next page

fehrest page

back page

37 - تيمّم در صورت نبودن آب (براى نماز و غيره واجب است )
در اين باره كافى است كه خواننده سوره مائده را به نظر آورد كه خداوند متعال مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! وقتى براى نماز برخاستيد، صورتها و دستهايتان را تا مرفق بشوييد و سر و پاها را تا برآمدگى پا مسح كنيد، و اگر جنب باشيد خود را پاك كنيد (غسل كنيد) و چنانچه بيمار باشيد يا مسافر بوديد يا يكى از شما را قضاى حاجتى دست داده يا با زنان تماس حاصل كرده ايد و دسترسى به آب پيدا نكرديد، با خاك پاك تيمّم نماييد و صورتها و دستهاى خود را بدان مسح كنيد))(429) .
و در سوره نساء مى فرمايد: ((اى اهل ايمان ! در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا بدانيد چه مى گوييد و با حال جنابت نيز، مگر اينكه رهگذر باشيد، تا اينكه غسل كنيد. و چنانچه بيمار بوديد يا مسافر يا براى يكى از شما قضاى حاجتى پيش آمد، يا با زنان تماس گرفته بوديد و آب نيافتيد، پس با خاك پاك ، تيمم كنيد و صورتها و دستهايتان را مسح نماييد. خداوند بخشنده و آمرزنده است ))(430) .
روايات صحيح نيز در اين باره فراوان است . و اين مسئله اجماع عند المسلمين است و غير از عمر بن خطاب ، مخالفى در اين باره نقل نشده است ! زيرا مشهور است (431) كه وى فتوا داده است : وقتى آب موجود نبود، نماز واجب ، ساقط است !! تا اينكه دسترسى به آب پيدا كنيد؟!!
بخارى و مسلم در صحيح خود (در باب تيمم ) از سعيد بن عبدالرحمن بن ابزى ، روايت نموده و او از پدرش نقل نموده كه : مردى نزد عمر آمد و گفت : من جنب شده ام و آب پيدا نكرده ام ؟
عمر گفت : نماز نخوان !
عمار ياسر حاضر بود وگفت : به ياد نمى آورى كه من و تو در لشكرى به جنگ رفته بوديم ، هر دو جنب شديم و دسترسى به آب پيدا نكرديم ، تو نماز نخواندى ، اما من خود را خاك آلود كردم و نماز گزاردم . سپس ‍ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: كافى است كه دستهايت را به زمين بزنى و صورت و پشت دستهايت را مسح كنى ؟
عمر گفت : اى عمار! از خدا بترس !
عمار گفت : اگر مى خواهى اين را نقل نمى كنم ؟!(432) .
عمر گفت : تو را به كارى كه در دست داشتى مى گماريم !
گفته اند: عبداللّه بن مسعود در اين مورد ميل به رأ ى عمر پيدا كرد؛ زيرا بخارى در صحيح (433) و ساير اصحاب سنن ، نقل كرده اند كه شقيق بن سلمه گفت : من نزد عبداللّه بن مسعود و ابو موسى اشعرى بودم . ابو موسى به عبداللّه گفت : وقتى مكلّف جنب شد و آب پيدا نكرد چه كند؟
عبداللّه بن مسعود گفت : نماز نمى خواند تا دسترسى به آب پيدا كند.
ابو موسى گفت : پس گفته عمار را چه مى كنى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به وى فرمود: كافى است كه دستهاى خود را به زمين بزنى ...
عبداللّه بن مسعود گفت : نمى بينى كه عمر به اين قانع نشده است !!!
ابو موسى گفت : گفته عمار را رها كن ، با اين آيه چه مى كنى ، سپس آيه سوره مائده را خواند.
راوى گويد: عبداللّه بن مسعود نفهميد كه ابوموسى چه گفت ...
مؤ لّف :
بدون شك ، عبداللّه بن مسعود در سخن خود با ابو موسى از عمر و رفيقش ابو موسى پرهيز مى كرد. واللّه اعلم .
38 - منع از خواندن دو ركعت نماز مستحبى بعد از نماز عصر
مسلم در صحيح خود(434) از عروة بن زبير از پدرش از عايشه روايت مى كند كه گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هيچ وقت نزد من دو ركعت نماز مستحبى را بعد از نماز عصر، ترك نكرد.
و نيز از عبدالرحمن بن اسود از پدرش از عايشه روايت مى كند كه گفت : دو نماز بود كه هيچگاه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آن را در خانه من ، نه در خفا و نه در علن ، ترك نگفت : دو ركعت قبل از فجر و دو ركعت بعد از عصر.
و نيز مسلم از اسود و مسروق روايت مى كند كه آنها گواهى دادند كه عايشه گفت : هر روز كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در خانه من بود اين دو نماز را مى خواند.
ولى عمر بن خطاب آن را منع مى كرد وهر كس كه آن را مى خواند، مى زد. مالك بن انس در ((موطأ ))(435) از ابن شهاب از سائب بن يزيد روايت مى كند كه عمربن خطاب ، شخصى به نام ((مكندر))(436) را بخاطر خواندن نماز مستحبى بعد از نماز عصر، مورد ضرب قرار داد!
عبدالرزاق از زيدبن خالد روايت مى كند كه : چون عمر در عصر خلافتش او را ديد كه بعد از نماز عصر ركوع مى كند، مضروب ساخت (437) . در اين حديث است كه عمر گفت : اى زيد! اگر بخاطر اين نبود كه مى ترسيدم مردم بعد از عصر تا شام نماز بخوانند، در اين دو نماز كسى را نمى زدم .
از تميم دارى هم مانند اين ، روايت شده است كه عمر گفت : من مى ترسم بعد از شما قومى بيايند و بعد از عصر تا مغرب و هنگام غروب آفتاب - كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نماز گزاردن در آن را نهى كرده است - نماز بخوانند.
منظور عمر نهى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از نماز گزاردن به هنگام غروب آفتاب است كه مجوس در وقت طلوع و غروب آفتاب ، عبادت مى كردند. ولى اى كاش ! عمر فقط نماز در آن وقت را منع مى كرد كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نهى كرده بود و ديگر، بندگان خدا را در حال گزاردن نماز به موقع - كه پيغمبر مى خواند - مضروب نمى ساخت !
39 - جابجا نمودن مقام ابراهيم
((مقام ابراهيم )) سنگى است كه حاجيان بعد از طواف ، طبق آيه شريفه : ((وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ اِبْراهيمَ مُصَلّىً))(438) در آنجا نماز مى گزارند، حضرت ابراهيم و اسماعيل - عليهما السّلام - وقتى ساختمان خانه خدا را بنا كردند و بالا آوردند، پا روى آن سنگ گزاردند تا سنگ و گِل را بالا ببرند.
اين سنگ به كعبه چسبيده بود، ولى عرب بعد از حضرت ابراهيم و اسماعيل آن را در جاى كنونى قرار دادند. وقتى نبىّ اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - مبعوث گرديد و مكه فتح شد، آن را به همانگونه كه در زمان پدرانش حضرت ابراهيم و اسماعيل بود، به كعبه چسبانيد، اما هنگامى كه عمر روى كار آمد آن را در جاى كنونى (كه عرب جاهلى قرار داده بودند) نهاد. حال آنكه در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و ابوبكر، به كعبه متصل بود.
در سال هفدهم هجرى ، چنانكه در كامل ابن اثير و ديگر مورخان در حوادث اين سال آمده ، عمر با ضميمه كردن خانه هاى عده اى از مردم كه در اطراف مسجد الحرام بودند مسجد الحرام را توسعه داد. اين عده از فروش خانه هاى خود امتناع ورزيدند، ولى عمر آنها را خراب كرد و پول آن را در بيت المال نهاد تا بعداً آمدند و آن را گرفتند(439) .
40 - ممانعت از گريستن بر اموات
اندوه انسان به هنگام مرگ عزيزانش ، و گريستن بر ايشان از لوازم عاطفه بشرى است . و هر دو نيز ناشى از ترحم انسانى مى باشد. البته در صورتى كه سخنان و اعمال زشتى را به همراه نداشته باشد.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در حديث صحيحى كه احمدبن حنبل از ابن عباس روايت كرده است ، فرمود: ((اندوه و گريه وقتى از دل و چشم سرچشمه بگيرد، از ناحيه خدا و ناشى از ترحم است ، و هرگاه از دست و زبان تراوش كند، عمل شيطانى است ))(440) .
سيره قطعى ميان مسلمانان و غير آنان نيز هميشه چنين بوده و مخالفى هم نداشته ، و اصالت اباحه نيز مقتضى آن است .
افزون بر اين ، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - شخصاً در موارد عديده گريسته است ، و در مواردى ، ديگران را واداشت تا بر مردگان بگريند. و در موارد ديگرى ، آن را تحسين نمود. و گاهى نيز دعوت به اين كار مى كرد.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - بر عمويش حمزه ؛ شير خدا و شير پيغمبر گريست . ابن عبدالبر در شرح حال حمزه در ((استيعاب )) و ديگران نوشته اند كه : وقتى نظر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به كشته حضرت حمزه افتاد، گريست ، و چون ديد كه او را مثله كرده اند فرياد كشيد!
واقدى مى نويسد: ((در آن روز، وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ديد صفيه خواهر حمزه گريه مى كند، گريست و چون فاطمه - عليها السّلام - ناله سر داد، ناليد، و همينكه فاطمه - عليها السّلام - گريست پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم به گريه افتاد))(441) .
اين حديث مشتمل بر گريه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و تأ ييد ديگران به گريستن است . انس بن مالك گويد: وقتى جعفربن ابيطالب در جنگ موته شهيد شد، اشك از ديدگان رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - جارى گشت . بحترى نيز اين مطلب را در صحيح (442) خود آورده است .
ابن عبدالبر نيز در استيعاب در شرح حال زيدبن حارثه مى نويسد: ((پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در مرگ جعفر و زيد گريست و فرمود: اينان برادران و مونسها و هم صحبتهاى من بودند)).
و نيز انس بن مالك در حديث صحيحى كه بخارى (443) نقل مى كند، از جمله مى گويد: سپس بر آن حضرت وارد شديم و ديديم كه فرزندش ‍ ابراهيم جان مى دهد و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اشك مى ريزد. عبدالرحمن به عوف گفت : يا رسول اللّه ! شما هم گريه مى كنيد؟
حضرت فرمود: اى پسر عوف ! گريستن ، نشانه عاطفه وترحم است . بار ديگر گريست ، عبدالرحمن بن عوف نيز سخن خود را تكرار كرد. حضرت فرمود: ((چشم ، اشكبار است و دل ، اندوهناك ، و جز آنچه موجب خشنودى خداست نمى گوييم . اين ابراهيم ! ما در فراق تو غمگين هستيم ))(444) .
از اسامة بن زيد روايت شده كه : دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به دنبال او فرستاد كه از ما پسر بچه اى مُرده است به سوى ما بيا. اسامه به اتفاق سعد بن عباده ، معاذبن جبل ، ابى بن كعب و زيد بن ثابت برخاستند و به خانه دختر پيغمبر رفتند و پسر بچه را نزد حضرت آوردند. در آن لحظه ، آن كودك در حال جان دادن ، و ديدگان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اشكبار بود.
سعد بن عباده گفت : يا رسول اللّه ! اين چيست ؟ فرمود: اين رحمتى است كه خداوند آن را در دلهاى بندگانش قرار داده است . و خداوند هم به آن دسته از بندگانش كه رحم داشته باشند، رحم مى كند(445) .
عبداللّه عمر گويد: سعد بن عباده به واسطه زخمى كه برداشته بود، بيمار شد، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله -، عبدالرحمن بن عوف ، سعدبن ابى وقاص و عبداللّه مسعود به عيادت او رفتند. حضرت او را در ميان خانواده اش ديد، فرمود: سعد مُرد؟
گفتند: نه يا رسول اللّه ! پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - گريست . وقتى مردم گريستن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را ديدند، آنها نيز گريستند.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((نمى شنويد كه خدا كسى را با اشك چشم و اندوه قلب ، عذاب نمى كند، بلكه به اين - اشاره به زبانش ‍ - عذاب مى كند يا بر آن رحمت مى آورد))(446) .
و در ((استيعاب )) شرح حال جعفر طيّار است كه وقتى خبر مرگ جعفر به پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - رسيد، نزد همسر او ((اسماء)) دختر عميس آمد و تسليت گفت . در اين هنگام حضرت فاطمه به خانه جعفر آمد و گريست و مى گفت : اى واى عمويم !
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((آرى ، بر مثل جعفر بايد گريه كنندگان گريه كنند))(447) .
سيره نويسان و مورخان ؛ مانند محمدبن جرير طبرى ، ابن اثير، ابن كثير و صاحب عقد الفريد و ديگران ، حديثى را كه احمدبن حنبل (448) از عبداللّه عمر نقل كرده است ، آورده اند كه : وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از احد مراجعت نمود، زنان انصار بر شوهران خود كه كشته شده بودند، مى گريستند. پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ولى حمزه كسى را ندارد كه بر او گريه كنند. سپس پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خوابيد و چون بيدار شد و ديد زنان همچنان گريه مى كنند، فرمود: ((پس حال كه امروز زنها گريه مى كنند، بر حمزه ندبه كنند))، يعنى بر حمزه هم گريه كنند و خوبيهاى او را برشمارند.
و در ((استيعاب )) در ترجمه حمزه از واقدى نقل مى كند كه : هيچ زنى از انصار بعد از گفته پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه فرمود: ((حمزه امروز گريه كننده ندارد)) نگريست مگر اينكه بر حمزه گريستند.
مؤ لّف :
كافى است كه از زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تا عصر صحابه و تابعين و شاگردان تابعين ، همه مى دانسته اند كه گريستن بر حمزه كار خوبى است . و در رجحان گريستن بر افرادى مانند حمزه ، همين سيره مستمر كفايت مى كند، هر چند قرنها از شهادت او بگذرد.
نبايد فراموش كرد كه فرمايش پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - كه فرمود: ((ولى حمزه امروز گريه كننده ندارد))، سرزنش براى زنان انصار بوده است كه بر حمزه گريه نمى كردند، تا خود انگيزه اى براى آنها باشد كه بر آن شهيد راه حق ، اشك بريزند و خوبيهاى او را برشمارند. و براى استحباب گريستن بر مردگان ، همان گفته پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كافى است كه فرمود: ((بر مثل جعفر بايد گريه كنندگان گريه كنند)).
با اين همه ، بايد دانست كه رأ ى خليفه عمربن خطاب اين بود كه نبايد بر مردگان گريست ! هر چند وى مهم و بزرگ باشد! بلكه گريه كننده را با عصا و سنگ مى زد و خاك بر وى مى پاشيد(449) ! او اين كار را در زمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - انجام مى داد و در تمام دوران زندگيش آن را ادامه داد!!
احمدبن حنبل از ابن عباس روايت مى كند(450) كه از جمله درباره مرگ رقيه دختر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - و گريستن زنها بر وى گفت : عمر آنها را با تازيانه خود مى زد!
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((بگذار گريه كنند)). سپس ‍ خود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در نزد قبر نشست ، حضرت فاطمه - عليها السّلام - هم پهلوى پدر نشسته بود و گريه مى كرد. پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - با گوشه لباسش ، اشك فاطمه زهرا - عليها السّلام - را از روى لطف و ترحم ، پاك مى كرد.
و نيز احمد بن حنبل (451) از ابوهريره روايت مى كند كه جنازه اى از كنار پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - گذشت و جمعى از زنان بر آن مى گريستند، عمر آنها را منع مى كرد. پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((به آنها كارى نداشته باش ؛ زيرا دل ، مى سوزد و چشم ، گريان است )).
ابن ابى الحديد(452) نقل مى كند كه : روزى عمر در عصر خلافتش ، از خانه اى صداى گريه اى شنيد، پس وارد خانه شد و با تازيانه اش (دُرّه ) به زدن آنها پرداخت تا به زن نوحه خوان رسيد، چنان او را مضروب ساخت كه مقنعه از سرش افتاد، آنگاه به غلامش گفت : تو بزن ! واى بر تو! بزن كه نوحه خوان است و احترام ندارد!!
عايشه در اين قضيه با عمر مخالفت مى كرد؛ زيرا عمر و پسرش عبداللّه از پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مى كردند كه فرموده است : ((مرده از گريه كسانش بر وى رنج مى برد))(453) .
و در روايتى : ((به بعضى از گريه هاى كسانش بر او)).
و در روايتى : ((به گريه زنده بر او)).
و در روايت چهارم : ((در قبرش از گريه اى كه بر او مى شود، معذب خواهد شد))!.
و در روايت پنجم : ((هر ميتى كه بر او گريه شود، معذب است )).
در صورتى كه تمام اين روايات خلاف واقع است و به حكم عقل و نقل ، ناشى از خطاى راوى آنها است .
نووى ، در شرح صحيح مسلم ، باب : ((الميت يعذب ببكاء اهل عليه )) مى گويد: تمام اين روايات از روايت عمر بن خطاب و پسرش سرچشمه گرفته است . عايشه منكر حديث آنها بود و آنها را در اين خصوص به نسيان و اشتباه منسوب مى داشت . و به اين آيه استدلال مى كرد كه : ((وَلا تَزِرُوا وازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرى ))(454) ؛ يعنى : ((گناه كسى را به پاى ديگرى نمى نويسند)).
مؤ لّف :
ابن عباس نيز اين روايات را منكر بود. و همچنين عموم ائمه اهل بيت - عليهم السّلام - راويان آن را به خطا نسبت مى دادند. عايشه وعمر، هميشه در اين مسئله ضد يكديگر بودند، تا جائى كه عايشه در مرگ پدرش گريست و ميان او وعمر اتفاق افتاد كه طبرى آن را در تاريخ خود، ثبت كرده است (455) .
طبرى به سلسله سند از سعيدبن مسيّب نقل مى كند كه گفت : وقتى ابوبكر وفات يافت ، عايشه با جمعى از زنان براى او نوحه سرائى به راه انداخت . عمر خطاب به خانه او آمد و آنها را از گريستن بر ابوبكر منع كرد، ولى زنان اعتنايى نكردند و سرگرم كار خود بودند.
عمر به هشام بن وليد گفت : به درون خانه برو و دختر ابو قحافه را خارج نما. وقتى عايشه اين حرف را از عمر شنيد، به هشام گفت : من نمى گذارم وارد خانه من بشوى ، ولى عمر گفت : داخل شو، من به تو اجازه مى دهم . هشام نيز داخل شد و((امّ فروه )) خواهر ابوبكر را نزد عمر آورد. عمر دُرّه را به دست گرفت و او را مضروب ساخت ! زنان نوحه گر نيز وقتى اين (خشونت ) را ديدند، متفرق شدند!!
خردمندان از اينجا متوجه مى شوند كه علت جلوگيرى از گريه فاطمه زهرا - عليها السّلام - بر پدرش چه بوده است كه نگذاشتند در شهر، گريه كند و ناچار شد با دو كودك خويش و جمعى از زنان بنى هاشم ، به بقيع برود و در زير درخت اراك - كه در آنجا بود - براى پدر، گريه و زارى كند.
و چون درخت را قطع كردند، در بقيع برايش خانه اى ساختند كه در آن مى نشست و نوحه سرايى مى كرد و آن خانه به ((بيت الاحزان )) معروف شد. اين اتاقك را مانند مشاهد مقدسه ، در طول تاريخ زيارت مى كردند، تا اينكه وهابيها آن را نيز با ساير بقاع متبركه بقيع ، در سال 1344 هجرى خراب كردند! ولى در سال 1339 هجرى كه ما به حج رفتيم ، توفيق زيارت آن مكان را پيدا نموديم .
41 - تصديق حاطب بن ابى بلتعه (ونهى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - ازبدگويى به وى )
بخارى در صحيح خود از ابو عوانه از حصين روايت مى كند كه گفت : ابو عبدالرحمن و حبان بن عطيه نزاع كردند. ابو عبدالرحمن به حبان گفت : من مى دانم چه چيزى دوست تو - يعنى على عليه السّلام - را واداشت كه دست به خونريزى بزند؟
حبان گفت : چه چيزى ؟
گفت : بخاطر سخنى است كه از او شنيده ام .
حبان گفت : آن چيست ؟
ابو عبدالرحمن گفت : على مى گويد: پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - من ، زبير و ابو مرثد را - كه همه سواره بوديم - فرستاد و فرمود: برويد تا به روضه حاج (ابو مسلمه گفت : ابو عوانه حاج گفت )(456) برسيد، در آنجا زنى را خواهيد ديد كه از حاطب بن ابى بلتعه مكتوبى براى مشركين به همراه دارد، نامه را از او گرفته نزد من آوريد.
ما هم سواره حركت كرديم تا به همانجا كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرموده بود، به آن زن رسيديم ، ديديم كه او بر شتر سوار است .
حاطب در آن مكتوب به اهل مكه خبر داده بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - عازم مكه است . ما به زن گفتيم مكتوبى كه با خود دارى كجاست ؟
زن گفت : با من نامه اى نيست . ما هم شترش را خوابانديم و اثاثش را جستجو كرديم و چيزى نيافتيم . همراهان من گفتند: نامه اى با او نيست .
على - عليه السّلام - گفت : من گفتم : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دروغ نگفته است . سپس على - عليه السّلام - سوگند ياد كرد كه يا آن را بيرون آورده تحويل ما بده يا برهنه ات مى كنم . زن هم دست برد به پايين خود و آن را از جايى كه پنهان كرده بود بيرون آورد(457) و به آنها تسليم كرد! و آنها نيز مكتوب را آورده و به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تسليم كردند.
عمر گفت : يا رسول اللّه ! اين مرد به خدا و پيغمبر و مؤ منين خيانت كرده است . اجازه بده گردنش را بزنم (458) .
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: اى حاطب ! چه باعث شد كه اين كار را كردى ؟
حاطب گفت : يا رسول اللّه ! چرا من ، مؤ من به اللّه و به پيغمبر خدا نباشم ، من فقط خواستم بدين وسيله نزد مشركين دستى داشته باشم تا بتوانم از خانواده و كسانم دفاع كنم . ساير اصحاب هر كدام كسى را در مكه دارند كه از فاميل و مال خود دفاع كنند، ولى من كسى را ندارم .
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: راست مى گويد. جز نيكى چيزى به وى نگوييد.
راوى گويد: باز عمر [ گستاخى نمود و ] گفت : يا رسول اللّه ! حاطب به خدا و پيغمبر و مؤ منين خيانت ورزيده است ، بگذار گردانش را بزنم ...(459) .
مؤ لّف :
واجب بود كه عمر بعد از خبر دادن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به راستگويى حاطب و نهى از بدگويى به وى ، ديگر چيزى نگويد(460) .
42 - گستاخى نسبت به فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
مالك بن انس و بزاز درباره ((لِقْحه ))(461) (به كسر لام ، بر وزن بِرْكه ) در كتاب ((حيات الحيوان )) از رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - روايت مى كند كه : آن حضرت به امراى خود بخشنامه كرد كه : ((وقتى پيكى به سوى من مى فرستيد، خوشنام و خوش صورت باشد)).
وقتى عمر اين را شنيد، برخاست وگفت : نمى دانم چيزى بگويم يا ساكت شوم ؟ پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: بلكه بگو اى عمر!
عمر گفت : چطور ما را از تطيّر(462) نهى كردى ، ولى خود تطيّر زدى .
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((من تطيّر نزدم بلكه طلب خير نمودم )).
43 - خشم پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نسبت به عمر
احمد حنبل (463) از سلمان بن ربيعه روايت مى كند كه گفت : شنيدم كه عمر مى گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مالى را تقسيم كرد و من گفتم : يا رسول اللّه ! مستحق تر از اينها اهل صُفّه (464) هستند.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((شما مى خواهيد من چيز كمى به مردم بدهم و بعد مرا بخيل بدانيد، من بخيل نيستم )).
مؤ لّف :
چنانكه خدا و پيغمبر مى خواست مال را قسمت كرد. از ابو موسى اشعرى روايت شده است كه گفت : ((عمر پرسشهايى از پيغمبر كرد كه باعث نارحتى رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - گرديد، حضرت به طورى غضبناك شد كه عمر آثار غضب را در چهره پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مشاهد نمود...)).
بخارى نيز اين روايت را در صحيح خود، جلد اول ، باب : ابواب كتاب العلم ، باب : الغضب فى الموعظة والتعليم ، ص 19، آورده است .
44 - سرپيچى عمر از دستور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -
شيخ عرفا، محى الدين ابن عربى ، روايت كرده است (465) : هنگامى كه عمر اسلام آورد، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به او فرمود: ((اسلام خود را پنهان بدار)) ولى عمر امتناع ورزيد و آن را آشكار ساخت !
مؤ لّف :
آن روز حكمت اقتضاء مى نمود كه عمر مسلمان شدن خود را پنهان بدارد، و دعوت خدا و پيغمبر، جز در پنهانى انجام نمى گرفت ، ولى بى باكى عمر موجب شد كه رأ ى خود را صريحاً اظهار بدارد و لو در مقابل نص باشد!
45 - احكام روزه در آغاز اسلام
در آغاز تشريع فريضه صوم ، اين گونه بود كه وقتى شب فرا مى رسيد شخص صائم ، افطار مى كرد. خوردن ، آشاميدن و تماس با زن ، حلال و ساير مفطرات براى او مباح مى گرديد، تا اينكه نماز عشا را بخواند يا خوابش ببرد؛ وقتى نماز عشا را مى خواند يا خوابش مى برد، چيزهايى كه بر صائم حرام بود، بر وى حرام مى شد تا شب بعد.
لكن عمر شبى بعد از نماز عشا با همسرش نزديكى نمود، غسل كرد و بعد از كارى كه كرده بود نادم شد. پس نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آمد و گفت : يا رسول اللّه ! من از اين نفس خيانتگر از خدا و تو پوزش ‍ مى طلبم (466) . سپس جريان را اطلاع داد.
در اين هنگام ، برخى از مردان نيز برخاستند و اعتراف كردند كه آنها هم بعد از نماز عشا مانند عمر مرتكب عمل مباشرت شده اند. پس خداوند اين آيه شريفه را نازل فرمود:
((اُحِلَّ لَكُمْ لَيلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ اِلى نِسائكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ اَ نْتُم لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ اَ نَّكُم كُنْتُمْ تَخْتانُونَ اَ نْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُم وَ عَفى عَنْكُمْ فَالاْ نَ ب اشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُم وَ كُلُوا وَاشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الخَيْطُ الاْ بْيَضُ مِنَ الخَيْطِ الاْ سْودِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ اَتِمُّوا الصِّيامَ اِلَى اللَّيْل ))(467) و(468) ؛
يعنى : ((در شبهاى ماه رمضان ، براى شما نزديكى با زنانتان حلال گرديد. آنها به منزله لباس (عفت براى ) شما هستند و شما نيز به منزله لباس ‍ (عفاف براى ) آنها هستيد. خدا مى دانست كه شما به نفسهاى خود خيانت مى كنيد، پس شما را بخشيد و از شما درگذشت . پس هم اكنون (مى توانيد) با آنها تماس بگيريد و آنچه را خدا برايتان نوشته است طلب كنيد. و بخوريد و بنوشيد تا هنگامى كه خط سفيد شفق از خط سياهى شب ، براى شما آشكار شود، سپس روزه را تا شب ، به انجام رسانيد)).
آيه شريفه هر چند صريح است كه آنها بيش از يك بار به نفسهاى خود خيانت كردند، ولى همچنين تصريح مى كند كه خدا توبه آنها را پذيرفت و ايشان را بخشيد و فرصت بيشتر براى تمتع بردن از زنان خود به آنها داد. و آنچه را قبلاً منع كرده بود ، تخفيف بخشيد . سپاس خداى را بر بخشش ، آمرزش و سعه رحمتش !
46 - شراب و حرمت آن
خداوند متعال پيرامون شراب سه آيه نازل فرمود: نخست : اين آيه شريفه است كه مى فرمايد: ((يَسْئلُونَكَ عَنِ الخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما اِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ))(469) ؛
يعنى : ((از تو راجع به شراب و قمار سؤ ال مى كنند، بگو در اين دو، گناه بزرگى و منافعى (به قول مشتريان آن ) براى مردم هست )).
دوم : در آن هنگام ، برخى از مسلمانان شراب مى نوشيدند و بعضى آن را ترك گفتند، مردى شراب نوشيد و به نماز ايستاد و هذيان گفت . خداوند اين آيه شريفه را نازل فرمود: ((يا اَ يُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لاتَقْرَبُوا الصَّلوة وَ اَ نْتُمْ سُكارى حَتّى تَعْلَمُوا م ا تَقُولونَ))(470) ؛
يعنى : ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد تا بدانيد چه مى گوييد (وچه مى كنيد)).
سوم : بعد از نزول اين آيه شريفه ، باز هم عده اى شراب نوشيدند و آنهايى كه ترك كرده بودند، ترك نمودند. تا اينكه به گفته مورخين عمر خطاب شراب نوشيد و استخوان شترى را گرفت و با آن به سر عبدالرحمن بن عوف زد و شكست ! سپس نشست و با شعر اسودبن يعفر، بر كشتگان بدر، نوحه سرايى كرد:
((گويى در چاه ، چاه سرزمين بدر، جوانمردان و عرب بزرگوار، خفته اند. آيا پسر كبشه (471) مى گويد ما زنده مى شويم . كسانى كه پوسيده شده اند چگونه زنده مى شوند؟ آيا مرگ عاجز است كه باز به سوى من برگردد و مرا برانگيخته كند وقتى استخوانم پوسيده باشد. كيست كه از طرف من به خدا بگويد: من ماه رمضان را روزه نمى گيرم ! بگو: خدايا! آشاميدنى را از من منع كن و بگو: خدا طعام را از من دريغ بدار))(472) .
وقتى كه اين مطلب به پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - گزارش شد، در حالى كه سخت خشمگين بود و اطراف ردايش را به دست گرفته و مى كشيد با چيزى كه در دست داشت به عمر زد.
عمر گفت : به خدا پناه مى برم از خشم خدا و خشم پيغمبرش ! پس اين آيه شريفه نازل شد: اِنَّما يُريدُ الشَّيطانُ اَن يُوقِ-عَ بَيْنَكُم الْعَداوَةَ وَالْبَغْضاءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُم عن ذِكْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ اَ نْتُمْ مُنْتَهُونَ))(473) ؛
يعنى : ((شيطان مى خواهد ميان شما به وسيله شراب و قمار، دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد، آيا خوددارى نمى كنيد؟)).
عمر گفت : خوددارى كرديم ، خوددارى كرديم !
اين داستان بعينه ، در كتاب ((المستطرف )) آمده است (474) . گروهى از بزرگان ديگر اهل تسنّن نيز آن را از ((ربيع الا برار)) زمخشرى ، نقل كرده اند.
قسمتى از آن را فخر رازى (475) در تفسير آيه : ((اِنَّما يُريدُ الشَّيطانُ اَن يُوقِ-عَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَالْبَغضاءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ)) روايت مى كند، چون مى گويد: در حديث است كه وقتى آيه : ((يا اَ يُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلوةَ وَ اَ نْتُمْ سُكارى )) نازل شد، عمر بن خطاب گفت : خدايا براى ما درباره شراب بيان روشنى بياور، چون آيه : ((اِنَّما يُريدُ الشَّيْطانُ...)) نازل گرديد، عمر گفت : خدايا! خوددارى كرديم !
47 - نهى رسولخدا - صلّى اللّه عليه وآله - از قتل عباس و بنى هاشم
ممانعت رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - از كشتن عباس در روز جنگ ((بدر))، جاى ترديد نيست . اخبار در اين خصوص به حد تواتر رسيده است . كتب صحاح هم مملو از آن است . مورخان و سيره نويسانى كه از جنگ بدر سخن گفته اند نيز، همگى تصريح كرده اند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در آن روز، از كشتن عموم بنى هاشم جلوگيرى نمود.
موضوع اين بود كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در گرماگرم جنگ بدر، به اصحاب خود فرمود: من اطلاع دارم كه گروهى از بنى هاشم و ديگران ، با بى ميلى به جنگ آمده اند. و آنها نيازى به جنگ ما نداشته اند. پس هر كس يكى از بنى هاشم را ديد نبايد او را به قتل برساند. هر كس ابوالبخترى بن هشام بن حارث بن اسد را ديد، نبايد او را بكشد، و هر كس عباس عموى مرا ديد نبايد او را به قتل برساند؛ زيرا او با بى ميلى آمده است .
راجع به ابوالبخترى در ماجراى جنگ بدر و بعد از آن در البداية والنهاية (476) ابن كثير و غيره ؛ مانند سيره محمدبن اسحاق آمده است . علت اينكه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اجازه نداد ابوالبخترى را به قتل برسانند، اين بود كه وى در نقض پيمان محاصره اقتصادى پيغمبر و مسلمين ، توسط مشركان مكه ، دست داشت . او پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را اذيت نمى كرد و به حضرتش صدمه نرساند.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نيز سعى داشت او زنده بماند تا توفيق هدايت و گرايش به اسلام را پيدا كند، ولى در بحبوحه جنگ ، مجذر بن زياد بلوى ، او را ديد و گفت : پيغمبر ما را از كشتن تو بر حذر داشته است . در آن لحظه همكارى كه با ابوالبخترى از مكه خارج شده بود نيز با وى بود. ابوالبخترى گفت : همكار من هم مشمول اين عفو هست .
مجذر گفت : نه به خدا ما دست از همكارت بر نمى داريم . پيغمبر فقط درباره تو به ما امر (و سفارش ) كرده است .
ابوالبخترى گفت : پس من و او و همه قريش كشته خواهيم شد، تا زنان مكه نگويند دوستم را بخاطر زنده ماندن خودم رها كردم .
به دنبال آن ، طرفين به نبرد پرداختند و مجذر او را كشت . سپس نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آمد و گفت : به خدايى كه تو را به حقّ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نموده است ، سعى كردم كشته نشود و او را زنده نزد شما بياورم ، ولى او امتناع ورزيد وخواست مرا بكشد، من هم او را كشتم .
ملاحظه مى كنيد كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - از قتل بنى هاشم به طور عموم نهى كرده است ، سپس قتل عباس عمويش را با تأ كيد و بخصوص ، ممنوع ساخت . وقتى عباس اسير شد، پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - شب را بيدار بود وخواب به چشمش نمى رفت . اصحاب به حضرت گفتند: يا رسول اللّه ! چرا خوابتان نمى برد؟ فرمود: از صداى ناله عموى عباس - كه در بند است - خوابم نمى برد.
اصحاب برخاستند و عباس را از بند آزاد كردند، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم خوابيد
يحيى بن ابى كثير روايت كرده است كه در روز جنگ بدر، هفتاد تن از مشركان اسير شدند، يكى از اسيران ((عباس )) عموى پيغمبر بود. عمر بن خطاب متصدى بند نمودن عباس شد.
عباس گفت : اى عمر! به خدا! آنچه تو را واداشت كه مرا بند كنى ، آن سيلى است كه در دفاع از پيغمبر به تو زدم . راوى گويد: پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - صداى ناله عباس را مى شنيد و خوابش نمى برد.
عرض كردند: يا رسول اللّه ! چرا خوابت نمى برد.
فرمود: چگونه خوابم ببرد در حالى كه صداى ناله عمويم را مى شنوم . انصار هم عباس را از بند در آوردند...(477) .
عموم مهاجرين و انصار مى دانستند كه عباس ، نزد پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - چه جايگاهى دارد، و پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - تا چه حد در انديشه او و حفظ سلامتى است .
وقتى سخن ابو حذيفة بن عتبة بن ربيعة بن عبد شمس - كه در جنگ بدر ملتزم ركاب پيغمبر بود - به حضرت رسيد كه گفته بود: ((آيا پدران و برادران ما بايد كشته شوند و عباس را رها كنيم ؟ به خدا! اگر من او را ملاقات كنم ، دهانش را با شمشير درهم مى كوبم )).
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - از اين سخن ، ناراحت شد و از عمر استمداد نمود و فرمود: اى ابو حفص (478) ! آيا بايد صورت عموى پيغمبر درهم خرد شود؟
عمر گفت : به خدا قسم ! اولين روزى بود كه پيغمبر مرا ((ابو حفص )) خواند(479) .
همين كه آتش جنگ فرو نشست ، و خداوند، پيغمبرش را پيروز گردانيد و هفتاد نفر از مشركان ، به قتل رسيدند و هفتاد نفر اسير شدند و آنها را دربند كرده ، نزد پيغمبر آوردند، عمر برخاست و با اصرار، كشتن آنها را تقاضا كرد و گفت : يا رسول اللّه ! اينان تو را تكذيب نمودند و از شهر مكه بيرون كردند و اينك به جنگ شما آمده اند، اجازه بده ما نزديكانمان را بكشيم . من فلانى را و على ، برادرش عقيل را وحمزه برادرش عباس را به قتل برسانيم !
مؤ لّف :
سبحان اللّه ! نه عباس و نه عقيل ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را تكذيب نكردند. و در كار اخراج پيغمبر دخالت نداشتند و آزارى به او نرساندند. بلكه اينان در محاصره شعب ابوطالب در كنار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بودند و در ناراحتى حضرتش شركت داشتند، و به گواهى پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - هر دو نيز با اكراه به جنگ بدر كشيده شده بودند.
در گرماگرم جنگ نيز رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - از كشتن آنها ممانعت كرد. بنابراين چگونه آنها كه اسير شده بودند، كشته مى شدند. وقتى صداى ناله عباس خواب را از چشم پيغمبر بگيرد، چطور ممكن است آنها را كه اسير شده بودند، به قتل رسانيد. و چه چيزى آن را ايجاب مى كرد؛ زيرا عباس قبل از آن مسلمان بود، ولى اسلام خود را پوشيده مى داشت ، آن هم بخاطر حكمتى بود كه خدا و پيغمبر، رضايت داشتند، و صلاح او و امت اسلام ، در آن بود.
مفتى شافعى ((سيد احمد زينى دحلان )) آنجا كه از جنگ بدر و اسارت عباس سخن مى گويد(480) از مواهب ، چنين نقل مى كند: عباس - رضى اللّه عنه - به طورى كه اهل علم و تاريخ مى گويند از مدتها پيش اسلام آورده بود و مسلمانى خود را مكتوم مى داشت ، و هر فتحى كه مسلمانان مى كردند او را شاد مى كرد.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نيز وقتى در مكه بود او را از اسرار كار خود مطلع مى ساخت . وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - با قبايل عرب ، سخن مى گفت ، او نيز در كنار پيغمبر بود وعرب را تشويق مى كرد كه به يارى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بشتابند و از فرمانش سرپيچى نكنند. چنانكه درباره حضور وى در بيعت عقبه - كه از انصار گرفت - حضور يافت . تمام اينها دليل است بر اينكه وى مسلمان شده بود.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - شخصاً به وى دستور داده بود در مكه بماند تا اسرار و اخبار قريش را به او گزارش دهد. وقتى اهل مكه مردم را به جنگ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرا خواندند او نتوانست خوددارى كند. به همين جهت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، در روز بدر، فرمود: هر كس عباس را ديد نبايد او را بكشد؛ زيرا او با كراهت آمده است .
اين معنا با گفته پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - منافات ندارد هنگامى كه از عموى خود، عباس فديه خواست و فرمود: ((وضع خود را روشن كن ، چون ظاهراً تو بر ضد ما بودى ))؛ زيرا در ظاهر به جنگ پيغمبر آمدن منافات با اين ندارد كه در باطن با بى ميلى آمده باشد. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم ناچار براى تسكين دلهاى اصحاب ، با عباس مانند ساير اهل مكه رفتار نمود؛ چون در آن جنگ ، پدران ، فرزندان و برادران اصحاب كشته شده بودند و حضرت نمى خواست به آسانى عباس را بپذيرد.
افزون بر اين ، عباس نزد قريش مال داشت و از آنان طلبكار بود. وخوف داشت كه اگر اسلام خود را آشكار سازد، آنها از ميان برود. و اين كار را هم به امر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى كرد تا مأ مور رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - در ميان قريش باشد.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - نيز مسلمانى عمويش را براى صحابه آشكار نساخت . به همين جهت ، همين كه در فتح مكه خداوند نيروى اسلام را بر بت پرستان غالب گردانيد، عباس اسلام خود را آشكار ساخت . عباس اشتياق زيادى داشت كه به مدينه مهاجرت كند، ولى پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - او را سفارش مى كرد كه ماندن تو در مكه برايت بهتر است .
به روايتى به وى نوشت : در همانجا كه هستى بمان كه خداوند مهاجرت اصحاب را با تو ختم مى كند، همان طور كه من خاتم انبياء هستم .
همين طور هم بود؛ زيرا عباس ، از آخرين مهاجران بود؛ چون در ((ابواء)) به پيغمبر برخورد و از حركت پيغمبر اطلاع نداشت كه براى فتح مكه مى رود، و از همانجا با پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - به مكه برگشت .
حلبى ، سخنان صريحترى - در موارد ديگر - راجع به اسلام عباس و همسرش امّ الفضل دارد. طالبان به آن كتاب و ساير موارد و تصريح علما در اين مورد، مراجعه كنند.
48 - اخذ فديه از اسيران بدر و مخالفت عمر با آن !
هنگامى كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - در جنگ بدر فاتح شد و اسرا را به نزدش آوردند، همه متوجه شدند كه حضرت انتظار دارد اسيران را موفق بدارد تا به دين اسلام بگروند. و همانطور هم شد و اين همان خواست خدا و پيغمبرش بود، و لى با اين وصف ، پيغمبر در مقابل عفو، فديه اى براى آنها قرار داد تا ايشان را از هر گونه مقاومتى باز دارد و خود قدرتى بر آنها پيدا كند. اين در حقيقت به نفع طرفين بود، و با نرمش و رأ فت پيغمبر نيز هماهنگ بود.
اما نظر عمربن خطاب اين بود كه تمام اسيران كشته شوند! چون پيغمبر را تكذيب و ناراحت نموده اند و در صدد كشتن حضرتش بر آمده اند. و اكنون نيز به جنگ او پرداخته اند.
عمر اصرار زيادى داشت كه تمام آنها به دست كسان مسلمانشان كشته شوند؛ به طورى كه حتى يك نفر از آنها باقى نماند، ولى پيغمبر آنچه را مأ مور به آن بود به آنان تفهيم كرد: ((اِنْ اَ تَّبِ-عُ اِلاّ ما يُوحى اِلَىَّ، اِنّى اَخافُ اِنْ عَصَيْتَ رَبّى عَذابِ يَوْمٍ عَظيمٍ))(481) ؛
يعنى : ((من پيروى نمى كنم مگر آنچه را به من وحى مى شود. من مى ترسم كه نافرمانى خدايم كنم و به عذاب روز بزرگ ، مبتلا گردم )).
به همين علت بعد از گرفتن فديه آنها را بخشيد و آزادشان كرد، ولى كسانى كه جاهل به حكمت كار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بودند، چنين پنداشتند كه پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - اشتباه كرد و بهتر بود كه آنها به قتل مى رسيدند و خون همه را مى ريختند(482) . و در اين باره به احاديث مجعولى متوسل مى شوند كه نه عقل و نه نقل ، آن را تأ ييد نمى كند. از جمله اين است كه مى گويند: روز بعد از گرفتن فديه از اسيران و بخشيدن آنها، عمر با ابوبكر - در حالى كه مى گريستند - نزد پيغمبر آمدند.
پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: چرا گريه مى كنيد؟ اگر جهتى ديدم من هم گريه مى كنم و گرنه بخاطر گريه شما مى گريم . سپس فرمود: ((چيزى نمانده بود كه در ممانعت پسر خطاب ، عذاب دردناكى ما را فرو گيرد. اگر عذابى نازل شود جز عمر، كسى جان بدر نمى برد!!!))(483) .
روايان مى گويند: در اين هنگام اين آيه شريفه نازل شد: ((ما كانَ لِنَبِ-ىٍّ اَنْ يَكُونَ لَهُ اَسْرى حَتّى يُثْخِن فِى الاْ رْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَاللّهُ يُريدُ الا خِرَة وَاللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فيما اَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظيمٌ))(484) ؛
يعنى : ((پيغمبر را نمى سزد كه اسيرانى داشته باشد تا در زمين كشتار بسيارى كند، شما عوارض دنيا را مى خواهيد ولى خداوند پاداش ‍ آخرت را (براى شما) مى خواهد. خداوند نيرومند و حكيم است . اگر حكم خدا بر اين نرفته بود، در مورد اسيرانى كه گرفتيد، عذابى بزرگ به شما مى رسيد)).
چه كارها كه نمى كنند؛ نسبت اجتهاد به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دادند و بعد هم عقيده دارند كه اجتهادش به خطا رفته است و به گمراهى در افتاده اند؛ زيرا به دنبال سخن ديگرى ، يعنى عمر افتاده اند و منظور اين آيه بر آنها پوشيده مانده و حقيقت امر بر آنها مكتوم گشته است ؛ زيرا آنها گفتند كه اين آيه در توبيخ پيغمبر و اصحاب نازل شده ، چون به گفته اين احمقان ، پيغمبر و اصحاب - غير از عمر - دنبال عوارض دنيا گشتند و آن را بر پاداش آخرت مقدم داشتند و اسير گرفتند و قبل از اينكه عده اى از آنها را بكشند! از آنها فديه گرفتند، و عقيده دارند كه آن روز كسى جز عمر از اين خطا و اشتباه سالم نماند! و اگر عذابى نازل مى شد جز عمر كسى جان سالم بدر نمى برد!!(485) .

next page

fehrest page

back page