبي مَحْذُورَةَ على نَحْوٍ مِمَّا أخبرني بن مُحَيْرِيزٍ وَأَدْرَكْت إبراهيم بن عبد الْعَزِيزِ بن عبد الْمَلِكِ بن أبي مَحْذُورَةَ يُؤَذِّنُ كما حَكَى بن مُحَيْرِيزٍ ( قال الشَّافِعِيُّ ) وَسَمِعْته يحدث عن أبيه عن بن مُحَيْرِيزٍ
گفتم: اي رسول خدا مرا براي اذان گفتن در مكه امر نما حضرت فرمود امر نمودم... من به امر رسول خدا براي نماز اذان ميگفتم...
الأم، ج 1، ص 84 ، اسم المؤلف: محمد بن إدريس الشافعي أبو عبد الله الوفاة: 204، دار النشر: دار المعرفة - بيروت - 1393، الطبعة: الثانية
حنبليها در كتاب المغني، جلد 1، صفحه414 همان قضايايي را قبلاً آوردهايم كه روايت عبد الله بن زيد را ميآورد:
والأصل في الاذان ما روى مُحَمَّدِ بن إِسْحَاقَ قال حدثني محمد بن إبراهيم بن الْحَارِثِ التيمي عن مُحَمَّدِ بن عبد اللَّهِ بن زَيْدِ بن عبد رَبِّهِ قال حدثني عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ قال لَمَّا أَمَرَ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بِالنَّاقُوسِ لِيُضْرَبَ بِهِ لِلنَّاسِ في الْجَمْعِ لِلصَّلاَةِ طَافَ بي وأنا نَائِمٌ رَجُلٌ يَحْمِلُ نَاقُوساً في يَدِهِ فقلت له يا عَبْدَ اللَّهِ أَتَبِيعُ النَّاقُوسَ قال ما تَصْنَعُ بِهِ قال فقلت نَدْعُو بِهِ إلى الصَّلاَةِ قال أَفَلاَ أَدُلُّكَ على ما هو خَيْرٌ من ذلك قال فقلت له بَلَى قال تَقُولُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ الا الله أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ الا الله أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رسول اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رسول اللَّهِ حي على الصَّلاَةِ حي على الصَّلاَةِ حي على الْفَلاَحِ حي على الْفَلاَحِ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ لاَ إِلَهَ الا الله ثُمَّ أستأخر غير بَعِيدٍ ثُمَّ قال تَقُولُ إذا أُقِيمَتِ الصَّلاَةُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ الا الله أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رسول اللَّهِ حي على الصَّلاَةِ حي على الْفَلاَحِ قد قَامَتِ الصَّلاَةُ قد قَامَتِ الصَّلاَةُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ لاَ إِلَهَ الا الله فلما أَصْبَحْتُ أَتَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا رأيت فقال انها لَرُؤْيَا حَقٌّ ان شَاءَ الله فَقُمْ مع بِلاَلٍ فَأَلْقِ عليه ما رَأَيْتَ فَلْيُؤَذِّنْ بِهِ فإنه أَنْدَى صَوْتاً مِنْكَ قال فَقُمْتُ مع بِلاَلٍ فَجَعَلْتُ أُلْقِيهِ عليه وَيُؤَذِّنُ بِهِ قال فَسَمِعَ بِذَلِكَ عُمَرُ بن الْخَطَّابِ وهو في بَيْتِهِ فَخَرَجَ يَجُرُّ رِدَاءَهُ يقول والذي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لقد رأيت مِثْلَ الذي أُرِىَ قال فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَلِلَّهِ الْحَمْدُ
اصل در اذان آن چيزي است كه محمد بن اسحاق روايت كرده و گفته: محمد بن إبراهيم بن الحارث تيمي از محمد بن عبد اللَّه بن زيد بن عبد ربه از عبد اللَّه بن زيد روايت كرد كه زماني كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سلم امر نمود تا ناقوسي بسازند تا مردم را براي نماز جمع نمايد شخصي در حالي كه من خواب بودم به دور من ميچرخيد و در دست خود ناقوسي داشت به او گفتم: اي بنده خدا آيا اين ناقوس را ميفروشي؟ او گفت: با اين ناقوس ميخواهي چه كار كني؟ گفتم: ميخواهم تا به وسيله آن مردم را براي نماز با خبر سازم. او گفت: آيا به چيزي بهتر تو را راهنمايي نكنم؟ گفتم: آري. گفت: اين چنين ميگويي: الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ الا الله أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ الا الله أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رسول اللَّهِ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رسول اللَّهِ حي على الصَّلاَةِ حي على الصَّلاَةِ حي على الْفَلاَحِ حي على الْفَلاَحِ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ لاَ إِلَهَ الا الله سپس با اندكي فاصله وقتي براي نماز به پا ميخيزي اين چنين ميگويي: الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ الا الله أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رسول اللَّهِ حي على الصَّلاَةِ حي على الْفَلاَحِ قد قَامَتِ الصَّلاَةُ قد قَامَتِ الصَّلاَةُ الله أَكْبَرُ الله أَكْبَرُ لاَ إِلَهَ الا الله هنگامي كه صبح شد نزد رسول خدا صلّي الله عليه وآله آمدم و او را از خواب خود باخبر ساختم حضرت فرمود: اين رؤياي حقي بوده است كه تو ديدهاي. برخيز و به همراه بلال برو و او را آموزش بده تا به همين شكل اذان بگويد چرا كه او صدايي رساتر از تو دارد ميگويد: من هم همين كار را انجام دادم. وقتي عمر در خانه خود اين صدا را شنيد در حالي كه ردايش بر زمين كشيده ميشد از خانه به سوي مسجد ميدويد تا خود را به پيامبر رسانيد و به پيامبر عرضه داشت به خدايي كه تو را به نبوت مبعوث ساخت سوگند كه من نيز مانند همان خوابي كه او ديده را ديدم رسول خدا صلّي الله عليه وآله از اين خبر خدا را شكر نمود.
المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج 1، ص 243، اسم المؤلف: عبد الله بن أحمد بن قدامة المقدسي أبو محمد الوفاة: 620 ، دار النشر: دار الفكر - بيروت - 1405، الطبعة : الأولى.
بعد آقاي ابن قدامه، متوفاي 620 ميگويد:
رواه الأثرم وأبو داود وذكر الترمذي آخره بهذا الاسناد وقال: هو حديث حسن صحيح.
اثرم و ابوداود آن را روايت كرده و ترمذي نيز آخر آن را با همين سند بيان كرده و گفته است: اين حديثي صحيح و حسن است.
المغني في فقه الإمام أحمد بن حنبل الشيباني، ج 1 ص 243، اسم المؤلف: عبد الله بن أحمد بن قدامة المقدسي أبو محمد الوفاة: 620 ، دار النشر : دار الفكر - بيروت - 1405 ، الطبعة : الأولى.
ايشان تنها روايتي را كه ملاك قرار داده براي مشروعيت اذان خوابي است كه عبد الله بن زيد ديده؛ همان طوري كه قبلاً هم مفصل آوردهايم.
كلمه «حسن» در روايات ترمذي؛ يعني «ما رواه الثقة مخالفاً للمشهور».
اما در رابطه با سلفيها، عبارت ابن كثير، متوفاي 774 ميباشد كه در كتاب البداية والنهاية، جلد 3، صفحه284 نسبت به مالك و ديگران آمده و بعد همان روايت را كه از سنن أبي داود و سنن دارمي خوانديم آورده و ميگويد:
وقد روى هذا الحديث أبو داود والترمذي وابن ماجة وابن خزيمة من طرق عن محمد بن إسحاق به، وصححه الترمذي وابن خزيمة وغيرهما.
اين روايت را ابو داوود و ترمذي و ابن ماجه و ابن خزيمه از طريق محمد بن اسحاق نقل كردهاند و ترمذي و ابن خزيمه و ديگران نيز آن را تصحيح كردهاند.
البداية والنهاية، ج 3، ص 232، اسم المؤلف: إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي أبو الفداء، الوفاة: 774، دار النشر: مكتبة المعارف – بيروت.
خلاصه اين كه حنبليها فقط همان يك روايتي كه عبد الله بن زيد نقل كرده را گرفته و فتوي دادهاند.
حال ميخواهيم احاديث اهل سنت را نقد كنيم. توجه داشته باشيد كه در نقد و يا تقويت احاديث يك ظابطه كلي داريم و آن اين كه اگر بخواهيم روايتي را تضعيف و يا تقويت كنيم، اول ميرويم سراغ سند كه ببنيم آيا از نظر سند مشكلي دارد يا ندارد؟ اگر چنانچه مشكلي داشت، ادله اشكالات سند را مطرح ميكنيم و آن را كنار ميگذاريم. معمولاً رواياتي كه فاقد سند صحيح است ديگر نوبت به نقد دلالي آن نميرسد؛ ولي اگر روايت صحيح السند بود، يا روايت در حد مستفيض بود(يعني حد اقل سه روايت) به تعبير اهل سنت (يقوي بعضها بعضاً) و به تعبير شيعه، روايات مستفيض غني عن البحث في السند ولذا ميرويم سراغ نقد دلالي.
لذا ما تعدادي از روايات اهل سنت را نقل كرديم، از سنن أبي داود، سنن ابن ماجه، صحيح ترمذي كه عمدتاً از صحاح سته اينها بود.
پس اول ميرويم سراغ اين كه آيا روايت از نظر سند از ديدگاه اهل سنت (نه از ديدگاه شيعه) اشكالي دارد يا ندارد؟ اگر چنانچه در كتابهاي شيعه هزار نوع تضعيف آمده باشد، به درد اقامه حجت نميخورد و لذا ميرويم سراغ كتب رجالي معتبر اهل سنت.
اهل سنت در علم رجال از ما خيلي جلوتر هستند. اگر آنها در علم رجال هيچ كاري نكنند و ما دويست سال كار كنيم، به موقعيت فعلي آنها هم شايد نرسيم و علتش هم اين بود كه حكومتها در گذشته با اهل سنت بود و امكانات زيادي براي آنها وجود داشت و وسائل تحقيق برايشان فراهم بود. ولذا هم در حوزه رجال و هم در حوزه حديث خيلي گستردهتر از شيعه كار كردند به خلاف فقه كه شيعه به مراتب جلوتر از اهل سنت بوده است. ولذا روي اين جهت در طول تاريخ تا قرن هشتم مجموع كتابهاي رجالي شيعه از تعداد انگشتان دست تجاوز نميكند. قديميترين كتاب رجالي شيعه، رجال برقي متوفاي 274هـ است. بعد رجال كشي است كه معاصر كليني است. حتي سال وفات كشي را نميدانيم. اساسيترين كتاب رجالي شيعه، رجال كشي است، ما نميدانيم ايشان كي به دنيا آمده و كي از دنيا رفته است. فقط مينويسم: «كان معاصراً للكليني.» بعد از آن رجال نجاشي و رجال شيخ است. اين چهار كتاب رجالي شيعه است از زمان معصومين عليهم السلام تا قرن هشتم هجري.
رجال برقي كه حدود سي چهل صفحه بيشتر نيست. فقط اسماء صحابه را آورده است بدون اين كه بگويد كه اين شخص ثقة است يا ثقة نيست. نزديك پانصد نفر از اصحاب ائمه را آورده است. قرن هشتم، قرن شكوفايي علم هم براي شيعه و هم براي اهل سنت است. يعني اواخر قرن هفتم و اوائل قرن هشتم، چه مسائلي بوده است كه بزرگان شيعه و اهل سنت در حوزههاي مختلف، يك گسترش عجيب و غريبي ايجاد شد. مثلاً در شيعه مرحوم محقق صاحب معتبر، صاحب شرايع ظهور كردند. الآن ما از زمان محقق كه متوفاي 676 هـ است، نزديك هشتصد سال است كه حوزههاي ما كنار سفره محقق نشستهاند. چون اصل بساط حوزههاي علميه ما بر محور جواهر دور ميزند و جواهر هم شرح شرايع است. هيچ حوزه فقهي شيعه نيست، يك فقيهي درس خارج بگويد؛ اما اشاره به نظر صاحب جواهر نداشته باشد. يعني كتاب جواهر اسّ اساس فقه شيعه است و جواهر هم شرح شرايع است.
و همچنين شاگرد بزرگوارش علامه حلي كه متجاوز از هفتاد كتاب دارد در مسائل كلامي، در مسائل رجالي و... و بعد آقازاده بزرگوار ايشان فخر المحققين، محقق كركي صاحب كتاب جامع المقاصد و.. همه مال قرن هفتم و هشتم هجري هستند.
از آن طرف هم ابن تيميه كه در قرن هشتم هـ است. ذهبي كه فقط يك كتاب رجالي او سير اعلام النبلاء در 25 جلد و كتاب ديگر رجالش تاريخ الاسلام در 53 جلد است. مزي مال قرن هفتم هجري است كه 35 جلد كتاب رجال دارد كه الآن رجال اهل سنت بر محور اين كتاب دور ميزند. ابن كثير هم مال قرن هشتم هـ است. آنها هر چه دارند و به رخ ما ميكشند، مال قرن هفتم و هشتم است. از اين طرف هم اگر علامه حلي را از شيعيان حذف كنيد، شيعه ماند و حوزش كه حد واسط ميان متقدمين و متأخرين است.
در اين دو قرن دو تا كتاب رجال نوشته شده است: يكي خلاصة الأقوال في علم الرجال، از علامه حلي كه حدود دويست صفحه است و آمده از آن چهار كتاب قبلي خلاصه برداري كرده و برايش فهرست نوشته است و در حقيقت دفتر يادداشت مرحوم علامه حلي بوده است. البته در كنارش نظرات خودش را هم آورده است. بعد از ايشان هم ابن داود است كه ايشان هم تلخيصي از كتب اربعه رجالي داشته است. اين دو تا بزرگوار در يك زمان كتاب نوشتهاند، هر دو، يك موضوع يك خط و خطوط و هر دو هم از يكديگر خبر نداشتند. كتاب آمد بيرون، ديدند كه علامه همان را نوشته است كه ابن داود نوشته و ابن داود هم همان را نوشته كه علامه نوشته است. و لذا اين دو كتاب حدود هفتاد هشتاد درصد از نظر كيفيت، موضوع بندي و... يكي هستند با يك تفاوتهاي خيلي كمي.
دوباره علم رجال شيعه حالت ركود و افول خودش را پيدا ميكند تا برسد به قرن دهم هجري. در اين قرن اولين كتاب رجالي را مرحوم قهبائي مينويسد به نام مجمع الرجال كه آن هم در حقيقت كتاب رجال نيست؛ بلكه اقوال كتب اربعه را يك مقدار مبسوطتر از علامه حلي آورده و دسته بندي كرده است. اگر مثلاً كَشّي در باره يك راوي در بيست جاي كتابش مطلب دارد، آنها را در يك جا جمع كرده است. مرحوم كشي رجالش بر محور طبقات است؛ يعني اصحاب نبي مكرم، امير المؤمنين و... تا برسد به آخر. اگر مثلاً ميخواهيد در باره هشام بن حكم مطالعه كنيد، بايد از اول كتاب تا آخر مطالعه كنيد تا بفهميد در باره ايشان چه سخناني گفته است.
بعد مرحوم استرآبادي اولين كتاب علمي رجالي شيعه را نوشت به نام منهج المقال في علم الرجال. يعني مباحث رجالي را با نگاه فقاهت بحث و بررسي كرده است. بعد مرحوم علامه وحيد بهبهاني ـ ملقب به استاد الكل ـ ميآيد و تعليقهاي بر او ميزند. بعد مرحوم علي ياري كتابي دارد به نام بهجة الآمال في علم الرجال، ابو علي حائري منتهي المقال دارد، يا مرحوم سيد تفرشي نقد الرجال دارد؛ ولي همه اينها خيلي نوآوري ندارند. مرحوم سيد استرآبادي آمد و زد به هدف و خوب هم زد. الآن كه از زمان مرحوم استرآبادي نزديك سيصد سال ميگذرد، حرفهاي سيد استرآبادي نو است. تا زمان مرحوم مامقاني رضوان الله تعالي عليه، متوفاي 1351 هـ كه كتاب تنقيح المقال را نوشت و تحول ديگري در دنياي علم رجال ايجاد كرد. مرحوم تستري صاحب قاموس الرجال آمد و حرفهاي آقاي مامقاني را پنبه كرد و بعد آقاي خويي آخر عمر يك كتاب رجالي نوشت به نام معجم رجال الحديث. قاموس الرجال در حقيقت تعليقه و انتقادي است؛ آن هم انتقاد خيلي تند و كوبنده بر نظريه مرحوم مامقاني. آقاي خويي هم بين اينها تعديل ايجاد كرد. آقاي خويي مردي اصولي و فقيهي تمام عيار بود و رجال را ايشان در اواخر عمرشان نوشتند. با اين كه كتاب ايشان كاملترين و جامعترين كتاب رجالي شيعه است؛ ولي مملو از اشتباه و اغلاط است. علتش هم اين است كه آقاي خويي در رجال به آن اندازه كه در فقه و اصول مسلط بود، مسلط نبود. و روي عللي لُجنهاي درست كردند و خود ايشان هم تقريباً نظارتي داشتند نه نظارت كامل. اين كتاب معجم الرجال آمد بيرون، با اين كه كاملترين و جامعترين كتاب رجالي شيعه است؛ يعني آبرو براي شيعه است؛ ولي با اين حال نه آقاي خويي مرد رجال بود و نه كتاب رجالي ايشان كتاب رجالي است. و با همه نقايصش حرف اول را در علم رجال ميزند.
ما در حوزه رجال شيعه، دو كتاب از ضرورياتي است كه طلبه بايد داشته باشد: يكي معجم الرجال آقاي خويي، و يكي تنقيح المقال آقاي مامقاني. اين دو كتاب به معجزه بيشتر شبيه است. مرحوم مامقاني اين كتاب را در سه سال نوشته است. بنده با بيست و پنج سال سابقه رجالي بخواهم اين كتاب را مطالعه كنم، در سه سال نميتوانم تمام كنم. حتي آقا زاده ايشان نقل ميكرد كه پدرم وقتي اين كتاب را مينوشت، فقط براي نماز واجب؛ آن هم بدون تعقيبات و دو سه ساعتي هم كه استراحت ميكردند، حتي فرصت براي غذا خوردن نداشت. مادرم ديد كه پدرم دارد تحليل ميرود و حاضر نيست بيايد كنار سفره بنشيند، لقمه درست ميكرد و در لابلاي اين كتابها ميگذاشت. پدرم وقتي كتاب را ورق ميزد، ميديد كه اين جا يك لقمه هست، آن را بر ميداشت و ميخورد. اول ما ديديم كه اين كتابهاي پدر ما اكثراً روغني است. براي ما معما بود، بعد فهميديم كه علت روغني بودن اين كتابها لقمههاي است كه مادرم داخل آنها گذاشته است. اين مرد كه متوفاي 1351 هـ است، آمد كل اقوال رجاليين شيعه را از زمان معصومين گرفته تا زمان خودش جمع آوري كرد. حتي اگر رجالي از پريدن كلاغ استفاده كرده وثاقت يك شخص را، اين را هم ذكر كرده است؛ يعني در حقيقت يك دائرة المعارف رجالي شيعه است.
مرحوم آقاي مامقاني در كارهاي رجالي خيلي متساهل بودهاند و نود و نه در صد همتشان را گذاشتهاند تا راوي را توثيق كنند. ادلهاي كه براي وثاقت يك راوي ميآورد، بعضاً اوهن من بيت العنكبوت است. به قدري ضعيف است به قدري بي رنگ است كه آدم تعجب ميكند كه يك فقيه مثلي مرحوم مامقاني براي وثاقت يك راوي از اين طور ادله استفاده كند؛ ولي من از اين ديد نگاه نميكنم، از اين ديد كه تمام ما يمكن أن يقال في حق راوي را آورده است. خودت بايد صاحب نظر باشي و ببيني كه از اين ادله مرحوم مامقاني ميشود وثاقت را اثبات كرد يا نه. آقاي خويي با اين همه تلاشي كه كرده است، فقط نظر آن چهار بزرگوار اوليه را آورده است. برقي، كشي، شيخ طوسي و نجاشي. بعضي از موارد نظر مرحوم علامه را آورده است و تاخته است. آنجايي كه ميخواهد بكوبد، نظر ايشان را مطرح ميكند.
مرحوم آقاي خوئي انتساب كتاب رجالي معروف به رجال ابن غضائري را به اين بزرگوار اصلاً قبول ندارد. ابن غضائري، معاصر مرحوم نجاشي بوده است. نجاشي شاگرد ابن غضائري است. ايشان فردي بوده است كه در مسائل رجالي ضد مرحوم مامقاني است. مامقاني نود و نه در صد تلاش ميكند يك راوي را توثيق كند. ابن غضائري نود و نه در صد تلاش ميكرده است كه يك راوي را تضعيف كند. كمتر رواي است كه از اعتراض و لبه تيز شمشير ابن غضائري در امان باشد؛ حتي شخصيتهاي بزرگ روائي شيعه.
حال بحث در اين است كه اولاً: اين كتاب مال ابن غضائري هست يا نه؟ و اگر مال ايشان است، گفتار ايشان صحيح است يا نه؟
بعضي از بزرگان شيعه مثل شيخ آقا بزرگ تهراني ميگويند: اين كتاب مال يكي از معاندين شيعه است كه اين كتاب را به نام ابن غضائري تأليف كرده است تا بتواند در زير چتر ايشان روات شيعه را قلع و قمع كند. و همچنين مرحوم علامه وحيد بهباني شبيه اين نظر را دارد.
مرحوم آقاي خويي ميگويد: انتساب الكتاب الي مؤلفه غير ثابت.
مرحوم تستري ميگويد: كتاب ابن غضائري از اوثق كتب شيعه است و نظرات ايشان بر نظريات نجاشي و شيخ هم مقدم است.
مصيبت ما اين است كه ابن غضائري چهار كتاب داشته است. دو تا كتاب در رابطه با توثيق روات، دو كتاب در تضعيف روات. اينها در يك جا بوده است، اولاد و ورثه او بعد از پدر تعمد داشتهاند كه آثار پدر را محو كنند.
خدا بيامرزد آقاي شيخ موسي زنجاني كه ايشان الحق آمده يك دنياي ديگري از مباحث رجالي را در كتاب الجامع في الرجال پيش روي محقق باز كرده است. مثلاً از ويژگيهاي اين كتاب اين است كه تمام راويان شيعه كه در كتب روائي اهل سنت هستند را استخراج كرده است. يعني در كتب روائي اهل سنت هر راويي از شيعه كه روايتي نقل كردهاند، جمع شده است. روايان اهل سنت در كتب روائي شيعه جمع شده است. راويان اهل سنت كه به نفع شيعه روايت دارند استقصاء شده است. در بررسي يك راوي از كتب رجالي فراتر رفته و در كتب تاريخي، تفسيري و... اگر مطلبي بوده است كه بوي وثاقت ميآمده اين مرد جمع كرده است. محصول بيش از 45 سال از عمر مؤلف است. ما اين كتاب را تحقيق كردهايم با سي هزار پاورقي شده 12 جلد.
بحثي ما داريم، عمدتاً نسبت به رواياتي كه از شيعه نقل ميكنيم، ناگزيريم به كتاب رجالي شيعه مراجعه كنيم. اگر روايتي را از كتب اهل سنت نقل كنيم، هيچ راه گريزي نداريم از اين كه به كتب رجالي اهل سنت مراجعه كنيم. اگر ميخواهيم بگوييم اين روايت صحيح است؛ يعني از نظر اهل سنت صحيح است. اگر يك روايتي را رد ميكنيم، از نظر اهل سنت ضعيف است و گرنه بخواهيم از ديدگاه خودمان بحث كنيم، شايد نود درصد روات اهل سنت در كتب رجالي شيعه اسمش نيامده است. مثلاً ذهبي در تاريخ اسلام نزديك چهل هزار راوي و شخصيت علمي اهل سنت را بحث كرده است و حال آن كه آقاي خويي در اين 24 جلد مجموعاً با حذف مكررات ده هزار راوي آورده است. از اين ده هزار راوي هم، نه هزار و پانصد تا شيعه است و بقيه از اهل سنت.
كتابي كه در اهل سنت شبيه معجم الرجال باشد، كتاب تهذيب الكمال مزّي است. يعني ايشان هر راوي را كه ميآورد، اول اساتيد راوي را بعد تلاميذ راوي را ميآورد؛ چون براي تمييز مشتركات نقش اساسي دارد. تنها كتابي كه ما را در اين رابطه ياري ميكند، كتاب مزي است. مزي متوفاي 742 هـ است. و بعد مزي هم عنايت دارد آنچه در رابطه با يك راوي مدحاً و ذماً گفته شده است را بياورد؛ يعني تلاشش بر اين بوده است كه چيزي را جا نگذارد.
روات اهل سنت البته غير از صحابه كه اگر آنها ـ نستجير بالله ـ به خدا فحش هم بدهند، ميگويند كه فوق وثاقت است. يعني از ديدگاه اهل سنت اگر به خدا و پيامبر هم جسارت كند، ميگويند ضرر به عدالت صحابه نميزند؛ چون صحابه مجتهد بودند و خداوند گناه آنها را نمينويسد. اصلاً ملائكهاي كه گناه صحابه را بنويسد وجود ندارد. نسبت به صحابه يك نظر ويژه دارند و دليلي هم ندارند، فقط شعار است. به تعبير آقاي دكتر عصام بهتر اين است اينها را اهل سنت نبوي ندانيم، اينها اهل سنت اموي هستند. سنت بني اميه را احياء ميكنند.
از صحابه كه بگذريم ميشود تابعين، از آنها كه بگذريم ميشوند اتباع تابعين. براي اين سه طبقه كه از آنها به سلف صالح تعبير ميكنند، ارزش ويژه قائل هستند.
يك اشكال اساسي كه كتاب تهذيب الكمال دارد اين است كه راويانش منحصر است به روات صحاح سته اهل سنت. هر راوي كه در صحاح سته راوي دارد آنها را ترجمه كرده است. اگر در صحاح سته نباشد، ترجمه نكرده است.
ابن حجر عسقلاني اين كتاب را تلخيص كرده در 12 جلد اسمش را گذاشته است، تهذيب التهذيب. دو باره ديد كه 12 جلد خيلي زياد است، دوازده جلد را تلخيص كرده به نام تقريب التهذيب. براي معلوم شدن ثقه يا عدم ثقه بودن راوي كفايت ميكند.
و در كنار كتابهاي مفصلي كه اينها دارند، مفصلترين كتاب رجالي شان كه هم روات صحاح سته را آورده و هم روات سنن و مسانيد، تفاسير و تاريخ را آورده است، تاريخ الإسلام ذهبي است. و بعد از آن كتاب سير اعلام النبلاء ذهبي است. نزديك 18 هزار راوي در اين كتاب بحث شده است.
نكته ديگري كه دوستان بايد توجه كنند، مسأله ضبط روات است كه در بحثهاي رجالي نقش اساسي بازي ميكند. و لذا تسلط به ضبط روات، يكي از اساسيترين نكات رجالي است. يعني: اولاً موقع تلفظ درست بخوانيم و اين كه روي راويها در تلفظ تقيد داشته باشيم.
اهل سنت هفت هشت كتاب منحصراً براي ضبط روات دارند. شيعهها هم سه چهار كتاب دارند كه چندان خوب كار نشده است. ولي اهل سنت در اين مقوله به طور مفصل وارد شدهاند. يكي از كتابهايي كه در اين باره هست، توضيح المشتبه ابن ناصر الدين در ده جلد است و همچنين المؤتلف والمختلف دارقطني است. دارقطني متوفاي 385 هـ است. ابن ناصر الدين متوفاي 842 هـ است. و همچنين ابن ماكولا متوفاي 475 كتابي دارد به نام الإكمال كه تقريباً هفت جلد است. ابن حجر هم كتابي دارد به نام تبصير المنتبه دارد كه آقاي شبيري زنجاني ميگفت اين كتاب قويترين كتاب در اين باب است.
در شيعه، مرحوم علامه حلي كتابي دارد به نام ايضاح الإشتباه كه بعد از تحقيق و پاورقي 300 صفحه شده است. شايد خود كتاب بدون پاورقي چاپ بشود، شايد 120 صفحه بيشتر نشود. بعد مرحوم ساروي مازندراني، متوفاي 1104 هـ يك كتابي دارد به نام توضيح الإشتباه. اين كتاب قبل از انقلاب چاپ شده و ديگر چاپ نشد. سي درصد از نظريات ايشان كه در ضبط روات آورده است، اشتباه است. آقاي شبيري ميفرمودند: نه خود ساروي مرد محققي است و نه كتابش كتاب معتبري است. در بعضي از موارد هم با علامه كاملاً در تضاد است. مثل جميل بن دراج.
مرحوم مامقاني عنايت داشته است كه هر راوي را ترجمه كرده است، ضبطش را هم آورده است. ولي شما اگر چنانچه ميخواهيد دنبال يك راوي بگرديد؛ مثلاً اعين را ميخواهيد پيدا كنيد، بايد علم غيب داشته باشيد كه اعين جدّ كدام يك از اين روات است. التبه دوستان ما كار كردند و مجموعهاي آماده كرديم تا كل روات شيعه و سني را استخراج شود.
برگرديم به موضوع بحث.
بحث ما در نقد و مناقشه رواياتي بود كه اهل سنت براي تشريع اذان آورده بودند. در روايتي كه از ابو داود، جلد 1، صفحه120 نقل كردهايم مشكلات حديث از اين جا شروع ميشود:
عمير بن أنس، عن عمومة له من انصار.
عمير بن أنس از تعدادي از عموهايش كه از انصار بودند اين روايت را نقل كرده است. حالا عموهايش چه كساني هستند، الله اعلم. و تنها روايتي هم كه نقل شده همين يك روايت بيش نيست. خود «عمومة» مجهول بلكه مجاهيل هستند. چون ما نميدانيم اين عموهايش كه اين روايت را نقل كردهاند، ثقه هستند يا غير ثقه. وقتي كه مشخص نشد راوي ثقه هست يا غير ثقه، نتيجه تابع اخس مقدمات است، از اينرو راوي غير ثقه و ضعيف ميشود.
و خود أبو عمير بن أنس هم مسأله دار است زيرا بعضي او را توثيق كردهاند، ولي ابن عبد البر كه از استوانههاي علمي اهل سنت است، ميگويد:
مجهول لا يحتج به.
التمهيد، ابن عبد البر، ج 14، ص 360.
أبو عمير بن انس، مجهول است و رواياتش قابل استناد نيست. پس يكي از اساسيترين رواياتي كه أبوداود براي مشروعيت اذان و استناد به خواب نقل كرده بود، گذشته از اشكال دلالي كه بعداً بررسي خواهيم كرد، اشكال سندي دارد.
روايت دومي كه از أبو داود خوانديم ميرسيد به عبد الله بن زيد. اين هم در سندش اشكالات متعددي دارد. اولاً: در سند روايت محمد بن ابراهيم بن حارث خالد تيمي است. البته در تمام رواياتي كه آقايان براي مشروعيت اذان آوردهاند كه برخي از صحابه خواب نما شده بودند، اين دو سه نفر راوي مشترك است. در حقيقت اگر تلاش كرده و يك جا تكليف اين دو سه راوي را مشخص كنيم، يعني در حقيقت به اين شكل ده دوازده روايت اينها با مبناي خودشان زير سؤال ميرود.
ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب، جلد 12، صفحه 188 از قول ابن عبد البر كه از استوانههاي علمي اهل سنت است، در باره أبو عمير بن أنس ميگويد: «مجهول لا يحتج به.»
حال سخن در باره محمد بن ابراهيم بن حارث تيمي است كه متوفاي حدود 120 هـ است. عقيلي كه كتابي دارد در ضعفاء الرجال به نام الكامل في ضعفاء الرجال، مطرح كرده است و از احمد بن حنبل كه خودش رجالي بوده و غالب نظريات ابن حجر و... كه حسابي ميخواهند يك راوي را بكوبند، از نظريات احمد بن حنبل نقل ميكنند. عقيلي وقتي از او نام ميبرد، ميگويد:
في حديثه شيء يروي احاديث مناكير او منكرة.
تهذيب الكمال، ج24، ص304.
يعني احاديث او ضعيف بوده است. ايشان احاديث منكر نقل ميكند. از جمله احاديث منكر او همين خواب نما شدن آقاي عبد الله بن زيد است. كلمه منكرة، يعني اين كه ما نميتوانيم به آن راوي و روايتش احتجاج كنيم. البته اگر مؤيد داشته باشد، ميشود احتجاج كرد.
يكي از ويژگيهاي رجال اهل سنت اين است كه آمدهاند تمام رواتشان كه ضعيف است و ضعفشان اتفاقي است، جدا كردهاند. حدود 35 جلد كتاب دارند در باره ضعفاء. خود ذهبي الضعفاء دارد، عقيلي دارد، ابن جوزي دارد و... حدود ده دوازده نفر آمدهاند آنچه را كه از ديدگاه خودشان ضعيف بوده آنها را جدا كردهاند. البته در رابطه با ثقات هم دارند؛ مثلا ابن حبان كتابي دارد به نام الثقات كه 8 جلد است.
از آن گذشته، محمد بن اسحاق، صاحب تاريخ مشهور كه اساس سيره ابن هشام هم به همين ابن اسحاق بر ميگردد. از يحيي بن مَعين نقل ميكند كه نسبت به محمد بن اسحاق ميگويد:
ضعيفٌ. و قال النسائي ليس بقوي. (و در جاي ديگري دارد) سقيم ليس بالقوي.
ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج 3، ص 21 تا 24، اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد الذهبي، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1995، الطبعة: الأولى، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود. ـ تهذيب التهذيب، ج 9، ص 38 تا 46.
آدمي است كه در مسائل روائي بيمار است و روايتش از بيماريهاي ضعف در امان نيست.
علي اي حال نسبت به ابن اسحاق صاحب سيره آقايان اهل سنت مطالب زيادي گفتهاند. معمولاً روايتي كه محمد بن اسحاق در او قرار گرفته باشد، عمل نميكنند.
نكته سوم خود عبد الله بن زيد است. خود ايشان مسأله دار است. با اين كه از صحابه پيامبر بوده و در جنگ احد هم شهيد شده است، اما در تمام عمرش يك روايت از او نقل شده است آن هم همين قضيه روايت خواب اذان بوده است كه نقل شده و غير از اين روايتي از او نقل نشده است. خود اين مسأله ما را به شك مياندازد كه اين چطور صحابي است كه غير از اين يك مورد هيچ روايت ديگري را نقل نكرده است؟ يعني خود قليل الرواية بودن يك راوي مسأله آفرين است. البته اگر به تناسب بحث صحابه را داشته باشيم، شايد نود در صد صحابه كه آقايان اهل سنت براي آنها اهميت قائل هستند و آنها را در برابر اهل بيت قرار دادهاند و حتي حديث ثقلين را نيز تغيير دادهاند و كتاب الله و سنتي كردهاند و احاديث جعلي اصحابي كالنجوم را آوردهاند، نود در صد صحابه يا يك روايت و يا دو روايت از صحابه آوردهاند. اين نشان ميدهد كه براي صحابه نقل روايت از پيامبر جايگاهي نداشته است و اصلا اهميتي نداشته است. چطور شد از ابو هريره كه 18 ماه با پيامبر بوده نزديك 5460 روايت نقل شده است. اگر واقعاً نقل روايت ممنوع بوده، چطور شد كه براي ابوهريره و كعب الأحبار يهودي ميدان باز است.
گذشته از اينها، گيريم كه روايات اذان همگي صحيحه ميبودند، هم در روايات شيعه و هم در روايات اهل سنت اما از نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم روايت شده است: اگر روايتي از ما به شما رسيد، آن را به قرآن عرضه كنيد اگر با قرآن مخالفت داشت، آن را به ديوار بزنيد. البته عبارت «فاضربوه علي الجدار» در روايات اهل سنت وجود ندارد؛ ولي تعبير «ما خالف القرآن فدعوه» وجود دارد.
اساس تشريع نزد اهل سنت، اقوال صحابه است؛ ولو مخالف قرآن باشد؛ مثلاً « نحن معاشر الأنبياء لا نورث» مخالف نص صريح قرآن است. «وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ» و «وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِي فَرْدًا وَأَنْتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ» و «يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آَلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا» و همچنين قانون كلي قرآن « لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ» ؛ ولي چون اساس تشريع نزد اهل سنت اقوال صحابه است، اين روايت أبو بكر را دليل آوردند بر محروميت حضرت صديقه طاهره و اهل بيت گراميش از فدك. اين خودش يكي از دردهاي بيدرماني است كه بايد روي آن كار كرد. آن چه براي ما حجت است و سنديت دارد، قرآن است و سنت قطعي و مطابق با قرآن.
رواياتي كه از مصادر اهل سنت در تشريع اذان ذكر ، از چند جهت اشكال اساسي دارند و با منطق قرآن در تضاد هستند.
اولاً: در قرآن صراحت دارد كه نبي مكرم در تمام امور تشريع تابع وحي الهي است. سوره اعراف، آيه 203:
قُُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَا يُوحَى إِلَيَّ مِنْ رَبِّي هَذَا بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.
بگو: من پيرو چيزى هستم كه از پروردگارم به من وحى مىشود. و اين حجتهايى است از جانب پروردگارتان و رهنمود و رحمت است براى مردمى كه ايمان مىآورند.
سوره اعراف(7)، آيه 9.
با كلمه «انما» حصر شده است.
در سوره يونس آيه 15 ميفرمايد:
قُلْ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.
بگو: مرا نرسد كه آن را از سوى خود دگرگون كنم. هر چه به من وحى مىشود پيرو همان هستم. مىترسم كه اگر به پروردگارم عاصى شوم به عذاب آن روز بزرگ گرفتار آيم.
سوره يونس (10)، آيه 15.
باز هم در اين جا از واژه حصر استفاده شده است.
در سوره احقاف، آيه 9 ميفرمايد:
قُلْ مَا كُنْتُ بِدْعًا مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِي مَا يُفْعَلُ بِي وَلَا بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ.
بگو: من از ميان ديگر پيامبران بدعتى تازه نيستم و نمىدانم كه بر من، يا بر شما چه خواهد رفت. من از چيزى جز آنچه به من وحى مىشود، پيروى نمىكنم و من جز بيمدهندهاى آشكار نيستم.
سوره احقاف (46)، آيه 9.
و آيات مشابه آن كه نشان ميدهد در تمام مسائل تشريع، نبي مكرم تابع وحي است. روايات تشريع اذان كه عبد الله بن زيد، عمر و... خواب ميبينند، و خواب آنها ملاك تشريع قرار ميگيرد، صراحتاً مخالفت با اين آيات است.
ثانياً: آيه شريفه:
مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى. وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى.
قسم به آن ستاره چون پنهان شد، كه يار شما نه گمراه شده و نه به راه كج رفته است. و سخن از روى هوى نمىگويد. نيست اين سخن جز آنچه بدو وحى مىشود.
سوره نجم (53)، آيه2-4.
در اين آيه عزيزان توجه كنند. بعضيها تصور ميكنند كه مراد از «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» فقط شامل آيات قرآني است. اين درست نيست. «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى» يعني اين كه هر آنچه من نطق ميكنم، همه وحي من الله است.
ان الجبرئيل ينزل الي بالسنة كما ينزل الي بالكتاب.
چه در قرآن و چه در سنت. شوخي هم همينطوري است حاكم نيشابوري با سند صحيح نقل ميكند از نبي مكرم كه فرمود:
عن عمرو بن شعيب أن شعيبا حدثه ومجاهدا أن عبد الله بن عمرو حدثهم أنه قال يا رسول الله أكتب ما أسمع منك قال نعم قلت عند الغضب وعند الرضا قال نعم إنه لا ينبغي لي أن أقول إلا حقا
از عمرو بن شعيب روايت شده كه شعيب و مجاهد روايت كردند كه عبد الله بن عمرو براي آنها روايت نمود كه به رسول خدا صلّي الله عليه وآله عرض كرد يا رسول الله! آنچه از شما ميشنوم را مينويسم. حضرت فرمود: بنويس. عرض كردم: حتي آنچه به هنگام غضب و خشنودي شما مينويسم؟ فرمود: از من هيچ چيز به جز حق صادر نميشود.
المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 187، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، الوفاة: 405 هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا
عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جده قال قلت يا رسول الله أتأذن لي فأكتب ما أسمع منك قال نعم قلت في الرضاء والغضب قال نعم فإنه لا ينبغي أن أقول عند الرضاء والغضب إلا حقا صحيح الإسناد ولم يخرجاه
از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش روايت شده كه گفت: به رسول خدا صلّي الله عليه وآله عرض كردم: يا رسول الله! آيا به من اجازه ميدهيد تا آنچه از شما ميشنوم را بنويسم؟ حضرت فرمود: بنويس. عرض كردم: حتي آنچه به هنگام غضب و خشنودي شما مينويسم؟ فرمود: از من هيچ چيز به جز حق صادر نميشود. اين حديثي است با سند صحيح اما مسلم و بخاري آن را روايت نكردهاند.
المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 606، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، الوفاة: 405 هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا.
اما اين كه «ان هو الا وحي يوحي» فقط شامل قرآن ميشود يا شامل قرآن و سنت هم ميشود، از ديدگاه شيعه مشكلي نداريم. ما روايات متعدد داريم كه آن چه از زبان نبي مكرم بيرون ميآيد، جز وحي نيست. از ديدگاه اهل سنت، من چند مورد را ذكر ميكنم.
شوكاني از شخصيتهاي برجسته اهل سنت است و حتي وهابيها نيز شوكاني را قبول دارند، ميگويد:
(وما ينطق عن الهوى) أي ما يصدر نطقه عن الهوى لا بالقرآن ولا بغيره
پيامبر از روي هوا سخني نميگويد. از روي خواهشهاي نفساني سخن نميگويد؛ چه قرآن باشد و چه هر چيز ديگر.
فتح القدير الجامع بين فني الرواية والدراية من علم التفسير، ج 5، ص 105، اسم المؤلف: محمد بن علي بن محمد الشوكاني، الوفاة: 1250، دار النشر: دار الفكر – بيروت.
اين سخن شامل شوخيهاي پيامبر اكرم نيز ميشود.
وفيها أيضا دلالة على أن السنة كالوحي المنزل في العمل
اين سخن همچنين بر اين نكته دلالت دارد كه سنت در عمل مانند وحي منزل است.
تفسير القرطبي الجامع لأحكام القرآن، ج 17 ص 85 اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي الوفاة: 671 ، دار النشر : دار الشعب - القاهرة
يعني، دلالت ميكند كه سنت دوشادوش قرآن است؛ يعني همان طوري كه دستورات قرآن لازم الإجراء هست، دستورات سنتي پيامبر هم لازم الإجراء است.
ابو بكر جزائري كه باز از بزرگان اهل سنت است، در تفسير ايسر التفاسير ميگويد:
وما ينطق بالقرآن وغيره مما يقوله ويدعو إليه عن هوى نفسه كما قد يقع من غيره من البشر إن هو إلا وحى يوحى أي ما هو أي الذي ينطق به ويدعو إليه ويعمله إلا وحي يُوحى إليه.
در كلمات قرآني و غير آن از روي هواي نفس سخن نميگويد و كسي را به چيزي دعوت نميكند چيزي كه گاهي از افرادي غير او سر ميزند. هر آنچه او ميگويد وحى است به اين معني كه هر آنچه او ميگويد و به آن دعوت ميكند و ميآموزد وحي است كه به او نازل ميشود.
ايسر التفاسير، ج 5، ص 1837.
محمد علي صابوني از وهابيون معاصر و از اساتيد دانشگاه ام القراي مكه است و كتاب هم زياد نوشته است. و شخصيت برجسته و وهابي معتدل است نه يك وهابي تند رو. چند جلد كتاب در باره تجزيه و تركيب قرآن دارد كه يكي از بهترين تجزيه و تركيبهاي قرآن است. يعني كلمه به كلمه آيات و حروف را تجزيه و تركيب كرده است. ايشان كتابي دارد به نام صفوة التفاسير كه در غالب كتابخانهها هست. با اين كه ايشان از معاصرين است، روي دست بسياري از تفاسير اهل سنت زد. ايشان در جلد 3، صفحه 235 ميگويد:
ما ينطق عن الهوي اي لا يتكلم عن هوي نفسيّ ورأي شخصيّ ان هو الا وحي يوحي اي لا يتكلم الا عن وحي من الله عزوجل.
ما ينطق عن الهوي يعني: از روي هوي و هوس و رأي شخصي سخني نميگويد. ان هو الا وحي يوحي يعني: سخني نميگويد مگر از روي وحي الهي.
ايسر التفاسير، ج 3، ص 235.
هيچ سخني نميگويد از هواي نفس و رأي شخصي خودش. آنچه از زبان حضرت به عنوان تكلم بيرون ميآيد؛ يعني مطلق تكلم؛ چه تكلم قرآني و چه تكلم سنتي، چه شوخي و چه جد، بر محور وحي است.
نطقي كه پيامبر ميكند، چه قرآني و چه غير قرآني، چه بگويد و چه دعا كند، از روي هواي نفس نيست
ما معمولا از اين آيه در بحث حديث دوات و قلم استفاده ميكنيم كه وقتي حضرت فرمود:
ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا
براي من كاغذي بياوريد تا برايتان نوشتهاي بنويسم كه هرگز گمراه نشويد.
صحيح البخاري، الجامع الصحيح المختصر، ج 3، ص 1111، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير, اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا
عمر گفت:
قال عُمَرُ إِنَّ النبي صلى الله عليه وسلم غَلَبَهُ الْوَجَعُ
عمر گفت: درد بر پبامبر غلبه نموده است كه اين گونه سخن ميگويد.
صحيح البخاري، ج 1، ص 54، الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي، الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير, اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا.
اينجا خيليها ميگويند كه اين سخن پيامبر يك رأي و اجتهاد شخصي بوده است، پيامبر مجتهد بود، عمر هم مجتهد، در حقيقت تضارب آراء دو مجتهد است. همان طوري كه مجتهدان ديگر با هم اختلاف دارند.
شما كتاب فتح الباري را ببينيد، تمام اقوال و آراء بزرگان اهل سنت را در اين زمينه مفصل آورده است. جلد 8 فتح الباري، صفحه 101 حدود 12 نظر براي توجيه عمل عمر بن الخطاب آورده.
ابن حجر عسقلاني تعبير قشنگي دارد. بعضي از اين موارد از عنايت اهل بيت عليهم السلام است كه خداي عالم كلمه حق را بر زبان آنها جاري ميكند. ايشان ميگويد:
ووقوع ذلك من النبي صلى الله عليه وسلم مستحيل لأنه معصوم في صحته ومرضه لقوله تعالى وما ينطق عن الهوى ولقوله صلى الله عليه وسلم إني لا أقول في الغضب والرضا إلا حقا
پيامبر معصوم بود، اين سخني كه عمر گفت آن حضرت هذيان ميگويد، اين طوري نيست، پيامبر در حالت مريضي هم سخن بگويد، باز براي ما حجت است.
فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 8، ص 133، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، الوفاة:852، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب.
خود عيني كه باز هم يكي از شارحين صحيح بخاري و يك مقداري منصفتر از ابن حجر است و صحيح بخاري را قشنگ شرح كرده است؛ يعني براي مبتدي اين كتاب خيلي بهتر از فتح الباري است. ايشان هم همان حديث قلم و كاغذ را ميآورد و ميگويد:
ولم يكن ، يقول في الغضب والرضا إلاَّ حقّاً ، قال الله تعالى : (وما ينطق عن الهوى)
پيامبر چه در حالت غضب و چه در حالت خوشحالي جز حق سخني نميگويد.
عمدة القاري ج 24 ص 81 عمدة القاري شرح صحيح البخاري، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني، الوفاة: 855هـ ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت
باز در جاي ديگر ميگويد:
قلت نسبة مثل هذا إلى النبي لا يجوز لأن وقوع مثل هذا الفعل عنه مستحيل لأنه معصوم في كل حالة في صحته ومرضه لقوله تعالى «وما ينطق عن الهوى» ولقوله: إني لا أقول في الغضب والرضا إلا حقا
نسبت دادن چنين سخني به پيامبر جايز نميياشد چون وقوع چنين چيزي از آن حضرت محال ميباشد براي اين كه او در حالتي چه در مريضي و چه در سلامتي معصوم است. و اين به خاطر سخن خداوند است كه ميفرمايد: و ما ينطق عن الهوي و به خاطر فرموده خود آن حضرت كه فرمود: من در خوشنودي و غضب سخني جز حق نميگويم.
عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج 18، ص 62، اسم المؤلف: بدر الدين محمود بن أحمد العيني الوفاة: 855هـ ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت
اين آيه شريفه «وما ينطق عن الهوى» نشان ميدهد كه تمام جملات پيامبر نشأت گرفته از وحي است و روايات اذان كه ميگويند عمر خواب ديد دلالت ميكند كه ينطق الي رؤيا الصحابة دون الوحي. يعني اين روايات تشريع اذان كاملاً مخالف است با اين آيه قرآن كريم.
قضيه عبد الله بن عمرو عاص كه سخنان پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را مينوشت، قريش نهي كردند و گفتند: تو چرا همه سخنان پيامبر را مينويسي؟ پيغمبر بشري است همانند ديگران، غضبناك و عصباني ميشود، از حال عادي بيرون ميرود و سخناني كه بيان ميكند، قطعاً سخنان نادرستي است. عبد الله بن عمرو عاص ميگويد: من ننوشتم تا خدمت نبي مكرم اسلام صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم و قضايا را براي حضرت نقل كردم. حضرت به دو لبهاي خودش اشاره كردند و فرمودند:
قسم به خدايي كه جان من پيغمبر در قبضه قدرت او است، از اين دو لب من جز حق صادر نميشود.
عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو قال كنت أَكْتُبُ كُلَّ شيء أَسْمَعُهُ من رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم أُرِيدُ حِفْظَهُ فنهتني قُرَيْشٌ فَقَالُوا أنك تَكْتُبُ كُلَّ شيء تَسْمَعُهُ من رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَرَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بَشَرٌ يَتَكَلَّمُ في الْغَضَبِ وَالرِّضَا فَأَمْسَكْتُ عَنِ الْكِتَابِ فَذَكَرْتُ ذلك لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فقال اكْتُبْ فوالذي نفسي بيده ما خَرَجَ مني الا حَقٌّ
عبدالله بن عمر روايت ميكند من براي اين كه هر آنچه از رسول خدا ميشنيدم را حفظ كنم تا از بي نرود مينوشتم اما بعضي از قريش مرا از اين كار نهي كردند و گفتند رسول خدا صلّي الله عليه و آله بشري بيش نيست و در غضب و خشنودي سخناني ميگويد. از آن به بعد به خاطر اين سخن قريش از نوشتن دست بر داشتم تا اين كه موضوع را به اطلاع رسول خدا صلّي الله عليه و آله رساندم حضرت فرمود هر آنچه ميشنوي را بنويس قسم به آن خدايي كه جانم در يد قدرت اوست از من سخني جز حق صادر نميشود.
مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 2، ص 162، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، الوفاة:241، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصرـ سنن أبي داود، ابن اشعث سجستاني، ج 2، ص 176 ـ سنن الدارمي، عبد الله بن بهرام دارمي، ج 1، ص 125 ـ المستدرك، حاكم نيشابوري، ج 1، ص 104 ـ تحفة الأحوذي، مباركفوري، ج 7، ص 357 ـ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 264 ـ وسائل الشيعة(آل البيت)، شيخ حر عاملي، ج 1، ص مقدمة التحقيق 7 ـ تذكرة الفقهاء(ط.ج)، علامه حلي، ج 1، ص مقدمة التحقيق 14.
حاكم نيشابوري بعد از نقل حديث ميگويد:
هذا حديث صحيح الاسناد أصل في نسخ الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وآله ولم يخرجاه.
اين حديثي با سند صحيح در ميان نسخههاي حديثي از رسول خدا صلّي الله عليه و آله ميباشد اما بخاري و مسلم آن را روايت نكردهاند.
المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص ،186، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا
ذهبي نيز در حاشيه مستدرك اين حديث را صحيح دانسته است. الباني كه ايدئوژيست وهابيها است و به تعبير بن باز امام الحديث است، اين روايت را در سلسلة الأحاديث الصحيحة، جلد4، صفحه 45، چاپ مكتبة المعارف، رياض عربستان، آورده است. و ميگويد: روايت صحيح است.
روايت ديگري كه مشابه اين است، حضرت صراحتاً ميفرمايند: من در غضب، در عصبانيت، در حال عادي و... جز حق سخن نميگويم:
عن جَدِّهِ عبد اللَّهِ بن عَمْرِو بن العاص قال قلت يا رَسُولَ اللَّهِ اني أَسْمَعُ مِنْكَ أَشْيَاءَ أَفَأَكْتُبُهَا قال نعم قلت في الْغَضَبِ وَالرِّضَا قال نعم فإني لاَ أَقُولُ فِيهِمَا الا حَقًّا
ميگويد: به رسول خدا صلّي الله عليه و آله عرض كردم: يا رسول الله! آيا من آنچه از شما ميشنوم را بنويسم؟ حضرت فرمود: آري. عرض كردم حتي آنچه در خشنودي و غضب ميفرماييد؟ فرمود: من سخني جز حق چيز ديگري نميگويم.
مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 2، ص 215، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر ـ المعجم الأوسط، طبراني، ج 2، ص 153ـ الحد الفاصل، رامهرمزي، ص 364.
احمد حنبل در مسندش روايتي را نقل ميكند كه مدلولش از اينهم قويتر است.
حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا يُونُسُ ثنا لَيْثٌ عَن مُحَمَّدٍ عن سَعِيدِ بن أبي سَعِيدٍ عن أبي هُرَيْرَةَ عن رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم انه قال اني لاَ أَقُولُ إِلاَّ حَقًّا قال بَعْضُ أَصْحَابِهِ فَإِنَّكَ تُدَاعِبُنَا يا رَسُولَ اللَّهِ فقال إني لاَ أَقُولُ إِلاَّ حَقًّا
ابو هريره ميگويد: رسول خدا صلّي الله عليه و آله فرمود: من به جز حق سخني نميگويم. بعضي از اصحاب گفتند: ما ميبينيم كه شما با ما شوخي ميكنيد. حضرت فرمودند: من جز حق سخني نميگويم.
مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 2، ص 340، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني الوفاة: 241، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
و لذا حتي شوخيهاي نبي مكرم هم براي ما سنت است و بايد از آنها پيروي كنيم و از آن حد تجاوز نكنيم.
اين نشان ميدهد كه قريش در زمان خود نبي مكرم هم به دنبال اين بودند كه با سنت پيامبر با گفتار پيامبر مبارزه كنند. اگر بنا باشد تمام سخنان پيامبر نوشته شود، از جمله سخنان آن حضرت روايت «هذا اخي ووصي وخليفتي من بعدي» است. «علي وي كل مؤمن بعدي». «ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين» و... تمام اين احاديث كه دال بر وصايت و خلافت حضرت علي عليه السلام است، اينها هم نوشته ميشود. اين باعث ميشود آنچه را كه آنها به خاطر آن اسلام آورده بودند كه بعد از پيامبر خلافت را تصاحب كنند، امكان پذير نباشد و لذا وقتي ابوبكر به خلافت ميرسد، اول كاري كه ميكند، دستور ميدهد كه تمام احاديث پيامبر را جمع كنند. و عايشه ميگويد كه گفت هر چه قدر حديث از پيامبر داريد بياوريد، ما تصور كرديم كه ميخواهد يك دائرة المعارف سنت نبوي بنويسد، هر كس حديثي يادداشت كرده بود آورد، عايشه ميگويد: من پانصد حديث از پيامبر آوردم، ابوبكر وسيله احراقي خواست و تمام احاديث را آتش زد.
اين احاديث حداقل مشتمل بر نام خدا، آيات قرآن و اسم پيامبر بود، اينها را آتش زدن خيلي دل و جرئت ميخواهد. جامعترين كتابي كه در اين باره نوشته شده است، تدوين السنة الشريفه، تأليف آقاي جلالي است.
ما در مناقشه دلالي روايات عرض كرديم كه اولين اشكال روايات تشريع اذان مخالفت آنها با روايات تشريع اذان با وحي است...
نكته ديگري كه در اين جا بايد اشاره كنم، اين است كه خود رؤيا، چه نزد شيعه و چه نزد اهل سنت هيچ اعتباري ندارد؛ حتي بعضيها ادعاي اجماع كردهاند بر عدم اعتبار رؤيا و خواب، مگر اين كه خواب انبياء و پيامبران باشد.
لا يعتمد علي رؤيا غير الأنبياء بإجماع الأمة.
به اجماع علماي امت بر خواب و رؤيا اعتباري نيست مگر خواب و رؤياي انبياء.
علامه حلي، تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 104 و ص 105.
تعبير ابن حجر اين است كه:
وقد استشكل إثبات حكم الأذان برؤيا عبد الله بن زيد لأن رؤيا غير الأنبياء لا يبتني عليها حكم شرعي.
بر اثبات حكم اذان به واسطه خواب و رؤياي عبد الله بن زيد اشكال شده است كه به جز خواب انبياء نميتواند مستند حكم شرعي قرار گيرد.
فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 2، ص 82، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، الوفاة: 852 ، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب.
ابن حجر، ابن تيميه، قرطبي و... صراحتاً گفتهاند: هم آيه و هم سنت دلالت ميكند بر اين كه در وضو ما بايد پايمان را مسح كنيم؛ ولي چه كار كنيم كه ائمه اربعه ما و بعضي از بزرگان بر اين عقيدهاند كه بايد پا را شست و ما هيچ راه گريزي نداريم كه راه اينها را برويم.
يعني عين همان تعبيري كه در قرآن آمده:
وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آَبَاءَنَا.
و چون به آنها بگويند: از آنچه خدا نازل كرده است متابعت كنيد گويند: نه، ما از آيينى كه پدران خود را بر آن يافتهايم متابعت مىكنيم.
سوره لقمان (31)، آيه 21.
در اين جا ابن حجر يك توجيه بسيار بي پايه و اساس دارد. من نميخواهم جسارت كنم؛ ولي كلمات بياساس و بيپايه شان را مورد نقد قرار ميدهيم. ميگويد: خواب انبياء چيزي نيست كه حكم شرعي بر اساس آن بناء شود. بعد ميگويد:
وأجيب باحتمال مقارنة الوحي لذلك أو لأنه صلى الله عليه وسلم أمر بمقتضاها لينظر أيقر على ذلك أم لا ولا سيما لما رأى نظمها يبعد دخول الوسواس فيه.
جواب داده شده به احتمال همراهي وحي با اين گونه موارد چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله به مقتضاي آن امر نمودند تا ببيند آيا بر اين اقرار ميكنند يا نه؟ مخصوصاً وقتي كه ديد نظم آن مانع از دخول وسواس در آن ميشود.
فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج 2، ص 82، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، الوفاة: 852، دار النشر: دار المعرفة - بيروت، تحقيق: محب الدين الخطيب.
وقتي انسان ميبيند كه اين بزرگان با آن همه عظمت علمي كه دارند به اين شكل با كلمه « احتمال، يحتمل، يظن و يزعم» ميخواهند حكم شرعي درست كنند، آدم واقعاً تأسف ميخورد. آيا قرينه و شاهدي در اين باره وجود دارد؟ قبل از آقاي ابن حجر و در طول اين هشت قرن آيا كسي آمده چنين چيزي گفته است؟ فقط مجرد احتمال مقارنة الوحي لذلك. ما ميگوييم كه اصلا اين بحثي كه شما مطرح كرديد، با نص روايات، حيرت نبي مكرم، سرگرداني آن حضرت، دستور به ساختن ناقوس و خواب صحابه و از آن طرف آمدن پيامبر به سوي خواب مخالفاً للوحي نميسازد. رواياتي كه فقهاي شما بر آن استناد كردهاند، گفتهاند كه وحيي در كار نبود.
اگر وحيي بود، نبي مكرم تابع وحي بود، چه نيازي بود كه يك كسي خواب ببنيد و وحي بيايد خواب را تأييد كند، اگر بنا است كه خواب بيايد، ميآيد و اذان را تشريع ميكند. خواب در كنار وحي كالحجر في جنب الإنسان (سنگ در كنار انسان) است.
پس اشكال دوم ما اين است كه خواب كسي حجت نيست و نبي مكرم موظف است از وحي تبعيت كند نه از خواب. بله خوابي كه نبي مكرم ببنيد و حتي اگر الهامي بشود، عين وحي است و هيچ تفاوتي ندارد؛ همان طوري كه در سوره اسراء، آيه 60 هم صراحت دارد:
وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآَنِ.
و آنچه در خواب به تو نشان داديم و داستان درخت ملعون كه در قرآن آمده است چيزى جز آزمايش مردم نبود. ما مردم را مىترسانيم ولى تنها به كفر و سركشيشان افزوده مىشود.
سوره اسراء (17)، آيه 60.
كه صراحت در دودمان نحس بني اميه دارد. حتي بعضي از وحيها براي بعضي از پيامبران از طريق وحي بوده است. بعضي از طريق الهام بوده و برخي ديگر از طريق ارتباط با فرشته وحي.
اشكال سوم بر روايات تشريع اذان اين است كه قضيه عبد الله بن زيد بنا بر آنچه كه از ابوداود و ابن ماجه خوانديم، مردم براي نماز جماعت حاضر نميشدند، بعضيها زود ميآمدند، بعضي ديرتر و بعضي نميرسيدند، نبي مكرم حيران و سرگردان بودند كه چه كار كنيم كه مردم متوجه وقت نماز بشوند. بعضيها گفتند كه ناقوس بسازيم و.. تا اين كه نبي مكرم دستور داد ناقوسي بسازند و آن را در زمان نماز بكوبند و مردم حاضر بشوند و قبل از آن كه اين كار عملي شود، آقاي عبد الله بن زيد خواب ديد و پيامبر از اين تصميمشان برگشته و فرمودند: برو به بلال آموزش بده تا اذان بگويد.
اين بدان معناست كه نبي مكرم در يك امر شرعي حيران و سرگردان است، اين مخالفت رسالت و نبوت است كه نبي مكرم در يك امر شرعي نداند چه كار كند.
پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم با مردم مشورت ميكند و دستور ميدهد كه ناقوس بسازند و دستور ميدهند كه ناقوس را بزنند، قبل از آن كه اين ناقوس زده بشود، پيامبر از رأي خود بر گشتهاند. آقايان صراحت دارند كه عدول از يك امري قبل از وقت عمل از انواع بداءِ مستحيل است؛ هم براي خدا و هم براي رسول. يعني خداوند به عملي امر كند اما قبل از وقت عمل از اين امر برگردد. اين را اهل سنت بداء مستحيل ميگويند و نشانگر حيران و جهل شارع مقدس است.
اشكال پنجم: اين است كه در اين روايات داشتيم كه پيامبر با مردم مشورت كردند، هر كس نظري داد، اولاً: مشورت در امور شرعي براي پيامبر جايز نيست. قرآن صراحت دارد كه تمام امور شرعي به دست خداوند است. در سوره آل عمران، آيه 154 ميفرمايد:
يَقُولُونَ هَلْ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ.
مىگفتند: آيا هرگز كار به دست ما خواهد افتاد؟ بگو: همه كارها به دست خداست.
سوره آل عمران (3)، آيه 154.
نبي مكرم اگر بنا است كه يك امر شرعي را براي مردم بيان كند؛ آنهم در يك امر تعبدي بخواهد با مردم مشورت كند بر خلاف « قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ» است.
خود مشاوره كه هر كس طرحي بدهد و نبي مكرم در امر شرعي به دهان مردم نگاه كند، در حقيقت نوعي بازگو كردن سخن مردم از قول خداوند است و اين خلاف آيه 44 سوره الحاقه است كه خداوند ميفرمايد:
وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ. لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ. ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ.
اگر پيامبر پارهاى سخنان را به افترا بر ما مىبست، با قدرت او را فرومىگرفتيم، سپس رگ دلش را پاره مىكرديم. سوره الحاقه (69)، آيه 44.
اين طور تهديد نشان ميدهد كه نبي مكرم اجازه ندارد بيايد در مسائل شرعي با مردم مشورت كند.
اما قضيه «وشاورهم في الأمر» قطعاً با توجه به سيره نبي مكرم صلي الله عليه وآله وسلم مختص موضوعات خارجيه است و ارتباطي به مسائل شرعي ندارد. مواردش هم تا حدودي مشخص شده است.
اشكال ششم: اين است كه آقايان معمولاً به فضائل اهل بيت عليهم السلام كه ميرسند ميگويند: چون اين روايت را بخاري و مسلم در صحيحشان نياوردهاند، معلوم ميشود كه اين حديث ضعيف بوده است. مثلا حديث غدير را به همين دليل تضعيف ميكنند. يا رواياتي مثل «علي مع الحق» و... ما هم در اين جا ميگوييم: آيا اين روايت را بخاري آورده است، آيا مسلم آورده؟ اين دو نفر كه از شخصيتهاي برجسته شما هستند و غالباً اعراض اينها را دليل بر ضعف يك روايت ميدانيد، آيا در اين دو كتاب حديث خواب عبد الله بن زيد، خواب عمر، خواب ابوبكر و يا هفده نفر از صحابه در يك شب، آمده است؟
از آن بالاتر، آقاي حاكم نيشابوري، متوفاي 306 هـ عنايت داشت تمام رواياتي را كه از قلم محمد بن اسماعيل بخاري و محمد بن مسلم نيشابوري ساقط شده، در مستدرك استدراك كند؛ يعني تمام رواياتي كه شرائط بخاري و مسلم را داشت بياورد. حتي در مستدرك الصحيحين هم اين قضيه خواب عبد الله بن زيد نيامده است؛ بلكه خود حاكم نيشابوري عبارتي دارد كه آمده طعن زده و اشكال كرده بر همين قضيه خواب عبد الله بن زيد و ميگويد:
وإنما ترك الشيخان حديث عبد الله بن زيد في الأذان والرؤيا التي قصها على رسول الله صلى الله عليه وسلم بهذا الإسناد لتقدم موت عبد الله بن زيد فقد قيل إنه استشهد بأحد وقيل بعد ذلك بيسير والله أعلم
مسلم و بخاري نقل حديث عبد الله بن زيد در باره اذن و قصه خواب او را كه براي رسول خدا صلّي الله عليه و آله نقل كرده و باعث تشريع اذان شده است را ترك كرده و آن را نياوردهاند چون اصلاً عبدالله بن زيد يك سال قبل از تشريع اذان و يا به قول بعضي مدتي اندك قبل از آن از دنيا رفته است. و خداوند داناتر است.
المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 387، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري، الوفاة: 405 هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م، الطبعة: الأولى، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا.
ميگويد: اصلا عبد الله بن زيد قبل از تشريع اذان از دنيا رفته است و همه اين روايات ساختگي است؛ چون عبد الله بن زيد در جنگ احد شهيد شده و قضيه تشريع اذان در نزد اهل سنت بعد از واقعه جنگ احد است.
و جالب اين است كه دختر عبد الله بن زيد ميآيد پيش عمر بن عبد العزيز، روايت هم صحيح است و ابو نعيم در حلية الأولياء دارد، ميگويد:
دخلت ابنة عبد الله بن زيد بن ثعلبة على عمر بن عبد العزيز فقالت أنا ابنة عبد الله بن زيد شهد أبي بدرا وقتل بأحد فقال سليني ما شئت فأعطاها
دختر عبد الله بن زيد بن ثعلبه با عمر بن عبد العزيز مواجه شد و گفت من دختر عبد الله هستم او در جنگ بدر حاضر شد و در جنگ احد به شهادت رسيد. عمر بن عبد العزيز گفت: هرچه ميخواهي از من تقاضا كن.
الإصابة في تمييز الصحابة، ج 4، ص 97، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر أبو الفضل العسقلاني الشافعي، الوفاة: 852 ، دار النشر: دار الجيل - بيروت - 1412 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: علي محمد البجاوي.
دختر عبد الله بن زيد تقاضاهايي دارد. اين دختر نزد عمر بن عبد العزيز رفته و فضائل پدرش را نقل ميكند؛ از جمله حضور در جنگ بدر و شهادت در جنگ بدر. اگر چنانچه خواب پدرش مصدر تشريع اذان بود، بايد ذكر ميكرد؛ چون حضور در بدر و شهادت در احد اختصاص به عبد الله بن زيد نداشت و فضيلت مختصه نيست؛ ولي رؤيايي كه مصدر تشريع اذان باشد، از فضائل ويژه است و از منقبت خاصي است كه قابل مقايسه با حضور در جنگ بدر نيست. حتي خود بزرگان اهل سنت دارند كه اگر واقعاً رؤيا ثابت بود، بايد دخترش بيان ميكرد.
پس ما در مجموع هفت اشكال اساسي بيان كرديم.
عزيزان خواستهاند كه سند روايت سوزاندن احاديث در زمان ابو بكر را نقل كنيم. روايت اين است:
قالت عائشة جمع أبي الحديث عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وكانت خمسمائة حديث فبات ليلته يتقلب كثيرا قالت فغمني فقلت أتتقلب لشكوى أو لشيء بلغك فلما أصبح قال أي بنية هلمي الأحاديث التي عندك فجئته بها فدعا بنار فحرقها
عايشه ميگويد: پدرم احاديثي از پيامبر صلي الله عليه و آله را جمع كرده بود كه به پانصد حديث رسيده بود تا اين كه شبي در بستر خود به فكر فرو رفته و خوابش نميبرد عايشه ميگويد من كه از اين موضوع ناراحت شده بودم گفتم آيا موضوعي باعث ناراحتي شما شده است؟ صبحگاهان پدرم مرا صدا زد و گفت: دختركم! بشتاب و احاديثي را كه را نزدت گذاردهام را بياور. من هم آوردم و او هم آتشي طلب كرد و آنها را آتش زد.
تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 5، اسم المؤلف: أبو عبد الله شمس الدين محمد الذهبي الوفاة: 748، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى.
روايات در اين باره متعدد وارد شده است كه ابوبكر اول كاري كه كرد احاديث مربوط به اهل بيت يا احاديثي كه اركان حكومت آنها را متزلزل ميكند، آتش زد تا در ميان مردم نباشد. اين يك دردي است و يك سؤالي است كه ما از اهل سنت داريم. براي چه احاديث را آتش زدند. اگر چنانچه بر فرض ابوبكري كه به عنوان خليفه است و به قول شما جزء اولين كساني است كه اسلام آورده و همه را ميشناسد، امكاناتش هم هست، بيايد به مردم اعلان كند كه فلان حديث صحيح است و فلان حديث صحيح نيست. فلاني ثقه و فلاني غير ثقه است. اين در حقيقت عذري است بدتر از گناه. مردم خودشان هم ميتوانستند بررسي كنند.
اين كار ابوبكر عدالت صحابه را نيز زير سؤال ميبرد... يا گفتهاند كه ابو بكر عذر آورد كه ميترسم سنت پيامبر با قرآن مخلوط شود. از اين آقايان سؤال ميكنيم وقتي كه در باره محل دفن پيامبر اختلاف كردند، مگر ابو بكر نگفت كه هر نبيي هر كجا از دنيا رفت همان جا دفن كنيد. حضرت زهرا سلام الله عليها هم وقتي آمد تقاضاي فدك كرد، مگر ابو بكر نگفت: من از پيامبر شنيدم «نحن معاشر الأنبياء لا نورث»؟ مگر ابو بكر نگفت: از پيامبر شنيدم كه «لو كان في أمتي محدثون لكان عمر»؟ (اگر در امت من كسي محدَّث (كسي كه مائكه با او سخن ميگويند) وجود داشته باشد آن كس عمر ميباشد) اين همه مطالبي كه از قول ابوبكر و عمر نقل كردهاند، چيست؟ چطور شد كه اينها با قرآن مخلوط نشد؟
روايتي دارند اهل سنت و تقريباً اگر نگوييم متواتر، قريب به تواتر است، به نام حديث اريكه. اين روايت از رواياتي است كه شايد كسي بررسي كند بيش از سي چهل سند براي آن پيدا كند.
پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:
الا يُوشِكُ رَجُلٌ ينثني شَبْعَاناً على أَرِيكَتِهِ يقول عَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ فما وَجَدْتُمْ فيه من حَلاَلٍ فَأَحِلُّوهُ وما وَجَدْتُمْ فيه من حَرَامٍ فَحَرِّمُوهُ
به زودي شخصي شكم باره بر تخت خود تكيه ميزند و ميگويد: بر شما باد روي آوردن به قرآن كريم هر آنچه در آن حلال يافتيد حلال و هر آنچه حرام يافتيد حرام بدانيد.
مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 4، ص 130، اسم المؤلف: أحمد بن حنبل أبو عبدالله الشيباني، الوفاة:241، دار النشر: مؤسسة قرطبة – مصر ـ مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 132 ـ سنن الدارمي، عبد الله بن بهرام دارمي، ج 1، ص 144 ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 145 ـ السنن الكبرى، بيهقي، ج 9، ص 331 و 332 ـ المعجم الكبير، طبراني، ج 20، ص 275 ـ الكفاية في علم الرواية، خطيب بغدادي، ص 23 و...
آخرين بحث ما در رواياتي كه در تشريع اذان آوردهاند، تناقضاتي است كه در روايات تشريع اذان از ديدگاه اهل سنت موجود است كه خود اين تناقضات نشانگر اين است كه اين روايات جعلي و ساختگي است.
ابتدا از رواياتي كه مربوط به خليفه دوم است شروع ميكنيم. اين روايت داد ميزند كه من ساخته شده دستگاه حديث سازي دودمان بني اميه هستم. حديثهايي با سند محكم داريم كه معاويه رسماً دستور داد مردم هر چه قدر ميتوانند در فضائل عمر و ابوبكر و عثمان حديث نقل و جعل كنند و براي هر حديث هم هدايايي در نظر گرفت كه ابن مردويه ميگويد: غالب احاديثي كه در فضائل خلفاي ثلاثه است، ساخته و پرداخته دودمان بني اميه و به دستور معاويه بوده است.
صحيح بخاري قضيه اذان را در جلد اول صفحه 50، حديث 604، كتاب الصلاة باب تشريع اذان، اين گونه نقل ميكند:
أَنَّ ابْنَ عُمَرَ كَانَ يَقُولُ كَانَ الْمُسْلِمُونَ حِينَ قَدِمُوا الْمَدِينَةَ يَجْتَمِعُونَ فَيَتَحَيَّنُونَ الصَّلَاةَ لَيْسَ يُنَادَى لَهَا فَتَكَلَّمُوا يَوْمًا فِي ذَلِكَ فَقَالَ بَعْضُهُمْ اتَّخِذُوا نَاقُوسًا مِثْلَ نَاقُوسِ النَّصَارَى وَقَالَ بَعْضُهُمْ بَلْ بُوقًا مِثْلَ قَرْنِ الْيَهُودِ فَقَالَ عُمَرُ أَوَلَا تَبْعَثُونَ رَجُلًا يُنَادِي بِالصَّلَاةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَا بِلَالُ قُمْ فَنَادِ بِالصَّلَاةِ
وقتي مسلمانها آمدند و در مدينه مستقر شدند، وقتي براي نماز جماعت دعوت ميشدند راهي نبود تا همه را از آن با خبر كنند. تا اين كه روزي با هم صحبت كردند و به توافق رسيدند كه براي اين كه براي نماز نداي عمومي داده شود تا مردم در نماز جماعت حضور پيدا كنند، بعضي از صحابه گفتند: ناقوسي مثل ناقوس نصاري بگيريم و در آن بدميم تا مردم متوجه وقت نماز جماعت شوند. بعضي گفتند: از شيپوري استفاده كنيم مثل شيپوري كه از شاخ حيوان ساخته ميشود و يهوديها در آن فوت ميكنند و صدا ميكند. تا اين كه عمر گفت: آيا نميخواهيد كسي را براي خبر ساختن مردم از نماز انتخاب كنيد؟ از اين رو رسول خدا دستور داد تا بلال مردم را براي نماز خبر كند.
صحيح البخاري، ج 1، ص 219، الجامع الصحيح المختصر، اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256، دار النشر: دار ابن كثير, اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 285، اسم المؤلف: مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري النيسابوري الوفاة: 261، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي.
در ميان همه عقلاء، عاقلتر از همه جناب خليفه دوم به پا خواست و گفت: چرا مردي را نميفرستيد كه مردم را به نماز دعوت كند.
تنها روايتي كه بخاري در تشريع اذان آورده همين است. درست است فقرات اذان را ذكر نكرده و تنها عبارت عمر اين است كه «يؤذن بالصلاة» ولي خود محمد بن اسماعيل بخاري از اين روايت تشريع اذان را استفاده كرده است و غير از اين روايتي نقل نكرده است.
در كتاب ابن خزيمه خوانديم كه آقاي بلال داشت اذان ميگفت و در اذان «اشهد ان لا اله الا الله» بود و «حي علي الصلاة» بود، فقال عمر: قل في أثرها أشهد أن محمد رسول الله فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم قل كما أمرك عمر
بلال در ابتدا اين گونه اذان ميگفت: أشهد أن لا إله إلا الله حي على الصلاة تا اين كه عمر به آن اضافه كرد أشهد أن محمد رسول الله از اين رو پيامبر اكرم به عمر فرمود: همانگونه كه عمر تو را امر كرد اذان بگو.
صحيح ابن خزيمة، ج 1، ص 188 و 187، اسم المؤلف: محمد بن إسحاق بن خزيمة أبو بكر السلمي النيسابوري الوفاة: 311 ، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1390 - 1970، تحقيق: د. محمد مصطفى الأعظمي
يعني در ميان آن همه افراد، جناب عمري كه سال هفتم يا هشتم اسلام آورده و بعد از اين هفت سال ديگران نماز ميخواندند، اين جناب مشغول بت پرستي بوده و خيلي از افراد هم از ترس ايشان جرأت نميكردند اسلام بياورند، به مرحلهاي رسيده كه ميگويد: دنبال اشهد ان لا اله الا الله، نام رسول اكرم را هم بگوييد.
بعد ما از سيره حلبي و عمدة القاري خوانديم كه:
أَوَّلُ مَنْ أَذَّنَ فِي السَّمَاءِ جِبْرِيلُ فَسَمِعَهُ عُمَرُ وَبِلالٌ فَأَقْبَلَ عُمَرُ فَأَخْبَرَ النَّبِيَّ بِمَا سَمِعَ ثُمَّ أَقْبَلَ بِلالٌ فَأَخْبَرَ النَّبِيَّ بِمَا سَمِعَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ سَبَقَكَ عُمَرُ يَا بِلالُ أَذِّنْ كَمَا سَمِعْتَ قَالَ ثُمَّ أَمَرَهُ رَسُولُ اللهِ أَنْ يَضَعَ أُصْبُعَيْهِ فِي أُذُنَيْهِ اسْتِعَانَةً بِهِمَا عَلَى الصَّوْتِ
اولين كسي كه در آسمان اذان گفت جبرائيل بود. عمر و بلال هر دو از جبرئيل شنيدند و عمر اين موضوع را به اطلاع رسول خدا صلّي الله عليه و آله رسانيد، ولي وقتي بلال آمد نزد رسول خدا و قضيه را به عرض رسول خدا رسانيد پيامبر اكرم فرمود: قبل از تو عمر آمد و اين خبر را اطلاع داد، تو به همان شكل كه شنيدي اذان بگو. و رسول خدا صلّي الله عليه و آله بلال را امر نمود تا به هنگام اذان گفتن دستهاي خود را در گوشهاي خود بگذار تا به صدايت كمك شود.
مسند الحارث (زوائدالهيثمي)، ج 1، ص 245، بغية الباحث عن زوائد مسند الحارث، اسم المؤلف: الحارث بن أبي أسامة / الحافظ نور الدين الهيثمي الوفاة: 282، دار النشر: مركز خدمة السنة والسيرة النبوية - المدينة المنورة - 1413 - 1992، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. حسين أحمد صالح الباكري ـ المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 3، ص 70، اسم المؤلف: أحمد بن علي بن حجر العسقلاني الوفاة: 852، دار النشر: دار العاصمة/ دار الغيث - السعودية - 1419هـ ، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري.
اين هم سومين روايت. حالا اگر ما چنين عبارتي را براي امير المؤمنين عليه السلام ميآورديم، فوراً ميگفتند: شما غلو ميكنيد و معتقد هستيد كه علي عليه السلام پيامبر است و جبرئيل اشتباه كرده كه به پيامبر نازل شده و... ولي نسبت به عمر اشكالي ندارد. البته براي خالي نبودن عريضه نام بلال هم اضافه شده است و گرنه بلال محلي از اعراب ندارد كه اين قدر مقام ايمانياش بالا باشد كه صداي جبرئيل را از آسمانها بشنود.
اين روايت را ابن حجر در فتح الباري، جلد 2، صفحه 63، جناب عيني كه از شخصيتهاي برجسته اهل سنت در عمدة القاري في شرح صحيح بخاري، جلد 5، صفحه 107 و صالحي دمشقي از استوانههاي اهل سنت و از متأخرين است، در كتاب سبل الهدي، جلد 3، صفحه 357 و... اين روايت را نقل ميكنند بدون اين كه كوچكترين نقدي وارد كنند.
روايت چهارم روايتي بود كه از سنن أبي داود خوانديم كه جناب عبد الله بن زيد خواب ديد اذان و اقامه را در خواب به او آموختند و آمد خدمت نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم و پيامبر گفت تو صداي خوبي نداري ولي آقاي بلال صداي قشنگي دارد، اذان به او آموزش بده برود بالاي مأذنه يا بالاي بلنديي كه از ريگ بود كه بلندتر از آن در مدينه نبود بايستد و اذان بگويد. اين آقا رفت بالاي مأذنه مشغول اذان گفتن شد، بعد ميگويد:
عن أبي عُمَيْرِ بن أَنَسٍ عن عُمُومَةٍ له من الْأَنْصَارِ قال اهْتَمَّ النبي صلى الله عليه وسلم لِلصَّلَاةِ كَيْفَ يَجْمَعُ الناس لها فَقِيلَ له انْصِبْ رَايَةً عِنْدَ حُضُورِ الصَّلَاةِ فإذا رَأَوْهَا آذَنَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا فلم يُعْجِبْهُ ذلك قال فَذُكِرَ له الْقُنْعُ يَعْنِي الشَّبُّورَ وقال زِيَادٌ شَبُّورُ الْيَهُودِ فلم يُعْجِبْهُ ذلك وقال هو من أَمْرِ الْيَهُودِ قال فَذُكِرَ له النَّاقُوسُ فقال هو من أَمْرِ النَّصَارَى فَانْصَرَفَ عبد اللَّهِ بن زَيْدِ بن عبد رَبِّهِ وهو مُهْتَمٌّ لِهَمِّ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأُرِيَ الْأَذَانَ في مَنَامِهِ قال فَغَدَا على رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَأَخْبَرَهُ فقال له يا رَسُولَ اللَّهِ إني لَبَيْنَ نَائِمٍ وَيَقْظَانَ إِذْ أَتَانِي آتٍ فَأَرَانِي الْأَذَانَ قال وكان عُمَرُ بن الْخَطَّابِ رضي الله عنه قد رَآهُ قبل ذلك فَكَتَمَهُ عِشْرِينَ يَوْمًا قال ثُمَّ أَخْبَرَ النبي صلى الله عليه وسلم فقال له ما مَنَعَكَ أَنْ تُخْبِرَنِي فقال سَبَقَنِي عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ فَاسْتَحْيَيْتُ فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يا بِلَالُ قُمْ فَانْظُرْ ما يَأْمُرُكَ بِهِ عبد اللَّهِ بن زَيْدٍ فَافْعَلْهُ قال فَأَذَّنَ بِلَالٌ قال أبو بِشْرٍ فَأَخْبَرَنِي أبو عُمَيْرٍ أَنَّ الْأَنْصَارَ تَزْعُمُ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بن زَيْدٍ لَوْلَا أَنَّهُ كان يَوْمَئِذٍ مَرِيضًا لَجَعَلَهُ رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مُؤَذِّنًا
پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم سعي داشت تا راهي براي جمع نمودن مردم بيابد؛ از اين رو به حضرت گفته شد: به هنگام فرا رسيدن وقت نماز پرچمي را [بر فراز مسجد] برافراز. تا به هنگام ديدن آن مردم يكديگر را خبر سازند؛ پيامبر از اين پيشنهاد خشنود نشد، لذا به حضرت پيشنهاد دادند تا از وسيلهاي شبيه شيپور يهوديها استفاده كنند اما اين پيشنهاد نيز مورد خوشايند رسول خدا واقع نگرديد. بعد از آن پيشنهاد ساخت ناقوسي براي اين كار را دادند اما حضرت اين دو پيشنهاد را كار يهود و نصارا دانست و آن را نپذيرفت. تا اين كه عبدالله بن زيد بن عبد ربه كه براي اهتمام حضرت اهميت فراواني قائل بود اذان را در خواب به او نشان دادند تا اين كه صبحگاهان به محضر رسول خدا صلّي الله عليه وآله رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! من در حالتي بين خواب و بيدار بودم كه شخصي نزد من آمد و اذان را به من آموخت. راوي ميگويد: عمر بن خطاب نيز همين خواب را ديده بود ولي بيست روز آن را مخفي نمود و چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله را از اين موضوع با خبر ساخت حضرت فرمود: چه چيزي باعث شد تا مرا از آن با خبر نسازي؟ گفت: عبد اللَّهِ بن زيد در اين باره از من سبقت گرفته بود لذا از بيان آن حيا نمودم رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بلال را فرا خواند و فرمود: دقت كن و هر چه را عبد اللَّه بن زيد به تو گفت در اذان بگو. بلال نيز به همان شكل اذان گفت...
سنن أبي داود، ج 1، ص 134، اسم المؤلف: سليمان بن الأشعث أبو داود السجستاني الأزدي الوفاة: 275، دار النشر: دار الفكر، تحقيق: محمد محيي الدين عبد الحميد ـ فتح الباري، ج 2، ص 66 ـ عمدة القاري في شرح صحيح بخاري، ج 5، ص 107ـ سبل الهدي، ج 3، ص 357.
ما ميخواهيم اين روايات را در كنار هم بگذاريم تا ثابت كنيم كه بحث تشريع اذان نيست؛ بلكه بحث اين است كه يك مقام منيعي براي خليفه از اين كانال ساخته شود. بعد وقتي كه آقاي عبد الله بن زيد خبر داد كه من چنين خوابي ديدهام جناب عمر هم آنجا نشسته بود و گفت من هم چنين خوابي ديدهام، حضرت فرمود:
ما منعك أن تخبرني؟ فقال: سبقني عبد الله ابن زيد فاستحييت...
پنجمين دسته از روايات اين است كه اصلا عبد الله بن زيد آمد و خبر داد به نبي مكرم كه من چنين خوابي ديدهام، آقاي بلال رفت بالاي مأذنه و شروع كرد به اذان گفتن. جناب عمر بن خطاب در خانهاش خوابيده و بلند شد با عجله در حالي كه فرصت نكرد عبايش را روي دوشش بيندازد، عبايش كشيده ميشد و آمد خدمت پيامبر و گفت:
وَالَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ لقد رأيت مِثْلَ ما رَأَى فقال رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَلِلَّهِ الْحَمْدُ فَذَاكَ أَثْبَتُ
اي نبي خدا قسم به آن خدايي كه تو را به حق مبعوث نمود من هم همان چيزي را كه عبدالله ديد ديدم. رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم فرمود: شكر خدا كه با [آنچه تو ديدي] اين موضوع بهتر تثبيت شد.
سنن الدارمي، ج 1، ص 286، عبدالله بن عبدالرحمن أبو محمد الدارمي الوفاة: 255، دار النشر: دار الكتاب العربي - بيروت - 1407، الطبعة: الأولى، تحقيق: فواز أحمد زمرلي, خالد السبع العلمي
عمر كه داخل خانهاش بود و خبر نداشت كه چنين قضيهاي بوده و فقط از بالاي مأذنه صداي بلال را شنيد، از كجا فهميد كه اين بلال متعقب بر خواب عبد الله بن زيد بوده و اين قضيه را كي نقل كرده است؟ روايت اين است كه آقاي عبد الله بن زيد آمد خدمت نبي مكرم اسلام و گفت چنين خوابي ديدهام، همان لحظه هم كه وقت اذان بود، پيامبر در همان مجلس دستور داد به بلال كه اذان را از آقاي عبد الله بن زيد ياد بگير و برو اذان بگو و رفت كه اذان بگويد. شايد جناب عمر بن خطاب علم غيب داشته و يا وحيي بر او نازل شده كه اذان بلال پيگرد خواب عبد الله بن زيد است...
حتي قضيه عبد الله بن زيد را درست ميكنند، پاي بلال را وسط ميكشند تا بتوانند اين مجموعه احاديث جعلي و دروغين را به كرسي بنشانند. كسي كه ميخواهد دروغ بگويد مثلاً ميگويد: من ده هزار 195 تومان و پنج ريال خرج كردهام، دقيقاً آن تكههايش را هم ميگويد تا طرف شبهه نكند كه دروغ است. تمام اين قضايا كنار هم كه قرار ميگيرد ما فقط همين را استفاده ميكنيم كه اينها دروغهايي است كه كنار هم چيده شده تا براي جناب عمر بن خطاب فضيلتي و منقبتي درست كنند.
مثل همان رواياتي كه در صحيح بخاري نيز نقل شده كه پيامبر فرمود: در ميان بني اسرائيل افرادي بودند محدَّث، يعني ملائكه با آنها سخن ميگفتند، اگر بنا باشد در امت من محدثي باشد، فقط جناب عمر بن الخطاب است و هيچ يك از صحابه من به چنين مقامي نميرسند. ذيل اين روايت را در شرح فتح الباري مراجعه كنيد كه معناي محدَّث؛ يعني يحدثه الملائكه.
اينها همه نشانگر اين است كه اين روايات همگي جعلي هستند و هدف از جعل روايات تأسيس يك مقام آنچناني براي خليفه دوم است.
البته يك روايتي هم ما خوانديم كه خليفه اول را هم نگذاشتند از اين قضيه بي بهره باشد. آنها كه طرفدار ابوبكر بودند گفتند كه عمر اين همه فضائل دارد و اگر براي عمر چنين چيزي درست كرديم، شايد كسي بگويد كه عمر از ابوبكر افضل بوده و با وجود ابو بكر چطور عمر خواب ديد و...، يك چيزي هم براي ابوبكر درست كردند.
وعن بريدة أن رجلا من الأنصار مر برسول الله صلى الله عليه وسلم وهو حزين وكان الرجل ذا طعام يجتمع إليه ودخل مسجده يصلي فبينما هو كذلك إذ نعس فأتاه آت في النوم فقال قد علمت ما حزنت له قال فذكر قصة الاذان فقال النبي صلى الله عليه وسلم أخبر بمثل ما أخبرت به أبو بكر فمروا بلالا أن يؤذن بذلك
از بريده روايت شده كه مردي از انصار در حالي كه محزون و غمگين بود از كنار رسول خدا صلى الله عليه [وآله] وسلم عبور كرد و چون غذا و طعامي همراه داشت مردم به گرد او جمع شدند و بعد براي خواندن نماز وارد مسجد شد كه در اين حال او را خواب فرا گرفت كه در عالم خواب شخصي سراغ او آمد و به او گفت: من علت ناراحتي تو را ميدانم از اين رو قصه اذان را به او خبر داد و او هم پيامبر را از اين موضوع با خبر كرد و پيامبر هم فرمود: مثل همين مطلب را ابوبكر خبر داده بود برويد و بلال را بگوييد تا به اين شكل اذان بگويد.
مسند أبي حنيفة، ج 1، ص 148، اسم المؤلف: أحمد بن عبد الله بن أحمد الأصبهاني أبو نعيم الوفاة: 430، دار النشر: مكتبة الكوثر - الرياض - 1415، الطبعة: الأولى، تحقيق: نظر محمد الفاريابي ـ المعجم الأوسط، ج 2، ص 293، اسم المؤلف: أبو القاسم سليمان بن أحمد الطبراني الوفاة: 360، دار النشر: دار الحرمين - القاهرة - 1415، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد, عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني ـ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 1، ص 329، اسم المؤلف: علي بن أبي بكر الهيثمي، الوفاة: 807، دار النشر: دار الريان للتراث/دار الكتاب العربي- القاهرة , بيروت – 1407.
اينها همه داد ميزنند كه روايت ساختگي است.
اگر واقعاً چنين چيزي براي ابوبكر ثابت بود و براي عمر بود و دهها احاديثي كه جعل شده است، بايد در سقيفه بيان ميكردند. سقيفهاي كه انصار در برابر مهاجرين ايستادند. حتي سعد بن عباده گفت: من با شما ميجنگم و تا آخرين تيري كه در كمان دارم تمام نكنم از مبارزه با شما از پاي نمينشينم. حباب بن منذر گفت: مهاجرين را از مدينه بيرون كنيد تا بروند به همان خانههايشان و همانجايي كه همهشان فرمانبردار بودند نه فرمانده. سعد بن عباده ريش عمر را گرفت، عمر گفت: كه اگر يك دانه از ريش من كنده بشود، تمام دندانهاي تو را خرد ميكنم. تمام اين قضايا و درگيريها در سقيفه بود و هر فضيلتي كه ميتوانستند براي ابوبكر ذكر كردند. تاريخ طبري و صحيح مسلم را ملاحظه كنيد كه از قول عمر اين قضايا را مفصل نقل كردهاند. ما از قريش هستيم و شما انصار خويشاوندي با پيامبر نداريد، نميتوانيد خلافت پيامبر را تصاحب كنيد؛ چون ما فاميل پيامبر هستيم. خلافت بايد مادامي كه فاميل پيامبر هست به غير فاميل نميرسد. ما از اهل بيت پيامبر هستيم و... دهها از اين قضايا را كنار هم چيدند براي اين كه براي ابوبكر مقامي و منزلتي در برابر انصار درست كنند. اگر چنين قضاياي بود، حتماً در آنجا مطرح ميكردند.
اگر تشريع اذان توسط ابوبكر و عمر بود، آنها را در سقيفه كه نياز مبرم و شديد داشتند، حتماً بيان ميكردند. معلوم ميشود كه هيچ يك از اين مطالب حتي در زمان خود آنها نيز مطرح نبوده است. روزي كه ابوبكر ميخواست عمر را براي خلافت معين كند، كل مردم اعتراض ميكردند.
در بعضي از مصادر دارد كه:
فمن الناس من قال قد وليت علينا فظا غليظا
بعضي از مردم گفتند: اي ابوبكر جواب خدا را چه خواهي داد كه مردي خشن و بد اخلاق را بر ما مسلط كردى؟
الملل والنحل، ج 1، ص 25، اسم المؤلف: محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد الشهرستاني، الوفاة: 548، دار النشر: دار المعرفة - بيروت - 1404، تحقيق: محمد سيد كيلاني.
اگر چنين قضايايي بود، بلا فاصله ابو بكر ميگفت: عمر كسي است كه با ديدن خواب او اذان تشريع شده است، كسي است كه صداي جبرئيل را در آسمانها شنيد، كدام يك از شما چنين مقام و موقيعتي نزد خدا داريد؟
مشخص است كه حتي در زمان حيات ابو بكر و عمر چنين قضايايي نبوده و چنين رواياتي به گوش هيچ كس نخورده است. معمولا رسم است كه اگر بنا باشد براي يك خليفهاي و لو فضائل خيلي ريز هم باشد، معمولا در زمان خود ايشان از زبان شعراء و يا بعضي از مداحان و... شنيده ميشد. اما حتي يك گزارش هم در اين باره نداريم.
البته تناقضات ديگري هم هست؛ ولي همين يك مورد كفايت ميكند كه انسان بساط تمام اين روايات را جمع كند و بندازد كنار.
ما ميبينيم كه از خود ائمه عليهم السلام رواياتي داريم با سندهاي صحيح و محكم كه اين قضيه را كاملاً نفي كردهاند. روايت با سند صحيح از عمر بن اذينه از امام صادق عليه السلام است كه سؤال كردند: حضرت فرمودند:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ مَا تَرْوِي هَذِهِ النَّاصِبَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فِيمَا ذَا فَقَالَ فِي أَذَانِهِمْ وَ رُكُوعِهِمْ وَ سُجُودِهِمْ فَقُلْتُ إِنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّ أُبَيَّ بْنَ كَعْبٍ رَآهُ فِي النَّوْمِ فَقَالَ كَذَبُوا فَإِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرَى فِي النَّوْمِ قَالَ فَقَالَ لَهُ سَدِيرٌ الصَّيْرَفِي جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَحْدِثْ لَنَا مِنْ ذَلِكَ ذِكْراً فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا عَرَجَ بِنَبِيِّهِ ص إِلَى سَمَاوَاتِهِ السَّبْعِ أَمَّا أُولَاهُنَّ فَبَارَكَ عَلَيْهِ وَ الثَّانِيَةَ عَلَّمَهُ فَرْضَهُ فَأَنْزَلَ اللَّه
امام صادق عليه السلام از اين اذينه سؤال نمود: اين ناصبيها چه ميگويند؟ عرض كردم: فدايتان شوم در چه رابطهاي؟ فرمود: در اذان و ركوع و سجودشان، عرض كردم: آنها ميگويند: ابي بن كعب اذان را در خواب ديده است، حضرت فرمود: دروغ گفتهاند دين خداوند عز وجل عزيزتر از آن است كه با خواب و رؤيا تشريع شود، راوي ميگويد: سدير صيرفي عرض كرد: فدايتان شوم براي ما در اين باره حديثي بيان فرماييد، حضرت فرمود: خداوند عز وجل هنگامي كه پيامبرش را به آسمانهاي هفتگانه عروج داد، پيامبر را در آسمان اول مبارك گردانيد و درآسمان دوم واجباتش را به او آموزش داد و بر او نازل فرمود...
الكافي، شيخ كليني، ج 3، ص 482 و 486.
تا آنجا كه دارد جبرئيل اذان گفت كه قبلا آن را خوانديم.
روايت ديگر، روايتي است كه مرحوم شهيد در ذكري از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:
روي عن امام الصادق عليه السلام انه لعن قوما زعموا ان النبي اخذ الأذان من عبد الله بن زيد فقال ينزل الوحي علي نبيكم فتزعمون أنه اخذ الأذان من عبد الله بن زيد.
از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند: خداوند لعنت كند اقوامي را كه گمان ميبرند پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم اذان را از عبد الله بن زيد گرفته است. سپس حضرت فرمود: وحي بر پيامبرتان نازل ميشود آنگاه گمان ميبريد كه اذان را از عبد الله بن زيد گرفته است؟!
ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة، شهيد اول، ج 3، ص 196.
از آنجا كه «اهل اللبيت ادري بما في البيت.» (اهل خانه از هر كس ديگر نسبت به آنچه در خانه ميگذرد آگاهترند) نظر احد الثقلين در رابطه با اذان اين است.
جالب اين است كه خود حاكم نيشابوري از امام مجتبي سلام الله عليه نقل ميكند:
لما كان من أمر الحسن بن علي ومعاوية ما كان قدمت عليه المدينة وهو جالس في أصحابه فذكر الحديث بطوله قال فتذاكرنا عنده الآذان فقال بعضنا إنما كان بدء الأذان رؤيا عبد الله بن زيد بن عاصم فقال له الحسن بن علي إن شأن الآذان أعظم من ذاك أذن جبريل عليه السلام في السماء مثنى مثنى وعلمه رسول الله صلى الله عليه وسلم وأقام مرة مرة فعلمه رسول الله صلى الله عليه وسلم فأذن الحسن حين ولي
زماني بود كه بين حسن بن علي و معاويه اتفاقاتي افتاده بود كه من وارد مدينه شدم كه او در ميان يارانش نشسته بود و حديث ذكر مينمود. راوي ميگويد: ما هم نزد حسن بن علي از موضوع اذان سخن به ميان آورديم كه بعضي از ما گفت: ابتداي اذان به واسطه خوابي بود كه عبدالله بن زيد بن عاصم ديده بود آغاز شد. در اين هنگام حسن بن علي گفت: شأن و جايگاه اذان بالاتر از آن است كه با خواب آغاز شده باشد. بلكه تشريع اذان به اين شكل بود كه جبرئيل در آسمان دوتا دوتا اذان گفت و آن را به رسول خدا هم آموزش داد و اقامه را نيز يكي يكي گفت و به رسول خدا صلّي الله عليه وآله هم ياد داد و زماني كه حسن بن علي به حكومت رسيد اذان گفت.
المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 4797، اسم المؤلف: محمد بن عبدالله أبو عبدالله الحاكم النيسابوري الوفاة: 405 هـ ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1411هـ - 1990م ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : مصطفى عبد القادر عطا.
و متقي هندي در كنز العمال نقل ميكند كه:
عن زيد بن علي عن آبائه عن علي أن رسول الله صلى الله عليه وسلم علم الأذان ليلة أسرى به وفرضت عليه الصلاة.
از زيد بن علي از پدرانش از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله در شبي كه به معراج برده شد اذان را به او تعليم دادند و نماز را بر او واجب نمودند.
كنز العمال في سنن الأقوال والأفعال، ج 12، ص 159، اسم المؤلف: علاء الدين علي المتقي بن حسام الدين الهندي، الوفاة: 975هـ ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ-1998م، الطبعة: الأولى، تحقيق: محمود عمر الدمياطي
روايت سوم را حلبي نقل ميكند كه:
روي عن محمد بن الحنفية وعن أبي العلاء قال قلت لمحمد ابن الحنفية إنا لنتحدث أن بدء هذا الآذان كان من رؤيا رآها رجل من الأنصار في منامه قال ففزع لذلك محمدا بن الحنفية فزعا شديدا وقال عمدتم إلى ما هو الأصل في شرائع الإسلام ومعالم دينكم فزعمتم أنه إنما كان من رؤيا رآها رجل من الأنصار في منامه تحتمل الصدق والكذب وقد تكون أضغاث أحلام قال فقلت له هذا الحديث قد استفاض في الناس قال هذا والله هو الباطل ثم قال وانما أخبرني أبي أن جبريل عليه الصلاة والسلام أذن في بيت المقدس ليلة الإسراء وأقام ثم أعاد جبريل الأذان لما عرج بالنبي صلى الله عليه وسلم إلى السماء فسمعه عبد الله بن زيد وعمر بن الخطاب.
از محمد بن حنفيه و از ابوالعلاء روايت شده است كه به محمد بن حنفيه گفتم: ما ميگفتيم كه ابتداي اذان با خوابي بود كه يكي از انصار ديده است. محمد بن حنفيه از اين سخن به شدت متعجب شد و گفت: چيزي را هدف قرار دادهايد كه اصل همه شريعت اسلام و معلومات دين شماست و گمان بردهايد كه اذان از خوابي نشأت گرفته است كه امكان راست و دروغ دارد و ميتواند از انواع خوابهاي پريشان وغير واقعي باشد. راوي ميگويد گفتم: اين حديثي است كه در ميان مردم (اهل سنت) مشهور شده است. فرمود: به خدا قسم اين سخن دروغ است. سپس گفت: پدرم به من فرمود: در شب معراج جبرئيل عليه الصلاه و السلام در بيت المقدس اذان و اقامه گفت سپس بار ديگر جبرئيل اذان گفت و چون پيامبر اكرم به معراج رفت و اين اتفاق افتاد عبد الله بن زيد و عمر بن خطاب آن را از حضرت شنيدند.
السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، ج 2، ص 300، اسم المؤلف: علي بن برهان الدين الحلبي الوفاة: 1044، دار النشر: دار المعرفة - بيروت – 1400.