فهرست

مقدمه: 5

درس اول: کليات... 9

1. ضرورت طرح بحث: 10

1.1.تأکيد پيامبر و اهل بيت:: 10

1.2.ارتباط با مساله امامت. 17

1.3.غدير مظهر وحدت. 19

1.4. اهتمام ويژه علماي فرقين در اين باب. 22

1.5.آداب  ويژگيهاي اين روز 24

1.6. آمار از واقعه غدير خم. 30

2.1.برخورد عايشه: 34

2.2. سخن  برخي ديگر از اصحاب. 36

3. مفهوم شناسي. 39

4. سير حرکت رسول الله9 از مدينه تا حجفه 41

پرسش و پژوهش.. 44

منابعي براي مطالعه بيشتر 44

درس دوم : 45

2.1. آيات غدير 46

2.1.1. آيه اول: 46

2.1.2. آيه دوم. 47

2.1.3. آيه سوم: 51

2.1.4. آيه چهارم و پنجم: 53

2.2. خطبه غدير 56

2.3. اثبات امامت حضرت علي7... 61

پرسش و پژوهش: 73

منابعي  براي مطالعه بيشتر 73

درس سوم :سوالات و شبهات... 74

سؤالات شيعه 75

شبهات.. 80

علل مخالفت با غدير : 81

انواع اشکالات به حديث غدير 84

درس چهارم :پيامدها 170

ثمرات پذيرش غدير . 171

1_ اکمال دين. 171

2ـ اتمام نعمت. 171

3ـ اتمام حجت. 171

4ـ حفظ ميراث و آثار انبيا. 171

5ـ معرفي الگوي کامل براي زندگي. 171

6ـ شيعيان و عرفان علوي. 171

7_ .ولايت فقيه تداوم امامت. 175

ثمرات عدم پذيرش غدير. 178

درون مذهبي: 178

برون مذهبي. 179

پرسش و پژوهش... 187

منابعي براي مطالعه بيشتر 187

کتابنامه 188

 

 

 

مقدمه:

غدير خم سند حقانيت شيعه است؛1400سال است که بر تارک تاريخ مي درخشد و راهنما و هدايت گر خيل عظيمي از بشريت بوده است. غدير خم واقعه اي است که هيچ کس در وقوع آن شک نکرده و از جمله احاديث متواتر است؛غديرخم به علت ويژگي و اهميتي که دارد،تنها عيدي است که از سوي اهل بيت«عيد الله الاکبر»ناميده شده است. غدير خم تنها دليل مستندي است که دشمنان بيش از همه از آن واهمه دارند. غدير خم تنها عيدي است که غرض ورزان همت زيادي در خاموش کردن نور پر فروغش صرف کرده اند. غدير خم از مهم ترين ادله اي است که شبهات زيادي براي آن تراشيده اند.

علت تاکيد شيعه به حديث غدير:

با توجه به مطالب ذيل مي توان به علت تأکيد شيعه بر مسأله غدير پي برد.

امامت پيامبر9:

امام صادق7 در پاسخ سؤال محمد بن حرب هلالي فرمودند:

« فَالنَّبِيُّ إِمَامٌ وَ نَبِيٌّ وَ عَلِيٌّ  إِمَامٌ لَيْسَ بِنَبِيٍّ وَ لَا رَسُول[1]‏؛ پيامبر اكرم9 هم امام بود و هم نبىّ ، ولى على7 امام بود ، نه نبىّ و رسول‏ ».

اين امامت پيامبر9 هم در دوران حيات ايشان است، هم پس از مرگ حضرت ، در حديث مرفوعه اي امام صادق7 فرمودند:

« يا أَيُّهَا النَّاسُ انَّ رَسُولَ اللَّهِ امامٌ حَيّاً وَ مَيِّتاً[2]؛ اى مردم! همانا رسول خدا9 در حال حيات و ممات پيشوا و امام (همگان) است.»

امير المؤمنين7 نيز ايشان را امام اهل تقوا دانستند:  «فَهُوَ امامُ مَنِ اتَّقى‏ وَ بَصيِرَةُ مَنِ اهْتَدى[3]‏؛ پيامبر اكرم9 پيشواى پرهيزكاران و روشنى ديده طالبان هدايت است.»

 

اهل سنت نيز امامت انبياء: را نيز قبول دارند.مثلا درباره امامت حضرت عيسي اينگونه نقل نموده اند:

قال رسول اللَّهِ وَالَّذِي نَفْسِي بيده لَيُوشِكَنَّ أَنْ يَنْزِلَ فِيكُمْ بن مَرْيَمَ إِمَامًا مُقْسِطًا وَحَكَمًا[4]؛ پيامبر اکرم 9 فرمودند: عيسي بر شما نازل مي گردد در حاليکه امام عادلي است.

امامت حضرت عيسي در قرآن نيامده است، و با توجه به حديث مذکور قابل پذيرش است

ليکن در قرآن با کنايه از امامت رسول الله9 ياد شده است . در سوره احزاب مي خوانيم:

( النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ في‏ كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِيائِكُمْ مَعْرُوفاً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً [5]).

در اين آيه خداوند مقام اولويت را براي رسولش تعيين مي کند، و مي دانيم اولويت و حاکميت از شؤونات امام است . و اگر رسول الله9 امام نبود اقتداء به ايشان صحيح نبود. بزدودي حنفي در اين زمينه مي گويد:

چون پيامبر9 رسول و امام است اقتداء به ايشان واجب است، و در اين شبهه اي نيست..[6] ؛

حال که پيامبر9 امام است، بايد در فهم قرآن به او رجوع نمود. زيرا قرآن مقام تبيين و تفسير آيات را مخصوص ايشان مي داند: ( بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ[7]).  وقتي تبيين « ذکر» به پيامبر9 سپرده شده، به همين جهت بايد در آنچه نمي دانيم به  اهل ذکر  رجوع کنيم : ( فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ[8]). حال « اهل ذکر» چه کساني هستند . به حکم آيه: ( فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبينَ[9]) . علي بن ابي طالب7 نفس پيامبر است . و وصيت پيامبر هم بر اين تعلق گرفته بود، تا از علي7 پيروي کنيم :

« قال رسول الله من امن بالله  و صدقني بولايه علي بن ابي طالب ،من تولاه فقد تولاني و من تولاني فقد تولي الله و من احبه فقد احبني ومن احبني فقد احب الله[10]»

و مطابق آيه : ( ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِك‏..[11]) . ما نبايد نفس خودمان  بر نفس پيامبر9 مقدم کنيم. در نتيجه مصداق بارز اهل ذکر علي بن ابي طالب7 است.

نتيجه مي گيريم:

جانشين پيامبر هم بايد امام باشد، و هم مأذون از طرف ايشان. بهترين دليلي که امامت حضرت علي7 را ثابت مي کند حديث غدير است . به همين علت شيعيان بر اين حديث تأکيد دارند، زيرا نمي خواهند شخص ديگري را بر  نفس رسول الله9 مقدم کنند، و در مقابل آن کساني که غير از نفس رسول الله9 را امام خود دانسته اند، به پيروان خود گفته اند، در مباحثه با شيعيان از حديث غدير سخن نگوييد. همانگونه که ابوحنيفه بزرگ احناف به پيروانش دستور داده بود:

 « ...فَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ قَدْ قُلْتُ لِأَصْحَابِنَا لَا تُقِرُّوا لَهُمْ بِحَدِيثِ غَدِيرِ خُمٍّ فَيَخْصِمُوكُمْ[12] ؛ ابوحنيفه گفت: به حديث غدير اعتراف نکنيد که شکست ميخوريد. »

با توجه به اهميت اين موضوع  و با استعانت از مولاي غدير ،دست به قلم شديم تا متني درسي پيرامون غدير خم به رشته تحرير در آيد تا در آن به اختصار با برخي از مطالب مهم پيرامون اين فضيلت حضرت علي7 آشنا شويم ؛

 

حوزه علميه اصفهان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس اول: کليات

شعر:

ابن حماد عبدي:

يوم الغدير لاشرف الايام                  واَجلُها قدرا علي الاسلام

يوم اقام الله فيه امامنا                    اغني الوصي امام کل امام

قال النبي بدوح خم رافعا                 کف الوصي يقول للاقوام

من کنت مولاه فذا مولي له             بالوحي من ذي العزه العلام

 

آيت الله کمپاني:

باده ساقيا ولي زخم غدير                            چنگ بزن مطربا ولي به ياد امير

تو نيز اي چرخ پير بيا زبالا به زير                  داد مسرت بده ساغر عشرت بگير

بلبل طبعم چنان قافيه پرداز شد                    که زهره در آسمان به نغمه دمساز شد

وادي خم غدير  منطقه نور شد                      يا زکف عقل پير تجلي طور شد.

 

 

 

خلاصه درس:

در اين درس با برخي از امور مقدماتي چون: ضرورت بحث ، مفهوم شناسي، آماري از واقعه غدير، علت تأکيد شيعه به حديث غدير آشنا مي شويم.

 

1. ضرورت طرح بحث:

قبل از ورد به هر بحثي لازم است تا جهت انگزيش بيشتر ابتدا با ضرورت طرح آن موضوع آشنا شويم، به همين علت به برخي از اموري که به ضرورت مطرح شدن بحث از واقعه غدير دلالت دارد اشاره مي کنيم.

1.1.تأکيد پيامبر و اهل بيت::

تاکيد فراوان پيامبر 9و اهل بيت  در اين باره خود دليلي است بر اهميت موضوع و عنايت به تبليغ و تبيين اين مسأله مهم. در ادامه به برخي از کلمات نوراني معصومين درباره اهميت غدير اشاره مي کينم.

 پيامبر اکرم9 :

1. « فليبلغ الحاضر الغائب وَ الْوَالِدُ الْوَلَدَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ [13] ؛پس حاضرين بايد خبر دهند و پدران تا صبح قيامت به فرزندان خبر دهند».

2. روزى رسول گرامى اسلام9 به اميرمومنان7 فرمود: اى على، خداوند آيه: (يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک) را در باره ولايت تو بر من نازل کرد. اگر آنچه به من امر شده تبليغ نکنم، عملم باطل است و کسى که خدا را بدون ولايت تو ملاقات کند، کردارش باطل است. اى على7، من جز سخن خدا نمى‏گويم .[14]

امير المومنين7:

1.مردي به مولي علي7 فرمود:

«  ...فاخبرني بافضل منقبه لک من رسول الله فقال: نصبه اياي بغدير خم فقام لي بالولايه من الله عزوجل بامر الله تبارک وتعالي[15] ؛ بهترين فضيلتي که پيامبر9 براي شما فرمود چه بود ،حضرت علي7 فرمودند: معرفي کردن من به عنوان امام در غدير خم».0

ابو الفتوح رازي نقل کرده است  :

« کميت اسدي(م 126) بعد از سرودن هاشميات خود شبي مولي7 را در عالم رؤيا ديد, امير المومنين 7 از او خواستند تا شعرش را براي او بخواند .کميت خواند:

و يوم الدوح دوح غدير خم   ابان له الولايه لو اطيعا

در روزي که از درخت ها سايابان درست کردند؛ از درختان غدير خم

 رسول خدا ولايت علي بن ابي طالب را بر مردم آشکار کرد.

حضرت7 فرمودند: راست گفتي و بعد خودشان اين بيت را سرودند:

و لم ار مثل ذاک اليوم يوما  و لم ار مثله حقا اضيعا[16]

2. در حديثي ديگر فرمودنند :

« اين روز روز عظيم الشاني است[17] » .

3. حضرت علي7 به ابوبکر  فرمود:

بر اساس حديث پيامبر9 در روز غدير، آيا من مولاى تو و هر مسلمانى هستم يا تو؟ ابوبکر گفت: شما. [18]

امام حسن7:

ازامام جعفر صادق7 چنين روايت شده است:

امام حسن7 هنگامى که مى‏خواست با معاويه آتش بس اعلام کند، به او فرمود: امت مسلمان از پيامبر9 شنيدند که در باره پدرم فرمود :«انه منى بمنزله هارون من موسى»؛ همچنين ديدند که پيامبر9 وى را در غديرخم به عنوان امام نصب فرمود.[19]

 امام حسين7:

سليم بن قيس مى‏نويسد:

امام حسين7 قبل از مرگ معاويه خانه خدا را زيارت کرد. سپس بنى‏ هاشم را جمع کرده فرمود: آيا مى‏دانيد پيامبر اکرم9, على7 را در روز غدير خم نصب کرد؟ همگى گفتند: آرى.[20]

امام سجاد7:

ابن اسحاق، تاريخ نويس معروف، مى‏گويد:

به على بن حسين7 گفتم:«من کنت مولاه فعلى مولاه» يعنى چه؟ حضرت فرمود: «اخبرهم انه الامام بعده»؛به آنها خبر داد که اوست امام بعد از خودش.[21]

 امام باقر7:

ابان بن تغلب مى‏گويد: از امام باقر7 در باره گفته پيامبر9:«من کنت مولاه فعلى مولاه» پرسيدم: حضرت فرمود:

اى اباسعيد، پيامبر9 فرمود: اميرمومنان7 در ميان مردم جانشين من خواهد بود.[22]

 

 

 

 

 

امام صادق7:

1. ... فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ 9أَوْصَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ7 أَنْ يَتَّخِذَ ذَلِكَ الْيَوْمَ عِيداً وَ كَذَلِكَ كَانَتِ الْأَنْبِيَاءُ: تَفْعَلُ كَانُوا يُوصُونَ أَوْصِيَاءَهُمْ بِذَلِكَ فَيَتَّخِذُونَهُ عِيداً‌[23] ؛  در وصيتي پيامبر9 به حضرت علي7 فرمود : روز غدير را عيد بگير.. .»

2.  روز غدير خم افضل و بالاترين عيد هاي امت من است.[24]

3.  مردى معتزلى از ايشان در باره سنت پرسيد. حضرت در پاسخ فرمود:

هر چيزى که فرزند آدم به آن نياز دارد (حکم آن) در سنت خدا و پيامبر9 وجود دارد و چنانچه سنت نبود، خداوند هرگز بر بندگان احتجاج نمى‏کرد.مرد پرسيد: خداوند با چه چيزى بر ما احتجاج مى‏کند؟حضرت فرمود:«اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتى و رضيت لکم الاسلام دينا»؛بدين وسيله ولايت را تمام گردانيد و اگر سنت يا فريضه تمام نبود، خدا به آن احتجاج نمى‏کرد.[25]

امام کاظم7:

عبدالرحمن بن حجاج از حضرت موسى بن جعفر7 در باره نماز در مسجد غديرخم[26] پرسيد. حضرت در پاسخ فرمود:

«صل فيه فان فيه فضلا و قد کان ابى يامربذلک؛ نماز بخوان، بدرستى که در آن فضل فراوان وجود دارد و پدرم به آن امر مى‏کرد».[27]

 

 

 امام رضا 7

1. اين روز عيد اهل بيت است؛ هرکس اين روز را عيد بگيرد خداوند مالش را زياد مي کند؛

...مثل المؤمنين في قبولهم ولاء أمير المؤمنين في يوم غدير خم كمثل الملائكة في سجودهم لآدم، و مثل من أبي ولاية أمير المؤمنين في يوم الغدير مثل إبليس‏... .[28]

2. محمد بن ابى نصر بزنطى مى‏گويد: خدمت امام رضا7 بودم، در حالى که مجلس پر از جمعيت بود و با يکديگر درباره غدير گفتگو مى‏کردند، برخى از مردم اين واقعه را منکر شدند؛

 امام فرمود:

پدرم از پدرش روايت کرد که روز غدير در ميان اهل آسمان مشهورتر است تا ميان اهل زمين. سپس فرمود: اى ابى نصر، «اين ماکنت فاحضر يوم الغدير؛ هر کجا که هستى در اين روز نزد اميرمومنان7 باش.» بدرستى که در اين روز خداوند گناه شصت سال از مردان و زنان مومن و مسلم را مى‏آمرزد و دو برابر آنچه در ماه رمضان از آتش دوزخ مى‏ رهاند؛ در اين روز آزاد مى‏کند...

 سپس فرمود:

«والله لوعرف الناس فضل هذا اليوم بحقيقه لصافحتهم الملائکه کل يوم عشر مرات؛ اگر مردم ارزش اين روز را مى‏دانستند، بى‏ترديد فرشتگان در هر روز ده بار با آنان مصافحه مى‏کردند.».[29]

امام جواد7:

جواد الائمه 7در ذيل آيه: (يا ايهاالذين آمنوا اوفوا بالعقود[30])چنين روايت کرد:

پيامبر9 در ده مکان به خلافت اشاره کرده است؛ سپس آيه: ( يا ايهاالذين آمنوا اوفوا بالعقود)نازل شد.[31]

در توضيح اين روايت بايد گفت: آيه ياد شده در اول سوره مائده است. اين سوره،آخرين سوره ‏اى است که برپيامبر‏اکرم 9 نازل شد. در اين سوره، «آيه اکمال» و «آيه تبليغ، که ناظر به واقعه غدير است، وجود دارد.

 امام هادي7:

روز غدير عيد است و افضل اعياد نزد اهل بيت و محبان ايشان به شمار مي آيد.

 امام حسن عسکرى7

1. حسن بن ظريف به امام حسن عسکرى7 نامه نوشت و پرسيد: گفته پيامبر9«من کنت مولاه فعلى مولاه» يعنى چه؟

حضرت در پاسخ فرمود:

«اراد بذلک ان جعله علما يعرف به حزب الله عند الفرقة؛خداوند اراده فرمود که اين جمله، نشان و پرچمى باشد تا حزب خدا هنگام اختلافها با آن شناخته شود.».[32]

2. اسحاق بن اسماعيل نيشابورى مى‏گويد: امام عسکري7 به ابراهيم چنين نوشت:

خداوند متعال با منت و رحمت خويش واجبات را بر شما مقرر کرد. اين کار به سبب نياز او نبود، بلکه رحمت او بود که متوجه شما شد. هيچ معبودى جز او وجود ندارد؛ او چنان کرد تا ناپاک را از پاک جدا سازد، و اندرون شما را بيازمايد تا به سوى رحمت او پيش بگيرد، و منازل شما در بهشت معين شود. از اينرو، حج و عمره، اقامه نماز، پرداخت زکات، روزه و ولايت را بر شما واگذار کرد ، و درى را فرا راهتان قرار داد تا درهاى ديگر واجبات را باز کنيد؛ کليدى را براى يافتن راه خود قرار داد. اگر محمد و جانشينان او از فرزندش نبود، شما مانند حيوانات سرگردان مى‏مانديد و هيچ واجبى از واجبات را فرا نمى‏گرفتيد. مگر مى‏توان از غير در، وارد مکانى شد؟ وقتى خداوند به سبب تعيين اوليا پس از پيامبر9، نعمت خود را بر شما تمام کرد، فرمود: «اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتى و رضيت لکم الاسلام دينا» سپس براى اولياى خود برگردن شما حقوقى قرار داد، و به شما فرمان داد حقوق آنها را ادا کنيد، تا زنان و اموال و خوراک و آشاميدنيها بر شما حلال باشد، و به واسطه آن برکت و رشد و ثروت را به شما بشناساند و اطاعت کنندگان شما را به واسطه غيبت بشناساند... .[33]

 امام زمان7:

در دعاى ندبه که ظاهراً منسوب به آن حضرت است، چنين مى‏خوانيم:«... فلما انقضت ايامه اقام وليه على‏ بن ابى طالب صلواتک عليهما و آلهما هاديا اذ کان هوالمنذر».

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1.2.ارتباط با مساله امامت 

يک از اصول اعتقادي اسلامي که مورد پذيرش مسلمانان قرار دارد، بحث امامت است .در ميان احاديث،سخنان زيادي از اهل بيت دلالت بر اين امر دارد . من جمله  امام باقر7 فرمودند: « انما يعرف الله عزوجل و يعبده من عرف الله و عرف امامه منا اهل البيت[34]؛کسي که امامت ما اهل بيت را شناخت, ميتواند خداوند را بشناسد و عبادت کند».

از همين رو شاگردان اهل بيت، حتي در مناظرات خود، با مخالفين به جايگاه امام در انديشه شيعه اشاره کرده اند .چنانچه  در مناظر هشام بن حکم با ابو هذيل علاف همين مطلب را مشاهده مي کنيم.[35]

بعد از عصر حضور اهل بيت  و به خاطرتاکيد زياد اهل بيت: بر مساله امامت ،عالمان بزرگ شيعه ، امامت را جزء اصول ايماني و اعتقادي مي دانند[36] .

در بين عالمان عامه نيز، عده اي اين اصل اعتقادي را جزء اصول دين مي دانند[37] .  همچنين  برخي از عالمان مدرسه خلفاء ، اگر چه امامت را جزء اصول دين ندانسته اند ،اما با سخناني به ضرورت اين بحث اشاره کرده اند.

چنانچه شهرستاني مي نويسد:

« ..الخلاف الخامس: في الإمامة، و أعظم خلاف بين الأمة خلاف الإمامة، إذ ما سلّ سيف في الإسلام على قاعدة دينية مثل ما سلّ على الإمامة في كل زمان[38] »

....بزرگترين اختلاف بين مسلمانان مسئله امامت بوده است... .

 يا، ماوردي ( متوفي 450) نيز مي گويد:

 «  فَلَيْسَ دِينٌ زَالَ سُلْطَانُهُ إلَّا بُدِّلَتْ أَحْكَامُهُ [39]؛هيچ ديني نيست مگر آن كه حاكم آن از بين رفته باشد جز اين كه احكامش دچار تغيير بشود.»

 تا آنجا كه در ادامه مي نويسد:

 « اقامت امام كه سلطان و رهبر بوده نصبش ضروري است.»

متکلم بزرگ اهل سنت قاضي ايجي هم مي نويسد:

« نصب الإمام عندنا واجب علينا سمعا[40] ؛ نصب امام در نزد ما واجب است واين واجب واجب سمعي است»

نتيجه اينکه: بر خلاف اهل سنت که براي امامت ابوبکر دليلي ندارند[41] شيعه براي امامت امامان خود ادله زيادي دارد که حديث غدير از مهمترين اين ادله است.

 

1.3.غدير مظهر وحدت

با توجه به سيره و سخنان حضرت علي7 مي توان نتيجه گرفت ايشان از مناديان وحدت بين مسلمانان بودند, به همين خاطر فضايل ايشان نيز مي تواند در ايجاد انسجام و تقريب بين مسلمانان نقش آفريني کند، شيعيان از حديث غدير ولايت امام علي7 را اثبات مي کنند و سني ها از اين حديث دوستي او را استفاده مي کنند , پس اين بهترين فرصتي است که شيعه و سني در اين مورد انسجام لازم را پيدا نموده و در مقابل اسلام اموي که امروزه خود را با نام وهابيت نشان مي دهد به مقابله برخيزند . سخن حضرت زهرا در اين باره شنيدني است.

حضرت زهرا در پاسخ محمود بن لبيد  يکي از علل اختلاف مسلمانان را دوري از غدير معرفي نمودند.

... وَا عَجَبَاهْ أَ نَسِيتُمْ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ قُلْتُ قَدْ كَانَ ذَلِكِ وَ لَكِنْ أَخْبِرِينِي.... قَالَتْ أُشْهِدُ اللَّهَ تَعَالَى لَقَدْ سَمِعْتُهُ يَقُولُ عَلِيٌّ خَيْرُ مَنْ أُخَلِّفُهُ فِيكُمْ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِيفَةُ بَعْدِي وَ سِبْطَايَ وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ لَئِنِ اتَّبَعْتُمُوهُمْ وَجَدْتُمُوهُمْ هَادِينَ مَهْدِيِّينَ وَ لَئِنْ خَالَفْتُمُوهُمْ لَيَكُونُ الِاخْتِلَافُ فِيكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة [42]  ؛ تعجب مي کنم چرا غدير خم را فراموش کرديد.....اگر با علي اختلاف کنيد تا قيامت اختلاف بين شما وجود دارد

براي فهم جايگاه وحدت آفرين غدير علاوه بر آنچه ذکرشد، سخنان علماي بزرگ شيعه نيز راه گشا است:

مقام معظم رهبري:

 .... يك نكته‏اى كه در كنار اين لازم است پيروان اهل بيت و نيز همه‏ى مسلمانان در نظر داشته باشند، اين است كه: ما از حادثه و واقعه‏ى غدير- كه نشانه‏ى عظمت اسلام و جامعيت اسلام است- به عنوان وسيله‏اى براى تضعيف اسلام استفاده نكنيم. اين را من بالخصوص امروز و اين روزها موظفم و مقيدم كه به همه‏ى ملت عزيزمان و همه‏ى مسلمانها در هر نقطه‏ى دنيا عرض بكنم كه مراقب باشند امروز براى تضعيف اسلام، دشمنان به دنبال همين نقطه‏ى خاص، همين چيزى كه منشأ عظمت اسلام است، هستند؛ يعنى مسئله‏ى شيعه و سنى، قبول غدير و انكار غدير. دشمن مى‏خواهد مسئله‏ى غدير را يك‏مايه‏ى برادركشى و جنگ و خونريزى قرار بدهد؛ در حالى كه غدير مى‏تواند وسيله‏ى ائتلاف و برادرى مسلمانها باهم باشد...[43]

در ادامه با عبارتي دلنشين به جايگاه وحدت آفرين حديث غدير اشاره کرده مي فرمايند:

 ....جامعه‏ى شيعه بايد با متانت راه خودش را ادامه دهد. ما «الحمد للّه الذى جعلنا من المتمسّكين بولاية امير المؤمنين» را رها نمى‏كنيم؛ ما تمسك به ولايت على بن ابى طالب (عليه‏السّلام)- كه نعمت بزرگ خداست- را محكم نگه مى‏داريم؛ اما با كسى كه به اين حبل متين تمسك نكرده است، دعوا هم نمى‏كنيم. اين وظيفه‏ى جامعه‏ى تشيع است. آنچه كه دشمن مى‏خواهد، اين است كه باهم اختلاف كنيم.[44]

علامه اميني در کتاب خود بابي گشوده است با اين عنوان:« الغدير يوحد الصفوف في الملا الاسلامي [45] » و در آن به تاثيري که غدير در ايجاد وحدت بين مسلمين دارد اشاره کرده است.واين اثر مهم در زمان انتشار کتاب الغدير خود را نشان داده است که به عنوان مثال به يک مورد اشاره مي کنيم. يکي  از علماي اهل سنت بعد از مطالعه کتاب الغدير علامه اينگونه نوشته است:

   کتاب الغدير و محتوي غني آن ،چيزي است که سزاوار است هر مسلماني از آن آگاهي يابد،تا دانسته شود چگونه مورخان کوتاهي کرده اند و حقيقت کجا است.ما به اين وسيله بايد گذشته را جبران کنيم و با کوشش در راه اتحاد مسلمين به اجر و ثواب نايل گرديم.[46]

 

  و چه خوب سروده است:

اگر پيمان مردم با ولي بود               اگر پيوند با ال علي بود

غدير خم اگر سايه فکن بود             ولايت اهرمي دشمن شکن بود

صفوف ما جدا از هم نمي شد           شکوه و عزت ما کم نمي شد

نه بذر فتنه مي پاشيد دشمن            نه ما تقسيم مي شد بر تو و من

نه صد ها بار مي مرديم هر روز         نه جام زهر مي خورديم هر روز[47] 

1.4. اهتمام ويژه علماي فرقين در اين باب 

دليل ديگري که ضرورت طرح اين بحث را لازم مي کند، توجه علماي شيعه و سني بدين حديث است. تا آجا که بسياري از علماي فرقين درباره حديث غدير کتاب مستقل نگاشته اند يا در ضمن کتابهايشان بدين حديث اشاره کرده اند.  مرحوم سيد عبد العزيز طباطبايي در کتابي با نام (الغدير في التراث الاسلامي ) به ذکر مصادر و کتابهايي که شيعه و سني دراين باره نوشته اند اشاره نمودند . همچنين گزارش سيد اهل مراقبه علي بن طاوس حکايت از اهتمام  علماء به واقعه غدير خم دارد .ايشان مي نويسد:

مسعود بن ناصر سجستاني کتابي دارد با نام «کتاب الدرايه في حديث الولايه» در 17 جزء و از 100 نفر از صحابه روايت غدير رانقل کرده. جرير طبري در کتاب«الرد علي الحرقوصيه[48]» از 75 طريق حديث را نقل کرده است. عبد الله حسکاني در کتاب«دعاه الهداه الي اداءحق الموالاه» . ابن عقده در کتاب «حديث الولايه»از 150 طريق نقل کرده است.[49]

 

 

 

علامه اميني نيز چنين گزارش ميدهد :

مورخاني که واقعه غدير را نقل کرده اند:  بلاذري (م279 ق) در انساب الاشراف ؛ ابن قتيبه (م 279ق) در الامامه والسياسه ؛ طبري (م310ق) در تاريخش؛ خطيب بغدادي (م463) در تاريخش؛ ابن عبد البر(م463) در استيعاب.

نقل محدثان:

امام شافعي ها (م204) به نقل از نهايه ابن اثير؛  امام حنبلي ها (م241) در مسند و مناقب خود؛ ابن ماجه(م273) در سنن خود ؛ ترمذي(م279)در صحيح خود ؛ نسائي (م303) در خصائص؛ بغَوي (م317) در سنن طحاوي(م321)در مشکل الاثار ؛

نقل مفسرين :

ثعلبي(م427) در تفسيرش؛ واحدي(م468)در اسباب النزول؛ قرطبي(م567)در تفسير خود؛ فخر رازي (م606) در تفسير خود.

نقل متکلمين:

ابوبکر باقلاني(م403)در تمهيد القواعد؛ ايجي(756)در مواقف؛ بيضاوي (م685)در طوالع الانوار ؛ تفتازاني(م792) در شرح مقاصد.

 نقل لغويين :

لغت دانان ذيل ماده: « مولي» ،« خم» ،« غدير»و« ولي» بدين واقعه اشاره کرده اند، مثلا:

ابن دريد(م321) در جمهره ؛ ابن اثير در نهايه ؛ حموي در معجم البلدان ذيل ماده خم ؛ زَبيدي حنفي در تاج العروس ؛ نبهاني در مجموعه نَبَهانيه[50]

 

 

 

 

 

قندوزي حنفي از عالمان بزرگ اهل سنت در اين زمينه نوشته است:

جويني مي گويد: در بازار بغدا کتابي را در دست صحاف ديدم  که روي کتاب نوشته بود : « جلد 28 در سلسله راويان حديث غدير» و جلد 29 نيز در آينده چاپ مي گردد .[51]

نکته:

با اين همه اهتمام بزرگان از فرقين، تعجب است از کسي مثل فريد وجدي که در دائره المعارف خويش از هر موضوعي و حکمي و از هر تاريخي و از هر اسم و رسمي سخن مي گويد حتي درباره خيار چنبر(= خيار شنبر)10 سطر نوشته ولي اشاره اي به حديث غدير ندارد.[52]

 

1.5.آداب  ويژگيهاي اين روز 

وجود ويژگيها و آداب زيادي که براي  روز غدير خم نقل شده ، دليلي ديگر است بر ضرورت طرح اين مبحث شريف . يکي از محققان در مقاله اي با عنوان (فقه غدير) به ترتيب الفبا 36 مورد از اين آداب را ذکر کرده است .[53]  به برخي از آن اعمال اشاره مي شود.

 

 

1.5.1. روزه گرفتن

امام صادق7 فرمودند:

صِيَامُ يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ يَعْدِلُ صِيَامَ عُمُرِ الدُّنْيَا لَوْ عَاشَ إِنْسَانٌ ثُمَّ صَامَ مَا عَمَرَتِ الدُّنْيَا لَکَانَ لَهُ ثَوَابُ ذَلِکَ وَ صِيَامُهُ يَعْدِلُ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي کُلِّ عَامٍ مِائَةَ حَجَّةٍ وَ مِائَةَ عُمْرَةٍ مَبْرُورَاتٍ مُتَقَبَّلَاتٍ .. .[54]

روزه در روز غدير خم معادل روزه ي تمام عمر دنياست، اگر کسي به اندازه تمام عمر دنيا زنده بماند و تمام آنرا روزه بگيرد ثواب آن به اندازه ثواب روزه در روز غدير است و روزه روز غدير نزد خداوند عز و جل معادل صد حج و صد عمره مقبول است.

1.5.2. نماز خواندن:

امام صادق7 مي فرمايند:

مَنْ صَلَّى فِيهِ رَکْعَتَيْنِ .... عَدَلَتْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِائَةَ أَلْفِ حَجَّةٍ وَ مِائَةَ أَلْفِ عُمْرَةٍ وَ مَا سَأَلَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ حَاجَةً مِنْ حَوَائِجِ الدُّنْيَا وَ حَوَائِجِ الْآخِرَةِ إِلَّا قُضِيَتْ...[55]

دو رکعت ‌نماز بخواند و‌ در هر رکعت ‌ يک‌ مرتبه حمد ‌و ده مرتبه قُلْ هُوَاللَّهُ اَحَدٌ و ده مرتبه آيةالکرسى و ده مرتبه اِنَّا اَنْزَلْناهُ بخواند، معادل صد هزار حجّ و صد هزار عمره است و از خداي عزّ و جلّ هيچ حاجتي از حوائج دنيا و آخرت را نخواهد، مگر اينکه  برآورده شود و آن حاجت هرچه باشد.

1.5.3.صلوات فرستادن و برائت جستن:

امام صادق7 فرمودند:

... وَ تُکْثِرُ فِيهِ الصَّلَاةَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ عليهم السلام و تبرأ الي الله عزوجل ممن ظلمهم حقهم[56]؛  .... و در آن روز بر محمّد9 و خاندانش بسيار درود بفرست، و از کسانى که نسبت به آنان ستم کردند و حقّشان را انکار نمودند بيزارى بجوى.

1.5.4. کثرت ذکر خدا:

قال الصادق7:

وَ يَنْبَغِي أَنْ يُکْثَرَ فِيهِ ذِکْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ..[57] ؛و سزاوار است در آن روز خدا بسيار ياد شود ...... .

1.5.5.غسل کردن:

قال الصادق7:

فَإِذَا کَانَ صَبِيحَةُ ذَلِکَ الْيَوْمِ وَجَبَ الْغُسْلُ فِي صَدْرِ نَهَارِهِ[58] ِ ؛ هنگامي که  صبح روز غدير فرا رسد، غسل در اول روز واجب مي شود.

1.5.6.توسعه بر خانواده

قال الصادق7:

...وَ يَنْبَغِي أَنْ ...يُوَسِّعَ الرَّجُلُ فِيهِ عَلَى عِيَالِه؛[59]...و مرد براى خانواده‌اش در هزينه زندگى توسعه دهد.

1.5.7. شکر نمودن براي اين نعمت ولايت

امام صادق 7:

... ثُمَّ تَقُومُ وَ تُصَلِّي شُکْراً لِلَّهِ تَعَالَى رَکْعَتَيْنِ...[60]

... هنگامي که ظهر روز غدير رسيد: مجلست را با آرامش و سکون و وقار و هيبت و تواضع  قرار مي دهي. و مي گويي: « الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ‌ کَمَا فَضَّلَنَا فِي دِينِهِ عَلَى مَنْ جَحَدَ وَ عَنَدَ وَ فِي نَعِيمِ الدُّنْيَا عَلَى کَثِيرٍ مِمَّنْ عَمَدَ وَ هَدَانَا بِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ شَرَّفَنَا بِوَصِيِّهِ وَ خَلِيفَتِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ مَمَاتِهِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص اللَّهُمَّ إِنَّ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ نَبِيُّنَا [کَمَا] أَمَرْتَ وَ عَلِيّاً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ مَوْلَانَا کَمَا أَقَمْتَ وَ نَحْنُ مَوَالِيهِ وَ أَوْلِيَاؤُهُ »؛  سپس بلند مي شوي و از جهت شکرگزاري براي خداي متعال دو رکعت نماز مي خواني ...

1.5.8.امور نيکو :

 امام رضا7 مي فرمايد:

... وَ يَوْمُ لُبْسِ الثِّيَابِ وَ نَزْعِ السَّوَادِ وَ يَوْمُ الشَّرْطِ الْمَشْرُوطِ وَ يَوْمُ نَفْيِ الْغُمُومِ.... وَ هُوَ يَوْمُ الزِّينَةِ فَمَنْ تَزَيَّنَ لِيَوْمِ الْغَدِيرِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ کُلَّ خَطِيئَةٍ عَمِلَهَا صَغِيرَةً أَوْ کَبِيرَةً وَ بَعَثَ اللَّهُ إِلَيْهِ مَلَائِکَةً يَکْتُبُونَ لَهُ الْحَسَنَاتِ وَ يَرْفَعُونَ لَهُ الدَّرَجَاتِ إِلَى قَابِلِ مِثْلِ ذَلِکَ الْيَوْمِ فَإِنْ مَاتَ  مَاتَ شَهِيداً وَ إِنْ عَاشَ عَاشَ سَعِيداً .[61]؛  ... و روز پوشيدن جامه نيکو و درآوردن لباسهاى سياه ، و روز شرط مشروط و روز زدودن غمها ... غدير روز زينت است، هر کس در روز غدير خود را زينت کند خداوند خطاهاي کوچک و بزرگ او را مى‌آمرزد، و فرشتگاني را مبعوث مي کند که تا سال ديگر در چنين روزي براى او حسنات بنويسند، و درجات او را بالا برند، و اگر در آن سال بميرد شهيد مرده است، و اگر زنده بماند سعادتمند خواهد بود.

 امام صادق7 به مفضل بن عمر فرمودند:

... وَ إِنَّهُ لَيَوْمُ صِيَامٍ وَ قِيَامٍ وَ إِطْعَامٍ وَ صِلَةِ الْإِخْوَانِ وَ فِيهِ مَرَضَاتُ الرَّحْمَنِ وَ مَرْغَمَةُ الشَّيْطَان؛   .. و براستي روز غدير، روز صيام  إطعام و صله ي برادران(مومن) است و در آن رضايت (خداوند) رحمان و ذلت و خواري شيطان است.

1.5.9.عيدي دادن و انفاق کردن

  قال الصادق7:

... وَ الدِّرْهَمُ فِيهِ بِأَلْفِ أَلْفِ دِرْهَمٍ قَالَ لَعَلَّکَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ يَوْماً أَعْظَمَ حُرْمَةً مِنْهُ لَا وَ اللَّهِ لَا وَ اللَّهِ لَا وَ اللَّهِ ...[62] ؛   انفاق يک درهم در روز غدير برابر با هزار هزار درهم در ساير روزهاست. سپس فرمود: شايد گمان کني که خداوند عز و جل روزي را آفريده باشد که حرمت آن از روز غدير بيشتر باشد، پس سه بار فرمود: نه، به خدا قسم چنين نيست.

1.5.10. روز اطعام دادن مؤمنين

 عَنِ الرِّضَا7: 

.... وَ مَنْ أَطْعَمَ مُؤْمِناً کَانَ کَمَنْ أَطْعَمَ جَمِيعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الصِّدِّيقِينَ[63]   و کسي که در روز غدير مؤمنى را اطعام کند مانند اين است که همه پيامبران و صديقان را اطعام کرده باشد.

 قال الصادق7:

... وَ مَنْ فَطَّرَ فِيهِ مُؤْمِناً کَانَ کَمَنْ أَطْعَمَ فِئَاماً وَ فِئَاماً وَ فِئَاماً فَلَمْ يَزَلْ يَعُدُّ إِلَى أَنْ عَقَدَ بِيَدِهِ عَشْراً ثُمَّ قَالَ أَ تَدْرِي کَمِ الْفِئَامُ قُلْتُ لَا قَالَ مِائَةُ أَلْفٍ کُلُّ فِئَامٍ کَانَ لَهُ ثَوَابُ مَنْ أَطْعَمَ بِعَدَدِهَا مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ فِي حَرَمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَقَاهُمْ  فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ ...[64] ؛  امام صادق7فرمود: ... هر کس در روز غدير مؤمني را افطاري دهد، مانند کسي است که فئامي( گروه و جماعتي) را اطعام کرده است و 10 بار واژه فئام را تکرار کردند. سپس فرمودند: آيا مي داني که يک فئام چقدر است؟ گفتم: نه. فرمود: هر فئام صدهزار نفر است که پاداش کسي را دارد که در روز قحطي و گرسنگي به اين تعداد از پيامبران و صديقان و شهدا را در حرم خداوند اطعام و سيراب کرده باشد.

1.5.11.روز رفع حاجات مؤمنين

امام صادق7 فرمودند:

« وَ اقْضِ حَوَائِجَ إِخْوَانِکَ إِعْظَاماً لِيَوْمِکَ وَ خِلَافاً عَلَى مَنْ أَظْهَرَ فِيهِ الِاغْتِمَامَ وَ الْحُزْنَ ضَاعَفَ اللَّهُ حُزْنَهُ وَ غَمَّه.[65] ؛ و خواسته هايشان را برآورده ساز و در مخالفت کسي که اظهار غم و اندوه مي کند که خدا غم و اندوهش را مضاعف کند..».

ويژگيهاي روز عيد غدير:

 در روز جمعه اي که با روز غدير همراه شده بود ، حضرت علي7 شروع به سخنراني نمود و در ضمن سخنراني 28 ويژگي غدير را برشمرد.به برخي از آنها اشاره ميشود.

امروز روز بلند جايگاه است ؛

در آن گشايش حاصل مي گردد؛

براهين الهي آشکار مي گردد؛

امروز روز اکمال دين است ؛

امروز روز رانده شدن شيطان است ؛

امروز روز آزمايش بندگان است[66]

در حديثي ديگر امام رضا7  به 40 ويژگي از ويژگيهاي غدير خم  اشاره نموده اند.[67]

 

 

1.6. آمار از واقعه غدير خم

ششمين نکته اي که در درس اول بدان پرداخته مي شود, بيان چند آمار از اين واقعه مهم است .

1.6.1. اول کسيکه بيعت نمود:

گفتگوي حضرت علي 7 و طلحة:

ثم نادى علي رضي الله عنه طلحة حين رجع الزبير: يا أبا محمد، ما الذي أخرجك؟ قال: الطلب بدم عثمان، قال علي: قتل الله أولانا بدم عثمان، أ ما سمعت رسول الله صلى الله عليه و سلم يقول: «اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه» و أنت أول من بايعني ثم نكثت،... ؛[68]   وقتي زبير از ياري اميرالمومنين 7 سرباز زد، حضرتش به طلحه فرمود: ...... مگر تو نبودي که اولين نفر در روز عيد غدير با من بيعت نمودي

1.6.2.تعداد حج ها وعمره هاي رسول الله9 :

پيامبراکرم 9بعد از ورود به مدينه سه عمره و يک حج واجب بجا آوردند. عمره حديبيه و قضاء و جِعرانه[69]. و حَجَة الاسلام.

 

 

 

 

 

1.6.3. نامهاي اين حج:

در تاريخ چند اسم براي آخرين حج پيامبر9 در سال دهم هجري ذکر کرده اند که عبارت است از:

  حجة البلاغ, حجة الاسلام, حجة الوداع, حجة التمام ، حجة الکمال و ايام الولاية[70].

1.6.4. تعداد حاضرين در حجة الوداع

امام صادق7 فرمودند:

در روز عيد غدير دوازده هزار نفر حاضر بودند.[71]

طبق نقل بيشتر منابع اهل ‏سنت، جمعيت حاضر در مکه در حجة ‏الوداع چهل هزار نفر بوده‌اند،[72] که مي‌توان اين نقل را پذيرفت.

حلبي مي نويسد:

كان معه جموع لا يعلمها إلا الله تعالى قيل كانوا أربيعن ألفا وقيل كانوا سبعين ألفا وقيل كانوا تسعين ألفا وقيل كانوا مائة ألف وأربعة عشرة ألفا وقيل وعشرين ألفا وقيل كانوا أكثر من ذلك[73]

تعداد آنها را فقط خدا مي داند, گفته شده است: 40, 70 , 90 ,104 و 120 هزار نفر در اين حج حضور داشتند.

 

 

 

چگونه صداي پيامبر9 به اين جمعيت مي رسيده است :

در پاسخ اين سؤال مي توان گفت : پيامبر9 برخي را براي رساندن صداي خود به ديگران مشخص نموده بود.

 ابن اسحاق نقل کرده است :

«کان الرجل الذي يصرخ في الناس بقول رسول الله هو ربيعه بن اميه بن خلف يقول رسول الله ...[74]؛ آن مردي که مردم را صدا مي زد به قول رسول الله9 ربيعه بن اميه بود و سخن رسول الله را بري مردم مي گفت.»

1.6.5. رخداد هاي روز غدير: [75]

يکي ديگر از ويژگيهاي  اين روز بزرگ اتفاقاتي است که در اين روز رخ داده است، استاد محقق « حجة الاسلام مهدي پور»  موارد زيادي را در کتابشان ذکر نمودند که بر خي از آن موارد اشاره مي کنيم.

الف: عرض ولايت :    خداوند در آيه 72 سوره احزاب از عرضه امانت به آسمانها و زمين خبر داده . که امام رضا7 در حديثي فرمود: روز عرضه اين امانت ( امامت ) در هيجدهم ذي حجه بوده است.

ب: پذيرش توبه آدم:   امام صادق7 فرمودند: خداوند توبه حضرت آدم را در روز غدير پذيرفت،او نيز به شکرانه پذيرش توبه اش, روزه گرفت.

ج: نصب حضرت شيث:   شيث فرزند حضرت آدم و وصي ايشان است. شيث همان هبة الله است که 5 سال بعد از هابيل متولد شد و 712 سال عمر نمود . و تبار آدم از او ادامه يافت . حضرت آدم به فرمان خداوند شيث را به وصايت خود برگزيد.اين انتصاب در روز غدير اعلام گرديد.

د: لنگر انداختن کشتي نوح:  به روايتي کشتي نوح در روز غدير بر کوه جودي نشست.

ه: نجات ابراهيم از آتش:   امام رضا7 در ستايش روز غدير مي فرمايد: « آن همان روزي است که خداوند حضرت ابراهيم را از ميان آتش نجات داد».

و: پيروزي موسي بر ساحران:   در روز غدير موسي بر ساحران پيروز شد.

ز: نصب هارون:    در روز 18 ذي الحجه حضرت موسي به فرمان خداوند برادرش هارون را به وصايت خود برگزيد.

ح: اعلام وصايت يوشع بن نون: بعد از در گذشت هارون حضرت موسي يوشع بن نون را در چنين روزي به خلافت و جانشيني خود برگزيد.

همچنين: بعثت حضرت ادريس,  نصب آصف بن برخيا توسط حضرت سليمان , نصب و آشکار شدن وصايت شمعون بن صفا توسط حضرت عيسي در اين روز بوده است.

 

 

1.6.6 : تعداد خطبه هاي قرائت شده توسط پيامبر 9 در مسير حجه الوداع

مجموعه سخنرانيهاي رسول الله 9 از مسير حرکت ايشان از مدينه  تا خطبه ايشان در غدير خم عبارت است از :   خطبه روز چهارم ذي الحجه[76] ،خطبه دوم در روز عرفه[77]، خطبه سوم: روز عيد قربان[78] و خطبه غدير خم

 2. بيان دو واقعه مهم:

در طول مسير حرکت رسول الله9 از مدينه تا مکه و معرفي نمودن حضرت علي7, دو اتفاق دردناک افتاده است, که دلالت بر توهين برخي اصحاب, به رسول الله9 دارد.

2.1.برخورد عايشه:

ما منكر اين نيستيم كه تمام زنان پيامبر اکرم9، أمهات المؤمنين هستند. اين فضيلتي كه شايد تصورش براي برخي، سنگين باشد. ولي اين فضيلتي است كه قرآن به آنها داده است:

( النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ[79]). علاوه بر اين، أمهات المؤمنين، جزء صحابيه نبي مکرم9 هستند. ولي بايد اين فكر را هم از ذهن‌مان بيرون كنيم كه به مجرد أم المؤمنين يا صحابي پيامبر بودن، حصار آهنين و فولاديني در اطراف انسان درست مي‌شود، كه ديگر هيچ گناه و معصيتي در پرونده او ثبت نمي‌شود تا در آينده او تأثير نگذارد! صحابه پيامبر اکرم، هر چقدر هم كه با شرف و فضيلت باشند، از خود پيامبر اکرم أفضل نيستند. خداوند به نبي مکرم9 مي‌فرمايد:(لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ[80] ؛اگر روزي شرك بورزي، تمام اعمال تو نابود خواهد شد.). يا (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِين[81]؛ اگر پيامبر يك جمله به غير از آنچه كه ما فرموديم، نقل كند، رگ گردن او را خواهيم زد. ). بحث عدالت يا عصمت كه بعضي از عزيزان اهل سنت بر اين باورند:صحابي بودن، انسان را براي هميشه بيمه مي‌كند و هر گناه و معصيتي از او سر بزند، مانع ورود او به بهشت نخواهد شد.ظاهرا با منطق قرآن تطابق ندارد.

حلبي مي نويسد:

أن في هذه الحجة كان جمل عائشة رضي الله عنها سريع المشي مع خفة حمل عائشة و كان جمل صفية بطيء المشي مع ثقل حِمْلِها، فصار يتأخر الركب بسبب ذلك، فأمر صلى الله عليه و سلم أن يجعل حِمْلُ صفية على جمل عائشة و أن يجعل حِمْلُ عائشة جمل صفية.[82]

سنگيني بار شتر صفيه و كندي حركت آن شتر، باعث كندي حركت شده، و رسول الله9 فرمود: بارهاي شتر صفيه را با بارهاي شتر عايشه جا به جا كنيد تا كاروان به صورت طبيعي حركت كند. عايشه مي‌گويد: وقتي اين قضيه را ديدم، گفتم: اي واي! اين زن يهوديه ـ صفيه ـ نزد رسول الله9از ما عزيزتر شده؟ عايشه مي‌گويد: به رسول الله9 گفتم: آيا تو همان كسي نيستي كه خيال مي‌كني پيامبر خدايي؟!

نظر علماي اهل سنت در باره اين حديث:

صالحي شامي مي‌گويد:

و روى أبو يعلى بسند لا بأس به و أبو الشيخ بن حيان بسند جيد قوي عن عائشة - رضي الله تعالى عنها ... و رواه الإمام أحمد بسند لا بأس به عن صفيةا[83].

ابو يعلي , ابو حبان و احمد بن حنبل با سند خوب  اين قضيه را نقل کرده اند..

 

2.2. سخن  برخي ديگر از اصحاب

پيامبر اکرم9 صبح روز 4 ذيحجه وقتي به مكه رسيد، فرمود:« فأمرهم أن يجعلوها عمرة؛ هر كس احرام حج بسته، بايد از احرام خارج شود و عمره قرار دهد و روز هشتم، دوباره محرم مي‌شويم به حج تمتع براي انجام مناسك.»،  « فتعاظم ذلك عندهم، فقالوا: يا رسول الله! أي الحل؟ قال: حل كله[84].؛ اين قضيه براي صحابه گران آمد و گفتند: يا رسول الله! چه چيزي حلال شده است؟ حضرت فرمود: تمام محرمات احرام.».

از ابن عباس نقل مي‌كنند:

قَدِمَ النَّبِيُّ9 صُبْحَ رَابِعَةٍ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ مُهِلِّينَ بِالْحَجِّ، لاَ يَخْلِطُهُمْ شَىْ‏ءٌ، فَلَمَّا قَدِمْنَا أَمَرَنَا فَجَعَلْنَاهَا عُمْرَةً وَ أَنْ نَحِلَّ إِلَى نِسَائِنَا، فَفَشَتْ فِي ذَلِكَ الْقَالَةُ. قَالَ عَطَاءٌ: فَقَالَ جَابِرٌ: فَيَرُوحُ أَحَدُنَا إِلَى مِنًى وَ ذَكَرُهُ يَقْطُرُ مَنِيًّا. فَقَالَ جَابِرٌ بِكَفِّهِ.[85] ؛  وقتي رسول الله9 فرمود از احرام خارج شويد و عمره قرار دهيد و دوباره براي تمتع، إحرام ببنديد، گفت‌وگوها و اعتراض‌هاي صحابه به رسول الله9 بلند شد. جابر گفت: صحابه گفتند: آيا از آلات تناسلي ما مني سرازير شود و به مِنا برويم؟! جابر مي‌گويد: آنها با دست خودشان اشاره و مسخره مي‌كردند.

در روايت ديگري آمده است:

فَقَالُوا: نَنْطَلِقُ إِلَى مِنًى وَ ذَكَرُ أَحَدِنَا يَقْطُرُ.[86] ؛ صحابه گفتند: به عرفه برويم در حالي‌كه مني ما سرازير مي‌شود؟!

نتيجه اين برخورد را عايشه گزارش مي دهد:

در صحيح مسلم از عايشه نقل شده است:

قَدِمَ رَسُولُ اللَّهِ لأَرْبَعٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ أَوْ خَمْسٍ فَدَخَلَ عَلَىَّ وَ هُوَ غَضْبَانُ، فَقُلْتُ: مَنْ أَغْضَبَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ أَدْخَلَهُ اللَّهُ النَّارَ![87] ؛   بعد از ابن برخورد، رسول الله9 به حجره من آمد، در حالي‌كه ناراحت و غضبناك بود. سوال كردم: چه كسي تو را به غضب آورده است؟ خداوند او را وارد آتش جهنم كند.

پيامد اين رفتار صحابه:

الف): مخالفت صحابه با دستور رسول خدا9

َکه آيه : ( مَا آتَاكُمْ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ[88]؛  و هر دستورى كه رسول9 به شما داد بگيريد و از هر گناهى نهيتان كرد آن را ترك كنيد و از خدا بترسيد كه خدا عقابى سخت دارد) ما را بر حذر از مخالفت با رسول الله9 مي داند، و رفتار اين اصحاب ناقض اين دستور قرآني مي باشد.

ب): زير سؤال رفتن عدالت صحابه:

اهل سنت مبنايي داريند که تمام اصحاب رسول الله عادل هستند!!! با توجه به اين رفتار وقيحانه اين اصحاب ، نه تنها اينان عادل نيستند بلکه مصداق آيه :( وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلا مُبِيناً[89] ؛ و هر كس خدا و رسولش را نافرمانى كند، به ضلالتى آشكار گمراه شده است)  مي باشند.

ج): اذيت شدن پيامبر9:

همانگونه که مشاهده نموديد ،پيامبر9 از رفتار زشت اينان اذيت شدند  و خداوند در نهي از چنين رفتاري مي فرمايد:

( إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهينا[90]ً ؛خدا آن كسانى را كه او و پيامبرش را اذيت مى‏كنند، در دنيا و آخرت لعنت كرده، و عذابى خوار كننده براى ايشان مهيا نمود. ) .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

3. مفهوم شناسي

يکي از مواردي که در کتابها و مقالات علمي بدان پرداخته اند تبيين مفاهيم کليدي آن اثر است که در فهم به خواننده اثر کمک شاياني مي کند به همين علت به معناي چند واژه پرکاربرد در بحثمان اشاره مي شود.

3.1.غدير

غدير از « غدر» به معناي جدايي گرفته شده است و غدير را غدير گويند: چون آب سيل در آن مي ماند.[91] و ممکن است آب باران زياد جمع شود يا کم.[92]

3.2.خم

ابن فارس مي نويسد:

خم به دو معنا است يکي به معناي تغيير رائحه( =بو) است و دومي به معناي پاک کردن است. همانگونه که  وقتي خانه را جارو بکشند عرب مي گويد: خم البيت.[93]

شيباني نيز در تعريف لغوي آن مي گويد: خم حفره اي در زمين که ته آن خاکستر مي ريزد[94] ابن دريد نيز در رابطه با آن مي گويد:  غديري معروف است[95] .

3.3. غدير خم

غدير خم، نام منطقه‏اى در نزديكى جُحفه، حدود 156 كيلومترى شمال غربى مكه است كه «شهرك رابغ» در 26 كيلومترى آن قرار دارد. غدير به معناى بركه است و خم نيز نام آن مكان مى‏باشد. وجه نامگذارى آن به غدير خم، به سبب اين بوده كه آب در آن زمين چون باتلاق فرو مى‏رفته است. در صدر اسلام حاجيان عراق و شام از اين نقطه براى بازگشت به كشورهاى خود از يكديگر جدا شده، و هر يك مسير خاص خود را پيش مى‏گرفتند. غدير خم، كه مسجدى با همين نام نيز در آن بنا شده، شاهد يكى از وقايع بسيار مهم و تعيين كننده در تاريخ اسلام بوده است.[96]

3.4. مسجد غدير خم

در محلّ واقعه عظيم غدير خم، مسجدى ساختند كه به نام «مسجد غدير خم» معروف شد. نماز در اين مسجد فضيلت بسيار دارد؛ زيرا مكانى است كه پيامبر9، عبارت معروف «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ» را در مورد على7 بيان كردند. گفتنى است اين مسجد در دوران عثمانى، بر اثر سيل خراب شد ولى بخشى از آن همچنان برجا مانده است.  ساختمان آن را تعدادى از ملوك شيعى هند بازسازى كرده‏اند.[97]

3.5. جُحفه

دررابطه با اين مکان  گفته شده است که : ميقات اهل شام بوده است[98] و چون بنو عمليق بن لاوذ بن سام بن نوح که در اين مکان زندگي مي کردند به سبب سيل از بين رفتند به جحفه مشهور شده است.[99]

دکتر قائدان مي نويسد:

جُحفه در 189 كيلومترى شمال غربى مكه، و 17 كيلومترى جنوب شرق شهرك رابغ واقع است و ميقات اهل شام، مصر و سرزمين‏هاى ديگرى است كه از اين مسير وارد مكه مى‏شوند. امروزه كسانى كه از جدّه به مكّه مى‏آيند، در مسجد جديدى كه به جُحفه معروف است و سعودى‏ها آن را ساخته‏اند، محرم مى‏شوند. اين مسجد 900 متر مساحت دارد. منطقه «غدير خم» در نزديكى جحفه (حدود چهار كيلومترى آن) قرار دارد.بعضى نيز گفته‏اند پيامبر9 خطبه غدير خم را در جحفه ايراد كرده‏اند. اين مكان در گذشته آباد بوده و آن را «مَهْيَعَه» مى‏خواندند كه از آغاز غدير خم تا ساحل درياى سرخ امتداد داشته است. بعدها به وسيله سيل تخريب و به همين علت آن را جُحفه (يعنى محلى كه سيل بر آن وارد شد/ جحف السيل) ناميده‏اند.  ياقوت حموى كه آن‏جا را در سده هفتم ديده، از ويرانى و خرابى‏اش خبر مى‏دهد.  اين شهر تا قرن‏هاى متمادى همچنان ويرانه‏اى بيش نبوده و در عصر حاضر، روستايى جايگزين آن شده است.[100]

 

4. سير حرکت رسول الله9 از مدينه تا حجفه

 

پيامبر9صبح  روز شنبه 25 ذيقعده سال دهم  غسل نمود و دو لباس احرام برداشتند و همراه کاروان چند هزار نفري از مدينه خارج شد.

در مسجده شجره – که در«ذوالحلفيه» نزديکي مدينه است- احرام بستند.پس از احرام وارد بيابان«بَيداء» شدند،و براي صبح روز يکشنبه در «مَلل» بودند و نماز صبح را در آنجا خواندند.سپس حرکت کردند و شب را به «شَرف السَياله» رسيدند،و نماز مغرب و عشاء را خواندند.نماز صبح را در « عِرق الظَبيه» بين روحاء و سياله خواندند؛ و سپس به وادي« روحاء» رسيدند.در آنجا توقف مختصري داشتند.سپس از روحاء حرکت کردند تا به «رُوَيثَه» رسيدند.از آنجا به «منصَرف» آمدند که« غَزاله» ناميده مي شدو نماز ظهز و عصر را در آنجا خواندند. هنگام نماز مغرب و عشاء در «متعشي» پياده شدند و شام را همانجا صرف کردند. براي نماز صبح روز سه شنبه به «اثاثيه» رسيدند، و صبح آن روز در «عَرج»بودند و در آنجا پياده شدند. بعد از عرج به منطقه «لُحَي الجمل» رسيدند و روز چهارشنبه در «سَقياء» بودند.صبح روز پنجشنبه به «ابواء» رسيدند و از آنجا به «تَلَعات اليَمَن» آمدند،و از آنجا به وادي «عقبه هَرشي» رسيدند.روز جمعه با عبور از «جُحفه» و «غدير خم»عازم «قُدَيد» شدند. شنبه به «قديد» رسيدند و مسير را ادامه دادند تا آنکه روز يکشنبه به «عُسفان» رسيدند،و روز چهارشنبه چهارم ذي الحجه در «مَرُ الظَهران» بودند،سپس به سوي«سَرِف» حرکت کردند و به آنجا رسيدند که منزل بعدي مکه مکرمه بود.اميرالمومنين7 در ميقات«يَلَملَم» در جنوب مکه پس از احرام به سوي اين شهر حرکت نمود تا براي ايام حج در آنجا حضور داشته باشد. در ساعات پاياني روز دوشنبه چهارم ذي الحجه کاروان عظيم حجاج از سمت بالاي مکه از «عقبه مَدَنيَين» وارد مکه شدند. چهار روز از ورود به مکه مي گذشت و پيامبر9 در روز هشتم ذيحجه دستور داد تا مسلمانان قرباني کنند.با طلوع فجر روز نهم ذي الحجه بعد از اقامه نماز جماعت صبح هنگامي که آفتاب طلوع نمود به سوي عرفات رهسپار شدند.روز يازدهم ذي الحجه در منا بودند و سه جمره را رمي کردند. و نماز ظهر و عصر را در مسجد خيف خواندند.قبل از ظهر روز سيزدهم ذي الحجه پيامبر9 همراه کاروانيان از منا به طرف مکه حرکت کردند تا به بالاي وادي ابطح رسيدند.روز شانزدهم ذي الحجه قافله در مسيرش به سمت غدير در حال حرکت بود... روز هفدهم پيامبر و ياران به  «قديد» رسيدند  که تا غدير کمتر از يک روز فاصله بود.در شب هجدهم  کاروان مسير شبانه خود را به سوي غدير پيمود.و نهايتا اين کاروان عظيم به غدير خم رسيد تا رسول الله به رسالت بزرگش درباره امامت حضرت علي عمل نمايد.[101]

 

 

 

 

 

 

 

 

پرسش و پژوهش

1. با ذکر سه حديث به ضرورت طرح بحث غدير از منظر پيامبر و اهل بيت اشاره کنيد؟

2. بيان کنيد از منظر اهل سنت و شيعه امامت جزو اصول اعتقادات است يا جزو فروع دين؟

3. برخورد عايشه با پيامبر9 در مسير حجه الوداع چگونه بود؟

4.سير حرکت رسول الله در حجةالوداع را توضيح دهيد.

 

منابعي براي مطالعه بيشتر

 

1. علامه اميني،الغدير ،جلد اول.

2. محمد باقر انصاري،اسرار غدير.

3. محمد باقر انصاري،واقعه قرآني غدير.

4.آيت الله سيد عبدالعزيز طباطبايي;،الغدير في التراث السلامي.

 

 

 

 

 

 

 

 

درس دوم :

سيماي غدير در آيات و روايات

 

اشعار فضل بن عباس:

         الا ان خير الناس بعد محمد            وصى النبي المصطفى عند ذي الذكر

            و أول من صلى و صنو نبيه            و أول من اردى الغواة لدى بدر

            فلو رات الانصار ظلم ابن عمكم            لكانوا له من ظلمه حاضرى النصر

            كفى ذاك عيبا ان يشيروا بقتله            و ان يسلموه للاحابيش من مصر[102]

 

خلاصه درس:

در اين درس با  آيات غدير يعني آيات( 3 و 67 سوره مائده) و( 1-2 سوره معارج) آشنا مي شويم، همچنين به دلايل اثبات امامت حضرت علي 7 در  خطبه غدير و حديث غدير  اشاره شده است. دلايلي چون : سياق سخن پيامبر9، ظهور کلمه مولي در ولايت و سرپرستي و... .

 

 

2.1. آيات غدير

ابن عباس مي گويد:

ما نزل في احد من کتاب الله ما نزل في علي7[103] ؛ آنچه که  در قرآن درباره علي7 نازل شده است، براي هيچ کسي اين چنين نبوده است.

از جمله دلايل اثبات غدير خم، وجود آياتي از قرآن، در تأييد اين واقعه مهم جهان اسلام است . گر چه مطابق  روايات اهل بيت: آيات زيادي در اشاره به اين واقعه مهم در قرآن وجود دارد، ولي به جهت اختصار به پنج آيه که شيعه و سني گفته اند اشاره کنيم.

2.1.1. آيه اول:

آيه 27 از سوره حج مي باشد ، اگر چه اين آيه، در متن واقعه غدير نازل نشده است، ولي درباره به جا آوردن حج توسط پيامبر9 اشاره دارد، در نتيجه مي توان آنرا به عنوان مقدمه معرفي علي بن ابي طالب7 و بيان حديث غدير به حساب آورد. خداوند مي فرمايد:

 (وَ أَذِّن فىِ النَّاسِ بِالحِج يَأْتُوكَ رِجَالًا وَ عَلىَ‏ كُلّ‏ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كلُ‏ فَجّ‏ عَمِيقٍ).

به تصريح مفسران بزرگ شيعه و سني، اين آيه مربوط به حجة الوداع است، يعني خداوند در سال دهم به رسولش9 دستور داد، تا براي حج به سوي مکه مکرمه مشرف شود، و اعمال و مناسک حج را به جا آورده، و آخرين رسالت بزرگ خود که همان معرفي علي بن ابي طالب7 است را به همه برساند. مرحوم بحراني[104]،فيض کاشاني[105] و طبرسي[106] از جمله عالمان شيعي هستند که نزول آيه مورد نظر را مربوط به سال دهم و حجة الوداع دانسته اند.

همچنين: بغوي[107]،ثعلبي نيشابوري[108] و جارالله زمخشري[109] نيز از جمله عالمان سني مذهب اند که بدين مطلب اعتراف کرده اند.

2.1.2. آيه دوم

دومين آيه که مربوط است به اين واقعه آيه 67 سوره مائده مي باشد . خداوند مي فرمايد:

(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرين ).

در اين آيه کريمه خداوند، به رسول خود9 هشدار مي دهد که اگر « ما انزل» را تبليغ نکند،رسالتت ناتمام خواهد بود. جان کلام در اين است که: مراد از « ما انزل» چيست، عموم شيعيان و برخي از اهل سنت  « ما انزل» را  همان معرفي نمودن حضرت علي7 به عنوان جانشين رسول الله9 در واقعه غدير خم مي دانند و براي اين مطلب دلايلي نيز ذکر نموده اند که به اختصار به آنها اشاره ميکنيم.

شيعه:

ائمه شيعه::

الف) امام باقر7 به فضيل بن يسار فرمودند: مراد ولايت است.[110]

 

 

ب) مفضل بن صالح از امام باقر7 نقل نموده است که امام7 فرمودند: مراد از اين آيه در روز غدير خم محقق شده است.[111]

عالمان شيعه:

همچنين بزرگان شيعه به پيروي امامان خود در ذيل اين آيه صراحتاً گفته اند که، مراد از

« ماانزل» همان ولايت علي بن ابي طالب7 در روز عيد غدير است.

آيت الله جوادي مي نويسد:

گرچه پيامبر داراي مقام نبوت است، ليكن در اين پيام آسماني رسالت او مطرح است. از اين رو با خطاب «يا ايّها النبي» آغاز نشد.گزينش عنوان «رسالت» ازيك سو، مجهول آوردن فعل (أُنزل) كه نشانه اهميّت مطلب است از سوي ديگر، و نيز انتخاب عنوان (ربّك) كه نشانه آن است كه تو عبد آن ربّي و او مولاي تو است وتو بايد از او اطاعت كني از سوي سوم، نشانه اهميّت آن مطلب است. دو عنوان رسالت و ربوبيّت كه در اين آيه آمده نشانه آن است كه رسالت پيامبر و ربوبيّت خدا، هر دو در آفرينش رويداد جهاني غدير خم نقش دارد؛ يعني خدايي كه پروردگار بشر است، بايد آن‏ها را بپروراند و پرورش بشر بدون شريعت و مجري شريعت ميسور نيست، و تو كه رساننده اين پيام هستي، از اين جهت كه رسولي و با مردم رابطه داري در اين جا موظّفي، نه از آن جهت كه نبي هستي. از اين رو در اين آيه كريمه هم «رسالت رسول» مطرح شد و هم «ربوبيت خدا». [112]

 

 

آيت الله مکارم شيرازي نيز اين چنين استدلال نموده است:

براي تفسير اين آيه بايد از خود آن کمک گرفت . اولاً: مي دانيم اين سوره  در سال دهم نازل شده است، يعني در سال آخر عمر مبارک رسول الله9. ثانياً:از آيه به خوبي روشن است که امر بزرگي بر دوش نبي مکرم9 بوده است که،  اگر ايشان اين رسالت را به اتمام نمي رساند، رسالتش ناتمام مي ماند. ثالثاً: امکان داشته است برخي در صدد مقابله با پيامبر9 بيفتند که خداوند وعده محافظت  داده بود . حال اين سه ويژگي بر معرفي علي بن ابي طالب7 در غدير خم منطبق است .چون تا به حال به صورت علني و آشکارا در برابر جمعيتي اين چنين علي7 معرفي نشده است، همچنين ولايت و امام بعد از رسول الله بحث مهمي است که هيچ چيز به اهميت آن نمي رسد و بالاخره اينکه خوف پيامبر9 به جا بود، زيرا در همان روز غدير مبارزه با ايشان شروع شد که قضيه درخواست عذاب کردن حارث خود گواه بر اين مطلب است.[113]

سني:

عالمان مکتب سقيفه نيز که محبت علي و اولاد طاهرينش: را در دل داشته اند، که البته کم هم نبوده اند، در ذيل اين آيه يا در بيان واقعه غدير خم تصريح کرده اند که:  مراد خداوند در اين آيه معرفي علي بن ابي طالب7 بوده است. که به چند نمونه از اعترافات ايشان را اشاره مي کنيم.

سيوطي مي نويسد:

1ـ و أخرج ابن أبى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر عن أبى سعيد الخدري قال نزلت هذه الآية (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) على رسول الله9 يوم غدير خم في على7[114]؛   ابي سعيد خدري مي گفت آيه: (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) در روز غدير بر پيامبر9 نازل شده است براي علي بن ابي طالب7.

2ـ أخرج ابن مردويه عن ابن مسعود قال كنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله عليه و سلم« يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (ان عليا مولى المؤمنين) وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ [115]؛ ابن مردويه از ابن مسعود نقل کرده است که در زمان رسول الله ما آيه را اينگونه مي خوانديم:(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ (ان عليا مولى المؤمنين) وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ). » .

واحدي مي نويسد:

عن أبي سعيد الخُدْرِي، قال:نزلت هذه الآية: يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ يوم «غَدِير خُمّ» في علي بن أبي طالب، رضي اللَّه عنه..[116].

ابن ابي حاتم رازي:

حدثنا ابى ثنا عثمان بن حرزاد ، ثنا اسماعيل بن زكريا، ثنا علي بن عابس عن الاعمش وابي الحجاب ، عن عطية العوفي عن ابى سعيد الخدري قال : نزلت هذه الاية: {يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ} في علي بن ابى طالب(ع).[117]

لازم به ذکر است ابي حاتم صاحب اين اثر در مقدمه کتابش مي نويسد: آن رواياتي که ذکر کردم همه درست است و صحيح.[118]

چون غرض ما بر اختصار است به همين نکته اکتفا مي کنيم و خوانندگان را به کتب مفصله ارجاع مي دهيم.

2.1.3. آيه سوم:

سومين آيه اي که اشاره به اين حديث غدير دارد آيه سوم سوره مائده است. بعد از اينکه علي بن ابي طالب7 معرفي شد خداوند فرمود: (...الْيَوْمَ يَئسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ  الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِينًا.. .).

قبل از ذکر  برخي از احاديث و نظرات علماء  لازم به ذکر است در اين آيه شش ويژگي براي کلمه« اليوم» آمده است که اين شش ويژگي در هيچ روزي غير از غدير خم قابل انطباق نيست که ابتدا آن شش ويژگي را ذکر ميکنيم و در ادامه به ادله تفسير اين آيه به غدير خم اشاره ميکنيم.

مراد از کلمه (اليوم)

 در يكي از روزهاي صدر اسلام حادثه‏اي عظيم رخ داد كه قرآن كريم ويژگي‏هاي ذيل را براي آن ذكر مي‏كند:

1. اميد تمام دشمنان كه براي نابودي اسلام دندان طمع تيز كرده بودند، به يأس مبدّل كرد؛ (يئس الذين كفروا).

2. افزون بر تبديل شدن اميدشان به يأس، آن چنان زمينه فعاليت آن‏ها را خنثي كرد كه ترس مسلمانان را از آنان بي‏جهت دانست؛ (فلا تخشوهم).

3. امكان داشت كه مسلمانان با پشت پا زدن و ناديده گرفتن آن نعمت بزرگ، كفران نعمت كنند و زمينه غضب الهي و بازگشت سلطه كفار را فراهم نمايند و اميد تازه‏اي در آنان ايجاد كنند، از اين رو براي پيشگيري از اين مسأله فرمود؛ (واخشون).

4. پيشرفتي كيفي (كمال) در دين الهي ايجاد كرد و مايه تكامل آن گرديد؛ (أكملت لكم دينكم).

5. پيشرفتي كمّي (تماميّت) در نعمت مطلق الهي (ولايت) ايجاد كرد و آن را به مراحل پاياني و اتمام رساند؛ (أتممت عليكم نعمتي).

6. در مرحله ابلاغ نيز خدا راضي شد كه اسلام دين ابدي مردم قرارگيرد؛ (رضيت لكم الإسلام ديناً). بدين ترتيب آن روز آغاز برهه‏اي جديد در تاريخ اسلام شد، پس بايد روزي را در تاريخ اسلام پيدا كرد كه اين خصوصيات شش‏گانه را داشته باشد.

حال کدام روزي چنين ويژگي را دارد، مطابق ادله ذيل منحصر در عيد غدير مي باشد.

شيعه:

الف) فرات کوفي از امام باقر7 نقل نموده است:

...قَالَ حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ مُعَنْعَناً عَنْ جَعْفَرٍ7( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي) قَالَ بِعَلِيِّ[119] .؛ امام باقر7 فرمودند: اکمال دين به سبب معرفي علي7 اتفاق افتاد.

ب) امام باقر7 فرمودند:

حِينَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي) قَالَ فَكَانَ كَمَالُ الدِّينِ بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ؛  بعد از نزول آيه (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي)فرمودند: کمال دين بولايت علي بن ابي طالب7 است.

 ج) جرير بن طبري شيعي مي نويسد:

أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ9 دَعَا النَّاسَ إِلَى عَلِيٍّ بِغَدِيرِ خُمٍّ، وَ أَمَرَ بِمَا كَانَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ مِنَ الشَّوْكِ، فَقُمَّ وَ ذَلِكَ يَوْمَ الْخَمِيسِ، ثُمَّ دَعَا عَلِيّاً وَ أَخَذَ بِضَبْعَيْهِ وَ رَفَعَهُمَا حَتَّى نَظَرَ النَّاسُ إِلَى بَيَاضِ إِبْطَيْهِ، ثُمَّ لَمْ يَتَفَرَّقُوا حَتَّى نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ:( الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينا[120] ).. بعد از معرفي شدن حضرت علي7 مردم متفرق نشده بودند تا اينکه آيه اکمال دين نازل شد.

سني:

الف) خطيب بغدادي مي نويسد:

...قال من كنت مولاه فعلي مولاه فقال عمر بن الخطاب بخ بخ لك يا بن أبي طالب أصبحت مولاي ومولى كل مسلم...[121]؛ بعد از اينکه عمر بن الخطاب تهنيت گفت: خداوند آيه : اليوم اکملت ... را نازل کرد.

ب) حاکم حسکاني مي گويد:

....أن رسول الله ص لما نزلت [عليه‏] هذه الآية قال: الله أكبر على إكمال الدين و إتمام النعمة، و رضا الرب برسالتي و ولاية علي بن أبي طالب من بعدي….[122] ؛بعد از اينکه آيه نازل شد پيامبر9 فرمود: الله اکبر بر کامل شدن دين و تمام شدن نعمت و رضايت خدا از رسالتم و ولايت علي7 بعد من .

2.1.4. آيه چهارم و پنجم:

همانگونه که مشخص شد آيات اول و دوم قبل از معرفي شدن علي7 نازل شد، و سومين آيه نيز در جُحفه بعد از معرفي ايشان نازل گرديد. چهارمين و پنجمين آيه نيز بعد از معرفي ايشان نازل شده است و شأن نزول آيه بنابر نظر شيعه و سني درباره عذاب شدن شخصي است که، به سبب عداوت و کينه علي بن ابي طالب7 و قبول نکردن حديث غدير، خداوند عذابي بر او نازل نمود.

در آيات ابتدايي سوره معارج مي خوانيم:

(سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2)).

در اين آيه، خداوند از کسي سخن مي گويد که:  درخواست عذاب کرده است و خداوند نيز آن عذاب را نازل نموده آيه کريمه مي گويد: هيچ مدافعي براي کافرين وجود ندارد . پس آن شخص درخواستي داشته است که کافر شده و آن امر هم چنان مهم بوده است که خداوند بعد از درخواست او عذابي را بر سرش نازل کرده است .

مطابق ادله ي ذيل آن شخص حارث بن نعمان است که بعد از معرفي شدن حضرت علي7 در غديرخم حاضر به پذيرش ولايت آن امام بزرگ نشد، و از پيامبر9 درخواست عذاب کرد  و حضرت رسول9 نيز اين درخواست را از خداوند طلب نمود و چون موضوع جانشيني پيامبر مهم است و خدا با کسي شوخي ندارد بلافاصله بعد از سخن او عذابي نازل و همه شاهد معدوم شدن حارث شدند. به برخي نظرات شيعه و سني اشاره مي کنيم.

شيعه:

منتجب الدين بن بابويه مي نويسد :

الحارث بن النعمان الفهري ، فأقبل يسير على ناقة له حتى نزل بالابطح ، فأناخ راحلته وشد عقالها ، ثم أتى النبي وهو في ملا من أصحابه ، فقال : يا رسول الله والله الذي لاإله إلا هو ، إنك أمرتنا أن نشهد أن لاإله إلا الله فشهدنا ، ثم أمرتنا أن نشهد أنك رسوله  فشهدنا ، ثم أمرتنا أن نصلي خمسا فصلينا ، ثم أمرتنا أن نصوم شهر رمضان فصمنا ، ثم أمرتنا أن نزكي فزكينا ، ثم أمرتنا أن نحج فحججنا ، ثم لم ترض حتى نصبت ابن عمك علينا فقلت من كنت مولاه فهذا علي مولاه هذا عنك ؟ أو عن الله تعالى ؟ ! قال النبي: لا ، بل عن الله .  قال : فقام الحارث بن النعمان مغضبا وهو يقول : أللهم إن كان ما قال محمد حقا فأنزل بي  نقمة عاجلة . قال : ثم أتى الابطح فحل عقال ناقته واستوى عليها فلما توسط الابطح رماه الله بحجر ، فوقع وسط دماغه وخرج من دبره ، فخر ميتا فأنزل الله تعالى : " سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع [123].

سني:

ثعلبي نيشابوري:

و سئل سفيان بن عيينة عن قول الله سبحانه: سَأَلَ سائِلٌ فيمن نزلت، فقال: لقد سألتني عن مسألة ما سألني أحد قبلك.

حدّثني أبي عن جعفر بن محمد عن آبائه، فقال: لما كان رسول الله غدير خم، نادى بالناس فاجتمعوا، فأخذ بيد عليّ رضي اللّه عنه فقال: «من كنت مولاه فعليّ مولاه» فشاع ذلك و طار في البلاد، فبلغ ذلك الحرث بن النعمان الفهري فأتى رسول الله  على ناقة له حتّى أتى الأبطح، فنزل عن ناقته و أناخها و عقلها، ثمّ أتى النبيّ صلّى اللّه عليه و سلّم و هو في ملأ من أصحابه فقال: يا محمد أمرتنا عن الله أن نشهد أن لا إله إلّا الله و أنّك رسول الله فقبلناه منك، و أمرتنا أن نصلّي خمسا فقبلناه منك، و أمرتنا بالزكاة فقبلنا، و أمرتنا بالحجّ فقبلنا، و أمرتنا أن نصوم شهرا فقبلنا، ثمّ لم ترض بهذا حتّى رفعت بضبعي ابن عمّك ففضلته علينا و قلت: من كنت مولاه فعلي مولاه، فهذا شي‏ء منك أم من الله تعالى؟ فقال: «و الّذي لا إله إلّا هو هذا من الله» فولّى الحارث بن النعمان يريد راحلته و هو يقول:اللهمّ إن كان ما يقوله حقا فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ، أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ، فما وصل إليها حتّى رماه الله بحجر فسقط على هامته و خرج من دبره فقتله، و أنزل الله سبحانه: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ .[124]

اگر چه مي توان مطالب مفصلي ذيل اين آيات ذکر کرد، ولي به همين مقدار اکتفا مي کنيم و طالبان مطالب مفصل تر را به کتب ديگر ارجاع مي دهيم.

2.2. خطبه غدير

قبل از اينکه به ذکر ادله اثبات امامت حضرت علي7 اشاره کنيم خطبه غدير را از منابع شيعه و اهل سنت بايد اشاره نمود. خطبه اي که در اينجا بيان ميگردد با سند درست شيخ صدوق  از عالمان نامدار شيعه و طبراني از محدثان مشهور اهل سنت نقل نموده اند واز  خطبه مشهور و مفصلي که مي شناسيم مختصر تر است.

شيخ صدوق مي نويسد:

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ وَ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان‏...عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِي الطُّفَيْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ عَنْ حُذَيْفَةَ بْنِ أُسَيْدٍ الْغِفَارِيِّ قَالَ: لَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ حِجَّةِ الْوَدَاعِ وَ نَحْنُ مَعَهُ أَقْبَلَ حَتَّى انْتَهَى إِلَى الْجُحْفَةِ فَأَمَرَ أَصْحَابَهُ بِالنُّزُولِ فَنَزَلَ الْقَوْمُ مَنَازِلَهُمْ ثُمَ‏ نُودِيَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّى بِأَصْحَابِهِ رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ أَقْبَلَ بِوَجْهِهِ إِلَيْهِمْ فَقَالَ لَهُمْ إِنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنِّي مَيِّتٌ وَ أَنَّكُمْ مَيِّتُونَ وَ كَأَنِّي قَدْ دُعِيتُ فَأَجَبْتُ وَ أَنِّي مَسْئُولٌ عَمَّا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَ عَمَّا خَلَّفْتُ فِيكُمْ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَ حُجَّتِهِ وَ أَنَّكُمْ مَسْئُولُونَ فَمَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ لِرَبِّكُمْ قَالُوا نَقُولُ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ جَاهَدْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ عَنَّا أَفْضَلَ الْجَزَاءِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَ لَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ أَنَّ النَّارَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ فَقَالُوا نَشْهَدُ بِذَلِكَ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى مَا يَقُولُونَ أَلَا وَ إِنِّي أُشْهِدُكُمْ أَنِّي أَشْهَدُ أَنَّ اللَّهَ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى كُلِّ مُسْلِمٍ وَ أَنَا أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ فَهَلْ تُقِرُّونَ لِي بِذَلِكَ وَ تَشْهَدُونَ لِي بِهِ فَقَالُوا نَعَمْ نَشْهَدُ لَكَ بِذَلِكَ فَقَالَ أَلَا مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَإِنَّ عَلِيّاً مَوْلَاهُ  وَ هُوَ هَذَا ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيٍّ ع فَرَفَعَهَا مَعَ يَدِهِ حَتَّى بَدَتْ آبَاطُهُمَا ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَلَا وَ إِنِّي فَرَطُكُمْ  وَ أَنْتُمْ وَارِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ حَوْضِي غَداً وَ هُوَ حَوْضٌ عَرْضُهُ مَا بَيْنَ بُصْرَى وَ صَنْعَاءَ  فِيهِ أَقْدَاحٌ مِنْ فِضَّةٍ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ أَلَا وَ إِنِّي سَائِلُكُمْ غَداً مَا ذَا صَنَعْتُمْ فِيمَا أَشْهَدْتُ اللَّهَ بِهِ عَلَيْكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا إِذَا وَرَدْتُمْ عَلَيَّ حَوْضِي وَ مَا ذَا صَنَعْتُمْ بِالثَّقَلَيْنِ  مِنْ بَعْدِي فَانْظُرُوا كَيْفَ تَكُونُونَ خَلَفْتُمُونِي فِيهِمَا حِينَ تَلْقَوْنِي قَالُوا وَ مَا هَذَانِ الثَّقَلَانِ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ أَمَّا الثَّقَلُ الْأَكْبَرُ فَكِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَبَبٌ مَمْدُودٌ مِنَ اللَّهِ وَ مِنِّي فِي أَيْدِيكُمْ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ الطَّرَفُ الْآخَرُ بِأَيْدِيكُمْ فِيهِ عِلْمُ مَا مَضَى وَ مَا بَقِيَ إِلَى أَنْ تَقُومَ السَّاعَةُ وَ أَمَّا الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ فَهُوَ حَلِيفُ الْقُرْآنِ  وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ عِتْرَتُهُ ع وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ قَالَ مَعْرُوفُ بْنُ خَرَّبُوذَ فَعَرَضْتُ هَذَا الْكَلَامَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ 7 فَقَالَ صَدَقَ أَبُو الطُّفَيْلِ رَحِمَهُ اللَّهُ هَذَا الْكَلَامُ وَجَدْنَاهُ فِي كِتَابِ عَلِيٍّ7 وَ عَرَفْنَاهُ .[125]

 

 

 

 

 

بررسي سند روايت:

1ـ محمد بن ابي عمير :

در سند اين روايت محمد بن ابي عمير وجود دارد .اين راوي از اصحاب اجماع است و زماني يکي از اصحاب اجماع در سند وجود داشته باشد سند از اصحاب اجماع تا معصوم ديگر بررسي نميشود.[126]

2ـ عبدالله بن سنان

ايشان نيز از روات مورد اطمينان هستند، نجاشي اورده است:

558- عبد الله بن سنان بن طريف ... ثقة، من أصحابنا، جليل، لا يطعن عليه في شيء[127]؛ عبدالله بن سنان مورد اعتماد از اصحاب شيعه و جليل و هيچ طعني بر او وارد نيست.

 

 

 

3ـ معروف بن خربوذ

خود جناب معروف بن خربوذ از « اصحاب اجماع» مي باشد و شيعه بر پذيرفتن احاديث اينها اجماع دارد. از جمله عالمان بزرگ شيعه که ايشانرا ثقه ميداندد :مرحوم کشي[128] و آيت الله نمازي شاهرودي[129] هستند.

4ـ ابي طفيل عامر بن واثله

 در همين روايت امام باقر7 وي را توثيق نموده است که بهترين دليل بر درستي اين راوي است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

طبراني مي نويسد:

حدثنا محمد بن عبد الله الحضرمي وَزَكَرِيَّا بن يحيى السَّاجيُّ قَالا ثنا نَصْرُ بن عبد الرحمن الْوَشَّاءُ ح وَحَدَّثَنَا أَحْمَدُ بن الْقَاسِمِ بن مُسَاوِرٍ الْجَوْهَرِيُّ ثنا سَعِيدُ بن سُلَيْمَانَ الْوَاسِطِيُّ قَالا ثنا زَيْدُ بن الْحَسَنِ الأَنْمَاطِيُّ ثنا مَعْرُوفُ بن خَرَّبُوذَ عن أبي الطُّفَيْلِ عن حُذَيْفَةَ بن أُسَيْدٍ الْغِفَارِيِّ قال لَمَّا صَدَرَ رسول اللَّهِ صلى اللَّهُ عليه وسلم من حَجَّةِ الْوَدَاعِ نهى أَصْحَابَهُ عن شَجَرَاتٍ بِالْبَطْحَاءِ مُتَقَارِبَاتٍ أَنْ يَنْزِلُوا تَحْتَهُنَّ ثُمَّ بَعَثَ إِلَيْهِنَّ فَقُمَّ ما تَحْتَهُنَّ مِنَ الشَّوْكِ وَعَمَدَ إِلَيْهِنَّ فَصَلَّى تَحْتَهُنَّ ثُمَّ قام فقال يا أَيُّهَا الناس إني قد نَبَّأَنِيَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُ لم يُعَمَّرْ نَبِيٌّ إِلا نِصْفَ عُمْرِ الذي يَلِيهِ من قَبْلِهِ وَإِنِّي لاظن أَنِّي يُوشِكُ أَنْ أدعي فَأُجِيبَ وَإِنِّي مسؤول وَإِنَّكُمْ  مسئولون فَمَاذَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ قالوا نَشْهَدُ أَنَّكَ قد بَلَّغْتَ وجهدت[ وجاهدت] وَنَصَحْتَ فَجَزَاكَ اللَّهُ خَيْرًا فقال أَلَيْسَ تَشْهَدُونَ ان لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَنَّ جَنَّتَهُ حَقٌّ وَنَارَهُ حَقٌّ وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ وَأَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها وَأَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ من في الْقُبُورِ قالوا بَلَى نَشْهَدُ بِذَلِكَ قال اللَّهُمَّ أشهد ثُمَّ قال أَيُّهَا الناس إِنَّ اللَّهَ مَوْلايَ وأنا مولى الْمُؤْمِنِينَ وأنا أَوْلَى بِهِمْ من أَنْفُسِهِمْ فَمَنْ كنت مَوْلاهُ فَهَذَا مَوْلاهُ يَعْنِي عَلِيًّا اللَّهُمَّ وَالِ من وَالاهُ وَعَادِ من عَادَاهُ ثُمَّ قال يا أَيُّهَا الناس إني فَرَطُكُمْ وَإِنَّكُمْ وارِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ حَوْضٌ أَعْرَضُ ما بين بُصْرَى وَصَنْعَاءَ فيه عَدَدُ النُّجُومِ قد حان من فِضَّةٍ وَإِنِّي سَائِلُكُمْ حين تَرِدُونَ عَلَيَّ عَنِ الثَّقَلَيْنِ فَانْظُرُوا كَيْفَ تَخْلُفُونِي فِيهِمَا الثَّقَلُ الأَكْبَرُ كِتَابُ اللَّهِ عز وجل سَبَبٌ طرفة بِيَدِ اللَّهِ وطرفة بِأَيْدِيكُمْ فَاسْتَمْسِكُوا بِهِ لا تَضِلُّوا وَلا تَبَدَّلُوا وَعِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي فإنه نَبَّأَنِيَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ يَنْقَضِيَا حتى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ[130]

 

 

 

2.3. اثبات امامت حضرت علي7

در خطبه غدير و همچنين حديث شريف غدير که جزئي از اين خطبه است قرائن داخلي و خارجي زيادي وجود دارد که مي توان ازآنها امامت حضرت علي7 را اثبات نمود. به برخي از آن دلايل اشاره مي کينم و ساير ادله در فصل پاسخ به شبهات ذکر مي شود.

2.3.1. تواتر حديث غدير

بايد بدين نکته تذکر دهيم که حديث غدير از احاديث متواتر است و اصل آنرا هيچ کسي نمي تواند انکار کند .

در تعريف خبر متواتر بايد گفت:

حديث از جهت سندي بر دو قسم خبر متواتر و خبر واحد است. متواتر به حديثي گفته مي‌شود که تعداد زيادي آن را نقل کرده‌اند، به طوري که بسيار بعيد است بر کذب و دروغ با هم تباني کرده باشند.[131] (البته حديث متواتر به دو قسمت متواتر لفظي و متواتر معنوي تقسيم مي‌شود.) و واحد؛ به خبري گفته مي‌شود که به حدّ تواتر نرسيده است حال چه راويان آن يک نفر باشند يا چند نفر.[132] اگر چه در تعداد راويان خبر متواتر بين شيعه و سني اختلاف است، ليکن همه بر اعتبار و حجيت چنين خبري به خصوص در عقايد اجتماع  دارند. و ابن حجراز بزرگان اهل سنت درباره اين نوع خبر  مي گويد: حديث متواتر  مفيد علم ضروري است[133]. حال که مشخص شد خبر متواتر جايگاه بالايي در انديشه مسلمانان دارد  در ادامه به سخنان  چند نفر از علماي مکتب خلفاء که  به تواتر اين حديث اعتراف دارند اشاره مي کينم.

جزري مي نويسد:

« هذا حديث حسن من هذا الوجه، صحيح عن وجوه كثيرة، متواتر عن أمير المؤمنين علي- رضي اللّه عنه- و هو متواتر أيضا عن النبي صلّى اللّه عليه و سلّم.رواه الجم الغفير عن الجم الغفير، و لا عبرة بمن حاول تضعيفه ممّن لا اطلاع له في هذا العلم.....و ثبت أيضا أن هذا القول كان منه صلّى اللّه عليه و سلّم- يوم غدير خم[134]؛  اين حديث صحيحي است و متواتر نيز هست و عده ي بسيار زيادي از اصحاب پيامبر آنرا نقل کرده اند.و هرکس بخواهد اين حديث را تضعيف کند ما سخنش را قبول نمي کنيم.»

عبدالروف المناوي[135] و علامه عزيزي[136] نيز به متواتر بودن اين حديث اعتراف دارند. 

ملا علي قاري نيز نوشته است:

والحاصل أن هذا حديث صحيح لا مرية فيه ، بل بعض الحفاظ عده متواترا إذ في رواية أحمد أنه سمعه من النبي ثلاثون صحابيا وشهدوا به لعليل لما نوزع أيام خلافته ،...[137]؛ حاصل اينکه اين حديث صحيح است و برخي از حافظان[138] اين حديث را متواتر مي دانند و احمد بن حنبل آنرا از 30 نفر از اصحاب ذکر نموده است...

2.3.2. اما قرائن:

2.3.2.1. اولويت پيامبر 9 بر همه:

فقال ايها الناس من اولي الناس بالمومنين من انفسهم قالوا الله و رسوله اعلم قال:ان الله مولاي و انا مولي المومنين و انا اولي بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلي مولاه.[139]

در ابتدا پيامبر9 مقام اولويت و برتري خودش را به اصحاب تذکر مي دهد، و بعد به ولايت علي بن ابي طالب 7 اشاره مي کند. پس معناي عبارت: « من کنت مولاه» نيز بايد همان اولويت و سرپرستي باشد.

2.3.2.2.تکبير  گفتن رسول الله 9:

ابراهيم جويني نقل کرده است حضرت محمد9 بعد از معرفي علي بن ابي طالب7 فرمودند:

 الله اکبر علي تمام نبوتي و تمام دين الله بولاية علي7 بعدي[140] 

پيامبر اکرم9 بعد از معرفي نمودن علي بن ابي طالب7 فرمود: الله اکبر بر تمام شدن نعمت و تمام شدن دين به ولايت علي بن ابي طالب7.

اين عبارت مشخص مي کند که مراد از حديث غدير در کلام رسول الله7, همان امامت است.

2.3.2.3. مشترک معنوي بودن «مولي»

اگر چه واژه «مولي» معاني مختلفي دارد ولي وضع آن به نحو مشترک معنوي[141] است .يعني مولي به معناي اولي بالتصرف است .حال بر فرض اينکه مشترک لفظي باشد با توجه به دو شاهد ذيل ضرري به بحث ما نمي زند.

شعر اخطل:

او مسيحي است و در تعريف از عبد الملک مروان مي گويد :

فما وجدت فيها قريش لأهلها             أعفّ و أوفى من أبيك و أمجدا

             و أورى بزنديه و لو كان غيره             غداة اختلاف النّاس أكدى و أصلدا

            فأصبحت مولاها من النّاس كلّهم         و أحرى قريش أن يجاب و يحمدا

 1- «طائفه قريش براى خلافت كسى را كه أهليّت براى آن را داشته باشد غير از پدرت (مروان حكم) عفيف‏تر و كثير الوفاتر كه بهتر حقّ را از موردش بستاند و به اهلش برساند، و عزيزتر و رفيع‏تر نيافتند.

2- او با هر دو آتش گيرانه‏اى كه در دست داشت آتش را از أعماق بيرون آورد، و اگر هر آينه غير از او كسى ديگر خليفه مى‏شد دوران اختلاف مردم به محروميّت‏هاى بيشتر و آوازه‏هاى بدون محتوى منجرّ مى‏شد.

3- و اينك تو (عبد الملك بن مروان) در حالى هستى كه مولا و سيّد و پيشواى خلافتى براى جميع مردمان! و سزاوارترين فرد از أفراد قريش مى‏باشى كه به نداى تو لبّيك مى‏گويند، و تو را مورد تمجيد و تحسين و تحميد قرار مى‏دهند»! و على أىّ حال به لفظ مولى، سيّد و أولى خواست‏[142] 

همانگونه که ملاحضه نموديد:  اخطل از استعمال واژه« مولي»  براي عبدالملک معناي

« سزاوارترين» را فهميده است که نشان مي دهد کلمه« مولي» به معناي اولي بالتصرف و حاکم به کار مي رود.

شعر عمر بن عاص:   

 معاويه به عمر بن عاص  نامه مى‏نويسد و بر عليه أمير المؤمنين7 و حمايت از خودش او را از محلّ اقامه‏اش در فلسطين به سوى خود در شام دعوت مى‏كند، او در جواب، قصيده‏اى مفصّل در مقام و منزلت و إمارت و إمامت أمير المؤمنين7 مى‏گويد، و آنرا براى معاويه مى‏فرستد، و مى‏خواهد بفهماند كه تو مرا براى يارى خودت با چنين شخصيّتى مواجه مى‏كنى! و نتيجه و بهره من از اين دعوت بايد چيز بزرگ و با ارزشى باشد نه چيز كوچك و كم‏اهمّيّت. و از جمله أبيات اين قصيده كه شاهد بر مقام ماست اين أبيات است:

و كم قد سمعنا من المصطفى             وصايا مخصّصة فى علىّ

و فى يوم خمّ رقى منبرا                   و بلّغ و الصّحب لم ترحل

 فأمنحه إمرة المؤمنين                    من الله مستخلف المنحل

 و فى كفّه كفّه معلنا                       ينادى بأمر العزيز العلىّ

 و قال: فمن كنت مولى له             علىّ له اليوم نعم الولىّ‏ [143]

 1. «و چه بسيار سفارش‏ها و وصيّت‏هائى را كه درباره علىّ بن أبيطالب كه اختصاص به او داشت ما از مصطفى شنيديم.

2- و در روز غدير خمّ پيامبر بر منبر بالا رفت و تبليغ على را نمود در حالى كه أصحاب آنحضرت كوچ نكرده بودند.

3- و مقام إمارت و رياست مؤمنان را به او عطا نمود، از طرف خداوندى كه قراردهنده جانشين است، و آن خداوند اين مقام إمارت را به أمير المؤمنين عليه السّلام عطا كرد.

4- و دست على در دست رسول خدا بود، كه به طور اعلان و آشكارا به أمر خداوند عزيز و بلندمرتبه ندا مى‏كرد:

5- و چنين گفت كه: هر كس من مولاى او هستم در امروز علىّ بن أبيطالب‏  براى او ولىّ خوب و شايسته‏اى است».

جالب است عمرو بن عاص با تمام دشمني و کينه توزاش با علي بن ابي طالب7 کلمه «مولي » را به معناي « ولي» مي داند و اين دليلي است ديگر بر ظهور کلمه «مولي» در معناي سرپرستي.

2.3.2.4. تهنيت شيخين 

تهنيت شيخين را جمع کثيري علاوه بر علماي شيعه، علماي  عامه از ائمه تاريخ و تفسير و حديث يا به صورت مسند و با رجال موثق و با سند هاي صحيح (که منتهي به ابن عباس و ابو هريره و زيد بن ارقم و براءبن عازب) و يا به صورت مرسل نقل نموده اند  . به نقل علامه اميني ابوبکر و عمر هردو بعد از معرفي شدن حضرت علي7 در روز غدير خم اين معرفي را تبريک گفتند و سپس با ايشان بيعت کردند.

علامه اميني مي گويد:

ثم طفق القوم يهنئون أمير المؤمنين صلوات الله عليه وممن هنأه في مقدم الصحابة : الشيخان أبو بكر وعمر كل يقول : بخ بخ لك يا بن أبي طالب أصبحت وأمسيت مولاي ومولى كل مؤمن ومؤمنة ، وقال ابن عباس : وجبت والله في أعناق القوم؛[144] سپس آن گروه شروع كردند به تهنيت أمير المؤمنين7 و از جمله آنان (پيش از ديگران) شيخين- (ابو بكر و عمر) بودند كه گفتند: به به براى تو اى پسر ابى طالب كه صبح و شام را درك نمودى در حاليكه مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى.

نکته مهم:

اگر توجيه اهل سنت را بپذيريم و بگوئيم مراد از کلمه« مولي» دوستي و ياري کردن است لازم است بگوييم : عمر و ابوبکر, علي7 را تا روز غدير دوست نداشتند و درآن روز تازه محبت به او پيداکردند.!!!!!!

2.3.2.5. مساوات علي7 و پيامبر9.

در حديثي امير المؤمنين7 فرمود:

 وجعت وجعا فاتيت النبي فاقامني في مکانه و قام و يصلي و القي علي طرفه ثوبه ثم قال:«قد برئت يابن ابي طالب لاباس عليک ما سالت الله شيئا الا سالتک لک مثله و لا سالت الله شيئا الا اعطانيه غير انه قيل لي لا نبي بعدک[145] ؛   دردي مرا فرا گرفت به محضر پيامبر9 رفتم  و ايشان براي من دعا نموده و فرمود: هرچه از خداوند خواستم, شبيه آن را براي تو طلب نمودم, و از خدا چيزي نخواستم مگر اينکه به من عطا کرد. غير از اينکه بعد از من ديگر پيامبري نيست.

مطابق اين حديث علي بن ابي طالب غير از نبوت در باقي امور مثل پيامبر9 مي باشد يکي از شئون رسول الله9 رهبري و حاکميت ايشان بود, پس سخن پيامبر9 در حديث غدير نيز به معناي سرپرست است نه دوست, زيرا: يکي از مقامات پيامبر9 سرپرستي است پس علي7 نيز طبق اين حديث در اين ويژگي با رسول الله9 مساوي است .

2.3.2.6. برخود برخي اصحاب و ابليس

با توجه به قرائن ذيل که حکايت از برخورد برخي از اصحاب رسول الله و ابليس بعد از معرفي شدن حضرت علي7 مي کند , نتيجه مي گيريم اينان از حديث غدير امامت و ولايت و رهبري حضرت علي7 را فهميده اند. که اين خود قرينه ي ديگري در اثبات امامت از حديث غدير است.

 

 

 

 

الف) برخورد منافقين:

...فَقَالَ الشُّكَّاكُ وَ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ زَيْغٌ  نَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْ مَقَالَةٍ لَيْسَ بِحَتْمٍ وَ لَا نَرْضَى أَنْ َيكُونَ عَلِيّاً وَزِيرُهُ هَذِهِ مِنْهُ عَصَبِيَّة... .[146] ؛ منافقان و آن کساني که در دلهايشان مرض بود بعد از معرفي کردن حضرت علي7 گفتند ما به چنين امري راضي نيستيم.

ب)  سخن  فلان و فلان:

حَمَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7 مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَكَّةَ فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى مَسْجِدِ الْغَدِيرِ نَظَرَ إِلَى مَيْسَرَةِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ ذَلِكَ مَوْضِعُ قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ... ثُمَّ نَظَرَ إِلَى الْجَانِبِ الْآخَرِ فَقَالَ ذَلِكَ مَوْضِعُ فُسْطَاطِ أَبِي فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَ سَالِمٍ مَوْلَى أَبِي حُذَيْفَةَ وَ أَبِي عُبَيْدَةَ بْنِ الْجَرَّاحِ فَلَمَّا أَنْ رَأَوْهُ رَافِعاً يَدَهُ  قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا إِلَى عَيْنَيْهِ تَدُورَانِ كَأَنَّهُمَا عَيْنَا مَجْنُونٍ فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ ع بِهَذِهِ الْآيَةِ(وَ إِنْ يَكادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَ ما هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ).[147]

حضرت صادق7 روزي در مسجد غدير بودند, بعد از اينکه اطراف خود را نگاهي کرد ....گفت: ابي فلان و فلان( عمر و ابي بکر) و سالم و ابي عبيده جراح گفتند: نگاه کنيد اين مرد (رسول الله9) مثل ديوانگان چشمانش را مي چرخاند, پس خداوند آيه: ( وان يکاد ....) را نازل نمود.

د)  سخن معاويه:

فلمّا سمع ذلك معاوية بن أبي سفيان، اتّكأ على مغيرة بن شعبة و قام و هو يقول: لا نقرّ لعليّ بولاية، و لا نصدّق محمّدا في مقالة. فأنزل اللّه على نبيّه محمّد9: (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى* وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى* ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى * أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى)تهدّدا من اللّه تعالى و انتهارا، فقالوا: اللّهمّ نعم[148]

معاويه به مغيره بن شعبه گفت: به ولايت علي7 اقرار مکن و محمد9 را تصديق نکن  پس آيات : (فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى* وَ لكِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى* ثُمَّ ذَهَبَ إِلى‏ أَهْلِهِ يَتَمَطَّى * أَوْلى‏ لَكَ فَأَوْلى) نازل شد... .

ه)  سخن ابليس:

ابليس به بقيه شياطين گفت: آن کساني که اطراف رسول الله9 هستند, به من قول دادند که به سخن او  گوش نداده و دست از بيعت با علي7 بردارند.[149]

2.3.2.7. اثبات امامت از حديث غدير در نقل حضرت سلمان

حضرت سلمان فارسي; اومد نزد امير المؤمنان7و فرمودند : اولين كسي كه با ابوبكر بيعت كرد يك پيرمردي بود ، امير المؤمنين7 فرمودند : تو اونو ميشناسي؟ حضرت سلمان محمدي; فرمودند: خير امير المؤمنين7فرمودند : اون ابليس بود.

رسول خدا9به من خبر داد که شيطان و سران اصحابش به دليل اين که رسول خدا9 در روز غدير خم مرا به امر خداوند عزّ و جلّ، به امامت و خلافت بر مردم و براى مردم نصب کرد نگران بودند. آن‌ها ناراحت بودند که پيامبر به مردم خبر داد: من نسبت به آنها از خود آنها سزاوارترم و به آنها فرمود تا حاضران به غائبان برسانند و همه سران ابليس گرد او آمدند و گفتند: همانا اين امّت، مورد رحمت الهي و از هر گناهي معصوم است. نه تو و نه ما قادر به نفوذ درميان آنها نيستيم.[150] 

2.3.2.8. ظهور ملائکه در آسمان غدير

در آن لحظات عده اي از ملائکه از آسمان ديده شدند که بر مردم مشرف شده و ندا مي کنند:

..وَ الْمَلَائِكَةَ مِنْهَا مُطَّلِعِينَ تُنَادِيكُمْ: هَذَا وَلِيُّ اللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ، وَ إِلَّا حَلَّ بِكُمْ عَذَابُ اللَّهِ فَاحْذَرُوه[151]؛ اين ولي خدا است،پيرو او باشيد؛و گرنه عذاب خدا بر شما نازل مي شود،پس از آن بر حذر باشيد.‏

2.3.2.9. پاسخ پيامبر به سوالات درباره ولايت

در مکان غدير خم چند سوال از سوي مومنين و نيز منافقين پرسيده شد،که بر روشنگري غدير افزود. سلمان فارسي از ميان جمعيت صدا زد: يا رسول الله9،اين ولايت که براي علي اعلام نمودي مثل کدام ولايت است؟پيامبر9 فرمود: مثل ولايت من است هرکس من نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر بوده ام علي نسبت به او از خودش صاحب اختيارتر است.[152]

يک نفر ديگر پرسيد: منظور دقيق شما از « من کنت مولاه..» چه بود؟ پيامبر9فرمود:

            خداوند مولاي من است و از خودم بر من صاحب اختيار تر است،و در برابر خدا مرا براي خويش صاحب اختياري نيست.سپس من مولاي مومنين هستم و  بر خودشان صاحب اختيارم. اکنون هرکه من مولاي اويم علي7 مولي اوست.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرسش و پژوهش:

1.آيات غدير را نام بريد.

2.آيا خطبه غدير توسط اهل سنت نيز نقل شده است آنرا بيان کنيد.

3.با استقاده از قرائن امامت حضرت علي7 را از خطبه و حديث غدير اثبات نماييد.

4. با بررسي جلد اول کتاب الغدير, آيات غدير را توضيح دهيد.

5. با مراجعه به تفاسير اهل سنت و سخنان آنها ذيل آيات به برخي از شبهات آنان پاسخ دهيد.

 

 

منابعي  براي مطالعه بيشتر

جواد محدثي، فرهنگ غدير.

آيت الله جوادي آملي، شميم ولايت.

محمد باقر انصاري،خطابه غدير در آئينه اسناد.

حسين استاد ولي، نقش غدير در امامت حضرت علي عليه السلام .

حسن تاجري، بركه ي خوش بختي.

آيت الله سيد علي ميلاني، جواهر الکلام في معرفة الامامة و الامام.

آيت الله سيد علي ميلاني، آيات غدير.

عبد الله مستحسن، ولايت غريب (پژوهشي پيرامون ولايت در قرآن) .      

 

 

 

 

 

 

 

درس سوم :سوالات و شبهات

 

 أبو الهيثم بن التيهان که در جنگ بدر حضور داشت مي گويد:

قل للزبير و قل لطلحة إننا             نحن الذين شعارنا الأنصار

نحن الذين رأت قريش فعلنا             يوم القليب أولئك الك

كنا شعار نبينا و دثاره                       يفديه منا الروح و الأبصار

إن الوصي إمامنا و ولينا             برح الخفاء و باحت الأسرار[153] 

 

 

خلاصه درس:

در اين درس با سؤالات شيعه از اهل سنت درباره غدير خم و همچنين با برخي شبهات معروف وهابيت درباره حديث غدير آشنا مي شويم. شبهاتي چون: دوستي يا سرپرستي, انکار حسن مثني, شکايت اهل يمن و...

سؤالات شيعه

از جمله امور مهم در مباحث عقيدتي هجمه به مباني مخالفين است، چون هرچه شيعه در مقام پاسخ به شبهات برآيد، باز يک گام بعد از شبهه افکنان قرار مي گيرد. به همين علت چند سؤال از پيروان مکتب «حسبنا کتاب الله» داريم و در ادامه به بررسي شبهات مي پردازيم.

1.ماوردي( متوفاي 450ق) به تعداد بيعت کنندگان با ابوبکر اشاره کرده و مي نويسد:

وقالت طائفة أخرى أقل من تنعقد به منهم الإمامة خمسة يجتمعون على عقدها أو يعقدها أحدهم برضا الأربعة استدلالا بأمرين: أحدهما أن بيعة أبي بكر رضي الله عنه انعقدت بخمسة اجتمعوا عليها ثم تابعهم الناس فيها وهم عمر بن الخطاب وأبو عبيدة بن الجراح وأسيد بن حضير وبشر بن سعد وسالم مولى أبي حذيفة رضي الله عنهم...[154] .  

امام با چند نفر منعقد مي شود؟ بين علماء اختلاف است عده اي را نظر بر اين است که, همانگونه که خلافت ابوبکر با پنج نفر منعقد شد, براي تعيين امامت وجود پنج نفر کافي است... .

 حال سؤال اين است چگونه با بيعت پنج نفر امامت ابوبکر ثابت است اما با بيعت هزاران نفر, امامت علي7 ثابت نيست؟! .

2. خودتان نقل کرديد پيامبر9خطبه خوانده است:

جار الله زمخشري مي نويسد:

قال في خطبته: من کنت مولاه فعلي مولاه[155]؛پيامبر در خطبه اش فرمود: من کنت  مولاه فعلي مولاه.

 إسماعيل بن جعفر بن أبي کثير الأنصاري الزرقي مي گويد:

يحدث حديث خطبة النبي يوم غدير خم فحفظت من قوله : إن رسول الله9 قال  « من کنت مولاه فعلي مولاه ، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه[156]؛ خطبه پيامبر9 در روز عيد غدير را شنيدم و جمله من کنت مولاه را حفظ کردم .

حال سؤال اين است که آن خطبه اي که حديث غدير جزئي از آن بوده کجا است.

3. چرا در سقيفه بر انتخابى بودن جانشين پيامبر و طرح معيارهاى غير قرآنى براى زمام دار تأكيد شد؟

4. چرا با وجود حديث غدير، اجتماع سقيفه بدون حضور بنى هاشم و با شتاب برگزار گرديد و حضرت على7حتى به عنوان داوطلب احتمالى (نه به عنوان صاحب حق و منصوص در غدير) در صحنه رقابت دعوت نشد؟.

5. چرا ابوحنيفه بزرگ اهل سنت به پيروانش گفته است: «  ..لَا تُقِرُّوا لَهُمْ بِحَدِيثِ غَدِيرِ خُمٍّ فَيَخْصِمُوكُم‏؛به حديث غدير اقرار نکنيد که مغلوب مي شويد» .يعني براي تعصبات مذهبي بايد حق را پوشاند؟.

6.چرا محمد بن اسماعيل بخاري در کتابش به نام «صحيح بخاري» که بزرگترين کتاب حديثي اهل سنت است هيچ اشاره اي به حديث غدير نکرده است؟.

7. شما مى‏گوييد پيامبر اكرم9 خليفه معيّن نكرد و تعيين آن را به عهده مردم گذاشت .

اگر اين كار حضرت ، حقّ و به صلاح امّت و تضمين كننده هدايت مردم بود ، پس بر همه واجب است از او متابعت كنند ؛ چون كار او بايد براى تمام خداجويانى كه معتقد به قيامت هستند ، الگو باشد : ( لقد كان لكم في رسول اللّه أسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه واليوم الآخر[157]) بنا بر اين ، كار ابوبكر كه خليفه معيّن كرد بر خلاف سنّت پيامبر9و موجب ضلالت امّت بود .و هم‏چنين كار عمر كه تعيين خلافت را به عهده شوراى شش‏نفره نهاد نيز برخلاف سنت پيامبر9وسيره ابوبكربود . و اگر چنانچه بگوييد كار ابوبكر و عمر به صلاح امّت بود ، پس بايد ملتزم باشيد كه كار رسول اكرم9صحيح نبوده است.

8. اگر حديث غدير فقط دلالت بر دوست داشتن حضرت علي7 دارد،چرا ايشان بعد از غصب خلافت به سراغ مهاجر و انصار رفت و از آنان طلب ياري نمود[158] .

9. مگر نه اينکه شما بيعت و اطاعت از خليفه پيغمبر را واجب ميدانيد حتي اگر معاويه باشد؛ وزماني که غاصبان به خانه وحي هجوم بردند وباعث شهادت حضرت صديقه کبري3 شدند و آقا امير المومنين را با ريسمان به مسجد کشيدند به جهت اينکه با خليفه بيعت نکرده؛ حال چگونه است که وقتي آقا علي ابن ابيطالب بعد از 25 سال به حق غصب شده خود ميرسد و خليفه ميشود افرادي همچون عايشه و طلحه و زبير و امثالهم با خليفه بيعت که نميکنند هيچ بلکه به جنگ با او ميپردازند؛ خوب چطور است که سرپيچي از فرمان خليفه پيغمبر حرام است ولي شما به اين افراد لقبي مثل ام المومنين و حضرت ميدهيد وآنها را مقدس و بهشتي ميپنداريد ؛ويا اينکه اصلاحضرت علي7 را بعنوان خليفه پيغمبر قبول نداريد؟با لاخره کدام کارصحيح است؟

10. امام زمان حضرت فاطمه زهرا3 چه كسي بوده است ؟ زيرا طبق حديثي كه داريد و داريم هر كس امام زمانش را نشناسد واز دنيا برود به مرگ جاهلي مرده است.

11. يا تعيين خليفه کار خوبي است يا نه ؟

- اگر خوب است چرا مي گويند پيامبر9 خليفه تعيين نکرد ؟

- اگر بد است چرا ابوبکر و عمر اين کار را کردند ؟

- و اگر تعيين خوب نيست چطور مانند عبد الله بن عمر به پدرش اعتراض کرد ؟[159]

12. متقي هندي اين حديث را از عمر نقل مي کند که گفت : « هيچ امتي پس از پيامبرش با هم اختلاف نکردند مگر اين که گروه باطل آنها به گروه حق پيروز شدند . » با توجه به اين حديث اختلاف سقيفه ، پيروزي ابوبکر و عمر را چگونه توجيه مي کنيد ؟[160]

13. اگر نحوه بيعت گيري و انتخاب خليفه در سقيفه صحيح بود، چرا عمر آن را « فلته » ( يعني کار ناگهاني و بدون تدبير و فکر ) ناميد ؟

14. اگر بيعت با کسي بدون مشورت جايز است چرا عمر تهديد به قتل کرد و گفت :« اگر بعد از اين کسي چنين کاري کند بيعت کننده و بيعت شونده کشته خواهند شد .» و اگر حرام است و موجب مهدور الدم شدن ، چرا اين حکم را در جريان سقيفه جاري نکرده و جاري نمي دانيد ؟

15. اگر هدف و نظر پيامبر 9در مساله خلافت ، تعيين ابوبکر يا عمر بود چرا آنان را در نزديكي رحلتش که قبلا پيش بيني نزديک شدن رحلتش را نيز فرموده بود ، آنان را اعزام به جبهه تحت فرماندهي اسامه نمود و تاکيد فراوان هم بر حرکت آن لشکر مي فرمود ؟

16. عقل مي گويد براي فرماندهي لشکر بايد تواناترين و مديرترين و شجاع ترين انتخاب شود ، چرا پيامبر 9 آنها را فرمانده يک گروه اعزامي براي جهاد قرار نداد ؟ و چرا اسامه را فرمانده و آنان را فرمانبر قرار داد و آنها را لايق اين فرماندهي ندانست ؟ چگونه کسي که براي فرماندهي يک لشکر سزاوار نيست ، براي جانشيني پيامبر 9 که مقامي است بسيار بالاتر ، لايق باشد ؟!![161]

17. شما از طرفى ، در كتب روايى خود ، از رسول اكرم 9 نقل مى‏كنيد كه فرمود : تمام پيامبران داراى وصى و وارث بودند[162] . واز قول سلمان فارسى نقل مى‏كنيد كه از حضرت رسول اكرم 9 پرسيد : هر پيامبرى براى خود وصى وجانشين داشت ، وصى شما كيست؟[163]

و از طرف ديگر مى‏گوييد پيامبر9 كسى را به عنوان جانشين معيّن ننمود!

18. سيوطي روايت نقل مي کند که صحابه اي که در زمان رسول خدا فتوا مي دادند شش نفر بودند که علي در ميان ايشان است و ابوبکر نيست !!!

وأخرج عن سهل بن أبي حثمة قال : كان الذين يفتون على عهد رسول الله صلى الله عليه وسلّم ثلاثة من المهاجرين وثلاثة من الأنصار : آن کسانيکه در زمان رسول الله فتوا ميدادند عبارتند از : عمر ، وعثمان ، وعلي ، وأبي بن كعب ، ومعاذ بن جبل ، وزيد بن ثابت ،[164]

با توجه به اين اعتراف جناب سيوطي چرا اهل سنت فتاواي حضرت علي7 را قبول ندارند،و پيرو فتاواي ابابکر هستند.

19. آيا در طول تاريخ براي اثبات دوست داشتن از مردم « بيعت» گرفته شده است؟

 

 

 

 

 

 

 

شبهات 

قبل از ذکر برخي از شبهات مطرح شده در باره غدير خم به عنوان مقدمه بايد گفت: در طول تاريخ اين واقعه همواره مورد هجوم دشمنان ولايت قرار گرفته است منتهي در هر عصري با رويکردي متفاوت.

علامه کوراني در باره امواج مبارزه با غدير مي نويسد:

موج اول: سقيفه و هجوم قريش بر خاندان پيامبر9؛

موج دوم:شورش قريش بر ضد اسلام با سردم داري عايشه و طلحه و زبير؛

موج سوم:فتنه بني اميه:موجي که باعث شهادت امام علي7 و امام حسن7 و تسلط معاويه انجاميد؛

موج چهارم:شهات امام حسين7 و نقشه بني اميه براي نابودي شيعيان(غديريان) تا زمان امام باقر7؛

موج پنجم: موج منصور دوانيقي و پايه گذاري بني عباس تا  شهادت امام صادق7؛

موج ششم: تلاش هارون الرشيد و روش منصور و کشتن امام  کاظم و امام رضا7؛

موج هفتم: فعاليتهاي معتصم با نقض تعهدات مامون و ابراز نرمش نسبت به اهل بيت و در نهايت شهادت امام جواد7؛

موج هشتم:فعاليت متوکل عباسي و خلفاي بعد از او با هدف ريشکن ساختن . و کشتن امامان تا زمان امام عسکري7؛

موج نهم: تلاش حزب متوکل و حنبليان بغداد در شيعه کشي و هجوم به مراسم ديني عاشورا و امتداد اين موج تا زمان حکومت سلجوقيان؛

موج دهم: فعاليت سلجوقيان تا يک و نيم قرن؛

موج يازدهم:تلاش صلاح الدين ايوبي و از بين بدن حکومت فاطميان در مصر و شام و نابود ساختن شيعه؛

موج دوازدهم: تلاشهاي پاشا و مماليک مصر در به قدرت رساندن مذاهب چهار گانه و نابودي شيعه؛

موج سيزدهم: فعاليت ترک هاي عثماني بر ضد شيعه؛

موج چهاردهم: تلاش روس و انگليس و غربيها بر ضد شيعه؛

موج پانزدهم:فعاليت پيروان جديد ابن تيميه که احيا گر حزب متوکل هستن؛

علل مخالفت با غدير :

عوامل متعددي را مي توان براي مخالفت  با اين واقعه برشمرد که به برخي از آن ها اشاره مي شود.

دلايل روانشناختي:

حسد به عنوان مهمترين عامل روانشناختي درباب مخالفان با غدير مطرح است.

ابن عباس مي گويد:

اما صرف قومنا عنا الامر، فعن حسد,قد والله  عرفته وبغي والله علمته بيننا و بين قومنا[165] ؛  علت دوري اين قوم از ما فقط به خاطر حسادت مي باشد.

ابو الهيثم بن تيهان در نزد امير المونين7 گفت:

    ان حسد قريش اياک علي وجهين : اما خيارهم فتمنوا ان يکونوا مثلک منافسه في الملا، وارتفاع الدرجه .  واما  شرارهم فحسدوک حسدا انغل القلوب و احبط الاعمال. و ذالک انهم راوا عليک نعمه قدمک اليها الخظ،و اخرهم عنها الحرمان،فلم يرضوا ان يلحقوک حتي طلبوا ان يسبقونک فبعدت والله عليهم الغايه واسقط المضمار. فلما تقدمتهم بالسبق و عجزوا عن اللحاق بک بلغوا منک ما رايت و کنت والله احق قريش بشکر قريش[166] 

اين حسادت مهمترين اثرش تنفر شديد نسبت به اهل بيت رسول الله شد, همانگونه امام سجاد7 فرمودند: 

« ما بمکه والمدينه عشرون رجلا يحبنا[167] ؛ در مکه و مدينه 20 مرد که محبت ما را داشته باشند پيدا نمي شود.».

عثمان نيز به اين عدم محبت اعتراف کرده بود .عثمان به حضرت علي7 گفت:

ما ذنبي اذا لم يحبک قريش ،و قد قتلت منهم سبعين رجلا،کان وجوههم سيوف الذهب[168] ؛    من چه کنم که قريش تو را دوست ندارند.

در طول تاريخ همواره بني هاشم و به ويژه حضرت علي7  مورد حسادت قرار گرفته است.

و چه نيکو سروده ابن شهفيه :

ان يحسدوک علي علاک                فانما متسافل الدرجات يحسد من علا

اني لاعذر حاسديک علي الذي         اولادک ربک ذوالجلال و فضلا[169]

يعني: اي علي! اگر بر تو حسد ورزند به خاطر جايگاه والاي تو است. انسان هاي پست و فرو مايه به برجستگان حسد مي ورزند.

عجيب است با اينکه بزرگان اهل سنت محبت اهل بيت پيامبر را قبول دارند ، و آنرا لازم مي دانند اما در توثيق ناصبيان  کوشيده اند . مثلا: حريز بن عثمان از بزرگترين چهره هاي «نصب» است که روزي 140 مرتبه امير المونين7 را لعن مي نموده است[170]  و رسما اعلام کرد که حضرت علي7 را دوست ندارد[171]،اما احمد بن حنبل و برخي ديگر از بزرگان اهل سنت وي را توثيق کرده و در اخذ روايت به او مراجعه نموده اند. [172]

دلايل  معرفت شناختي:

مخالفان غدير د رمعرفت شناسي نيز مشکل داشته و دارند , آنان به خاطر عدم فهم درست و صحيح از مساله نبوت و ارتباط نبوت و امامت  و مساله خلافت و جانشيني رسول خدا , در صف مخالفان غدير قرار گرفته اند.

دلايل جامعه شناسي:

از جمله دلايل جامعه شناسي براي مخالفان غدير مي توان به موارد زير اشاره نمود:

جوان بودن حضرت علي7؛   تعصبات قبيله اي؛  مانوس نبودن مساله جانشيني در جامعه عرب .

 

انواع اشکالات به حديث غدير

شبهات مطرح شده در باره اين فضيلت مولي را به سه دسته تقسيم نمود، دسته اول : شبهات سندي (=شبهاتي که ناظر به سند حديث غدير  است) ، دسته دوم: شبهات محتوايي (=شبهاتي که مربوط به متن حديث غدير و دلالت آن است)  و دسته سوم: شبهاتي که ناظر به نتيجه حاصل از حديث است که بدانها اشاره مي گردد.

اشکالات سندي

دسته اول از اشکالات به حديث غدير، اشکالاتي است که برخي مغرضان به سند اين حديث کرده اند.

1- حديث غدير  دروغ است

ابن تيميه مي نويسد:

 چنين حديثي دروغ است[173] ..

الدمشقيه يکي ديگر از نويسندگان وهابي نيز براي دروغ نشان دادن اين حديث شريف چنين نوشته است:

يستدل علينا الرافضة مرارا وتكرارالرافضة بحديث( من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم والي من والاه وعادي من عاداه) ، رغم انه لا يدل لا من قريب ولا من بعيد على ولاية علي كرم الله وجهه على البشر ، لكن حق لنا ان نطالبهم بسند واحد صحيح الى النبي من كتبهم لهذا الحديث والولاية المزعومة ، وبين الحين والاخر بينما ننتظر الرافضة سأضع مصادر باسانيدها مع عللها ، وأتمنى من الرافضة اذا ارادوا ان يستدلوا أ يستدلوا بحديث واحد نناقش في سنده ، لا الف حديث حتى لا نشتت الحوار ...؛

شيعه بارها به حديث غدير استناد کرده است، اما هنوز نتوانسته است هنوز يک روايت با سند درست از کتابهاي خودشان بياورد که پيامبر 9 در حق علي7 فرموده باشد : من کنت مولاه فعلي مولاه ...... .

ابتدا پاسخ سخن موهوم ابن تيميه را ذکر کرده و سپس به نقد شبهه اين عالم ديگر وهابي مي پردازيم.

جواب شبهه ابن تيميه :

1ـ ابن تيميه ناصبي است و توقعي از وي نيست.:

همه پژوهشگران ميدانند ابن تيميه از جمله ناصبي هاي بزرگ جهان اسلام است،که همين انديشه او باعث شده است فضايل بسياري از اهل بيت: را انکار کند .

دكتور محمود السيد صبيح در کتابشان با نام  ( أخطاء ابن تيمية في حق رسول الله صلى الله عليه (وآله) وسلم وأهل بيته ) در رابطه ابن تيمه مي نويسد:

« وقد تتبعت كثيراً من أقوال مبتدعة هذا العصر فوجدت أكثر استدلالهم بإبن تيمية ، فتتبعت بحول الله وقوته كلام ابن تيمية فيما يقرب من أربعين ألف صفحة أو يزيد فوجدته قد أخطأ أخطاء شنيعة في حق رسول الله [9] وهل بيته وصحابته ، وأنت خبير أن جناب رسول الله[9] وسلم وأهل بيته أهم عندنا أجمعين من جناب ابن تيمية .[174].؛ من کتابهاي بسياري از بدعتگذاران را مطالعه نمودم که اکثر استدلالهاي آنان برگرفته از سخنان ابن تيميه بود،به کمک خداوند بيش از 40 هزار صفحه از سخنان ابن تيميه را بررسي کردم و در آنها خطا هاي زيادي نسبت به رسول الله9 و اهل بيت ايشان از جانب ابن تيميه سر زده است.

2ـ تصريح بزرگان اهل سنت به صحت اين خبر:

اگر چه قبلاً جواب اين شبهه داده شد[175] ولي باز به صورت خلاصه بايد بگوييم:

امير صنعاني مي نويسد:

حديث من کنت مولاه فعلي مولاه 150 طريق دارد و علامه مقبلي فرمود:اگر حديث غدير معلوم نباشد پس چه چيزي در دنيا معلوم است و اين حديثرا متواتر ميداند.[176].

    جناب حسن سقاف از عالمان پرآوازه اهل سنت مي نويسد:

.... حديث (( من كنت مولاه فعليّ مولاه )) حديث صحيح متواتر عند أهل السنة والجماعة وقد نصّ على ذلك حتى النواصب[177]؛ حديث «من کنت مولاه» حديث درست و متواتر است در نزد اهل سنت و جماعت.

ابو عيسي ترمذي[178]، ابو جعفر طحاوي[179]،ابوبکر خلال[180]، عبد الحق اشبيلي معروف به ابن خراط[181]،نووي[182]، ذهبي[183]، ابن حجر عسقلاني[184]، ملا علي قاري[185] ، احمد بن ابي بکر بن اسماعيل البوصيري[186]، الباني وهابي[187] نيز از عالمان بزرگ سني هستند که اين حديث را پذيرفته و حکم به صحت آن کرده اند.

 

جواب شبهه الدمشقيه  :

براي پاسخ به شبهه اين وهابي که گفته بود حديث غدير با سند صحيح در منابع شيعه وجود ندارد ذکر دو سند کافي است، تا باز مشخص گردد مخالفين غدير دليلي بر انکار اين واقعه مهم ندارند.

سند صحيح اول :

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ حَسَّانَ الْجَمَّالِ قَالَ: حَمَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَكَّةَ فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى مَسْجِدِ الْغَدِيرِ نَظَرَ إِلَى مَيْسَرَةِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ ذَلِكَ مَوْضِعُ قَدَمِ رَسُولِ اللَّهِ ص حَيْثُ قَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ...[188]

علامه مجلسي در ارزيابي اين حديث مي نويسد:

الحديث الثاني: صحيح على الأظهر[189]؛ اين حديث صحيح است.

سند  صحيح دوم :

أَخْبَرَنَا ابْنُ الصَّلْتِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا ابْنُ عُقْدَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا دَاوُدُ بْنُ سُلَيْمَانَ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ مُوسَى، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَعْفَرٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (عَلَيْهِمُ السَّلَامُ)، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ.[190] 

 

2- راوي اين حديث فقط شيعيان هستند.

در برخي از شبکه هاي وهابيت مي گويند راوي اين حديث شيعيان هستند و براي ما اهل سنت ديگر حجيت ندارد.

جواب:

وقتي راوي چنين حديثي: عايشه،عمر ،حسان بن ثابت و...باشند چطور مي توان گفت اين روايت را شيعه جعل کرده است. اصلاً مگر امکان دارد شيعيان بتوانند در کتابهاي اهل سنت که حديث غدير را نقل کرده اند مثل:المسند احمد بن حنبل و... دست ببرند.[191]

اشکالات محتوايي:

دسته دوم شبهات مطرح شده براي حديث غدير، شبهاتي است که به متن و محتواي اين حديث وارده کرده اند که به آنها اشاره مي گردد.

3.پذيرش غدير يعني اجتماع دو امام

برخي شبهه مي کنند اگر حديث غدير دلالت بر امامت علي7 داشته باشد لازم است در يک زمان دو امام وجود داشته باشد يکي رسول الله9 و ديگري علي بن ابي طالب7. در جواب اين شبهه مي گوييم:

الف: مساوات علي7 و رسول اکرم9

روايات زيادي بر مساوات بين علي7 و پيامبر9 اشاره دارد که به چند نمونه از آنها اشاره مي شود.

بريده بن حصيب از امير المومنين7 شکايت نمود, پيامبر9 در پاسخش فرمودند: « لاتقع في علي فانه مني وانا منه [192] از علي بدگويي نکن, من از علي و علي از من است».

رسول خدا9 در پاسخ سوال برخي از اصحابش فرمود:

 « انما سالتني عن الناس و لم تاسالني عن نفسي[193] ؛ شما از بقيه مردم سؤال کنيد و از نفس من (= حضرت علي7) سؤال نکنيد ».

در داستان سوره توبه فرمودند:« لايودي عني الا انا او رجل مني؛[194]رسالت من را ادا نمي کند جز خودم يا مردي از خودم .»

ب)  بر اساس روايتهاي متعدد و قطعي،امير المومنين7 از ابتداي دعوت پيامبر اکرم9 داراي ولايت بوده . اما روشن است که دارا بودن ولايت هيچ ملازمه اي با إعمال ولايت ندارد. بنابراين امير المومنين7 از ابتدا، در کنار رسول الله9 و از سوي خدا به مقام واجب الاطاعه بودن و امامت نائل شده است[195]، اما با وجود پيامبر اکرم9 و در عرض ايشان ولايت خويش را اعمال نمي کرده است.  و غرض رسول اسلام9 با معرفي علي بن ابي طالب7 در غدير براي بعد از خودش بوده است .همانطور که در پاسخ به وهب بن حمزه فرمودند: « لاتقل هذا،فهو اولي الناس بکم بعدي[196] ؛ اينگونه سخن مگو، علي بر مردم سزاورتر است از شما نسبت به مردم بعد از من».

حديثي نيز طبراني نقل کرده است که پاسخ مناسبي در اين مقام است:

عَنْ وَهْبِ بْنِ حَمْزَةَ، قَالَ: " صَحِبْتُ عَلِيًّا مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى مَكَّةَ فَرَأَيْتُ مِنْهُ بَعْضَ مَا أَكْرَهُ، فَقُلْتُ: لَئِنْ رَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ لأَشْكُوَنَّكَ إِلَيْهِ، فَلَمَّا قَدِمْتُ لَقِيتُ رَسُولَ اللَّهِ  فَقُلْتُ: رَأَيْتُ مِنْ عَلِيٍّ كَذَا وَكَذَا، فَقَالَ:   «لا تَقُلْ هَذَا فَهُوَ أَوْلَى النَّاسِ بِكُمْ بَعْدِي».[197]

...پيامبر9 در پاسخ شکايت برخي از حضرت علي7 فرمودند: درباره علي 7اينگونه نگوييد ،علي7 بعد از من سرپرست شما مي باشد.

پاسخ قرآني:

خداوند از زبان حضرت زکريا مي گويد: (فهب لي من لدنک وليا يرثني و يرث من ال يعقوب[198] ؛ و من از بستگانم بعد از خودم بيمناكم و (از طرفى) همسرم نازا و عقيم است؛ تو از نزد خود جانشينى به من ببخش) « ولي» در اين آيه «ولي بالقوه» مراد است، زيرا حضرت زکريا تقاضاي فرزندي کرد که بعد از خودش ولي باشد، نه فرزندي که بر خودش نيز ولي باشد چنان که از جمله( يرثني) هم فهميده مي شود.[199]

 

 

4. چرا در سقيفه به غدير استشهاد نشد؟

برخي گفته و ميگويند اگر غدير خم حق است، و همه با علي7 بر سر حاکميتش بيعت کرده اند، پس چرا کسي در سقيفه از اين حق علي7 دفاع نکرد، و همين عدم دفاع بهترين دليل است بر اينکه مردم حاضر در عهد حضرت علي7 ايشان را رهبر و خليفه بعد از رسول الله9 نمي دانستند. در جواب مي گوييم:

همان هايي که در سقيفه بودند، بزرگي و عظمت حضرت علي7 را اعتراف داشتند. زبير بن بکار نقل مي کند:

و انا لنعلم ان ممن سميت من قريش من لو طلب هذا الامر لم ينازعه فيه احد: علي بن ابي طالب[200] ؛ ...زيد بن ارقم گفت: ما مي دانستيم کسي مثل علي7 در امر خلافت نيست.

همو در عبارتي ديگر مي نويسد:

...قال و کان عامه المهاجرين و جل الانصار لا يشکون ان عليا هو صاحب الامر بعد رسول الله  ..... وقال بعض ولد ابي لهب بن عبد المطلب بن هاشم شعرا:

ماکنت احسب ان الامر منصرف        عن هاشم ثم منها عن ابي حسن

اليس اول من صلي لقبلتکم             و اعلم الناس بالقران و السنن

و اقرب الناس عهدا بالنبي و من        جبريل عون له في الغسل و الکفن

ما ذا الذي ردهم عنه فتعلمه             ها ان ذا غببنا من اعظم الغبن

عموم مهاجرين و انصار مي دانستند که علي7 صاحب امر بعد از رسول الله9 است.

حال چرا ايشان علي7 را در اين حقش ياري نکردند، دو علت داشته است که شيخ مفيد بدان اشاره نموده است. ايشان در پاسخ اين سؤال که چرا انصار براي خلافت سعد بن عباده تلاش مي کردند مي نويسد:

علت اينکه اصحاب، علي7 را ياري نکردند عبارت است از : 1. طمع رسيدن به خلافت بود چون اگر اعتراف به نص و حديث غدير مي کردند خود خلافت را به ديگري واگذاشته بودند. 2. کراهت داشتند که گمراهي خود را اظهار کنند ، چون اگر اعتراف به حديث غدير مي کردند لازم بود بپذيرند معرفي نمودن سعد به عنوان جانشين رسول الله9 اشتباه بوده است . به همين خاطر اقرار به حق نکردند.[201]

بايد اين نکته را هم مد نظر داشت اين اولين مرتبه اي نبود که اصحاب بر خلاف سخنان رسول الله9 عمل مي نمودند، تاريخ خود گواه بر اين مطلب است[202]. اهل سنت چون همه صحابه را عادل مي پندارند، و به نوعي براي همه آنان عصمت قائلند، به چنين شبهاتي تمسک جسته اند، و حال آنکه همانگونه که در جاي خودش ثابت شده است نمي توان چننين مبنايي را قبول نمود.

5. تدين به دين ناقص:

در دوره رسالت رسول الله9 ايشان کمتر موفق شدند احکام فرعي را معرفي کند، تا جايي که احاديث اهل سنت از پيامبر9 در مورد احکام عملي از 500 حديث تجاوز نمي کند.[203] حال اگر اين سخن را به سني بزنيم، او مي گويد شما که قائل هستيد دين کامل شد، و اين دو با هم تعارض دارند.

فخر رازي نيز اين شبهه را اينگونه مي گويد:

ممکن است گفته شود:( اليوم اکملت لکم دينکم) اقتضا مي کند که قبل از آن روز معين، دين ناقص بوده، در نتيجه بايد ملتزم شويم پيامبر9 بيشترين قسمت عمر خود را با دين ناقص سپري کرد و تنها مدت کمي داراي دين کامل بوده است.[204]

جواب:

از نظر شيعه ، اکمال دين يک تغيير کيفي در دين است، نه کمي. آيه اکمال ناظر به اکمال دين از نظر فروع نيست بلکه ناظر به تکميل دين از نظر تضمين پابر جايي آن پس از رحلت پيامبر9 است. در روز نزول اين آيه نيز دين جاودان الهي به صورت رسمي و علني از وابستگي به شخصيت حقيقي، يعني پيامبر اکرم9 که دشمنان به مرگ او دل بسته بودند، خارج شد و به شخصيت حقوقي عصمت تکيه نمودو بدين ترتيب اميد دشمنان به يأس تبديل شد.

اگر آيه را بر مبنا و مذاق اهل سنت نيز معنا کنيم، باز هم نمي توان گفت که قبل از نزول اين آيه دين ناقص بوده است. مثلاً اگر طبيبي بيماري را تحت نظر خود داشته باشد و روزانه هماهنگ با مزاج او دارويش را کم يا زياد کند، نمي گويند که داروي ديروز ناقص بود و امروز کامل شد، بلکه هر روز که دارو مي دهد، کامل است. نزول احکام و حکم قرآن هماهنگ با نيازمندي هاي جامعه اسلامي آن روز بود. از اين رو هيچ گاه دين ناقص نبوده است. اما نسبت به پيامبر اکرم9 دين ناقص اصلاًمعنا ندارد،زيرا تدريج در نزول مربوط به امت است.

6.دوستي يا سرپرستي:

برخي مي گويند مراد از واژه  « مولي» در حديث غدير يعني علي را دوست بداريد, اينان براي اثبات اين ادعا دلايلي اقامه مي کنند , به دو دليلي که آورده شده است اشاره مي کنيم: الف) از جمله دلايل آنان تعريف لغوي واژه «مولي» است که به معاني مختلفي آمده است و اختصاص به يک معناي خاص ندارد .

ب)  ذيل حديث غدير بهترين دليل بر ادعاي مطرح شده مي باشد، چون پيامبر9 در آخر حديث غدير دوستداران علي بن ابي طالب7 را دعا نموده است، نه کساني که که  رهبري و حاکميش را قبول کنند؛ و اين خود بهترين شاهد است بر اينکه: مراد از «من کنت مولاه» عيناً مثل: « اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» مي باشد. يعني پيامبر9مسلمانان را دعوت به محبت و ياري نمودن علي7 مي کند و بس.

جواب دليل دوم :

1.  برخي از بزرگان اهل سنت مانند محبّ الدين طبري شافعي اين توجيه را بعيد شمرده اند.[205]

2.   در استشهاد به سياق صدر سخن معيار است و زمام ظهور سخن به دست صدر آن است، نه ذيل. تابلو نشان دهنده هدف اصلي كلام صدر آن است و در صدرِ سخن بحث از إشهاد و استشهاد بر «ولايت» و «رهبري» پيامبر اكرم9است، زيرا آن حضرت بر اساس ششمين آيه سوره احزاب: (النبي أولي بالمؤمنين من أنفسهم)از مردم اقرار گرفت كه نسبت به آنان از خودشان اولي و شايسته‏تر است. آنگاه فرمود: اگر من اولايم، هركس ولايت مرا پذيرفته، بايد ولايت علي7را نيز بپذيرد. [206] پس معناي ذيل حديث مي شود: بار خدايا!هرکس که ولايت او را پذيرفت دوست بدار و هر کس که از ولايت او سرباز کرد اورا دشمن دار.

جواب دليل اول:

مطابق ادله زير مراد از «من کنت مولاه» سرپرستي و ولايت است نه دوست داشتن:

1. الست اولي بکم:

 در باره اولويت مقام پيامبر9 بر ديگران خداوند در قرآن مجيد مي‌فرمايند:

(النَّبِيُّ أَوْلي بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلي به بعض في کِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُهاجِرينَ إِلاَّ أَنْ تَفْعَلُوا إِلي أَوْلِيائِکُمْ مَعْرُوفاً کانَ ذلِکَ فِي الْکِتابِ مَسْطُور[207]).

پس مراد پيامبر9 از عبارت «من کنت مولاه» هم چيزي جز اولويت وبرتري نيست. زيرا اگر رسول خدا9 غير از معنايي که در مقدمه سخن خود  بدان تصريح فرموده، معناي ديگري را اراده کرده بود، فرمايش آن جناب به صورت کلامي در مي‌آمد که رشته ارتباط آن گسيخته باشد، .

2. اللهم وال من والاه:

اين عبارت حضرت رسول9 هم ظهور در خلافت حضرت علي7  بر ديگران دارد؛  زيرا:

خاتم انبياء9 مي‌داند تمام شدن امر خلافت و ثابت شدن آن به ياراني است که ثابت قدم بمانند، واز طرفي مي‌داند، بسياري با علي بن ابي طالب7 دشمن هستند و منتظرند مرگ حضرتش فرا رسد، و دو مرتبه جاهليت را تقويت کنند و اسلام را از مسير اصلي منحرف سازند.

پيامبر اکرم9 فرمودند:

إن تؤمّروا عليّاً ولا أراکم فاعلين تجدوه هادياً مهديّاً يأخذ بکم الطريق المستقيم[208]

اگر علي را امير خود قرار دهيدکه فکر نمي‌کنم اين کار را بکنيداو را هدايت کننده و هدايت شده مي‌يابيد و به صراط مستقيم مي‌رسيد.

به خاطر همين مطلب است که، رسول مهرباني‌ها9 مردم را دعوت به موالات وياري علي7  و دوري از بغض و کينه او مي‌کند؛ زيرا موالات علي7، همان دوستي با خداوند است، و دشمني با او دشمني با خداوند است؛ و کسي داراي اين منصب نيست مگر اينکه امام در دين باشد.

3 . وقوع ولايت همراه شهادت به توحيد و رسالت:

پيامبر9 فرمودند:

يا أيها الناس؟ بم تشهدون؟  قالوا : نشهد أن لا إله إلا اللّه. قال : ثم مه؟ قالوا : وأن محمدا عبده ورسوله. قال : فمن وليکم؟ قالوا : اللّه ورسوله مولانا. ثم ضرب بيده إلي عضد علي فأقامه فقال : من يکن اللّه ورسوله مولاه فإن هذا مولاه.[209]

پيامبر9 به مردم فرمودند: به چه چيزي شهادت مي دهيد همه پاسخ گفتند,به يگانگي خدا و اينکه شما رسول خدايي, سپس رسول الله9 بديشان گفت ولي شما کيست؟ در پاسخ گفتند خدا و رسولش بهتر مي دانند, در اين هنگام پيامبر9 دست علي7 را بلند نمود و گفت هرکسي مولايش منم پس علي7 مولاي او است.

پس نتيجه مي‌گيريم ولايت خداوند و رسول او9 و موالات با علي7 به يک معني بيشتر نيست، که همان ولايت و سرپرستي است.

4 . قول پيامبر9 بعد از حديث غدير« اللّه اکبر علي اکمال الدين»

رسول الله بعد از خطبه غدير فرمودند: « الله اکبر علي اکمال الدين[210]؛خدا بزرگتر است بر کامل شدن دين».

نتيجه:

آيا کامل شدن دين و اتمام نعمت با معرفي امام المتقين7 معنايي جز امامت دارد؟

5 ـ قول پيامبر9«کأنّي دعيت فأجبت.».

رسول الله9 در ابتداي خطبه فرمودند:« ...کانب دعيت فاجبت؛ فرشته مرگ مرا مي خواند و بايد بدان پاسخ دهم[211]».

نتيجه:

خبر دادن از نزديک بودن مرگ و باقي ماندن يک رسالت بزرگ،ما را متوجه يک امر مهمي فراتر از محبت علي بن ابي طالب7 مي‌کند و آن امري نيست جز ولايت و امامت حضرت اميرالمؤنين7 .

6 . امر به تهنيت گفتن بر رسالت و ولايت.

مطابق اسناد ذيل بعد از معرفي شدن حضرت علي7 اصحاب، به رسول الله9 شاد باش و تهنيت گفتند.

الف) حافظ أبو سعيد خرکوشيّ نيشابوريّ:متوفّاي سال 406 ه. ق در کتابش شرف المصطفي از أبي سعيد الخُدري حديث نقل کرده است:

قال النبيُّ هنِّئوني هنِّئوني إنّ اللَّه تعالي خصّني بالنبوّة، و خصّ أهل بيتي به الإمامة؛[212]  رسول الله فرمود: به من تهنيت بگوييد چون خداوند نبوت را به من و امامت را به اهل بيتم اختصاص داده است.

ب) تهنيت گفتن شيخين (خليفه اول و دوم)به حضرت اميرالمؤنين7.

عمر بن الخطاب گفت:

 هنيئا لک يا بن أبي طالب ؟ أصبحت وأمسيت مولاي و مولي کل مؤمن ومؤمنة.[213]

مبارک باد بر تو که مولاي همه مسلمانان شدي.

ج)  مولوي ولي اللّه اللکهنوي در مرآت المؤمنين مي‌گويد همه اصحاب در وقت ملاقات امير المؤمنين7 به ايشان تهنيت مي گفتند.

... و کان يهنأ أمير المؤمنين کل صحابي لاقاه.[214]

د) ابن خاوند شاه متوفاي 903 ه.ق مي نويسد:

پس فرود آمد و در خيمه خاص بنشست و فرمود که امير المؤمنين علي[7] در خيمه ديگران بنشيند.بعد از آن طبقات خلايق را امر کرد که به خيمه علي[7] رفتند وزبان به تهنيت آن حضرت گشادند.و چون مردم از اين امر فائق شدند امّهات (=زنان پيامبر)  به فرموده خواجه کائنات[9] نزد علي[7] رفته او را تهنيت گفتند. از جمله اصحاب عمر بن الخطاب گفت.. .[215]

 

7 . گرفتار شدن کساني که منکر واقعه غدير شدند:

عده‌اي با وجود اينکه در روز غدير حضور داشتند ولي به جهت انکار و عدم ياري کردن امير المؤمنين7  به امراض شديدي مبتلا شدند, مثل:

انس بن مالک :

وقتي علي بن ابي طالب7 از او درخواست کرد که واقعه غدير را بيان کند امتناع کرد،پس امير المؤمنين7 او را نفرين کردند و او دچار برص(=پيسي) شد.[216]  براء بن عازب[217] و زيد بن ارقم[218] هم به خاطر کتمان حديث غدير نابينا شدند. در مورد جرير بن عبد اللّه بجلي نيز آمده است: « رجع اعرابيّاً بعد أن دعي عليه أميرالمؤمنين7».[219]

8 . کلام خليفه دوم :

: در وقت بيعت با حضرت علي7 عمربن الخطاب  گفت: «  صبح کردم در حالي که تو ولي هر مؤمني هستي».[220]

و اين سخن عمر دليلي است بر اينکه او نيز از حديث غدير نظر شيعه را فهميده است.

9 . عمامه گذاشتن بر سر علي بن ابي طالب7.

امير المؤمنين7  فرمودند: در روز غدير، پيامبر9 بر سرم عمامه گذاشتند[221].

خوب مشخص است که عمامه گذاشتن ربطي به نصرت و محبت ندارد.

10.ظهور کلمه مولي در اولي بالتصرف.

مولي در نزد اهل لغت

 محمد بن سائب کلبي از علماي پرآوازه لغت عرب در قرن دوم از کساني است که تصريح کرده است که «مولي» به معناي «اولي» مي‌آيد.

فخر رازي، مفسر مشهور اهل سنت در تفسير آيه « هي مولا کم وبئس المصير  » مي نويسد:

.......سخن دوّم از کلبي است که مي‌گويد : (مولي) يعني اولي و برتر از شما به خود شما است.[222]

أبي عبيدة،  معمر بن مثني، (متوفاي 210 ه. ق)

علاوه بر آن چه از فخر رازي نقل شد، ابو عبيده در کتاب مجاز القرآن در باره معناي کلمه مولي در آيه «هي مولا کم» مي‌گويد :

«هِيَ مولا کم» أولي بکم[223]؛ اين مولاي شما است؛ يعني اولي و برتر است به شما.

مولي در نزد مفسرين

محمد بن اسماعيل بخاري (متوفاي 256 ه) در تفسير سوره حديد مي‌نويسد :

قال مُجَاهِدٌ ... «مولا کم» أَوْلَي بِکُمْ؛   مجاهد گفته است : (مولا کم) به معناي (اولي) و برتر به شما است.[224]

 

 

کلام برخي از علماي اهل سنت در باره کلمه مولي

أبو حامد غزالي :

از خطبه‌هاي رسول گرامي اسلام9 خطبه غدير خم است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا9 فرمود : هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علي مولا و سرپرست او است. عمر پس از اين فرمايش رسول خدا 9 به علي 7 اين گونه تبريک گفت :«مبارک، مبارک، اي ابوالحسن!تو اکنون مولا و رهبر من و[مولاي هر مؤمن]هستي.

او در ادامه اعتراف مي کند که:

فهذا تسليم ورضي وتحکيم ثم بعد هذا غلب الهوي تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوي في قعقعة الرايات واشتباک ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم کأس الهوي فعادوا إلي الخلاف الأول : فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلاً.[225]

اين سخن عمر دلالت بر تسليم و رضايت او از علي7 دارد،ولي بعد از مدتي هواي نفس و محبت رياست بر او[عمر بن الخطاب] غلبه کرد و بيعتش با علي7 را شکست.... .

 

 

 

 

 

لازم به ذکر است : غزالي از شخصيتهاي بزرگ اهل سنت مي باشد که اورا : احياگر دين،[226] غزالي امام،درياي علم،نشانه اسلام،اعجوبه زمان،باهوش فراوان و زيرک،[227] دانسته اند.

سبط ابن جوزي :

سبط ابن جوزي از بزرگان اهل سنت و حنفي مذهب، در کتاب تذکرة الخواص، در باره حديث غدير و معناي کلمه «مولي» بحث مفصلي دارد و بعد از نقل تمامي معاني کلمه «مولي» و رد آن‌ها، اين گونه نتيجه گيري مي‌کند که غير از اولويت و امامت، چيز ديگري را نمي‌توان از اين حديث استفاده کرد :

وي مي نويسد:

فأما قوله من کنت مولاه، فقال علماء العربية لفظة المولي ترد علي وجوه: ... والعاشر به معني الأولي .قال الله تعالي « ... هي مولاکم» أي أولي بکم واذا ثبت هذا لم يجز حمل لفظة المولي في هذا الحديث .... و المراد من الحديث الطاعةالمحضةالمخصوصة فتعين الوجه العاشر وهو الأولي ومعنا من کنت أولي به من نفسه فعلي أولي به.

معناي دهم « مولي» يعني اولي بالتصرف و اطاعت محض و مخصوص، اين معناي دهم درست است پس معناي حديث غدير مي شود: هرکه من سرپرست اويم علي7 پرپرست او خواهد بود.[228]

محمد بن طلحه شافعي (متوفاي 658 ه.ق) :

او در ذيل حديثي از فضايل علي بن ابي طالب مي نويسد:

....ولي حديث غدير خم دليل بر تعيين سرپرست است که همان جانشيني رسول خدا9 است؛ بنا بر اين حديث غدير خم ناسخ حديث قبل مي‌شود؛ چون حديث غدير در آخر عمر مبارک رسول الله ايراد شده و متأخر است.[229]

 

مراد از مولي در اشعار

لبيد از جمله شاعراني است که اشعارش خيلي مهم است .و در مجموعه اي به نام «معلقات سبع» قصائدش موجود است.وي در بيت 48 قصيده اش مي‌گويد :

فَخَدت کلا الفرجين تحسب انه     مولي المخافه‌ي خلفهاو امامها[230]

نمي‌دانست که صاحب صدا در کدام طرف او است و ترسناک بود و پيش و پس خود را سزاوارتر به محل خوف و آسيب تصور مي‌کرد.

همانگونه مشخص است اين شاعر برجسه عصر جاهلي نيز کلمه«مولي» را به اولي بالتصرف و سرپرست معنا نموده است.

 

 

شعر حسان بن ثابت:

او که يکي از اصحاب پيامبر اکرم9 مي باشد بعد از معرفي شدن حضرت علي7 با اجازه ايشان اشعاري مي سرايد که يک بيت از اين اشعار چنين است:

فقـال لـه: قـم يـاعلـي فـاننـي             رضيتک من بعدي اماما و هاديا [231]

بلند شو اي علي7 ، از تو راضي شدم که بعد از من امام و هدايت گر باشي.

حسان بن ثابت بايد از  « من کنت مولاه» ولايت را متوجه شده باشد که خطاب« امام»  به علي بن ابي طالب7 مي کند.

شعر قيس بن عباده انصاري:

صحابي جليل القدر، قيس بن سعد بن عباده انصاري نيز همين معنا را از کلمه مولي فهميده است. او در شعر خود مي گويد:

 وَ عَلِيٌّ إِمَامُنَا وَ إِمَامٌ             لِسِوَانَا أَتَى بِهِ التَّنْزِيلُ‏

  يَوْمَ قَالَ النَّبِيُّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ    فَهَذَا مَوْلَاهُ خَطْبٌ جَلِيلُ‏[232]

علي امام ما است وامام غير ما است. قرآن بر اين امر نازل شده است.

شعر امير المؤمنين 7:

خود حضرت علي7 نيز از کلام پيامبر9 همين معنا را فهميده و با آن احتجاج واستدلال نموده است.در يکي از نامه ها  که در جواب معاويه نوشته، آمده است:

         وأوْجَبَ لي ولايَتَه علَيْكم             رَسُولُ اللَّهِ يَوْمَ غَديرِ خُم‏[233]

            ولايت مرا رسول الله9 در روز غدير بر شما واجب کرده است.

قطعاً نزاع علي7 و معاويه بر سر دوستي و نصرت نبوده است، بلکه بر سر رهبري امت و جانشيني پيامبر اکرم9 بود.

7.خوف پيامبردر غدير خم:

طرح شبهه:

طبق يکي از احاديثي که در منابع شيعه موجود است  در مسير بازگشت از حج، جبرئيل سه مرتبه بر پيامبر9 نازل مي شود و ايشان را امر به معرفي علي بن ابي طالب7 مي نمايد ولي ايشان در مرتبه سوم دستور خداوند را اجرا مي کنند. و علت اينکه ايشان مرتبه اول  ودوم اين دستور خداوند را امتثال نمي کنند خوف حضرت رسول9 گفته شده است.[234]

محمد بن عبد الوهاب مي نويسد:

پس نگاه کن به حديث اين دروغ گويان، و رکيک بودن الفاظ آن [که] دليل بر بطلان سخن آن‌ها است؛ و از اين حديث صحيح نيست مگر، «من کنت مولاه» و هر کسي اعتقاد به صحت اين حديث داشته باشد، هلاک است؛ چون در آن متهم کردن معصوم [واقع شده] است، به عدم امتثال امر خداوند، و اين نقص است و نقص انبياء کفر است. در اين حديث مخالفت است.[235]

ابن تيميه هم مي گويد:

ولأنه حينئذ لم يکن خائفا من أحد يحتاج أن يعصم منه بل بعد حجة الوداع کان أهل مکة والمدينة و ما حولهما کلهم مسلمين منقادين له ليس فيهم کافر والمنافقون مقموعون مسرون للنفاق ليس فيهم من يحاربه ولا من يخاف الرسول منه فلا يقال له في هذه الحال.[236]

چون اهل مکه و مدينه مسلمان بودند، پيامبر9 هيچ ترسي نداشت، پس نمي توان گفت رسول الله9 در حجة الوداع مي ترسيد.

 

فاروقي مي‌نويسد :

الشيعه تتهم النبي[9] بأنه كان يخاف من تبليغ ولاية عليّ[237] ؛  شيعه، پيامبر 9را متهم مي‌كند به اين كه از تبليغ ولايت علي7 خوفناك بود .

جواب نقضي :

1. خوف به معناي ترس نيست:

با ژرف نگري در لغت،  « خوف»  را « عدم امنيت» معنا کنيم در اين صورت خوف نقطه مقابل شجاعت نيست، بلکه متضاد «امن » است.و خوف به اين معنا به دليل موقعيت بيروني براي هر فردي ممکن است پيش بياييد .آيه:(....لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً[238]) به همين معنا درست است.

2.بيان خوف رسول الله توسط خود اهل سنت:

بررسي مواضع خوف رسول الله در بين کتاب هاي اهل سنت نيز وجود دارد همانگونه که کاندهلوي مي نويسد:

 الخوف :خوف سيدنا محمد رسول الله؛[239] خوف سرور ما محمد9.

جواب حلي :

1. خوف انبياء در قرآن:

واژه خوف و مشتقات آن در قرآن مجيد 125 مرتبه ذکر شده، که پرداختن به همه اين موارد از حوصله بحث ما خارج است، ما به چند مورد اشاره مي‌کنيم :

خوف حضرت زکريا:(وإني خفت الموالي من ورائي( مريم/5))

خوف حضرت شعيب: (و إ ني اخاف عليکم عذاب يوم محيط (هود / 84))

 خوف حضرت «نوح»: ( إني أخاف عليکم عذاب يوم عظيم ( اعراف/ 59)).

خوف حضرت«لوط»: (و قالوا لا تخف و لا تحزن انا منجوک و اهلک إلا إمرأتک ( عنکبوت / 33) ).

خوف حضرت«داود»: ( إذ دخلوا علي داود ففزع منهم قالوا لا تخف (ص/22) ).

2. خوف پيامبر اسلام9  در قرآن .

آياتي از قرآن کلمه خوف را به پيامبر9 نسبت داده است: مثل: ( إني أخاف إن عصيت ربي عذاب يوم عظيم[240]).در بعضي آيات هم کلمه خوف نيست ولي شبيه به معني خوف آمده:

(الا تنصروه فقد نصره الله اذ أخرجه الذين کفروا ثاني إثنين إذهما في الغار إذ يقول لصاحبه لا تحزن فانزل الله سکينته عليه[241]؛ اگر پيامبر را يارى ندهيد، يقيناً خدا او را يارى مى‏دهد چنان كه او را يارى داد هنگامى كه كافران از مكه بيرونش كردند در حالى كه يكى از دو تن بود، آن زمان هر دو در غار [ثور نزديك مكه‏] بودند، همان زمانى كه به همراهش گفت: اندوه به خود راه مده خدا با ماست. پس خدا آرامش خود را [كه حالت طمأنينه قلبى است‏] بر پيامبر نازل كرد، و او را با لشكريانى كه شما نديديد، نيرومند ساخت، و شعار كافران را پست‏تر قرار داد، و شعار خداست كه شعار والاتر و برتر است و خدا تواناى شكست‏ناپذير و حكيم است ).

 

 

 

 

 

3. خوف پيامبر9در غير از واقعه غدير خم:

خوف ايشان 9در مورد قرآن:

...ان رَسُولَ اللَّهِ قال: اني أَخَافُ علي أمتي اثْنَتَيْنِ الْقُرْآنَ... وَأَمَّا الْقُرْآنُ فَيَتَعَلَّمُهُ الْمُنَافِقُونَ فَيُجَادِلُونَ بِهِ الْمُؤْمِنِين[242]. ؛  حضرت رسول9 فرمودند: برامتم از دو چيز مي‌ترسم قرآن و... اما قران پس منافقان آنرا ياد گيرند و با شما مجادله کنند.

خوف از خواص گمراه:

فقال النبي: إني أخاف علي أمتي الإئمة المضلين.[243] ؛ از رهبران گراه براي امتم مي ترسم.

خوف  از عمل قوم لوط:

بعد از خودم، از عمل قوم لوط بر امتم مي‌ترسم، که مردها به مردان وزن‌ها به زنان اکتفا کنند.[244]

خوف از ضعف يقين امت:

..قال9 :ما أخاف علي أمتي الا ضعف اليقين.[245] ؛ از هيچ چيزي جز ضعف يقين امتم نمي ترسم.

 

 

 

 

4. خوف پيامبر در واقعه غدير

واژه ها و تعابير:

در ميان منابع شيعه و اهل سنت تعابير و الفاظ مختلفي وجود دارد که شاهد اين خوف پيامبر اسلام است، الفاظي چون: فتخوف رسول الله[246] ، فخاف النبي[247]، فخشي[248]، امتنع من القيام[249]، إنما أنا واحد کيف أصنع[250]،  « و إني راجعت ربّي خشية طعن أهل النفاق، وتکذيبهم، فاوعدني لأبلغها، أوليعذّبني[251] ؛و من از طعن اهل نفاق، و تکذيب آنان ترس داشتم، که خداوند به من امر کرد، که ابلاغ امر او کنم.»،و « أرسلني برسالة ضاق بها صدري و ظننت ان الناس تکذّبوني، فاوعدني لابلغها او تعذبني؛ پيامبر9 فرمودند: خداوند، مرا مأمور به رسالتي کرد، لکن ترسيدم، مرا تکذيب کنند، پس خداوند به من وعده داد، يا امر ما را ابلاغ مي‌کني، يا تو را عذاب مي‌کنم[252]» .

نتيجه اول :

1. طبق شواهدي که به آن اشاره شد، خوف و ترسيدن براي انبياء الهي:، و پيامبر اکرم9 امري قابل قبول است. اشتباه اين شيخ وهابي و پيروانش در اين است که، شجاعت و تهور را يکي مي‌دانند، و تصور کردند خوف بد است، و لذا نتيجه گرفته‌اند پيامبر خوف ندارد.

2. حال که اصل خوف ثابت شد، بد نيست بدانيم خوف پيامبر9، از چه بوده است، و مربوط به چه زماني است؟ چند امر محتمل است:

خوف از کشته شدن.

چنين خوفي قطعاً درباره پيامبر9 وجود ندارد، چون جريان غدير خم در سال آخر عمر مبارک حضرت است، و قطعاً اگر ترس از جان براي حضرتش وجود داشت، در ابتداي دعوت که تنها بود، و ياوري نداشت، بايد مي‌بود. گذشته از اين، خود خداوند در آيه کريمه بر طهارت دامن انبياء از اين گونه ترس‌ها، شهادت مي‌دهد: ( الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احداً الا الله و کفي بالله حسيبا؛[253] کساني که تبليغ رسالت خداوند را مي‌کنند از احدي غير از خداوند نمي‌ترسند).

خوف از مشرکين.

بايد دانست اين خوف از ناحيه مشرکين و بت پرستان عرب، و ساير کفار نبوده؛ چون کفار از اول بعثت تا آخر عمر شريف حضرتش هر کار که توانستند، انجام دادند. گاهي ديوانه‌اش خواندند[254]، گاهي مي‌گفتند، يادش مي‌دهند[255] و  گاه شاعرش ناميدند[256].

خوف از اعراب بت پرست در اول بعثت.

قطعاً اين آيه، ربطي به اول بعثت ندارد، زيرا پيامبر9 در سال‌هاي اول بعثت، مأمور به امور و تکاليفي، بس خطرناک بوده؛ مثلاً اعراب بت پرست را دعوت به يکتاپرستي کند.  وبا اينکه رسالت حضرت، بس خطير و بزرگ بود، در آيات اول بعثت تهديدي نيست، مثلاً: در سوره علق: ( اقرء باسم ربک الذي خلق) يا در کريمه ديگر: ( فاستقيموا اليه و استغفروه و ويلٌ للمشرکين[257])آمده است.

 

 

خوف از معرفي کردن علي بن ابي طالب7:

خوف رسول الله9 مربوط به امت است و نشاني بر مهرباني ايشان به امتش مي باشد،چون مي داند برخي علي7 را قبول ندارند، مي ترسد با معرفي وي دست از اسلام بردارند. که شواهد ذيل دليلي محکم بر اين ادعا است .

الف: دشمني قريش با پيامبر9:

امير المومنين7 مي فرمايند:

اللهم إني أستعديک علي قريش، فإنهم أضمروا لرسولک ضروباً من الشرّ والغدر فعجزوا عنها، وحلت بينهم وبينها، فکانت الوجبة بي والدائرة علي، اللّهمّ احفظ حسناً وحسينا ولا تمکنّ فجرة قريش منهما ما دمت حيا، فإذا توفيتني فأنت الرقيب عليهم وأنت علي کلّ شئ شهيد.[258] خدايا از قريش به تو شکايت مي کنم ...اينان انواع حيله ها و شرور را براي مقابله با رسول الله9 به کار بردند......خدايا حسن و حسينم را حفظ کن و اگر من کشته شدم تو شاهد بر همه هستي.

حاکم نيشابوري مي گويد:

...سمعت رسول اللّه يقول هلاک هذه الامة علي يدي اغلمة من قريش.[259]

ابو هريره مي گويد: از رسول الله9 شنيدم که فرمود: هلاکت امتم به دست جواني از قريش است.

 

 

 

ب: قريش علي بن ابي طالب7  را دوست نداشتند.

امام سجاد در پاسخ سوالي فرمود:

             سئل الإمام زين العابدين وابن عبّاس أيضاً: لِمَ أبغضت قريش عليّاً؟ قال: لأنّه أورد أوّلهم النار، وقلّد آخرهم العار[260]؛  از امام سجاد سوال شد چرا قريش دشمن علي بودند :حضرت در پاسخ فرمودند: چون اول آنها را در آتش انداخت و آخرشانرا  

علي بن ابي طالب مي فرمايند:

قال: ان ممّا عهد إليّ النبي أنّ الأمّة ستغدر بي بعده؛ پيامبر9به من عهد کرد، که بعد از من امتم تو را ترک مي‌کنند[261]

جابر بن ارقم نقل مي کند :

...و كان إلى جانب خبائي خباء نفر من قريش و هم ثلاثة، و معي حذيفة بن اليمان فسمعنا أحد الثلاثة و هو: يقول- و الله إن محمدا لأحمق- إن كان يرى أن الأمر

يستقيم لعلي من بعده، و قال آخرون أ تجعله أحمق أ لم تعلم أنه مجنون- قد كاد أن يصرع عند امرأة ابن أبي كبشة و قال الثالث: دعوه إن شاء أن يكون أحمق- و إن شاء أن يكون مجنونا! و الله ما يكون ما يقول أبدا،[262] ... ؛

.... در کنار چادر من ،خيمه سه نفر از قريش بود که مشغول گفتگو بودند و من و حذفيه بن يمان مي شنيديم ... اولي از اين سه نفر گفت : به خدا قسم محمد9 احمق است که مي خواهد خلافت را به علي7 بسپارد. دومي گفت : پيامبر9 ديوانه شده است!! و سومين نفرشان گفت: محمد9 چه احمق باشد و چه ديوانه ما هرگز نميگذاريم  مقصدش را پياده کند ...... .

فردوسي طوسي خوب سردوه است :

گواهي دهند کين سخن را زاو است               تو گويي دو گوشم بر آوز او است

بدين زادم، هم بر اين بگذرم                                    چنان دان که خاک پي حيدرم

                        هر آنکس که در دلش بغض عليست

                           از او زارتر در جهان زار کيست؟

 

8.مناشده به حديث غدير:

برخي مي گويند اگر واقعه غدير محقق شده و دلالت بر امامت و ولايت علي7 دارد پس چرا  ايشان بدان تصريح نکرده و خودش از اين واقعه يادي ننموده است.

جواب:

نه تنها علي بن ابي طالب7  بلکه غير از ايشان نيز بدين حديث استناد کرده اند. چون قصدمان اختصار است، فقط مناشدات به حديث غدير را که خود ايشان 7 انجام داده اند ذکر مي کنيم و ابتدا از کتاب شيعه و سپس از کتاب مخالفين .

مناشده به حديث غدير در منابع شيعه:

حديث اول:

سليم بن قيس هلالى مى‏گويد: از سلمان فارسى; شنيدم که مى‏گفت: هنگامى که پيامبر اکرم9 ديده از جهان فرو بست و مردم کردند آنچه کردند و ابو بکر و عمر و ابو عبيدة بن جرّاح با انصار ستيزه کردند و آنها را به دليل خويشى، که دليل على7 بود محکوم نمودند. گفتند: اى گروه انصار! قريش به امر امامت از شما سزاوارترند؛ زيرا رسول خدا9 از قريش بود و مهاجران نيز از قريش بودند و خدا در قرآن، خود با آنها آغاز نموده و آنها را برترى بخشيده است، و پيام‌آور9فرموده است: امامان از قريش باشند.

سلمان گفت: من به نزد اميرمؤمنان7 که مشغول غسل دادن رسول خدا9 بود رفتم و او را از جريان آگاه کردم و گفتم: اينک ابو بکر بر منبر پيامبر جاى گرفته است و به خدا سوگند، خشنود نيست که مردم با يک دست او، بيعت کنند و مردم با هر دو دست چپ و راست، با او بيعت مى‏کنند.

على7فرمود: اى سلمان! هيچ مى‏دانى نخستين کسى که بر منبر پيامبر9 با او بيعت کرد چه کسى بود؟

عرض کردم: نمى‏دانم، جز اين‌که ديدم که در زير سايه‏بان بنى ساعده هنگام مجادله انصار،‌ نخستين کسى که با او بيعت کرد بشير بن سعد و ابو عبيدة بن جرّاح بود و سپس عمر و بعد از او سالم.

امام7 فرمود: من در باره اينها از تو نپرسيدم، (پرسيدم که آيا) مى‏دانى نخستين کسى که هنگام نشستن ابوبکر بر منبر پيامبر با او بيعت کرد چه کسي بود؟

عرض کردم: نه؛ ولى پيرى کهنسال را ديدم که بر عصاى خويش تکيه زده بود و ميان دو ديده‏اش اثر سجده زيادى بود، و او نخستين کسى بود که از پله منبر بالا رفت؛ در حالي که مى‏گريست و مى‏گفت: ستايش خدايى را که مرا از دنيا نبرد تا تو را در اين جايگاه ببينم، دستت را باز کن. ابو بکر دستش را باز کرد و پيرمرد با او بيعت نمود و سپس از منبر پايين آمد و از مسجد بيرون رفت.

اميرمؤمنان7 فرمود:

دانستى او چه کسي بود؟ گفتم: نه؛ ولى از کلامش بدم آمد؛ زيرا گويى از مرگ پيامبر خوشحالى مى‏کرد. امام7 فرمود: او شيطان لعنه اللَّه بود.

رسول خدا9 به من خبر داد که شيطان و سران اصحابش نگران بودند که پيامبر اکرم در روز غدير خم مرا به امر خداوند عزّ و جلّ، به امامت و خلافت بر مردم و براى مردم نصب کرد و به آنها خبر داد که من نسبت به آنها از خود آنها سزاوارترم و به آنها فرمود تا حاضران به غائبان برسانند و همه سران و شيطانهاى ابليس گرد او آمدند و گفتند: همانا اين امّت، مرحومه و معصومه است و نه تو و نه ما را بر آنها راهى نيست. همانا پيشوا و پناهگاه خود را پس از پيغمبرشان دانستند. در اين هنگام بود که شيطان لعنه اللَّه افسرده و غمگين از آن محضر دور شد

و رسول خدا9 به من خبر داد که هرگاه از اين جهان رخت بربندد، مردم پس از مخاصمه با يکديگر در سقيفه بنى ساعده با ابو بکر بيعت کنند، و از آن جا به مسجد روند و نخستين کسى که بالاى منبر من با ابو بکر بيعت کند شيطان است که به چهره پيرمردى عبادت کوش بدان جا بيايد و چنين و چنان بگويد، سپس از آن جا بيرون رود و شياطين و پيروان خود را گرد آورد و باد در بينى کند و به جست و خيز پردازد و به آنها گويد: هرگز، شما گمان برديد که مرا بر ايشان راهى نيست، اکنون ديديد من با آنها چه کردم تا سرانجام دستور و فرمانبرى خداى عزّ و جلّ و اوامر پيامبر را وانهادند[263].

بررسي سند روايت:

1.       علي بن ابراهيم بن هاشم : مورد اطمينان است و ثقه مي باشد.[264]

2.       ابراهيم بن هاشم: شکي در وثاقت و راستگويي وي نيست.[265]

3.       حماد بن عيسي: مورد اطمينان و راستگو است.[266]

4.      ابراهيم بن عمر: بزرگ اصحاب است و مورد اطمينان مي باشد[267]

5.      سليم بن قيس هم که ديگر معروف است و همه توثيق کرده اند ايشان را و امام سجاد7  بر ايشان ترحم ميفرستد.[268]

حديث دوم :

اميرمؤمنان7 فرمودند: خداوند به من نه (۹) ويژگي داده که به هيچ کس پيش از من ، جز رسول خدا صلي الله عليه وآله داده نشده است:… و خداوند با ولايت من ، دين اين امت را کامل کرد، و نعمت را بر آن‌ها تمام کرد، و از اسلام آن‌ها راضي شد، در آن هنگام که روز ولايت خداوند به پيامبر فرمود: اي محمد ! به آن‌ها خبر بده که امروز دينشان را کامل کردم، نعمتم را بر آن‌ها تمام نمودم، از اسلام شان راضي شدم. تمام اين‌ها، نعمت‌هايي است که خداوند به من داده است.[269]

حضرت آية الله شيخ هادي نجفي در ارزيابي اين حديث مي نويسد:

 الرواية معتبرة الإسناد بل صحيحة[270]؛  اين روايت سندش معتبر بلکه صحيح است.

 

 

 

 

مناشده به حديث غدير توسط علي بن  ابي طالب7 در منابع سني :

 

... جَمَعَ عَلِىٌّ7 النَّاسَ فِى الرَّحَبَةِ ثُمَّ قَالَ لَهُمْ أَنْشُدُ اللَّهَ كُلَّ امْرِئٍ مُسْلِمٍ سَمِعَ رَسُولَ اللَّه يَقُولُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ مَا سَمِعَ لَمَّا قَامَ . فَقَامَ ثَلاَثُونَ مِنَ النَّاسِ- وَقَالَ أَبُو نُعَيْمٍ فَقَامَ نَاسٌ كَثِيرٌ - فَشَهِدُوا حِينَ أَخَذَهُ بِيَدِهِ فَقَالَ لِلنَّاسِ «أَتَعْلَمُونَ أَنِّى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ». قَالُوا نَعَمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا مَوْلاَهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ ». قَالَ فَخَرَجْتُ وَكَأَنَّ فِى نَفْسِى شَيْئاً فَلَقِيتُ زَيْدَ بْنَ أَرْقَمَ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّى سَمِعْتُ عَلِيًّا يَقُولُ كَذَا وَكَذَا. قَالَ فَمَا تُنْكِرُ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَقُولُ ذَلِكَ لَهُ .[271]

حضرت على7 مردم را در رحبه گرد آورد و فرمود : سوگند مى‏دهم هر مرد مسلمانى كه غدير خم را به خاطر دارد و سخنى را كه در آن روز از رسول خدا9 شنيده است ، از جا برخيزد . سى تن از مردم براى اقامه شهادت بپا خاستند  ـ ابو نعيم گفته است كه افراد بسيارى‏ شهادت دادند ـ و اعلام كردند آن هنگام كه رسول خدا9 دست امير المؤمنين على7 را به دست مبارك خود گرفت خطاب به مردم فرمود :آيا مي‌دانيد كه من شايسته‌تر به مؤمنان از خود آنها مى‏باشم ؟ همگى فرمايش رسول خدا 9 را تصديق كردند . رسول خدا9 فرمود :هر كس من مولاي او هستم ،‌ اين [علي] مولاي او است ، پروردگارا ! دوست على را دوست بدار ، و دشمن على را دشمن بدار .ابو طفيل گفت : از ميان جمع در حالى بيرون رفتم كه در خودم احساس ناراحتى مى‏كردم ، و در بازگشت از اجتماع مردم ، به ديدار «زيد بن ارقم» رفتم و به او گفتم : از على چنين و چنان شنيدم و ناراحت شدم ! «زيد» گفت : آنچه را كه شنيدى انكار مكن ! به دليل آن كه، آنچه را كه استماع كرده‏اى من خود از رسول خدا9 شنيده‏ام !

 

 

علي بن أبوبكر هيثمي (متوفاى 807 هـ) در مورد اين حديث مي گويد:

رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة .[272]

رجال اين حديث همه غير از فطر بن خليفه ثقه و صحيح هستند.

محمد ناصر الباني از وهابيان متعصب متوفاي1420هـ نيز مي نويسد:

أخرجه أحمد و ابن حبان في صحيحه و ابن أبي عاصم  و الطبراني و ....قلت  : و إسناده صحيح على شرط البخاري . و قال الهيثمي في " المجمع: رواه أحمد و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة و هو ثقة "[273]؛

 اسناد اين حديث درست و صحيح مي باشد،و اين روايترا احم بن حنبل نقل نموده است که رجالش صحيح است. 

9:انکار حسن مثني:

توضيح سوال:

از اشكالاتي كه به حديث غدير وارد نموده‌اند، حديثي است كه در ذيل مي‌آيد. اين اشكال اوّلين بار در غالب روايتي منسوب به فرزند امام حسن مجتبي7 در ردّ خلافت امير المؤمنين7 از سوي دهلوي، (شيخ عبد العزيز بن ولي الله بن عبد الرحيم حنفي متوفاى 1239 هق.) در كتاب «التحفه الاثنا عشريه» طرح گرديد. و مرحوم مير سيّد حامد حسين نقوي(متوفاي 1306هق.) نيز براي اولين بار به اين اشكال در كتاب «عبقات الانوار» پاسخ داده است. در عصر حاضر نيز كه عصر هجوم وهابيت به اسلام است ؛ اين شبهه از سوي بعضي از علماي وهابي از جمله دكتر قفاري در كتاب «اصول مذهب الشيعه» تكرار شده است.

 

اين روايت طبق نقل صاحب عبقات از دهلوي در «التحفه الاثنا عشريه» و وهابيان نو ظهور  اين گونه است :

أخرج أبو نعيم عن الحسن المثنى ابن الحسن السبط أنه سئل: هل حديث من كنت مولاه نص على خلافة علي رضي الله عنه؟ فقال: لو قال رسول الله 9 يعني بذلك الخلافة لأفصح لهم بذلك، فإن رسول الله كان أفصح الناس، ولقال لهم: يا أيها الناس هذا والي أمركم والقائم عليكم بعدي فاسمعوا له وأطيعوا..... [274]

ابونعيم از حسن مثني; نقل نموده است که ايشان گفته است ، اگر رسول الله 9مرادش از حديث غدير ولايت و امامت بود ،چون ايشان فصيحترين انسان بوده است، اينگونه مي گفت : اي مردم علي7 والي شما و قائم بر شمااست پس بشنويد و اطاعت کنيد.... .

بررسي سندي :

آن‌گونه كه در بعضي از كتب مانند آنچه كه عبقات از دهلوي نقل مي‌كند در ابتداي سند «ابونُعَيم» ذكر شده باشد ، ابتدا ابو نعيم را بررسي مي‌كنيم:

ابو نُعَيم :

ابن تيميه در باره ابونعيم مي‌گويد:

فإن أبا نعيم روي كثيرا من الأحاديث التي هي ضعيفة بل موضوعة باتفاق علماء الحديث وأهل السنة والشيعة .[275]

ابونعيم بسياري از احاديث ضعيف بلكه احاديثي كه به اتّفاق علماي حديث و همه علماي شيعه و سنّي جعلي و تحريف شده است را روايت مي‌كند .

 

ابن جوزي در باره ابونعيم مي‌گويد:

وجاء أبو نعيم الأصبهاني فصنف لهم ، أي للصوفية ، كتاب الحلية وذكر في حدود التصوف أشياء قبيحة ولم يستحي أن يذكر في الصوفية أبا بكر وعمر وعثمان وعلي بن أبي طالب وسادات الصحابة رضي الله عنهم فذكر عنهم فيه العجب .[276]

ابونعيم اصفهاني آمد و براي صوفيه كتاب الحليه را تأليف نمود و در آن كتاب در مقام تعريف تصوّف مطالب زشت و قبيحي را از آنها نقل كرد كه تعجب انسان را بر مي‌انگيزد .

بررسي دلالي:

1 . روايت فوق از متفرّدات اهل سنّت است ،

 يعني اين روايت فقط از طرق اهل سنّت روايت شده، و از طرق راويان شيعه نقل نشده است  لذا دهلوي و اخلاف(=پيروان) او نمي‌توانند در مقام مناظره و استدلال با شيعه به اين روايت و هر روايتي كه فقط از طريق اهل سنّت روايت شده احتجاج كنند. علماي اهل سنّت، روايتي را كه فقط در كتب شيعه آمده باشد، و در كتاب‌هاي آنها ذكري از آن نشده باشد را در مقام استدلال و مناظره ردّ كرده و مي‌گويند:

لتفرده في رواية الشيعة بها لاتكون حجة في مقام الاستدلال وعدم حجية روايات فرقة علي فرقة اُخري .

...روايات فرقه هاي ديگر براي ما حجيت ندارد.. .

لذا ما هم در اين مورد مي‌گوئيم اين روايت از متفرّدات اهل سنّت است و قابليت استدلال ندارد

2 . اين روايت در صحاح نيامده است.

از ديگر قواعد مقرّره ، نزد علماي اهل سنّت اين است كه: روايتي را معتبر مي‌دانند كه در كتب صحاح ذكر شده باشد و حال آن‌كه اين روايت در هيچ يك از كتب صحاح و ديگر كتاب‌هاي روائي معتبر اهل سنّت ذكر نگرديده. لذا مي‌‌گوئيم:  اگر اين روايت اعتباري مي‌داشت در يكي از كتب صحاح ذكر مي‌شد. حتي در مسند احمد نيز اين روايت نيامده و اين خود بهترين دليل، بر ضعف اين روايت مي باشد. چون احمد بن حنبل با صراحت مي گويد:

هذا الكتاب : جمعته وانتقيته من أكثر من سبع مئة ألف وخمسين ألفا ، فما اختلف المسلمون فيه من حديث رسول الله ، صلى الله عليه وسلم ، فارجعوا إليه . فإن وجدتموه فيه ، وإلا فليس بحجة ؛[277] من اين کتابرا از بيش از 750هزار حديث جمع آوري کردم که تمامش از احاديث رسول الله است، و اگر حديثي شنيديد که جزو آن نبود حجت نيست.

3 . اگر بر فرض هم حسن مثني چنين جمله‌‌اي مي‌داشت ، از آنجا كه او معصوم نيست ، قول او براي ما حجيت نمي‌داشت.

4 . اين سخن با سخنان ديگر معصومين منافات دارد كه از حديث غدير بر امامت حضرت امير استفاده نموده اند.

5  . اين حديث تضاد كامل دارد با حديث مناشده حضرت امير7 به حديث غدير .

 6 . اين سخن منسوب به حسن مثني كه فرق ميان ولي و والي گذاشته و گفته: اگر رسول خدا9 چنين منظوري مي‌داشت بايد مي‌فرمود: من علي را به عنوان «والي» بر شما نصب مي‌كنم برخلاف معني لغويين از كلمه «ولي» است كه آنها نيز يكي از معاني «ولي» را «والي» دانسته اند.

چرا كه اهل لغت در معناي يكي از اسامي خداوند يعني:«ولي» بعد ازاين كه آن را به معناي ناصر ذكر مي‌كنندآن را به معناي ولي و سرپرست و متولي امور و يا خليفه مي‌آورند.

 

10.شکايت اهل يمن

طرح سوال:

يکي از سوالاتي که آقايان اهل سنت از قديم الايام تا به حال گفته اند اين است که: بحث غدير خم هيچ ارتباطي با خلافت ندارد، زيرا کلام پيامبر9(من کنت مولاه..) در پاسخ عده اي از مردم يمن هست،که ازامير المومنين7 شکايت کردند، و اصلاً ربطي به خلافت و امامت ايشان ندارد.  بيهقي(451ه.ق) مي نويسد:

اما حديث المولاه،فليس فيه. ان صح اسناده.نص علي ولايه علي بعده...انه لما بعثه الي اليمن کثرت الشکاه عنه و اظهروا بغضه فاراد النبي.......فقال:من کنت وليه وعلي  وليه.[278]

حديث من کنت مولاه اگر سندش درست باشد، دليلي بر ولايت علي7 نيست چون اين سخن رسول الله9 به خاطر شکايت اهل يمن بوده است.

جواب :

1. سفرهاي حضرت علي7 به يمن

امير المومنين7 سه دفعه به يمن مسافرت نمودند که اين سفرها علت هاي مختلفي داشت: اولين مرتبه در سال هشتم هجري براي دعوت مردم يمن به اسلام[279]، دومين مرتبه در سال نهم هجري براي قضاوت بين مردم يمن بدانجا مسافرت نمودند، عده اي که تحمل عدالت علي7 نداشتند از ايشان به رسول الله9 شکايت نمودند،[280] و آخرين بار در سال دهم براي گرفتن صدقات به آنجا مسافرت نموده، و با مردم يمن خود را در حجة الوداع به پيامبر9 رساندند. و در اين سفر نيز عداه اي از اهل يمن از ايشان شکايت نمودند.

2.مکان شکايت

 طبق روايات خود اهل سنت اين شکايت اهل يمن در حجة الوداع در مکه و قبل از مناسک حج اتفاق افتاده، و پيامبر9 هم از صحبت اينان  ناراحت شدند:

فرايت الغضب في وجه رسول الله[281]

پيامبر ناراحت شدند به گونه اي آثار غضب در صورت ايشان مشخص بود.

در پاسخ آنان هم فرمود:

لا تشکوا عليا فو الله انه لاخشن في ذات الله و في سبيل الله[282]

از علي شکايت نکنيد که او غرق در ذات خداوند و در راه خدا بسيار استوار و سختگير است.

3.عدم ذکر شکايت اهل يمن در خطبه غدير

اگر علت حديث غدير شکايت اهل يمن مي باشد، چرا پيامبر9 آنرا در خطبه غدير که در مدينه ايراد نمود، نگفته است.؟

نتيجه:

اين دلايل نشان مي دهد اگرچه اصل شکايت اهل يمن قابل پذيرش است، اما حديث غدير ربطي بدين شکايت ندارد.

 

 

 

 

 

11:عيد غدير عيد نيست

در مجله اي که در کويت منتشر شد ،اين سوال را مطرح نمودند که:

نمي توان روز هيجدهم ذي الحجه را به عنوان عيد قرار داد چون چنين امري بدعت است .[283]

جواب:

اين سخن آقايان نشان مي دهد که اينان اعياد را توقيفي فرض کرده اند و چنين خيالي اشتباه است زيرا:

1ـ اگر بخواهيم اين سخن را بپذيريم بايد همه اقوام وملل به خاطر برگزاري جشنهاي ملي و مذهبي و خانوادگي همه بدعت گذار باشند، حتي خود شما که در کشور کويت زندگي مي کنيد بايد بدعت گذار باشيد. 

2ـ امام علي7 اينگونه پاسخ گفته اند:

در روز جمعه اي که با عيد غدير همراه شده بود امير المومنين7 فرموده بودند:

.....ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَمَعَ لَكُمْ مَعْشَرَ الْمُؤْمِنِينَ فِي هَذَا الْيَوْمِ عِيدَيْنِ عَظِيمَيْنِ كَبِيرَيْنِ لَا يَقُومُ أَحَدُهُمَا إِلَّا بِصَاحِبِهِ لِيُكْمِلَ عِنْدَكُمْ جَمِيلَ صَنِيعَتِهِ ....[284]

در آن روز حضرت علي7 در خطبه اي  بعد از اينکه خداوند را حمد نمود به گونه اي که تا به حال کسي اينگونه نگفته بود به مسلمانان فرمود: امروز دو عيد براي شما آمده است... .

3-  با سند صحيح از امام صادق7 نقل شده كه فرمودند :

امام صادق عليه السلام فرمود: روز شنبه براي ما، روز يک شنبه براي شيعيان ماست . روز دوشنبه براي دشمنان ما و روز سه شنبه براي بني اميه . روز چهار شنبه روز نوشيدن دارو است. در روز پنج شنبه حاجت‌ها برآورده مي‌شود. روز جمعه براي نظافت و خوشبو کردن است . روز جمعه روز عيد مسلمانان و برتر از فطر و قربان است. روز غدير، برترين عيدها است و آن روز هيجدهم ذي الحجه بود که با روز جمعه مصادف شده است. در روز جمعه قائم ما قيام مي‌کند. قيامت در روز جمعه اتفاق ميفتد. هيچ عملي در روز جمعه بهتر از صلوات فرستادن بر محمد و آل او نيست .[285]

4ـ کلام علامه اميني در پاسخ اين سوال:

.... أنَّه ليس صلة هذا العيد بالشيعة فحسب، و إنْ كانت لهم به علاقة خاصّة، و إنَّما اشترك معهم في التعيّد به غيرهم من فِرق المسلمين فقد عدّه البيروني في الآثار الباقية عن القرون الخالية ممّا استعمله أهل الإسلام من الأعياد، و في مطالب السؤول لابن طلحة الشافعي (ص 53): يوم غدير خُمّ ذكره- أمير المؤمنين- في شعره، و صار ذلك اليوم عيداً و موسماً؛ لكونه كان وقتاً خصّه  رسول اللَّه بهذه المنزلة العليّة، و شرّفه بها دون الناس كلِّهم.و قال (ص 56):و كلّ معنىً أمكن إثباته ممّا دلّ عليه لفظ المولى لرسول اللَّه صلى الله عليه و آله و سلم فقد جعله لعليّ، و هي مرتبة سامية، و منزلة سامقة، و درجة عليّة، و مكانة رفيعة، خصّصه بها دون غيره، فلهذا صار ذلك اليوم يوم عيد و موسم سرور لأوليائه. انتهى.[286]

اين عيد اختصاص به شيعه ندارد. بله تعبد شيعه به اين عيد بيشتر از فرق ديگر مسلمان است. ابن طلحه شافعي در کتابش به عيد بودن غدير تصريح مي کند

ايشان در ادامه اينگونه نتيجه گرفته اند که:

تفيدنا هذه الكلمة اشتراك المسلمين قاطبة في التعيّد بذلك اليوم سواء رجع الضمير- في أوليائه- إلى النبيِّ أو الوصيِّ صلّى اللَّه عليهما و آلهما:أمّا على الأوّل: فواضح.و أمّا على الثاني:  فكلّ المسلمين يُوالون أمير المؤمنين عليّا شرع سواء في ذلك من يُواليه بما هو خليفة الرسول بلا فصل، و من يراه رابع الخلفاء، فلن تجد في المسلمين من ينصب له العداء، إلّا شذّاذاً من الخوارج مرقوا عن الدين الحنيف ...[287]

5- کلام ابن خلکان:

ابن خلکان (متوفي 681ق)از مورخان به نام اهل سنت در ذيل نام «المستنصر العبيدي»مي نويسد:

وكانت ولادة المستنصر صبيحة يوم الثلاثاء ... وتوفي ليلة الخميس لاثنتي عشرة ليلة بقيت من ذي الحجة سنة سبع وثمانين وهذه الليلة هي ليلة عيد الغدير... ورأيت جماعة كثيرة يسألون عن هذه الليلة متى كانت من ذي الحجة وهذا المكان بين مكة والمدينة وفيه غدير ماء ..[288] ؛

 المستنصر در شب « عيد غدير» از دنيا رفته است.

ابن خلکان نيز کلمه عيد را براي روز غدير به کار برده است، پس بايد او را نيز بدعت گذار دانست!!!

6_ سخن مسلم نيشابوري:

ايشان در کتاب«صحيح مسلم»حديثي را نقل کرده :

.....طارق بن شهاب قال: قالت اليهود لعمر:لو علينا،معشر يهود،نزلت هذه الايه(مائده،آيه3)نعلم اليوم الذي انزلت فيه.لاتخذته ذالک اليوم عيدا....[289]

مرد يهودي به عمر گفت: اگر چنين روزي[ هجدهم ذي الحجه] در دين ما اتفاق مي افتاد ما آنرا عيد قرار مي داديم.

 البته بعد از سخن آن يهودي هيچ يک از حاضران در جلسه منکر سخن او نشد و از عمر اعمالي صادر شد که گويا اين سخن را پذيرفته  ومنکر آن نشده است.

7ـ کلام رازي

شهمردان رازي در کتاب روضه المنجمين مي نويسد:   

فصل سوم: عيدها و روزهاي تازيان‏:... غدير خم: آنست كى گويند پيغامبر[9] هردو دست على بن ابى طالب[7] گرفت و چند پالان شتر بر بالاى هم نهاده بود او را بر زبر آن نشاند و وصى خويش كرد و گفت:«انّ اللّه جلّ جلاله مولايى و انا مولي.[290]

 

12:حاکميت و ولايت علي7 مورد تأييد رسول الله9 نبود 

طرح سوال:

هنگام احتضار رسول خدا9، عبّاس عموى پيامبر9 به علي7 گفت: اى على7! بيا نزد رسول خدا برويم تا امر حكومت را در مورد تو اعلام كند و پس از رحلتش كسى با تو اختلاف نكند، علي7 به او پاسخ منفى داد و گفت: همانا به خدا قسم! اگر ما آن را از پيامبر9 بخواهيم، ممكن است مرا تعيين نكند و مردم هم بدين خاطر مرا انتخاب ننمايند. پس به خدا قسم! از پيامبر9چنين تقاضايى نمى‏كنم![291]» .

شبهه افکنان مي گويند: اين حديث  صراحت دارد، خودِ حضرت علي7 باور به حاکميت خود ندارد، و اگر حديث غدير چنين دلالتي مي داشت ، ديگر پاسخ حضرت علي7 به عباس معنا و مفهومي نمي داشت.

جواب سوال:

الف) همانگونه که در پاورقي مشاهده مي کنيد يکي مراجعي که براي اين حديث گزارش کرده اند کتاب صحيح بخاري است که بعد از بررسي مشخص شد اين حديث در اين کتاب نيامده است.

ب) اين مطلب تنها در کتب اهل سنت آمده است بنا بر اين  براي شيعه حجت نيست.

ج) در منابع شيعي حديثي از عباس عموي پيامبر9 نقل شده است که درست عکس اين‌را ثابت مي‌کند و اين گفت‌وگو بعد از قضيه قلم و دوات است که پرسش عباس نه از حق خلافت، بلکه از فراهم شدن شرايط براي احقاق اين حق است. لذا موضوع کاملاً متفاوت بوده و جايي براي پرسش باقي نمي‌ماند، مانند آنچه از ارشاد مفيد نقل شده است:

«هنگامى که رسول خدا9سلامتي نسبي يافت، برخى گفتند: آيا اجازه مي‌دهيد تا دوات و کاغذ حاضر نماييم [تا وصيت‌تان را بفرماييد و ما بنويسيم] حضرت9 فرمود: پس از اين همه سخنان نابجا نياز به دوات و کاغذ ندارم، ولي در باره بازماندگان و اهل بيتم سفارش مى‌کنم، از آنها دست برنداريد و از نيّت خير در باره آنان خوددارى ننماييد. در اين هنگام حضرت روى از مردم برگردانيد مسلمانان خطاکار از جاى بلند شده و به خانه‌هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى‌طالب7 و خاندان مخصوصش‏ کسي ديگر باقى نماند. عباس عرض کرد: يا رسول اللَّه9 اگر مي‌دانيد پيروزي با ما است و پس از شما ما به مقام حق رسيده و مستقر مى‌‏شويم، بفرماييد. رسول خدا9 فرمود: پس از من شما درمانده و بيچاره خواهيد شد و سخن ديگرى نفرمود. اين عده هم با کمال نااميدى از حضور رسول خدا9 مرخص شدند.[292]

بر اساس اين روايت، موضوع از اساس با آنچه در پرسش مطرح شده، فرق مي‌کند. در اين حديث، اساساً پرسش از جانشيني پيامبر9 نيست، بلکه اين مسئله، مسلم فرض شده است، سخن از پذيرش ولايت علي7 از سوي آناني است که مانع از آوردن قلم و دوات شدند و امت اسلام را از وصيت پيامبرشان بي‌بهره ساختند که آيا آنان خواهند گذاشت علي7 به مقام الهي خود برسد و يا اين‌که مانع مي‌شوند و در صورت ممانعت آيا پيروزي با اهل بيت رسول الله9 است و يا با دشمنان آنان؟!

 

13.غدير بيش از چهار روز بوده است

علي امير حسين اميري نوشته است:

علما و مراجع مدعي تشيع مي‌گويند: 120 هزار نفر از مردم حاضر در حجه‌الوداع بنا به دستور پيامبر در غدير خم حاضر شدند و پس از اعلام جانشيني حضرت علي، همگي آنها در طي سه روز با علي بيعت نمودند و حتي براي زنان تشت آبي گذاشتند تا دست خود را در آن بگذارند و حضرت علي نيز دست خود را در آن گذاشته و به اين طريق حتي زنان نيز بيعت نمودند. در اينجا براي اثبات دروغين بودن اين ادعا مي گوئيم به فرض اينکه براي دست دادن و بيعت با هر نفر 3 ثانيه وقت نياز باشد، حساب کنيد بيعت با 120 هزار نفر چند روز زمان مي‌برد؟ حتي ما فرض مي‌گيريم که حضرت علي بطور تمام وقت و 24 ساعته حاضر بوده و در تمامي لحظات در حال بيعت کردن بوده است (يعني حتي براي نماز خواندن و استراحت کردن و غذا خوردن و قضاي حاجت نيز جايي نمي‌رفته!!! ) با اين اوصاف باز حساب کنيد که بيعت با 120 هزار نفر چند روز به طول مي‌انجامد؟ ما اينکار را انجام داديم و متوجه شديم که چنين بيعتي 6000 دقيقه، يعني 100 ساعت، يعني بيش از 4 شبانه روز به طول مي‌انجامد . مگر اينکه بگوييد خداوند در آنجا نيز ردالشمس کرد و خورشيد برگشت تا 4 روز بشود 3 روز!![293]

جواب:

1. همانگونه که در فصل اول گزارش شد تعداد 120 هزار نفر را خود اهل سنت گفته اند، و اين اشکال اين وهابي اولاً به بزرگان اهل سنت چون حلبي مربوط مي شود.

2. تعداد حاضرين بر اساس منابع شيعه:

درباره جمعيتى که در ماجراى غدير سال دهم هجرت در محضر پيامبر9 حاضر بوده و نص پيامبر اکرم9 مبنى بر ولايت امام على7 را از زبان مبارک ايشان شنيده‌اند، روايات مختلفى نقل شده است.

الف:  هزار و سي‌صد نفر؛

 امام باقر7 مي‌فرمايد: «پيامبر9 در روز غدير در حضور 1300 نفر، جمله "من کنت مولاه فهذا على مولاه" را مطرح نمود[294]».

ب: ده هزار نفر:

در تفسير عياشي از امام صادق7 نقل شده است: «من تعجب مي‌کنم از اين‌که شخص با آوردن دو شاهد حقش را مي‌گيرد، اما على بن ابي‌طالب7 با ده هزار شاهد حقش ضايع شد. پيامبر9 از مدينه خارج شد در حالى‌که پنج هزار نفر از مدينه همراه وى بودند و پنج هزار نفر هم از مکه پيامبر را همراهي کردند[295]».

در اين روايت، تصريح شده است که پنج هزار نفر از «اهل مکه» پيامبر9 را تا غدير همراهي کردند. ولي پذيرفتن اين تعداد از مکه بسيار مشکل است، زيرا فاصله مکه تا جحفه فاصله بسيارى است و بر فرض که مردم قصد بدرقه ‏کردن رسول خدا9 را داشته‌اند همراهي کردن تا حدود 180 کيلومتر بسيار بعيد است.[296]

بله! چنانچه اين پنج هزار نفر، اهل مکه نباشند و به گونه‌اى با تسامح بگوييم اهالى ديگر مناطق بودند که از مکه پيامبر را همراهى نمودند پذيرفتنى است.

ابن شهرآشوب نيز در روايتى از امام صادق7 شاهدين غدير را ده هزار نفر عنوان کرده است.[297] شيخ حُرّ عاملى نيز در روايتى قول ده هزار نفر را آورده است. و مي‌گويد: چه بسا اين ده هزار نفر همه از مدينه بوده‌اند.[298]

ج: دوازده هزار نفر:

در روايت ديگرى به نقل از امام صادق7؛ تعداد جمعيت حاضر در غدير دوازده هزار نفر ذکر شده است.[299]

د: هفده هزار نفر:

نويسنده کتاب «جامع الاخبار» طبق نقلى، جمعيت حاضر در غدير را هفده هزار نفر دانسته است.

وى مي‌نويسد: «دوازده هزار نفر از يمن و پنج هزار نفر از مدينه همراه رسول اکرم9 بوده‌اند[300]».

 نقد مربوط به آمدن مکي‌ها تا غدير بر اين روايت نيز وارد است؛ زيرا يمني‌ها مي‌بايست به طرف جنوب بروند و امرى از سوى پيامبر وجود نداشت که ملزم باشند آن‌حضرت را تا غدير همراهي کنند. بنابراين، آمدن ايشان، آن هم تا فاصله 180 کيلومترى پذيرفتنى نيست.

حال در بين رواياتي که در آنها به جمعيت غدير اشاره شد؛ به نظر مي‌رسد روايت عياشى از امام صادق7 که خارج‌شوندگان از مدينه را پنج هزار نفر دانسته، مدرک و سندى براى رسيدن به عدد نزديک به واقع است. البته با ذکر اين نکته که براى ما مشخص نيست پنج هزار نفر ديگر اهل کجا بودند؛ زيرا آمدن مکي‌ها تا فاصله 180 کيلومترى، هيچ توجيهى ندارد. اهالى يمن نيز مي‌بايست به سمت جنوب بروند. پس مي‌توان گفت که احتمالاً عده‌اى از مناطق شمالى شبه‌جزيره و احياناً اهالى جنوب عراق، پيامبر گرامي اسلام9 را همراهى کرده‌اند.

شواهدى که ما را در انتخاب روايت عيّاشى کمک مي‌کند از اين قرارند:

الف . منبع روايت: تفسير عياشى به عنوان منبعى کهن و پذيرفته شده نزد شيعه است. نيز در مقايسه با منابع ديگر، مانند جامع الاخبار (قرن ششم)، الاحتجاج (قرن ششم)، مناقب آل ابي‌طالب (قرن ششم)، تذکرة الخواص (قرن ششم)، نهج الايمان (قرن هفتم) و سمط النجوم العوالى (قرن دوازدهم) از لحاظ زمانى مقدم‌تر است.

ب . تأييد روايت: ابن شهرآشوب و شيخ حرّ عاملى نيز همين روايت را نقل کرده‌اند.

ج. شأن نزول: عياشى اين روايت را ذيل آيه ابلاغ آورده که نزد شيعه کاملاً پذيرفته شده است.

د . منطق شمارش: به نظر مي‌رسد درباره افراد حاضر در يک واقعه؛ علاوه بر تخمين، راه‌هاي ديگري نيز براى شمارش وجود داشته است؛ که براي نمونه به دو مورد اشاره مي‌شود:

1. واقدى درباره غزوه اُحُد مي‌نويسد: «قريش و کسانى که با آنها پيوسته بودند، جمعاً سه هزار نفر بودند که صد نفرشان از قبيله ثقيف بودند، ساز و برگ و سلاح فراوان و دويست اسب داشتند، هفتصد تن از ايشان زره داشتند و سه هزار شتر همراهشان بود». اين‌که وى مي‌گويد «هفت‌صد نفر زره داشتند» ما را به اين نکته رهنمون مي‌کند که نوع پوشش نظامي ‏آنها سبب شده بود تا عده‌اى متمايز باشند. در اين روايت، يکى از راه‌هاى منطق شمارش که «نزديک به واقع بودن» باشد، رعايت شده است.

2. تفکيک جمعيت؛ طبرى در روايتى، تعداد شرکت کنندگان در فتح مکه را بيان نموده که اين راه در آن به خوبى ديده مي‌شود. وى مي‌نويسد: «ده هزار نفر از مسلمانان در فتح مکه همراه پيامبر بودند؛ چهارصد نفر از بني‌غفار، چهارصد نفر از اسلم، هزار و سه نفر از مزينه و هفت‌صد نفر از بني‌سليم و هزار و چهارصد نفر از جهينه و باقيمانده از قرشيان مهاجر و انصار و هم‌عهدانشان از بني‌تميم و قيس بودند». اين روايت، حاکى از اين است که تمام جمعيت بر اساس افراد قبيله شناخته مي‌شدند. مثلاً در يک جنگ، هر قبيله نيروهاى مشخصى را معرفى مي‌کرده و تنها يک جمع‌بندى ساده مي‌توانست تعداد جمعيت حاضر را مشخص نمايد.

اين راه‌ها براى شمارش، در گذشته وجود داشته و معقول مي‌باشد. و رواياتى که در آنها منطق شمارش رعايت شده باشد بيشتر قابل پذيرش‌اند.

 ه . جمعيت کل حج‌گزاران در مکه که چهل هزار نفر بودند. حال اگر حج‌گزاران اهالى مکه، يمن و طائف و قبايل مسلمان باديه‌نشين را از اين چهل هزار نفر کسر کنيم؛ چيزى حدود پنج هزار نفر براى مدينه و حدود پنج هزار نفر براى قبايل شمالى نجد و نيز قبايلى که حد فاصل مدينه تا جحفه بوده و احتمالاً پيامبر را همراهى کرده‌اند، عده قابل قبولى است.

نتيجه‌گيري:

محور و هسته اصلى حاضران در غدير، اهالى مدينه و بقيه از قبايل اطراف مدينه و احتمالاً قبايل شمالى نجد بوده‌اند. بر اساس مباحثى که درباره جمعيت مدينه گفته شد، معلوم شد که مدينه ظرفيت فرستادن حدود پنج هزار نفر را به مکه داشته است. از اين‌رو؛ با تمسک به روايت عياشى که پنج هزار نفر از حاضران در غدير را مدنى مي‌داند و هم‌چنين گزارش «جامع الاخبار»، به اين نتيجه مي‌رسيم که حدود پنج هزار نفر از اهالى مدينه و تعدادى نيز از قبايل اطراف در غدير حاضر بوده‌اند. هرچند چنان‌چه بخواهيم روايت ده هزار نفر عياشى را بپذيريم، بايد توجيهى براي ‏پنج هزار ديگر داشته باشيم.

3. محاسبه تعداد روزها

حال که مشخص شد تعداد جمعيت چند نفر بوده اند با همان فرمولي که اين وهابي اشکال کرده بود مي گوييم:

اگر غدير سه روز طول کشيده باشد مجموعاً مي شود 72 ساعت ، اين 72 ساعت را ضرب در 60 دقيقه مي کنيم نتيجه مي شود 4320 دقيقه و اگر 5000 نفر را هم ضرب در يک دقيقه کنيم همين مي شود.

3×24=72 / 72×60=42320 /  5000×1=5000

5000÷60=83/3 ÷24=3

البته مي توان گفت اين تعداد گروهي بيعت مي نمودند به صورتيکه وقتي رئيس يک قبيله بيعت مي کرده است گويا همه آن قبيله بيعت مي کنند. با اين حساب حضرت علي7 هم مي توانسته نمازش را بخواند و هم استراحت کند.

 

14:غدير هوا گرم نبوده 

ايشان در قسمت ديگري اين سوال را مطرح مي کنند:

آخوندهاي مدعي تشيع مرتب بر بالاي منبرهاي خود مي‌گويند که پيامبرص در آن گرماي سوزان و شديد غدير خم مردم را نگاه داشته است و معلوم است که قصد داشته مسئله مهمي را ذکر کند که در آن گرماي سوزان همه را نگاه داشته و مرتب مي‌گويند: گرماي سوزان، گرماي سوزان، گرماي سوزان! اگر از نرم افزارهاي رايانه اي براي محاسبه زمان واقعه غدير استفاده کنيد متوجه مي­شويد 18 ذي الحجه يعني واقعه غديرخم در روز 29 اسفند بوده و نمي‌توانسته چندان گرماي شديدي در محيط وجود داشته باشد. .....از فاصله زماني 25 اسفندماه تا 10 فروردين ماه اين دوسال (سال 1384و 1385 شمسي)درجه هواي منطقه رابغ (که غدير در آن واقع است) در گرمترين ساعات روز از 30 درجه بيشتر نمي‌شود و با توجه به اينکه هواي زمين طي هزار سال گذشته دو درجه گرمتر شده با اطمينان قريب به يقين، مي‌توان گفت: درجه هواي غدير خم در 29 اسفند سال 10 هجري: 28 درجه يا چيزي نزديک به آن، بوده است و چنين درجه حرارتي نه تنها گرماي شديد و حتي گرماي معمولي نيست، بلكه بسيار فرح انگيز و روح بخش است. و به عنوان تلنگر آخر: چرا راوي آن حديث جعلي كه مي گويد هوا گرم بود اين همه روي گرمي هوا تاكيد داشته؟ مگر گرماي هوا براي عربها چيز تازه و جديدي بوده؟! پس متوجه مي‌شويم كه ريگي به كفش راوي بوده است.[301]

جواب:

نه تنها شيعه بلکه بزرگان اهل سنت نيز به گرماي هوا اشاره نموده اند که به برخي از نظرات فرقين در اين زمينه اشاره مي کينم:

شيعه:

 سيد بن طاووس روايتى از زبان يکى از حاضران در غدير به اين صورت نقل مي‌کند:

 «ما زمانى به غدير رسيديم که اگر تکه گوشتى را روى زمين مي‌انداختى از شدّت گرما پخته مي‌شد»[302]

نويسنده کتاب «الهداية الکبرى» روايتى را از امام على7چنين نقل مي‌کند:

 «و آن روز (غدير) روزى بسيار گرم بود که طفل از شدّت گرما پير مي‌شد».[303]

قاضى نعمان نيز روايتى را به اين صورت نقل مي‌کند:

 «هيچ روزى گرم‌تر از روز غدير نديده بوديم[304]

 

 

سني:

ابن کثير ناصبي مي نويسد:

براي صحبت کردن پيامبر9 لباسي رابر روي درختي انداختند و با آن سيباني درست کردند تا آفتاب به ايشان نخورد.[305]

پس آن روز آفتابي بوده است.

حاكم در روايت صحيحي چنين نقل مي كند: 

 ...فأمر بروح فكسح في يوم ما أتي علينا يوم كان أشد حرا منه...[306]؛  از مكّه) خارج شديم، در روزي كه تاكنون گرم تر از آنروز بر ما نگذشته بود،

همچنين: طبراني[307]، احمد بن حنبل در دو كتاب خود يعني مسند احمد و فضائل الصحابه[308]، خطيب بغدادي در تلخيص المتشابه[309] و تفتازاني از متكلمين بزرگ اهل سنت[310] به چنين مطلبي اشاره کرده اند.

15.آيه سوم سوره مائده ربطي به واقعه غدير ندارد

برادران اهل سنت سه اشکال دارند و با اين اشکالات خواسته اند ارتباط اين آيه با غدير را زير سؤال ببرند، آن سه اشکال را ابتدا ذکر کرده و  پاسخ مي دهيم.

اشکال اول :

فخر رازي  ذيل اين آيه مي گويد مراد از کلمه« اليوم» روز خاصي نيست چون اگر بگوييم روز خاصي مراد است لازم مي آيد بر خلاف عادت اهل لسان سخن بگوييم و چنين چيزي صحيح نيست.[311]

پاسخ

 ايت الله مکارم شيرازي مي نويسد:

طبق بيان شما بايد از کلمه «اليوم»معناي مجازي اراده شود که چنين چيزي درست نيست زيرا: براي عدول از معناي حقيقي به معناي مجازي نيازمند به قرينه هستيم و چنين قرينه اي در آيه نيست.[312]

اشکال دوم:

فخر رازي در ادامه اشکال قبلي خود مي نويسد اگر هم مراد از «اليوم» در آيه روز خاصي مراد باشد، قطعاً آن روز عرفه مي باشد، چون حديث عمربن الخطاب به اين مطلب[313] بر اين امر دلالت دارد.

 

 

 

تأييد اين اشکال:

حديثي از امام باقر7 در منابع حديثي ما نيز وجود دارد که زمان نزول ولايت را در روز عرفه دانسته است .

سمعت اباجعفر يقول:...ثُمَّ نَزَلَتِ الْوَلَايَةُ وَ إِنَّمَا أَتَاهُ ذَلِكَ فِي يَوْمِ الْجُمُعَةِ بِعَرَفَةَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ كَانَ كَمَالُ الدِّينِ بِوَلَايَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ .[314]؛ آيه ولايت در روز جمعه اي که عرفه بود نازل شد و خداوند دينش را با معرفي نمودن علي بن ابي طالب7 کامل گردانيد.

 

جواب:

1. بررسي روايت امام باقر7

درباره اين حديث نکاتي بيان مي شود که مشخص مي گردد اين حديث اصلاً نمي تواند ادعاي امثال فخر رازي را ثابت کند:

الف) علامه مجلسي اين حديث را از نظر سند ضعيف و از نظر متن مشوش مي داند.[315]

ب) چون مجموع اين روايت با ساير روايات معتبره شيعه هماهنگ است مي توان آن را بدين گونه توجيه نمود:

مراد از «نزلت الولايه» معرفي کردن حضرت علي7 است، که توسط آيه ابلاغ(يا ايها الرسول بلغ...) در روز جمعه در عرفه به پيامبر9 تکليف شده است. ولي معرفي شدن حضرت علي7 در روز هجده ذي حجه در مکان غدير بود و آيه اکمال(اليوم اکملت...) بعد از معرفي شدن ايشان بر پيامبر9 نازل شد.[316]

2. بررسي روايت نقل شده از عمر

در ارتباط با اين تفسير اهل سنت که به نظر مي رسد به دليل وجود منبع روايي آن در صحيح بخاري، از اعتبار بيشتري برخوردار باشد، دو فرضيه موجود است:

الف)  اين تفسير تنها به زمان نزول آيه اشاره داشته و در مورد شأن نزول آن ساکت باشد،

 - چنانچه در روايت اشاره شده از خليفه دوم نيز چنين جنبه اي مد نظر بوده است-. اين تفسير، در تضاد با عقايد شيعيان نيست؛ چون ممکن است اين آيه در ابتداي زماني نازل شده باشد که پيامبر9 در صدد تدارک اعلام ولايت اميرالمؤمنين7 بوده و مي دانيم که بين روز عرفه و روز غدير، کمتر از ده روز فاصله زماني وجود دارد و اين مقدار فاصله نيز جهت آماده سازي براي اعلان چنين امر مهمي، طبيعي به نظر مي رسد.

ب) اما جهت گيري ديگري در اين تفسير وجود دارد که علاوه بر آن که مي خواهد زمان نزول آن را روز عرفه اعلام کند، در صدد تغيير شأن نزول آن نيز بوده و به عبارتي، اکمال دين را تنها به حلال و حرام منحصر مي کند: از سدي نقل شده است که اين آيه در روز عرفه نازل شده و بعد از آن ديگر حرام و حلالي نازل نشده و پيامبر9 بعد از برگشت به مدينه، رحلت فرمود.[317]

 به عقيده ما، به چند دليل نمي توان چنين تفسيرهايي را پذيرفت؛ زيرا:

 يک. پيامبر9 قبل از حجة الوداع نيز مناسک حج را به جا آورده بود و انجام حج تازگي نداشت.

دو. انجام حج و يا احکام شرعي اشاره شده در آيه، در حدي نبودند که تکميل دين جز با آنها صورت نپذيرد.

 سه. نمي توان تصور کرد برخي احکامي که حتي اگر خودشان تازگي داشتند، موارد مشابه فراوان ديگري قبل از آن موجود بود، از خصوصيتي برخوردار شوند که کافران با مشاهده آنها به ناگاه از انجام هر فعاليتي بر عليه دين نااميد شوند.

 چهار. از همه مهم تر، به تصريح دانشمندان اهل سنت، موارد موجود در آيه سوم سوره مائده، آخرين احکامي نبود که بر پيامبر 9 نازل شده باشد، بلکه بعد از آن احکام ديگري نيز نازل شد. بر اين اساس، نظريه اي که نزول تمام احکام و فرايض را موجب اکمال دين مي داند، زير سؤال خواهد رفت.[318]

ج) زمان شهادت پيامبر9:

 مورّخان و محدّثان اتّفاق نظر دارند كه پيامبر اسلام9 پس از نزول اين آيه شريفه بيش از 81 يا 82 روز عمر نكرد (حتّى سه ماه هم طول نكشيد) و در اين مدّت (كمتر از سه ماه) چيزى بر احكام اسلام افزوده نشد، و چيزى از احكام نيز نسخ (و كاسته) نشد، و قانون‏گذارى پايان يافت. طبق گفته فخر رازى آيه شريفه فوق 81، يا 82 روز، قبل از رحلت اسفبار پيامبر 9 نازل شده است. با توجّه به اين سخن مى‏توان محاسبه مى‏كرد كه روز نزول آيه شريفه فوق چه زمانى بوده است.

براى روشن شدن اين مطلب لازم است تاريخ رحلت آن حضرت را بدانيم، اهل سنّت معتقدند كه پيامبر اسلام9 در روز دوازدهم ربيع الاوّل به دنيا آمده است، و اتّفاقاً در روز دوازدهم ربيع الاوّل نيز رحلت فرمودند.  البتّه اين نظريّه در بين علماء شيعه نيز طرفدارانى دارد، از جمله مرحوم كلينى معتقد است كه تاريخ وفات پيامبر9 در روز دوازدهم ربيع الاوّل بوده است هر چند تاريخ ولادت حضرت، طبق مشهور بين شيعه هفدهم ربيع الاوّل مى‏باشد.  بنابراين بايد هشتاد و يك روز، يا هشتاد و دو روز از دوازدهم ربيع الاوّل به عقب برگرديم.  و با توجّه به اين كه سه ماه پشت سر هم سى روز نمى‏شود، همان‏گونه كه بيست و نه روز هم نمى‏شود، بايد دو ماه را سى روز و يك ماه را بيست و نه روز، يا دو ماه را بيست و نه روز و يك ماه را سى روز در نظر بگيريم.

نتيجه:

 اگر دو ماه صفر و محرّم را بيست و نه روز در نظر بگيريم، جمعاً 58 روز مى‏شود كه به اضافه دوازده روز ماه ربيع الاوّل هفتاد روز مى‏گردد و با توجّه به اين كه بايد ماه ذى الحجّه را سى روز در نظر بگيريم دوازده روز ديگر به عقب بر مى‏گرديم تا هشتاد و دور روز شود، با كسر دوازده روز از ماه ذى الحجّه به هجدهم اين ماه كه روز عيد غدير است مى‏رسيم. بنابراين طبق اين محاسبه، كه موافق نظريّه علما اهل سنّت است، آيه شريفه فوق مربوط به غدير مى‏شود، نه روز عرفه! اگر معيار را هشتاد و يك روز هم قرار دهيم مصادف با روز پس از عيد غدير مى‏شود. و از روز عرفه فاصله زيادى دارد و هيچ هماهنگى با آن ندارد. و اگر دو ماه صفر و محرم را سى روز در نظر بگيريم و ماه ذى الحجّه را بيست و نه روز، طبق هشتاد و دو روز، نوزدهم ذى الحجة و طبق هشتاد و يك روز، بيستم ذى الحجة زمان نزول آيه مى‏شود، يعنى آيه شريفه يك يا دو روز پس از واقعه غدير و جانشينى امير مؤمنان عليه السلام نازل گشته و ناظر به آن حادثه مهمّ تاريخى است و هيچ ارتباطى با روز عرفه نخواهد داشت!

اشکال سوم:

سومين اشکال در اين آيه اين است که گفته اند  : ( اليوم اکملت...) در وسط آيه قرار دارد و قبل و بعدش مربوط به احکام گوشت مردار است پس به حکم وحدت سياق همانگونه که قبل و بعد آن مربوط به احکام شرعي است مراد از اکمال دين نيز کامل شدن از ناحيه مسائل شرعي است و ربطي به ولايت و امامت ندارد.

جواب:

به نظر مي رسد پاسخ علامه جوادي آملي به اين شبهه از جامعيت خوبي برخوردار است به همين خاطر پاسخ ايشان را در اينجا ذکر مي کنيم:

....احتمال يكم. علماي شيعه معتقدند، تعدد يا وحدت آيات به تنهايي نمي‏تواند دليل تعدد يا وحدت نزول باشد؛ يعني همان‏گونه كه دو آيه بودن نشان تعدّد نزول نيست، يك آيه بودن نيز دليل وحدت نزول تمام بخش‏هاي آن نمي‏تواند باشد. براي مثال در پايان آيه 219 سوره بقره آمده است: (كذلك يبيّن الله لكم الايات لعلّكم تتفكّرون) و در ابتداي آيه بعد مي‏فرمايد: (في الدنيا والاخرة). اندكي تأمل نشان مي‏دهد كه اين دو آيه با هم نازل شده‏اند، زيرا از نظر ادبي جمله (في الدنيا والاخرة) متعلق به (تتفكرون) و ظرف تفكّر است. پس بايد با هم نازل شده باشند، هر چند كه در دو آيه جدا از هم آمده و هر كدام شماره جداگانه‏اي دارد. هم چنين (و بالليل... ) كه در آيه 138سوره صافات آمده، متعلّق به (... لتمرّون...) است كه در آيه قبل آمده است. از سوي ديگر، دقت در ضميرهاي آيه تطهير كه در سوره احزاب آمده، نشان مي‏دهد كه اين جمله از قبل و بعد خود مستقلّ است. چنان كه مضمون و محتواي آن شهادت مي‏دهد كه مخاطبي غير از مخاطب قبل و بعد خود دارد. شأن نزولي كه علماي اهل سنت نقل كرده‏اند هم نشان مي‏دهد كه اين فقره از آيه در واقعه‏اي خاص نازل شده است. در آيه مورد بحث نيز مطلب از همين قرار است، زيرا هنگام بيان حكم خون، مردار، گوشت خوك و... مي‏فرمايد: ( اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخْشوْهم واخْشونِ اليوم أكمَلْت لكم دينكم وأتْممتُ عليكم نعمتي ورَضيتُ لكم الإسلام ديناً). همان‏طور كه مي‏دانيم معلوم شدن حكم خون و امثال آن موجب يأس دشمن و تكميل دين نمي‏شود. شاهد آن اين است كه اين احكام، قبلاً در دو سوره مكي انعام (آيه 145) و نحل (آيه 115) و نيز در آيه 173 سوره بقره كه اولين سوره مدني است، نازل شده بود، ولي عنوان يأس كفار و تكميل دين در آن‏ها مطرح نيست، در حالي كه اگر نزول و ابلاغ اين احكام داراي چنين خاصيتي باشد، بايد در آن سوره‏ها نيز (اليوم يئس...) ذكر مي‏شد.

بدين ترتيب (اليوم...) نمي‏تواند اشاره به روز نزول حكم خون، مردار و... باشد، بلكه بايد اشاره به روزي باشد كه در آن حادثه مهم ديگري واقع شد. از اين جهت شيعه اعتقاد دارد، (اليوم أكملت...) اشاره به روزي است كه نبي اكرم9 آيه (يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك) را امتثال كرد. امري كه اگر امتثال نمي‏شد، زحمات بيست و سه ساله آن حضرت به هدر مي‏رفت و رسالت الهي ابلاغ نمي‏گرديد.

نتيجه اين كه يا بايد بگوييم، اين دو بخش جداي از قبل و بعد خود نازل شده است.براي اين احتمال سه توجيه مي توان ذکر کرد:

1. گوينده آن، يعني خداي سبحان بر اثر اهتمامي كه به اين دو جمله داشته، در وسط كلام خود ذكر كرده است.

2. قادر متعال براي صيانت از تحريف و دست‏بُرد بدخواهان اين دو جمله را در اين‏جا قرار داده است، چنان كه گاهي براي گمراه كردن سارق، اشياي نفيس و با ارزش را در غيرجايگاه مناسب خود پنهان مي‏كنند تا سارق بدان پي نبرد و به سراغ آن نرود.

3. به قصد برجسته شدن و جلب توجه كردن در اين‏جا آورده شد، چنان كه امروزه نيز متداول است كه در تنظيم اطلاعيه‏ها يا پلاكاردها كلمه يا جمله مورد اهتمام را با رنگ يا خط ديگري مي‏نويسند تا چشم‏گير و برجسته باشد و جلب توجه كند. مثلاً كلمه شهيد را با رنگ قرمز يا نام معصومين:را با رنگ سبز و... مي‏نويسند، چنان كه در گذشته كلمه (ولْيتلطّف[319]) را كه وسط قرآن كريم واقع شده است، شَنگَرْف يا بزرگ‏تر مي‏نوشتند. به گونه‏اي كه چشم هر كسي به اين كلمه مي‏افتاد از خود سئوال مي‏كرد، اين كلمه چه ويژگي دارد كه اين‏گونه نوشته شده است. در آيه 162 سوره نساء جمله (والمقيمين الصلوة) به صورت نصبي يا جرّي آمده است، در حالي كه طبق قواعد ادبي بايد به صورت رفعي، يعني «والمقيمون» ضبط مي‏شد كه به نظر مي‏رسد، توجيهي جز برجسته كردن وصف «اقامه صلاة» در بين ساير اوصاف نداشته باشد. در آيه محل بحث نيز آيه اكمال به صورت جمله معترضه در وسط آيه‏اي كه مطالب آن ارتباطي با مضمون آن ندارد، آورده شده تا جلب توجه كند.

 

احتمال دوم. اين جمله همراه بقيه قسمت‏هاي آيه نازل شده و از آن‏ها جدا نيست، چنان كه مفسران عامه بر اين باورند.

البته ظواهر نيز همين را تأييد مي‏كند، زيرا نظم ظاهري آيات اقتضا مي‏كند كه به همين ترتيبِ موجود نازل شده باشد، مگر اين كه دليل محكمي دلالت كند كه ترتيب نزول غير از ترتيب موجود است، ولي چنين دليلي وجود ندارد.

با اين احتمال نيز نمي‏توان گفت كه (اليوم) اشاره به روز نزول احكام مذكور در آيه است، زيرا وحدت نزول نقشي در اين جهت ندارد. همان‏گونه كه صدر آيه 29 سوره يوسف با خطاب به حضرت يوسف7 مي‏فرمايد: (يوسف أعرض عن هذا) و در ذيل آن با خطاب به همسر عزيز مصر آمده است: (واسْتغفري لذنبكِ). با آن كه مجموع اين‏ها يك آيه بيشتر نيست و نامي از همسر عزيز مصر به ميان نيامده، كسي ادعا نكرده كه هر دو بخش آيه خطاب به يك نفر است.

بنابراين، گرچه در محاورات و گفت‏وگوهاي عرفي از وحدت سياق به عنوان يك اصل و قاعده عقلايي نام مي‏برند و بدان توجه و عنايت دارند، ليكن نمي‏توان گفت كه يك قاعده كلّي و عمومي است و هميشه مي‏تواند دليل يا مؤيّد باشد، به ويژه اگر قرينه داخلي يا خارجي بر خلاف آن وجود داشته باشد.

امام صادق7 در اين باره مي‏فرمايد: «إن الآية لتنزل أولها في شي‏ءٍ و أوسطها في شي‏ء وآخرها في شي‏ءٍ آخر»؛ گاهي اوّل آيه‏اي از قرآن درباره چيزي، وسط آن درباره چيزي ديگر و آخر آن درباره چيز سومي است.

سرّش آن است كه قرآن كتاب فنّي و علمي اصطلاحي نيست تا مطالب آن به صورت ابواب و فصول جداگانه مطرح شده باشد، بلكه كتاب هدايت است، و هدفش از طرح مطالب گوناگون علمي، فني، تاريخي، ضرب المثل و... هدايت و راهنمايي انسان‏ها است. از اين رو در كنار مهم‏ترين دليل علمي موعظه مي‏كند. همراه با ارائه براهين مهم فلسفي و عقلي بر توحيد، نظاره كردن به زمين، آسمان، شتر و... را كه سطح متوسط از ادلّه توحيدي تلقّي مي‏شود، گوشزد مي‏نمايد؛ (أفلا ينظرون إلي الإبل كيف خلقت وإلي السماء كيف رفعت وإلي الجبال كيف نصبت وإلي الأرض كيف سطحت).

صاحب تفسير المنار در اين باره مي‏گويد: إنّ القرآن ليس كتاباً فنّياً فيكون لكلّ مقصدٍ من مقاصده باب خاص به، وإنّما هو كتاب هدايةٍ ووعظٍ ينتقل بالإنسان من شأن من شؤونه إلي آخر، ويعود إلي مباحثِ المقصد الواحد المرة بعد المرة مع التفنّن في العبارة والتنويع في البيان، حتّي لا يملّ تاليه وسامعه من المواظبة علي الاهتداء...[320] ؛ قرآن كتاب فنّي نيست تا براي هر مقصدي از مقاصدش باب مخصوصي داشته باشد، بلكه كتاب هدايت و موعظه است كه انسان را از مطلبي به مطلب ديگر منتقل مي‏كند و دوباره به همان مطلب اول باز مي‏گردد. در عين حال، در عبارت تفنّن و در بيان تنوّع دارد، به گونه‏اي كه نه خواننده را خسته مي‏كند و نه شنونده را از مواظبت بر هدايت پذيري ملول مي‏سازد....

اين احتمال نيز سه توجيه دارد:

1.رسول اكرم9 به اذن الهي دستور داد که در اينجا قرار گيرد.

2.به دستور كساني كه بعد از آن حضرت به جمع آوري قرآن پرداختند طبق مباني مختلف در تدوين قرآن مصون از تحريف در اين‏جا قرار گرفته است

3. اين كه بگوييم، اين دو جمله همراه قبل و بعد خود نازل شده است، ليكن به روز نزول آيه، از آن جهت كه ظرف نزول برخي احكام فقهي است، اشاره‏اي ندارد، بلكه جمله معترضه‏اي[321] است كه بين اين جملات قرار گرفته است.

مؤيد اين مدّعا آن است كه اگر اين دو جمله را حذف كنيم، بقيه آيه تامّ و كامل خواهد بود و خللي در معناي آن وارد نمي‏شود. چنان كه حذف آيه تطهير خللي در معنا ايجاد نمي‏كند، بلكه معنا روشن‏تر و ترجمه و تفسير راحت‏تر خواهد شد.[322]

 

16. مراد از يأس کفار روز ظهور است نه غدير

امام باقر7درباره آيه ( اليوم يئس الذين...) فرمود:

مراد روزي است که قائم آل محمد قيام مي کند و بني اميه نا اميد خواهند شد. پس کافراني که از آل محمد9 نا اميد خواهند شد، بني اميه هستند.[323]

مطابق اين روايت که در منابع شيعه است نتيجه گرفته اند که آيه غدير ربطي به اين واقعه ندارد، پس سخن اهل سنت اثبات مي شود.

جواب:

آنچه در اين روايت و نظاير آن آمده است، از قبيل جري و تطبيق است که امام باقر7 به بارزترين  آن اشاره نموده اند.[324]

 

علامه مجلسي نيز در بيان اين حديث مي نويسد:

 مراد از اين حديث، باطن اين آيه است نه شأن نزول آن.[325]

 

17. چرا بيعت مردم با حضرت علي7 در قرآن ذکر نشده

شبهه اي هم كه هميشه سؤال ميكنن اين هست كه : اگر بيعتي در غدير صورت گرفت پس چرا در قرآن نيومده؟

جواب:

جوابش واضح هست ما اعتقاد داريم كه اصل هر امري توي قرآن هست و فرعش در شرع مقدس و احاديث . آيه ابلاغ و اکمال  از جمله آيات  غدير خم بود که در صفحات پيشين بدان اشاره کرديم. روايات صحيح السندي نيز از اهل البيت:  در تقسير اين دو آيه براي واقعه غدير خم تقديم گرديد. حال بيعت مردم در واقعه غدير خم يه امر فرعي است که با توجه به روايات قابل اثبات است، چون قبلا در همين جزوه درباب بيعت همه اصحاب با امير المومنين7 از مصادر اهل سنت آدرس داده شد در اينجا فقط يک روايت با سند صحيح از منابع شيعه در باره بيعت همه صحابه با حضرت علي 7 اشاره مي کنيم.

 

امام صادق7 فرمودند:

 هنگامي که اين آيه (ابلاغ) نازل شد، رسول خدا9 دستور داد که در غدير خم، خيمه‌هايي برپا کنند. سپس مردم را به نماز جماعت خواند. سپس فرمود: اي مردم ! هر کس من مولاي او هستم، علي مولاي او است. مگر نه اين که از شما نسبت به خودتان سزاوارتر هستم؟ همه گفتند: بله . فرمود: هر کس من مولاي او هستم، پس علي نيز مولاي او است. خدايا دوست بدار هر کس او را دوست دارد و دشمن باش هرکس که با او دشمن است. سپس به مردم دستور داد که با علي7 بيعت کنند . تمام مردم بيعت کردند و هيچ کس اعتراضي نکرد . تا اين که زفر و حبتر آمدند . رسول خدا9 به زفر گفت: که با علي7 براي ولايت بيعت کن. گفت: آيا اين دستور خداوند است يا دستور پيامبر او؟ گفت: از جانب خدا و پيامبرش. سپس حبتر آمد. به او نيز دستور داد که بيعت کن . او نيز گفت که آيا دستور خداوند است يا دستور پيامبر او؟ فرمود: از جانب خدا و پيامبرش . سپس برگشت و رو به زفر کرد و گفت:  او در اينکه بازوى پسر عمويش را بلند کند از هيچ کاري کوتاهى نمى‏کند.[326]

نحوه بيعت مردم با حضرت علي7:

براي پاسخ اين سؤال نحوه بيعت مردم با علي نيز خوب است تا ذکر شود.

بعد از معرفي شدن حضرت علي7،  پيامبر9 فرمودند:  به امير المومنين اينگونه سلام دهيد:

...و سلِّموا على عليّ بإمرة المؤمنين‏...[327]

به علي7 سلام دهيد و بگوييد يا امير المومنين.

در حديث ديگرمي خوانيم که  مردم دسته دسته بيعت مي کردند: «...كلّما بايعه فوجٌ بعد فوج» و پيامبر9 هم مي فرمود:  يقول: «الحمدُ للَّه الذي فضّلنا على جميع العالمين؛حمد خدايي را که مار ار بر همه مخلوقات برتري داد».[328]

 

اشکالات ناظر به نتيجه حديث غدير

18. اگر غدير درست است چرا علي با ابوبکر بيعت نمود:

مي گويند وقتي مسلمانان با پيامبر9 بيعت مي نمودند، مثل بيعت مسلمانان در پيمان عقبه، بيعت رضوان، حاکميت پيامبر تأييد مي شد ، حال بعد از سقيفه علي بن ابي طالب7 نيز با ابوبکر بيعت نموده است، و بيعت علي7 با ابوبکر هم يعني تأييد حاکميت ابوبکر از طرف علي7 ، و اين بيعت خود دليلي است بر اينکه حديث غدير به معناي ولايت و امامت نيست.

جواب:

اولاً: همه با ابوبکر بيعت نکردنند.

ثانياً: در بيعته هاي مسلمانان با پيامبر بحث تعيين حاکم نبود بلکه حاکم مسلمان از پيروان خود پيمان مي گرفت که به احکام الهي عمل کنند.

ثالثاً: بررسي رواياتي که مي گويد علي7 بيعت نمود بهترين پاسخي است بر اين شبهه.

عدم رضايت از خلافت ابوبکر: 

 موسي بن عقبه (متوفاي141) از ابن شهاب زُهري:«در بيعت با ابوبکر،تعدادي از مهاجرين و انصار از جمله عليD و زبير،در حالي که سلاح به همراه داشتند به خشم آمدند.[329] ».

 

 

 

ابن ميثم بحراني (متوفاي 679) مي نويسد:

« داستان سقيفه و اختلافاتي که بين اصحاب بود و روي گرداني علي D از بيعت، مطلب واضح است که نمي توان آن را رد نمود تا جايي که بعضي ازشيعه مي گويند: عليD اصلا بيعت نکرد... .[330]

بيعت اجباري:

مسعودي که خود معتزلي و در فقه شافعي است در کتاب اثبات الوصيه در مورد بيعت امامD مي نويسد:

« آنگاه که امير المومنين D را براي بيعت آوردند حضرت امتناع کرد و فرمود: بيعت نمي کنم گفتند: اگر بيعت نکني گردنت را مي زنيم. به زور دست حضرتD را باز کردند،امامD دست خود را دوباره بست.بار ديگر نتوانستند دستش را باز کنند ابوبکر خود دست روي دست وي کشيد.[331] »

بيعت انکاري(آتش بس مصلحتي)

در جاي ديگري آمده که حضرتD مي فرمايد :

« من سزاوار به خلافت بودم و بيعت نکردم تا آنجا که ديدم مردم از اسلام بر گشتند. و نزديک بود اساس اسلام به خطر افتد، به همين علت بيعت نمودم.[332] »

بر فرض که اين نقل تاريخي درست باشد[333].چه ارتباطي بين بيعت امام عليD و جنگ هاي ارتداد وجود دارد،از اين مطلب مي توان پي برد که مردم در دل با عليD  بودند، حضرت تا بيعت نکرده رسميتي به خلافت داده نشده و مردم به جنگ نمي روند و مرتدان تا نزديک دروازه هاي مدينه آمدند.اصل و مرکز حکومت اسلامي در خطر و مردم استقبال نمي کنند. علي D ناچار به بيعت ميشود.[334]

در نتيجه:

عبارت:« وَ لَوْ لَا أَنِّي فَعَلْتُ ذَلِكَ لَبَادَ الْإِسْلَام‏ ؛ اگر چنين نمي کردم اسلام به يقين از بين مي رفت» قرينه ي محکمي است که معناي: « ٍ فَتَأَلَّفْتُه‏ ؛با او همراهي نمودم» را به «آتش بس مصلحتي:»منحصر مي گرداند.[335]

در جمع بندي پاسخ به اين شبهه مي توان گفت:

بايد توجه کرد که دو نوع بيعت براي حضرت بيان کرده اند.بيعت نخست بيعت اجباري،و دوم بيعت اکراهي.اولي به اجبار،حضرت را به سوي مسجد مي کشانند.... و بيعت دوم بيعتي اکراهي،نه اينکه حضرت بخواهد،بلکه ناچار است.[336] و اين شبهه دليلي بر اثبات حاکميت ابوبکر و نفي حديث غدير نيست.

 

 

 

 

 

 

19. بي اعتنايي امير المومنين7 به خلافت

شبهه:

برخي با استناد به اين سخنان امير بيان7 در  نهج البلاغه  که حکومت را بي ارزشتر از آب بيني بز[337]،  استخوان خوک در دست جذامي[338] و برگ جويده اي که در دهان ملخي باشد[339] ميگويند : حضرت علي7 خودش را نه تنها خليفه مسلمانان نميدانست، بلکه به حاکم بودنش نيز بي اعتنا بود،پس حديث غدير هيچ ربطي به حاکميت و خلافتش ندارد

جواب:

موضع سخن علي بن ابي طالب7 چيز ديگري غير از آن است که شبهه افکنان اراده مي کنند.  امام علي7 خطابه ها، انتقادها و مبارزات بي وقفه اي دارد تا حکومت را قبضه کند،[340]

که نکات ذيل چنين مطلبي را اثبات مي کند:

الف: تحصن در خانه زهراء

ما در اين مقام درصدد شرح جزئيات جريان فوق نيستيم ولي شيعه و سني نوشته اند که خانه علي و زهرا3 محل تجمع معترضان به خلافت و حاکميت ابوبکر بود که بزرگان اصحاب چون سلمان و حتي زبير که بعداً از حضرت علي7 جدا شد در اين تحصن شرکت داشتند.[341]

ب: استنکاف از بيعت

حضرت علي7 بعد از سقيفه تا شش ماه از بيعت با ابوبکر استنکاف نمود  و بدين سان عدم مشروعيت اصل خلافت خليفه اول را نشان داد.

ج:فعاليت محرمانه و علني و مبارزه مسلحانه

فعاليت حضرت7 براي حکومت صرفا به جنس عدم و سلبي منحصر نشده بود بلکه به صلاح ديد خود اقدامات ايجابي نيز دست مي زد. نمونه بارز آن درخواست ياري و مساعدت از صحابه نامي پيامبر(حاضران در جنگ بدر و ديگر سابقه داران) بود. اما افسوس به جز 4 يا 5 نفر با اين بهانه که کار گذشته است، رو از حضرت برتافتند.  حضرت7 در سخني علت اين رفتار خودش را طلب حقش مي دانست و مي فرمود:

            همانا من حقم را طلب نمودم و شما بين من و حقم فاصله انداختيد[342]

اما افسوس که اين حرکتها و فعاليتهاي حضرت با پاسخ منفي و انفعالي صحابه روبه رو شد،مطابق گزارش سلمان تنها 44 نفر پاسخ مثبت دادند، امام7 بدانها دستور داد با سرهاي تراشيده و سلاح براي بيعت تا مرز شهادت صبح هنگام در منطقه خاصي حاضر گردند،لکن صبح دم تنها چهار نفر به قول خود وفا نمودند که عبارتند از: سلمان،ابوذر،مقداد و زبير.[343]

اما با اينکه حضرت علي7 با چنين فعاليتها و تلاشها که تاحدي مي توان گفت در صدد براندازي حکومت از نوع مشروع برعليه حکومت وقت بر آمده بود :اما خود مي فرمايد: درون مقام سم است. مقام براي اجراي حدود و اداي حقوق است و ديگر هيچ. اگر کسي خود را به پست بفروشد، خود را به آب بيني بزي فروخته است. حکومت «هدف » نيست، «وسيله » است;

بنابراين ديدگاه، حکومت از آن رو که از ديد دنياپرستان رياست، آقايي و مسند و منصب است، ارزشي ندارد . ارزش حکومت از ديدگاه مولا به آن است که پلي براي خدمت به خداوند و بندگانش باشد، فرمود: «والله لهي احب الي من امرتکم هذه الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا;[344] به خدا سوگند همين کفش بي ارزش برايم از حکومت بر شما محبوب تر است، مگر آن که حقي را به پا دارم يا باطلي را دفع نمايم .» يا در سخني ديگر فرمود : « اللهم إنك تعلم أني لم أرد الإمرة، ولا علو الملك والرياسة، وإنما أردت القيام بحدودك، والأداء لشرعك، ووضع الأمور في مواضعها، وتوفير الحقوق على أهلها، والمضي على منهاج نبيك، وإرشاد الضال إلى أنوار هدايتك؛[345]

ولکن فلسفه پذيرش حکومت را به عنوان «امانت » ، «وظيفه » و «تکليف » چنين بيان مي کند که اگر من با اين اشتياق فراوان مردم، مسئوليت امامت را به دست نمي گرفتم، نااهلان زمام دار امور مي شدند و عرصه بر خوبان تنگ گرفته و ناصالحان را بر گرده مردم سوار مي کردند . «. . . ولَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ أَمْرَ هَذِهِ الأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وفُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّه دُوَلًا، وعِبَادَهُ خَوَلًا، والصَّالِحِينَ حَرْباً، والْفَاسِقِينَ حِزْبا. . [346]؛. ولي از اين اندوهناکم که سرپرستي حکومت اين امت به دست اين فرومايه گان و نابه کاران افتد، پس بيت المال را به غارت برند، بندگان خدا را به اسارت گيرند، با صالحان بستيزند و فاسقان را همکار خويش سازند . . .».

گرچه با اين توضيحات پاسخ شبهه مشخص گرديد،اما براي وجه جمع سخنان حضرت علي7 درباره خلافت و حکومتش که جايي آنرا حق خود و جايي آنرا به بيعت مردم وا ميگذارد سخن دو نفر از علماي شيعه بيان مي گردد.

علامه جوادي آملي مي نويسد :

....در صورتي كه انبياي الهي بتوانند به تنهايي چنين وظيفه‏اي[تشکيل حکومت]  را به انجام برسانند و مردم نقش اساسي در اين امر نداشته باشند، چنين سخني درست است؛ امّا حكومت ديني، حكومت امام و امت است و نخستين شرط تحقق آن، حضور مردم و نقش آفريني آنان است، رهبري و حاكميت انبيا(عليهم‌السلام) در رأس نظام ديني، نه تنها حسّ مسئوليت مردم را تضعيف نمي‏كند، بلكه موجب تقويت آن نيز مي‏گردد. آياتي  از قرآن كريم، مانندِ (فاستَقِم كَما اُمِرتَ ومَن تابَ مَعَك)و (مُحَمَّد رَسولُ اللهِ والَّذينَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَي الكُفّارِ رُحَماءُ بَينَهُم)، به خوبي نشان‏گر نقش مردم در كنار رهبر و وظيفه آنان در اجراي دين الهي است... [347].

استاد قراملکي چنين توضيح ميدهند :

باري اينجا نکته ظريف بين مشروعيت الهي و سياسي وجود دارد که نبايد بين آن دو خلط کرد.به اين معنا که امامت و حکومت امامان منصوص از طريق وحي تعيين شده  و مصدر مشروعيت آنها نيز مصدر آسماني و ديني خواهد بود و مردم نيز به پيروي آنان در تمام عرصه ها مکلف هستند،(مشروعيت الهي).لکن منصوبان حکومت الهي براي اعمال حاکميت ديني خودشان نبايد از راهکار زور ،اکراه و تحميل حکومت خود بر مردم وارد صحنه شوند،بلکه راهکار عملياتي نمودن حق مشروع و ديني خود انتخاب و رضايت مردمي است که مي توان از آن به «مشروعيت مردمي و زميني»اشاره کرد.به عبارت ديگر در حکومت امامان دو نوع مشروعيت وجود دارد: مشروعيت آسماني و الهي دومي مشروعيت مردمي و زميني است. از اينجا روشن مي شود حکومت حضرت علي يگانه حکومتي بود که واجد دو عنصر مشروعيت نصب آسماني و انتخاب مردمي بوده است و لذا حضرت در عرصه هاي مختلف به تناسب مخاطب هم به نصوص ديني مانند حديث غدير و هم به بيعت استناد مي کرد و استناد به يکي نافي ديگري نيست.[348]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

20.نظريه انتصاب بعد از علي 7:

همانگونه که قبلاً بيان شد ديدگاه شيعه در باب امامت نظريه انتصاب است نه انتخاب .حال برخي اينگونه سوال مي کنند که:

اگر حديث غدير دلالت بر انتصاب علي بن ابي طالب7 از جانب خداوند بر بندگان مي کند، و شما شيعيان ادعا مي کنيد امامت فرزندان علي بن ابي طالب7 هم به خاطر نصب از طرف امام قبلي مي باشد .چرا علي بن ابي طالب7 اشاره اي به امامت وانتصاب فرزندش حسن بن علي7 نکرده است.؟

پاسخ سوال از قول پيامبر9:

نيازي به نصب امام حسن7 از طرف علي بن ابي طالب7 نيست زيرا پيامبر9 در حديثي اشاره به امامت حضرت حسن7 داشته اند :

قال رسول الله: الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ابْنَايَ هَذَانِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا[349]؛ حسن وحسين امام هستند چه نشسته باشند و چه ايستاده باشند  

پاسخ سوال از محدثين و علماي شيعه :

سليم بن قيس هلالي:

سليم مى‏گويد: در وصيّت امير المؤمنين7 هنگامى كه به پسرش امام حسن7 وصيّت مى‏فرمود حاضر بودم. حضرت بر وصيّتش امام حسين7 و محمّد و همه فرزندانش و اهل بيت و رؤساى شيعيانش را شاهد گرفت. سپس امير المؤمنين7 كتابها و اسلحه را به امام حسن7 سپرد و فرمود: پسرم، پيامبر9 به من دستور داده به تو وصيّت كنم و كتابها و اسلحه‏ام را به تو بسپارم ....[350]

 

کليني(م 329 ه):

....اَوْصَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى الْحَسَنِ وَ أَشْهَدَ عَلَى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ ع وَ مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ وَ رُؤَسَاءَ شِيعَتِهِ وَ أَهْلَ بَيْتِه..‏ثُمَ‏ أَقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَنْتَ وَلِيُّ الْأَمْرِ وَ وَلِيُّ الدَّمِ فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَكَ وَ إِنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةٌ مَكَانَ ضَرْبَةٍ وَ لَا تَأْثَمْ.[351]

حضرت علي7 به امام حسن7 وصيت نمود... و فرمود: تو ولي امر و ولي خون من هستي.

قطب الدين راوندي[352]و  شيخ حر عاملي[353] از ديگر محدثان شيعه هستند که اشاره بدين مطلب نموده اند.

 پاسخ سوال از محدثين و علماي سني :

ابن عبد ربه آندلسي(م328 ه):

.....قال: حدثني غير واحد ممن أدركت من المشايخ أن عليّ بن أبي طالب أصار الأمر إلى الحسن....[354]

بسياري از مشايخ گفته اند که علي7 امر خلافت را به پسرش حسن سپرده است.

ابو الفرج اصفهاني (م 356ه)،[355] ابن ابي الحديد[356]، موفق بن احمد خوارزمي (م 568 ق)[357]، و ابن کثير (م 774 ه)[358] از ديگر عالمان مکتب سقيفه هستند که به اين قضيه اعتراف نموده اند.

21.نماز ابابکر

از جمله شبهاتي که ناظر به نتيجه حديث غدير است ،شبهه نماز خواندن ابابکر به جاي پيامبر9 است.

تقرير شبهه:

شبهه افکنان مي گويند گرچه شيعه ادعا دارد که حديث غدير ظهور در ولايت و امامت حضرت علي7 دارد اما نماز خواندن  ابابکر  به جاي پيامبر9دليل قوي تري است بر اينکه ابابکر جانشين ايشان بوده است نه حضرت علي7. مالک در کتابش در اين رابطه چنين حديث نقل نموده است :

رسول خدا 9 در حال بيمارى از منزل خارج و وارد مسجد شد ديدابوبكر ايستاده و مردم به او اقتدا كرده اند. وقتى ابوبكر متوجّه شد عقب رفت. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله به او اشاره كرد كه همان جا بمان؛ سپس رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كنار ابوبكر نشست. ابوبكر نمازش را با اقتدا به پيامبر خواند، در حالى كه مردم به ابوبكر اقتدا كرده بودند.مالك از هِشام بن عُرْوَه نقل مى‌كند كه عروه گويد.[359]

جواب شبهه:

1- اشکال سندي

اين روايت و چند روايت مشابه اين حديث از نظر سند مشکل دارند که براي بررسي سندي اين روايات به آدرس ذيل مراجعه کنيد[360]

2- عايشه پايگذار اصلي اين روايت است چون در اين قضيه نقش دارد

اهل تحقيق ميدانند عايشه دل خوشي از اهل بيت رسول الله به خصوص حضرت علي7 نداشت.

عيني مي نويسد:

ولكن عائشة لا تطيب نفسا له بخير؛

چون عايشه از علي دل خوشي نداشت.[361]

و به همين دليل دست به درست کردن فضايلي براي نزديکانش زده است. ابن ابي الحديد نيز از استادش سخني را نقل نموده است که بر اين مطلب دلالت دارد،وي مي نويسد:

از استادم سؤال كردم: آيا نظر شما اين است كه عايشه پدرش را براي نماز به مسجد فرستاده و رسول خدا 9 چنين دستوري نداده است؟ استاد پاسخ داد: خير من چنين چيزي نمي‌گويم بلكه [حضرت] علي [7‌] چنين سخني مي‌گويد. و او براي خود تكليفي و من هم براي خود تكليفي دارم، چرا كه او در آنجا حاضر بوده و من حضور نداشته‌ام.[362]

3.عدم ارتباط امامت جماعت و خلافت امت

ابن تيميه در اين زمينه مي گويد:

جايگزيني هر شخص به جاي شخص ديگر در زمان حيات او نوعي نيابت محسوب مي‌گردد، كه هر ولي امري ناگزير از آن مي‌باشد. امّا اين گونه نيست كه هر كس در زمان حيات شخصي چنين صلاحيتي داشت، بعد از وفات او هم اين صلاحيت را دارا باشد. همان‌گونه كه پيامبر[9] وسلّم در زمان حيات خود تعداد زيادي از صحابه را براي امامت جماعت برگزيد و حال آن كه عدّه‌اي از آنها صلاحيّت خلافت بعد از او را نداشتند.[363]

اشخاصي چون :سالم مولي حذيفه[364] و ابن ام مکتوم نابينا[365] و... نيز قبل از ابابکر به نماز به جاي پيامبر9 ايستاده اند که اگر به خاطر اين ويژگي بايد خليفه شوند چون بر ابابکر مقدم هستند آنها لايق خلافت هستند.

4. نماز پشت سر فاسق و مومن درسته!!!!

از گروه فتاواي علماي وهابيت در باره نماز خواندن پشت سر امام جماعتي كه ريش خود را مي‌تراشد سؤال شده آنها در جواب گفته اند، نماز خواندن پشت سر امام هر فاسق و فاجري از نظر مذهب اهل سنت جايز است. متن سؤال و جواب اين است:

ومذهب أهل السنة والجماعة الصلاة خلف كل بر وفاجر[366]؛ مذهب اهل سنت و جماعت اين است كه نماز خواندن پشت سر هر انسان خوب و فاجري به دليل به دست آوردن الفت و دوري از اختلاف جايز است.

5.چند سوال از اهل سنت

مطالبي که در اين روايات آمده است بسيار تامل بر انگيز و جاي اشکالات فراواني دارد که به آن اشاره مي کنيم:

1- اگر پيامبر9 به ابوبکر دستور داده بود که با مردم نمازبخواند، پس چرا با زحمتي که قادر به راه رفتن نبود، و با تکيه بر دو مرد به مسجد مي‌رود و به نماز مشغول مي‌شود؟

2- آيا حضور پيامبر9 در مسجد براي تاييد ابوبکربوده است؟ اگر چنين است، پس چرا او را کنار مي‌زند و پيراهن او را مي‌کشد و خود جاي او مي‌ايستد و نمازمي‌خواند؟

3- اگر ابوبکر به پيامبر9 اقتدا نموده است، چنانچه روايت مي‌گويد، پس امامت او معنا ندارد. بنابراين، آيا ممکن است شخصي در زمان واحد و در يک نماز، هم امام باشد و هم ماموم؟

4- اين نمازي که ابوبکر به جاي پيامبر 9خوانده، کدام نمازبوده است؟ (صبح، ظهر، عشاء) و در کجا اين امامت انجام شده است؟ و چرا محدثان اهل سنّت در کتاب هاي خود اين قضيه را متناقض نقل کرده‌اند؟

5- اگر اين نماز دليل بر اولويت ابوبکر در خلافت است، پس چرا مهاجرين و انصار و حتي خود ابوبکر در سقيفه به آن استناد نکرده‌اند؟

6- اگر نماز ابوبکر به جاي پيامبر9 موجب استحقاق او براي خلافت شده است؛ پس چرا «عبدالرحمن بن عوف» سزاوار خلافت نباشد؟ مگر نه اين است که محدثان اهل سنت در مورد «عبدالرحمن بن عوف» از قول پيامبر اکرم 9 روايات زيادي نقل کرده‌اند که آن حضرت در حقّش فرمود: «صلّي خلفه[367]؛ پشت سرش نمازبخوانيد».

7- بر فرض ثبوت اين موضوع، چطور پيامبر9 در بستر بيماري وقتي که امر مي‌کند ابوبکر به جاي او در مسجد امامت کند هذيان نمي‌گويد! اما وقتي که امر مي‌کند قلم و کاغذي بياوريد تا بنويسم چيزي را که بعد از من به ضلالت و گمراهي نيفتيد، به قول عمر آن حضرت هذيان مي‌گويد؟!.

8- در زماني که پيامبر اکرم9 در بستر بيماري بودند، امر کردند که اصحاب در لشکر اسامه شرکت کنند و فرمود: «جًهًّزوا علي جيش اسامة لعن الله من تخلف عنه[368] ؛ خدا لعنت کند کسي را که دنبال لشگر اسامه نرود».

و به نظر مورخان، اسامة تا زمان رحلت پيامبر اکرم9  از جنگ بر نگشته بود، اينک با توجه به اين حقيقت آيا ابوبکر در لشکر اسامة شرکت کرد يا خير؟ اگر شرکت نکرده است پس تخلف از امر پيامبر اکرم9 نموده است. و اگر شرکت کرده است بنا به نقل اکثر مورخان، در اين صورت در مدينه نبوده تا توانسته باشد به جاي پيامبر نمازخوانده باشد.

 

 

نتيجه:

پس: الف) با وجود چنين تناقضي چه طور ابوبکر به جاي پيامبر اکرم9  نمازخوانده است؟

ب)  با وجود اين همه اشکال نمي توان صحت و دلالت چنين رواياتي را پذيرفت و اين روايات را مي توان از جمله روايات جعلي دانست.

 

حکيم شفايي اصفهاني شعر زيبايي دارد که به جا است در اين مقام ذکر کنيم:

هزار شاهد صادق به مجمع اسلام                  به دعوي انا صديق الاکبر آورده

وصي،کسي است که تجهيز مصطفي کرده      نه آنکه ميل به محراب و منبر آورده

چگونه نور کسي را به گل توان اندود              که آفتاب فرو رفته را برآورده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرسش و پژوهش :

1.به چه دليل حديث غدير دلالت بر امامت حضرت علي7 دارد.

2.اشکال حسن مثني بر حديث غدير را بيان کنيد.

3.آيا مراد از کلمه«اليوم» در آيه 3 سوره مائده روز غدير است به چه دليل.

4.تعداد حاضران در واقعه غدير خم چند نفر بوده است.

5.راويان حديث غدير چه کساني بودند به سه نفر اشاره نماييد.

منابعي براي مطالعه بيشتر:

علامه تهراني،امام شناسي، مجلدات 7،8،9.

حسين عصيري،پاسخ به شبهات غدير، مجلدات 1تا 3.

سيد شفيع هاشمي،بررسي حضرت علي با خلفاء.

آيت الله محمد حسن مظفر;،دلائل الصدق،جلد 5 .

سيد هاشم بحراني،كشف المهم في طريق خبر غدير خم‏.

‏علي اصغر رضواني، غدير شناسي و پاسخ به شبهات.

دكتر سيد محمد بني هاشمي، پيمان غدير بيعت با مهدي.

دکتر عدنان درخشان، 23 روز با غدير.

جمعى از نويسندگان‏، امامت پژوهى( بررسى ديدگاههاى اماميه، معتزله واشاعره).

شيخ مفيد، رسالة في معنى المولى‏.

           

 

 

درس چهارم :پيامدها

 

حافظ رجب برسي (متوفاي 831 ق ) مي نويسد :

 

حبيب حبيب اللّه بل سرّ سرّه             و عين الورى بل للخلائق روح‏

[علي عليه السلام] دوست ،دوست خدا است (=مراد از حبيب الله رسول اکرم هستند)

له النص في يوم الغدير و مدحه             من اللّه في الذكر المبين صريح‏

روز غدير دليلي واضح و آشکاري از جانب خداوند بر مدح علي بن ابي طالب7 است؛

إمام إذا ما المرء جاء بحبّه             فميزانه يوم المعاد رجيح‏

امامي است که انسان به سبب محبتش در قيامت ميزان اعمالش سنگين است.

 

 

خلاصه درس:

در اين درس با پيامدهاي پذيرش غدير چون (تحقق هدف خلقت، حفظ ميراث انبياء، ولايت فقيه تداوم امامت و...) و اثرات عدم پذيرش غدير چون: ( قرائت سني گرايانه از حديث غدير، پذيرش امامت سوسمار، تبديل نظام اسلامي به نظام سلطنتي و پادشاهي و...) آشنا خواهيم شد.

ثمرات پذيرش غدير .

در اين حوزه، پيامدهاي پيش برنده و مثبت ماجراي غدير مورد بررسي قرار ميگيرد. براي آثار سازنده پذيرش غدير مي توان تقسيم بندي هاي مختلفي ذکر نمود: مثلاً: تأثرات اين واقعه در ابعاد فردي، اجتماعي و خانوادگي .يا تأثيرات اين واقعه در بينشها و گرايشها( رفتارها) مسلمانان .ليکن به جهت اختصار اين پيامدها را خيلي چکيده در محورهاي زير ميتوان مورد تحليل قرار داد.

1_ اکمال دين.

به نصب و تعيين امامت دين کامل گشت و اگر غدير نبود، يک پايه از دو پايه دين ناقص مي ماند.

2ـ اتمام نعمت.

بي شک امام بزرگترين نعمت الهي بر بندگان است. که اين نعمت ها در غدير، با نصب علي7 تمام شد و راه عذر بر همگان بسته شد.

3ـ اتمام حجت.

بشر براي هدايت به راهنما نيازمند است. در همه زمان ها خليفه بوده و اگر غدير نبود، اتمام حجت الهي بر بندگان انجام نگرفته بود و بندگان جاي اعتراض داشتند.

4ـ حفظ ميراث و آثار انبيا.

غدير موجب شد که اين ميراث باقي بماند و به دست نا اهلان نيفتد، تا سرانجام به دست آخرين ميراث دار پاکان برسد و ميراث دار آخرين، فرجام گيتي را به خوشي ورق زند.

5ـ معرفي الگوي کامل براي زندگي.

بشر براي تکامل و ترقي به الگو نيازمند است، بي الگو، توان رفتن راه کمال در او نيست. در غدير اين الگوي بي نظير، از طرف خدا براي بشر تعيين گرديد.

6ـ شيعيان و عرفان علوي

دوران معاصر را قَرن فرقه ها دانسته اند، که بسياري از فرقه ها با اسم هاي مختلف در کشور ما فعال اند، و اکثر اين فرقه ها با نام عرفان و معنويت به حذب مخاطبان خود اقدام مي کنند، به جا است تا غديريان براي تشخيص دوست از دشمن، و ايمن سازي خود و خانواده با شاخصه هاي عرفاني آن امام العارفين7 آشنا شوند.

الف) ولايت مداري:

از نظر شيعيان، «ولايت» اصل مهم در عرفان عملي است و قرب الي الله توسط تولّي به ولايت اولياء دين صورت مي پذيرد. تولّي به معني خودسپاري است و سالک در اثر ارتباط با ولي و کثرت تقاضا از او به عبوديت نزديک مي شود؛ خصوصيات اين  ولي قرب، از ديدگاه ولي الله الاعظم امام العارفين و المتقين7 عبارت است از:

1. ولي خدا قطب عالم امکان است.

حضرت مي فرمايد: «أَنّ مَحَلِّي مِنها مَحَلُّ القُطبِ مِنَ الرَّحَا[369]؛ جايگاه من نسبت به حکومت چون محور آسياب است به آسياب».

2. انسان کامل جامع تمام علوم است:

 حضرت علي7 مي فرمايد: « يا کميل... ها إنَّ هَاهُنَا لَعِلماً جَمَّاً لَوأصَبْتُ لَهُ حَمَلَةً[370]؛ اي کميل... اينجا علم فراواني است (اشاره به سينة مبارکش کرد) اگر کسي براي فراگيري آن مي يافتم».

3. او خليفة الله است.

 امام علي7 مي فرمايد: «أولئک خُلَفاءُاللهِ فِي أرضِهِ وَالدُّعاةُ إلي دِينِهِ[371]؛ آنان (اهل بيت) جانشينان خدا بر روي زمين و دعوت کنندگان به سوي دين خدايند».

4. حجّت خداوند بر بندگان است.

چنان که حضرت مي فرمايد: «بلي لا تَخلُوا الأرضُ مِن قائِمٍ للهِ بِحُجَّةٍ إمّا ظاهِراً مَشهُوراً و إمّا خائِفاً مَغمُوراً[372]؛ آري زمين هيچ گاه از حجت الهي خالي نيست يا آشکار و مشهور است يا بيمناک و پنهان است».

5. کمال عالم وجود است.

حضرت مي فرمايد: «فإنّا صَنايعُ رَبَّنا وَالناسُ بَعد صَنائعُ لَنا[373]؛ همانا ما دست پرورده و ساخته پروردگار خويشيم، و مردم تربيت شدگان و پرورده هاي مايند».

ب) نهايت بندگي و اخلاص

برخي از عارف نمايان بعد از مدتي مي گويند ديگر نيازي به عبادت کردن نيست و نيازي به شريعت نداريم ، درحاليکه علي بن ابي طالب7 تا آخرين لحضات عمر شريفش دست از عبادت خالصانه بر نداشت . ابن ابي الحديد مي نويسد: «علي عابدترين مردم بود و از همة مردم بيشتر نماز و روزه به جا مي آورد و ديگران از او نماز و نافله و ادعيه مي آموختند[374]».

ج) زهد و آخرت گرايي در کنار تلاش اقتصادي

علي7 همانند برخي عارف نمايان نيست، که به دليل زهد و رهبانيت از اجتماع فاصله گرفته اند. او علاوه بر عبادت و نماز و ذکر، و تمايل نداشتن به دنياگرايي، در مزارع و کشتزارهاي بسياري به آباداني زمين، حفر چاه، کاشتن درخت و... پرداخت و با وجود ثروت فراوان، نه تنها هيچ تعلّقي به آن نداشت بلکه همه را در راه خداوند انفاق نمود.[375] «أيها النّاسُ، أنظُرُوا إلي الدُّنيا نَظَرَ الزّاهدِينَ فِيها[376]؛ اي مردم به دنيا چونان زاهدان روي گردان از آن، بنگريد».

و در جايي ديگر فرموده است: «يا بُنَي إنّي أخَافُ عَلَيک الفَقْرَ فَاسَتَعِذْ باللهِ مِنه[377]؛ فرزندم من از خطر فقر بر تو مي ترسم؛ پس از آن به خدا پناه ببر».

د) بها دادن به عقل و عزت نفس

سعدي در گلستان مي گويد: «تلميذ بي ارادت، عاشق بي زر است و رونده بي معرفت، مرغ بي پر.[378]» بها دادن به عقل و عزت نفس دو درّ گرانبها از وجود انسان هستند که برخي از صوفيه و عارف نمايان به دليل جمودانديشي با آن مخالف ورزيده و به خطا رفته اند. شهيد مطهري(ره) در اين باره کلامي زيبا دارد. ايشان مي گويد:

«علي7 هرگز عقل را تحقير نمي کند[379]».

در روش علي7 عزت نفس و کرامت انساني راه رسيدن به کمال است و تخلّف از آن انسان را به ورطه نابودي مي کشاند: «أکرِمْ نَفْسَک عن کلَّ دَنية و إنْ ساقَتْک إلي الرَغائِبِ فإنَّک لن تعتاضَ بِما تَبْذُلُ مِن نَفْسِک عِوَضاً[380]؛ نفس خويش را از هر پستي، برتر و بالاتر بدار؛ هر چند تو را به مقصد برساند؛ زيرا تو هرگز نمي تواني در عوض آن چه از آبرو و شخصيت خود که در اين راه مي دهي، بهايي به دست آوري».

نتيجه:

 پس اگر کسي ادعاي معنويت و عرفان داشت اما اين ضوابط در وي و عرفانش وجود نداشت، بدانيم يا از دشمنان غدير است يا ناخواسته در دام دشمنان افتاده است.

 

 

 

 

 

7_ .ولايت فقيه تداوم امامت

همان‏گونه كه كافران در انتظار مرگ پيامبر بودند تا بساط دين برچيده شود، و كوثر و غدير آنان را ناكام كرد، دشمنان ولايت و امامت علي7 نيز توطئه حادثه نوزدهم ماه مبارك رمضان را پديد آوردند تا با رحلت علي بن ابي‏طالب7 مشكل خود را حل كنند. آن‏ها نمي‏دانستند كه در پي غروب هر ستاره در سپهر ولايت، اختر فروزان و تابناك ديگري طلوع مي‏كند ومي‏درخشد. امام باقر7 مي‏فرمايد: ما همانند ستارگان آسمان هستيم. هرگاه ستاره‏اي ناپديد شود، ستاره‏اي ديگر طلوع مي‏كند؛ «إنّما نحن كنجوم السماء كلّما غاب نجم طلع نجم آخر[381]». چنين نيست كه ستاره‏هاي فروزان همه غروب كنند. اگر در كرانه غربِ مرگ امامي رحلت كند، در كرانه شرقِ حيات امامي ديگر متولد مي‏شود.

در عصر غيبت كبرا نيز دشمن نمي‏تواند از غيبت سود جسته، بگويد با غيبت امام زمان7«نتربّص به ريب الغيبة»، زيرا در عصر غيبت نيز رهبري و زمامداري ولي فقيه حافظ و نگهبان مرزهاي دين و نظام اسلامي است.

فقيه داراي شخصيتي حقيقي است كه از آن جهت بر ديگران امتيازي ندارد، بلكه با آنان يكسان است. امّا شخصيتي حقوقي نيز دارد و آن فقاهت، عدالت، مديريت، شجاعت و شهامت است. او از اين جهت يك شخص مانند ديگران نيست، بلكه ولي اللّه است. شخصيّت حقوقي ولي اللّه مزاياي فراواني دارد كه بر اثر آن، شخصيّت‏هاي حقيقي بايد از آن پيروي كنند. براي مثال اگر او چون يك مرجع تقليد است، فتوا به وجوب يا حرمت چيزي داد، عمل به آن واجب بر همه واجب است، و اگر حكم ولايي، مانند حكم به قطع رابطه ايران و اسرائيل داد، عمل به اين حكم ولايي واجب است، حتي بر خودش و نقض آن حرام است، حتي بر خودش،

پس ولايت فقيه در بخش فتواي فقهي و در بخش داوري و قضا و نيز در اداره نظام اسلامي همان «ولايت فقاهت و عدالت» است. بر اين اساس، وقتي ميرزاي شيرازي(قدس‌سرّه) فرمود: «اليوم استعمال تنباكو حرام است[382]»، آن حكم ولايي بر همگان واجب بود، حتي بر خودش و نقض آن حكم حرام بود، حتي بر خودش.

ولايت علي بن ابي طالب7 نيز چنين است. علي7 از آن جهت كه حكم فقهي يا قضايي صادر مي‏كرد، ولي اللّه بود، امّا از آن جهت كه بايد فتوا و حكم قضايي را اطاعت كند، علي7 بود.

ولايت فقيه وكالت نيست؛ چون كسي قيّم و صاحب اختيارِ دين نيست تا فقيه را وكيل كند. وجوه شرعيه در اختيار مردم نيست تا براي خود وكيل برگزينند. توكيل در جايي است كه انسان در قلمرو اختيارات خود به كسي وكالت بدهد و چون كسي صاحب اختيار دين نيست، حقّ توكيل هم ندارد. آنچه در اصل براي پيامبر بود، به نيابت به شخصيت حقوقي ولي فقيه، يعني به فقاهت و عدالت داده مي‏شود.

آنچه دشمن را نا اميد و دوست را خوشحال مي‏كند، ولايت رهبر است؛ جامعه بي‏رهبر مانند بوسني و هرزگوين مي‏شود. دشمني كه بر بوسني در قلب اروپا رحم نكرد، هرگز به ايران اسلامي نيز ترحّمي نخواهد داشت و در اين ميان، اين تفاوت نيز وجود دارد كه آن‏ها كشورهاي امن مجاوري داشتند كه توانستند به آن‏جا بگريزند، ولي ايران اسلامي متأسفانه از هر سو در احاطه دشمنان خون آشام است (عراق، تركيه، افغانستان و...).

چنين نيست كه دشمن رخت بر بسته باشد. دو آيه در قرآن كريم همواره صداي زنگ خطر را به گوش ما مي‏رساند: (وإن عدتم عُدنا[383]) و (وإن تعودوا نَعُد[384]). پيام اين دو آيه اين است كه اگر شما برگشتيد، ما نيز باز مي‏گرديم و اگر شما در مسير بوديد، ما نيز فيض خود را ادامه مي‏دهيم.

مستحب است در روز عيد غدير مؤمنان در بر خوردها بگويند: «الحمدللّه الذي جعلنا من المتمسّكين بولاية أميرالمؤمنين والأئمة:.[385] » ؛ زيرا مهم‏ترين مسأله، رهبري است. يافتن و داشتن رهبر واجد شرايط و توانمند نيز كار آساني نيست. قدرت مديريّت و رهبري تنها با تحصيل علم به دست نمي‏آيد، گرچه تحصيل علم از شرايط آن است.

مشكل كشورهايي مانند افغانستان، لبنان و عراق سلاح و استقامت نبود، بلكه نداشتن رهبر بود. مهم‏ترين مشكل آنان مشكل رهبري بود. تشكل جامعه بدون رهبري زاهد و لايق كه در حقيقت كوثر است، ميسّر نيست. ممكن است خداي ناكرده در آينده نزديك يا دور ايران اسلامي نيز بر اثر غفلت ما و بيداري دشمن به همين مشكل دچار شود. احيا و زنده نگهداشتن غدير به اين است كه ما قدر نظام اسلامي را بدانيم و با جان و مال خود از آن پاسداري كنيم و در سايه ولايت و زعامت امام‏گونه مقام معظم رهبري به سوي نظام كامل و تمام عيار اسلامي حركت كنيم و در اين مسير الهي با هر انحرافي با صلابت مبارزه كنيم.

دين در نزد خدا همان اسلام است؛ (إنّ الدين عند اللّه الإسلام[386]). اسلام دين همه پيامبران الهي بود و در شرايع مختلف پيامبران الهي به مظاهر گوناگون در آمده‏اند، ولي اسلام كامل و تام آن است كه داراي ولايت باشد. اسلام بي‏ولايت و قرآن بدون عترت مورد طمع بيگانگان است، زيرا بيگانگان مي‏توانند با آن بازي كنند، امّا اگر دين متولّي و متدينان والي داشته باشند، بيگانگان نااميد هستند.[387]

 

 

 

 

 

ثمرات عدم پذيرش غدير.

پيامدهاي منفي غدير همان عواقب سوئي است که با کنار زدن صاحب اصلي آن، بر بشريت تحميل شد و زندگي و تاريخ بشر را تحت تأثير آثار سوء خود قرار داد. اين پيامدها به دو قسم کلي يعني : درون مذهبي(= شيعي) و برون مذهبي( =غيرشيعي) قابل تقسيم است که به هريک اشاره مي شود.

درون مذهبي:

1. غدير و شيعيان دگر انديش

اهل سنت معتقدند امامت انتخابي است در اين بين برخي از شيعيان هم در قرائتي سني گرايانه معناي بلند امامت را به انتخاب معنا مي کنند . اشخاصي چون حيدر علي قلمداران ، سيد اسد الله خرقاني و در دوران معاصر سيد مصطفي طبابايي اين گونه اند.[388]  و در نتيجه در تبيين اين منصب الهي گاهي آنرا  به معناي حکومت ظاهري معنا مي کنند [389] يا شورا و بيعت را تنها راه انعقاد امامت و ولايت مي دانند[390]. همچنين اين گروه شورا و بيعت را منشا مشروعيت امامت و ولايت مي دانند[391] .و در نتيجه طبق نظر اين گروه بيعت به راي اعتماد و حق انتخاب تبديل مي گردد، و در کنار نص،در ايجاد و شکل گيري حق حکومت علوي نقش مي آفريند؛در نتيجه مفهوم نص غدير هم تغيير کرده، و به «تاييد الهي بر حق اولويت امير المومنين7 جهت تصدي حکومت»تبديل مي شود!

در نتيجه: امامت از انتصابي بودن خارج شده و به نوعي اکتسابي مي گردد و حضرت امير7 نيز شايسته ترين فردي تبديل مي شوند که خداي متعال لياقت ايشان را به طور رسمي  تاييد فرموده است. [392]

برون مذهبي

2. پذيرش دوازده خليفه:

شيعه و سني از پيامبر9 حديث دوازده خليفه را نقل کرده، و آن را صحيح مي دانند .

پيامبر9 در حديثي فرمودند:

« ... الْأَئِمَّةُ بَعْدِي اثْنَا عَشَرَ أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ فَهُمْ خُلَفَائِي وَ أَوْصِيَائِي وَ أَوْلِيَائِي وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى أُمَّتِي بَعْدِي الْمُقِرُّ بِهِمْ مُؤْمِنٌ وَ الْمُنْكِرُ لَهُمْ كَافِرٌ.[393]»

حال سؤال اين است مراد از دوازده خليفه چه کساني هستند. اهل سنت به خاطر نپذيرفتن  حديث غدير در تعيين مصداق دوازده خليفه به سختي افتاده اند.

ابن جوزي مي نويسد:

«هذا الحديث قد أطلت البحث عنه ، وطلبته مظانه ، وسألت عنه ، فما رأيت أحدا وقع على المقصود به؛[394] در باره اين حديث سخن فراوان گفته اند و من کسي را نيافتم که مقصود از اين حديث را به خوبي بيان کرده باشد.»

ابن حجر هم مي نويسد:

«...قال ابن بطال عن المهلب لم ألق أحدا يقطع في هذا الحديث يعني بشيء معين ..؛[395] کسي که به تحليل معيني از اين حديث رسيده باشد نيافتم»

در حاليکه اگر حديث غدير را با همان معنايي که مورد نظر خدا و رسول الله بود مي پذيرفتند به چنين سختي گرفتار نمي شدند.

3. پذيرش امامت سوسمار:

جمعى از طائفه قريش به دور هم گرد آمدند و از قضيّه و داستان وقعه غدير تأسّف مى‏خوردند، در اين حال سوسمارى (ضبّ) از نزد آنها عبور كرد، بعضى از آنها به ديگرى گفت: اى كاش محمّد9 اين سوسمار را امير و رئيس ما كرده بود و على7 را امير نكرده بود.

ابوذرّ غفارى سخن او را شنيد و آنرا براى رسول خدا حكايت كرد. رسول خدا9 دنبال آن جماعت فرستاد و ايشان را حاضر كرد و گفتارشان را بر آنها عرضه داشت. ايشان انكار كردند و به خدا قسم ياد كردند كه چنين مقاله‏اى را نگفته‏اند. رسول خدا9 فرمود: ما أظلّت الخضراء و ما أقلّت الغبراء على ذى لهجة أصدق من أبى ذرّ.«آسمان نيلگون سايه نيفكنده، و زمين غبار آلوده خاكى رنگ بر خود بار نكرده است صاحب سخن و گفتارى را كه از ابوذرّ صادق‏تر و راستگوتر باشد».

ابو بصير از حضرت صادق7 چنين نقل نموده است :

إنّ النّبىّ 9 قال: أمّا جبرئيل نزل علىّ و أخبرنى أنّه يؤتى يوم القيامة بقوم إمامهم ضبّ، فانظروا أن لا تكونوا اولئك، فإنّ الله تعالى يقول: يوم ندعوا كلّ اناس بإمامهم.؛

جبرائيل بر من فرود آمد و مرا خبر داد كه در روز قيامت جماعتى را در محشر حاضر مى‏كنند كه پيشواى آنها ضبّ (سوسمار) است. شما در حال خود نظر كنيد ببينيد از آن دسته نباشيد، زيرا كه خداوند تعالى مى‏فرمايد: روزى مى‏رسد كه ما هر دسته از مردم را به امامشان مى‏خوانيم و به نام امام آنها را صدا مى‏كنيم و طلب‏ مى‏نمائيم».[396]

4. تبديل نظام اسلامي به حکومت پادشاهي:

مطابق مستندات ذيل بني اميه به خاطر دشمني با پيامبر9 و اهل بيت: ايشان، نظام اسلامي که رسول الله9 بنيان نهاده بود، به نظام سلطنتي و موروثي تبديل کردند که يکي از نتايج تأسف بار نپذيرفتن حديث غدير است .

مفسر بزرگ اهل سنت، رشيد رضا کرامتي از معاويه را اينگونه نقل کرده :

... قَالَ أَحَدُ كِبَارِ عُلَمَاءِ الْأَلْمَانِ فِي الْأَسِتَانَةِ لِبَعْضِ الْمُسْلِمِينَ وَفِيهِمْ أَحَدُ شُرَفَاءِ مَكَّةَ: إِنَّهُ يَنْبَغِي لَنَا أَنْ نُقِيمَ تِمْثَالًا مِنَ الذَّهَبِ لِمُعَاوِيَةَ بْنِ أَبِي سُفْيَانَ فِي مَيْدَانِ كَذَا مِنْ عَاصِمَتِنَا (بَرْلِينْ) قِيلَ لَهُ: لِمَاذَا؟ قَالَ: لِأَنَّهُ هُوَ الَّذِي حَوَّلَ نِظَامَ الْحُكْمِ الْإِسْلَامِيِّ عَنْ قَاعِدَتِهِ الدِّيمُقْرَاطِيَّةِ إِلَى عَصَبِيَّةِ الْغَلَبِ، وَلَوْلَا ذَلِكَ لَعَمَّ الْإِسْلَامُ الْعَالَمَ كُلَّهُ، وَلَكُنَّا نَحْنُ الْأَلَمَانَ وَسَائِرَ شُعُوبِ أُورُبَّةَ عَرَبًا وَمُسْلِمِينَ...[397]

شهردار برلين آلمان به من گفت، ما بايد مجسمه طلايي از معاويه را در ميدان برلين نصب کنيم زيرا: او بود که نظام اسلامي محمد9 را به سلطنتي و پادشاهي تغيير داد و اگر اينکار را انجام نمي داد الان تمام دنيا مسلمان بودند...

ترمذي از نوسندگان صحاح سته اهل سنت نيز حکومت بني اميه بد ترين حکومت است.[398] 

و به جاست کلام مرحوم فيض درباره بلاي  بني اميه را ذکر کنيم تا مشخص گردد دشمنان غدير چه بلايي بر سر مسلمانان آوردند.

فيض کاشاني مي نويسد:

اعلم أنّ جميع الاختلافات التي وقعت في هذه الامّة في الدين، و افتراقهم إلى نيف و سبعين، و مشاجراتهم و مقاتلاتهم و حروبهم و غزواتهم و تسلّط الظلمة و الأشرار منهم على الصالحين و الأبرار، و تغلّب سلاطين الجور منهم في البلاد و الأقطار، كلّ ذلك إنّما نشأ من ظلم هؤلاء الظلمة الكفرة من أهل النفاق و الشقاق. يّما الأوّلين، فإنّهم إذ عدلوا بالأمر عن أهله، و استقلّوا به من دونهم، تشوّقت إليه نفوس أراذل المنافقين و اجترأت عليه زنادقة بني اميّة الملحدين، مثل معاوية و يزيد و بني مروان- عليهم لعنة اللّه و الملائكة و الناس أجمعين- لا سيّما، و قد مهّدوا لهم بالتمكين بعد التأسيس، و ولّوهم الولايات، و عقدوا لهم الألوية و الرايات، و بالغوا في إبعاد أهل البيت عليهم السّلام و خواصّهم عنها. و آل الأمر إلى بني العبّاس، السالكين مسالك اولئك الأرجاس، و ظهرت علماء السوء، الضالّون المضلّون- كلّ يدعو الناس إلى نفسه- حتّى خفي الحقّ و أهله من اولى العصمة و الرشاد، و تاه الناس في بيداء جهالاتهم، و ضلّوا عن الطريق القويم؛ فافترقت أحزاب، و انشعبت في بدع و أهواء، فصار الأمر إلى ما ترى. و إلى هذا أشار دعبل الخزاعي حيث قال :

         و ما سهّلت تلك المذاهب فيهم             على الناس إلّا بيعة الفلتات

و تظلّمات أهل البيت عليهم السّلام من أفعال هؤلاء- أبعدهم اللّه- و نسبة ما جرى عليهم من الظلم و الجور و غصب الحقوق- على طول المدّة- إليهم معلوم شايع؛ و نعم ما قيل: «إنّ الحسين عليه السّلام إنّما اصيب في يوم السقيفة». و قال مولانا الصادق عليه السّلام: «ما من محجمة دم اهريقت- إلى يوم القيامة- إلا و في أعناقهما»- رواه في الكافي- و ذلك لأنّ كلّ ظالم تأخّر عنهم، فإنّما هو بظلمهم اقتدى، و في بيداء ضلالتهم هام و غوى، و كلّ ما تعطّل في حدود اللّه وضاع من حقوق اللّه، أو حصل به نقص في الدين، أو حيف على المؤمنين، فعهدته عليهم، و تبعته لديهم، و هم عنه مسئولون، و به مطالبون بين يدى الحكم العدل الّذي لا يجور، و لا يخفى عليه مكنون و لا مستور يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ[399]  

 

 

 

 

5. امام و خليفه مي تواند ظالم و فاجر باشد:

وقتي اهل سنت حديث غدير را به معناي حقيقي اش را نپذيرفتند، براي دفاع از آبروي برخي چاره اي نداشته تا فتاواي مخالف سيره و روش پيامبر9 بدهند چون اکثر خلفاي آنان ظالم و فاجر بوده اند براي همين مبناي فقهي آنان نيز پذيرش حاکميت ظالم و فاجر است.

قلقشندي مي نويسد:

...انعقدت إمامته لينتظم شمل الأمة وتتفق  كلمتهم وإن لم يكن جامعا لشرائط الخلافة بأن كان فاسقا أو جاهلا فوجهان لأصحابنا الشافعية أصحهما انعقاد إمامته أيضا...؛[400]

آيا خليفه و امام مي تواند فاسق و جاهل باشد دو قول وجود دارد.. اصحاب شافعي مي گويند مي شود.

نووي نيز مي نويسد:

«..وأجمع أهل السنة أنه لا ينعزل السلطان بالفسق...[401]؛  اهل سنت اتفاق دارند که سلطان با فسقش عزل نمي شود.».

 

 

 

 

6ـ حسان ثابت و درس عاقبت بخيري

 يکي از درسهاي غدير  بررسي شخصيت هاي حاضر در آن واقعه است، يکي از اينان «حسان بن ثابت» نام دارد که بررسي شخصيت او براي ما درس آموز است.

وي از کساني است که به خاطر  دفاع از ولايت علوي در عيد غدير مورد دعاي رسول الله قرار گرفت:  بعد  از گفتن شعري در باب حديث غدير پيامبر9 به او فرمودند : « لا يزال يا حسان مؤيدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانه؛ اي حسان تا وقتي ما را با زبانت ياري ميکني مؤيد به روح القدس هستي» . اين دعاي  پيامبر9 دلالت بر علم غيب ايشان دارد .زيرا به نقل مرحوم مامقاني و شيخ مفيد حسان بن ثابت  عثماني شد . و دست از حمايت علي بن ابي طالب7 برداشت. در شخصيتش نوشته اند انسان ترسويي بود و در جنگها با زنها مي ماند و به جبهه جنگ نمي رفت . مرحوم مفيد مي نويسد : «تخلف عن بيعة امير المومنين؛ از بيعت با علي7 تخلف نمود» . نه تنها تخلف نمود بلکه در فضايل ابي بکر سخن گفت و او را اول مسلمان ناميد:

اذا تذکرت شجوا من اخي ثقه                      فاذکر اخاک ابابکر بما فعلا

خير البريه اتقاها و اعدلها                             بعد النبي و اوفاها بما حملا

و الثاني التالي المحمود مشهده                     واول الناس منهم صدق رسلا

هر گاه به ياد آيد تو را اندوهى از برادر اعتمادى، پس به ياد آر برادر خود ابو بكر را به آنچه كشيد.

ابو بكر كه اين صفت داشت كه بهترين خلايق و متقى‏تر و عادل‏تر از همه بود بعد از پيغمبر و وفاكننده‏تر از همه ايشان بود به آنچه پيغمبر وعده نموده بود. و اين صفت داشت كه دوم پيغمبر بود در غار و از عقب در آينده او كه پسنديده بود حضور او و اول مردمان بود كه تصديق پيغمبر كرده بود.

در جريان خون خواهي عثمان توسط معاويه از جمله کساني است که مردم را تهييج نمود و چنين مي گفت:

يا ليت شعري و ليت الطير يخبرني     ما کان بين علي و ابن عفانا

ضجوا باشمط عنوان السجود به         يقطع الليل تسبيحا و قرآنا

ليسمعن وشيکا في ديارهم               الله اکبر يا ثارات عثمانا[402]

اي کاش به من خبر مي رسيد بين علي و عثمان چه گذشت

يک نکته اينکه حسان هنرمند بوده است و دشمنان ولايت از همين قالب براي مقابله استفاده نمودند و حسان از همين شيوه بر عليه حضرت7 استفاده نمود.

سخن پاياني

اکنون با ادب در برابر قرآن و غدير مي ايستيم و سخن امام غدير را که به آموخته بر زبان جاري مي کنيم.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَكْرَمَنَا بِهَذَا الْيَوْمِ وَ جَعَلَنَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُوقِنِينَ  وَ جَعَلَنَا مِنَ الْمُوفِينَ بِعَهْدِهِ الَّذِي عَهِدَهُ إِلَيْنَا وَ مِيثَاقِهِ الَّذِي وَاثَقَنَا بِهِ مِنْ وَلَايَةِ وُلَاةِ أَمْرِهِ وَ الْقُوَّامِ بِقِسْطِهِ وَ لَمْ يَجْعَلْنَا مِنَ الْجَاحِدِينَ وَ الْمُكَذِّبِينَ بِيَوْمِ الدِّين‏.. .[403]

شکر خدا را که ما را از وفا داران به پيماني که با ما بسته وعهدي که درباره واليان امرمان و بر پا دارندگان عدالت از ما گرفته قرار داده است، و ما را از منکران قرار نداده است.

 

 

 

 

پرسش و پژوهش

1.شاخصه هاي عرفان علوي را به طور خلاصه نام بريد.

2.اثرات عدم پذيرش غدير در بين اهل سنت چه بود؟

3. زندگي حسان بن ثابت را به طور خلاصه توضيح دهيد.

منابعي براي مطاعه بيشتر

رضا رهنما، هديه عيد غدير - همراه با غدير ( کودکان ).

صد وشصت پيشنهاد براي غدير،: واحد تحقيقات مرکز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان.

آيت الله شيخ لطف اللّه صافي گلپايگاني،پيام غدير.

علي اصغر رضواني، پيمان شکنان و وفاداران غدير.

رهبر معظم انقلاب،غدير در بيان مقام معظم رهبري.

و برخي سايتهاي معتبر در اين زمينه :

1.        غديرستان :     ghadirestan.com     

2.        مرکز اطلاع رساني غدير :      www.ghadeer.org

3.        موسسه تحقيقاتي حضرت وليعصر : valiasr-aj.com

4.        سايت سنت : sonnat.net

5.        پايگاه امامتي هارون :       hharoon.ir                   

6.        گفتگوي آرام بين شيعه و سني: www.shia-sonni.com

7.        پايگاه تخصصي وهابيت پژوهي:             alwahabiyah.com

 

 

 

کتابنامه

v     قرآن

v     نهج البلاغه

1.    ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغة لابن أبى الحديد، مكتبة آية الله المرعشي‏، قم‏، 1378- 1383 ش‏.

2.    ابن تيميه حراني، احمد بن عبد الحليم، منهاج السنة النبوية ،تحقيق: د.محمد رشاد سالم،مؤسسة قرطبة،چاپ اول، 1406 .

3.    ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى‏،دعائم الاسلام،  مصحح: فيضى، آصف‏،  مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏،قم‏، چاپ دوم،1385 ق‏ .

4.    ابن حجر عسقلاني، فتح البا ري، چاپ دوم، دارالمعرفة للطباعة والنشر، بيروت، بي‌تا.

5.    ـــــــــــــــــ، لسان الميزان، چاپ دوم، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، 1390 ه.ق.

6.    ابن دريد, الاشتقاق،محقق / مصحح: عبد السلام محمد هارون, مكتبة الخانجي‏ع,  قاهرة , چاپ سوم، 1378 ق.

7.    ابن دريد، جمهرة اللغة، دار العلم للملايين‏، بيروت‏،چاپ اول،1988 م‏.

8.    ابن شهر اشوب، محمد، المناقب، مؤسسه انتشارات علامه، قم،1379 ق.

9.    ابن طاووس، علي بن موسي،  الإقبال بالأعمال الحسنة، محقق / مصحح: قيومى اصفهانى، جواد، دفتر تبليغات اسلامى‏،قم‏، چاپ اول،1376 ش‏ .

10.  ابن عبد البر، الاستيعاب‏، تحقيق: على محمد البجاوى، بيروت، دار الجيل، چاپ اول، 1412/1992.

11.  ابن کثير دمشقي، البداية و النهاية،  بيروت، دار الفكر، 1407/ 1986.ُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُُّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ

12.  ابن کثير، تفسير القرآن العظيم،دار الکتب العلمية، بيروت، 1419 هـ ق.

13. ابوالفتح رازي، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، تحقيق: دكتر محمد جعفر ياحقى- دكتر محمد مهدى ناصح،بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد، 1408 ق.

14. ابوالفتوح رازى حسين بن على، روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، تحقيق: دكتر محمد جعفر ياحقى- دكتر محمد مهدى ناصح، پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد،1408 ق.

15.  ابوزهره، تاريخ المذاب الاسلامية، بي تا، بي جا.

16.  امين مصري، احمد، ضحي الاسلام، بي تا، بي جا.

17.  انصاري،محمد باقر، اسرار غدير،انتشارات تک،تهران،چاپ دوازدهم،1388ش.

18.  انصاري،محمد باقر،واقعه قرآني غدير،دليل ما،قم،چاپ چهارم،1395ش.

19.  ايت الله سبحاني، سقيفه، توحيد قم، قم،چاپ اول،1392ش.

20.  ايجي، مير سيد شريف، شرح المواقف‏، الشريف الرضي‏، افست قم‏،چاپ اول، 1325 ق‏.

21.  اين حجر عسقلاني،المطالب العاليه، تحقيق:سعد بن ناصر بن عبدالعزيز الشثري،دارالعاصمه للنشر و التوضيع،.

22.  ابن کثير، اسماعيل بن عمر، البداية والنهاية، تحقيق وتدقيق وتعليق: علي شيري، چاپ اول، دار إحياء التراث العربي، بيروت، 1408 ه.ق.

23.  آل کاشف الغطاء،محمد حسين،اصل الشيعه و اصول‌ها،موسسة الاعلمي، بيروت،چاپ چهارم،1413 ق.

24.  آيت الله سبحاني، الإلهيات على هدى الكتاب و السنة و العقل‏، المركز العالمي للدراسات الإسلامية، قم‏،چاپ سوم، 1412 ق‏.

25.  آيت الله مکارم شيرازي،  آيات الولاية في القرآن‏، مدرسة الإمام علي بن أبي طالب، قم‏،چاپ اول،  1383 ش‏.

26.  ايجي، عضدالدين، المواقف, تحقيق: عبد الرحمن عميرة, دارالجبل, بيروت, 1997

27.  بحراني، سيد هاشم،  البرهان فى تفسير القرآن، تحقيق: قسم الدراسات الاسلامية موسسة البعثة- قم، بنياد بعثت،تهران،چاپ اول، 1416 ق.

28. بحرانى اصفهانى، عبد الله بن نور الله‏، عوالم العلوم و المعارف والأحوال- الإمام علي بن أبي طالب عليه السلام‏، محقق / مصحح: موحد ابطحى اصفهانى، محمد باقر، مؤسسة الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف‏، قم‏،چاپ دوم، 1382 ش‏.

29.  بخاري، صحيح بخاري، دار الفکرللطباعه و النشر و التوضيع، 1401ق.

30.  بغوي، حسين بن مسعود، معالم التنزيل فى تفسير القرآن، تحقيق: عبدالرزاق المهدى، داراحياء التراث العربى، بيروت، چاپ اول، 1420 ق.

31.  البويصري،احمد بن ابي بکر، اتحاف الخيره المهره،دارالمشکات للبحث العلمي،دارالوطن.

32.  ثعلبي ، الکشف والبيان، دار إحياء التراث العربي، بيروت،چاپ اول،1422 ق.

33.  ثعلبي نيشابوري،احمد بن ابراهيم،  الكشف و البيان عن تفسير القرآن، إحياء التراث العربي،بيروت،چاپ اول، 1422 ق.

34.  الجزري، عزالدين،اسد الغابه،تحقيق: عادل أحمد الرفاعي دارالنشر، دارإحياء التراث العربي، بيروت،چاپ اول،1417 ه.

35.  حضرمى‏، محمد بن بحر، حدائق الأنوار و مطالع الأسرار في سيرة النبي المختار، جده، دار المنهاج‏، چاپ اول، 1419ق.

36.  جوادي آملي،عبدالله،شميم ولايت، مرکز نشر اسراء،قم؟،چاپ هفتم،1392ش.

37.  جويني خراساني، ابراهيم، فرائد السمطين،تحقيق و تعليق: محمد باقر محمودي،دارالحبيب،قم،1386ش.

38.  حسکاني، عبيد الله بن احمد، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى،تهران، چاپ اول، 1411 ق.

39.  حلبي، علي بن برهان، السيرة الحلبية في سيرة الأمين المأمون، دار النشر: دار المعرفة،بيروت، 1400

40.  الحوط البيروتي، محمد بن درويش، اسني المطالب،تحقيق: مصطفي عبد القادر عطا ،دار النشر، دار الکتب العلمية، بيروت،چاپ اول،1418ه.

41.  خاوند شاه بن محمود«مير خواند»،محمد،تاريخ رو ضة الصفا،تصحيح جمشيد کيان فر،انتشارات اساطير،تهران،1380ش.

42.  خرگوشي نيشابوري،شرف المصطفي،دارالبشارة الاسلامية،چاپ اول،1424ه.

43.  خزاز قمي،كفاية الأثر، تحقيق: سيد عبد اللطيف حسنى‏،انتشارات بيدار، قم‏،1401 ق‏

44.  خطيب بغدادي،احمد بن علي،تاريخ بغداد،دار النشر،دار الکتب العلمية، بيروت.

45.  خواجگى شيرازى، النظامية في مذهب الإمامية، تصحيح وتعليق از على اوجبى‏، ميراث مكتوب،تهران‏،چاپ اول،1375 ش‏.

46.  خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، چاپ پنجم،1413 ه.ق.

47.  رازي، فخر الدين، التفسير الکبيريا مفاتيح الغيب، دارالنشر، دارالکتب العلمية، بيروت،چاپ اول،1421 ه.

48.  راغب اصفهاني،  المفردات في غريب القرآن، تحقيق: صفوان عدنان داود، دارالعلم الدار الشامية، بيروت،چاپ اول،  1412 ق .

49.  رشيد رضا،محمد،تفسيرالمنار،چاپخانه المنار، مصر،چاپ دوم،1366 ق.

50.  زبير بن بکار، الأخبار الموفقيات‏،محقق / مصحح: سامي مكي العاني‏، الشريف الرضي‏، قم‏،چاپ اول، 1374ش.

51.  زمخشري،محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل،دار الكتاب العربي،بيروت،چاپ سوم، 1407 ق.

52.  سقاف، مجموع رسائل السقاف ، دار الرازي ، اردن، بي تا .

53.  السيد صبيح، محمود،أخطـاء ابن تيمية ،چاپ اول ، 1423هـ .

54.  سيوطي،جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، كتابخانه آية الله مرعشى نجفى، قم،1404 ق.

55. شامي, محمد بن يوسف، سبل الهدى و الرشاد، ، تحقيق عادل أحمد عبد الموجود وعلي محمد معوض ، دار الكتب العلمية، بيروت، چاپ اول،1414 ه.

56.  شهرستاني، محمد بن عبد الکريم،  الملل و النحل‏، الشريف الرضي‏،قم‏،چاپ سوم،1364 ش‏.

57.  شيباني، احمد بن حنبل، المسند، دار النشر: مؤسسة قرطبة، مصر.

58.  شيخ صدوق،  علل الشرائع‏،كتاب فروشى داورى‏، قم‏،چاپ اول،  1385 ش / 1966 م‏.

59. شيخ صدوق،‏  من لا يحضره الفقيه‏، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏،چاپ دوم،  1413 ق‏.

60.  شيخ صدوق، الاعتقادات‏، المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، قم‏،چاپ دوم،1414 ق‏.

61.  شيخ صدوق، الأمالي،كتابچى‏،تهران‏،1376 ش‏ .

62.  شيخ صدوق، الخصال‏، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، جامعه مدرسين‏،قم‏،چاپ اول،1362 ش‏.

63. شيخ صدوق، معاني الأخبار،محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم‏، قم‏،چاپ اول، 1403 ق‏.

64.  شيخ طوسي،  تهذيب الأحكام، تحقيق: خرسان، دار الكتب الإسلاميه‏،تهران،چاپ چهارم، 1407 ق‏.

65.  شيخ طوسي، تلخيص الشافي‏، مقدمه و تحقيق از حسين بحر العلوم‏، انتشارات المحبين‏، قم‏،چاپ اول،1382 ش‏.

66.  شيخ کليني، الكافي،  محقق / مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، دار الكتب الإسلامية، تهران‏،چاپ چهارم،1407 ق‏.

67.  شيخ مفيد،  الأمالي،محقق / مصحح: استاد ولى، حسين وغفارى على اكبر،كنگره شيخ مفيد، قم‏،چاپ اول،1413 ق‏.

68.  شيخ مفيد، المسائل العكبرية،المؤتمر العالمي للشيخ المفيد، قم‏،چاپ اول، 1413 ق‏.

69.  شيبانى، اسحاق بن مرار، کتاب الجيم،محقق / مصحح: ابيارى، ابراهيم‏، الهيئه العامه لشئون المطابع الاميريه‏،قاهره‏،چاپ اول، 1975 م‏.

70.  طبراني، المعجم الكبير، تحقيق وتخريج : حمدي عبد المجيد السلفي، دار إحياء التراث العربي،بي تا.

       70. الفضلي، عبدالهادي، اصول الحديث، مؤسسه ام القري، بيروت، 1420ق.

71.  طبرسي،احمد بن علي،الإحتجاج على أهل اللجاج،محقق / مصحح: خرسان، محمد باقر،نشر مرتضى‏،مشهد،اول،1403 ق .

72.  طبرسي، فضل بن حسن،، مجمع البيان، تحقيق: محمد جواد بلاغي، چاپ سوم، ناصر خسرو، تهران،1372 ش.

73. طبري آملي کبير، محمد بم جرير بن رستم، المسترشد في إمامة عليّ بن أبي طالب عليه السلام‏،محقق / مصحح: محمودى، احمد،كوشانپور، قم‏،چاپ اول، 1415 ق‏.

74.  طبري، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك ، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دار التراث ، چاپ دوم، 1387/1967.

75.  عاملي، سيد مرتضي، الغدير و المعارضون، مرکز الاسلامي للدراسات،چاپ سوم،2003

76.  عبد الله شافعي، ابن هبة الله، تارخ مدينه دمشق،تحقيق:محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، دار النشر، دار الفکر، بيروت، 1995.

77.  علامه اميني، الغدير فى الكتاب و السنة و الادب‏، مركز الغدير، قم‏،چاپ اول، 1416 ق‏.

78.  علامه تهراني، امام شناسى‏، علامه طباطبايى‏،مشهد، چاپ سوم،1426 ش.

79.  علامه مجلسي، بحار الأنوار، دار إحياء التراث العربي‏، بيروت،چاپ دوم، 1403 ق‏.

80.  عياشي، محمد بن مسعود،  تفسير العيّاشي‏،محقق: رسولى محلاتى، سيد هاشم‏، المطبعة العلمية، تهران‏،چاپ اول، 1380 ق‏.

81.   عيني، بدرالدين محمود، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، دار النشر: دار إحياء التراث العربي، بيروت، بي تا.

82.  غزالي، ابو حامد، سر العالمين وکشف ما في الدارين، دارالنشر، دارالکتب العلمية، بيروت،چاپ اول،1424 ه.

83.  فتال نيشابوري، محمد بن حسن، روضة الواعظين، قم،رضي، بي تا.

84.  فرات کوفي، تفسير فرات الكوفى،تحقيق: محمد كاظم محمود، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى، تهران،چاپ اول، 1410 ق .

85.  قاري، علي بن سلطان، المرقاة المفاتيح في شرح المشکاة، دار النشر دار الکتب العلمية،  بيروت،چاپ اول، 1422 ه.

86.  قدردان قراملکي،پاسخ به شبهات کلامي( دفتر چهارم :امامت)،سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي،تهران،چاپ اول،1388ش.

87.  قرطبي، محمد بن احمد،  الجامع لأحكام القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران،چاپ اول، 1364 ش

88.  قلقشندي،احمدبن علي،صبح الاعشي، دارالنشر، وزارةالثقافة، دمشق،1981

89.  قمي، عباس ( صاحب مفاتيح الجنان)،سفينة البحار، اسوه‏، قم‏،چاپ اول، 1414 ق‏.

90.  قندوزي، ينابيع المودة لذوي القربى، تحقيق : سيد علي جمال أشرف الحسيني، اسوه، قم، چاپ اول، 1416.

91.  قنوجي بخاري،صديق بن حسن خان‏, أبجدالعلوم,محقق:أحمد شمس الدين‏, دار الكتب العلمية, بيروت‏,  1420ق.

92. کشي، رجال کشي، محقق: دکتر حسن مصطفوي، مؤسسه نشر دانشگاه مشه، مشهد،1490 ه‍ ق‌ .‌

93. ماوردي، علي بن محمد بم حبيب مصري،الأحكام السلطانية والولايات الدينية ، دار النشر : دار الكتب العلمية - بيروت - 1405هـ.

94. ماوردي، علي بن محمد، أدب الدنيا و الدين، محقق / مصحح: محمد كريم راجح‏، دار و مكتبة الهلال‏، بيروت‏، م 2000.

95. محدثي،جواد، فرهنگ غدير،نشر معروف،قم،چاپ اول،1384ش.

96. مرتضي زبيدي، محمد بن محمد، تاج العروس،محقق: علي شيري، دار الفكر، بيروت‏،چاپ اول،1414 ه. ق‏.

97. مسعودي، علي بن الحسين،  تحقيق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409.

98. مناوي،عبدالرؤف،فيض القدير،دارالنشر،المکتبةالتجارية الکبري،مصر، چاپ اول ،1356 ه.

99. مناوي،فيض القدير،دارالمعرفه للطباعه،بيروت،چاپ دوم،1391ه.

100.  منتجب الدين، علي بن عبيد الله بن بابويه الرازي‏، الاربعون حديثا، مصحح: مؤسسة الإمام المهدى عليه السلام‏،مدرسة الإمام المهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف‏، قم‏، 1408 ق‏.

101.    مهدي پور،علي اکبر، غدير در گذر زمان،دليل ما،  قم،چاپ اول،1389ش.

102.    ميلاني، سيد علي، تشييد المراجعات، الحقايق،قم،چاپ سوم،1384ش.

103.    ميلاني، سيد علي، نفحات الأزهارفى خلاصة عبقات الأنوار، مهر، قم‏،چاپ اول،1414 ق‏.

104.    نجاشي، رجال النجاشي، تحقيق: سيد موسي شبيري زنجاني، چاپ ششم، موسسه نشر اسلامي، قم،1418 ه.

105.  نوري، حسين بن محمد تقي، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل‏،محقق / مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏، مؤسسة آل البيت عليهم السلام‏،قم‏،چاپ اول،1408 ق‏

106.    واحدي، علي بن احمد، اسباب نزول القرآن، تحقيق: كمال بسيونى زغلول، دار الكتب العلمية،بيروت ،چاپ اول،  1411 ق.

107.    هلالي،سليم بن قيس،كتاب سليم بن قيس الهلالي‏، محقق / مصحح: انصارى زنجانى خوئينى، محمد، الهادى‏،  قم، چاپ اول،1405 ق‏.

108. هيثمي، احمد (معروف به ابن حجر مکي)، الصواعق المحرقة،تحقيق: عبد الرحمن بن عبد الله التركي،دار النشر،مؤسسة الرسالة،لبنا،چاپ اول،1417ه.

109.  يعقوبي،يعقوب بن جعفر بن  وهب، تاريخ اليعقوبى، بيروت ، دار صادر، بى تا.



[1]. شيخ صدوق، علل الشرايع،ج1، ص175.

[2]. ابن حيون، دعائم الاسلام، ج1، 234.

[3]. نهج البلاغة، صبحي صالح، ص139.

[4]. مسلم،صحيح مسلم،ج1،ص135،ش155، بَاب زِيَادَةِ طُمَأْنِينَةِ الْقَلْبِ بِتَظَاهُرِ الْأَدِلَّةِ.

[5]. احزاب / 6.

[6]....لأن الاقتداء بالنبي9إنما صار واجبا لكونه رسولا وإماما وهذا لا شبهة فيه بزدوي حنفي،اصول البزدوي،ج1،ص254

[7]. نحل / 44.

[8]. انبياء / 7.

[9]. ال عمران / 61.

[10]. زبير بن بکار،الاخبار الموفقيات،ص260.

[11]. توبه /120.

[12]. مفيد،الامالي،ص26.

[13]. طبرسي،احتجاج،ج1،ص62.

[14]. شيخ صدوق, امالى ، مجلس، 74، ص .400

[15]. طبرسي،احتجاج،ج1،ص159.

[16]. رازي، روض الجنان و روح الجنان في تفسيرالقرآن، ج‏7، ص: 69.

[17]. محمدباقر انصاري، اسرار غدير،233.

[18]. شيخ صدوق, خصال ، ص 505، باب40,ح .30.

[19]. شيخ صدوق, امالى، ج 2، ص .171

[20]. سليم بن قيس، ص .168

[21]0 شيخ صدوق,معانى الاخبار، ص 65؛

[22]. همان, ص .66.

[23]. کليني, کافي،ج4،ص149

[24]. اسرار غدير،233

[25] بحراني, تفسير برهان، ج 1، ص .446.

[26] در باره اهميت اين مسجد به مجله ميقات حج شماره 12 مراجعه شود.

[27] کليني, الکافى، ج 4، ص .566.

[28] الاقبال،ج1،ص465،فصل فيما نذكره من فضل صوم يوم الغدير من كتاب النشر و الطي‏.

[29]. شيخ طوسي, تهذيب الاحکام، ج 6، ص 24، ح 52؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص .

[30]. مائده / 1.

[31]. تفسيرقمى، ج 1، ص .160.

[32]. علامه مجلسي, بحارالانوار، ج 100، ص .363.

[33]. همان، ج 37، ص .223؛ شيخ صدوق,علل الشرائع، ج 1، ص 249، باب 182، ح .66.

[34]. کليني،الکافي،ج1،ص181،باب معرفه الامام والرد اليه.

[35]. در مناظره اي  هشام بن حکم به ابو الهذيل علاف  مي گويد :  «با تو مناظره مي کنم به شرطي که اگر تو شکست خوردي بايد از مذهبت دست بکشي ولي اگر من شکست خوردم با هم  به سراغ امامم مي رويم». شيخ صدوق، الاعتقدات، ص43.

[36]. أما بعد، فاني رأيت أهمّ الأمور و أولاها، و آكد الفرائض و أحراها للمكلف- بعد النظر في طريق معرفة اللّه- تعالى- و صفاته، و توحيده، و عدله‏... و هو الامامة التي لا يتم التكليف عن دونها، و لا يحسن مع ارتفاعها..شيخ طوسي،تلخيص الشافي،ج1،ص59  ؛  اقول:هذا[الامامه] هو الرکن الرابع من ارکان الايمان و هو رکن الامامه.فاضل مقداد،الاعتماد في شرح واجب الاعتقاد،ص87؛ قد أنبأناك أن هذا هو الأصل الذي امتازت به الإمامية و افترقت عن سائر فرق المسلمين و هو فرق جوهري أصلي... .محمد حسين آل کاشف الغطا،اصل الشيعه و اصولها ، ص68؛  و در نزد اماميّه به ادلّه قاطعه ثابت شده كه امامت از جمله اصول دين است. ملا مهدي نراقي،شهاب ثاقب در امامت،ص5 ؛  نعتقد أنّ الإمامة أصل من أصول الدين لا يتم الإيمان إلّا بالاعتقاد بها،مظفر،عقايد الاماميه،ص65   ؛ محمد بن احمد خواجگى شيرازى‏،النظاميه في مذهب الاماميه،ص143 ؛    و لهذا رأت الشيعة الامامية ان الإمامة واجبة وجوب النبوة ضرورية ضرورتها.... .محمد حسن آل يس،اصول الدين،ص277 ؛  أمّا الشّيعة، فالاعتقاد بالإمامة عندهم أصل من أصول الدين ... .آيت الله سبحاني، الالهيات، ج4، ص10 ؛

[37]. ابن تيميه مي گويد: «يجب ان يعرف ان ولاية أمر الناس من أعظم واجبات الدين لاقيام للدين ولا للدنيا إلا بها ؛واجب است كه مردم بدانند ولايت امر مردم وحكومت بر مردم از بزرگترين واجبات ديني است.» كتب ورسائل وفتاوي ابن تيمية في الفقه، ج 28، ص 390 ؛ ابن عبد البر مي نويسد: «واستخلفه رسول الله على امته من بعده بما أظهر من الدلائل البينة .... والخلافة ركن من أركان الدين ؛  پيامبر ابوبکر را خليفه خود نمود ،و خلافت رکني از ارکان دين است » ابن عبد البر ،الاستيعاب،ج3،ص969؛ قرطبي مي نويسد: « ثم إن الصديق رضي الله عنه لما حضرته الوفاة عهد إلى عمر في الامامة، و- لم يقل له أحد هذا أمر غير واجب علينا و- لا عليك، فدل على وجوبها و- أنها ركن من أركان الدين الذي به قوام المسلمين‏ » قرطبي،الجامع لأحكام القرآن، ج‏1، ص: 265؛ از جمله دليلهايي که نشان مي دهد اهل سنت امامت را جزو اصول دين مي دهند اين است که منکر خلافت برخي از خلفاء را کافر مي دانند:  ابن حجر مي نويسد:«   المنقول عن العلماء فمذهب أبي حنيفة رضي الله عنه أن من أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر على خلاف حكاه بعضهم وقال الصحيح أنه كافر والمسالة مذكورة في كتبهم في الغاية للسروجي والفتاوى الظهيرية والأصل لمحمد بن الحسن وفي الفتاوى البديعية فإنه قسم الرافضة إلى كفار وغيرهم وذكر الخلاف في بعض طوائفهم وفيمن أنكر إمامة أبي بكر وزعم ان الصحيح أنه يكفر و في المحيط أن محمدا لا يجوز الصلاة خلف الرافضة ثم قال لأنهم أنكروا خلافة أبي بكر وقد اجتمعت الصحابة على خلافته و في الخلاصة من كتبهم أن من أنكر خلافة الصديق فهو كافر... . ». ابن حجر هيثمي، الصواعق المحرقه، ج1، ص138. همچنين ابن عابدين نيز مي نويسد:« ....ومن أنكر خلافة الصديق أو عمر فهو كافر ا ولعل المراد إنكار استحقاقهما فهو مخالف للإجماع الصحابة لا إنكار وجودها لهما... .». ابن عابدين، حاشيه رد المختار، ج1، ص548، باب الامامه؛ سبکي، فتاواي السبکي، ج2، ص 576.

[38]. شهرستاني، الملل و النحل، ج1، ص31.

[39]. أدب الدنيا والدين، ج 1، ص 164.

[40].ايجي، المواقف، ج 3، ص 574

[41]. و هو عندنا أبو بكر و عند الشيعة على رضي اللّه عنهما* لنا وجهان* الأول ان طريقه اما النص أو الاجماع) بالبيعة (اما النص فلم يوجد لما سيأتى  . ايجي، مير سيد شريف، شرح مواقف، ج8، ص354.

[42]. خزار رازي،کفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، ص: 199.

[43]. (18/ 10/ 1385) بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار اقشار مختلف مردم قم در سالروز عيد سعيد غدير خم‏

[44]. همان.

[45]. علامه اميني, الغدير ج 8، مقدمه.

[46]. همان.

[47]. محدثي، از منظومه اهل بيت آفتاب.

[48]. مراد حنبليه مي باشند چون حرقوص بن زهير خارجي  جد احمد بن حنبل است.

[49]. سيد بن طاوس، الاقبال، ج1، ص453(طبع قديم).

[50]. علامه اميني, الغدير, ج1.

[51]. و نقل عن أبي المعالي الجويني أنه كان يتعجب و يقول رأيت  مجلدا ببغداد في يد صحاف فيه روايات هذا الخبر مكتوبا عليه المجلدة الثامنة و العشرون من طرق من كنت مولاه فعلي مولاه و يتلوه المجلد التاسعة و العشرون . قندوزي حنفي، ينابيع الموده لذوي القربي،ج 1،ص102؛ بحار الانوار، ج‏37، ص: 236.

[52]. علامه طهراني، امام شناسي، ج 7، ص205.

[53]. احمد مبلغي،«فقه غدير»، فرهنگ کوثر ، ارديبهشت 76، ش 2، صص 14 تا 19.

[54]. شيخ طوسي, تهذيب الأحکام  ج 3  ص  143.

[55].همان.

[56]. شيخ صدوق, من لا يحضره الفقيه    ج 2   ص90.

[57]. سيد بن طاووس,ثواب الأعمال و عقاب الأعمال, ج1,  ص 74.

[58]. همان,  ج  1  ص 474.

[59]. همان.

[60]. همان.

[61]. همان, 464.

[62]. همان, تهذيب الأحکام  ج 3  ص  143.

[63].همان, إقبال الأعمال  ج  1   ص 464.

[64]0همان, تهذيب الأحکام  ج 3  ص  143

[65]0 همان, ص474.

[66]. علي اکبر مهدي پور،غدير در گذر زمان،ص156.به نقل از مصباح المتهجد،ص752-758

[67]0 همان،ص165-170.به نقل از: اقبال الاعمال،ج2،ص260-262.

[68]. مسعودي،مروج‏الذهب،ج‏2،ص:365

[69]0 عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ اعْتَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص ثَلَاثَ عُمَرٍ مُفْتَرِقَاتٍ عُمْرَةً فِي ذِي الْقَعْدَةِ أَهَلَّ مِنْ عُسْفَانَ وَ هِيَ عُمْرَةُ الْحُدَيْبِيَةِ وَ عُمْرَةً أَهَلَّ مِنَ الْجُحْفَةِ وَ هِيَ عُمْرَةُ الْقَضَاءِ وَ عُمْرَةً أَهَلَّ مِنَ الْجِعْرَانَةِ بَعْدَ مَا رَجَعَ مِنَ الطَّائِفِ مِنْ غَزْوَةِ حُنَيْنٍ‌. کليني،الکافي،ج4،ص244،باب حج النبي،ح 10.

[70].  دَخَلَ أَبُو بَكْرٍ عَلَى عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص لَمْ يُحَدِّثْ إِلَيْنَا فِي أَمْرِكَ شَيْئاً بَعْدَ أَيَّامِ الْوَلَايَةِ بِالْغَدِير... .قطب الدين راوندي،الخرائج و الجرائح،ج2،ص807.

[71]. عياشي, تفسير عياشي،ج1،ص329.

[72]. البداية و النهاية، ج ‏5، ص 137؛ شافعي مصري، أبو حفص عمر، المقنع في علوم الحديث، ج 2، ص 497، ؛ حضرمى‏، محمد بن بحر، حدائق الأنوار و مطالع الأسرار في سيرة النبي المختار، ص 77.

[73]. حلبي, السيرة الحلبية, ج3, ص308.

[74]. کان معه جموع لا يعلمها إلا الله تعالى قيل كانوا أربيعن ألفا وقيل كانوا سبعين ألفا وقيل كانوا تسعين ألفا وقيل كانوا مائة ألف وأربعة عشرة ألفا وقيل وعشرين ألفا وقيل كانوا أكثر من ذلك .  همان, سبل الهدي و الرشاد, ج8,ص471.

[75]. همان،غدير در گذر زمان ،ص 35-41

[76]. عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِقَالَ أَهَلَّ النَّبِيُّ هُوَ وَأَصْحَابُهُ بِالْحَجِّ، وَلَيْسَ مَعَ أَحَد مِنْهُمْ هَدْىٌ، غَيْرَ النَّبِيِّ وَطَلْحَةَ، وَقَدِمَ عَلِيٌّ مِنَ الْيَمَنِ، وَمَعَهُ هَدْىٌ فَقَالَ أَهْلَلْتُ بِمَا أَهَلَّ بِهِ النَّبِيُّ. فَأَمَرَ النَّبِيُّ أَصْحَابَهُ أَنْ يَجْعَلُوهَا عُمْرَةً، وَيَطُوفُوا، ثُمَّ يُقَصِّرُوا وَيَحِلُّوا، إِلاَّ مَنْ كَانَ مَعَهُ الْهَدْىُ، فَقَالُوا نَنْطَلِقُ إِلَى مِنًى، وَذَكَرُ أَحَدِنَا يَقْطُرُ. صحيح البخاري، ص317، كتاب الحج، ب 81 ، باب تَقْضِي الْحَائِضُ الْمَنَاسِكَ كُلَّهَا إِلاَّ الطَّوَافَ بِالْبَيْتِ

[77]. فَخَطَبَ النَّاسَ وَقَالَ «إِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ حَرَامٌ عَلَيْكُمْ كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي شَهْرِكُمْ هَذَا فِي بَلَدِكُمْ هَذَا أَلاَ كُلُّ شَىْء مِنْ أَمْرِ الْجَاهِلِيَّةِ تَحْتَ قَدَمَىَّ مَوْضُوعٌ وَدِمَاءُ الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعَةٌ ... وَرِبَا الْجَاهِلِيَّةِ مَوْضُوعٌ وَأَوَّلُ رِبًا أَضَعُ رِبَانَا رِبَا عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَإِنَّهُ مَوْضُوعٌ كُلُّهُ.فَاتَّقُوا اللَّهَ فِي النِّسَاءِ فَإِنَّكُمْ أَخَذْتُمُوهُنَّ بِأَمَانِ اللَّهِ وَاسْتَحْلَلْتُمْ فُرُوجَهُنَّ بِكَلِمَةِ اللَّهِ وَلَكُمْ عَلَيْهِنَّ أَنْ لاَ يُوطِئْنَ فُرُشَكُمْ أَحَدًا تَكْرَهُونَهُ . فَإِنْ فَعَلْنَ ذَلِكَ فَاضْرِبُوهُنَّ ضَرْبًا غَيْرَ مُبَرِّح وَلَهُنَّ عَلَيْكُمْ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ  وَقَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ إِنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ كِتَابَ اللَّهِ . وَأَنْتُمْ تُسْأَلُونَ عَنِّي فَمَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ .

قَالُوا نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَأَدَّيْتَ وَنَصَحْتَ . فَقَالَ بِإِصْبَعِهِ السَّبَّابَةِ يَرْفَعُهَا إِلَى السَّمَاءِ وَيَنْكُتُهَا إِلَى النَّاسِ اللَّهُمَّ اشْهَدِ اللَّهُمَّ اشْهَدْ» . ثَلاَثَ مَرَّات ثُمَّ أَذَّنَ ثُمَّ أَقَامَ فَصَلَّى الظُّهْرَ .  صحيح مسلم ، ص484 ، كتاب الحج،  باب حَجَّةِ النَّبِيِّ

[78].   حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ سَعِيد، حَدَّثَنَا فُضَيْلُ بْنُ غَزْوَانَ، حَدَّثَنَا عِكْرِمَةُ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ خَطَبَ النَّاسَ يَوْمَ النَّحْرِ فَقَالَ  يَا أَيُّهَا النَّاسُ. أَىُّ يَوْم هَذَا . قَالُوا يَوْمٌ حَرَامٌ. قَالَ  فَأَىُّ بَلَد هَذَا . قَالُوا بَلَدٌ حَرَامٌ. قَالَ  فَأَىُّ شَهْر هَذَا . قَالُوا شَهْرٌ حَرَامٌ. قَالَ فَإِنَّ دِمَاءَكُمْ وَأَمْوَالَكُمْ وَأَعْرَاضَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرَامٌ، كَحُرْمَةِ يَوْمِكُمْ هَذَا، فِي بَلَدِكُمْ هَذَا فِي شَهْرِكُمْ هَذَا . فَأَعَادَهَا مِرَارًا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ  اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ اللَّهُمَّ هَلْ بَلَّغْتُ . قَالَ ابْنُ عَبَّاس  فَوَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ إِنَّهَا لَوَصِيَّتُهُ إِلَى أُمَّتِهِ  فَلْيُبْلِغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ، لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِي كُفَّارًا يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْض . صحيح البخاري ، ص 331، كتاب الحج، ب 132 ،  باب الْخُطْبَةِ أَيَّامَ مِنًى

[79]. احزاب / 6.

[80]. زمر/ 65.

[81]. الحاقه /45-44.

[82]. حلبي, السيرة الحلبية، ج3، ص313. همچنين: مسند أبي يعلى، ج8، ص129؛ الأمثال في الحديث النبوي ، ج1، ص96 ؛ ابن حجر عسقلاني، المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانيةي، ج8، ص188؛ صالحي شامي، سبل الهدى و الرشاد، ج9، ص71.

[83]. شامي, سبل الهدى و الرشاد لمحمد بن يوسف الصالحي الشامي. ج9، ص71.

[84]. صحيح البخاري، ج2، ص152 ـ صحيح مسلم، ج4، ص56 ـ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص252

[85]. صحيح البخاري، ج3، ص114.

[86].  همان،ج2، ص171و200 و ج8، ص129.

[87]. صحيح مسلم، ج4، ص34.

[88] .حشر/7.

[89].احزاب، 36.

[90].احزاب،57.

[91]. و (غدر): فعل إمّا من قولهم الغدر، و إمّا من الغدر و الغدرة: أرض ذات جحرة و جفار. و غادرت الشّى‏ء مغادرة و غدارا، إذا تركته. و من هذا اشتقاق الغدير؛ لأنّ السّيل يغادره: يخلّفه. ابن دريد,الاشتقاق,محقق: عبدالسلام هارون,ص417.

[92]. مرتضي زبيدي, تاج العروس, تصحيح: علي شيري,ج7, ص297.

[93]. ابن فارس, معجم مقاييس اللغة, تصحيح:عبدالسلام محمد هارون,ج2, ص156.

[94]. الخُمُّ: حُفرة تُحفر فى الأَرض و يُجعل فى أَسفلها رماد... .شيباني, الجيم, ج1,ص227.

[95]. خُمٌّ: غديرٌ معروف‏... .ابن دريد, جمهرة اللغة, ج1,ص108.

[96]. دکتر اصغر قائدان, تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه‏,ص165.

[97]. اصغر قائدان,  تاريخ و آثار اسلامى مكه و مدينه‏,ص166.‏

[98]. وقّت رسول اللّه9لأهل المدينة ذا الحليفة، و لأهل الشام الجحفة . صديق بن حسن خان القنوجي البخاري‏, أبجدالعلوم,محقق:أحمد شمس الدين‏, ج2,ص452.

[99]. و هم بنو عمليق بن لاوذ بن سام بن نوح، فنزلوا بالجحفة فاجتحفهم السّيل، فسمّيت الجحفة. و كان اسمها مهيعة. ابن دريد, الاشتقاق، ص83.

[100]. همان, تاريخ و آثار اسلامي مکه و مدينه,ص134.

[101]. محمد باقر انصاري،واقعه قرآني غدير،صص9-57 با تلخيص.

[102]. طبري،تاريخ طبري,ج4،ص426.

[103]. حاکم حسکاني, شواهد التنزيل,ج1, ص52؛ سيوطي, تاريخ الخلفاء, ص189؛

[104]. بحراني،البرهان،ج3،ص 71.

[105]. فيض کاشاني،تفسيرالصافي،ج3،ص374

[106].  طبرسي،مجمع البيان،ج2،ص522.

[107].....و إن المأمور بهذا التأذين محمد أمر أن يفعل ذلك  في حجة الوداع .معالم التنزيل،ج،3،ص334.

[108]. و أن المأمور بهذا التأذين محمد رسول الله ، أمر أن يفعل ذلك في حجّة الوداع .ثعلبي، الکشف والبيان،ج7،ص18.

[109]. ..عن الحسن أنه خطاب لرسول اللّه، أمر أن يفعل ذلك في حجة الوداع..زمخشري، الکشاف،ج3،ص152.

[110]. ...قَالَ هِيَ الْوَلَايَةُ. صفار، بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 516.

[111]. عن بعض أصحابه عن أحدهما قال إنه لما نزلت هذه الآية «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» شق ذلك على النبي ص و خشي أن يكذبه قريش، فأنزل الله «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» الآية- فقام بذلك يوم غدير خم‏ .  عياشي،تفسير العياشي، ج‏1، ص: 328.

[112]. جوادي آملي، شميم ولايت، ص114.

[113]. آيت الله مکارم شيرازي، آيات الولاية في القران،ص16-18 با تلخيص.

[114]. سيوطي، الدر المنثور،ج2،ص298.

[115]. همان.

[116]. واحدي، اسباب نزول القرآن، ص204.

[117]. تفسير ابن أبي حاتم رازي،ج4،ص172.

[118]. فتحريت اخراج ذلك باصح الاخبار اسنادا ، واشبهها متنا ، فاذا وجدت التفسير عن رسول الله لم اذكر معه احدا من الصحابة ممن اتى بمثل ذلك ، واذا وجدته عن الصحابة فان كانوا متفقين ذكرته عن اعلاهم درجة باصح الاسانيد ، وسميت موافقيهم بحذف الاسناد . مقدمه تفسير ابي حاتم،ص14.

[119]. فرات کوفي،تفسير فرات الكوفي، ص 117.

[120]. جرير طبري، المسترشد، ص481.

[121]. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد،ج8،ص289، دار النشر : دار الكتب العلمية بيروت.

[122] حاکم حسکاني، شواهد التنزيل،ج1،ص201، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامى،تهران،1411 چاپ اول. آيت الله ميلاني در پاسخ به سؤالي نام 26 نفر از اعلام اهل سنت که اعتراف دارند اين آيه در عيد غدير نازل شده است را آورده است . سيد علي ميلاني, تشييد المراجعات,ج2, ص272.

[123].منتجب الدين بن بابويه رازي، الاربعون حديثا، ص84.

[124]. ثعلبي ، الکشف والبيان،ج10،ص35؛ علامه مناوي،فيض القدير،ج6 ، ص218. همچنين بنگريد: غريب القرآن للحافظ أبي عبيد الهروي؛تفسير شفاء الصدور لأبي بكر النقاش الموصلي البغدادي؛كتاب  دعاة الهداة إلى أداء حق الموالاة للحاكم أبي القاسم الحسكاني؛كرة الحفاظ  ص 19؛ الاكتفاء في فضل الأربعة الخلفاء للشيخ إبراهيم بن عبد الله اليمني الوصابي الشافعي؛فرايد السمطين  في الباب الثالث عشر؛معارج الوصول للشيخ محمد الزرندي الحنفي؛درر السمطين للشيخ محمد الزرندي الحنفي؛هداية السعداء لشهاب الدين أحمد دولت آبادي  في الجلوة الثانية من الهداية الثامنة؛تفسيرأبي السعود ج 8 ص 292 ؛الأربعين في مناقب أمير المؤمنين للسيد جمال الدين الشيرازي؛ العقد النبوي والسر المصطفوي لابن العيدروس؛ وسيلة المآل في عد مناقب الآل  للشيخ أحمد بن باكثير المكي الشافعي؛النزهة للصفوري ج2 ص 242؛ السيرة الحلبية ج3 ص  302 ؛الصراط السوي في مناقب النبي لمحمود بن محمد القادري المدني؛ شرح الجامع الصغير 2 ص 387 لشمس الدين الحفني الشافعي؛تفسير المنار ج 6 ص 464 .

[125]. شيخ صدوق، الخصال، ج1، ص66.

[126]. در رجال کشي امده است:  أجمع أصحابنا علي تصحيح ما يصح عن هؤلاء وتصديقهم وأقروا لهم بالفقه والعلم: وهم ستة نفر آخردون الستة نفر الذين ذكرناهم في أصحاب أبي عبدالله عليه السلام، منهم يونس بن عبدالرحمن، وصفوان بن يحيى بياع السابري، 👈ومحمد بن أبي عمير👉، وعبدالله بن المغيرة، والحسن بن محبوب، وأحمد بن محمدبن أبي نصر. رجال کشي، ص 556.    مرحوم مير داماد نيز مي نويسد : قد اورد أبو عمرو الكشى في كتابه الذى هو احد اصول إليها استناد الاصحاب وعليها تعويلهم في رجال الحديث جماعة اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح عنهم والاقرار لهم بالفقه والفضل والضبط والثقة وان كانت روايتهم بارسال أو رفع أو عمن يسمونه وهو ليس بمعروف الحال ولمة منهم في انفسهم فاسدو العقيدة غير مستقيمى المذهب ؛ همانا کشي اورده است در کتابش که يکي از اصولي است که بهش استناد ميکنند اصحاب : شيعه اماميه بر تصحيح ما يصح از اصحاب اجماع اتفاق نظر داشته و به فقه، فضل، ضبط و ثقه آنان اذعان دارند. اگرچه روايتشان همراه با ارسال، رفع، يا نقل شده از کساني باشد که آنان نام‌شان را برده‌اند، هر چند براي ما هويتشان روشن نباشد، يا کساني باشند که داراي فساد عقيده و دچار انحراف مذهبي باشند .محقق داماد،الرواشح السماويه،ج1،ص45.

[127].رجال نجاشي،ص214،ش558.

[128]. نقل أبو عمرو الكشّيّ الاتفاق على ستة نفر من أصحاب الصادقين - عليهما السّلام- ، وعبّر عنهم بالفقهاء، والهدف من تسميتهم دون غيرهم، هو تبيين أنّ الاَحاديث الفقهية تنتهي إليهم غالباً، فكأن الفقه الاِمامي مأخوذ منهم، وهوَلاء الستة هم: 1ـ زرارة بن أعين 2ـ 👈معروف بن خرّبوذ 3 ـ أبو بصير الاَسدي 4ـ بُريد بن معاوية العجلي 5ـ الفضيْل بن يسار 6ـ محمد بن مسلم الطائفي . آيت الله سبحاني، كلّيات في علم الرجال،ص 163.

[129]. معروف بن خربوذ از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق عليهم السلام .ثقه .از کساني که شيعه بر تصحيح انچه از انها با سند صحيح نقل شده است اجماع دارند.کشي رواياتي د مدح اورده است و علامه مامقاني نقل کرده است و به اخبار ذم او بهترين جواب را داده است. مستدركات علم رجال الحديث،ج 7 ، ص 453.

[130]. طبراني، المعجم الکبير، ج3، ص180، شماره 30 52، ذيل نام ابوطفيل عامر بن واثله

[131]. الفضلي، عبدالهادي، اصول الحديث، ص 72، مؤسسه ام القري، بيروت، 1420ق.

[132]. همان، ص 82.

[133]. هذا هو المعتمد ان خبر التواتر يفيد العلم الضروري، و هو الذي يظطر الانسان اله  بحيث لايمکن دفعه .. شرح نخبه الفکر،ص40

[134].  أسنى المطالب في مناقب علي بن أبي طالب: 3- 4

[135]. ..حديث متواتر . مناوي،التيسير بشرح الجامع الصغير ،ج2،ص442.

[136]. قال المولف:حديث متواتر . ميلاني، نفحات الأزهار في خلاصة عبقات الأنوار،ج6،ص111.به نقل از: السراج المنير في شرح الجامع الصغير،ج 3،ص 360.

[137]. ملاعلي قاري،مرقاه المفاتيح،ج11،ص248،باب مناقب علي بن ابي طالب،الفصل الثاني.

[138]. اصطلاح حافظ در بين اهل سنت بر حديث شناش خبره اطلاق مي شود.

[139]. طهراني،امام شناسي،ج7،ص281

[140]. همان،به نقل از :فرائد السمطين ج1/74،ح40

[141]. لفظ داراي يک معني ولي داراي مصاديق فراوان .مثل انسان

[142]. تفسير أبو الفتوح رازى، ج 2، ص 198.

[143]. أنوار نعمانيّه, سيّد نعمت الله جزائرى, ص 38 ـ 39 .

[144]. همان, الغدير, ج1, ص11.

[145]. همان،مجمع الزوائد،ج9،ص110؛معجم الاوسط، ج8،ص47.

[146]. بحار،ج37،ص111 ؛ بدين عبارت نيز نقل شده است : وَ هُمْ يَقُولُونَ وَ اللَّهِ إِنْ كُنَّا أَصْحَابَ كِسْرَى وَ قَيْصَرَ لَكُنَّا فِي الْخَزِّ وَ الْوَشْيِ وَ الدِّيبَاجِ وَ النِّسَاجَاتِ وَ إِنَّا مَعَهُ فِي الْأَخْشَنَيْنِ نَأْكُلُ الْخَشِنَ وَ نَلْبَسُ الْخَشِنَ حَتَّى إِذَا دَنَا مَوْتُهُ وَ فَنِيَتْ أَيَّامُهُ وَ حَضَرَ أَجَلُهُ أَرَادَ أَنْ يُوَلِّيَهَا عَلِيّاً مِنْ بَعْدِهِ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَعْلَمَنَّ قَالَ فَمَضَى الْمِقْدَادُ وَ أَخْبَرَ النَّبِيَّ ص بِه‏... همان ،ص154.

[147]. همان،ص170

[148]. بحراني, عوالم،ج2،ص96 . ابن شهر آشوب نيز مي نويسد:  الباقر عليه السلام، قال: قام ابن هند و تمطّى  و خرج مغضبا واضعا يمينه على عبد اللّه بن قيس الأشعريّ، و يساره على مغيرة بن شعبة، و هو يقول: و اللّه لا نصدّق محمّدا على مقالته، و لا نقرّ عليّا بولايته، فنزل:(فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى )، فهمّ به رسول اللّه9أن يردّه فيقتله.فقال له جبرئيل عليه السلام:لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ  فسكت عنه رسول اللّه9 . همان, ص125.

[149]. فَجَاءَتِ الْأَبَالِسَةُ إِلَى إِبْلِيسَ الْأَكْبَرِ وَ حَثَوُا التُّرَابَ  عَلَى رُءُوسِهِمْ فَقَالَ لَهُمْ إِبْلِيسُ مَا لَكُمْ فَقَالُوا إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ عَقَدَ الْيَوْمَ عُقْدَةً لَا يَحُلُّهَا شَيْ‏ءٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ فَقَالَ لَهُمْ إِبْلِيسُ كَلَّا إِنَّ الَّذِينَ حَوْلَهُ قَدْ وَعَدُونِي فِيهِ عِدَةً لَنْ يُخْلِفُونِي فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ (وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ )الْآيَةَ . علامه مجلسي, بحار الانوار, ج37, ص12.

[150]. عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَقُولُ لَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ صَنَعَ النَّاسُ مَا صَنَعُوا وَ خَاصَمَ أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ الْأَنْصَارَ فَخَصَمُوهُمْ بِحُجَّةِ عَلِيٍّ (ع) قَالُوا يَا مَعْشَرَ الْأَنْصَارِ قُرَيْشٌ أَحَقُّ بِالْأَمْرِ مِنْكُمْ لِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص مِنْ قُرَيْشٍ وَ الْمُهَاجِرِينَ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى بَدَأَ بِهِمْ فِي كِتَابِهِ وَ فَضَّلَهُمْ وَ قَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص- الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ قَالَ سَلْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَأَتَيْتُ عَلِيّاً ع وَ هُوَ يُغَسِّلُ رَسُولَ اللَّهِ ص فَأَخْبَرْتُهُ بِمَا صَنَعَ النَّاسُ وَ قُلْتُ إِنَّ أَبَا بَكْرٍ السَّاعَةَ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ اللَّهِ مَا يَرْضَى أَنْ يُبَايِعُوهُ بِيَدٍ وَاحِدَةٍ إِنَّهُمْ لَيُبَايِعُونَهُ بِيَدَيْهِ جَمِيعاً بِيَمِينِهِ وَ شِمَالِهِ فَقَالَ لِي يَا سَلْمَانُ هَلْ تَدْرِي مَنْ أَوَّلُ مَنْ بَايَعَهُ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ لَا أَدْرِي إِلَّا أَنِّي رَأَيْتُ فِي ظُلَّةِ بَنِي سَاعِدَةَ حِينَ خَصَمَتِ الْأَنْصَارُ وَ كَانَ أَوَّلَ مَنْ بَايَعَهُ بَشِيرُ بْنُ سَعْدٍ وَ أَبُو عُبَيْدَةَ بْنُ الْجَرَّاحِ ثُمَّ عُمَرُ ثُمَّ سَالِمٌ قَالَ لَسْتُ أَسْأَلُكَ عَنْ هَذَا وَ لَكِنْ تَدْرِي أَوَّلَ مَنْ بَايَعَهُ حِينَ صَعِدَ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص قُلْتُ لَا وَ لَكِنِّي رَأَيْتُ شَيْخاً كَبِيراً مُتَوَكِّئاً عَلَى عَصَاهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ سَجَّادَةٌ شَدِيدُ التَّشْمِيرِ  صَعِدَ إِلَيْهِ أَوَّلَ مَنْ صَعِدَ وَ هُوَ يَبْكِي وَ يَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يُمِتْنِي مِنَ الدُّنْيَا حَتَّى رَأَيْتُكَ فِي هَذَا الْمَكَانِ ابْسُطْ يَدَكَ فَبَسَطَ يَدَهُ فَبَايَعَهُ ثُمَّ نَزَلَ فَخَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع‏ هَلْ تَدْرِي مَنْ هُوَ قُلْتُ لَا وَ لَقَدْ سَاءَتْنِي مَقَالَتُهُ كَأَنَّهُ شَامِتٌ بِمَوْتِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ ذَاكَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ أخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّ إِبْلِيسَ وَ رُؤَسَاءَ أَصْحَابِهِ شَهِدُوا نَصْبَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِيَّايَ لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْبَرَهُمْ أَنِّي أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَمَرَهُمْ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فأَقْبَلَ إِلَى إِبْلِيسَ أَبَالِسَتُهُ وَ مَرَدَةُ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا إِنَّ هَذِهِ أُمَّةٌ مَرْحُومَةٌ وَ مَعْصُومَةٌ وَ مَا لَكَ وَ لَا لَنَا عَلَيْهِمْ سَبِيلٌ قَدْ أُعْلِمُوا إِمَامَهُمْ وَ مَفْزَعَهُمْ بَعْدَ نَبِيِّهِمْ فَانْطَلَقَ إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ كَئِيباً حَزِيناً وَ أَخْبَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنَّهُ لَوْ قُبِضَ أَنَّ النَّاسَ يُبَايِعُونَ أَبَا بَكْرٍ فِي ظُلَّةِ بَنِي سَاعِدَةَ بَعْدَ مَا يَخْتَصِمُونَ ثُمَّ يَأْتُونَ الْمَسْجِدَ فَيَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يُبَايِعُهُ عَلَى مِنْبَرِي إِبْلِيسُ لَعَنَهُ اللَّهُ فِي صُورَةِ رَجُلٍ شَيْخٍ مُشَمِّرٍ يَقُولُ كَذَا وَ كَذَا ثُمَّ يَخْرُجُ فَيَجْمَعُ شَيَاطِينَهُ وَ أَبَالِسَتَهُ فَيَنْخُرُ وَ يَكْسَعُ  وَ يَقُولُ كَلَّا زَعَمْتُمْ أَنْ لَيْسَ لِي عَلَيْهِمْ سَبِيلٌ فَكَيْفَ رَأَيْتُمْ مَا صَنَعْتُ بِهِمْ حَتَّى تَرَكُوا أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ طَاعَتَهُ وَ مَا أَمَرَهُمْ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ (ص) .

الكافي ؛ ج: ۸ ، ص: ۳۴۳ ، ح: ۵۴۱ .

[151].التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص: 632

[152]. فقام سلمان فقال: يا رسول اللّه! ولاء ولاءكما ذا؟ فقال: ولاء كولايتي من كنت أولى به من نفسه فعليّ أولى به من نفسه... . بحراني،عوالم العلوم،حديث الغدير،ص234.

[153]. شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏1، ص: 144

[154]. ماوردي، الأحكام السلطانية والولايات الدينية ،ص7.

[155]. زمخشري،ربيع الابرار،ج1،ص70.

[156]. اسما عيل بن جعفر،جزئ اسماعيل بن جعفر،ص488.

[157].احزاب.21

[158] شرح نهج البلاغه- ابن ابي الحديد- ج۱۱- ص ۱۴

[159] عبدالله در آخرين لحظات زندگي پدرش به او گفت : مردم گمان کرده اند که خليفه تعيين نمي کني ، همانا اگر براي گله شتران يا گوسفندانت چوپاني تعيين کني ، سپس او گله را رها کن و به جانب تو آيد ، عمل او را ضايع مي داني ، پس نگهباني مردمان مهمتر است . صحيح مسلم ، کتاب الاماره ، باب الاستخاف و ترکه ، حديث دوم 1455/3 ، و السننن البيهقي ، کتاب قتال اهل البغي ، باب الاستخلاف ، حديث سوم ، 149/8 ، و حليه الاولياء ، عمربن الخطاب 44/1 .

[160]. ما اختلفت امه بعد نبيها الا ظهر اهل باطلها علي اهل حقها ، کنزالعمال کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه ، 183/1 ، حديث 929 .

[161]. تاريخ يعقوبي مي نويسد : و کان في الجيش ابوبکر و عمر ... فلما اشتدت عليه9قال : انفذوا جيش اسامه ! فقالها مراراَ و اعتلَّ اربعه عشر يوماً . ص 113 . ابوبکر و عمر داخل در لشکر اسامه بودند ( اسامه فرمانده آنان بود ) ... زماني که بيماري پيامبر شدت يافت حضرت فرموند: لشکر اسامه را به حرکت در آوريد و ياري کنيد ؛ اين امر را بارها فرمود و لکن اين لشکر چهارده روز معطل ماند .

 [162]لكلّ نبيّ وصيّ ووارث.  تاريخ مدينة دمشق ، ج 42 ص 392 ؛ والرياض النضرة ، ج 3 ص 138 ، ذخائر العقبي ، ص‏71 ؛ المناقب للخوارمى ص 42 و 85 . ،

[163] « إنّ لكلّ نبيّ وصيّاً ، فمن وصيّك؟ »المعجم الكبير ، ج 6 ص 221 ؛ مجمع الزوائد ، ج 9 ص 113 ؛ فتح الباري ، ج 8 ص 114 .

[164] . الحاوي للفتاوي  ج 1   ص 156

[165]. قاموس الرجال،ج6،ص 37؛شرح نهج البلاغه ابي الحديد،ج9،ص9؛المفقيات،ص606.

[166].  سيد مرتضي عاملي ،الغدير و المعارضون، به نقل از:الاوائل،ج1،ص316

[167].شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج‏4، ص: 104

[168]. ابن شهر آشوب،المناقب،ج3،ص220 . قرطبي نيز اين چنين اعتراف مي کند: قال القرطبي : وهذه الوصية [حديث ثقلين ]وهذا التأكيد العظيم يقتضي وجوب احترام أهله وإبرارهم وتوقيرهم ومحبتهم وجوب الفروض المؤكدة التي لا عذر لأحد في التخلف عنها هذا مع ما علم من خصوصيتهم بالنبي9وبأنهم جزء منه فإنهم أصوله التي نشأ عنها وفروعه التي نشأوا عنه كما قال : ) فاطمة بضعة مني ( ومع ذلك فقابل بنو أمية عظيم هذه الحقوق بالمخالفة والعقوق فسفكوا من أهل البيت دماءهم وسبوا نساءهم وأسروا صغارهم وخربوا ديارهم وجحدوا شرفهم وفضلهم واستباحوا سبهم ولعنهم فخالفوا المصطفى في وصيته وقابلوه بنقيض مقصوده وأمنيته فواخجلهم إذا وقفوا بين يديه ويا فضيحتهم يوم يعرضون عليه . فيض القدير،ج3،ص15.

[169].الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، ج‏6، ص: 540

[170]. ...وقال ابن حبان: كان يلعن علياً بالغداة سبعين مرة وبالعشيّ سبعين مرة... تهذيب التهذيب ، ج1 ص 465

[171]. وقال العقيلي : حدثنا محمد بن اسماعيل حدثنا الحسن بن علي الحلواني حدثنا عمران بن أبان قال سمعت حريز بن عثمان يقول : لا أحبه قتل آبائي قتل آبائي يعني علياً. تاريخ بغداد ، ج8 ص 261 ، وتهذيب التهذيب ، ج1 ص 465 .

[172].احمد بن حنبل درباره وي نوشته است: ثقة ثقة ثقة . تاريخ بغداد ،  ج8 ص 263 .، ودر جاي ديگر مي نوسيد: ليس بالشام أثبت من حريز . تهذيب التهذيب ، ج1 ص 465 ؛ مديني نيز نوشته است :  لم يزل من ادركناه من أصحابنا يوثقونه؛اصحاب ما (اهل سنت) حريز بن عثمان را توثيق کرده اند. تهذيب التهذيب، ج1 ص 465؛ تاريخ بغداد ،  ج8 ص263 .

[173]. الوجه الثاني أن هذا الحديث من الکذب الموضوع باتفاق أهل المعرفة بالموضوعات و هذا يعرفه أهل العلم بالحديث و المرجع إليهم في ذلک و لذلک لا يوجد هذا في شيء من کتب الحديث التي يرجع إليها أهل العلم بالحديث. ر. ك: همان، منهاج السنة، ج 7، ص 53   . عده‌اي گفته‌اند: « اين حديث تواتر ندارد، و بسياري از محققين متذکر اين حديث نشده اند، و اين حديث ساخته شيعيان است، و بر فرضِ صحت، ظهور در  ولايت و سرپرستي ندارد. والجواب منع تواتر الخبر فإن ذلک من مکابرات الشيعة کيف وقد قدح في صحته کثير من أهل الحديث ولم ينقله المحققون منهم کالبخاري ومسلم والواقدي وأکثر من رواه لم يرو المقدمة التي جعلت دليلا علي أن المراد بالمولي الأولي وبعد صحة الرواية فمؤخر الخبر أعني قوله اللهم وال من والاه يشعر بأن المراد بالمولي هو الناصر والمحب بل مجرد احتمال ذلک کاف في دفع الاستدلال؛ ر. ک :تفتازاني، شرح المقاصد في علم الکلام، ج 2، ص،290 . و شبيه اين عبارت وأما من کنت مولاه فعلي مولاه فلا يصح من طريق الثقات أصلا وأما سائر الأحاديث التي تتعلق بها الرافضة فموضوعة يعرف ذلک من له أدني علم بالأخبار ونقلتها. بنگريد:ابن حزم، الفصل في الملل، ج 4، ص 116. شيخ ابو زهره هم مي‌گويد: « مخالفان شيعه در نسبت اين حديث به پيامبر9 تشکيک کرده‌اند. . ابو زهره، تاريخ المذاهب الاسلامية، ص 49.  احمد امين هم به صف اين متعصبين و جاهلان پيوسته، و مي‌گويد: «  «غدير» از گمان شيعه است ». احمد امين،ضحي الاسلام،ج3،ص309 .

[174]. أخطـاء ابن تيمية ، الدكتور محمود السيد صبيح ،ط الأولى ، 1423هـ . ص 6

[175]. صفحه 53 ، در اثبات تواتر حديث غدير.

[176] .محمد بن إسماعيل الأمير الصنعاني مي نويسد:..ومن ذلک حديث من کنت مولاه فعلي مولاه فإن له مائة وخمسين طريقا قال العلامة المقبلي بعد سرد بعض طرق هذا الحديث ما لفظه فإن لم يکن هذا معلوما فما في الدنيا معلوم وجعل هذا الحديث في الفصول من المتواتر لفظا وکذلک حديث المنزلة . صنعاني،اجابة السائل،ج1،ص98.

[177].حسن سقاف، مجموع رسائل السقاف ،  ج2 ص 736 .

[178]. همان،سنن ترمذي،ج5،ص633.

[179]. همان،شرح مشکل الاثار،ج5،ص19.

[180]. ابوبکر خلال،السنة،ج2،ص348(طبق برنامه الشاملة).

[181]. ابن خراط،الاحکام الشرعية الکبري،ج4،ص.379

[182]. نووي،تهذيب الاسماء،ج1،ص318.

[183]. قلت: جمع (طبري) طرق حديث غدير خم في أربعة أجزاء رأيت شطره فبهرني سعة رواياته وجزمت بوقوع ذلك .ذهبي، سير اعلام النبلاء،ج8، ص335.

[184]. واما حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه» فقد أخرجه الترمذي والنسائي وهو كثير الطرق جداً وقد استوعبها بن عقدة في كتاب مفرد وكثير من اسانيدها صحاح وحسان .ابن حجرعسقلاني،فتح الباري،ج7،ص74. و همچنين در کتاب ديگرش راجع به حديث ميگويد:... اسناده صحيح.... . اين حجر عسقلاني،المطالب العاليه، تحقيق:سعد بن ناصر بن عبدالعزيز الشثري،دارالعاصمه للنشر و التوضيع،ص142

[185]. أن هذا حديث صحيح لا مرية فيه ، بل بعض الحفاظ عده متواتراً إذ في رواية أحمد أنه سمعه من النبي ثلاثون صحابيا وشهدوا به لعلي لما نوزع أيام خلافته.  مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح ، ج 11 ، ص 248.

[186]. عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ- رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ-: " أَنّ النَّبِيَّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ - حَضَرَ الشَّجَرَةَ بِخُمَّ ثُمَّ خَرَجَ آخِذًا بِيَدِ عَلِيٍّ فَقَالَ: أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ رَبُّكُمْ؟ قالوا: بَلَى. قَالَ: أَلَسْتُمْ تَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ وَأَنَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ مَوْلَاكُمْ؟ قَالُوا: بَلَى. قَالَ: فَمَنْ كَانَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مَوْلَاهُ فَإِنَّ هَذَا مَوْلَاهُ وَقَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا كتاب الله سببه بيده وسببه بأيديكم وَأَهْلَ بَيْتِي ".رَوَاهُ إِسْحَاقُ « بسَنَدٍ صَحِيحٍ»  وحَدِيثُ غَدِيرَ خُمٍّ أَخْرَجَهُ النَّسَائِيُّ مِنْ رِوَايَةِ أَبِي الطُّفَيْلِ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ وَعَلِيٍّ وَجَمَاعَةٍ مَنَ الصَّحَابَةِ وَفِي هَذَا زِيَادَةٌ لَيْسَتْ هُنَاكَ وَأَصْلُ الْحَدِيثِ أَخْرَجَهُ التِّرْمِذِيُّ أَيْضًا. البويصري،اتحاف الخيره المهره، ص210.

[187]. و للحديث طرق أخرى كثيرة جمع طائفة كبيرة منها الهيثمي في المجمع و قد ذكرت و خرجت ما تيسر لي منها مما يقطع الواقف عليها بعد تحقيق الكلام على أسانيدها بصحة الحديث يقينا، و إلا فهي كثيرة جدا، و قد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد، قال الحافظ ابن حجر: منها صحاح و منها حسان.و جملة القول أن حديث الترجمة حديث صحيح بشطريه ، بل الأول منه متواتر عنه كما ظهر لمن تتبع أسانيده و طرقه ، و ما ذكرت منها كفاية . السلسلة الصحيحة ، ج 4 ، ص 249.

[188]. کليني، الكافي، ج، ۴ ، ص۵۶۶.

[189]. علامه مجلسي، مرآة العقول في شرح أخبار آل الرسول ؛ ج: ۱۸  ، ص: ۲۸۴

[190].شيخ طوسي،أمالي، ص ۳۴۳ ، ح: ۷۰۴ .

[191].براي آشنايي با راويان حديث غدير به جلد اول کتاب شريف الغدير مراجعه فرماييد.

[192]. مسند احمد،ج5،ص356 ؛ در عبارتي ديگر فرمود: « يا بريده لاتقعن في علي فانه مني و انا منه و هو وليکم بعدي . تاريخ الاسلام،ج3،ص629 . همچنين فرمود:«  علي مني و انا من علي و علي ولي کل مومن بعدي ابن ابي شيبه،المصنف:ج7،ص504،ح508.

[193]. ميلاني،جواهر الکلام في معرفه الامامه و الامام،ج3،ص333.به نقل از :نهج الايمان،ص351 ؛ حضرت درباره خلقت خود و حضرت علي7 فرمود: « خلقت انا و علي من نور واحد  »  تفسير آلوسي ،ج6،ص186؛ و  به جبرئيل فرمود: «يا جبرئيل انه مني و انا منه فقال جبرئيل و انا منکما» . مجمع الزوائد،ج9،ص100.

[194]. سنن نسائي،ج5،ص129،ح8462.

[195].لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ ص الْوَفَاةُ دَعَانِي فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ لِي يَا عَلِيُّ أَنْتَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي عَلَى أَهْلِي وَ أُمَّتِي فِي حَيَاتِي وَ بَعْدَ مَوْتِي وَلِيُّكَ وَلِيِّي وَ وَلِيِّي وَلِيُّ اللَّهِ وَ عَدُوُّكَ عَدُوِّي وَ عَدُوِّي عَدُوُّ اللَّهِ يَا عَلِيُّ الْمُنْكِرُ لِإِمَامَتِكَ بَعْدِي كَالْمُنْكِرِ لِرِسَالَتِي فِي حَيَاتِي لِأَنَّكَ مِنِّي . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏22، ص: 463

[196].آيت الله ميلاني، جواهر الکلام في معرفه الامامه والامام ،ج2،ص316 به نقل از: المعجم الکبير ج 22،ص135؛اسد الغابه،ج4،ص681 .

[197]. همان، المعجم الكبير، ج 22   ص 135 ، ح360.

[198]. مريم / 5.

[199].جوادي املي، شميم ولايت،ص178.

[200]. همان،الموفقيات،ص464.

[201]. شيخ مفيد، المسائل العکبرية، ص63-64.

[202]. مصيبت  روز پنجشنبه يکي از اين موارد است .  قال: لما حضر رسول اللّه، و في البيت رجال فيهم عمر بن الخطاب، قال النبي: «هلم أكتب لكم كتاب لا تضلّوا بعده أبدا»، فقال عمر: «إنّ النبي قد غلب عليه الوجع، و عندكم القرآن، حسبنا كتاب اللّه». فاختلف أهل البيت، فاختصموا، منهم من يقول: قرّبوا، يكتب لكم النبي كتابا لن تضلّوا بعده، و منهم يقول ما قال عمر. فلما أكثروا اللغو و الاختلاف عند النبي، قال لهم قرموا. قال عبد اللّه بن مسعود: فكان ابن عباس يقول: «إنّ الرزية كلّ الرزية ما حال بين رسول اللّه و بين أن يكتب لهم ذلك الكتاب من اختلافهم و لغطهم»  البخاري، ، ج 1، باب كتابة العلم، الحديث 3؛ و ج 4، ص 70؛ و ج 6، ص 10.

[203]. سبحاني،سقيفه،ص66. به نقل از: رشيد رضا ،الوحي المحمدي،ج6،ص212؛رشيد رضا،تفسير المنار،ج5،ص189.

[204]. فخر رازي، تفسير کبير، ج6، ص140، ذيل آيه اکمال مسئله يکم.

[205]. الرّياض النّضره ج13 ص158.

[206].جوادي آملي, شميم ولايتْ ,ص 134.

[207]. احزاب / 6.

 [208]. احمد بن حنبل,مسنداحمد،ج1،ص108؛متقي هندي,کنزالعمال،ج5،ص318؛ابو نعيم اصفهاني,حلية الاولياء،ج1،ص64؛ همان،تاريخ مدينه دمشق،ج42،ص421؛ محمد طبري،الرياض النضرة،ج1،ص302و...

[209]. طبراني, المعجم الکبير،ج2،ص358؛ الزيعلي،تخريج الاحاديث والاثار،ج2،ص237؛ کتقي هندي,کنزالعمال،ج13،ص60؛

[210]. محمد بن سليمان كوفي،مناقب الامام علي بن ابي طالب،ج1،ص119؛جرير طبري(شيعه)المسترشد،ص468؛ابن مردويه اصفهاني،مناقب علي بن ابي طالب و ما نزل من القرآن في علي،ص232  

[211] . نسائي،خصائص علي،ص93.

[212].خرگوشي نيشابوري،شرف المصطفي،ج5،ص497،ش2476.

[213]. عبد الرزاق،المصنف،ج6،ص372،فضايل علي بن ابي طالب7؛ عبد الملک شافعي عاصمي،سمط النجوم العوالي،ج3،ص36.

[214]. علامه اميني, الغدير, ج1, ص509.

[215]. محمد بن خاوند شاه ،تاريخ روضة الصّفا،ج4،ص1615. 

[216]. ابن قتيبه، المعارف، ج1، ص580.

[217]. شوشتري،احقاق الحق،ج6،ص308 

[218]. ابن مغازلي، مناقب الامام علي بن ابي طالب، ص74،ش33.

[219]. بلاذري،انساب الاشراف،ج1،ص289

[220].  ....فقال عمر بن الخطاب يابن ابي طالب اصبحت اليوم ولي کل مومن.  ابن عساکر، تاريخ دمشق، ج42،ص220؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج2،ص298؛ ابن کثير، البدايه و النهايه، ج7، ص350. شوکاني، فيض القدير، ج6، ص218؛ ابن حجر،الصواعق المحرقه، ج1، ص110؛

[221]. ....عن علي7 قال عممني رسول الله يوم غدير خم بعمامة.. .شوکاني، نيل الاوطار، ج2، ص107؛متقي هندي، کنز العمال، ج15،ص205؛صالحي شامي، سبل الهدي والرشاد،ج7، ص275؛سيوطي، جامع الاحاديث،ج16، ص404؛

[222]. فخر رازي،التفسير الکبير،ج29،ص198.

[223]. التيمي،مجازالقران،ج1،ص122.

[224] . بخاري،  صحيح البخاري ، ج 4،ص 1358 . أبو القاسم القشيري (متوفاي 465 ه) نيز در تفسير آيه «هي مولاکم» مولا را به اولي معني کرده است: و «هي مولاکم» أي هي أوْلَي بکم. قشيري،  لطائف الإشارات ، ج 3 ، ص 380.

[225] . الغزالي ، سر العالمين وکشف ما في الدارين ، ج 1  ص 18، باب في ترتيب الخلافة والمملکة.

 

[226]. وقال الحاكم سمعت حسان بن محمد يقول كنا في مجلس ابن سريج سنة ثلاث وثلاث مئة فقام إليه شيخ من أهل العلم فقال أبشر أيها القاضي فإن الله يبعث على رأس كل مئة سنة من يجدد يعني للأمة أمر دينها وإن الله تعالى بعث على رأس المئة عمر بن عبدالعزيز وبعث على رأس المئتين محمد بن إدريس الشافعي ...قلت وقد كان على رأس الأربع مئة الشيخ أبو حامد الاسفراييني وعلى رأس الخمس مئة أبو حامد الغزالي وعلى رأس الست مئة الحافظ عبد الغني ...؛حاكم مي گويد : از حسان بن محمد شنيدم كه مي گفت : در سال 303هـ در مجلس ابن سريج بودم ، پير مردي دانشمند بر خواست و گفت :  بشارت اي قاضي ! خداوند در هر صد سال كسي را مي فرستد كه احياگر دين است ، عمربن عبد العزيز اولين است و در صد سال دوّم محمد بن ادريس شافعي است...  من مي گويم در صد سال چهارم ابو حامد اسفراييني است و در صد سال پنجم غزالي و در صد سال ششم حافظ عبد الغني است ، و...ذهبي،سير أعلام النبلاء ، ج 14 ، ص 202 .

[227]. الغزالي الشيخ الإمام البحر حجة الإسلام أعجوبة الزمان زين الدين أبو حامد محمد بن محمد بن محمد بن أحمد الطوسي الشافعي الغزالي صاحب التصانيف والذكاء المفرط ... ثم بعد سنوات سار إلى وطنه لازما لسننه حافظا لوقته مكبا على العلم؛ غزالي استاد پيشوا و درياي علم ، نشانه اسلام ، اعجوبه زمان ، صاحب كتاب‌ها وانساني با هوش فراوان و زيرك... بود .پس از سال‌ها به زادگاهش بازگشت و به استفاده از وقت ، فرصت وعلم ودانش روزگار را سپري كرد ... همان، ج 19 ، ص 322 .

[228] . سبط بن الجوزي الحنفي ، تذکرة الخواص ، ص37 ـ 39

[229]. کفاية الطالب في مناقب علي بن أبي طالب ، ص 166 ـ 167 ،باب 36.

[230] . ديوان لبيد بن ربيعة،ص102؛ ابو زيد القريشي،جمهرة اشعار العرب،ص113.

[231]. سيوطي، الازدهار، ص19؛ خوارزمي، مناقب خوارزمي، ص136.

[232]. شريف رضي، خصائص الائمة، ص43

[233]. الاحتجاج: ج 1 ص 429 ح 93 ؛ الفصول المختارة: ص 70 ؛ المناقب لابن شهرآشوب: ج 2 ص ؛170، كنز الفوائد: ص 122؛ التذكرة لابن الجوزي: ص 115.

[234]. فتال نيشابوري،روضة الواعظين ،ج1، صص90-91

[235]. محمد بن عبدالوهاب، رسالة في الرد علي الرافظة، ص5.

[236].  ابن تيميه، منهاج السنة، ج7، ص316.

[237]. عبدالعلي الفاروقي ، تعارف مذهب الشيعة، ص190

 

[238].نور/55 .

[239]. کاندهلوي،حياه الصحابه،ج2،ص462.

[240].  انعام / 15 .و يوسف / 15 و هود / 3.

[241]. توبه / 40.

[242]. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 4، ص 155.

[243]. طبري، تفسير طبري، ج 7، ص 223.

[244]. طبراني، مسند الشاميين، ج 1، ص 104.

[245] . بخاري، التاريخ الکبير،ج5،ص264

[246]. عياشي،تفسير  عيا شي ، ص 331؛ بحراني ، البرهان ، ج2 ص   498؛ حسكاني ، شواهد  التنزيل ، ج1،ص 255 ؛آلوسي،روح المعاني،ج6،ص193.

[247].  فرات بن ابراهيم،تفسير فرات کوفي،ص130

[248]. همان،احتجاج،ج1،ص69؛ابن طاووس،اليقين،ص345.

[249]. مجلسي،بحارالانوار،ج37،ص140.

[250]. سيوطي،الدرالمنثور،ج3،ص167

[251]. شيخ صدوق، کمال الدين، ج1، ص277.

[252]. نعماني، الغيبة، ص68؛ همان، التحصين، ص632؛ طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص147.

[253]. احزاب / 39.

[254]. «معلم مجنون» (دخان(44)-14»

[255]. «إنّما  يعلمه بشرٌ،» (نحل(16)103

[256]. «شاعرٌنتربص به ريب المنون،» ... طور(52)-30

[257]. فصلت / 6.

[258]. ابن ابي الحديد،شرح نهج البلاغة،ج20،ص298

[259] . حاکم، المستدرک، ج4، ص526. خود حاکم بعد از نقل حديث مي نويسد: هذا حديث صحيح علي شرط الشيخين ولم يخرجاه ولهذا الحديث توابع وشواهد عن رسول اللّه  وصحابته الطاهرين والائمة من التابعين.

[260]. ابن شهر آشوب،مناقب ابن شهرآشوب،ج3،ص220؛ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق،ج42،ص290.

[261]. همان،المستدرک علي صحيحين،ج3،ص150؛مسلم بن حجاج قشيري،الکني والاسماء، ج1، ص318؛ عقيلي، الضعفاءالکبير، ج1، ص178؛ خطيب بغدادي،تاريخ بغداد،ج11، ص216؛ همان، تاريخ مدينه دمشق، ج42، ص447؛ شمس الدين محمد ذهبي، تذکرةالحفاظ، ج3، ص995؛ همان،لسان الميزان، ج5، ص486؛ ابي بکر سيوطي، الخصائص الکبري، ج2، ص235؛ متقي هندي، کنزل العمال، ج11، ص133.

[262].عياشي، تفسير العياشي، ج‏2، ص: 98

[263].کليني،الکافي، ج8 ، ص 182 و 183.

[264]. قال النجاشي: القمي، ثقة في الحديث، ثبت، معتمد، صحيح المذهب.آيت الله خويي، معجم رجال الحديث، ج 12 ص 212، رقم: 7830.

[265]. أقول: لا ينبغي الشک في وثاقة إبراهيم بن هاشم، ويدل على ذلک عدة أمور:1. أنه روى عنه ابنه علي في تفسيره کثيرا، وقد التزم في أول کتابه بأن ما يذکره فيه قد انتهى إليه بواسطة الثقات. وتقدم ذکر ذلک في (المدخل) المقدمة الثالثة. 2. أن السيد ابن طاووس ادعى الاتفاق على وثاقته، حيث قال عند ذکره رواية عن أمالي الصدوق في سندها إبراهيم بن هاشم: " ورواة الحديث ثقات بالاتفاق ". فلاح السائل: الفصل التاسع عشر، الصفحة 158. 3. أنه أول من نشر حديث الکوفيين بقم. والقميون قد اعتمدوا على رواياته، وفيهم من هو مستصعب في أمر الحديث، فلو کان فيه شائبة الغمز لم يکن يتسالم على أخذ الرواية عنه، وقبول قوله؛ من مي‌گويم: شايسته نيست که در وثاقت ابراهيم بن هاشم ترديد شود، براي اثبات اين مطلب چند مطلب دلالت دارد: 1. علي بن ابراهيم در تفسير خود روايات زيادي از او نقل کرده است؛ در حالي که او در اول کتاب خود ملتزم شده است که هر چه در اين کتاب آورده است، به واسطه افراد ثقه به او رسيده است. بحث اين مطلب در کتاب المدخل مقدمه سوم گذشت. 2. سيد بن طاووس ادعاي اتفاق بر وثاقت او را کرده است؛ چنانچه در ذکر روايتي که او در سندش ابراهيم بن هاشم وجود دارد گفته: تمام روات آن به اتفاق علما ثقه هستند.  3. او نخستين کسي است که حديث مردم کوفه را در قم انتشار داد و قمي‌ها به روايات او اعتماد کرده‌اند. در ميان قمي‌ها کساني بودند که در باره روايت سخت‌گير بودند، اگر در او احتمال اشکال وجود داشت، تمام قمي‌ها بر گرفتن روايت از او و قبول رواياتش اتفاق نمي‌کردند. همان، معجم رجال الحديث، ج 1 ص 291، رقم: 332.

[266]. قال النجاشي: وکان ثقة في حديثه، صدوقا.2.وقال الشيخ : ثقة. همان,معجم رجال الحديث، ج7، ص236ـ237، رقم: 3972

[267].إبراهيم بن عمر اليماني... قال النجاشي: شيخ من أصحابنا ثقة. همان،معجم رجال الحديث، ج1، ص 241، رقم: 228

[268].الأولى: أن سليم بن قيس - في نفسه - ثقة جليل القدر عظيم الشأن، ويکفي في ذلک شهادة البرقي بأنه من الأولياء من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام، المؤيدة بما ذکره النعماني في شأن کتابه، وقد أورده العلامة في القسم الأول وحکم بعدالته.سليم بن قيس هلالي.. نجاشي او را زمره گذشتگان صالح از طبقه اول آورده است...؛سليم بن قيس هلالي في نفسه، ثقه، جليل القدر و والا مقام است. براي اثبات اين مطلب، شهادت برقي به اين که او اولياء اصحاب اميرمؤمنان7 بوده کفايت مي‌کند. اين مطلب را گفتار نعماني در باره کتاب سليم تأييد مي‌کند. علامه حلي نيز او را در قسم اول آورده و حکم به عدالتش کرده است.معجم رجال الحديث، ج 9، ص 226، رقم: 5401؛ امام سجاد7 : سليم راست گفته است ، خدا او را رحمت کند . اينها احاديث ماست که نزد ما شناخته شده است ... مختصر بصائر ص 40

[269]. أَخْبَرَنَا الشَّيْخُ السَّعِيدُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ (رَحِمَهُ اللَّهُ)، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ، عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ 8، قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ7: أُعطِيتُ تِسْعاً لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ قَبْلِي سِوَى النَّبِيِّ9: لَقَدْ فُتِحَتْ لِي السُّبُلُ، وَ عَلِمْتُ الْمَنَايَا، وَ الْبَلَايَا، وَ الْأَنْسَابَ، وَ فَصْلَ الْخِطابِ، وَ لَقَدْ نَظَرْتُ فِي الْمَلَكُوتِ بِإِذْنِ رَبِّي، فَمَا غَابَ عَنِّي مَا كَانَ قَبْلِي وَ لَا مَا يَأْتِي بَعْدِي، و أَنَّ بِوَلَايَتِي أَكْمَلَ اللَّهُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ دِينَهُمْ، وَ أَتَمَّ عَلَيْهِمُ النِّعَمَ، وَ رَضِيَ لَهُمْ إِسْلَامَهُمْ، إِذْ يَقُولُ يَوْمَ الْوَلَايَةِ لِمُحَمَّدٍ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): يَا مُحَمَّدُ، أَخْبِرْهُمْ أَنِّي أَكْمَلْتُ لَهُمُ الْيَوْمَ دِينَهُمْ، وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْهِمُ النِّعَمَ، وَ رَضِيتُ إِسْلَامَهُمْ، كُلَّ ذَلِكَ مَنَّ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ فَلَهُ الْحَمْدُ.  شيخ طوسي، أمالي، ص: ۲۰۵ ، ح: ۳۵۱ .

[270]. شيخ هادي نجفي،موسوعة أحاديث أهل البيت، ج: ۹ ، ص: ۴۱۴ و  ج۱۱ ، ص: ۴۵

[271]. مسند احمد،ج32،ص56.

[272]. ابن حجر هيثمي،مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، ج 9، ص129ـ131.

[273]. ناصر الدين الباني، السلسلة الصحيحة ، ج4، ص 331.

[274]. خلاصة عبقات الأنوار، سيد حامد نقوي،  ج 9، ص 240 ، ر.ك. الاعتقاد، بيهقي، ص355، به تحقيق: أحمد عصام الكاتب، ناشر، دار الآفاق الجديدة، بيروت، ط1، 1401هـ. .

[275]. ابن تيميه، منهاج السنه ، ج 7 ، ص 52 .

[276]. ابن جوزي، تلبيس ابليس، ترجمه: عليرضا زکاوتي، ص137.

[277] سير أعلام النبلاء ، ذهبي ، ج 11 ، ص 329 .

[278]. الاعتقاد،ص354؛ بعد از او نيز ديگر عالمانسني نيز يکي از شبهاتشان همين نکته بوده است . ر. ک به: ابن کثير(774ق) در البدايه والنهايه،ج5،ص122. ؛ابن حجر مکي(974ه.ق)در الصواعق المحرقه،ج1،ص109؛ ناصر قفاري(معاصر):اصول مذهب الشيعه،ج2،ص842.

[279]. ذيني دحلان،السيره النبويه،ج2،ص371.

[280]. طبراني،المعجم الاوسط،ج6،ص163.  

[281]. نسايي،السنن الکبري،ج5،ص133.     

[282]. احمد بن حنبل،المسند،ج3،ص86 .

[283] سيد جعفر مرتضي عاملي،دراسات وبحوث في التاريخ والاسلام،ج2،ص246.

[284]. شيخ طوسي،مصباح المتهجد،ج2،ص754، خطبة أمير المؤمنين7في يوم الغدير.

[285]. حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ غَيْرِ وَاحِدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: السَّبْتُ لَنَا وَ الْأَحَدُ لِشِيعَتِنَا وَ الْإِثْنَيْنِ لِأَعْدَائِنَا وَ الثَّلَاثَاءُ لِبَنِي أُمَيَّةَ وَ الْأَرْبِعَاءُ يَوْمُ شُرْبِ الدَّوَاءِ وَ الْخَمِيسُ تُقْضَى فِيهِ الْحَوَائِجُ وَ الْجُمُعَةُ لِلتَّنَظُّفِ وَ التَّطَيُّبِ وَ هُوَ عِيدُ الْمُسْلِمِينَ وَ هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْفِطْرِ وَ الْأَضْحَى 👈و يَوْمُ الْغَدِيرِ أَفْضَلُ الْأَعْيَادِ وَ هُوَ ثَامِنَ عَشَرَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ👉 و كَانَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ يَخْرُجُ قَائِمُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ يَقُومُ الْقِيَامَةُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ مَا مِنْ عَمَلٍ يَوْمَ الْجُمُعَةِ أَفْضَلُ مِنَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ. شيخ صدوق، الخصال ؛ ج: ۲ ، ص: ۳۹۴

[286].علامه اميني، الغدير،ج1،ص504.

[287]. همان.

[288]. ابن خلکان،وفيات الاعيان،ج5،ص231،ش 728.

[289]. صحيح مسلم،کتاب التفسير،ص761،ح4

[290]. شهمردان بن ابي الخير رازي،روضة المنجمين‏، مصحح: جليل اخوان زنجانى‏،ص48.

[291].  فأخذ العباس بيد علي ثم قال يا علي أنت عبد العصا بعد ثلاث أحلف لقد رأيت الموت في وجهه و إني لأعرف الموت في وجوه بني عبد المطلب فانطلق إلى رسول الله ص فاذكر له هذا الأمر إن كان فينا أعلمنا و إن كان في غيرنا أوصى بنا فقال لا أفعل و الله إن منعناه اليوم لا يؤتيناه الناس بعده قال فتوفي رسول الله ذلك اليوم.ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغة إبن‏أبى‏الحديد، ج‏2، ص‏51؛بخاري، صحيح بخارى، ج‏6، ص‏15

[292]. شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله على العباد، ج ‏1، ص 184.

[293]. علي حسين اميري،منات (نقد وبررسي واقعه غدير خم)،صص5-19

[294]. مناقب آل أبي‌طالب(ع)، ج ‏3، ص 26؛ و نيز ر.ک: تفسير فرات الکوفي، ص 515 516. 

[295]. تفسير عياشي، ج 1، ص 332.

[296]. فصلنامه علمي - تخصصي تاريخ در آيينه پژوهش، ص 14 15.

[297]. مناقب آل أبي‌طالب، ج ‏3، ص 26.

[298]. شيخ حرّ عاملي، وسائل الشيعة، ج ‏27، ص 238،

[299]. تفسير عياشي، ج ‏1، ص 329؛ شيخ حر عاملي، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ‏3، ص 142،

[300]. شعيري، محمد بن محمد، جامع الأخبار، ص 10، نجف، مطبعة حيدرية، چاپ اول، بي‌تا.

[301]. علي حسين اميري،منات (نقد وبررسي واقعه غدير خم)،صص5-19

[302]. ابن طاووس، علي بن موسي، اقبال الاعمال، ج ‏1، ص 456،

[303]. خصيبي، حسين بن حمدان، الهداية الکبري، ص 103،

[304]. مغربي، قاضي نعمان‏، شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار(ع‏)، ج ‏1، ص 99،

[305]....و ظُلِل لرسول الله بثوب علي شجرةسَمُرة  من الشمس .... .ابن کثير،البداية و النهاية،ج5،ص294

[306]. حاكم نيسابوري،المستدرك علي الصحيحين،، ج 3 ص 613 رقم 6272. وي در خصوص سند روايت گويد: هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه .

[307].  اين روايت را با سند صحيح نقل كرده است :....إلي غَدِيرِ خُمٍّ أَمَرَ بِدُوحٍ فَكُسِحَ في يَوْمٍ ما أتي عَلَيْنَا يَوْمٌ كان أَشَدَّ حُرًّا... .طبراني،  (متوفاي360هـ)، المعجم الكبير، ج 5 ص 171.

[308]. هواي غدير آنچنان گرم بوده است كه براي پيامبر9 سايبان درست كردند: ..وَادِي خُمٍّ فَأَمَرَ بِالصَّلَاةِ فَصَلَّاهَا بِهَجِيرٍ ، قَالَ: فَخَطَبَنَا، وَظُلِّلَ لِرَسُولِ اللهِ بِثَوْبٍ عَلَي شَجَرَةِ سَمُرَةٍ مِنَ الشَّمْسِ... .أحمد بن حنبل (متوفاي241هـ)، فضائل الصحابة، ج 2 ص 597 رقم 1017 ؛ أحمد بن حنبل، مسند أحمد بن حنبل، ج 4 ص 372 رقم 19344 .

[309]. صحابه از شدت گرماي آفتاب در اذيت بودند تا حدي كه مقداري از لباس خود را بر سر و مقداري را زير پا مي گذاشتند تا از حرارت هوا، آنها را حفظ كند. ...الْغَدِيرَ قَامَ فِي الظَّهِيرَةِ،....قَالَ الْبَرَاءُ: فِي يَوْمٍ صَائِفٍ شَدِيدٍ حَرِّهِ، حَتَّي جَعَلَ الرَّجُلُ مِنَّا بَعْضَ ثَوْبِهِ تَحْتَ قَدَمِهِ، وَبَعْضَهُ عَلَي رَأْسِهِ... .خطيب بغدادي (متوفاي463هـ)، تلخيص المتشابه ج 1 ص 244 .

[310]. ..حجة الوداع وكان يوما صائفا حتي أن الرجل ليضع رداءه تحت قدميه من شدة الحر وجمع الرحال وصعد عليه السلام عليه .... وهذا حديث متفق علي صحته أورده... .تفتازاني، سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله (متوفاي 791هـ)، شرح المقاصد في علم الكلام، ، ج 5، ص: 273 .

[311]. فخر رازي، مفاتيح الغيب، ج‏11، ص: 287.

[312]. مکارم شيرازي،ايات الولايه في القران،ص35.

[313]. فخر رازي، مفاتيح الغيب، همان.

[314]. کليني، الکافي، ج1، ص290، بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً فَوَاحِدا، ح6.همچنيناين عبارت شهر آشوب: ثم نزلت عليه و هو واقف بعرفه:(اليوم اکملت لکم...).المناقب, ج1, ص291. البته اين روايت را از سدي و ابن عباس گفته است.

[315]. علامه مجلسي، مراة العقول، ج3، ص260.

[316]. مولي صالح مازندراني، شرح اصول کافي، ج6، ص110.

[317].  ابن کثير، تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص .

[318]. آيات 275-282 بقره طبق نظر اهل سنت بعد از غدير نازل شده است. ابن عباس در ارتباط با بخشي از اين آيات (278-281) روايت مي کند که اينها، آخرين آياتي از قرآن بود که بر پيامبر9نازل شد . صحيح بخاري، ج 3، ص 12.

[319]. کهف / 19.

[320]. تفسير المنار، ج2، ص451، ذيل آيه 241 سوره بقره.

[321]. جمله معترضه، اصطلاحاً به جمله‏اي گفته مي‏شود كه با ملاحظه برخي شرايط در ميان جمله‏هاي ديگر قرار مي‏گيرد و ارتباط منطقي با آن جملات ندارد، هر چند كه بي‏ارتباط هم نيست، ليكن اين ارتباط به گونه‏اي نيست كه اگر اين جمله نباشد، خللي در معناي جمله‏هاي قبل و بعد ايجاد كند. البته آوردن جمله معترضه، خالي از حكمت نيست و ممكن است متكلّم، انگيزه‏هاي مختلفي از ذكر آن داشته باشد. مثلاً انسان در حال سخن گفتن با ديگري درباره مطلبي علمي است، ليكن بر اثر احساس خطر از وقوع زلزله يا حادثه سهمگين ديگر در بين گفتگو ناگهان كلام را قطع كرده، هشدار مي‏دهد. جمله معترضه در قرآن كريم نيز فراوان است، مانند:( وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُون؛ هرگاه كه حكمي را به حكم ديگر تبديل كنيم و خدا آگاه‏تر است به چيزي كه نازل مي‏كند مي‏گويند: تو دروغگو هستي (نحل، 101) ). در اين آيه جمله:( والله أعلم بما ينزّل) جمله معترضه است. همچنين دو آيه:(ذلك عيسي بن مريم قول الحقّ الذي فيه يمترون  ما كان للّه أن يتخذ من ولد سبحانه إذا قضي أمراً فإنّما يقول له كن فيكون؛ (سوره مريم، آيات 34 و 35) ) معترضه است و در ميان كلماتي كه حضرت عيسي7 در گهواره بيان كرد، آمده است. در زبان فارسي معمولاً جمله معترضه را بين دو پرانتز، دو خط تيره (ـ) يا دو ويرگول (،) قرار مي‏دهند.

[322]. جوادي آملي، شميم ولايت، ص276-281. و 315-317.

[323]. قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ 7 فِي هَذِهِ الْآيَة ( الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ) يَوْمَ يَقُومُ الْقَائِمُ 7 يَئِسَ بَنُو أُمَيَّةَ فَهُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَئِسُوا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ :. تفسير عياشي، ج1 ص292.

[324]. جوادي آملي، شميم ولايت، ص295.

[325].  ... بيان: هذا بطن للآية. علامه مجلسي، بحار الانوار، ج51، ص55.

[326]. وَ عَنْهُ (السِّنْدِيُّ بْنُ مُحَمَّد) عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَهُ فِي الْوَلَايَهِ، أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ بِالدَّوْحَاتِ فِي غَدِيرِ خُمٍّ فَقُمِمْنَ، ثُمَّ نُودِيَ: الصَّلَاهَ جَامِعَهً، ثُمَّ قَالَ. أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ أَ لَسْتُ أَوْلَى بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ؟ قَالُوا: بَلَى، قَالَ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ رَبِّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ. ثمَّ أَمَرَ النَّاسَ يُبَايِعُونَ عَلِيّاً، فَبَايَعَهُ لَا يَجِيئُ أَحَدٌ إِلَّا بَايَعَهُ ، لَا يَتَکَلَّمُ مِنْهُمْ أَحَدٌ. ثُمَّ جَاءَ زُفَرُ وَحَبْتَرُ، فَقَالَ لَهُ: يَا زُفَرُ، بَايِعْ عَلِيّاً بِالْوَلَايَهِ. فَقَالَ: مِنَ اللَّهِ، أَوْ مِنْ رَسُولِهِ؟ فَقَالَ: مِنَ اللَّهِ وَمِنْ رَسُولِهِ؟. ثُمَّ جَاءَ حَبْتَرُ فَقَالَ: بَايِعْ عَلِيّاً بِالْوَلَايَهِ. فَقَالَ: مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ؟ فَقَالَ: مِنَ اللَّهِ وَمِنْ رَسُولِهِ. ثُمَّ ثَنَى عِطْفَهُ مُلْتَفِتاً فَقَالَ لِزُفَرَ: لَشَدَّ مَا يَرْفَعُ بِضَبُعِ ابْنِ عَمِّهِ» . حميري، قرب الإسناد ؛ ص: ۵۷

[327]. علامه اميني، الغدير، ج1، ص508. اثبات الهداة، ج3، ص147، فصل 36؛ به نقل ابن عباس پيامبر فرمودند همه به حضرت علي همين را بگويند: ثُمَّ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجُلًا فَرَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ حَتَّى سَلَّمُوا عَلَيْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِين‏.. .علامه مجلسي، بحاتر الانوار،ج37،ص111؛ در حديثي ابوذر مي نويسد پيامبر به ما دستور دادند تا اينکار را بکنيم : عن ابي ذر امرنا رسول الله .. .قاضي نور الله ، احقاق الحق،ج4، ص277. ؛  گزارش شهيد ابن فتال از جريان بيعت:   ...فَنَادَاهُ الْقَوْمُ نَعَمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا عَلَى أَمْرِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ بِقُلُوبِنَا وَ أَلْسِنَتِنَا وَ أَيْدِينَا وَ تَدَاكُّوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ عَلَى عَلِيٍّ بِأَيْدِيهِمْ فَكَانَ أَوَّلُ مَنْ صَافَقَ رَسُولَ اللَّهِ ص الْأَوَّلَ وَ الثَّانِيَ وَ بَاقِيَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ بَاقِيَ النَّاسِ عَلَى قَدْرِ مَنَازِلِهِمْ إِلَى أَنْ صُلِّيَتِ الْعِشَاءُ وَ الْعَتَمَةُ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ وَ وَصَلُوا الْبَيْعَةَ وَ الْمُصَافَقَةَ ثَلَاثاً وَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقُولُ كُلَّمَا بَايَعَ قَوْمٌ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى جَمِيعِ النَّاسِ . ابن فتال نيشابوري، روضة الواعظين، ج1، ص99. ؛   گزارش طبري از نحوه بيعت نيز بدن گونه است : معاشر الناس قولوا: أعطيناك على ذلك عهداً عن أنفسنا، و ميثاقاً بألسنتنا، و صفقةً بأيدينا،..... قال زيد بن ارقم: ... و أوصلوا البيعة و المصافقة ثلاثاً.  علامه اميني، الغدير، ج1، ص508.

[328]. همان.

[329]. ان رجالا من المهاجرين غضبوا في بغه ابي بکر،منهم علي و زبير.... و معهما السلاح. محب طبري(متوفاي 649)الرياض النضره،ج2،ص213؛جوهري،السقيفه و فدک،ص46؛صالحي شامي،سبل الهدي،ج12،ص317.

[330]. فإنّ أمر السقيفة و ما جرى بين الصحابة من الاختلاف و تخلّف عليّ عليه السّلام عن البيعة أمر ظاهر لا يدفع و مكشوف لا يتقنّع حتّى قال أكثر الشيعة إنّه لم يبايع أصلا،.. .ابن ميثم،شرح نهج البلاغه،ج1،ص252.

[331]. ...و بسطوا يده فقبضها، و عسر عليهم فتحها، فمسحوا عليها و هي مضمومة.مسعودي،اثبات الوصيه،ص146؛بسياري ديگر نيز به بيغت اجباري اشاره کرده انند.

[332]. رَأَيْتُ أَنِّي أَحَقُّ بِمَقَامِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِي النَّاسِ مِمَّنْ تَوَلَّى الْأَمْرَ بَعْدَهُ فَلَبِثْتُ بِذَاكَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةً مِنَ النَّاسِ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ اللَّهِ وَ مِلَّةِ مُحَمَّدٍ ص وَ إِبْرَاهِيمَ ع فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْما... .ثقفي کوفي،الغارات،ج1،ص202.شبيه اين عبارت در :ابن قتيبه،الامامه و السياسه،ج1،ص175.

[333]. زيرا در اين نقل ترديد جدي وجود دارد. ر. ک:علي لباف،دانشنامه سياسي امام علي و خلفا،ص460.

[334]. آيت الله طبسي،شناخت صحابه،ص142

[335]. علي لباف،دانشنامه روابط سياسي امام علي و خلفا،ص276.

[336]. همان،شناخت صحابه،ص143. ر. ک به : علي لباف، گمشده اي مظلوم در سقيفه، ج4، ص28 به بعد

[337]. .. لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزنه.. .نهج البلاغة ،خطبه 3.

[338]. وَ اللَّهِ لَدُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِي عَيْنِي مِنْ عِرَاقِ  خِنْزِيرٍ فِي يَدِ مَجْذُوم‏  نهج البلاغه، کلمه قصار 236.

[339]. ُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا... . نهج البلاغه، خطبه 224 .

همچنين اين سخنان نيز اشاره بدين مطلب دارد: «دعوني والتمسوا غيري فأن أكون لكم وزيــراً، خير لكم من أكون لكم أميــــراً»  و  « والله ما كان لي في الولاية رغبة ولا في الإمارة إربة، و لكنكم دعوتموني إليها. و حملتموني عليها» و  « والله ما كانت عندي للخلافة من رغبة ولا للولاية إربة لولا أن دعوتموني إليها وحملتموني عليها» .

جواب: 1. اين شبه افکنان متن کامل سخنان حضرت علي7 را ذکر نکرده اند که وقتي متن کامل را مشاهده ميکنيم پاسخ مشخص است.  مثلا  عبارت کامل  در اولين عبارت اينه : من كلام له (عليه السلام) لما أراده الناس على البيعة بعد قتل عثمان رضي الله عنه دَعُونِي والْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وأَلْوَانٌ لا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ ولا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وإِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ والْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. واعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ ولَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وعَتْبِ الْعَاتِبِ وإِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ ولَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وأَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وأَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً. تقريبا 56 کلمه مي شود که شبهه افکنان 43 کلمه را حذف کردند و 13 کلمه آنرا ذکر نمودند.

2. در دوره 25 ساله خلافت اهل سقيفه سنت پيامبر تغيير کرده بود و حاکميت ارزشهاي انساني اسلامي را تغيير داده بود و قطعا حکومت بر چنين مردمي بسيار سخت مينمايد زيرا حضرت علي7 ميخواهد مطابق قران و سنت رسول الله عمل نمايد به همين خاطر تذکر ميدهد شما خود مرا بدين مقام انتخاب نموديد و بايد منظر باشيد که عدل را به معناي واقعي بچشيد  چناچه در حديث ذيل حضرتش بعد از آمدن در راس خلافت فرمود : ...من به متعه حج و عمره امر ميکنم( عمر اين دو متعه را حرام نمود) آن درهايي که بايد به مسجد رسول الله بسته شود مي بندم ،و امر ميکنم بر جنازه مردگان 5 تکبير بگويند(عمر دستور داده بود چهار تکبير بگويند)،مردم بايد بسم الله الرحيم را بلند بگويند....به خدا سوگند مردم نبايد نماز مستحبي را در ماه رمضان به جماعت بخوانند. کافي،ج8،ص61-63.  ( عمر دستور داده بود نماز مستحبي را به جماعت بخوانند که متاسفانه اين بدعت عمر تا امروز ادامه دارد) .... .

[340] . اميرمؤمنان7 اساس مرصوص بنيان خلافت بود. وقتي علي ولي مسلمين باشد، كاخ ولايت و حكومت اسلامي كاخي سربي است و اگر نباشد، بنايي از سنگ و گل است. چنان‏كه در نهج‏البلاغه فرمود: «ونقلوا البناء عن رصِّ أساسه فبنوه في غير موضعه؛يعني خلافت را از آن بنيان مرصوص جدا كردند و در غير جايگاهش بنا كردند.» اگر از رصّ (سرب) بنايي ساخته شود، بناي مرصوص و كاخ سربي است. از اين پايه گرفتند و در جاي ديگر خانه ساختند؛ جايي كه در معرض خطر است و براي ساختمان شايسته نيست. از اين رو امام7 فرمود: اي مردم! سزاوارترين كس به خلافت و ولايت قوي‏ترين مردم نسبت به آن است و داناترين آن‏ها  به فرمان‏هاي خدا؛ «أيّها الناس إنّ أحقّ النّاس بهذا الأمر أقواهم عليه وأعلمهم بأمر اللّه‏فيه». سپس خودش را چنين معرفي كرد: به خدا سوگند من به مردم از خودشان شايسته‏تر هستم؛ «فواللّه أنّي لأولي النّاس بالنّاس». بعد فرمود: مردم معارف و قرآن مي‏خواهند و درباره معارف قلبي و شهودي فرمود: از آن‏گاه كه به من نشان دادند تا كنون شك نكردم؛ «ما شككت في الحقّ مذ أُريته». درباره حقيقت قرآن نيز مي‏فرمود: كتاب خدا با من است و از هنگامي كه با آن آشنا شده‏ام، از آن جدا نگشته‏ام: «إنّ الكتاب لمعي ما فارقته مذ صحبته». از آغاز در خدمت قرآن بودم و تا كنون از آن جدا نشده‏ام و دعاي نوراني پيغمبر(عليه وعلي آله آلاف التحيّة والثّناء) درباره حضرت امير7 اين است كه «وأدر الحقّ معه حيثما دار»؛ خدايا علي7 را به گونه‏اي معصومانه بپروران كه هر جا علي7باشد، حق باشد، نه اين كه هر جا حق هست، علي7باشد؛ حق تابع علي7 باشد، نه علي7 تابع حق. جوادي آملي، شميم ولايتْ ،صص،142-143.

حتي عبدالعلي بازرگان به کوششهاي امام علي7 در اقدام براي به دست گرفتن حکومت در کتاب خود :« شوري و بيعت حاکميت خدا در مردم ص67 » اعتراف کرده است.

[341].ر.ک به: شرح نهج البلاغه،ج2،ص56؛يعقوبي،تاريخ يعقوبي،ج2،ص126؛سيره ابن هشام،ج4،ص238؛کتاب سليم بن قيس هلالي،ص146.

[342]. إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي‏ دونه... .نهج البلاغه،خ172.

[343]. فَقَالَ سَلْمَانُ فَلَمَّا كَانَ اللَّيْلُ حَمَلَ عَلِيٌّ فَاطِمَةَ عَلَى حِمَارٍ وَ أَخَذَ بِيَدِ ابْنَيْهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَلَمْ يَدَعْ أَحَداً مِنْ أَهْلِ بَدْرٍ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ لَا مِنَ الْأَنْصَارِ إِلَّا أَتَى مَنْزِلَهُ وَ ذَكَرَ حَقَّهُ وَ دَعَاهُ إِلَى نُصْرَتِهِ فَمَا اسْتَجَابَ لَهُ مِنْ جَمِيعِهِمْ إِلَّا أَرْبَعَةٌ وَ أَرْبَعُونَ رَجُلًا فَأَمَرَهُمْ أَنْ يُصْبِحُوا بُكْرَةً مُحَلِّقِينَ رُءُوسَهُمْ مَعَهُمْ سِلَاحُهُمْ وَ قَدْ بَايَعُوهُ عَلَى الْمَوْتِ فَأَصْبَحَ وَ لَمْ يُوَافِهِ مِنْهُمْ أَحَدٌ غَيْرُ أَرْبَعَةٍ- قُلْتُ لِسَلْمَانَ مَنِ الْأَرْبَعَةُ؟ قَالَ أَنَا وَ أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ الزُّبَيْرُ بْنُ الْعَوَّام‏.... .طبرسي،الاحتجاج،ج1،ص81.

[344].خطبه،33.

[345].شرح نهج البلاغه ابي الحديد، ج20،ص299.

[346] .احمدي ميانجي،مکاتيب الائمة،ج1،ص493.

[347].جوادي آملي،نسيم انديشه دفتر سوم -  صفحه 13.

[348].قدردان قراملکي،پاسخ به شبهات کلامي( دفتر چهارم :امامت)،ص432.

[349]. شيخ مفيد، الفصول المختاره،ص303.

[350].كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج‏2، ص: 925،ح69.

[351]. کليني،الكافي ، ج‏1، ص: 299.

[352]. رُوِيَ عَنْ أَبِي الْجَارُودِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع:  قَالَ جَمَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بَنِيهِ وَ هُمْ اثْنَا عَشَرَ ذَكَراً فَقَالَ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ أَنْ يَجْعَلَ فِيَّ سُنَّةً مِنْ يَعْقُوبَ إِذْ جَمَعَ بَنِيهِ وَ هُمْ اثْنَا عَشَرَ ذَكَراً فَقَالَ لَهُمْ إِنِّي أُوصِي إِلَى يُوسُفَ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا وَ أَنَا أُوصِي إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَاسْمَعُوا لَهُمَا وَ أَطِيعُوا.. .راوندي،الخرائج و الجرائح،ج1،ص184،باب دوم در معجزات امير المومنين،ح18،.

[353]. أن عليا لما ضربه الملعون ابن ملجم دعا بالحسن و الحسين، فقال: إني مقبوض في ليلتي هذه، فاسمعا قولي، و أنت يا حسن وصيّي و القائم بالأمر [من‏] بعدي، و أنت يا حسين شريكه في الوصيّة فاصمت و كن لأمره تابعا ما بقي فإذا خرج من الدنيا فأنت الناطق من بعده و القائم بالأمر عنه، حر عاملي،اثبات الهداه،ج4،ص16،فصل نوزدهم . در ادامه ايشان مي نويسد: و كتب له بالوصية عهدا منشورا نقله جمهور العلماء.

[354]. العقد الفريد،ج5،ص218،اخبار الدوله العباسيه.

[355]. اين عالم سني خطبه اي از ابا الاسود نقل کرده که ابا الاسود بعد از شهادت امير المومنين به مردم گفت:   ...و قد أوصى بالإمامة بعده إلى ابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم و ابنه و سليله و شبيهه في خلقه و هديه،.... ابو الفرج اصفهاني،الاغاني،ج12،ص503،خطبته في موت علي بن ابي طالب.

[356]. ..ثم عهد بها إلى الحسن ع عند موته‏.....شرح نهج البلاغه،ج1،ص270،نامه به امام حسن.

[357]. ...و ذكروا ان جندب بن عبد اللّه دخل على علي عليه السّلام يسليه فقال: يا أمير المؤمنين ان فقدناك- فلا نفقدك- فنبايع الحسن.....المناقب،ص385،فصل26.

[358]. ....و برهانه أن الخلفاء الأربعة، أبو بكر و عمر و عثمان و على، خلافتهم محققة بنص حديث سفينة: الخلافة بعدي ثلاثون سنة ثم بعدهم الحسن بن على كما وقع، لأن عليا أوصى إليه، و بايعه أهل العراق، و ركب و ركبوا معه لقتال أهل الشام حتى اصطلح هو و معاوية،..... ابن کثير،البدايه والنهايه،ج6،ص249، ذكر الأخبار عن الأئمة الاثني عشر الذين كلهم من قريش‏.

[359]. وَحَدَّثَنِي عَنْ مَالِكٍ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ -9- خَرَجَ فِي مَرَضِهِ، فَأَتَى فَوَجَدَ أَبَا بَكْرٍ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي بِالنَّاسِ، فَاسْتَأْخَرَ أَبُو بَكْرٍ، فَأَشَارَ إِلَيْهِ رَسُولُ اللَّهِ -9 أَنْ كَمَا أَنْتَ، فَجَلَسَ رَسُولُ اللَّهِ - صلى الله عليه وسلم - إِلَى جَنْبِ أبِي بَكْرٍ، فَكَانَ أَبُو بَكْرٍ يُصَلِّي بِصَلاَةِ رَسُولِ اللَّهِ - 9- وَهُوَ جَالِسٌ، وَكَانَ النَّاسُ يُصَلُّونَ بِصَلاَةِ أبِي بَكْرٍ. الموطّأ، مالك (179 هـ )، ج 1، ص 136 .

[360]. http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=3608

[361]. عيني، عمدة القاري ، ج 5 ، ص 192 .

[362]. شرح نهج البلاغة، ج9 ، ص 198.

[363]. فالاستخلاف في الحياة نوع نيابة لا بد منه لكل ولي أمر وليس كل من يصلح للاستخلاف في الحياة على بعض الأمة يصلح أن يستخلف بعد الموت فإن النبي صلى الله عليه و سلم استخلف في حياته غير واحد و منهم من لا يصلح للخلافة بعد موته . منهاج السنة النبوية ، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية الحراني أبو العباس ، ج 7 ، ص 339 . الناشر : مؤسسة قرطبة الطبعة الأولى ، 1406 ، تحقيق : د. محمد رشاد سالم.

[364]. حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْمُنْذِرِ قَالَ حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ عِيَاضٍ عَنْ عُبَيْدِ اللَّهِ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ قَالَ لَمَّا قَدِمَ الْمُهَاجِرُونَ الأَوَّلُونَ الْعُصْبَةَ - مَوْضِعٌ بِقُبَاءٍ - قَبْلَ مَقْدَمِ رَسُولِ اللَّهِ - 9- كَانَ يَؤُمُّهُمْ سَالِمٌ مَوْلَى أَبِى حُذَيْفَةَ  زماني كه گروه اوّل از مهاجرين به منطقه قباء رسيدند تا قبل از آن كه رسول خدا9به مدينه بيايد سالم مولي ابي حذيفه امامت جماعت را به عهده داشت.  صحيح بخاري ، محمد بن اسماعيل ( 256 هـ ) ، ج 1 ، ص 170 ، كتاب الاذان ، باب العبد و المولي

[365]. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَنْبَرِىُّ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ حَدَّثَنَا ابْنُ مَهْدِىٍّ حَدَّثَنَا عِمْرَانُ الْقَطَّانُ عَنْ قَتَادَةَ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ النَّبِىَّ -صلى الله عليه وسلم- اسْتَخْلَفَ ابْنَ أُمِّ مَكْتُومٍ يَؤُمُّ النَّاسَ وَهُوَ أَعْمَى.. پيامبر صلّي الله عليه [وآله] وسلّم ابن امّ مكتوم را كه شخصي نابينا بود به امامت برگزيدند.

 سنن أبي داود، أبو داود سليمان بن الأشعث السجستاني، ج 1، ص 143 .

[366]. فتاوى اللجنة الدائمة للبحوث العلمية والإفتاء - جمع أحمد بن عبد الرزاق الدويش - ج 7 ص 396

[367]. مغازي، واقدي، ج3، ص 1012؛ و تهذيب الکمال، ج14، ص122.

[368]. تاريخ مدينه دمشق، ابن عساکر، ج2، ص57 و ج8، ص60؛ معجم الکبير، طبراني، ج3، ص130؛ کنزالعمال، ج10، ص576؛ الملل و النحل، شهرستاني، ج1، ص23؛ تاريخ خليفه ابن خياط، ص 63 و 64؛ و شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد؛ ج6، ص 52.

[369]. نهج البلاغة، خطبه سوم.

[370]. همان، حکمت 147.

[371]. نهج البلاغه، صبحي صالح، ص497.

[372]. همان.

[373]. همان، ص386.

[374]. شرح نهج البلاغه، ابن ابي‌الحديد، ج 1، ص 22.

[375]. اصغر ناظم زاده قمي،علي(ع) آيينه عرفان،ص 135.

[376]. نهج البلاغه،همان، ص148.

[377]. همان، ص531.

[378]. گلستان، ص 229.

[379]. انسان کامل، مرتضي مطهري، ص 170.

[380]. نهج البلاغه، ص401.

[381]. کليني،اصول كافي، ج 1، ص 338.

[382]. تاريخ سياسي معاصر ايران، ج 1، ص 29.

[383]. اسراء / 8.

[384]. انفال / 19.

[385]. اقبال الاعمال، ص777 ـ 778.

[386]. ال عمران / 19.

[387]. جوادي آملي، شميم ولايت، ص128-131 با تلخيص.

[388]. «اختبار امر حکومت بعد از پيامبر ....در اختيار مردم است؛حيدر علي قلمداران،حکومت در اسلام،ج1،ص129» و «رئيس اجرايي مسلمين انتخابي است؛سيد اسد الله خرقاني،راه تجديد عظمت و قدرت اسلامي،ص38» و «حاکم مسلمين از ميان خود آنها با راي جمهور مردم انتخاب مي شود . مصطفي حسيني طباطبايي،مقاله مندرج در کتاب«دين و حکومت»،ص574.» .

[389]. در دين حنيف و مذهب شريف اسلام ،موضوع امامت جز تصدي شغل حکومت و زمامداري امور سياسي و اجتماعي امت نيست.حيدر علي قلمداران:حکومت در اسلام،ج1،ص52؛ يا «نزاع شيعه و سني که چند قرن ادامه يافته بر سر حکومت بوده است؛ مصطفي حسيني طباطبايي،حکومت ديني و حکومت مردمي،ص2»

[390]. «امر حکومت در اسلام ... با مشورت و انتخاب است. حيدر علي قلمداران،حکومت در اسلام،ج1،ص111.

[391]. با مشورت و راي عموم بايد رئيس و رهبر حکومت انتخاب شود ... قران کريم از اين راه مشروعيت حکومت بلکه لزوم آن را در غياب پيامبر نيز مي رساند. مصطفي طباطبايي،حکومت ديني و حکومت مردمي،ص5.». يا اظهار شده«اصل مشورت در حکومت اسلامي يک اصل قطعي است و اگر همان طور که گفتيم حکومتي فاقد اين اصل بود،شرعي نيست . محمد جواد حجتي کرماني،ماهنامه گزارش،ش 99،ص15».

[392]. علي لباف،گمشده اي مظلوم در سقيفه،ج4،ص192.

[393]. من لا يحضره الفقيه، ج‏4، ص: 180

[394]. ابن جوزي،کشف المشکل،ج1،ص449.

[395]. همان،فتح الباري،ج13،ص211.

[396]. همان،ج8، ص93

[397]. رشيد رضا،تفسير المنار،ص214،

[398]. .. قال كَذَبُوا بَنُو الزَّرْقَاءِ بَلْ هُمْ مُلُوكٌ من شَرِّ الْمُلُوكِ... .ترمذي،سنن ترمذي،ج4،ص503، باب ما جاء في الخلافه،ش2226

[399]. فيض کاشاني، علم اليقين في اصول الدين، ج‏3، ص: 891.

[400]. قلقشندي،مآثر الاناقه في معالم الخلافه،ج1،ص58 .

[401]. نووي شرح صحيح مسلم،ج12،ص229.

[402]. شيخ عباس قمي, سفينه البحار, ج2, ص252-253.

[403].نوري،مستدرک الوسائل، ج‏6، ص: 275