ادله خلافت أبي بكر

استدلال به آيات قرآن كريم :

33  زمر : وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ ... :

آيا آيه « وَالَّذِي جَاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ ... » در شأن أبوبكر نازل شده است ؟

پاسخ :

وَ الَّذي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُون‏ . الزمر / 33 .

كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه آن را تصديق كند ، آنان پرهيزگارانند ! .

خلاصه جواب :

اولاً : طبق روايت صحيح بخاري  از قول عائشه كه  هيچ آيه‌اي در قرآن كريم در حق ما نازل نشده است ؛  مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا شَيْئًا مِنَ الْقُرْآنِ . صحيح البخاري ، البخاري ، ج 6 ، ص 42 .

ثانياً : روايتي كه اين مطلب را براي ابوبكر ثابت مي‌كند ، از ديدگاه خود اهل سنت و به اعتراف بزرگان آن‌ها ، جعلي و دروغ است .

مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج 9 ، ص 47 – 48 . فتح الباري ، ابن حجر ، ج 13 ، ص 413 .

ثالثاً : نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است كه آن حضرت آن دو نفر را دروغگو ، گناه‌كار ، حيله‌گر و خيانت‌كار مي‌داند  (كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا) . صحيح مسلم ج 5 ص 157 كتاب الجهاد باب حكم الفئ .

رابعاً : روايات بسياري در كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد كه اثبات مي‌كند اين آيه از قرآن كريم در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است . (الذي صدق به هو علي كرم الله تعالى وجهه ). تفسير الآلوسي ، الآلوسي ، ج 24 ، ص 3 . الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 5 ، ص 328 .

تفصيل مطلب :

برخي از علما و مفسرين اهل تسنن ؛ همانند فخررازي و ... تلاش مي‌كنند كه ثابت كنند اين روايت در شأن ابوبكر نازل شده است و مراد از «صدق به» ابوبكر است ؛ اما با مراجعه به مصادر و منابع اهل تسنن ، در مي‌يابيم كه اين مطلب صحت ندارد ؛ بلكه اين ‌آيه در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است .

ما براي اثابت اين مطلب به چند دليل از منابع و مصادر اهل سنت ، اكتفاء مي كنيم .

هيچ آيه‌اي در حق خاندان ابوبكر نازل نشده است :

محمد بن اسماعلي بخاري به نقل از عايشه دختر ابوبكر مي‌نويسد :

مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا شَيْئًا مِنَ الْقُرْآنِ .

صحيح البخاري ، البخاري ، ج 6 ، ص 42 .

هيچ آيه‌اي از قرآن كريم در باره ما خاندان نازل نشده است .

طبق اين روايت كه در صحيح ترين كتاب‌ اهل سنت بعد از قرآن آمده است ، تمامي روايات ديگري كه در كتاب‌هاي اهل سنت ، مبني بر نزول آياتي از قرآن كريم در حق ابوبكر ، جعلي و در تعارض با اين روايت است .

ضعف سند روايت نزول آيه در حق أبي بكر :

خود علماي اهل سنت اين روايت را تضعيف كرده‌اند . هيثمي ، عالم مشهور اهل سنت بعد از نقل روايت طولاني به نقل از امير المؤمنين عليه السلام در فضائل ابوبكر ، مي گويد :

وعن أسيد بن صفوان صاحب رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لما توفى أبو بكر سجى بثوب فارتجت المدينة بالبكاء ودهش كيوم قبض رسول الله صلى الله عليه وسلم وجاء علي بن أبي طالب مسترجعا مسرعا وهو يقول اليوم انقطعت خلافة النبوة ... فسماك الله في كتابه صديقا فقال والذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم وصدق به أبو بكر ... رواه البزار وفيه عمر ابن إبراهيم وهو كذاب .

مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج 9 ، ص 47 – 48 .

هنگامي كه ابوبكر از دنيا رفت ، او را با پارچه‌اي پوشاندند ، مدينه از گريه مردمان به لرزش افتاد ‌؛ همانند روزي كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) از دنيا رفته بود . علي بن أبي طالب (عليه السلام) در حالي كه «انا لله وإنا اليه راجعون» را بر زبان داشت ، با سرعت آمد و فرمود : امروز خلافت پيامبر قطع شد ... خداوند تو را در كتابش صديق ناميد و فرمود‌: مراد از «جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «صدق به» ابوبكر است .

اين روايت را بزاز نقل كرده است و در سند آن عمر بن ابراهيم است كه او بسيار دروغگو است .

و ابن حجر عسقلاني در اين باره مي گويد :

ومن طريق لين إلى علي بن أبي طالب الذي جاء بالصدق محمد صلى الله عليه وسلم والذي صدق به أبو بكر .

فتح الباري ، ابن حجر ، ج 13 ، ص 413 .

از طريق علي بن أبي طالب (عليه السلام) با سندي كه قابل احتجاج نيست ، نقل شده است كه مراد از « الذي جاء بالصدق» رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و مراد از «الذي صدق به» ابوبكر است .

امام علي عليه السلام ،‌ ابوبكر را كاذب و غادر مي‌داند :

نظر حقيقي امير المؤمنين عليه السلام در باره ابوبكر و عمر همان است كه در صحيح مسلم آمده است ؛ آن‌جا كه به نقل از خليفه دوم مي‌نويسد :

قَالَ فَلَمَّا تُوُفِّىَ رَسُولُ اللَّهِ ،صلى الله عليه وسلم، قَالَ أَبُو بَكْرٍ أَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ ،صلى الله عليه وسلم، فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِيرَاثَكَ مِنَ ابْنِ أَخِيكَ وَيَطْلُبُ هَذَا مِيرَاثَ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِيهَا فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ،صلى الله عليه وسلم، « مَا نُورَثُ مَا تَرَكْنَا صَدَقَةٌ ». فَرَأَيْتُمَاهُ كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ ،صلى الله عليه وسلم، وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ... .

صحيح مسلم ، ج 5 ، ص 157 ، كتاب الجهاد ، باب حكم الفئ .

پس از وفات رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبكر گفت : من جانشين رسول خدا هستم ،‌ شما دو نفر (عباس و علي ) آمديد و تو اي عباس ميراث برادر زاده‌ات را درخواست كردي و تو اي علي ميراث فاطمه دختر پيامبر را .

ابوبكر گفت : رسول خدا فرموده است : ما چيزي به ارث نمي‌گذاريم ، آن‌چه مي‌ماند صدقه است و شما او را دروغگو ، گناه‌كار ، حيله‌گر و خيانت‌كار معرفي كرديد ...

پس از مرگ ابوبكر ،‌ من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن ، دروغگو و گناهكار خوانديد .

با اين حال چگونه مي‌شود كه امير المؤمنين عليه السلام در هنگام مرگ خليفه اول آمده باشد و آن سخنان را گفته باشد ؟

آيه در شأن امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است :

از طرف ديگر ، روايات فراواني در كتاب‌هاي اهل سنت وجود دارد كه اين آيه از قرآن كريم در حق امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است . از آن جايي كه در اين باره روايات بسياري وجود دارد ، ما به جهت اختصار به چند روايت بسنده مي‌كنيم .

آلوسي ، مفسر مشهور اهل سنت در تفسيرش مي‌نويسد :

وقال أبو الأسود . ومجاهد في رواية . وجماعة من أهل البيت . وغيرهم : الذي صدق به هو علي كرم الله تعالى وجهه .

تفسير الآلوسي ، الآلوسي ، ج 24 ، ص 3 .

ابو اسود و مجاهد در روايتي ، جماعتي از اهل بيت (عليهم السلام) و غير آن‌ها گفته‌اند : مراد از «الذي صدق به» علي (عليه السلام) است .

و سيوطي در الدر المنثور مي‌نويسد :

وأخرج ابن مردويه عن أبي هريرة والذي جاء بالصدق قال رسول الله صلى الله عليه وسلم وصدق به قال علي بن أبي طالب رضي الله عنه .

الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 5 ، ص 328 .

و حاكم حسكاني در شواهد التنزيل شش روايت در اين باره نقل مي كند كه ما به سه تاي از آن‌ها اكتفا مي‌كنيم :

810 ، حدثنا السيد أبو منصور ظفر بن محمد الحسيني رحمه الله حدثنا أبو الحسين علي بن عبد الرحمان بن عيسى بن مأتي بالكوفة ، حدثنا الحبري حدثنا الحسن بن الحسين العرني حدثنا علي بن القاسم ، عن عبد الوهاب بن مجاهد ، عن أبيه في قول الله تعالى : ( والذي جاء بالصدق وصدق به ) قال : ( الذي ) جاء بالصدق رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ، و ( الذي ) صدق به علي .

شواهد التنزيل ، الحاكم الحسكاني ، ج 2 ، ص 178 .

813 ، في ( التفسير ) العتيق : وسعيد بن أبي سعيد التغلبي عن أبيه ، عن مقاتل بن سليمان ، عن الضحاك : عن ابن عباس ( في تفسير قوله تعالى : ( والذي جاء بالصدق وصدق به ) ) قال : هو النبي جاء بالصدق ، و ( الذي ) صدق به علي بن أبي طالب .

شواهد التنزيل ، الحاكم الحسكاني ، ج 2 ، ص 180 .

812 ، أخبرناه أبو عبد الرحمان محمد بن أحمد القاضي ب الريوند ) أخبرنا أبو محمد الحسن بن محمد بن أحمد بن أيوب الزوري بالري أخبرنا أبو بكر الجعابي حدثنا الحسين بن علي السلولي بالكوفة ( أخبرنا ) محمد بن الحسن السلولي حدثنا عمر بن سعد ( الأسدي ) البصري عن ليث : عن مجاهد ( في قوله تعالى ) ( والذي جاء بالصدق وصدق به ) قال : ( جاء بالصدق ) رسول الله . و ( صدق به ) علي بن أبي طالب . ( رواه أيضا ) أبو بكر السبيعي عن الحسين به .

شواهد التنزيل ، الحاكم الحسكاني ، ج 2 ، ص 179 – 180 .

و ابن مردويه اصفهاني در مناقبش اين سه روايت را نقل مي‌كند :

عن أبي هريرة : ( والذي جآء بالصدق ) قال : رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) ، ( وصدق به ) قال : علي بن أبي طالب ( رضي الله عنه ) .

عن مجاهد في الآية قال : ( وصدق به ) علي بن أبي طالب .

عن أبي جعفر ( عليه السلام ) : ( الذي جآء بالصدق ) محمد ( صلى الله عليه وآله ) . والذي ( وصدق به ) علي بن أبي طالب .

مناقب علي بن أبي طالب (ع) وما نزل من القرآن في علي (ع) ، أبي بكر أحمد بن موسى ابن مردويه الأصفهاني ، ص 314 – 315 .

و ابن عساكر نيز روايات فراواني را نقل مي‌كند كه ما فقط يكي از آن‌ها را ذكر مي‌كنيم :

عن ابن مجاهد عن أبيه في قوله عز وجل " والذي جاء بالصدق وصدق به " قال الذي جاء بالصدق رسول الله ( صلى الله عليه وسلم ) وصدق به علي بن أبي طالب .

تاريخ مدينة دمشق ، ابن عساكر ، ج 42 ، ص 360 .


 

       

آيه 16 ، سوره فتح : قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ :

آيا آيه « قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ » در باره جنگ‌هاي ابوبكر با اصحابه رده نازل شده است؟

در سوره فتح آيه 16 ضمن آيه دعوت اعراب مي فرمايد :

قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا .

اي رسول ! به اعرابي كه از جنگ تخلف كردند بگو بزودي براي جنگ با قومي شجاع و نيرومند دعوت مي شويد كه جنگ و مباره كنيد تا وقتي كه تسليم شوند . در اين صورت اگر اطاعت كرديد خدا به شما اجر نيكو خواهد داد و اگر نافرماني كنيد چنان كه از اين پيش مخالفت كرديد خدا شما را به غذابي دردناك معذب خواهد كرد .

بعد از نزول آيه کريمه بجز غزوه تبوک در زمان خود رسول خدا غزوه اي پيش نيامده است و در غزوه تبوک نه جنگي رخ داد و نه کافري مسلمان شد ؛ پس لابد مراد از آن ! جنگ با مرتدين عرب در خلافت صديق و جنگ با کفار و فارس و روم در خلافت فاروق است و الا جمله « تقاتلونهم او يسلمون » بي محتوا خواهد ماند . لذا اگر خلافت شيخين حق نباشد اين وعده الهي ثابت نيست و نسبت خلف وعده به ذات رب العالمين در شأن مسلمان نيست .

پاسخ :

يكي از آياتي كه اهل سنت براي تصحيح خلافت ابوبكر و عمر به آن استدلال مي‌كنند ، آيه 16 سوره فتح است . نمونه از استدلال آن‌ها را در سؤال بالا مشاهد كرديد . انشاء الله ما با استفاده از كتاب‌هاي تفسيري خود اهل سنت به آن پاسخ خواهيم داد .

1. اين سوره طبق تصريحي که بسياري از مفسرين و از جمله ابن حيان اندلسي دارند ، در سال ششم هجرت و بعد از بازگشت از صلح حديبيه نازل شده است . وي در اين باره مي نويسد :

هذه السورة مدنية ، وعن ابن عباس أنها نزلت بالمدينة ، ولعل بعضا منها نزل ، والصحيح أنها نزلت بطريق منصرفه صلى الله عليه وسلم ) من الحديبية ، سنة ست من الهجرة ، فهي تعد في المدني .

اين سوره مدني است . ابن عباس گفته است كه در مدينه نازل شده است . شايد بعضي از آن‌ در مدينه نازل شده باشد ؛ ولي قول صحيح اين است كه اين سوره در بازگشت از صلح حديبيه در سال ششم هجري نازل شده است؛ بنابر اين مدني به حساب مي‌آيد .

تفسير البحر المحيط ، ابن حيان الأندلسي ، ج 8 ، ص 89

بنابر اين ، اين ادعا که « بعد از نزول آيه کريمه بجز غزوه تبوک در زمان خود رسول خدا غزوه اي پيش نيامده است » سخني است غير قابل قبول ؛ زيرا بعد از نزول آيه ، جنگ هاي زيادي ؛ از جمله جنگ حنين با اهل هوازن و طائف و نيز جنگ موته با کفار روم اتفاق افتاده است که هر کدام از آن ها از شديدترين و مشکل ترين جنگ هاي دوران رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده است ؛ پس هيچ دليلي وجود ندارد که ما اين آيه را مختص زمان بعد از رحلت رسول خدا بدانيم .

جلال الدين سيوطي از علما و مفسرين بزرگ و بنام اهل سنت ، در اين باره مي نويسد :

قل للمخلفين من الاعراب ستدعون إلى قوم أولى باس شديد قال فدعوا يوم حنين إلى هوازن وثقيف فمنهم من أحسن الإجابة ورغب في الجهاد .

به اعرابي كه از جنگ تخلف كرده‌اند ،‌ بگوييد كه به زودي به جنگ سختي دعوت خواهيد شد . پس در روز حنين دعوت شدند كه برخي از آن‌ها دعوت  خداوند را اجابت و به سوي جهاد رغبت نشان دادند .

الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 6 ، ص 72

واين روايت را در تأييد نظر خودش نقل مي کند :

أخرج سعيد ابن منصور وابن جرير وابن المنذر والبيهقي عن عكرمة وسعيد بن جبير رضي الله عنه في قوله ستدعون إلى قوم أولى باس شديد قال هوازن يوم حنين .

سعيد ابن منصور وابن جرير و ابن منذر و بيهقي از عكرمه و سعيد بن جبير نقل كرده‌اند كه آيه « ستدعون الي قوم أولي بأس شديد » در باره جنگ با هوازن در  روز جنگ حنين نازل شده است .

الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 6 ، ص 73 .

2. علماي اهل سنت از اين استدلال پاسخ داده اند . فخر رازي ، بزرگترين مفسر اهل سنت در اين باره بحث مفصلي را انجام داده و مي نويسد :

وفي قوله * ( ستدعون إلى قوم أولي بأس شديد ) * وجوه ... ثالثها : هوازن وثقيف غزاهم النبي صلى الله عليه وسلم ، وأقوى الوجوه هو أن الدعاء كان من النبي صلى الله عليه وسلم وإن كان الأظهر غيره ...

در باره آيه « ستدعون ... » چند قول وجود دارد ... قول سوم اين است كه  در باره دو قبيله  هوازن و سقيف نازل شده است كه پيامبر با آن‌ها جنگيد . قوي‌ترين قول همين است ؛ زيرا آن كه مردم را به جنگ دعوت مي‌كرده ‌، خود پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله بوده است ؛ اگر  چه اظهر قول ديگر است .

تفسير الرازي ، الرازي ، ج 28 ، ص 92 .

و الغرناطي الكلبي مي نويسد :

( ستدعون إلى قوم أولي بأس شديد ) * اختلف في هؤلاء القوم على أربعة أقوال الأول أنهم هوازن ومن حارب النبي صلى الله عليه وسلم في غزوة خيبر والثاني أنهم الروم إذ دعا رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى قتالهم في غزوة تبوك والثالث أنهم أهل الردة من بني حنيفة وغيرهم الذين قاتلهم أبو بكر الصديق والرابع أنهم االفرس ويتقوى الأول والثاني بأن ذلك ظهر في حياة رسول الله صلى الله عليه وسلم .

در باره آيه « ستدعون ... » چهار قول وجود دارد : 1 . در باره هوازن و كساني كه در خيبر با رسول خدا صلي الله عليه و آله جنگيدند نازل شده است . 2.  در باره روميها نازل شده است كه پيامبر مردم را به جنگ با آن‌ها دعوت كرد . 3 . در باره اهل رده از بني حنيفه و ديگران كه  ابوبكر با آن‌ها جنگيد ؛ 4 . اهل فارس مراد باشد .

قول اول و دوم قوي‌تر است ؛ چرا كه اين دعوت در زمان خود رسول خدا بوده است .

التسهيل لعلوم التنزيل ، الغرناطي الكلبي ، ج 4 ، ص 53 .

در نتيجه اين آيه هيچ ربطي به خلافت ابوبكر و يا عمر ندارد .

      

آيات آخر سوره  ليل : وَسَيُجَنَّبهَُا الْأَتْقَى . الَّذِى يُؤْتىِ مَالَهُ يَتزََكىَ‏ ...  :

آيا آيات آخر سوره ليل « وَسَيُجَنَّبهَُا الْأَتْقَى ...» در شان ابوبكر نازل شده اند؟!!!

وَسَيُجَنَّبهَُا الْأَتْقَى . الَّذِى يُؤْتىِ مَالَهُ يَتزََكىَ‏  . وَ مَا لِأَحَدٍ عِندَهُ مِن نِّعْمَةٍ تجُْزَى . إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلىَ‏ . وَ لَسَوْفَ يَرْضى‏ .

و به زودى با تقوى‏ترين مردم از آن دور داشته مى‏شود ، همان كس كه مال خود را در راه خدا مى‏بخشد تا تزكيه نفس كند . هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد (به اين وسيله) او را جزا دهد، بلكه تنها هدفش جلب رضاى پروردگار بزرگ اوست و بزودى راضى و خشنود مى‏شود !

پاسخ :

يكي از آياتي كه اهل سنت براي افضليت ابوبكر بر تمامي صحابه استدلال كرده‌اند ، همين آيات است ؛ حتي برخي از علماي آن‌ها همانند ابن جوزي بر اين مطلب ادعاي اجماع كرده‌ و آن را از قطعيات مي‌دانند .

علماي شيعه در جواب آن دلايل فراواني آورده‌اند كه ما به صورت مختصر به چند دليل اشاره خواهيم كرد :

هيچ آيه‌اي در حق خاندان أبو بكر نازل نشده است

محمد بن اسماعلي بخاري در صحيح‌ترين كتاب اهل سنت بعد از قرآن به نقل از عايشه دختر ابوبكر مي‌نويسد :

مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِينَا شَيْئًا مِنَ الْقُرْآنِ .

صحيح البخاري ، البخاري ، ج 6 ، ص 42 .

هيچ آيه‌اي از قرآن كريم در باره ما خاندان نازل نشده است .

اما سالها بعد از آن بني اميه گروهي را تشكيل دادند تا روايات جعلي در حق خلفاي سه گانه جعل كنند و به پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله نسبت بدهند .

حافظ ابن جوزي در اين باره مي گويد :

قد تعصب قوم لا خلاق لهم يدعون التمسک بالسنه قد وضعوا لابي يکر فضائل ...

گروهي بي اهميت که مدّعي تمسک به سنت مي باشند ، از روي تعصب د ست به جعل فضائل براي ابوبکر زده اند ... .

الموضوعات ، ج 1 ، ص303 .

 ابن ابي الحديد شافعي ، از گروهي به نام بكريه ياد كرده و در باره آن‌ها مي‌گويد :

فلما رأت البكرية ما صنعت الشيعة وضعت لصاحبها أحاديث في مقابلة هذه الأحاديث نحو ( لو كنت متخذا خليلا ) فإنهم وضعوه في مقابله حديث الإخاء ونحو سد الأبواب فإنه كان لعلى عليه السلام فقلبته البكرية إلى أبى بكر ونحو ( ائتوني بدواة وبياض اكتب فيه لأبي بكر كتابا لا يختلف عليه اثنان ) ثم قال ( يأبى الله تعالى والمسلمون الا أبا بكر ) فإنهم وضعوه في مقابلة الحديث المروى عنه في مرضه ( ائتوني بدواة وبياض اكتب لكم ما لا تضلون بعده ابدا ) فاختلفوا عنده وقال قوم منهم لقد غلبه الوجع حسبنا كتاب الله ونحو حديث ( انا راض عنك فهل أنت عنى راض ) ونحو ذلك فلما رأت الشيعة ما قد وضعت البكرية أو سعوا في وضع الأحاديث... .

و چون بکرّيه ديدند که شيعيان چه مي کنند ( منظورش رواياتي است که شيعيان از خود اهل سنت در فضائل امير المومنين عليه السلام دال بر امامت آن حضرت نقل مي کنند) آنها نيز در مقابل براي ابوبکر به جعل روايات روي آوردند. به عنوان مثال : در برابر «حديث اخوّت» که در شان اميرالمومنين عليه السلام است حديث

« لو کنت متخذا خليلا »

 را در شان ابوبکر ، و در برابر حديث « قلم و دوات» حديث ديگري ساختند که :

« ايتوني بدواة و بياض اکتب فيه لابي بکر کتابا لا يختلف عليه اثنان »

 و نيز مطالبي ديگر چون

« يابي الله و المسلمون الا ابابکر»

و يا روايتي که خداوند به ابوبکر فرموده باشد :

« انا راض عنک فهل انت عني راض ؟»

 اي ابوبکر! من از تو راضي هستم آيا تو هم از من راضي هستي ؟ .

شرح نهج البلاغه ، ابن أبي الحديد ، ج11 ، ص48،49 .

شأن نزول آيه در حق ابوبكر نيست :

 استدلال به اين آيه ، متوقف است بر اثبات نزول اين آيه در حق ابوبكر ؛ در حالي كه علماي اهل سنت در شأن نزول آن با يكديگر اختلاف دارند و سه نظريه را مطرح كرده‌اند :

قول اول : مراد از آن  عموم مؤمنين و مسلمانان است ؛ چنانچه شوكاني در اين باره مي‌نويسد :

قال الواحدي : الأتقى أبو بكر الصديق في قول جميع المفسرين انتهى ، والأولى حمل الأشقى والأتقى على كل متصف بالصفتين المذكورتين ، ويكون المعنى أنه لا يصلاها صليا تاما لازما إلا الكامل في الشقاء وهو الكافر ، ولا يجنبها ويبعد عنها تبعيدا كاملا بحيث لا يحوم حولها فضلا عن أن يدخلها إلا الكامل في التقوى ، فلا ينافي هذا دخول بعض العصاة من المسلمين النار دخولا غير لازم ، ولا تبعيد بعض من لم يكن كامل التقوى عن النار تبعيدا غير بالغ مبلغ تبعيد الكامل في التقوى عنها .

فتح القدير ، الشوكاني ، ج 5 ، ص 453 .

واحدي گفته است : مقصود از «الأتقي» در اين آيه ابوبكر است كه همه مفسران به آن اشاره دارند ؛  اما سزاوارتر  اين است كه دو صفت « الأشقي» (شقي‌ترين) و «الأتقي» (پرهيزگارترين) را عام و شامل هر انساني بدانيم كه متصف به دو صفت باشد كه در حقيقت معناي آن اين گونه خواهد بود : به دورن آتش برافروخته افكنده نمي شود ؛ مگر كسي كه در شقاوت به حد نهايت و كمال رسيده باشد كه كنايه از كفر است ، و دور نگهداشته نمي‌شود و به آن نزديك نمي‌شود ؛ چه برسد به ورود به آن ؛ مگر آن كه در تقوي و حفظ خويشتن از آلودگي‌ها به حد كمال رسيده باشد .

اين تفسير با وارد شدن بعضي از مسلمانان گناهكار به آتش برافروخته (جهنم) ؛ البته نه دائم و هميشگي ، و همچنين با وارد شدن بعضي از مؤمناني كه از تقواي كامل بهره‌‌مند نيستند منافاتي ندارد .

و مرحوم علامه طباطبائي در اين باره مي‌گويد :

فالآية عامة بحسب مدلولها غير خاصة و يدل عليه توصيف الأتقى بقوله: «الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ» إلخ و هو وصف عام و كذا ما يتلوه، و لا ينافي ذلك كون الآيات أو جميع السورة نازلة لسبب خاص كما ورد في أسباب النزول.

وأما إطلاق المفضل عليه بحيث يشمل جميع الناس من طالح أو صالح و لازمه انحصار المفضل في واحد مطلقا أو واحد في كل عصر، و يكون المعنى و سيجنبها من هو أتقى الناس كلهم و كذا المعنى في نظيره: لا يصلاها إلا أشقى الناس كلهم فلا يساعد عليه سياق آيات صدر السورة، و كذا الإنذار العام الذي في قوله: «فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى» فلا معنى لأن يقال: أنذرتكم جميعا نارا لا يخلد فيها إلا واحد منكم جميعا و لا ينجو منها إلا واحد منكم جميعا.

آيه شريفه به حسب مدلولش عام است و اختصاص به طايفه‏اى ندارد، دليل بر اين معنا اين است كه كلمه" اتقى" را با جمله" الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ" توصيف كرده، و معلوم است كه اين توصيف امرى است عمومى، و همچنين توصيف‏هاى بعدى، و اين منافات ندارد با اينكه آيات و يا همه سوره به خاطر يك واقعه خاصى نازل شده باشد، هم چنان كه در روايات اسباب نزول سبب خاصى برايش ذكر شده.

و اما اطلاق مفضل عليه به طورى كه شامل همه مردم از صالح و طالح شود، و در نتيجه مفضل تنها شامل يك نفر گردد، و يا يك نفر در هر عصر بشود، و معنا چنين گردد كه از ميان همه مردم تنها آن يك نفرى داخل دوزخ نمى‏شود كه از همه با تقواتر است، و نيز در جمله قبلى معنا چنين شود كه داخل دوزخ نمى‏شود مگر تنها آن يك فردى كه در هر عصر از سايرين شقى‏تر باشد، توجيهى است كه به هيچ وجه سياق آيات اول سوره با آن مساعدت ندارد، و همچنين با انذار عمومى كه در جمله" فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى" شده نمى‏سازد، چون معنا ندارد بگوييم: همه شما را انذار مى‏كنم از آتش دوزخى كه به جز يك نفر از شما در آن جاودانه نمى‏افتد، و تنها يك نفر از شما از آن نجات مى‏يابد .

قول دوم : اين آيات در باره شخصي به نام أبو الدحداح نازل شده است . قرطبي مفسر مشهور اهل سنت در تفسير آيه مي‌نويسد :

وقال عطاء ، وروى عن ابن عباس ، : إن السورة نزلت في أبي الدحداح ، في النخلة التي اشتراها بحائط له ، فيما ذكر الثعلبي عن عطاء . وقال القشيري عن ابن عباس : بأربعين نخلة ، ولم يسم الرجل . قال عطاء : كان لرجل من الأنصار نخلة ، يسقط من بلحها في دار جار له ، فيتناول صبيانه ، فشكا ذلك إلى النبي صلى الله عليه وسلم ، فقال النبي صلى الله عليه وسلم . [ تبيعها بنخلة في الجنة ] ؟ فأبى ، فخرج فلقيه أبو الدحداح فقال : هل لك أن تبيعنيها ب‍ " حسنى " : حائط له . فقال : هي لك . فأتى أبو الدحداح إلى النبي صلى الله عليه وسلم ، وقال : يا رسول الله ، اشترها مني بنخلة في الجنة . قال : [ نعم ، والذي نفسي بيده ] فقال : هي لك يا رسول الله ، فدعا النبي صلى الله عليه وسلم جار الأنصاري ، فقال : [ خذها ] فنزلت " والليل إذا يغشى " [ الليل : 1 ] إلى آخر السورة في بستان أبي الدحداح وصاحب النخلة .

 " فأما من أعطى واتقى " يعني أبا الدحداح . " وصدق بالحسنى " أي بالثواب . " فسنيسره لليسرى " : يعني الجنة . " وأما من بخل واستغنى " يعني الأنصاري . " وكذب بالحسنى " أي بالثواب . " فسنيسره للعسرى " ، يعني جهنم . " وما يغني عنه ماله إذا تردى " أي مات . إلى قوله : " لا يصلاها إلا الأشقى " يعني بذلك الخزرجي ، وكان منافقا ، فمات على نفاقه . " وسيجنبها الأتقى " يعني أبا الدحداح . " الذي يؤتي ماله يتزكى " في ثمن تلك النخلة . " ما لاحد عنده من نعمة تجزى " يكافئه عليها ، يعني أبا الدحداح . " ولسوف يرضى " إذا أدخله الله الجنة .

تفسير القرطبي ، القرطبي ، ج 20 ، ص 90 .

از ابن عباس نقل شده است كه گفت : سوره ليل در شأن ابودحداح نازل شد ؛ زيرا وي يك نخله خرما را با يك باغ بزرگ معاوضه نمود كه چهل نخله خرما داشته است و اصل داستان اين چنين است :

يكي از مسلمانان انصار در مدينه درخت خرمايي داشت كه بخشي از خرماهاي آن به درون خانه همسايه‌اش مي‌افتاد و فرزندانش از آن‌ها استفاده مي كردند ، به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) شكايت كرد ، حضرت فرمود : اين درخت را با يك درخت در بهشت معاوضه كن ، مرد انصاري نپذيرفت .

ابودحداح او را ملاقات كرد ، به وي پشنهاد كرد و گفت : تو حاضري اين نخله را با باغ (حسني) معاوضه نمايي ؟ مرد انصاري قبول كرد . ابو دحداح محضر پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) آمد و گفت : اي رسول خدا ! اين نخله را با نخله‌اي در بهشت با من معاوضه كن . رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) پذيرفت ، آنگاه همسايه مرد انصاري را احضار نمود و فرمود : اين نخله مال تو است .

اين جا بود كه سوره «والليل اذا يغشي ...» نازل شد . كه مقصود از از آيه «فأما من أعطي» ابودحداح است و در «صدق بالحسني» مراد از «حُسني» ثواب و در آيه «فسنيسره ...» بهشت و از «أما من بخل ...» مرد انصاري و در «كذب بالحسني» ثواب و در آيه «فسنيسره للعسري» مقصود جهنم است .

از آيه « وما يغني عنه ... » تا « لا يصلاها إلا الأشقى» مراد مرد خزرجي است كه منافق بود و منافق از دنيا رفت .

و مقصود از «سيجنبها الأتقي» ابودحداح است كه مال و ثروتش را در برابر پاداش بهشت معاوضه كرد ... .

و ثعلبي نيز در تفسير آن مي نويسد :

عن عطاء قال : كان لرجل من الأنصار نخلة ، وكان له جار ، فكان يسقط من بلحها في دار جاره ، فكان صبيانه يتناولون ، فشكا ذلك إلى النبي صلى الله عليه وسلم فقال له النبي ( عليه السلام ) ( بعنيها بنخلة في الجنة ) ، فأبى قال : فخرج ، فلقيه أبو الدحداح ، فقال : هل لك أن تبيعها بجبس ؟ يعني حائطا له ، فقال : هي لك ، قال : فأتى النبي ( عليه السلام ) ، فقال : يا رسول الله اشترها مني بنخلة في الجنة ، قال : نعم ، قال : هي لك ، فدعا النبي ( عليه السلام ) جار الأنصاري ، فأخدها ، فأنزل الله سبحانه وتعالى " * ( والليل إذا يغشى ) * ) إلى قوله : " * ( إن سعيكم لشتى ) * ) أبو الدحداح والأنصاري صاحب النخلة . " * ( فأما من أعطى واتقى ) * ) أبو الدحداح " * ( وصدق بالحسنى ) * ) يعني الثواب " * ( فسنيسره لليسرى ) * ) يعني الجنة . " * ( وأما من بخل واستغنى ) * ) يعني الأنصاري " * ( وكذب بالحسنى ) * ) يعني الثواب " * ( فسنيسره للعسرى ) * ) يعني النار ، " * ( وما يغني عنه ماله إذا تردى ) * ) يعني به إذا مات كما في قوله : " * ( فأنذرتكم  نارا تلظى لا يصلها إلا الأشقى ) * ) صاحب النخلة " * ( وسيجنبها الأتقى ) * ) يعني أبا الدحداح " * ( الذي يؤتي ماله يتزكى ) * ) يعني أبا الدحداح " * ( وما لاحد عنده من نعمة تجزى ) * ) يكافئه بها ، يعني أبا الدحداح " * ( إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى ) * ) إذا أدخله الجنة . فكان النبي صلى الله عليه وسلم يمر بذلك بجبس وعذوقه دانية ، فيقول : ( عذوق وعذوق لأبي الدحداح في الجنة ) .

تفسير الثعلبي ، الثعلبي ، ج 10 ، ص 220 – 221 .

قول سوم : اين آيه در حق ابوبكر نازل شده است . بسياري از مفسرين اهل سنت اين نظريه را پذيرفته و در تأييد آن نيز رواياتي نقل كرده‌اند ؛ از جمله  ثعلبي در تفسيرش مي‌نويسد :

عن هشام بن عروة ، عن أبيه أن أبا بكر اعتق من كان يعذب في الله : بلال وعامر بن فهيرة والنهدية وبنتها وزنيرة وأم عميس وأمة بني المؤمل .

و در  ادامه مي‌نويسد :

حدثني من سمع ابن الزبير على المنبر وهو يقول : كان أبو بكر يبتاع الضعفة فيعتقهم ، فقال له أبوه : يا بني لو كنت تبتاع من يمنع ظهرك ، قال : ( إنما أريد ما أريد ) فنزلت فيه " * ( وسيجنبها الأتقى الذي يؤتي ماله يتزكى ) * ) إلى آخر السورة ...

كسي كه در مجلس ابن زبير حضور داشته و پاي منبرش نشسته بوده نقل كرده است كه بر فراز منبر مي‌گفت : ابوبكر برده‌هاي ناتوان را مي خريد ، سپس آزادشان مي‌كرد ، پدرش به وي گفت : پسرم چيزهايي خريداري كن كه در زندگي به دردت بخورد ، در جواب گفت : چيزي كه براي من سودمند است انجام مي دهم . اين جا بود كه آيه «سيجنبها الأتقي... تا آخر سوره » نازل شد .

و ابن أبي حاتم مي‌نويسد :

19367 عن عروة ان أبا بكر الصديق اعتق سبعة كلهم يعذب في الله ، بلال وعامر بن فهيرة والنهدية وابنتها وزنيرة وأم عيسى وأمة بني المؤمل ، وفيه نزلت وسيجنبها الأتقى إلى اخر السورة .

تفسير ابن أبي حاتم ، ابن أبي حاتم الرازي ، ج 10 ، ص 3441 .

سيوطي مفسر مشهور اهل سنت در الدر المنثور مي نويسد :

وأخرج البزار وابن جرير وابن المنذر والطبراني وابن عدي وابن مردويه وابن عساكر من وجه آخر عن عامر بن عبد الله بن الزبير عن أبيه قال نزلت هذه الآية وما لأحد عنده من نعمة تجزى الا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى في أبى بكر الصديق .

الدر المنثور ، جلال الدين السيوطي ، ج 6 ، ص 359 – 360 .

و طبري مي‌نويسد :

29033 ، عن عامر بن عبد الله عن أبيه ، قال : نزلت هذه الآية في أبي بكر الصديق : وما لأحد عنده من نعمة تجزى إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى .

جامع البيان ، إبن جرير الطبري ، ج 30 ، ص 287 .

و ابن جرير طبري مي‌نويسد :

29034 ، أخبرني سعيد ، عن قتادة ، في قوله : وما لاحد عنده من نعمة تجزى قال : نزلت في أبي بكر ، أعتق ناسا لم يلتمس منهم جزاء ولا شكورا ، ستة أو سبعة ، منهم بلال ، وعامر بن فهيرة .

جامع البيان ، إبن جرير الطبري ، ج 30 ، ص 287 .

قتاده گفته است : اين آيه «وما لأحد ...» در باره ابوبكر نازل شده است ؛ چون وي تعدادي كه در حدود شش يا هفت نفر ؛ از جمله آن‌ها بلا و عامر بن فهيره بودند ، آزاد كرد .

و ابن جوزي مي‌نويسد :

وروى عطاء عن ابن عباس ان أبا بكر لما اشترى بلالا بعد أن كان يعذب قال المشركون : ما فعل أبو بكر [ ذلك ] إلا ليد كانت لبلال عنده ، فأنزل الله تعالى : ( وما لأحد عنده من نعمة تجزى إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ) .

زاد المسير ، ابن الجوزي ، ج 8 ، ص 265 .

ما اين روايات را از نظر سندي بررسي مي‌كنيم تا روشن شود كه آيا مي‌شود به چنين روايتي استناد كرد يا خير ؟

اين روايات از چهار طريق نقل شده است :

الف : هشام بن عروة بن زبير ، از عروة بن زبير ؛

ب : عامر بن عبد الله بن زبير ، از پدرش عبد الله بن زبير ؛

ج : سعيد ، از قتاده ؛

د : عطاء از ابن عباس .

بررسي سند اول :

اولاً : در اين سند ، هشام بن عروة وجود دارد كه ذهبي در باره وي مي‌گويد :

7328 ، هشام بن عروة بن الزبير بن العوام الأسدي ثقة فقيه ربما دلس

تقريب التهذيب ، ج2 ، ص267 .

ثانيا : در سند آن عروة بن زبير وجود دارد كه وي از دشمنان اهل بيت و از طرفداران معاويه و عضو گروه جعل حديث وي بوده است .

ابن أبي الحديد شافعي در شرح نهج البلاغه ، ج4 ، ص 63 به نقل از استادش ابو جعفر اسكافي مي‌نويسد :

أن معاوية وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعين على رواية أخبار قبيحة في علي عليه السلام ، تقتضي الطعن فيه والبراءة منه ، وجعل لهم على ذلك جعلا يرغب في مثله ، فاختلقوا ما أرضاه ، منهم أبو هريرة وعمرو بن العاص والمغيرة بن شعبة ، ومن التابعين عروة بن الزبير .

معاويه ، گروهي از صحابه و تابعين را گماشت تا روايات و احاديث دروغيني كه بيانگر نقض و بيزاري جستن از علي (عليه السلام) باشد ، بسازند . و حقوقتي هم براي آنان مقرر كرد كه از اين افراد  ابوهريره ، عمروعاص ،‌ مغيرة بن شعبة ، از اصحاب و عروة بن زبير از تابعان مي باشد .

بعد از آن دو نمونه از جعليات عروه بن زبير نقل مي‌كند :

روى الزهري أن عروة بن الزبير حدثه ، قال : حدثتني عائشة قالت : كنت عند رسول الله إذ أقبل العباس وعلى ، فقال : يا عائشة ، إن هذين يموتان على غير ملتي أو قال ديني .

زهري روايت كرده است كه عروة بن زبير براي او نقل كرد كه عايشه به من گفت : من پيش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم ، در همان عباس و علي عليه السلام وارد شد . رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : " اي عايشه ! اين دو نفر در حالي از دنيا مي‌رود كه بر غير ملت و يا دين من هستند " .

وروى عبد الرزاق عن معمر ، قال : كان عند الزهري حديثان عن عروة عن عائشة في علي عليه السلام ، فسألته عنهما يوما ، فقال : ما تصنع بهما وبحديثهما ! الله أعلم بهما ، إني لأتهمهما في بني هاشم . قال : فأما الحديث الأول ، فقد ذكرناه ، وأما الحديث الثاني فهو أن عروة زعم أن عائشة حدثته ، قالت : كنت عند النبي صلى الله عليه وسلم إذ أقبل العباس وعلى ، فقال : ( يا عائشة ، إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قد طلعا ) ، فنظرت ، فإذا العباس وعلي بن أبي طالب .

عبد الرزاق از معمر نقل كرده است كه گفت : نزد زهري دو حديث به نقل از عروه و از عايشه در باره علي وجود داشت ، و لذا من از وي در باره آن دو حديث سؤال كردم ، گفت : با اين دو حديث و راويان آن چه كار بكنم ، خدا از آن دو نفر آگاه‌تر است ، من رابطه اين دو نفر را با به بني هاشم خوب نمي‌دانم .

اما حديث اول كه گذشت (روايت قبلي) و اما حديث دوم اين است كه : عروة مي‌گويد : از عايشه شنيدم كه گفت : نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم ، فرمود : اي عايشه ! اگر دوست داري دو نفر از اهل آتش را ببيني ، پس به اين دو نفر بنگر ، نگاه كردم ديدم عباس و علي وارد شدند .

با اين حال چگونه مي‌شود كه به حديث چنين فردي اعتماد كرد ؛ با اين كه مي‌دانيم يكي از علامت‌هاي منافقين كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند ، دشمني با امير المؤمنين عليه السلام است . مسلم نيشابوري در صحيحش مي‌نويسد :

عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَيَّ أَنْ لَا يُحِبَّنِي إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا يُبْغِضَنِي إِلَّا مُنَافِقٌ .

صحيح مسلم ، ج1 ، ص60،61 و ... .

قسم به خدايي كه دانه را شكافت و مردمان را آفريد ، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به من يادآوري فرمود كه مرا جز مؤمن كس ديگري دوست نمي‌دارد و به غير از منافق كس ديگري با من دشمني نمي‌ورزد .

از طرف ديگر روايات متعددي در هر حد تواتر از نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ .

صحيح بخاري ، ج1، ص14 ، كتاب الايمان ، باب علامة المنافقين و صحيح مسلم ، ج1، ص56 ، كتاب الايمان ، باب خصال المنافق و... .

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند : منافق سه نشانه دارد : در هنگام سخن گفتن دروغ مي گويد ، وقتي وعده مي‌دهد ، تخلف مي‌كند ، وقتي امانتي به وي مي‌سپاري خيانت مي‌كند .

هر كس با امير المؤمنين عليه السلام دشمني كند ، منافق است (صغري)

و هر منافقي دروغگو است (كبري)

پس عروة بن زبير كه ثابت شد ناصبي و از دشمنان آن حضرت است ، دروغگو است . (نتيجه)

ثالثاً : عروة بن زبير در سال 23 و يا 27 بعد از هجرت (بنابر اختلافي كه وجود دارد) متولد شده است و در زمان نزول آيه اصلاً در دنيا نبوده است ؛ با اين حال چگونه مي‌تواند شاهد آزاد كردن بلال و ... و نزول آيه در شأن در حق ابوبكر باشد ؟ پس روايت مرسل است و روايت مرسل ارزشي براي استدلال ندارد .

بررسي سند دوم :

عامر بن عبد الله بن زبير ، از عبد الله بن زبير :

اولاً : عبد الله بن زبير شاهد ماجرا نبوده ؛ زيرا وي در سال اول يا دوم هجرت متولد شده است ؛ چنانچه مزي در تهذيب الكمال در ترجمه وي مي‌گويد :

هاجرت به أمه حملا ، فولد بعد الهجرة بعشرين شهرا .

مادرش در حالي كه حامله بود ، هجرت نمود و بعد از بيست ماه او را به دنيا ‌آورد ! .

پس حديث مرسل است و حديث مرسل ارزشي براي استدلال ندارد .

ثانياً : عبد الله بن زبير از منحرفين از امير المؤمنين عليه السلام و از دشمنان آن حضرت بوده است . وي در جنگ جمل عليه آن حضرت جنگيد و از مسببين اصلي شروع و ادامه جنگ بود .

امير المؤمنين عليه السلام در باره او مي‌فرمايد :

مَا زَالَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ ابْنُهُ الْمَشْؤُومُ عَبْدُ اللَّهِ .

نهج البلاغه ، كلمات قصار ، شماره453 .

زبير همواره از دوستان ما بود تا آنكه پسر شوم او بزرگ شد .

و نيز مسعودي شافعي (الطبقات الشافعية الكبري ، ج3 ، ص225) در مروج الذهب و برخي ديگر از علماي اهل سنت مي‌نويسند:

وذكر عمر بن شبه النميري، عن مساور بن السائب، أن ابن الزبير خطب أربعين يوماً لا يصلي على النبي صلى الله عليه وسلم، وقال: لا يمنعني أن أصلي عليه إلا أن تَشَمَخَ رجالٌ بآنافها.

مروج الذهب ، ج1 ،‌ ص328 و شرح نهج البلاغه ، ج 4 ،‌ ص62 و النصايح الكافية ، محمد بن عقيل ، ص124.

عبد الله بن زبير چهل روز خطبه خواند ؛ ولي در خطبه‌هايش درود بر پيامبر (ص) نفرستاد و در توجيه آن گفت : گروهي را كه غرور و تكبّر آنان را اسير كرده است [بني هاشم] مي‌خواهم ادب نمايم .

همچنين مسعودي مي‌نويسد :

وحدث النوفلي في كتابه في الأخبار عن الوليد بن هشام المخزومي، قال: خطب ابن الزبير فنال من علي، فبلغ. ذلك ابنه محمد بن الحنفية فجاء حتى وضع له كرسي قدامه، فعلاه، وقال: يا معشر قريش، شاهت الوجوه! أينتقص علي وأنتم حضور؟ إن عليّاً كان سَهْماً صادقاً

أحَد مرامي اللّه على أعدائه يقتلهم لكفرهم ويُهَوِّعُهم مآكلهم، فثقل عليهم، فرموه بقرفة الأباطيل، وإنا معشر له على ثبج من أمره بنو النخبة من الأنصار، فإن تكن لنا في الأيام دولة ننثر عظامهم ونحسر عن أجسادهم، والأبدان يومئذ بالية، وسيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون، فعاد ابن الزبير إلى خطبته، وقال: عذرت بني الفواطم يتكلمون، فما بال ابن الحنفية. فقال محمد: يا ابن أم رومان، ومالي لا أتكلم. أليست فاطمة بنت محمد حليلة أبي وأم إخوتي. أو ليست فاطمة بنت أسد بن هاشم جدتي. أو ليست فاطمة بنت عمرو بن عائذ جدة أبي. أما واللّه لولا خديجة بنت خويلد ما تركت في بني أسد عَظْماً إلا هشمته، وإن نالتني فيه المصائب صبرت.

مروج الذهب ، ج 1 ، ص328 ، باب بين ابن الحنفية وابن الزبير و شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 4 ، ص 62 – 63  به نقل از : وروى عمر بن شبة .

ابن زبير در خطبه‌اش به علي (عليه السلام) ناسزا گفت ، خبر به محمد بن حنفية فرزند علي (عليه السلام) رسيد ، وارد مجلس شد و در مقابل ابن زبير بر صندلي نشست و خطاب به حضّار كه از قريش بودند گفت : زشت باد چهره‌هاي شما ، در حضور شما به علي (عليه السلام) بد مي‌گويند و شما ساكت نشسته‌ايد ، علي همانند تيري بود كه از جناب خدا بر قلب دشمنانش ، او كافران را مي كشت و براي زندگي بهتر آنان خود را به مشقت و سختي مي افكند ؛ ولي اين روش بر كفّار گران آمد و نسبت‌هاي ناروا به او دادند ، ما خاندان بني هاشم و فرزندان برگزيده انصار نسبت به علي (عليه السلام) ثابت قدم هستيم ،‌اگر در زوگاران قدرت و دولت به ما برسد ، استخوان‌هاي دشمنان خدا را خرد و بدنهاي پوسيده را آشكار خواهيم كرد ، آنان كه ظلم و ستم كردند ، به زودي خواهند دانست كه به چه كيفرگاهي بازگشت مي‌كنند .

ابن زبير به خطبه‌اش ادامه داد و گفت : فرزندان فاطمه‌ها ساكت هستند و سخن نمي‌گويند ؛ ولي فرزند حنفيه به دفاع برمي‌خيزد . محمد حنيفه گفت : اي پسر رومان ! چرا دفاع نكنم و حرف نزنم ، مگر فاطمه دختر پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) همسر پدر و مادر برادرانم نبود ؟ مگر جده و مادر بزرگم فاطمه دختر اسد بني هاشم نبود ؟ مگر مادر بزرگ پدرم فاطمه دختر عمرو بن عائذ نبود ؟ به خدا سوگند اگر خديجه دختر خويلد نبود ، استخوانهاي بني اسد را خرد مي‌كردم و در اين راه هر مصيبتي را به جان مي‌خريدم ، پس من هم از چند جهت به فاطمه‌ها وابسته هستم و نسبت دارم .

ابو الفرج اصفهاني از علماي مشهور اهل سنت در الأغاني مي‌نويسد :

أخبرني الحسن بن علي قال حدثنا الحارث بن محمد عن المدائني عن أبي بكر الهذلي قال: كان عبد الله بن الزبير قد أغري ببني هاشم يتبعهم بكل مكروه ويغري بهم ويخطب بهم على المنابر ويصرح ويعرض بذكرهم. فربما عارضه ابن عباس وغيره منهم. ثم بدا له فيهم فحبس ابن الحنفية في سجن عارمٍ ، ثم جمعه وسائر من كان بحضرته من بني هاشم، فجعلهم في محبس وملأه حطباً وأضرم فيه النار .

الأغاني ،‌ ج2 ،‌ ص450 .

ابوبكر هذلي مي‌گويد : عبد الله بن زبير عداوند و دشمني با بني هاشم را بسيار ترويج مي‌كرد و سخنان زشت در باره آنان فراوان مي‌گفت ، در منبرها و خطبه‌هايش به زشتي از آنان ياد مي كرد .

گاهي ابن عباس و ديگران با او روبرو مي‌شدند و او را نهي مي‌كردند ؛ ولي بازهم به اين روش ادامه مي‌داد . محمد بن حنفيه فرزند علي (عليه السلام) را در زنداني سرد و سخت زنداني كرد ، سپس او را به همراه عده‌اي ديگر از نبي هاشم در يك جا جمع كرد و هيزم فرواني هم در آن قرار داد و آن را به آتش كشيد .

اين كتاب را در اين سايت نيز  مي‌توانيد پيدا  كنيد :

http://www.alwarraq.com

و ابن أبي الحديد مي‌نويسد :

وخطب [عبد الله بن زبير] يوم البصرة فقال : قد أتاكم الوغد اللئيم علي بن أبي طالب .

شرح نهج البلاغة ، ابن أبي الحديد ، ج 1 ، ص 22 .

عبد الله بن زبير در بصره خطبه‌اي خواند و گفت : شخص پست و فرومايه ، علي بن أبي طالب ، به سوي شما آمده است .

ثالثاً : سندي كه به عبد الله بن زبير ختم مي‌شود ، ضعيف است و خود بزرگان اهل سنت به ضعف آن اعتراف كرده‌اند ؛ چنانچه هيثمي در مجمع الزوائد مي‌نويسد :

وعن عبد الله بن الزبير قال نزلت في أبى بكر الصديق ( وما لأحد عنده من نعمة تجزى إلا ابتغاء وجه ربه الأعلى ولسوف يرضى ) . رواه الطبراني وفيه مصعب بن ثابت وثقة ابن حبان وغيره وفيه ضعف ، وبقية رجاله ثقات .

مجمع الزوائد ، الهيثمي ، ج 9 ، ص51 .

سند  سوم و چهارم

سعيد از قتاده و عطاء از ابن عباس :

اين دو روايت نيز همانند دو روايت قبلي مرسل هستند ؛ چرا كه اولاً سند روايت تا سعيد و عطاء نقل نشده است ؛ ثانياً : ابن عباس و قتاده شاهد ماجرا نبوده‌اند و اصلاً در زمان نزول آيه ، به دنيا نيامده بودند تا بتوانند در اين باره شهادت بدهند .

و نيز همان طور كه پيش از اين گذشت ، از ابن عباس و عطاء در اين باب دو گونه روايت نقل شده : يكي اين كه اين آيات در باره ابودحداح نازل شده و ديگر اين كه در باره ابوبكر نازل شده است و اين دو متعارض هستند و هيچ كدام هم بر ديگري رجحاني ندارند ؛ پس تعارضا و تساقطا .

هيچ يك از كتاب‌هاي معتبر اهل سنت آن را نقل نكرده‌اند

مسأله مهم در اين روايات اين است كه در هيچ يك از صحاح و مسانيد آن‌ها نقل نشده اند و اين خود بهترين دليل بر رد آن‌ها است .

حتي احمد بن حنبل كه مدعي است هر روايتي را كه در مسندم نياورده‌ام ، حجت نيست ، اين روايت را نقل نكرده است .

سبكي در طبقات الشافعية ، در ترجمه احمد بن حنبل مي‌نويسد :

قال الإمام أحمد: إنّ هذا الكتاب قد جمعته وانتقيته من أكثر من سبعمائة وخمسين ألفاً، فما اختلف فيه المسلمون من حديث رسول اللّه (ص) فارجعوا إليه ، فإن كان فيه وإلّا ليس بحجّة.

طبقات الشافعية الكبري ، ج2 ، ص22 .

از اين كلام  احمد بن حنبل و عدم نقل بزرگان اهل سنت ، درمي‌يابيم كه چنين روايتي در نزد آن‌ها صحت نداشته است و گرنه از نقل آن خودداري نمي‌كردند .

نتيجه : نازل شدن اين آيات در حق  ابوبكر قابل اثبات نيست ؛ چرا تمامي سند‌هاي آن مخدوش و غير قابل استدلال است .

     

28 سوره غافر : أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبىّ‏َِ اللَّهُ ... :

آيا ‌آيه 28 سوره غافر « ...أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبىّ‏َِ اللَّهُ » در شأن ابوبكر نازل شده است ؟

پاسخ :

اصل آيه قرآن كريم :

وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبىّ‏َِ اللَّهُ وَ قَدْ جَاءَكُم بِالْبَيِّنَتِ مِن رَّبِّكُمْ  وَ إِن يَكُ كَذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ إِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِى يَعِدُكُمْ  إِنَّ اللَّهَ لَا يهَْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب‏ . غافر / 28 .

و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى‏داشت گفت: آيا مى‏خواهيد مردى را بكشيد بخاطر اينكه مى‏گويد: پروردگار من «اللَّه» است، در حالى كه دلايل روشنى از سوى پروردگارتان براى شما آورده است؟! اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راستگو باشد، (لا اقل) بعضى از عذابهايى را كه وعده مى‏دهد به شما خواهد رسيد خداوند كسى را كه اسرافكار و بسيار دروغگوست هدايت نمى‏كند .

متأسفانه كار جعل حديث در زمان بني  اميه ؛ به خصوص معاوية بن أبي سفيان به حدي رسيده بود كه هيچ فضيلتي از فضائل امير المؤمنين عليه السلام باقي نماند ؛ مگر اين كه مشابه همان را براي  خلفاي سه گانه نقل كردند .

حتي به اين اندازه نيز اكتفا نكردند ؛ بلكه حتي فضائلي كه براي ديگر پيامبران و پيروان صديق آن‌ها نقل شده را نيز در حق خلفاي سه گانه جعل كردند .

از جمله در ذيل آيه فوق ، مشابه همين فضيليتي را كه قرآن صراحتاً براي حبيب نجار ، مؤمن آل فرعون برشمرده است ، براي ابوبكر نقل كرده‌اند ؛ چنانچه بخاري در صحيح خودش مي‌نويسد :

حَدَّثَنِي عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَيْرِ قَالَ سَأَلْتُ ابْنَ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ أَخْبِرْنِي بِأَشَدِّ شَيْءٍ صَنَعَهُ الْمُشْرِكُونَ بِالنَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ بَيْنَا النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يُصَلِّي فِي حِجْرِ الْكَعْبَةِ إِذْ أَقْبَلَ عُقْبَةُ بْنُ أَبِي مُعَيْطٍ فَوَضَعَ ثَوْبَهُ فِي عُنُقِهِ فَخَنَقَهُ خَنْقًا شَدِيدًا فَأَقْبَلَ أَبُو بَكْرٍ حَتَّى أَخَذَ بِمَنْكِبِهِ وَدَفَعَهُ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ « أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ » الْآيَةَ .

تَابَعَهُ ابْنُ إِسْحَاقَ حَدَّثَنِي يَحْيَى بْنُ عُرْوَةَ عَنْ عُرْوَةَ قُلْتُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَمْرٍو وَقَالَ عَبْدَةُ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِيهِ قِيلَ لِعَمْرِو بْنِ الْعَاصِ وَقَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَمْرٍو عَنْ أَبِي سَلَمَةَ حَدَّثَنِي عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ .

صحيح البخاري ، البخاري ، ج 4 ، ص 239 – 240 .

عروة بن زبير مي‌گويد : از پسر عمرو عاص پرسيدم : بدترين كاري كه مشركان در حق پيامبر خدا روا داشتند چه بود ؟ گفت : روزي رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در داخل حجر اسماعيل مشغول  نماز بود ، عقبة بن معيط وارد مسجد الحرام شد ،‌ ديد پيامبر نماز مي‌خواند ، پارچه‌اي دور گردن آ‌ن حضرت افكند و با شدّت آن را مي‌پيچيد ،‌ ابوبكر تا اين صحنه را ديد بازوانش را گرفت و وي را از پيامبر دور كرد و گفت : آيا مي‌خواهي كسي را بكشي كه مي‌گويد : پروردگار و آفريننده من خدا است ؟

عروة بن زبير و عمرو عاص ،‌ عضو گروه جعل حديث و از دشمنان امير المؤمنين عليه السلام :

در سند اين روايت دو نفر وجود دارد كه هر دو از دشمنان امير المؤمنين عليه السلام،  يكي عمرو بن عاص و ديگري عروة بن زبير .

عروة بن زبير و عمرو بن عاص از جاعلان حديث و عضو گروه جعل حديث معاويه بوده‌اند ؛ از اين رو نمي‌توان به حديث چنين اشخاصي اعتماد كرد ؛ چنانچه ابن أبي الحديد شافعي در شرح نهج البلاغه ، ج4 ، ص 63 به نقل از استادش ابو جعفر اسكافي مي‌نويسد :

أن معاوية وضع قوما من الصحابة وقوما من التابعين على رواية أخبار قبيحة في علي عليه السلام ، تقتضي الطعن فيه والبراءة منه ، وجعل لهم على ذلك جعلا يرغب في مثله ، فاختلقوا ما أرضاه ، منهم أبو هريرة وعمرو بن العاص والمغيرة بن شعبة ، ومن التابعين عروة بن الزبير .

معاويه ، گروهي از صحابه و تابعين را گماشت تا روايات و احاديث دروغيني كه بيانگر نقض و بيزاري جستن از علي (عليه السلام) باشد ، بسازند . و حقوقتي هم براي آنان مقرر كرد كه از اين افراد  ابوهريره ، عمروعاص ،‌ مغيرة بن شعبة ، از اصحاب و عروة بن زبير از تابعان مي باشد .

بعد از آن دو نمونه از جعليات عروه بن زبير نقل مي‌كند :

روى الزهري أن عروة بن الزبير حدثه ، قال : حدثتني عائشة قالت : كنت عند رسول الله إذ أقبل العباس وعلى ، فقال : يا عائشة ، إن هذين يموتان على غير ملتي أو قال ديني .

زهري روايت كرده است كه عروة بن زبير براي او نقل كرد كه عايشه به من گفت : من پيش رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم ، در همان عباس و علي عليه السلام وارد شد . رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فرمود : « اي عايشه ! اين دو نفر در حالي از دنيا مي‌رود كه بر غير ملت و يا دين من هستند » .

وروى عبد الرزاق عن معمر ، قال : كان عند الزهري حديثان عن عروة عن عائشة في علي عليه السلام ، فسألته عنهما يوما ، فقال : ما تصنع بهما وبحديثهما ! الله أعلم بهما ، إني لأتهمهما في بني هاشم . قال : فأما الحديث الأول ، فقد ذكرناه ، وأما الحديث الثاني فهو أن عروة زعم أن عائشة حدثته ، قالت : كنت عند النبي صلى الله عليه وسلم إذ أقبل العباس وعلى ، فقال : ( يا عائشة ، إن سرك أن تنظري إلى رجلين من أهل النار فانظري إلى هذين قد طلعا ) ، فنظرت ، فإذا العباس وعلي بن أبي طالب .

عبد الرزاق از معمر نقل كرده است كه گفت : نزد زهري دو حديث به نقل از عروه و از عايشه در باره علي وجود داشت ، و لذا من از وي در باره آن دو حديث سؤال كردم ، گفت : با اين دو حديث و راويان آن چه كار بكنم ، خدا از آن دو نفر آگاه‌تر است ، من رابطه اين دو نفر را با به بني هاشم خوب نمي‌دانم .

اما حديث اول كه گذشت (روايت قبلي) و اما حديث دوم اين است كه : عروة مي‌گويد : از عايشه شنيدم كه گفت : نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) بودم ، فرمود : اي عايشه ! اگر دوست داري دو نفر از اهل آتش را ببيني ، پس به اين دو نفر بنگر ، نگاه كردم ديدم عباس و علي وارد شدند .

با اين حال چگونه مي‌شود كه به حديث چنين فردي اعتماد كرد ؛ با اين كه مي‌دانيم يكي از نشانه هاي نفاق كه شيعه و سني بر آن اتفاق دارند ، دشمني با امير المؤمنين عليه السلام است . مسلم نيشابوري در صحيحش مي‌نويسد :

عَنْ زِرٍّ قَالَ قَالَ عَلِيٌّ وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ إِنَّهُ لَعَهْدُ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ إِلَيَّ أَنْ لَا يُحِبَّنِي إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا يُبْغِضَنِي إِلَّا مُنَافِقٌ .

صحيح مسلم ، ج1 ،0صحيح مسلم ، ج1 ، ص60،61 و ... .

انه را شكافت و مردمان را آفريد ، رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به من يادآوري فرمود كه مرا جز مؤمن كس ديگري دوست نمي‌دارد و به غير از منافق كس ديگري با من دشمني نمي‌ورزد .

از طرف ديگر روايات متعددي در هر حد تواتر از نبي مكرم اسلام صلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است كه آن حضرت فرمود :

عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ آيَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ وَإِذَا وَعَدَ أَخْلَفَ وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ .

صحيح بخاري ، ج1، ص14 ، كتاب الايمان ، باب علامة المنافقين و صحيح مسلم ، ج1، ص56 ، كتاب الايمان ، باب خصال المنافق و... .

رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند : منافق سه نشانه دارد : در هنگام سخن گفتن دروغ مي گويد ، وقتي وعده مي‌دهد ، تخلف مي‌كند ، وقتي امانتي به وي مي‌سپاري خيانت مي‌كند .

وضعيت عمرو بن عاص اصلاً نيازي به بررسي ندارد ، كسي در دشمني او با امير المؤمنين شبهه‌اي ندارد و طبق قاعده قبلي روايات وي را نيز مي‌توان رد كرد .

تعارض با روايت ديگري از عايشه :

اين روايت ، با روايت ديگري از طريق عروة بن زبير ، از عايشه دختر ابي بكر كه اتفاقا در صحيح بخاري نيز آمده است ، در تعارض است . بخاري در صحيحش مي‌نويسد :

حَدَّثَنِى عُرْوَةُ أَنَّ عَائِشَةَ ، رضى الله عنها ، زَوْجَ النَّبِىِّ ، صلى الله عليه وسلم ، حَدَّثَتْهُ أَنَّهَا قَالَتْ لِلنَّبِىِّ ، صلى الله عليه وسلم ، هَلْ أَتَى عَلَيْكَ يَوْمٌ كَانَ أَشَدَّ مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قَالَ « لَقَدْ لَقِيتُ مِنْ قَوْمِكِ مَا لَقِيتُ ، وَكَانَ أَشَدُّ مَا لَقِيتُ مِنْهُمْ يَوْمَ الْعَقَبَةِ ، إِذْ عَرَضْتُ نَفْسِى عَلَى ابْنِ عَبْدِ يَالِيلَ بْنِ عَبْدِ كُلاَلٍ ، فَلَمْ يُجِبْنِى إِلَى مَا أَرَدْتُ ، فَانْطَلَقْتُ وَأَنَا مَهْمُومٌ عَلَى وَجْهِى ، فَلَمْ أَسْتَفِقْ إِلاَّ وَأَنَا بِقَرْنِ الثَّعَالِبِ ، فَرَفَعْتُ رَأْسِى ، فَإِذَا أَنَا بِسَحَابَةٍ قَدْ أَظَلَّتْنِى ...

صحيح البخاري ، ج4 ،‌ ص83 .

عروه از عايشه همسر رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم ) نقل مي‌كند كه گفت : از پيامبر خدا پرسيدم : آيا روزي سخت‌تر از روز احد براي شما پيش آمده است ؟

فرمود : از افراد فاميل تو بيش از اندازه آزار و اذيت ديدم كه بدترين آن در حادثه جمره عقبه بود ، همان هنگامي كه من به علي بن عبد ياليل شكايت كردم (تا با سفارش به افراد قومت دست از آزارها بردارند) ولي جوابي جز بي مهري و بي اعتنايي نشنيدم و لذا غمگين و ناراحت حركت كردم تا رسيدم به قرن الثعالب ( مكاني نزديك مكه كه ميقات اهل نجد است) به آسمان نگاه كردم ،  ابري ديدم كه بر من سايه افكنده بود ...

طبق روايت قبلي ، سخت‌ترين روز پيامبر گرامي اسلام ، روزي بوده است كه به قول برخي از مفسرين اهل سنت ، عقبة بن معيط مي‌خواست پارچه‌اي دور گردن پيامبر بپيچد و آن حضرت را به شهادت برساند كه ابوبكر به داد آن حضرت رسيد و ايشان را از دست مشركان نجات داد !!! ؛ اما طبق اين روايت ، سخت ترين روز پيامبر ، روز عقبه بوده كه افراد قوم عايشه آن حضرت را آزار و اذيت مي‌كرده‌اند و... .

از طرفي مي‌دانيم كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) سخني نمي‌گويد كه سخن قبلي وي را نقض كند ؛ پس يا سخت ترين روز ، روزي بوده است كه ابوبكر به داد پيامبر رسيده ! يا روزي بوده افرا قوم عايشه او را اذيت مي‌كرده‌اند .

در نتيجه اين دو روايت با يگديگر متعارض هستند و تعارضا تساقطا .