next page

fehrest page

back page

15 - تصديق مشركين از سوى ابوبكر و عمر!
مورد ديگرى كه آنها در مقابل نصّ صريح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به رأ ى خود اجتهاد نمودند، هنگامى بود كه گروهى از مشركان براى موضوعى كه رخ داده بود، به حضور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رسيدند. و رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - آنها را به ابوبكر و عمر حوالت داد، و اين دو به جاى اينكه عذر آنها را بخواهند، از آنان شفاعت نمودند!
موضوع اين بود كه چند نفر از مشركين نزد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آمدند و گفتند: اى محمّد! ما همسايگان و هم پيمانان تو هستيم . تنى چند از بردگان ما به تو پيوسته اند كه نه به خاطر دين و نه به عنوان آموختن احكام بوده است ، بلكه از املاك و كار ما دست كشيده و گريخته اند. ازين رو آمده ايم تا آنها را به ما تحويل دهى تا باز گردانيم . پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مطلوب ايشان را اجابت نكرد تا مبادا آنها را از دينشان برگردانند.
با اين وصف ، نخواست شخصاً دست رد به سينة ا آنها بزند. ازين رو خطاب به ابوبكر فرمود: اى ابوبكر! تو چه مى گويى ؟ پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - انتظار داشت ابوبكر درخواست آنها را ردّ كند، ولى ابوبكر گفت : يا رسول اللّه ! آنها راست مى گويند! رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - برآشفت ، چون پاسخ ابوبكر موافق خواست خدا و پيغمبر نبود.
سپس از عمر كه انتظار داشت او مطلوب ايشان را مردود بداند، سؤ ال فرمود: اى عمر! نظر تو چيست ؟
عمر گفت : يا رسول اللّه ! راست مى گويند! اينان همسايگان وهم پيمانان شما هستند! از شنيدن اين سخن ، رنگ رخسار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - دگرگون شد.
اين حديث را احمدبن حنبل در جلد اول مسند خود، صفحه 155 از حديث على - عليه السّلام - نقل كرده است . نسايى نيز در الخصائص ‍ العلويه صفحه 11 آن را نقل كرده است . ادامه حديث از خصائص نسايى چنين است :
((در اينجا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((اى گروه قريش ! به خدا قسم ، خداوند شخصى از شما را بر شما برانگيخته مى كند تا به خاطر پيشرفت دين خدا با شما پيكار كند)).
ابوبكر گفت : يا رسول اللّه ! آن كس من هستم ؟
فرمود: نه .
عمر گفت : يا رسول اللّه ! من هستم ؟
فرمود: نه . او كسى است كه وصله به كفش مى زند.
در آن موقع پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كفشى به على - عليه السّلام - داده بود و آن حضرت مشغول وصله زدن به آن بود)).
فصل دوم : اجتهادات عمر و اتباع وى در مقابل نصّ صريح قرآن و سنّت نبوى (ص )
16 - گستاخى نسبت به رسول خدا ص و جلوگيرى از نوشتن منشور ابدى آن حضرت
موضوعى كه هم اكنون در صدد بيان آن هستيم ، يكى از حوادث مسلم تاريخ اسلام است . منابع صحاح و معتبر اهل سنت ! و ساير مسانيد ايشان ، آن را ثبت نموده و مورخان و سيره نويسان آنها، آن را بطور ارسال مسلم نقل كرده اند.
اين موضوع كه عبارت است از گستاخى عمر به ساحت قدس نبوى - صلّى اللّه عليه وآله - و جلوگيرى وى از نوشتن فرمانى توسط پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - - كه براى هميشه مسلمانان را از پراكندگى و گمراهى نجات دهد - اندكى پيش از رحلت رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله -، رخ داد. اينك قسمتى از روايات اهل سنّت در اين زمينه را بيان مى كنيم :
بخارى به سند خود از عبيداللّه بن عبداللّه بن مسعود روايت مى كند كه ابن عبّاس گفت : هنگامى كه وفات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرا رسيد، گروهى از رجال از جمله عمر خطّاب در بيت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - حضور داشتند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: بياييد تا فرمانى براى شما بنويسم كه بعد از آن گمراه نشويد.
عمر گفت : درد بيمارى بر وى غالب شده ! قرآن در دسترس شماست ، همين كتاب خدا براى ما كافى است .
در اين هنگام ، حضّار به گفتگو و كشمكش پرداختند؛ برخى مى گفتند: نزديكتر شويد تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمانى براى شما بنويسد كه بعد از وى هرگز گمراه نگرديد. و گروهى حرف عمر را تكرار مى كردند. وقتى سخنان بيهوده و گفتگوى آنان بالا گرفت ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: برخيزيد!
عبداللّه مسعود مى گويد: ابن عبّاس مى گفت : مصيبت بزرگ اين بود كه اختلافها و مهمل گويى آنان ، مانع از اين شد كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - چنين فرمانى را براى ايشان بنويسد(239) .
اين روايت را ((مسلم )) در آخر باب وصايا، اوايل جزء دوم صحيح خود هم نقل كرده است . احمد حنبل نيز آن را در مسند، جلد اوّل ، صفحه 325 از عبداللّه عبّاس آورده است . ساير اصحاب سنن و اخبار نيز اين حديث را نقل كرده و در آن تصرّف نموده و نقل به معنا نموده اند؛ زيرا لفظ مسلمى كه عمر گفت : پيغمبر هذيان مى گويد! (انّ النبى يهجر) ولى آنها نوشته اند كه درد بر پيغمبر فشار آورده است (انّ النبى غلب عليه الوجع ) تا گفتار عمر را اصلاح كنند و جلو رسوايى آن را بگيرند.
دليل بر اين ، روايتى است كه ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب ((سقيفه )) به اسناد خود از ابن عبّاس آورده است (240) ابن عبّاس ‍ مى گويد: ((چون وفات پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - رسيد در حالى كه گروهى از مردم از جمله عمر خطّاب در خانه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بودند، حضرت فرمود: دوات و صحيفه اى براى من بياوريد تا فرمانى براى شما بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد.
عمر سخنى گفت كه معناى آن اين بود كه درد بر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - غلبه يافته است . سپس عمر گفت : قرآن در نزد ماست ، كتاب خدا براى ما كافى است !
آنها كه در خانه بودند به گفتگو و مشاجره پرداختند يكى مى گفت : نزديك شويد تا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - چنين فرمانى برايتان بنويسد، وديگرى آن را مى گفت كه عمر گفته بود. وقتى مهمل بافى و پريشان گويى ومشاجره ايشان فزونى يافت ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - برآشفت و فرمود: برخيزيد!...)).
مى بينيد كه محدّثان و مورّخان ، اعتراض عمر را نقل به معنا نموده اند و عيناً نقل نكرده اند؟!
و نيز دليل بر اين ، اين است كه محدّثين اهل تسنّن چون در آن ايّام نمى توانستند نام معترض (عمر) را ببرند، در عوض معارضه را عيناً و بهمان الفاظ نقل كرده اند.
بخارى در كتاب صحيح خود، جلد دوّم از كتاب : الجهاد والسير، باب : جوائز الوفد، ص 118 به سند خود از ابن عباس روايت مى كند كه گفت : ((روز پنجشنبه ، چه روز پنجشنبه اى ! سپس چندان گريست كه زمين از قطرات اشكش تر شد، آنگاه گفت : آرى ، در روز پنجشنبه درد بيمارى بر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فشارآورد. حضرت فرمود: نامه اى براى من بياوريد تا برايتان فرمانى بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد.
اصحاب به نزاع پرداختند، با اينكه مناسب نبود در نزد پيغمبر نزاع كنند. اصحاب گفتند: پيغمبر هذيان مى گويد!
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: مرا رها كنيد، حالى كه دارم از آنچه به من نسبت مى دهيد بهتر است .
پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هنگام وفات به سه چيز وصيت نمود: مشركان را از جزيرة العرب بيرون برانيد، ستونهاى مجاهدين را همانطور كه من روانه مى كردم ، شما هم روانه جهاد كنيد. ابن عباس گفت : سومى را فراموش كردم ))!
مؤ لّف :
موضوع سوم نيز چيزى جز اين نبوده كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خواسته بود چيزى براى ايشان بنويسد تا از گمراهى مصون بمانند، ولى سياست ، محدّثين را ناگزير ساخته بود كه خود را به فراموشى بزنند! چنانكه شيخ ابو سليمان حاج داوود دادا، مفتى حنفيان در شهر صور، متذكر شده است .
حديث مزبور را مسلم نيز در آخر كتاب وصيّت صحيح خود ، و احمد حنبل از حديث ابن عبّاس در مسند، جلد اوّل ، صفحه 222 روايت نموده اند. ساير محدثين هم نقل كرده اند.
نيز مسلم در كتاب وصيت از سعيد بن جبير به طريق ديگرى از ابن عبّاس روايت مى كند كه گفت :((روز پنجشنبه ، چه روز پنجشنبه اى !)) سپس چندان گريست كه قطرات اشكهايش بر رخسارش جارى شد . آنگاه گفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((كتف گوسفند و دوات يا لوح و دوات براى من بياوريد، تا فرمانى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد)).
اصحاب گفتند: پيغمبر هذيان مى گويد(241) .
هر كس پيرامون اين گستاخى بزرگ كه كتب معتبر و صحاح اهل سنّت نقل كرده اند، دقت نموده باشد، به خوبى مى داند كه نخستين كسى كه آن روز گفت : ((پيغمير هذيان مى گويد)) عمر خطّاب بود. سپس دسته اى از حاضران نيز او را تأ ييد كردند.
قبلاً در حديث اول - روايت ابن عباس - گذشت كه گفت : كسانى كه در خانه بودند به گفتگو پرداختند و كارشان به نزاع كشيد؛ عده اى گفتند: نزديكتر شويد تا پيغمبر فرمانى برايتان بنويسد كه بعد از وى هرگز گمراه نگرديد، و دسته اى هم سخن عمر را تكرار كردند؛ يعنى گفتند: پيغمبر هذيان مى گويد!
در حديثى كه طبرانى در كتاب ((اوسط)) از عمر نقل كرده است (242) ، عمر گفت : ((وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بيمار شد، فرمود: صحيفه و دواتى براى من بياوريد، تا فرمانى براى شما بنويسم كه بعد از آن ، هرگز گمراه نشويد، زنان از پشت پرده گفتند: نمى شنويد پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - چه مى گويد؟
عمر گفت : من گفتم : شما زنان ، همچون زنانى هستيد كه در برابر يوسف قرار داشتند. وقتى پيغمبر بيمار مى شود، چشمان خود را فشار مى دهيد، و هنگامى كه سالم باشد سوار گردنش مى شويد!!(243) .
عمر گفت : در اين موقع پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ايشان را رها كنيد كه اينان بهتر از شما هستند!
مؤ لّف :
مى بينيد كه حضرات از نصّ صريح پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - پيروى نكردند، و اگر به آن عمل مى كردند، از گمراهى نجات مى يافتند. كاش ! آنها به عدم امتثال دستور حضرت اكتفا مى نمودند، و فرمانش را رد نمى كردند و نمى گفتند: ((كتاب خدا براى ما كافى است !!)).
گويى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مانند آنها مقام كتاب خدا را نمى شناخت ، يا اينكه آنها از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - داناتر به ارزش قرآن و فوايد آن بودند! كاش ! آنها به همينها اكتفا مى نمودند و ديگر با جمله ((پيغمبر هذيان مى گويد))!! به مقام نبوّت گستاخى نمى كردند. آن هم لحظه اى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در مقابل آنها، آخرين دم واپسين خويش را طى مى كرد و در حال احتضار بود! چه سخن زننده اى بود كه در وداع رسول خدا به آن حضرت گفتند!!
گويى چون آنها از پذيرفتن فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - سر باز زدند و به زعم خود اكتفا به كتاب خدا نمودند، شب و روز، نداى آسمانى قرآن را نشنيدند كه به جمع ايشان مى فرمود: ((آنچه پيغمبر براى شما آورده است ، بگيريد و از آنچه شما را بر حذر داشته است ، پرهيز كنيد))(244) .
گويى وقتى آنها نسبت ((هذيان گفتن )) را به رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - دادند، اين آيه شريفه را نخوانده بودند كه : ((قرآن گفتار ارجمند است ، به وسيله فرشته اى ارجمند نازل شده ؛ فرشته اى نيرومند كه در نزد خداى آفرينش مقامى بزرگ دارد و مطاع و امين است ، و بدانيد كه پيغمبر شما ديوانه نيست ))(245) .
و اين آيه : ((قرآن ، گفتارى است كه به وسيله پيكى بزرگ نازل شده و سخن شاعر نيست ، به ندرت ايمان مى آوريد. وگفتار كاهن نيست ، به ندرت ياد مى آوريد. اين قرآن از جانب خداوند عالميان فرود آمده است ))(246) .
وآيه ((صاحب شما گمراه ومنحرف نيست . واز پيش خود سخن نمى گويد. آنچه او مى گويد وحى است كه به او مى شود . وفرشته اى بزرگ به وى مى آموزد))(247) .
افزون بر اين ((عقل )) به تنهايى عصمت آن حضرت را تأ ييد مى كند، ولى حضرات مى دانستند كه منظور از نوشتن اين فرمان ، تحكيم پيمان خلافت على - عليه السّلام - وتأ كيد آن به وسيله نصّ خاص است كه به طور عام نيز خلافت ائمّه طاهرين را شامل مى گردد. به همين جهت مانع شدند كه چنين فرمانى نوشته شود. چنانكه خليفه دوم در سخنى كه ميان او و عبداللّه بن عباس در گرفت ، به آن اعتراف نمود(248) .
اگر شما خوانندگان در اين جمله از سخن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه فرمود: ((بياييد تا فرمانى برايتان بنويسم كه بعد از آن هرگز گمراه نشويد)) و در حديث ثقلين كه فرمود: ((من دو چيز گرانبها در ميان شما مى گذارم كه اگر به آنها چنگ بزنيد، هرگز گمراه نمى شويد و آن كتاب خدا و عترت من است )) دقّت كنيد، خواهيد دانست كه منظور از اين دو حديث ، يك چيز بوده است . و پيغمبر اكرم - صلّى اللّه عليه وآله - خواسته است در بيمارى خود - كه دم واپسين را مى گذرانيد - آنچه را در حديث ثقلين برايشان واجب نموده بود، طى فرمانى ، تفصيل دهد.
علت صرفنظر كردن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از اين منظور نيز همان سخنى بود كه گستاخانه به آن حضرت گفتند. و آن و جود مقدس را ناگزير ساختند تا منصرف شود؛ زيرا اگر آن را عملى مى ساخت ، بعد از وى جز فتنه و اختلاف بر سر اينكه آيا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در نوشته خود - نعوذ باللّه - هذيان گفت ، يا هذيان نگفت ، چيزى نمى ماند. چنانكه همان لحظه و در برابر ديدگان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، گفتگو در گرفت و كار به كشمكش انجاميد و آن همه سخنان بيهوده و نامربوط گفتند. پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم در آن لحظه بيش از اين نمى توانست بگويد كه به ايشان فرمود: ((برخيزيد)).
اگر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اصرار مى ورزيد و فرمان را مى نوشت ، آنها هم ناگزير مى شدند كه در سخن خود ((پيغمبر هذيان گفت )) پافشارى نمايند، و دار و دسته خود را براى اثبات اين هذيان - نعوذ باللّه - بسيج نمايند تا نغمه هاى ناهنجار ساز كنند. و به افسانه ها بپردازند و طومارهاى خود را در رد فرمان مزبور و كسانى كه به آن استناد مى جستند، پر نمايند!
ازين رو حكمت بالغه الهى اقتضا نمود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از نوشتن چنين فرمانى صرفنظر كند، مبادا آن عده و طرفداران ايشان ، براى نكوهش از مقام نبوت - نعوذ باللّه - فتح بابى كنند!
افزون بر اين ، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مى دانست كه على - عليه السّلام - و شيعيان او نسبت به مضمون اين فرمان خاضع هستند. و براى ايشان فرق نمى كرد كه رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - آن را بنويسد يا ننويسد. و مى دانستند كه جز آنان ، ديگران عمل به آن نخواهند كرد. و در صورتى كه نوشته مى شد آن را معتبر نمى شمردند. بنابراين حكمت ايجاب مى كرد كه فرمان نوشته نشود؛ زيرا بعد از آن نزاع و كشمكش ، غير از فتنه و آشوب ، اثر ديگرى از آن به دست نمى آمد.
مدافعان عمر چه گفته اند؟!
شيخ سليم البشرى (مالكى ) رئيس وقت الازهر مصر، در مكتوب 44 - كه ضمن مراجعات خود به ما نوشت و با جواب ما، در كتاب ((المراجعات )) به طبع رسيده است - در دفاع از عمر، راجع به گستاخى كه به مقام شامخ نبوت نموده است ، مى نويسد:
((شايد اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به حاضران فرمان داد تا دوات و بياض بياورند، نمى خواست مطلبى بنويسد، بلكه مقصود حضرت ابن بود كه با اين سخن ، آنها را امتحان كند. خدا هم عمر فاروق را از ميان صحابه راهنمايى كرد كه از آوردن دوات و بياض ، جلوگيرى به عمل آورد[!!!]. بنابراين بايد ممانعت عمر را از جمله كارهاى او دانست كه موافق خواست پروردگار بود و بايد از كرامات او به شمار آيد!
سپس مى نويسد: ((اين مطلب جواب يكى از علماى بزرگ (سنى ) است ولى به نظر من (شيخ سليم ) انصاف اين است كه جمله بعدى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه فرمود: ((هرگز بعد از آن گمراه نمى شويد)) با اين جواب ، هماهنگ نيست ؛ زيرا اين جمله جواب دوم امراست . به اين معنا كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - خواسته است بفرمايد: اگر دوات و بياض آوريد، و آن فرمان را برايتان نوشتم ، ديگر گمراه نمى شويد.
پوشيده نيست كه اگر منظور از اين خبر دادن ، تنها امتحان بود، يك نوع دروغ روشن بود، كه گفتار پيامبران پيراسته از آن است . بويژه در جايى كه نياوردن دوات و بياض ، بهتر از آوردن آنها بود! افزون بر اين ، جواب مزبور اشكالات ديگرى هم دارد كه بايد آن را رها كرد و جوابى ديگر داد)).
آنگاه مى افزايد: آنچه به طور اختصار مى توان در اينجا گفت اين است كه فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - براى آوردن دوات و بياض ، يك امر ايجابى نبوده كه ترك آن جايز نباشد و تارك آن گناهكار باشد! بلكه دستور آن حضرت ، جنبه مشورت داشته است . و رسم بود كه صحابه ، بويژه عمر در اين قبيل امور، گاهى نظر مخالف ابراز مى داشت ؛ چون عمر در اين گونه موارد از لحاظ ادراك مصالح و رسيدن به واقع ، خود را موفق مى دانست ! و از جانب خداوند به وى الهام مى شد!!!
عمر مى خواست بدين وسيله از ناراحتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در صورت املاء فرمان ، در حال بيمارى و درد، بكاهد. و چنين ديد كه بهتر است با اين وضع ، دوات و بياض نياورند!!!
چه بسا كه عمر بيم داشت مبادا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - چيزهايى بنويسد كه مردم از درك و انجام آن برنيايند. و مسئول و معاقب باشند؛ زيرا در آن صورت ، نصّ صريح بود كه امكان نداشت در آن اجتهاد كرد.
شايد هم عمر مى ترسيد منافقان در صحّت مكتوب پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه در حال بيمارى نوشته بود، ايراد كنند و باعث فتنه گردد. به همين جهت گفت : كتاب خدا براى ما كافى است ! به دليل اينكه خداوند فرموده است : ((ما چيزى را در قرآن فروگذار نكرده ايم ))(249) .
وفرموده است : ((امروز كامل گردانيدم براى شما دين شما را))(250) .
گويى عمر(رض ) اطمينان داشت كه امت اسلام گمراه نمى شوند، چون خدا دين را براى آنها كامل گردانيده ، و نعمت را برايشان تمام كرده بود!!
سپس شيخ سليم مى نويسد: ((اين جوابى است كه علماى ما در دفاع از عمر داده اند. ولى اين جواب نيز خالى از اشكال نيست ؛ زيرا اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((گمراه نمى شويد)) مى رساند كه دستور حضرت براى آوردن دوات و بياض ، امر واجب بوده است . چون كوشش در تأ مين امورى كه باعث ايمنى از گمراهى مى شود، در صورت توانايى ما، بدون شك واجب است . همچنين رنجش پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از حضّار هنگامى كه امرش را امتثال نكردند، فرمود: برخيزيد! دليل ديگرى است كه امر حضرت ، وجوبى بوده ، نه يك دستور مشورتى !)).
آنگاه شيخ سليم مى افزايد: ((اگر بگوييد: چنانچه آوردن دوات و بياض ‍ واجب بود، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بخاطر مخالفت حضرات ، آن را ترك نمى نمود، چنانكه به واسطه مخالفت كفّار، تبليغ را ترك نكرد، پاسخ اين است كه : اگر اين سخن درست باشد، تنها مفيد اين معناست كه نوشتن آن مكتوب بعد از مخالفت حضرات ، بر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - واجب نبود، ولى منافات ندارد كه آوردن دوات و بياض هنگامى كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - آنها را مأ مور به آن داشت ، و توضيح داد كه فايده آن ، ايمن بودن از گمراهى است ، برايشان واجب باشد؛ زيرا اصل در امر، وجوب امتثال براى مأ موراست ، نه آمر. بويژه هنگامى كه فايده آن نيز فقط عايد مأ مور شود. مورد بحث هم اين است كه آوردن دوات وبياض بر حاضران واجب بود،نه بر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - !
گذشته از اين ، امكان دارد بر خود پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نيز واجب باشد، ولى بعد از عدم امتثال كه گفتند: ((پيغمبر هذيان مى گويد!)) اين وجوب از آن حضرت ساقط شده باشد؛ زيرا در اين صورت ديگر جز فتنه و فساد، اثرى بر آن مترتّب نبود، چنانكه خودتان گفتيد.
بعضى ديگر از دانشمندان اهل تسنّن گفته اند: عمر و كسانى كه آن روز گفتند: ((پيغمبر هذيان مى گويد!)) از گفتار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - نفهميدند كه فرمان پيغمبر باعث حفظ تمام افراد امت از گمراهى مى شود، به طورى كه بعد از وى حتّى يك فرد هم گمراه نشود، بلكه آنها اين طور فهميدند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: به طور دسته جمعى گمراه نمى شويد، و بعد از نوشتن فرمان ، گمراهى به فرد فرد شما سرايت نمى كند!
اصحاب هم مى دانستند كه هيچگاه اجتماع مسلمين دچار گمراهى نخواهند شد. ازين رو اثرى براى نوشتن فرمان نديدند، و گمان كردند كه منظور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - جز افزايش احتياط در حفظ وحدت مسلمين كه با لطف فراوان خود بر آن مى نگريست ، چيز ديگرى نيست ! به همين جهت چون امر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را وجوبى نمى دانستند، با آن به مخالفت برخاستند و خواستند كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آن حال بيمارى ، زحمت نوشتن فرمان را متحمل نگردد و از اين راه ناراحتى رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - را تخفيف دهند!!!)).
رئيس الازهر سپس مى نويسد: ((اين بود آنچه علماى سنّت و جماعت در دفاع از عمر و اعتراض وى به پيغمبر گفته اند)).
سپس خود مى گويد: ((ولى اگر كسى بدقّت در آن بنگرد به خوبى به سستى و نادرستى آن پى مى برد؛ زيرا اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: گمراه نمى شويد - چنانكه گفتيم - مى رساند كه امر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - وجوبى بوده است . رنجش حضرت از ايشان نيز دليل آن است كه حضرات امرى را كه برايشان واجب بود ترك كردند. و اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - با همه بزرگوارى و بردبارى به آنها فرمود: ((برخيزيد!)) دليل ديگرى است كه حضرات ، امر واجبى را ترك نمودند كه از هر واجبى واجب تر و نفع آن از هر امر نافعى ، سودمندتر بود.
سپس شيخ سليم مى گويد: بهتر اين است كه بگوييم : اين ماجرا، قضيه خاصى است كه در مورد بخصوص بر خلاف روش حضرات روى داده است ؛ مانند كودكى كه مى ميرد، و سخنى كه از دهان مى پرد، و علت واقعى آن را به تفصيل نمى دانيم . خداوند همه را به راه راست هدايت فرمايد!
پاسخ ما:
شيخ بزرگوار ((شيخ سليم البشرى )) تمام وجوهى را كه علماى پيشين اهل سنّت در دفاع از گستاخى عمر، ذكر كرده اند، نقل مى كند. و جز اين هم راهى نداشته است ، ولى علم و عدالت و انصاف خود او مانع از اين شده كه آن ترهّات را بپذيرد. نه تنها همه آنها را سست دانسته ، بلكه خود، علل سستى و نااستوارى آنها را ذكر كرده است . خداوند كار او را به حسن قبول بپذيرد.
چون ما نيز آن روز كه با شيخ ((الازهر)) مكاتبه داشتيم ، در ردّ آن مدافعات ، وجوهى به نظر آورديم ، خواستيم به وى عرضه بداريم و حكميّت در آن را به خود او موكول كنيم :
الف - ازين رو در پاسخ وى نوشتيم : ((اينكه مدافعان در پاسخ اوّل گفته اند كه شايد وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - امر كرد دوات و بياض بياورند، نمى خواست چيزى بنويسد، و فقط قصد داشت كه آنها را امتحان كند))، در پاسخ مى گوييم : گذشته از آنچه شما فرموديد، اصولاً اين واقعه به دليل نصّ صريح حديث ، در حال احتضار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - روى داد. بنابراين ، لحظه ، لحظه امتحان نبود، بلكه موقع رفع عذر و بيم دادن مردم و سفارش موضوع مهم ، و خيرخواهى امّت بود. و مى دانيم آدمى كه در حال جان دادن است ، از هرگونه سخن بيهوده و مزاح ، بر كنار است . او فقط مشغول به خود و كارهاى مهم خود و امور بستگان خويش است ، بويژه اگر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هم باشد.
وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در تمام دوران حيات خويش - كه از سلامتى كامل برخوردار بود - مناسب نديد كه اصحاب را امتحان كند، چگونه در حال احتضار آن را مناسب ديد؟ علاوه ، وقتى حضرات در حضور پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به گفتگو و سخنان نامربوط و نزاع پرداختند و حضرت فرمود: ((برخيزيد!)) خود، رنجش آشكار پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، از ايشان بود. اگر مخالفان كارى به صواب كرده بودند، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - مخالفت آنها را تحسين مى كرد و خشنودى خود را از آن آشكار مى ساخت .
هر كس در پيرامون اين روايت ، بخصوص اينكه گفتند: ((پيغمبر هذيان مى گويد)) درست فكر كند، به يقين مى داند كه حضرات ، مى دانستند رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - قصد كارى دارد كه ايشان آن را ناخوش مى دارند، و لذا بلادرنگ آن سخن را بر زبان راندند. و پيغمبر را رنجاندند. و در حضور مقدّسش ، آن همه سخنان لغو وكلمات مزخرف گفتند و نزاع و كشمكش به راه انداختند، چنانكه بر كسى پوشيده نيست .
افزون بر اين ، گريه ابن عباس ، پس از اين ماجرا كه آن را مصيبتى شمرد، خود دليل بطلان جواب مدافعان عمر است .
ب - مدافعان مى گويند: ((عمر در ادراك مصالح ، موفق بود و نظرى صائب داشت ! و از الهام الهى برخوردار بود)) در صورتى كه اين معنا، در اين جا قابل پذيرش نيست ؛ زيرا معناى آن اين است كه در اين واقعه ، حقّ با عمر بود، نه با پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -! و در آن روز الهام به عمر صادق تر از وحيى بود كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - راستگوى امين به زبان مى راند!!!
ج - مدافعان گفته اند: ((عمر خواست جلو ناراحتى بيشتر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - را - كه ممكن بود به واسطه نوشتن فرمان در حال بيمارى ، براى حضرت پديد آيد - بگيرد در صورتى كه خواننده مى داند كه نوشتن آن مكتوب ، باعث آرامش قلب ، و خشنودى دل و روشنى چشم و حفظ امت آن حضرت از گمراهى بود.
افزون بر اينها، اصولاً فرمان مطاع و اراده قدسيه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - بود كه دوات و بياض خواست ، و پس از صدور امر، كسى را نمى رسد كه آن را ردّ كند يا بر خلاف اراده وى سخن بگويد: ((وَما كانَ لِمُؤْمِنِ وَلامُؤْمِنَةٍ اِذا قَضى اللّهُ وَرَسُولُهُ اَمْراً اَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبيناً)).
از اين گذشته ، مخالفت حضرات با دستور رسول خدا - صلّى اللّه عليه وآله - در اين امر بزرگ ، و مهمل گويى و نزاع و كشمكش ايشان نزد آن حضرت ، براى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، از املاء فرمانى كه باعث حفظ امت از گمراهى مى شد، سنگين تر و مشكل تر بود. كسى كه نمى توانست ببيند پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - در آن حال زحمت املاء فرمان را به خود مى دهد، چگونه در مقام معارضه و جوابگويى برآمد وگفت : ((پيغمبر هذيان مى گويد؟!)).
د - مدافعان گفته اند: ((عمر ديد بهتر است كه دوات و صحيفه را نياورند، با اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - امر كرد بياورند)) آيا عمر عقيده داشت پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - امر به چيزى نمود كه ترك آن بهتر بود؟!
ه‍ - عجب تر از آن اين است كه مى گويند: ((عمر از آن بيم داشت كه مبادا پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - چيزهايى بنويسد كه مردم از درك و انجام آن برنيايند، و با ترك آن مستحقّ كيفر شوند)).
چطور عمر اين بيم را به خود راه داد، با اينكه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - فرمود: ((بعد از آن گمراه نمى شويد؟)) آيا صحابه عقيده داشتند كه عمر از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - به عواقب امور آشناتر و محتاط تر و نسبت به امّت پيغمبر، مهربان تر بوده ؟ نه ، چنين نبود!
و - مى گويند: ((شايد عمر ترسيد منافقان در صحّت فرمان پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه در حال بيمارى مى نوشت ، ترديد و اشكال كنند و باعث آشوب شود!)) ولى خواننده مى داند كه با وجود جمله پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - كه فرمود: ((هرگز گمراه نمى شويد))، اين ترس ‍ محال بود؛ زيرا سخن پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - صريح در اين بود كه مكتوب مزبور، باعث حفظ ايشان از گمراهى مى گردد.
بنابراين ، چگونه ممكن است كه با ترديد و ايراد منافقان ، موجب فتنه و آشوب گردد.
اگر عمر مى ترسيد كه منافقان در صحّت فرمان ترديد كنند، پس چرا خود، تخم اين ترديد و ايراد را براى آنها كاشت ، در آنجا كه به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اعتراض كرد و از آوردن دوات و صحيفه ، مانع شد وگفت : پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - هذيان مى گويد؟!!
ز - اينكه مدافعان در تفسير گفته عمر: ((كتاب خدا براى ما كافى است )) به آيه ((ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ)) و ((اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُم )) استناد جسته اند ، درست نيست ؛ زيرا اين دو آيه نمى رساند كه مسلمانان از گمراهى ، ايمن خواهند بود. و متضمن هدايت براى مردم نيست .
بنابراين ، چگونه جايز است كه به اعتماد اين دو آيه ، سعى در نوشتن فرمان را ترك كرد! اگر وجود قرآن مجيد به تنهايى موجب ايمن بودن از گمراهى بود، اين همه گمراهى و پراكندگى در ميان مسلمين پديد نمى آمد كه در انتظار برطرف شدن آنها باشيم (251) .
علماى عامّه درباره پاسخ اخير گفته اند: ((عمر از حديث نفهميد كه فرمان مزبور باعث حفظ فرد فرد امّت پيغمبر از گمراهى مى شود. بلكه او اين طور فهميد كه نوشتن ، موجب مى گردد كه امت اجتماع بر گمراهى نكنند. وگفته اند عمر(رض ) مى دانست كه اجتماع امت بر گمراهى ، چيزى است كه هيچگاه تحقّق نخواهد يافت ؛ خواه فرمان نوشته شود يا نشود. به همين جهت در مقام آن معارضه برآمد (و از نوشتن آن جلوگيرى به عمل آورد)!!
پاسخ ما، علاوه بر آنچه شما (شيخ الازهر) به آن اشاره نموديد، اين است كه : ((عمر اين اندازه از فهم دور نبود. و آنچه براى همه روشن بود، بر وى پوشيده نبود؛ زيرا شهرى و باديه نشين اين طور فهميدند كه اگر آن مكتوب نوشته مى شد، عامل اساسى براى حفظ تمام افراد امت از گمراهى بود. اين تنها معنايى است كه از حديث پيغمبر به اذهان مردم خطور مى كند.
عمر مى دانست كه پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از اجتماع امت بر گمراهى ، واهمه نداشت ؛ زيرا از پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - شنيده بود كه فرمود: ((امّت من بر گمراهى اجتماع نمى كنند. و اجتماع بر خطا نمى نمايند. وشنيده بود كه فرمود: ((همواره طايفه اى از امت من پشتيبان حق هستند...)).
واين آيه را خوانده بود كه : ((وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الا رْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِنَنَّ لَهُمْ دينَهُمُ الَّذِى ارْتَضى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ اَمْناً يَعْبُدُونَنى لايُشْرِكُونَ بى شَيْئاً))(252) .
و بسيارى ديگر از نصوص صريح كتاب و سنّت ، مبنى بر اينكه تمام امّت اسلام بر گمراهى اجتماع نمى كنند.
على هذا معقول نيست كه به ذهن عمر يا غير او رسيده باشد كه وقتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، دوات و بياض خواست ، او مى ترسيد كه مبادا با نوشتن اين فرمان ، امّت پيغمبر اجتماع بر گمراهى نمايند! آنچه براى عمر تناسب داشت اين بود كه وى از حديث ، همان معنايى را بفهمد كه به اذهان مى رسيد، نه چيزى كه سنّت صحيح و محكمات قرآنى آن را نفى مى كرد.
افزون بر اين ، ناراحتى پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - از ايشان كه از جمله ((برخيزيد)) استفاده مى شود، خود دليل است كه آنچه را آنها ترك كردند، بر آنها واجب بود.
اگر به عقيده مدافعان ، اعتراض عمر ناشى از اشتباه وى در فهم حديث بود، پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - اشتباه او را برطرف مى ساخت ، و منظور خود را براى ايشان توضيح مى داد. بلكه اگر پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله - قادر بود آنها را نسبت به آنچه امر كرده بود، قانع سازد، بيرونشان نمى كرد ونمى فرمود: ((برخيزيد!)) گريستن ابن عبّاس و بى تابى او نيز يكى از بزرگترين دليلها بر آنچه مى گوييم است .
انصاف اين است كه اين مصيبت ، از موضوعاتى است كه جاى عذر براى آن تنگ است . و اگر مطلب همان باشد كه شما (شيخ الازهر) گفتيد، قضيه اى خاص ، و مانند مرگ ناگهانى كودك ، و كلمات پريده باشد، كار آسان بود، هر چند همين مصيبت ، باعث تباهى روزگار مسلمين شد و پشت آنان را شكست . حقيقت اين است كه معترضين ، از كسانى بودند كه اجتهاد در مقابل نص را جايز مى دانستند. بنابراين ، اينان در اين اعتراض و امثال آن به پيغمبر - صلّى اللّه عليه وآله -، مجتهد بودند!! فتواى آنها براى خود، و رأ ى خداوند عالم هم براى خود!

next page

fehrest page

back page