next page

fehrest page

back page

فصل چهارم : اجتهادات عايشه و اتباع وى در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
73 - نماز عايشه در سفر
همانطور كه گفتيم ، خداوند متعال نماز فريضه چهار ركعتى را در سفر به حكم كتاب خود ((قرآن مجيد)) و به زبان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در احاديث معتبر و صحيح ، تشريع نموده كه قصر باشد. و - چنانكه گفتيم - اجماع امت اسلام نيز بر اين است . بدون اينكه در اين خصوص ‍ اختلافى ميان مسلمين باشد. فقط عثمان و عايشه بودند كه مخالفت نمودند، و به تواتر رسيده است كه آنها نماز را در سفر، تمام مى خواندند!
با اينكه گفتيم مسلم در صحيح خود از چند طريق از زهرى نقل مى كند كه او از عروة بن زبير روايت نموده كه خود عايشه گفت : وقتى نماز براى اولين بار واجب شد دو ركعت بود. سپس اين دو ركعت در نماز سفر، تثبيت شد، ولى در حضر كامل گرديد، ا ين حديث عيناً از عايشه رسيده است (605) .
74 - ازدواج رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - با اسماء جونيه
حافظان اخبار به سلسله سند از حمزة بن ابى اسيد ساعدى ، روايت كرده اند كه وى از پدرش - كه در جنگ بدر شركت داشت - روايت نموده كه گفت : پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اسماء دختر نعمان جونيه را به همسرى خود در آورد و مرا فرستاد كه او را بياورم .
حفصه به عايشه گفت :تو براى او حنا ببند!ومن او را آرايش مى كنم !همينطور هم كردند. سپس يكى از آنها به وى گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خوشحال مى شود كه وقتى زن بر او وارد گردد بگويد: از تو به خدا پناه مى برم !
همين كه اسماء بر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وارد گرديد و درب اتاق بسته شد و حضرت پرده را كشيد و دست به طرف او برد، اسماء گفت : ((اعوذ باللّه منك ؛ يعنى : از تو به خدا پناه مى برم !)) پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم آستين خود را جلو صورت خود گرفت و آن را پوشاند و سه بار فرمود: به خدا پناه بردم ! سپس از اتاق بيرون آمد و به ابو اسيد فرمود: اى ابو اسيد! او را به كسانش برگردان و دو پيراهن كرباسى به او تسليم كن و طلاقش بده .
اسماء بعد از اين ماجرا، پيوسته مى گفت : اين زن سنگدل مرا فريب داد.
عبداللّه عمر گفت : هشام بن محمد مى گفت : زهير بن معاويه جعفى روايت كرد كه اسماء از (اين ) غصه مُرد!(606) .
75 - تهمت عايشه به ماريه ام المؤ منين
روزى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ابراهيم ، فرزند خردسالش را در بغل گرفت و نزد عايشه آمد و فرمود: عايشه ! ببين اين بچه شبيه من است !
عايشه گويد: من از روى حسد گفتم : نه نمى بينم كه شباهتى به شما داشته باشد!! منظور عايشه تهمت زدن به مادر او ((ماريه ))، هووى خود بود، چون خود وى مى گويد: حالتى كه در اين هنگام به هر زنى دست مى دهد،بر من عارض شد.
ولى خداوند، ابراهيم و مادرش ماريه را به دست اميرالمؤ منين على - عليه السّلام - از اين اتهام تبرئه كرد.
حاكم نيشابورى داستان آن را در حديث صحيح مستدرك و ذهبى در تلخيص به نقل از خود عايشه آورده اند. به جلد چهارم مستدرك و تلخيص آن ، صفحه 39 مراجعه نمائيد و تعجب كنيد!
76 - روز مغافير
در اين باره كافى است كه آنچه بخارى در تفسير سوره تحريم ، آيه 136 در جلد سوم صحيح نقل مى كند، به اختصار بياوريم (607) . عايشه مى گويد: پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - عسلى را نزد زينب دختر جحش (دختر عمه پيغمبر و يكى از همسران حضرت ) مى نوشيد و نزد وى بسر مى برد. من و حفصه (دختر عمر) توطئه چيديم كه هر كدام از ما زودتر بر زينب وارد شد به پيغمبر بگوييم : ((مغافير))(608) خورده اى ؟
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: نه ، ولى عسل مى نوشيدم !
77 - تبانى حفصه و عايشه بر ضدّ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
خداوند متعال مى فرمايد: ((وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَاِنَّ اللّهَ هُوَ مَوْليهُ وَ جِبْريلُ وَ صالِ-حُ الْمُؤْمِنينَ وَالْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهيرٌ))(609) ؛
يعنى : ((اگر بر ضد او (پيغمبر) همدستى كنيد (شما دو نفر عايشه و حفصه ) خدا و جبرئيل و مؤ منين شايسته نگهدار اويند، و بعد از آن ، فرشتگان مددكار او مى باشند)).
و در آيه بعد مى فرمايد: ((عَسى رَبُّهُ اِنْ طَلَّقَكُنَّ اَنْ يُبْدِلَهُ اَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ))(610) ؛
يعنى : ((اگر شما را طلاق دهد، شايد خدايش همسران بهتر از شما ((مسلمان و با ايمان )) به وى عوض بدهد)).
بخارى در تفسير اين آيه در صحيح خود از عبيد بن حنين و او از ابن عباس روايت مى كند كه گفت : يك سال بود كه مى خواستم از عمر خطاب راجع به آيه اى سؤ ال كنم ، اما از هيبت او نتوانستم آن را بپرسم ، تا اينكه وقتى به قصد حج از مدينه خارج شد، من نيز با او بودم ، هنگام مراجعت در ميان راه از وى پرسيدم : آن دو زنى كه جزء زنان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بودند و خداوند مى فرمايد بر ضدّ حضرت همدستى كردند، چه كسانى بودند؟
عمر گفت : آنان حفصه و عايشه بودند!
اين حديث طولانى است . به صحيح بخارى ، جلد سوم ، صفحه 136 و به طريقى در صفحه 137 مراجعه كنيد. سپس در آيه شريفه دقت نماييد تا بدانيد كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - چگونه گرفتار اين دو زن بود، و ا ينان كه مى بايد به دفاع از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - برخيزند، در زمان حيات پيغمبر و بعد از آن حضرت چه رفتارى نمودند.
78 - تكليف حفصه و عايشه به توبه كردن
خداوند متعال در صدر آيه سابق ، در سوره تحريم مى فرمايد: ((اِنْ تَتُوبا اِلَى اللّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُما؛ يعنى : لازم است به سوى خدا توبه كنيد چون دلهايتان منحرف شده است )).
و عايشه و حفصه را از عملى كه نسبت به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نشان دادند، توبه مى دهد. مى دانيم كه توبه از گناهكارى مطلوب است كه بر خلاف اوامر خدا و نواهى الهى رفتار كرده است . اينكه خداوند مى فرمايد ((توبه كنيد)) به تنهايى دلالت بر معصيت آنها دارد. بعلاوه ، خداوند در جمله ((دلهايتان منحرف شده )) تصريح مى كند كه عايشه و حفصه ، مخالفت نمودند؛ يعنى از حق كه پيروى از آن بر ايشان واجب بود، منحرف گشتند(611) .
79 - توجه به يك نكته مهم
خداوند متعال در آخر سوره تحريم - كه اين ماجرا در آن آمده است - مى فرمايد: ((خدا مثل زده است براى كسانى كه كافر شدند به زن نوح و زن لوط كه همسران دو تن از بندگان شايسته ما بودند، و اينان نسبت به شوهران خود خيانت ورزيدند(612) و از ناحيه آنها، از خداوند متعال بهره اى نبردند و به آنها گفته شد: با اهل آتش به آتش درآييد. و خدا مثل مى زند براى كسانى كه ايمان آوردند، به همسر فرعون كه گفت : خدايا! براى من نزد خودت ، خانه اى در بهشت بنا كن ))(613) .
اين دو مثلى است كه خداوند در همان سوره تحريم براى عايشه و حفصه زده است تا آنها را بيم دهد و بدانند كه زن پيغمبر بودن به تنهايى به حال آنان ، نه سودمند است و نه زيانبخش ، بلكه سود و زيان انسان به علم و ايمان او بستگى دارد.
80 - پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و عقد شراف ، خواهر دحيه كلبى
موضوع اين بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به همين منظور عايشه را فرستاد تا او را ببيند. عايشه نيز رفت و برگشت . پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به وى فرمود: چه ديدى ؟
او گفت : چيز قابل تعريفى نديدم !
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: چيز قابل تعريفى نديدى ؟! خالى ديدى كه از ديدن آن گيسوانت پريشان شده است !
عايشه گفت : يا رسول اللّه ! چيزى بر تو پوشيده نيست . چه كسى مى تواند سرّى را از تو بپوشاند.
اين حديث را اصحاب سنن و مسانيد؛ مانند متقى هندى از خود عايشه در كنز العمال ، جلد ششم ، صفحه 294، حديث 5084 و محمدبن سعد در طبقات ، جلد هشتم ، صفحه 115 به اسناد خود از عبدالرحمن بن ساباط روايت كرده است .
81 - اعتراض به شكايت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
مورّخان و محدّثان با سلسله سند از عايشه روايت كرده اند كه گفت : پيغمبر از من به پدرم ابوبكر شكايت نمود.
من گفتم : يا رسول اللّه ! اعتدال را رعايت كن ! پدرم ابوبكر چنان سيلى به صورتم زد كه از بينى ام خون جارى شد و گفت : به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى گويى : اعتدال را رعايت كند؟!
اين روايت را اصحاب مسانيد از عايشه نقل كرده اند. در كنز العمال ، صفحه 116، به شماره 1020 و احياء العلوم غزالى ، جلد دوم ، صفحه 35. و همچنين در كتاب ((مكاشفة القلوب )) باب 94، صفحه 238 آمده است .
82 - گستاخى عايشه نسبت به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
روزى عايشه از عزتى كه نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - داشت افتاد و بى قرب شد. در آن حال به پيغمبر گفت : تو هستى كه گمان مى كنند پيغمبرى ؟!!!
اين روايت در كتاب آداب نكاح ، جلد دوم احياء العلوم غزالى ، صفحه 35، و در باب 94 كتاب ((مكاشفة القلوب )) صفحه 238 آمده است .
83 - نكوهش از عثمان و امر به قتل وى
اين مطلبى است كه جاى ترديد براى هيچيك از مورّخان ، سيره نويسان و محدّثان نگذاشته است . همه مى دانند كه عايشه از عثمان مذمت كرد و بد گفت و امر كرد تا او را به قتل برسانند. روايات راجع به اين موضوع در تمام مسانيد و كتب سنن آمده و به عنوان ارسال مسلم نقل شده است .
ابن ابى الحديد در شرح خطبه حضرت على - عليه السّلام - كه مى فرمايد: ((اى مردم ! زنان ، ايمانى ناقص دارند)) مى گويد: هر كس در سيره و تاريخ ، كتاب نوشته ، گفته است : دشمنى عايشه نسبت به عثمان از هر كس بيشتر بود. تا جايى كه روزى يكى از لباسهاى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را در آورد و در خانه اش برافراشت و به هر كس كه وارد مى شد مى گفت : اين پيراهن پيغمبر است كه هنوز پوسيده نشده كه عثمان سنت او را پوساند!(614) .
سپس ابن ابى الحديد مى گويد: نخستين كسى كه عثمان را ((نعثل ))(615) خطاب كرد، عايشه بود كه مى گفت : نعثل را بكشيد، خدا او را بكشد.
مدائنى در كتاب ((الجمل )) مى نويسد: وقتى كه عثمان كشته شد، عايشه در مكه بود. وقتى خبر قتل عثمان را به وى دادند، عايشه ترديد نداشت كه خليفه طلحه خواهد بود. پس گفت : مرگ بر نعثل !
وقتى عثمان كشته شد طلحه كليدهاى بيت المال را برداشت . اشياء نفيسى هم كه در خانه او بود، همه را ضبط كرد. وقتى ديد كه خليفه نمى شود، آن را به على - عليه السّلام - تحويل داد.
ابو مخنف در تاريخ خود مى نويسد: هنگامى كه خبر قتل عثمان را در مكه به عايشه دادند، بسرعت روى به مدينه نهاد تا كار خلافت (پسر دائيش ) طلحه را روبراه كند. او در راه مى گفت : صحابه ديده اند كه طلحه لياقت خلافت را دارد.
قيس بن ابى حازم روايت كرده است : در آن سال كه عثمان كشته شد، وى با عايشه به حج رفته بود. در ميان راه شنيد كه مى گفت : طلحه ! شتاب كن ! و چون از عثمان نام مى بردند، مى گفت : خدا او را دور گرداند.
به روايتى ، وقتى شنيد عثمان كشته شده ، گفت : خدا او را دور گرداند، گناهش او را به كشتن داد. خدا هم او را به عملش سپرد.
و مى گفت : اى جماعت قريش ! از مرگ عثمان ناراحت نباشيد. تنها كسى كه شايستگى خلافت را دارد ((طلحه )) است . همين كه خبر بيعت كردن مهاجران و انصار با على - عليه السّلام - به او دادند، گفت : مردم هلاك شدند! هلاك شدند!! ديگر هرگز خلافت به اولاد ((تيم )) برنمى گردد.
بزودى خواننده از گفتار و كردار عايشه پيرامون قتل عثمان و بيعت على - عليه السّلام - خواهد ديد كه همگى بر خلاف شريعت اسلام و نصوص ‍ صريحه آن ، كتاب و سنت و ادله قطعى ، عقلى ونقلى است .
84 - احاديث عايشه از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -
احاديثى كه عايشه از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نقل كرده است بقدرى زياد است كه به هيچوجه نمى تواند درست باشد! از جمله حديثى است كه بخارى و ديگران در كتب صحيح خود نوشته اند كه عايشه گفت : اولين مرتبه اى كه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وحى شد، رؤ ياى صالحه بود، چون هر خوابى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى ديد مثل صبح صادق روشن بود. سپس به گوشه گيرى تمايل پيدا كرد و در ((غار حرا)) خلوت مى كرد. در آنجا بود كه فرشته وحى بر وى نازل گرديد و گفت : بخوان . پيغمبر گفت : نمى توانم بخوانم . پس مرا گرفت و فشرد، سپس رها كرد و گفت : بخوان ! گفتم نمى توانم بخوانم . باز مرا گرفت و فشار داد و رها كرد وگفت : بخوان به نام خدايت كه آفريد. خدايى كه انسان را از نطفه آفريد. بخوان كه خدايت بزرگ است .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از آنجا برگشت و سخت مضطرب بود! بر زوجه اش خديجه دختر خويلد وارد شد وگفت : مرا بپوشانيد، بپوشانيد.
حضرت را پوشاندند، وقتى جريان را براى خديجه نقل كرد، فرمود: از سرنوشت خودم هراسانم !
خديجه گفت : نه ، هراسان نباش ، تو نسبت به خويشان نيكى مى كنى و متوجه همه هستى ، ضعيف نواز و بردبارى .
عايشه گويد: خديجه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - را نزد پسر عمش ((ورقة بن نوفل )) برد كه نصرانى شده بود و كتاب دينى عبرى را مى نوشت و قسمتى از انجيل را نوشته بود. وى پيرى كهنسال بود كه در آخر، نابينا شده بود. او به خديجه گفت : اين همان فرشته اى است كه بر موسى نازل شد. كاش در اوان جوانى بودم ؟! كاش وقتى كه او قوم تو را از بت پرستى بيرون مى آورد، من زنده بودم ...))(616) .
تذكرات مؤ لف پيرامون حديث بعثت
مى بينيد كه صريحاً مى گويد: پيغمبر - العياذ باللّه - بعد از همه اين حرفها هنوز در امر نبوت و فرشته بعد از آنكه بر وى فرود آمده و درباره قرآن بعد از نزول بر او، شك دارد. و از بيم و هراسى كه پيدا كرده ، نياز به زوجه اش داشت كه او را تشجيع كند و محتاج ورقة بن نوفل غمگين نابيناى جاهلى مسيحى شده بود كه قدم او را راسخ كند و دلش را از اضطراب در آورد! و او را ا ز آينده اش خبر دهد كه قوم را به راه مى آورد. همه اينها جزء محالات به شمار مى رود و نسبت آن به رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - ممنوع است (617) .
ما درباره اينكه فرشته وحى ، پيغمبر را گرفت و دو بار فشرد، تا خودش ‍ را بگيرد و دلش را تكان داده و بر مشاعرش بيم دهد، دقت نموديم ، و علتى كه شايسته ذات حق و فرشتگان الهى و پيغمبران او باشد، در اين كارها نيافتيم . بويژه كه تمام اينها براى خاتم انبياء است !! چون درباره ساير انبياء نقل نشده كه در آغاز وحى چنين صحنه هايى داشته اند. چنانكه بعضى از شارحان اين حديث از صحيح بخارى متذكر شده اند(618) .
ما بر اين گفتگويى كه ميان فرشته و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به مقتضاى اين حديث نحيف ، جريان يافته است ، واقف شديم و ديديم كه پيغمبر از فهم منظور فرشته در مكلف ساختن وى به قرائت ، خيلى بدور است . چون به او مى گويد: ((بخوان )). پيغمبر پاسخ مى دهد كه نمى توانم بخوانم !
مقصود فرشته اين است كه آنچه را كه او تلاوت مى كند بخواند، ولى پيغمبر اين طور فهميد كه مى گويد: چيزى را بخوان در صورتى كه او نمى توانست بخواند. گويى - العياذ باللّه - پيغمبر تصور كرد كه فرشته او را تكليف به چيزى مى كند كه مقدورش نيست . و همه اينها نيز از ساحت پيغمبر دور و محال است .
ترديدى نيست كه محتواى اين حديث ، ضلالت و گمراهى است . آيا شايسته پيغمبر است كه از حساب فرشته سر در نياورد؟ يا شايسته است كه فرشته از اداى آنچه خداوند وحى كرده است ، ناتوان باشد؟!
بنابراين ، حديث از لحاظ متن و سند باطل است . كافى است كه خواننده بداند كه حديث هم مرسل و بدون سلسله سند است ، به دليل اينكه از امورى خبر مى دهد كه چند سال قبل از ولادت عايشه روى داده است ؛ زيرا عايشه حداقل چهار سال بعد از بعثت متولد شده است . پس او چه خبرى از مبدأ وحى داشت . و او كجا در موقع نزول فرشته در غار حرا پهلوى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود؟!
اگر گفته شود: چه مانع دارد كه عايشه حديث خود را به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مستند كند؟ او از كسى شنيده است كه در مبدأ وحى حاضر بوده است .
مى گوييم : مانعى ندارد، ولى اين حديث به اين صورت حجت نيست و موصوف به صحت نمى باشد. فقط مى تواند مرسل و بلاسند باشد، تا هنگامى كه شخصى را كه عايشه از او شنيده است بشناسيم و عدالت وى براى ما محرز گردد؛ زيرا منافقين در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رو به فزونى گذارده بودند، افرادى در ميان ايشان بوده اند كه نفاق آنها بر عايشه پوشيده مانده است ، بلكه بر خود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم ((وَ مِنْ اَهْلِ الْمَدينَةِ مَرَدُّوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ))(619) .
قرآن كريم گواه است كه منافقان در عصر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فراوان بوده اند. برادران ما اهل سنت نيز در اين خصوص با ما توافق دارند، ولى مى گويند: صحابه بعد از پيغمبر همگى عادل هستند. وجود پيغمبر در بين ايشان موجب پديد آمدن نفاق منافقين آنها بود، ولى وقتى به جهان باقى شتافت ، و وحى قطع شد، اسلام منافقين بهبود يافت ؟! و ايمانشان كامل شد! بنابراين آنها همگى بدون استثنا عادل و مجتهد بودند! و نبايد از آنچه مى كردند، سؤ ال شوند! هر چند با نصوص مخالفت ورزيدند! و محكمات آن را نقض كنند!! اين حديث عايشه ، نماينده ساير احاديث مرسل او نيز هست . (يا ليت قومى يعلمون ) ولى اى كاش ‍ مسلمانان پى مى بردند!!
85 - شورش عايشه بر ضدّ اميرالمؤ منين - عليه السّلام -
عايشه به بهانه مطالبه خون عثمان ، بعد از آن همه ضديت كه با آن حضرت داشت و واداشتن مردم در مقابل او و سخنانى كه درباره او گفت ، بر ضد اميرالمؤ منين ؛ امام بر حق سر به شورش برداشت ! ام المؤ منين عايشه با نصوص زيادى ، در روش خود با على - عليه السّلام - و عثمان مخالفت كرد. شايد بيش از خلفاى سه گانه ! همين مورد نمونه خوبى براى شناخت وى مى باشد.
خداوند متعال در سوره احزاب راجع به فرمانى كه به زنان پيامبر داده است ، مى فرمايد: ((در خانه هايتان قرار گيريد و مانند زمان جاهليت نخستين نگرديد، نماز بخوانيد و زكات بدهيد و خدا و پيغمبر را اطاعت كنيد))(620) .
ولى خانم بعد از انجام گرفتن كار بيعت اميرالمؤ منين و اجماع اهل حل و عقد بر آن - كه پيش از همه طلحه و زبير از سابقان در اسلام ، بيعت نمودند - بر ضد حضرت سر به شورش و انقلاب برداشت !
اين شورش را از خانه اش - كه خداوند به وى دستور داده بود در آن قرار گيرد - آغاز كرد. او و همراهانش در حالى كه سوار شتران بودند و سه هزار نفر از مردم فرومايه و اوباش عرب آنها را ساربانى مى كردند، و با نهايت تأ سف ، طلحه و زبير - كه پيمان خود را با اميرالمؤ منين نقض ‍ كردند نيز در ميان آنها بودند - قيام خود را آغاز كرد.
عايشه با لشكر خود از كوهها بالا رفت و به درّه ها پايين آمد و دشت و بيابان را زير پا گذاشت ، تا آنكه پس از قطع منازل و طى مراحل ، به بصره رسيد. حكمران بصره از جانب اميرالمؤ منين ((عثمان بن حنيف انصارى )) بود. سپاهيان عايشه بعد از زد و خورد خونينى ، بصره را گشودند و به دنبال آن فجايعى روى داد كه همه سيره نويسان و مورّخان نوشته اند و آن را ((جنگ كوچك جمل )) ناميده اند. سقوط بصره و ورود عايشه و همراهانش به آن شهر در 25 ربيع الثانى سال 36 هجرى اتفاق افتاد.
ورود آنها قبل از آمدن على - عليه السّلام - به بصره بود. وقتى على - عليه السّلام - به بصره آمد، عايشه و همراهانش بصره را به روى آن حضرت بستند و به دفاع از شهر پرداختند.
اميرالمؤ منين از هر اقدامى بر ضدّ او خوددارى كرد و با نرمش و مهربانى او را دعوت به صلح و آرامش كرد، ولى عايشه اصرار به جنگ ورزيد و جنگ را آغاز كرد. حضرت نيز چاره اى نديد، جز اينكه به فرمان آيه : ((فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفى ءَ اِلى اَمْرِ اللّهِ؛ يعنى : با فرقه سركش جنگ كنيد تا به امر خدا بازگشت كنند)) عمل نمايد، لذا وارد جنگ شد و سپاهيان آنها را شكست داد و بصره را فتح كرد ، لكن بعد از كوشش بسيار كه اهل ايمان متحمل صدمات زيادى شدند. و اين جنگ را ((جنگ بزرگ جمل )) مى نامند.
شكست عايشه وسقوط مجدد بصره به دست اميرالمؤ منين - عليه السّلام - در روز پنجشنبه ، دهم جمادى الا خر سال 36 هجرى روى داد. اين دو واقعه در تاريخ اسلام مانند جنگهاى صفين ، نهروان ، بدر، احد و احزاب به تواتر رسيده و همه از آن آگاهى دارند.
عموم مورّخانى كه وقايع سال 36 را نوشته اند، به تفصيل ، حوادث و رويدادهاى جنگ جمل را شرح داده اند(621) كسانى كه در كتب معاجم و تراجم ، شرح حال على - عليه السّلام - و عايشه و سران جمل را نوشته اند، از جنگ جمل به اجمال و تفصيل ، سخن به ميان آورده اند(622) .
جنگ جمل
به گفته ابن ابى الحديد مورّخان و سيره نويسان نوشته اند كه دشمنى عايشه از هر كس ديگرى نسبت به عثمان شديدتر بود تا جايى كه گفتيم ، پيراهن پيغمبر را در خانه اش برافراشته بود و به هر تازه واردى مى گفت : هنوز پيراهن پيغمبر خدا نپوسيده كه عثمان سنت او را پوساند...(623) .
طبرى مى نويسد(624) : وقتى عايشه از مكه مراجعت نمود و در راه خود به ((سرف )) رسيد، عبداللّه بن ام كلام را ملاقات كرد و پرسيد: چه خبر؟
عبداللّه گفت : عثمان را كشتند و هشت روز بدون خليفه بودند.
پرسيد: بعد چه كردند؟
گفت : اهل مدينه اجماع كردند و كار را به دست بهترين فرد امت ((على بن ابيطالب )) دادند.
عايشه گفت : اگر چنين باشد كاش آسمان به زمين مى خورد! مرا برگردانيد، برگردانيد. پس به مكه باز گشت ، و به دنبال آن مى گفت : به خدا قسم عثمان مظلوم كشته شد! به خدا من خون او را مطالبه مى كنم !!!
ابن ام كلام گفت : براى چه ؟ به خدا اولين كسى كه او را منحرف دانست تو بودى . تو بودى كه مى گفتى نعثل را بكشيد كه كافر شده است !
عايشه گفت : مردم عثمان را توبه دادند و بعد كشتند. من و مردم هم قبلاً چيزهايى درباره او مى گفتيم ،ولى سخن حق قول اخير من است !ابن ام كلام هم گفت :
((آغاز كار از تو بود و تحريك از تو، باد از تو بود و باران از تو. تو امر كردى پيشوا را بكشند، و به ما گفتى كه او كافر شده است . پس ما هم از تو در كشتن او پيروى كرديم ، قاتل او هم كسى است كه امر كرد! اكنون هم نه آسمان خراب شده ، و نه مهر و ماه گرفته است . مردم با بزرگمردى بيعت كردند كه هر گونه بدى و كبر و نخوت را بزدايد. و به هنگام جنگ ، زره بپوشد و آماده شود. پس مردم از كجا و از چه كسى فريب خورده اند؟))(625) .
((ابن اثير)) نيز اين داستان و اين اشعار را نقل كرده است كه بسيار هم مشهور است . سپس طبرى مى گويد: عايشه به مكه بازگشت و بر در مسجد الحرام فرود آمد و از آنجا به طرف حجر الاسود رفت . مردم پيرامونش گِرد آمدند. در آنجا عايشه گفت : ايّها النّاس ! عثمان مظلومانه كشته شد. به خدا قسم ! من خون او را مطالبه مى كنم . و از اين راه فتنه و آشوبى پديد آورد تا انتقام خود را از على - عليه السّلام - محبوب پيغمبر و برادر خوانده آن حضرت بگيرد.
با اينكه على - عليه السّلام - نه قاتل عثمان بود و نه كسى را تحريك به قتل او نمود و نه راضى به كشته شدن وى بود، چنانكه تمام منصفين امت اسلام و بيگانگان مى دانند.
از جمله سخنانى كه گفت : - بنا به نقل ابن اثير در جلد سوم الكامل ، صفحه 102 و ديگران - اين بود: ((غوغايى كه مردم شهرها و آباديها و بردگان اهل مدينه به راه انداختند، باعث شد كه بر اين مرد هجوم برند و او را مظلومانه بكشند و كارهاى او را بهانه قتلش قرار دهند! اين كارها را قبل از وى هم كردند. با اين وصف ، عثمان توبه كرد و خود را از آنها پيراسته نمود.
وقتى شورشيان درهاى عذر را به روى خود بسته ديدند، هجوم آوردند و خونش را ريختند. به خدا قسم ! يك انگشت عثمان بهتر است از همه مردهاى امثال او كه در روى زمين هستند! به خدا قسم اگر آنچه را بهانه قتلش قرار دادند، گناه باشد، او از اين گناه پاك شد، مانند طلاى ناب و آدمى كه از لباس عارى گردد، و همچون لباس چركينى كه پاك شود.
عبداللّه بن عامر حضرمى - كه حكمران عثمان در مكه بود - گفت : من اولين كسى هستم كه خون او را مطالبه مى كنم . بنى اميه هم از وى تبعيت كردند. اينها همه بعد از قتل عثمان از مدينه گريخته بودند.
جايگاه ام سلمه در برابر فتنه عايشه
مورّخان و سيره نويسان و از جمله ابن ابى الحديد مى نويسند كه عايشه نزد ((ام سلمه )) آمد تا او را به قيام براى مطالبه خون عثمان تحريك كند. پس به وى گفت : اى دختر ابن اميه ! تو اولين زن پيغمبر بودى كه هجرت نمودى . تو بزرگترين ام المؤ منين ها هستى ! پيغمبر در خانه تو نوبت ما را تقسيم مى كرد، جبرئيل هم بيشتر اوقات در خانه تو بود.
ام سلمه گفت : مى خواهى چه بگويى ؟
عايشه گفت : مردم عثمان را توبه دادند، وقتى توبه كرد با زبان روزه و در ماه محترم ، خونش را ريختند. من مى خواهم براى مطالبه خون او همراه طلحه و زبير، روانه بصره شوم ، تو هم با ما بيا! شايد خداوند اين كار را به دست ما روبراه كند!
ام سلمه گفت : تو ديروز مردم را بر عثمان مى شوراندى و بدترين سخنان را به او مى گفتى و او را ((نعثل )) خطاب مى كردى . از طرفى مقام على - عليه السّلام - را در نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى دانى ، آيا آن را به يادت بياورم ؟
عايشه گفت : آرى .
ام سلمه گفت : به ياد دارى روزى على - عليه السّلام - نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آمد و ما در كنار او بوديم . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مدتى با على - عليه السّلام - درد دل كرد و طول داد، تو خواستى به پيغمبر و على اعتراض كنى . من جلو تو را گرفتم . ولى تو اعتنا نكردى ، رفتى و به هر دو اعتراض نمودى . لحظه بعد با چشم گريان برگشتى . من پرسيدم چه شد؟ تو گفتى : وقتى رفتم ديدم دو نفر راز و نياز مى كنند. من به على - عليه السّلام - گفتم : من از ميان نُه روز يك روز دارم كه به پيغمبر برسم ، پسر ابوطالب ! نمى گذارى اين روز براى من بماند؟!
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در حالى كه رخسار مباركش سرخ شده و خشمگين بود، رو به من كرد و فرمود: برگرد! به خدا قسم ! هر كس على - عليه السّلام - را دشمن بدارد از ايمان به خدا بيرون رفته است . تو هم با پشيمانى و خشم برگشتى ؟
عايشه گفت : بله به ياد دارم .
ام سلمه گفت : باز هم به يادت مى آورم . من و تو با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بوديم كه پيغمبر به ما فرمود: كدام يك از شما سوار بر شتر پرمو هستيد كه سگان ((حوأ ب )) به آن پارس مى كند و از راه راست منحرف شده است ؟
ما گفتيم : به خدا و پيغمبرش پناه مى بريم كه ما چنين باشيم . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دست به پشت تو زد و فرمود: اى حميرا! مبادا تو باشى ! من هم تو را بيم دادم .
عايشه گفت : اين را هم به ياد مى آورم .
ام سلمه گفت : اين را هم به ياد بياور كه روزى من و تو در سفرى با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بوديم ، و على - عليه السّلام - مشغول اصلاح كفش پيغمبر بود. زير درختى نشسته بود و آن را وصله مى زد. پدرت (ابوبكر) با عمر آمدند، ما رفتيم پشت پرده و آنها سخنانى كه داشتند گفتند. از جمله گفتند: يا رسول اللّه ! ما نمى دانيم چند سال ديگر در ميان ما خواهى بود، خوب بود مى فرمودى بعد از شما جانشين و خليفه شما كيست تا پناهگاهى براى ما باشد.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اما من مى دانم او چه كسى است . اگر بگويم مانند بنى اسرائيل كه از دور هارون متفرق شدند، پراكنده مى شويد!
آنها هم ساكت شدند و بعد بيرون رفتند. وقتى آنها رفتند ما پيش پيغمبر رفتيم تو كه از همه ما نسبت به پيغمبر جسورتر بودى گفتى : يا رسول اللّه ! چه كسى را بر آنها امير وخليفه خود خواهى نمود؟
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: آن كس كه مشغول وصله كردن كفش من است . ما آمديم و ديديم او على - عليه السّلام - است . تو گفتى : يا رسول اللّه ! من كسى را غير از على - عليه السّلام - نديدم ! فرمود: او همان است .
عايشه گفت : آرى ، اين را هم به ياد مى آورم .
ام سلمه گفت : پس اى عايشه ! از اين قضايا چه قيامى است كه مى كنى ؟
عايشه گفت : مى خواهم براى اصلاح ميان مردم قيام كنم !
بعد از اين ماجرا ((ام سلمه )) به نقل ابن قتيبه در كتاب ((غريب الحديث )) آمد و با سخنان تندى عايشه را از بيرون رفتن و قيام بر ضد على - عليه السّلام - باز داشت . از جمله گفت :
اگر ستون اسلام كج شد، به وسيله زنان راست نمى شود، و اگر شكست ، به وسيله زنان ترميم نخواهد شد. خوبى زن به اين است كه خود را بپوشاند و ناموس خويش را حفظ كند. اگر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تو را در يكى از اين بيابانها ديد كه سوار شتر شده اى و از اينجا به آنجا مى روى ، چه خواهى گفت ؟ به خدا اگر تو به ا ين راه رفتى و فرداى قيامت به من بگويند به فردوس برين در آى ، از اين كه تو پرده اى را كه على - عليه السّلام - كشيده است هتك كرده اى ، شرم مى كنم ... (تا آخر سخنانش كه عايشه اصلاً گوش نگرفت )(626) .
در اين هنگام ((ام سلمه )) از مكه به اميرالمؤ منين - عليه السّلام - نوشت : اما بعد. طلحه و زبير و پيروان گمراه آنها مى خواهند با عايشه و عبداللّه عامر قيام كنند. مى گويند عثمان مظلومانه كشته شده . خدا جزاى آنها را خواهد داد. به خدا قسم ! اگر نه اين بود كه خدا ما را از بيرون رفتن از خانه منع كرده و تو هم راضى نيستى ، از اينكه به يارى تو قيام كنم ابا نداشتم . در عوض پسرم را كه به جاى خودم هست (عمر بن ابى سلمه ) مى فرستم تا همه جا در ركابت باشد. يا اميرالمؤ منين ! در حق او نيكى كن .
وقتى پسر ام سلمه به حضور اميرالمؤ منين رسيد، او را مورد تفقد قرار داد و او در تمام رويدادها در كنار آن حضرت بود.
حفصه و دعوت عايشه از وى
مورّخان مى نويسند: عايشه سراغ حفصه و ساير زنان پيغمبر فرستاد كه در آن هنگام به حج آمده بودند و مانند طلحه و زبير و خود عايشه در آن موقع مشغول انجام عمل عمره بودند. و از آنها درخواست نمود كه با وى به بصره بروند. جز حفصه هيچكدام به او پاسخ ندادند . ولى حفصه نيز برادرش عبداللّه عمر آمد و او را از رفتن ، باز داشت (627) .
مالك اشتر و عايشه
مالك اشتر از مدينه به عايشه كه در مكه بود نوشت : ((اما بعد، تو همسر پيغمبر هستى . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به تو امر نموده كه در خانه ات بمانى ، اگر چنين كردى براى تو بهتر از كار ديگر است ، ولى چنانچه امتناع ورزيدى و خواستى قيام كنى و در ميان مردم ظاهر شوى و احترام خود را از دست بدهى ، با تو چندان نبرد مى كنم تا تو را به خانه ات برگردانم ، به جايى كه خدايت براى تو خواسته است )).
عايشه ، رهبر شورش
فرماندهى اين شورش با شخص عايشه بود ! اوامر را صادر مى كرد و سپاهيان را سرو سامان مى داد، امراى لشكر را نيز او عزل و نصب مى كرد! ابن ابى الحديد(628) از شعبى و او از مسلم بن ابى بكره و او از پدرش روايت مى كند كه گفت : وقتى طلحه و زبير به بصره آمدند، شمشير را به قصد يارى آنها حمايل كردم . وقتى بر عايشه وارد شدم ديدم امر و نهى مى كند و هر چه او مى گويد همان است ! حديثى را كه از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شنيده بودم كه فرمود: ((رستگار نمى شود قومى كه امور آنها را زنى به دست گيرد))(629) به ياد آوردم و از آنها روى برتافتم و عزلت اختيار كردم .
ابن ابى الحديد مى گويد: اين روايت را به صورت ديگرى نيز نقل كرده اند و آن اينكه : ((قومى بعد از من با گروهى قيام مى كنند كه در رأ س ‍ آنها زنى قرار دارد)) در جنگ بصره پرچم لشكر عايشه ((شتر)) بود كه عايشه در آن قرار داشت . و اين تنها جنگى بود كه چنين پرچمى داشت !
قاصدان عايشه به هر سو مى رفتند و نامه هاى او را به مردم مى رساندند و او مسلمانان را بر ضد اميرالمؤ منين - عليه السّلام - مى شورانيد؛ و دعوت به يارى خود مى كرد.
عدّه زيادى دعوت او را اجابت كردند وگروهى از روشندلان وخردمندان نيز دعوت او را رد نمودند. بنى اميه اموال خود را در راه اين شورش بذل كردند و از هر سوى روى به آستان عايشه نهادند.
مروان حكم نيز در سپاه عايشه بود، ولى او گاهى تير خود را به سوى نفرات عايشه و زمانى به طرف سپاهيان على - عليه السّلام - رها مى ساخت و مى گفت به هر كدام اصابت كرد، فتح است ! تا جايى كه گفته اند: او بود كه طلحه را با تير به قتل رسانيد.
عايشه از مكه روانه بصره مى شود
وقتى عايشه خواست از مكه بيرون آيد و روانه بصره شود، بنى اميه پيرامون او را گرفتند و به تبادل نظر پرداختند. بعضى از آنها گفتند: به سوى على مى رويم و با وى پيكار مى كنيم .
ولى عايشه و جماعت ديگر گفتند : شما طاقت جنگ با اهل مدينه را نداريد.
برخى ديگر هم گفتند: به شام مى رويم .
عايشه و بعضى گفتند: وجود معاويه در شام براى شما كافى است ، و لى بايد روى به بصره و كوفه بگذاريم . طلحه در كوفه طرفدارانى دارد، زبير هم در بصره از وجود دوستانى برخوردار است و به اين رأ ى اتفاق نمودند.
در اين هنگام عبداللّه بن عامر، اموال و شتران بسيارى را به آنها بخشيد كه صرف لشكركشى كنند. يعلى بن اميه نيز چهار صد هزار درهم و هفتاد مرد جنگى تسليم نمود. سپس عايشه را سوار شترى به نام ((عسكر)) نمود كه بسيار درشت و عظيم الجثه بود. وقتى شتر را ديد تعجب كرد. شتربان شرحى در توصيف نيروى بدنى و شدت مقاومت آن ، به عرض ‍ عايشه رسانيد و در اثناى صحبت از شتر مزبور به نام ((عسكر)) نام مى برد.
وقتى عايشه اسم ((عسكر)) را شنيد گفت : انّا للّه و انّا اليه راجعون ! سپس ‍ گفت : من احتياج به اين شتر ندارم . عايشه به ياد آورد كه پيغمبر از اين شتر نام برده و او را از سوار شدن بر آن بر حذر داشته بود.
مردم خواستند شتر ديگرى برايش پيدا كنند، ولى نظير آن را پيدا نكردند. پس سر و وضع شتر را تغيير دادند و گفتند: برايت شترى بزرگتر و قويتر پيدا كرديم . عايشه هم راضى شد(630) . هنوز از مكه خارج نشده بود كه امويها از ياريش سر باز زدند، ولى او دنبال هدف خود را گرفت و پيش رفت .
آب حوأ ب
مورّخان بزرگ نوشته اند كه ابن عباس گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روزى به زنان خود كه همگى در نزدش بودند فرمود: كدام يك از شما شتر سوارى خواهيد بود كه سگان ((حوأ ب )) به سوى او پارس مى كنند، و در راست و چپ آن افراد بسيارى كشته مى شوند كه همگى در آتش ‍ خواهند بود؟!(631) .
كليه مورّخان نوشته اند كه وقتى عايشه در راه خود به ((حوأ ب )) رسيد كه آبى متعلق به قبيله بنى عامر بن صعصعه بود، طورى سگها به وى پارس ‍ كردند كه شتران قوى بنيه او را رم دادند. يكى از ياران وى گفت : چقدر سگان حوأ ب زياد هستند و چقدر پارس مى كنند؟!
در اين جا بود كه ام المؤ منين ! مهار شتر خود را گرفت و پرسيد: اينها سگهاى حوأ ب هستند؟! مرا برگردانيد، برگردانيد؛ چون من از پيغمبر شنيدم كه مى فرمود... (حديث را نقل كرد).
يكى از آنها گفت : ما از آب حوأ ب گذشتيم .
گفت : شاهدى داريد؟ آنها نيز پنجاه نفر اعراب باديه را ديدند و آنها قسم ياد كردند كه آنجا آب حوأ ب نيست . عايشه هم به راه افتاد تا به حفره هاى ابوموسى نزديك بصره رسيد.
عبور عايشه از آب حوأ ب و پارس كردن سگها به وى ، از احاديث مستفيض است كه از نشانه حقانيت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و عظمت اسلام به شمار رفته است . و هيچكس از خواص اين امت و بسيارى از عوام الناس آنها حتى در اين ايام ، از آن ، بى اطلاع نيست .
گفتگوى ابوالا سود دُئِلى با عايشه ، طلحه و زبير
هنگامى كه عايشه با سپاه خود به حفره هاى ابو موسى رسيد، ((عثمان بن حنيف )) كه آن روز حكمران بصره بود، ابوالاسود دئلى را به سوى سپاه عايشه فرستاد تا بداند كه منظورشان چيست .
ابوالا سود نزد عايشه آمد و پرسيد براى چه قيام كرده است ؟
عايشه گفت : مى خواهم خون عثمان را مطالبه كنم .
ابوالا سود گفت : مى دانى كه در بصره از قاتلان عثمان كسى نيست ؟
عايشه گفت : راست مى گويى ، ولى قاتلان عثمان طرفداران على بن ابيطالب هستند كه در مدينه مى باشند. من هم آمده ام اهل بصره را به قيام بر ضد على بسيج كنم ! آيا ما براى شما از شلاّق عثمان خشم كنيم ، ولى از شمشير شما براى عثمان غضب ننماييم ؟!
ابوالا سود گفت : تو چه كار به شلاّق و شمشير دارى . تو همسر پيغمبرى كه امر فرمود، در خانه بمانى و كتاب خدايت را بخوانى . جنگ را هم از زنها نخواسته اند. آنها را نمى رسد كه به خونخواهى قيام كنند. اميرالمؤ منين - عليه السّلام - هم از تو به عثمان نزديكتر و خويشى او نزديكتر است ؛ زيرا هر دوى آنها فرزندان عبد مناف هستند.
عايشه گفت : در هر صورت من از اينجا بر نمى گردم تا به مقصودى كه دارم برسم . اى ابوالا سود! آيا گمان مى كنى كسى به جنگ من مى آيد؟
ابوالا سود گفت : به خدا قسم ! پيكارى سخت با تو خواهيم نمود.
سپس ابوالا سود برخاست و نزد زبير آمد و گفت : آنچه مردم از تو سراغ داشتند اين است كه وقتى با ابوبكر بيعت كردند، تو شمشيرت را برداشتى و گفتى هيچ كس از على بن ابيطالب سزاوارتر به خلافت نيست . حالا كجا و آن موقع كجا؟!
زبير خون عثمان را پيش كشيد. ابوالا سود گفت : آنچه به ما اطلاع داده اند تو و دوستت طلحه عهده دار اين كار بوده ايد.
زبير گفت : نزد طلحه برو و ببين چه مى گويد.
ابوالا سود نزد طلحه رفت و ديد در گمراهى خود گرفتار شده و اصرار به جنگ و آشوب دارد. ناچار نزد عثمان بن حنيف برگشت و گفت : اينها آماده جنگ هستند، بايد مهياى آن شوى .
عايشه و زيد بن صوحان
عايشه از بصره نامه اى بدينگونه به زيد بن صوحان عبدى نوشت : ((از عايشه ام المؤ منين ! دختر ابوبكر الصديق ! همسر پيغمبر، به فرزند پاك سرشت خود، زيدبن صوحان . و بعد، در خانه ات قرار گير و مردم را از طرفدارى على بن ابيطالب بركنار ساز. اخبارى كه از تو به من مى رسد بايد خشنود كننده باشد؛ چون تو نزد من موثق ترين كسان ما هستى ، والسلام )).
زيد بن صوحان - به نقل ابن ابى الحديد - پاسخ داد كه : ((از زيدبن صوحان به عايشه دختر ابوبكر. اما بعد، خدا تو را به كارى مأ مور داشته و ما را به كارى ، به تو امر فرموده كه در خانه ات قرار بگيرى ، و به ما امر نموده جهاد كنيم . نامه تو به من رسيد و در آن به من امر كرده اى كه بر خلاف آنچه خدا به من امر كرده است ، عمل كنم ! و همان كارى كنم كه خداوند تو را به آن مأ مور داشته است ، و تو كارى كنى كه به من امر كرده است ، بنابراين امر تو در نزد من مطاع نيست و نامه ات پاسخ ندارد)).
جارية بن قدامه سعدى و عايشه
طبرى با سلسله سند از قاسم بن ابى بكر روايت كرده است (632) كه : جارية بن قدامة سعدى نزد عايشه آمد و گفت : اى ام المؤ منين ! به خدا كشته شدن عثمان آسانتر است از بيرون آمد تو، آن هم سوار بر اين شتر ملعون و مهيا شدن براى جنگ . خدا تو را مستور داشته و محترم شمرده ، تو پرده خود را هتك كردى و احترامت را از دست دادى . هر كس جنگ با تو را جايز بداند قتل تو را هم جايز مى داند. اگر با ميل خود آمده اى برگرد به خانه ات ، و چنانچه تو را هم با بى ميلى آورده اند، از مردم كمك بگير!

next page

fehrest page

back page