مشكل عدم تمييز ميان عدالت ياران بيامبر وميان حجيت آنها در نزد عبدالوهاب :

حقیقت دوم:

با توجه به تجربه طولانی که در گفتگو با برادران وهابی، و همچنین گرایش گذشته ام به این گروه فکری، معتقد هستم: صحیح نیست در ابتدا برای وهابیان، مساله «نقد عدالت تمامی صحابه» را مطرح کنیم. زیرا وهابیان با طرح این مساله گریزان خواهند شد، در حالی که هدف ما هدایت آنان به حقیقت است نه فراری دادنشان از حقیقت. به همین جهت ضروری است در ابتدا مساله «نقد حجیّت صحابه» را برای آنان مطرح کنیم و این مساله را برایشان روشن کنیم که حتی با پذیرش عدالت تمامی صحابه، این دیدگاه دلیل بر حجّت بودن تمام صحابه نیست... ما اهل بیت(علیهم السلام) را به دلیل وجود حدیث ثقلین حجّت دانسته ایم... اساسا تلازمی میان عدالت تمامی صحابه و حجّت بودنشان برای ما وجود ندارد. مشکل وهابیان این است که میان عدالت و حجیّت خلط کرده اند. ممکن است شخصی دارای عالی ترین درجات عدالت و تقوا باشد ولی به این معنا نیست که او حجّت است، زیرا دلیل اثبات کننده حجیّت با دلیل اثبات کننده عدالت متفاوت است. حجّت شمردن اهل بیت از طرف ما تنها به این دلیل است که خداوند فرمان داده به اهل بیت تمسّک کنیم، همانگونه که فرمان داده به قرآن و سنّت تمسّک نماییم. به همین جهت باید روشن کرد نظریه عدالت تمامی صحابه، دلیل بر تمسّک به آنان بعد از قرآن و سنّت نیست، زیرا دلیل تمسّک به آنان با دلیل اثبات کننده عدالت صحابه متفاوت است. باید گفتگو میان ما و وهابیان درباره حجیّت صحابه باشد، نه درباره عدالت صحابه. طرح مساله عدالت صحابه تنها بعد از طرح بحث حجیّت صحابه صحیح است.

 غفلت شيخ عبدالوهاب از احاديث نهى ازقتل نمازگزاران حتى اگر مشرك بودند :

حقیقت سوم:

تمام تلاش خود را به کار گرفتیم تا با شیوه ای جدید، با توجه به روش فکری وهابیت، آنان را درمان کنیم. وهابیان اصرار دارند بسیاری از مسلمانان مشرک شده اند و به همین دلیل، کشتار آنان را جایز می دانند. با توجه به تجربه ام در گفتگو با وهابیان دریافته ام تاثیرگذارترین روش در جلوگیری از کشتار اهل سنّت و شیعیان توسط وهابیان، طرح احادیثی از پیامبر(ص) در نهی از کشتار نمازگذاران است هر چند این نمازگذاران مشرک یا منافق باشند. به دلیل وجود این احادیث یکی از پیشوایان وهابی معاصر، شیخ «مقبل وادعی»-خدا او را رحمت کند-  به عدم جواز قتل مشرکان شیعه و صوفیه فتوا داده است[1].

شاید روشی که به شکل قطعی وهابیان را از ریختن خون شیعیان و اهل سنت مشرک!! منع می کند، ان این باشد که برای وهابیان روشن کنیم، بر فرض که شیعیان و بسیاری از اهل سنّت مشرک شده باشند، ولی شیخ مقبل وادعی – با اینکه در بسیاری از کتاب هایش تصریح کرده که آنان مشرک هستند- با این حال چون نماز را رها نکرده اند، نمی توان آن ها را کشت. زیرا رسول خدا از کشتار نمازگذاران نهی کرده است هر چند مشرک و منافق باشند.

در کتاب های حدیثی اهل سنّت ثابت است که مردی به رسول خدا(ص) گفت: «ای محمد تقوای خدا را پیشه کن!

پیامبر(ص) به او گفت: آیا کسی تقوای حقیقی از من به رعایت تقوا وجود دارد؟

خالد بن ولید گفت: ای رسول خدا! اجازه بدهید گردن او را بزنم.

رسول خدا فرمود: ای خالد این کار را نکن! شاید او جزو نمازگذاران باشد[2]».

عسقلانی در کتاب «الاصابة» در ضمن بیان زندگی نامه «سرحون» - که جزو منافقین بوده- بیان کرده: «اصحاب پیامبر قصد داشتند سرحون را بکشند. رسول خدا(ص) پرسید: آیا او اهل نماز است؟

گفتند: بله.

رسول خدا(ص) فرمود: از کشتن نمازگذاران نهی شده ام».

ذهبی در کتاب «میزان الإعتدال» - با سندی ضعیف- در زندگی نامه «عامر بن عبدالله بن سیّاف» از انس نقل کرده: «در نزد رسول خدا(ص) نام مردی برده شد. گفته شد: او پناه منافقان شده و درباره او سخنان زیادی رد و بدل شد... سپس از رسول خدا(ص) برای کشتن او اجازه گرفتند. رسول خدا(ص) از آنان پرسید: آیا او اهل نماز است؟

پاسخ دادند: بله ولی نمازش برای او فایده ای ندارد.

رسول خدا(ص) فرمودند: من از کشتن نمازگذاران نهی شده ام».

روایات فراوان و صحیحی وجود دارد که روشن می کند، رسول خدا(ص) از کشتن مشرکان یا منافقانی که نماز را ترک نکرده اند، نهی کرده است... این روایات را برای وهابیانی فراوانی که دستشان به خون شیعیان آلوده شده، مطرح کردم. وقتی فتوای مقبل وادعی را برایشان خواندم، توبه خود را از کشتن شیعه اعلام کردند.

 اشتباه عبدالوهاب وطرفداران وى در نسبت تكفير شيعه به ابن تيميه :

حقیقت چهارم:

از آنجا که برای ما ثابت شده، برادران وهابی، شیعیان را به دلیل وجود فتوای امام ابن تیمیه، می کشند، باید برایشان روشن کنیم: ده ها دلیل وجود دارد که روشن می کند، فتوای ابن تیمیه، درباره نصیریه صادر شده نه درباره شیعیان دوازده امامی. دلایل فراوانی از کتاب های ابن تیمیه وجود دارد که ابن تیمیه تصریح دارد شیعیان دوازده امامی را تکفیر نکرده است. در گفتگوهایم با وهابیان، بسیاری از وهابیان را قانع کرده ام که شیخ محمد عبدالوهاب و پیروانش، سخن شیخ ابن تیمیه را درباره شیعیان دوازده امامی، تحریف کرده اند. این مساله نقش مهمی در تقریب میان شیعیان دوازده امامی و وهابیت دارد.

غفلت شيخ عبدالوهاب از خطر امويان نتيجه تقليد او از ابن تيميه :

حقیقت پنجم:

مساله ای است که در مقدمه به آن اشاره کردم یعنی «نقش بنی امیه در جداکردن اهل سنّت از اهل بیت(علیهم السلام)»... برای شناخت «ساختار اندیشه وهابیت» ضروری است درباره تاثیرگذاری بنی امیه بر فرقه وهابیّت تحقیق و پژوهش کنیم.

پیروان بی گناه این گروه، گمان می کنند، پادشان بنی امیه، همان جانشینان دوازده گانه پیامبر هستند. کسانی که پیامبر آنان را در نظر داشته و درباره شان فرموده: «دین پیوسته به واسطه دوازده نفر حفاظت خواهد شد».

در دوره ای از زندگی ام گمان می کردم کسانی که به بنی امیه انتقاد شدید می کنند، به اسلام انتقاد کرده اند و به حدیث امامان دوازده گانه اشکال گرفته اند. چون معتقد بودم این حدیث حفظ دین را در دستان بنی امیه قرار داده است.

همچنان به یاد می آورم وقتی در عربستان و در دانشکده های وهابیان در یمن تحصیل می کردیم، به دلیل وجود کتاب «منهاج السنة» نوشته امام ابن تیمیه و کتاب «العواصم من القواصم» نوشته امام ابن عربی مالکی به تحقیق «محب الدین خطیب»، شأن بنی امیه را بالا برده، از مقام حضرت علی(علیه السلام) می کاستیم. تمرکز ما بر این دو کتاب، باعث شده تاریخی نادرست را درباره حضرت علی(علیه السلام) با خود همراه کنیم. از سوی دیگر، جانمان سرشار از شیفتگی دشمنان حضرت علی(علیه السلام) شده بود.

در آغاز اگر بخواهیم، در اندیشه وهابیّت، مشکل بنی امیه را حل کنیم، باید اشتباهات ابن تیمیه و ابن عربی را در این دو کتاب، برای وهابیان تشریح نماییم.

به یاد می آورم وقتی این دو کتاب را مطالعه می کردم، گمان می کردم، دفاع از بنی امیه، بخشی جدانشدنی از دین اسلام است همچنین ضروری است از حضرت علی(علیه السلام) به جهت برخی مواضع ایشان انتقاد کنم چون مواضع حضرت علی(ع) باعث به وجود آمدن فتنه های صدر اسلام شده بود!!

معتقد بودیم، اندیشه برتر دانستن حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) اندیشه ای جاهلی است چون ابن تیمیه گفته بود: «مقدم داشتن خاندان رسول خدا(ص) در اثر فرهنگ جاهلیت است. در زمان جاهلیت خانواده رئیسان از دیگران برتر به حساب می آمدند[3]».

وهابیان نتوانسته اند به حقیقت شخصیّت حضرت علی(علیه السلام) چنان که در کتاب و سنّت است، راه یابند، چون همیشه این شخصیت بی نظیر را تحت تاثیر کتاب «منهاج السنة» یا کتاب «العواصم من القواصم» بررسی کرده اند.

به همین جهت همیشه از این سخن «ابن تیمیه» شاد می شدم: «هیچ کدام از امامان چهارگانه اهل سنّت و رهبران فقهی دیگر مذاهب، در فقه خود به حضرت علی(علیه السلام) مراجعه نمی کردند[4]».

به این شکل افتخار ما این بود که از حضرت علی(علیه السلام) استفاده ای نکرده ایم[5]!!

منتقدان و طعنه زنندگان به حضرت علی(علیه السلام) را مدح کرده، به آنان اعتماد می کردیم و فضیلت آنان را بیش از انتقاد کنندگان از دیگران می دانستیم. ما از ابن تیمیه دیدگاه مشهورش را آموخته بودیم: «منتقدان حضرت علی(علیه السلام) گروه های گوناگونی بودند. آنها بافضیلت تر از منتقدان ابوبکر، عمر و عثمان هستند[6]».

بار دیگر از خواننده خواهانیم اندکی بیشتر صبر و تأمّل کنند، سخنان ابن تیمیه درباره حضرت علی(علیه السلام) را بیشتر دنبال کرده، تا آگاه شوند، اندیشه وهابیت به سخنانی ایمان آورده که در اندیشه اش محبّت بنی امیه و ستم به امام علی را غرس کرده است. به همین جهت باید با وهابیّت با حکمت و دقّت تعامل کرد، چون حقیقت «مقام امام علی(علیه السلام)» را نمی شناسند.

***

اکنون باید دید، اشتباه کجا اتفاق افتاده؟ خطر و اشتباه در روشی است که از امام ابن تیمیه و امام ابن عربی، به شکل مشترک، دریافت کرده ایم.

این روش باعث شده میان شرایط حاکمیّت خلفای سه گانه و شرایط زمانی حکومت حضرت علی(علیه السلام) خلط کنیم. تصوّر ما این بود که جنگ ها و مشکلاتی که در زمان حکومت حضرت علی(علیه السلام) انجام شد، پیامدی حتمی بود. این مشکلات بدون مقدماتی از پیش تعیین شده، ناگهانی و به دلیل شیوه حکومت حضرت علی(علیه السلام) به وجود آمد. علّت این تصوّر این بود که از حوادث دردناک بسیاری که در زمان خلفای سه گانه اتفاق افتاده بود، بی اطلاع بودیم. نمی دانستیم این حوادث مقدمه بحران ها و پیامدهای دوران حضرت علی(علی السلام) بوده.

به سبب مشکلات ایجاد شده در زمان خلفای سه گانه، به حضرت علی (علیه السلام) حمله می کردیم.

چون در این کتاب با تکیه بر تجربه ام، به دنبال درمان برادران وهابی خود هستم، به نوبه خود، در پردازش روشی مناسب و مبنایی برای درمان اندیشه وهابیت نسبت به «مساله بنی امیه»، مشارکت می کنم.

ترجیح می دهم در این مساله، با کمال اختصار، تجربه خود را نسبت به بنی امیه، در هنگام تحصیل در عربستان و پیش از آن، در دوره تحصیل در دانشکده های وهابی یمن، بیان کنم.

به یاد می آورم در سال های 1987-1985 میلادی در منزل یکی از قاضیان به نام «احمد عبدالله خجری» جمع شده بودیم. مجموعه ای از شخصیّت های بزرگ در این جلسه حضور داشتند.  شخصیت هایی مانند شیخ مبلّغ «حسن حکیمی» امام جماعت مسجد کبیسی در این جمع بودند. درباره اشتباهات حضرت علی(علیه السلام) صحبت می کردیم. به این نتیجه رسیدیم اگر امام علی(علیه السلام) در زمان زندگی پیامبر(ص) کشته می شد، امّت اسلامی از گرفتاری به فتنه های ایجاد شده به واسطه زنده ماندن حضرت علی(علیه السلام) بعد از پیامبر(ص) در امان می ماند! تمامی شرکت کنندگان در جلسه تحت تاثیر دو کتاب «منهاج السنة» و «العواصم من القواصم» بودند. این دو کتاب، منبع اصلی شناخت امام علی(علیه السلام) و همچنین منبع اصلی شناخت بنی امیّه نزد وهابیّت است. این دو کتاب در قلب خوانندگان، ولایت بنی امیه و جفا به امام علی(علیه السلام) را غرس می کند.

بعد از سفر تحصیلی به دانشگاه امام محمد بن سعود در عربستان، ارتباطم به بنی امیه تحت تأثیر ده ها کتاب و رساله دکترا و کارشناسی ارشد، که در عربستان منتشر شده بود، قویتر شد. در این کتاب ها، از امام علی(علیه السلام) انتقاد می شد و از بنی امیه ستایش! چون این کتاب ها برخواسته و مولود دو کتاب «المنهاج» و «العواصم» هستند.

در حقیقت برای این دوره نخستین در زندگی ام، اهمیّتی بیش از این قائل نیستم که بتوانم با استفاده از این دوره، بسیاری از برادران وهابی را که همچنان تحت تاثیر این تفکر زندگی می کنند، نجات دهم. حوادثی که برای من در دانشکده های وهابی یمن و همچنین دانشکده امام محمد بن سعود عربستان، اتفاق افتاده، هر چه بوده گذشته است ولی شناخت تجربه من برای آگاهی از ارتباط وهابیّت با بنی امیه مهم است.

به بررسی و پژوهش عمیق درباره مساله بنی امیه توجهی نداشتم تا این که برای تحصیل در سال 1988 میلادی به عربستان مسافرت کردم.

فرق ميان روش ابن تيميه وابن عبدالوهاب وميان روش سيد قطب در موضوع بنى اميه :

وقتی به عربستان رسیدم، میدان مبارزه بزرگی را میان پیروان روش سید قطب در تعامل با امام علی(علیه السلام) و بنی امیه، با پیروان روش ابن تیمیه و ابن عربی دیدم.

با این درگیری آشنا نبودم. مساله ای که در عربستان، توجه من را به خود جلب کرد، حمله شدیدی بود که بر ضد سید قطب انجام می شد. کتاب ها و مقاله هایی به شکل مجانی در دفاع از عثمان بن عفان-رض- و در دفاع از ابوسفیان و معاویه و عمروبن عاص توزیع می شد. درباره تمام شخصیت ها و نمادهای بنی امیه کتاب منتشر شده بود. این کتاب ها در مقابل حمله سید قطب به شخصیّت های بنی امیه از عثمان بن عفّان تا آخرین حاکم بنی امیه نگاشته شده بود.

فتوای شیخ و استاد من، شیخ «بن باز» مفتی کشور عربستان درباره سید قطب، به شکل مجّانی در همه جا توزیع می شد. شیخ بن باز، به جهت انتقاد سید قطب از عثمان بن عفّان و تمامی شخصیت های بنی امیه، او را گمراه معرفی کرده بود.

این مبارزه، بین ما، تحصیل کنندگان دانشگاه امام محمد بن سعود، سر و صدای زیادی برپا کرده بود. در میانه این درگیری ها، کتاب «العتب الجمیل علی أهل الجرح و التعدیل» نوشته امام «محمد بن عقیل بن عمر شافعی» را مشاهده کردم. بعد از مطالعه این کتاب اشتباهات ابن تیمیه و ابن عربی در حمله به اصحاب کساء و محبّتشان به بنی امیه را درک کردم.

شروع به مقایسه دو روش موجود در عربستان کردم: روش سید قطب و روش ابن تیمیه در موضع گیری نسبت به حضرت علی(علیه السلام) و بنی امیه. به سخنان سید قطب درباره عثمان بن عفّان، معاویه و عمربن عاص و ... مراجعه کردم. با توجه به این که تخصص من علوم حدیث بود، سخنان سید قطب را در کتاب های حدیثی، با سندهای صحیح پیدا کردم.

فرق ميان روش ابن تيميه ابن عربى مالكى وابن عبد  الوهاب وميان روش سيد قطب در معرفت امام على  :

در همان وقت در کتاب «کتب و شخصیات»، نوشته های ابن تیمه و سید قطب را درباره امام علی(علیه السلام) مقایسه کردم. در افکار سید قطب مطالب جدیدی را یافتم که پیشتر نمی دانستم. در همان وقت هر چه بیشتر کتاب های سید قطب را می خواندم، دشمنی امام علی(علیه السلام) از دلم بیشتر بیرون می رفت و ارتباطم با بنی امیه کمتر می شد.

نتیجه این شد که این بار نه با نگاه تقلیدی که با نگاه انتقادی دو کتاب «منهاج السنة» و «العواصم من القواصم» را بررسی کردم. سید قطب انتقادهای این دو کتاب از حضرت علی(علیه السلام) و فضائلی را که برای بنی امیه ذکر کرده بودند، از ریشه رد کرده بود.

کتاب ها و مقالات زیادی وجود دارد که سید قطب را جزو غلو کنندگان درباره حضرت علی(علیه السلام) و جاهل به مقام اصحاب پیامبر(ص) برشمرده است. ولی من با روش محدثان پیش رفتم، دیدم سید قطب از ابن تیمیه، در شناخت تاریخ امام علی(علیه السلام) و بنی امیه آگاه تر بوده است. از برادران، دوستان و بستگان وهابی ام خواهش دارم، در تجربه من بیاندیشند. این خاطرات را تنها تجربه ای شخصی، تاریخی و پایان یافته ندانند که دلیلی برای صرف کردن وقت و صحبت کردن درباره آن وجود ندارد. این تجربه ارتباطی بسیار قوی با پیوند وهابیان و بنی امیه دارد. انتقادها و نکات منفی که درباره امام علی(علیه السلام) در پایان نامه های دانشگاهی عربستان تحت عنوان «پژوهش هایی درباره علی بن ابی طالب(علیه السلام)» مطرح می شود.

در اینجا نمونه هایی از این کتاب هایی را که وهابیان به قصد دفاع از بنی امیه یا به قصد طعنه زدن به امام علی(علیه السلام) توزیع می کنند، ذکر می کنیم. هر چند برخی از این کتاب ها به قلم شخصیت های وهابی نیست:

«محاضرات عن الدولة الأمویّة» نوشته شیخ خضری بک. این کتاب را وهابیان ترویج می کنند، چون نویسنده در این کتاب، یزید بن معاویه را ستایش کرده و از امام حسین(علیه السلام) انتقاد می کند.

«بنو أمیّة» نوشته دکتر عبدالحلیم عویس. این کتاب را در دفاع از بنی امیه و به قیمت قدرناشناسی از امام علی، حسن و حسین(علیهم السلام) نگاشته است.

«حقائق عن أمیرالمؤمنین یزید بن معاویة» نوشته هزاع شمری.

«تعلیقات الشیخ محب الدین الخطیب علی کتاب العواصم من القواصم» حواشی محب الدین سرشار از ستایش یزید بن معاویه و تمامی خاندان بنی امیه و انتقاد از امام حسین(علیه السلام) است.

«العهد الأموی» نوشته مورّخ معاصر محمود شاکر. وهابیان این نویسنده را ستوده اند. او به شدّت از بنی امیه دفاع می کند. بین او سید قطب مبارزه فکری بزرگی درباره عثمان بن عفان، معاویه و عمرو بن عاص در گرفته است.

«خلافة علی بن أبی طالب» نوشته دکتر وهابی عبدالحمید بن علی ناصر فقیهی. این کتاب پایان نامه کارشناسی ارشد نویسنده است که از طرف دانشگاه اسلامی مدینه در عربستان صادر شده است... در این کتاب از شیوه بیعت امام علی(علیه السلام) انتقاد شده است. او معتقد است بیعت امام علی(علیه السلام) پدیده نسنجیده ای بود که عمر نسبت به آن هشدار داده بود. همچنین تصریح می کند که مجلس شورا برای انتخاب امام علی(علیه السلام) تشکیل نشده است و حوادث اتفاق افتاده و حضور اعراب بی تمدن، بیعت حضرت علی(علیه السلام) را تحمیل کرده بود.

«هند بنت عتبة» نوشته وهابی منیر محمد غضبان. در این کتاب هند جگر خوار ستوده شده و از اهل بیت پیامبر(ص) انتقاد شده است.

«الخلیفة المفتری علیه» به قلم نویسنده وهابی محمد صادق عرجون. در این کتاب مقام بنی امیه را بالابرده، به امام علی(علیه السلام) طعنه می زند.

«من سبّ الصحابة و معاویة فأمّه هاویة» به قلم نویسنده وهابی محمد بن عبدالرحمن مغربی.

ديدگاه سيد قطب در صحابه پيامبر كه عبدالوهاب در آنها غلو كرده است :

شاید یکی از مسائلی که بر ما واجب می کند، وهابیان را به دیدگاه عالمان اهل سنّت درباره اهل کساء و همچنین بنی امیه آگاه کنیم، درمان برادران وهابی از بیماری «غلو» درباره بنی امیه است.

این پدیده کوتاهی در حق اهل بیت[7] است.

در این جا مایل هستم دیدگاه شهید سید قطب را درباره برخی صحابه که در به قدرت رسیدن بنی امیه نقش اساسی داشتند، بیان کنم. چون خودم با استفاده از کتاب های حدیثی اهل سنّت، صحّت گفته های سید قطب را به دست آورده ام، این عبارات را نقل می کنم. برای من روشن شد که روش سید قطب به حقیقت نزدیکتر از روش ابن تیمیه است.

در اینجا دیدگاه سید قطب را همانگونه که شیخ ربیع مدخلی در کتابش به نام «أضواء إسلامیة» خلاصه کرده، مطرح می کنم:

«موضع سید قطب نسبت به عثمان و اغلب صحابه-رضوان خداوند بر آنها باد- چه بوده؟ سید قطب به خلیفه راشد، شهید مظلوم عثمان بن عفّان-رضوان خدا بر او باد- طعنه زده و ناسزاگویی کرده است:

خلافت او را نامشروع دانسته. سید قطب گفته: «ما به مشروع بودن خلافت علی (ع) تمایل داریم زیرا در مسیر طبیعی خلافت شیخین بوده، ولی دوران عثمان شکافی در بین خلافت شیخین و خلافت حضرت علی بود»[8].

گمان کرده تصوّر حقیقت حاکمیّت، بدون تردید مسایلی در دوران عثمان تغییر می دهد...

سید قطب ضمن انتقاد از عثمان-رض- گفته: «عثمان معتقد بود رهبری مسلمانان، به او آزادی استفاده از اموال مسلمانان و هبه و هدیه کردن این اموال را می دهد. در بیشتر مواقع به منتقدان خود نسبت به این سیاست، پاسخ می داد: «اگر این گونه رفتار نکنم، در چه محدوده ای رهبر هستم»؟ همچنان که گمان می کرد، رهبر بودن به او اجازه خواهد داد خواندان بنی معیط و بنی امیه را که خویشاوندان او بودند، بر سرنوشت مسلمانان مسلّط کند. در میان این افراد، حکم بن مروان یعنی کسی بود که پیامبر او را از مدینه بیرون کرده بود. تنها به این دلیل که حق خود می دید خویشاوندنش را اکرام کرده، به آنها رسیدگی کند».

سید قطب گفته است: «عثمان در روز ازدواج دخترش با حارث بن حکم، از هزینه بیت المال به او دویست هزار دهم هدیه داده است».

او را متّهم کرده، بسیاری از ولایات را به خاندانش بخشیده است. در کتاب عدالت اجتماعی در اسلام، ص187 چاپ پنجم نوشته است: «به جز مساله اموال! سرپرستی ایالت های متعددی، به خویشاوندن عثمان واگذار می شد. یکی از این افراد معاویه بود که عثمان فرمانروایی او را توسعه داد و فلسطین و حمص را هم تحت سیطره قدرت او درآورد. رهبران چهار لشکر را برای او جمع کرد و زمینه مطالبه پادشاهی را بعد از عثمان در زمان خلافت علی بن ابی طالب، فراهم نمود معاویه [در این دوره] مال و سپاهیان زیادی جمع آوری کرد».

عثمان را به انحراف از روح اسلام متهم کرده است...

انقلاب بر ضد عثمان را ستوده است و معتقد بود این انقلاب از مواضع عثمان به روح اسلام نزدیک تر است...

ادعا کرده، توافقات نابجا، در پایان باعث رسیدن خلافت به عثمان شده است.

متّهم کردن عثمان به ایجاد زمینه برای تشکیل دولت اموی در زمان زندگی.

 سید قطب، عثمان را به بستر سازی برای مبانی اموی دور از روح اسلام نموده است. و طعنه های شدید دیگر...[9] ».

نقش سيد قطب در نجات من از ديدگاه ابن تيميه وابن عبدالوهاب در مورد امام على وبنى اميه :

در حقیقت سخنان سید قطب برای من و برخی دیگر از دوستانم در دانشگاه امام محمد بن سعود،  انقلاب جدیدی علیه مطالعاتمان درباره عثمان بن عفّان در کتاب های ابن تیمیه بود.

سخنان سید قطب در پیدایش اختلاف میان بخش بزرگی از فرزندان جامعه عربستان و یمن، نقش آفرینی کرد. در این جا قصد دارم ارتباط سخنان سید قطب را با تجربه خود و تجربه بسیاری از بردران وهابی بیان کنم. کتاب های سید قطب مساله جدیدی را برانگیخت.

از وقتی به عربستان وارد شدم، کتاب های سید قطب را برادرش، «محمد قطب» با اقامتی که در عربستان، در تمامی شهرهای عربستان توزیع کرد. در عربستان میدان نبرد جدیدی شروع شد که میدان فکری پیشین را کم رونق کرده بود، مساله از حمله به امام علی(علیه السلام) که پیشتر به آن اشاره کردیم- قبل از ورود کتاب های سید قطب به عربستان و یمن- به سخن درباره عثمان تغییر پیدا کرد. به جای اینکه درباره انتقادهای وارد شده به حضرت علی(علیه السلام) گفتگو کنیم، محور سخن به انتقادهای مطرح شده درباره عثمان و بنی امیه تبدیل شده بود. حتی دیدیم در نوشته های سید قطب از خلافت عمر بن خطاب هم انتقاد شده است. شیخ وهابی ربیع مدخلی در این باره می نویسد:

«کسانی که در رفتار و روش های سید قطب، دقّت نظر داشته باشد، مذهب او را خواهد شناخت و درک می کند او حتی از عمر هم ناراضی بود، زیرا عمر در طول زندگی خود در بخشش از بیت المال به برخی افراد بیشتر عطا می کرد. به نظر سید قطب، بیشتر اجرت دادن، سنّت عمر بوده است. سید قطب از روی تقیّه، انتقاد به عمر بن خطاب را ترک کرده است[10]».

به نظر من بیان دیدگاه های سید قطب درباره برخی صحابه، برای درمان اندیشه وهابیّت از مشکل غلو درباره برخی صحابه ضروری است.

ديدگاه سيد قطب در مورد امام حسين ونقش او در نجات بنده از تفكر ابن تيميه وتفكر عبد الوهاب :

در پایان فراموش نمی کنم اشاره کنم، سخنان سید قطب، درباره امام حسین(علیه السلام)، در دانشگاه امام محمد بن سعود، معرکه بزرگی را پدید آورد. ما بنا به روش ابن تیمیه و ابن عربی مالکی، معتقد بودیم جنبش امام حسین(علیه السلام) در کربلاء، جنبشی منحرف از مسیر صحیح بوده است... عبارات سید قطب در دانشگاه، مطرح شد و انقلابی بزرگ را در جای جای کشور عربستان پدید آورد.

مجال محدود، اجازه طرح تمامی عبارات سید قطب درباره امام حسین(علیه السلام) را نمی دهد. به همین جهت به این سخن ارزشمند اکتفا می کنم:

شهید سید قطب در تفسیر آیه 51 سوره غافر «إنّا لننصر رسلنا و الذین آمنوا فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الأشهاد» در تفسیر «فی ظلال القرآن» گفته:

«مردم معنای پیروزی را در قالب مشخص، شناخته شده برای خود محدود کرده، نگاهی نزدیک بین به پیروزی دارند، در حالی که پیروزی شکل های گوناگونی دارد. گاهی اوقات، در دید انسانهای کوته نگر، برخی پیروزی ها به شکل شکست جلوه گر می شود. ابراهیم(علیه السلام) در آتش افکنده می شود ولی از عقیده و دعوت الاهی خود برنمی گردد. آیا این موضع پیروزمندانه است یا موضع شکست؟ بدون شک در منطق عقیده، ابراهیم در حالی که به آتش افکنده می شد، در اوج قله پیروزی بود، همچنین وقتی از آتش نجات یافت، بار دیگر پیروز شد. این چهره ای از پیروزی است و آن هم چهره ای دیگر. در ظاهر فاصله زیادی با پیروزی دارد ولی در حقیقت بسیار نزدیک به پیروزی است.

حسین- که رضوان الاهی شامل حالش باد- با چنین عظمتی و در عین حال به چنین شکل فاجعه آمیزی به شهادت می رسد، شهادت حسین پیروزی بود یا شکست؟ با نگاه ظاهر بین و معیارهای کوچک، شهادت حسین شکست بود ولی در حقیقت خالص و بی شائبه، و بر اساس معیارهای بزرگ، عین پیروزی است. زمین برای تمامی شهدا، با عشق و محبّت بال می گشاید، قلب ها برای شهید به تپش و با غیرت به جوشش می افتد. فداکاری باید مانند حسین -رضوان الاهی شامل حالش باد- باشد. شیعیان و غیر شیعیان، حتی بسیاری از غیر مسلمانان در این فداکاری یکسان هستند.

چه بسیار شهیدانی که اگر هزار سال هم زندگی می کردند، آنگونه که با شهادتشان عقیده را یاری کردند، نمی تو انستند به عقیده شان خدمت کنند. هیچ چیز مانند آخرین خطبه ای که شهید با خون خود می نویسد، نمی تواند این همه معنا را در قلب ها جا دهد و هزاران نفر را به انجام کارهای بزرگ وادارد. شهید همواره جنبش آفرین و حرکت بخش فرزندان و نوادگانش و چه بسا حرکت بخش و جنبش آفرین در طول تاریخ و برای تمامی نسل ها باقی خواهد ماند[11]».

و این چنین، عبارات زیادی از سید قطب وجود دارد که در آن، به تمامی منتقدان انقلاب امام حسین(علیه السلام) از ابن تیمیه تا محب الدین خطیب پاسخ داده است.

مساله ای باقی مانده است: باید به خاطر سپرد نسل جدید وهابیان در جهان، اغلب سید قطب را دوست دارند ولی روش او را در تعامل با صحابه، بنی امیه و اهل بیت(علیهم السلام) نمی شناسند. به همین جهت ضروری است برای نجات اندیشه وهابیت از روش ابن تیمیه و محب الدین خطیب، روش سید قطب و دلایل اثبات صحت این روش را از کتاب های حدیثی اهل سنّت، مطرح کنیم.


 

[1] ر.ک به کتاب او با نام «إلحاد الخمینی فی أرض الحرمین» و کتاب دیگرش با نام «الخروج من الفتنة»

[2] صحیح بخاری باب سفر الامام علی و خالد بن الولید إلی الیمن

[3] منهاج السنّة النبویة،  ابن تیمیه 1/6

[4] همان 4/142

[5] درباره این موضوع به کتاب «الزلزال- انتصار الحق» مراجعه کنید. این کتاب دربردارنده مناظره ای است که بین من و شیخ عثمان خمیس درباره این موضوع انجام شده است.

[6] منهاج السنة 5/7

[7] در کتاب الزلزال- انتصار الحق که عبارت است از مناظرات من و شیخ عثمان خمیس، به شکل تفصیلی این مساله را مطرح کرده ام.

[8] العدالة الإجتماعیة فی الإسلام شهید سید قطب ص206 چاپ پنجم

[9] أضواء إسلامیة، ربیع مدخلی ص 31 به بعد. در این کتاب انتقادهای سید قطب را از برخی صحابه که در مقابل حضرت علی(علیه السلام) ایستادند، خلاصه نموده است.

[10]  . أضواء إسلامیّة ص53

[11]  فی ظلال القرآن سید قطب تفسیر سوره غافر