2024 April 19 - جمعه 31 فروردين 1403
حديث دوات و قلم
کد مطلب: ٦٠٥٢ تاریخ انتشار: ٠٢ اسفند ١٣٨٧ تعداد بازدید: 6749
يادداشت » عمومي
حديث دوات و قلم

به مناسبت 25 صفر سالروز دوات و قلم

اسناد حديث دوات و قلم

داستان از اين قرار است كه در روزهاي پاياني عمر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن حضرت به جمعي از اصحاب كه به عيادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتي برايم حاضر كنيد تا براي شما نامه اي بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد». ولي بعضي از صحابه به مخالفت برخاستند و مانع نوشتن اين نامه شدند!

اين حديث در شش مورد از صحيح بخاري(1) و سه مورد از صحيح مسلم(2) كه هر دو از معتبرترين كتب روائي اهل سنت است، آمده .

بخش نخست اين ماجرا مطابق نقل «مسلم» در كتاب صحيح خود چنين است:

سعيد بن جبير مي گويد: ابن عباس گفته است: «يوم الخميس، و ما يوم الخميس، ثم جعل تسيل دموعه حتي رأيت علي خدّيه كأنّها نظام اللّؤلُو. قال: قال رسول الله: «ائتوني بالكتف والدواة ـ او اللوح والدواة ـ اكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده ابداً; پنج شنبه و چه روز پنجشنبه سختي بود!(3) آنگاه ابن عباس گريست و سيل اشك او را ديدم كه همچون رشته مرواريد بر گونه هايش جاري شد. سپس ادامه داد: رسول خدا فرمود: «براي من كاغذ و قلمي بياوريد تا براي شما نوشته اي بنگارم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد...».(4)

در بدو امر چنين به نظر مي رسد كه همه اصحاب كه حضور داشتند با شنيدن اين خواسته رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، با شوق و علاقه فراوان قلم و دواتي حاضر كردند، تا پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله) وصيت نامه اش را بنويسد; زيرا از يك سو اطاعت فرمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله) واجب است و از سوي ديگر، اين نوشته به هدايت جاويدان و ترك ضلالت آنان پيوند مي خورد; و از سوي سوم ، پيامبر(صلي الله عليه وآله) در بستر بيماري و رحلتش نزديك بود و طبعاً كلماتي جامع و هدايت ويژه اي را عرضه مي كرد; از اين رو ، بايد براي دريافت اين دستورالعمل از سوي پيامبر و پيشواي خود ، سر از پا نشناسند و بدون فوت وقت ، قلم و دوات حاضر كنند; ولي شگفت آور آنكه جمعي از صحابه با آن به مخالفت برخاستند!

راستي عكس العمل بعضي از آنان باوركردني نيست! اما واقعيت دارد ، زيرا در كتب صحاح و كتاب هاي معروف تاريخي آمده است.

مطابق اين روايت، در حضور آن حضرت نزاع و درگيري شد! برخي گفتند: قلم و دوات را حاضر كنيد و برخي گفتند نيازي نيست. در پاره اي از روايات، نام آنان كه مخالفت كرده اند، نيامده است(5); ولي در پاره اي از روايات تصريح

شده است كه «عمر» به مخالفت برخاست.

از جمله در صحيح بخاري آمده است كه پس از درخواست رسول خدا(صلي الله عليه وآله) براي مهيا ساختن قلم و دوات، «عمر» گفت: «إنّ النّبيّ غلب عليه الوجع!!، وعندكم القرآن، حسبنا كتاب الله; بيماري بر پيامبر چيره شده است (كه چنين سخناني مي گويد)، قرآن نزد شماست و كتاب خدا ما را كافي است!».(6)

بخاري در جاي ديگر از كتابش نيز همين سخن را با اندكي تفاوت از عمر نقل كرده است; او مي نويسد: ابن عباس مي گويد; وقتي كه بيماري پيامبر شدت يافت، فرمود: «ائتوني بكتاب اكتب لكم كتاباً لا تضلّوا بعده، قال عمر: إنّ النبيّ(صلي الله عليه وآله)غلبه الوجع، وعندنا كتاب الله حسبنا; براي من كاغذي حاضر كنيد، تا براي شما نامه اي بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد! عمر گفت: بيماري بر پيامبر چيره شده و كتاب الهي كه ما را كافي است، نزد ماست».(7)

صحيح مسلم نيز در يك مورد (از سه مورد) نام معترض را عمر ذكر كرده است.(8)

ولي با توجه به شباهت ديگر گفتارها با يكديگر در مخالفت عمر با سخن رسول خدا(صلي الله عليه وآله)ترديدي نيست و اگر در نقل هايي آمده است «فقالوا»(9) و يا آمده «فقال بعضهم»(10) معلوم است كه يكي از مخالفت كنندگان با نوشتن وصيت نامه، عمر بوده است.

و همان گونه كه قبلا اشاره شد، اين ماجرا را بخاري شش بار و مسلم سه بار در كتاب خود آورده اند و از اين احاديث استفاده مي شود كه بعد از مخالفت عمر، بعضي به حمايت از او و جمعي به مخالفت با او برخاستند.

اين ماجرا را بسياري ديگر از دانشمندان اهل سنّت نيز در كتاب هاي خود نقل كرده اند(11); ولي ما تنها احاديثي را كه در صحيح بخاري و مسلم است ـ كه صحيح ترين كتاب نزد برادران اهل سنت محسوب مي شود ـ مورد بررسي قرار مي دهيم.


تعبيرات مختلفي كه در مخالفت با رسول خدا(صلي الله عليه وآله)گفته شد

اكنون به كلماتي كه در مخالفت با فرمان حضرت بيان شده است، مي پردازيم. باز تكرار مي كنيم همه اينها در صحيح بخاري و مسلم است.

در يك مورد آمده است: «فقال بعضهم: إنّ رسول الله قد غلبه الوجع، وعندكم القرآن، حسبنا كتاب الله».(12)

در تعبير ديگر آمده است: «فقال عمر: انّ رسول الله قد غلب عليه الوجع، وعندكم القرآن، حسبنا كتاب الله».(13)

در تعبيري شبيه به همان آمده است: «فقال عمر: إنّ النّبي قد غلب عليه الوجع، وعندكم القرآن، حسبنا كتاب الله».(14)

و در جاي ديگر نيز به اين صورت نقل شده است: «قال عمر: إنّ النّبي غلبه الوجع، وعندنا كتاب الله، حسبنا».(15)

مطابق اين تعبيرات، عمر براي جلوگيري از نوشتن نامه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) گفته است: «بيماري بر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) چيره شده (و نعوذ بالله نمي داند چه مي گويد!) و قرآن كه نزد شما هست، براي هدايت ما و شما كافي است».

در پنج مورد واژه «هجر» (نعوذ بالله هذيان گفتن) به كار رفته است، البته در پاره اي موارد به صورت استفهامي و يك مورد به صورت اخباري.

در يكجا آمده است: «فقالوا: أهجر رسول الله».(16) در دو مورد آمده است: «فقالوا: ما شأنه؟ أهجر؟ استفهموه».(17)

اهل لغت نيز «هجر» را وقتي كه به بيمار نسبت داده شود، به معناي هذيان گويي دانسته اند.

«فيومي» در «مصباح المنير» مي نويسد: «هجر المريض في كلامه هجراً ايضاً خلط وهذي; مريض در كلامش هجر گفت يعني ناميزان حرف زد و هذيان گفت و به پرت و پلاگويي افتاد».(18)

در لسان العرب نيز آمده است: «الهَجْر: الهذيان والهُجْر بالضم: الاسم من الاهجار وهو الافحاش وهَجَر في نومه ومرضه يهجُر هجراً: هذي; «هَجر» به معناي هذيان گويي است و «هُجر» كه اسم مصدر است به معناي سخن زشت است و هنگامي كه اين واژه به آدم خوابيده و يا بيمار نسبت داده شود ، مفهومش اين است كه او در خواب و يا حالت بيماري هذيان گفت و حرف هاي نامربوط زد».(19)

به راستي چگونه مي توان درباره حضرت محمد (صلي الله عليه وآله) كه فرستاده خدا و رابط ميان خدا و خلق شمرده مي شود، اين كلمات و سخنان را بر زبان جاري كرد؟!! در حالي كه قرآن در شأن او مي گويد: «(وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي); او هرگز از روي هواي نفس سخن نمي گويد»(20) و نيز قرآن مي گويد: «(وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا); آنچه را رسول خدا براي شما آورده بگيريد (و اجرا كنيد)، و از آنچه نهي كرده خودداري نماييد»(21) و نيز مي فرمايد: «(فَلْيَحْذَرْ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ); آنان كه فرمان او را مخالفت مي كنند، بايد بترسند از اينكه فتنه اي دامنشان را بگيرد، يا عذابي دردناك به آنها برسد!».(22)


نزاع و درگيري در محضر آن حضرت

علاوه بر اين سخنان ناروا، بعضي از صحابه در محضر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به نزاع و كشمكش پرداختند. جمعي با عمر همراهي كردند و گروهي با او به مخالفت برخاستند و مي گفتند:بگذاريد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وصيت نامه اش را بنويسد.

همان گونه كه در بعضي از روايات صحيح بخاري آمده است: «فاختلفوا وكثُر اللَّغَط; آنها اختلاف كردند و هياهو و داد و فرياد زياد شد».(23)

در چهار روايت در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است: «فتنازعوا ولاينبغي عند نبيّ تنازع; به نزاع و كشمكش پرداختند در حالي كه اين كار در محضر پيامبر(صلي الله عليه وآله) شايسته نبود».(24)

در سه روايت در صحيح بخاري و مسلم (با اندكي اختلاف در تعبيرات) آمده است: «فاختلف اهلُ البيت فاختصموا، فكان منهم من يقول: قرِّبوا يكتب لكم النبيّ كتاباً لن تضلوا بعده، ومنهم من يقول ما قال عمر; اهل خانه اختلاف كردند و با هم به درگيري و خصومت پرداختند. برخي از آنها مي گفتند: قلم و دوات را حاضر كنيد تا براي شما نامه اي بنويسد كه پس از آن هرگز گمراه نشويد و برخي نيز سخن عمر (كه بيماري بر پيامبر غلبه كرده) را مي گفتند».(25)

اين مطالب كاملا گوياي آن است كه در نزد آن حضرت به خصومت و كشمكش و نزاع پرداختند و سخنان بالا ردّ و بدل شد!


عكس العمل پيامبر چگونه بود؟

عكس العملي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در برابر برخوردهاي نارواي جمعي از صحابه و نزاع و درگيري آنان از خود نشان داد نيز قابل توجه است. مطابق آنچه در صحيح بخاري و مسلم آمده، دو نوع عكس العمل از آن حضرت نقل شده است:

1. فرمود: «قوموا عنّي ولاينبغي عندي التنازع; از نزد من برخيزيد (و دور شويد) كه در محضر من نزاع و كشمكش سزاوار نيست».(26)

در اين تعبير كاملا خشم و ناراحتي رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از سخنان، اعمال و رفتار آنها آشكار است.

2. هنگامي كه نزاع و كشمكش پيش آمد و حرف هاي زشتي به آن حضرت زده شد، فرمود: «ذروني، فالّذي أنا فيه خير ممّا تدعوني إليه; مرا به حال خودم واگذاريد! چرا كه اين حالتي كه من در آن هستم بهتر از چيزي است كه مرا بدان فرا مي خوانيد».(27) (اشاره به حالت توجه مخصوص به خدا در آخرين ساعات عمر است)


اندوه فراوان ابن عباس براي چه بود؟

مطابق پنج روايت از روايات صحاح، هنگامي كه ابن عباس مي خواهد گزارشي از ماجراي آن روز بدهد، نخست با تأثر و اندوه از آن ياد مي كند و سپس به نقل حادثه مي پردازد، به عنوان نمونه: «سعيد بن جبير ـ مطابق نقل صحيح بخاري ـ مي گويد، ابن عباس مي گفت: «يوم الخميس و ما يوم الخميس; روز پنج شنبه، چه روز پنج شنبه دردناكي؟!».

سپس سعيد بن جبير مي افزايد: «ثمّ بكي حتّي بلَّ دمعه الحصي; سپس (ابن عباس) آن قدر گريست كه قطرات اشك چشمش روي سنگريزه هاي زمين افتاد».(28)

روشن است كه تأسف ابن عباس و اشك فراوان او، هم به سبب توهيني است كه به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) شد و هم به خاطر جلوگيري از نوشتن آن حضرت; كه در صورت نوشتن، از گمراهي امت جلوگيري مي شد.

در چهار نقل ديگر در صحيح بخاري و مسلم از اين حادثه آمده است كه ابن عباس پس از نقل اين ماجرا، در پايان براي ممانعت از كتابت آن نامه، بسيار تأسف مي خورد. از جمله:

در روايتي كه عبيدالله بن عبدالله از ابن عباس نقل مي كند، پس از بيان ماجراي جلوگيري از ممانعت كتابت نامه، آمده است: «قال عبيدالله: وكان ابن عباس يقول: إنّ الرزيّة كلّ الرزيّة ما حال بينَ رسول الله وبين أن يكتُبَ لهم ذلك الكتاب، من اختلافهم ولَغَطهم; عبيدالله گفت: ابن عباس همواره مي گفت: مصيبت و خسارت سنگين و حقيقتاً خسارت تام، آن است كه آنان به سبب اختلاف، هياهو و كشمكش مانع شدند كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن نامه را بنويسد».(29)


آيا مي توان چنين نسبت هايي را به پيامبر داد و نافرماني كرد؟

شارحان «صحاح» در شرح اين احاديث تصريح كرده اند كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در سلامت و بيماري معصوم است و هميشه سخنش عين حقيقت است.

ابن حجر عسقلاني از «قرطبي» نقل مي كند كه: «مقصود از «هجر» در اين حديث سخن انسان بيمار است كه درست حرف نمي زند و لذا به حرف او اعتنايي نمي شود». سپس مي افزايد: « ووقوع ذلك من النبي(صلي الله عليه وآله) مستحيل لانّه معصوم في صحّته و مرضه لقوله تعالي (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَي) و لقوله (صلي الله عليه وآله) إنّي لا اقول في الغضب والرضا إلاّ حَقّاً ; وقوع چنين امري (هذيان گويي) از پيامبر(صلي الله عليه وآله) محال است; زيرا آن حضرت در سلامت و بيماريش معصوم است، به دليل سخن خداوند كه مي فرمايد: «او (پيامبر) از سر هوا و هوس سخن نمي گويد» و به دليل سخن خود آن حضرت كه فرمود: « من در حال خشم و خشنودي (در هر حالي) جز حق نمي گويم».(30)

بدرالدين عيني نيز در «عمدة القاري» كه در شرح صحيح بخاري است، دقيقاً همين مطلب را مي گويد.(31)

دانشمند معروف ديگري به نام «نووي» نيز در شرح صحيح مسلم مي گويد: «إعلم انّ النبي معصوم من الكذب و من تغيير شيء من الاحكام الشرعية في حال صحته وحال مرضه; بدان كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) يقيناً از سخن دروغ و ناروا و تغيير احكام شرعي چه در حال صحت و چه در بيماري معصوم است».(32)

اضافه بر آيات متعددي از قرآن مجيد كه قبلا به آن اشاره شد، اينها همگي گواه است كه مقام پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) فراتر از اين بود كه سخن نادرستي در تمام عمر از او سر زند.

قابل توجه اينكه گروهي از دانشمندان اهل سنت دست به توجيهاتي براي اين مسأله مسلم تاريخي زده اند، كه راستي شگفت آور است!!

مسأله اي به اين روشني توجيه ندارد، آيا بهتر نبود به جاي توجيهات غير منطقي، پيشداوري هاي خود را كنار مي گذاشتند و مي گفتند خطاي بزرگي از شخص يا اشخاصي سر زده كه همه مي دانيم آنها جايز الخطا بوده اند.

به عنوان نمونه در كتاب «فتح الباري في شرح صحيح البخاري» كه از مهمترين كتب نزد اين برادران است مي خوانيم: علما متفقند كه قول عمر حسبنا كتاب الله (قرآن براي ما كافي است) نشانه قوت فقه و دقت نظر او است!!(33) آيا جمله قبل از آن كه گفته است: «بيماري بر پيامبر(صلي الله عليه وآله) چيره شده (و پريشان گويي مي كند)» نيز نشانه فقه و دقت نظر است؟!

به علاوه آيا كتاب الله بدون سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) كافي است در حالي كه حتي عدد ركعات نماز، و نصاب زكاة، و عدد اشواط طواف و عدد سعي و رمي جمرات و بسياري از احكام ديگر فقط در سنت پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمده، آيا نفي اين امور نشانه فقه و دقت نظر است؟ آيا اعتراف به واقعيت ها بهتر از اين گونه توجهات نيست (خدا عالم است!).


مسأله مهم تر!

از اين سخنان ناروا و حيرت انگيز كه در شش مورد از كتاب صحيح بخاري و سه مورد صحيح مسلم آمده است، كه بگذريم اين سؤال پيش مي آيد كه پيغمبر اكرم(صلي الله عليه وآله) چه چيز مهمي را مي خواست بنويسد (يا دستور دهد آن را بنويسند) كه با اين مخالفت شديد روبه رو شد؟!

به يقين آن مطلب اولا تناسب با آخرين روزهاي حيات پيامبر(صلي الله عليه وآله) داشته.

ثانياً: مسأله بسيار مهمي بوده كه اگر به آن عمل مي شد هرگونه گمراهي و اختلاف ناشي از آن برطرف مي گشت.

ثالثاً: آن مسأله خوشايند بعضي از حاضران نبود، و با آن مخالف بودند.

تصور مي كنيم خواننده گرامي مي تواند حدس زند كه آن مسأله چيزي جز مسأله خلافت و ولايت نبود، خلافت چه كسي جز علي بن ابي طالب(عليه السلام)؟!

ما معتقديم پيامبر اسلام(صلي الله عليه وآله) پس از بيانات گوناگون در جهت معرفي امام علي(عليه السلام) به ولايت امّت و به ويژه پس از ماجراي غدير، در پي تثبيت امر امامت و خلافت آن حضرت بود;اين نكته را مي توان از كلمات مشابه اين حديث و كلمات ديگري از آن حضرت كه درباره عترت گرامي اش فرموده است ـ مخصوصاً حديث ثقلين ـ بدست آورد; كه به خواست خداوند در نوشته هاي بعد درباره حديث غدير و حديث ثقلين سخن خواهيم گفت.

يك بار ديگر اين جزوه را مطالعه فرماييد، ما قضاوتي نمي كنيم بهتر است خودتان داوري نماييد. (پايان)

والسلام علي من اتبع الهدي

--------------------------------------
پي نوشت :

1 . صحيح بخاري، كتاب العلم، باب 39 (باب كتابة العلم)، ح 4; كتاب الجهاد والسير; باب 175، ح 1; كتاب الجزية، باب 6، ح 2; كتاب المغازي، باب 84 (باب مرض النبي ووفاته)، ح 4; همان باب، ح 5; كتاب المرضي، باب 17 (باب قول المريض قوموا عني)، ح 1 .

2 . صحيح مسلم; كتاب الوصية،باب6، ح 6; همان باب، ح 7; همان باب، ح 8.

3 . اين حادثه در روز پنج شنبه اتفاق افتاد و مطابق نقل طبري آن حضرت در روز دوشنبه (چهار روز بعد) وفات يافت. طبري در حوادث سنه يازدهم هجري مي نويسد: «روزي كه رسول خدا رحلت فرمود همه مورخين اتفاق دارند كه روز دوشنبه بوده است». در فتح الباري نيز ابن حجر مي نويسد: آن حضرت روز پنج شنبه بيمار شد و روز دوشنبه رحلت كرد. (ج 7، ص 739) .

4 . صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 7 .

5 . صحيح بخاري، كتاب الجهاد و السير، باب 175، ح 1; كتاب الجزيه، باب 6، ح 2; كتاب المغازي، باب 84 (باب مرض النبي و وفاته)، ح 4 و 5; صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 6 و 7 .

6 . صحيح بخاري،كتاب المرضي،باب17 (باب قول المريض قوموا عني)،ح1.

7 . همان مدرك، كتاب العلم، باب 39 (باب كتابة العلم)، ح 4 .

8 . صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 8 .

9 . صحيح بخاري، كتاب المغازي، باب 84، ح 4 و صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 6 و 7 .

10 . صحيح بخاري، كتاب المغازي، باب 84، ح 5 .

11 . رجوع كنيد به: مسنداحمد، ج 1، ص 222، 293، 324، 325 و 355; ج 3، ص 346; مسند ابي يعلي، ج 3، ص 395; صحيح ابن حبان، ج 8، ص 201; تاريخ طبري، ج 3، ص 193; كامل ابن اثير، ج 2، ص 185 وكتب ديگر .

12 . صحيح بخاري، كتاب المغازي، باب 84، ح 5 .

13 . صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 8 .

14 . صحيح بخاري، كتاب المرضي، باب 17، ح 1 .

15 . همان مدرك، كتاب العلم، باب 39 (باب كتابة العلم)، ح 4 .

16 . صحيح بخاري، كتاب الجهاد و السير، باب 175، ح 1 .

17 . همان مدرك، كتاب المغازي، باب 84، ح 4 و صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 6 .

18 . مصباح المنير، واژه هجر.

19 . لسان العرب، واژه هجر.

20 . نجم، آيه 3 .

21 . حشر، آيه 7 .

22 . نور، آيه 63. ابن كثير مي نويسد: «ضمير «امره» به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بر مي گردد» و در ادامه كه قرآن فرمود: (أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ) نيز مي نويسد: «اي في قلوبهم من كفر او نفاق او بدعة; (مخالفت با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) سبب فتنه مي شود) يعني چنين افرادي در قلبشان به كفر، يا نفاق، و يا به بدعت دچار مي شوند». (تفسير ابن كثير، ج 5، ص 131)

23 . صحيح بخاري، كتاب العلم، باب 39، ح 4 .

24 . صحيح بخاري، كتاب الجهاد والسير،باب175،ح1;كتاب المغازي،باب84، ح 4; كتاب الجزيه، باب 6، ح 2; صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح6.

25 . صحيح بخاري، كتاب المرضي، باب 17، ح 1; كتاب المغازي، باب 84، ح5; صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 8.

26 . صحيح بخاري، كتاب العلم، باب 39، ح 4. در برخي از روايات فقط كلمه «قوموا» آمده است: همان مدرك، كتاب المغازي، باب 84، ح 5; كتاب المرضي، باب 17، ح 1; صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 8 .

27 . صحيح بخاري، كتاب الجزيه، باب 6، ح 2; كتاب المغازي، باب 84، ح 4; كتاب الجهاد والسير، باب 175، ح 1 (در اين حديث، به جاي «ذروني» كلمه «دعوني» آمده است). در صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 6، نيز آمده است: قال: «دعوني فالّذي أنا فيه خير».

28 . صحيح بخاري، كتاب الجزيه، باب 6، ح 2. شبيه همين مضمون در چند نقل ديگر نيز آمده است; ر.ك: صحيح بخاري، كتاب الجهاد والسير، باب 175، ح 1; كتاب المغازي، باب 84، ح 4 (بدون نقل گريستن ابن عباس); صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 60، ح 6 و ح 7 .

29 . صحيح بخاري، كتاب المرضي، باب 17، ح 1 ; شبيه به همين مضمون: كتاب العلم، باب 39، ح 4; كتاب المغازي، باب، 84، ح 5; صحيح مسلم، كتاب الوصية، باب 6، ح 8 .

30 . فتح الباري، ج 7، ص 739 .-740

31 . عمدة القاري، ج 12، ص 388 (دارالفكر، بيروت، چاپ اوّل، 2005 م).

32 . صحيح مسلم، بشرح الامام محيي الدين نووي، ج 4، ص 257 .

33 . صحيح بخاري، كتاب المرضي و صحيح مسلم، كتاب الوصية.

------------------------------------------
فهرست منابع:

1. قرآن كريم
2. تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، مؤسّسه اعلمي، بيروت، چاپ چهارم، 1403ق.
3. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير دمشقي، دارالاندلس، بيروت، 1996 ق.
4. صحيح ابن حبان، ابن حبان، تحقيق شعيب الأرنؤوط، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، 1414ق.
5. صحيح بخاري، ابوعبدالله محمّد بن اسماعيل بخاري، تحقيق صدقي جميل العطّار، دارالفكر، بيروت، چاپ اوّل، 2005م.
6. صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن حجّاج نيشابوري، تحقيق صدقي جميل العطّار، دارالفكر، بيروت، چاپ اوّل، 2004م.
7. صحيح مسلم شرح محيي الدين نووي، شركة ابناء شريف الأنصاري، بيروت، 2007م.
8. عمدة القاري شرح صحيح بخاري، بدرالدين عيني، دارالفكر، بيروت، چاپ اوّل، 2005م.
9. فتح الباري، احمد بن علي بن حجر عسقلاني، مكتبة العبيكان، رياض، چاپ اوّل، 1421ق.
10. الكامل في التاريخ، ابن اثير جزري، تحقيق أبي الفداء عبدالله القاضي، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ سوم، 1418ق.
11. لسان العرب، ابن منظور افريقي، دار صادر، بيروت، چاپ اوّل، 1997م.
12. مسند ابي يعلي، ابويعلي موصلي، تحقيق حسين سليم اسد، دارالمأمون للتراث، چاپ دوم.
13. مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بيروت.
14. مصباح المنير، فيّومي، تصحيح محمد عبدالحميد، 1347ق. سايت آيت الله مكارم شيرازي




Share
1 | سيد جواد | Iran - Qom | ١٢:٠٠ - ٠٣ اسفند ١٣٨٧ |
اضافه مي کرديد به مقاله فوق سخنراني هاي استاد حسيني قزويني را:
«حديث قرطاس»
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=23
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=74
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=28
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=salam&id=25
«بررسي حديث دوات و قلم»
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=sokhan&id=14
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=sokhan&id=13
و همچنين شبهه مربوط به
«آيا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله وسلم بي سواد بودند ؟»
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=1324
و همچنين
http://www.valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=shobheh&id=8
2 | عبدالله | Iran - Tabriz | ١٢:٠٠ - ٢٥ خرداد ١٣٨٨ |
سلام قول من رب رحيم
1- جلوگيري از وصيت، مرام همان كسانيست كه براي جلوگيري از نفوذ كلام حق، در گوشها پنبه ميكردند!
2- از قديم رسم بوده كه إعدامي را پاي دار إجازه ميدهند آخرين وصيتش را بگويد. ببينيد اين چه منطقي است كه پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) را از وصيت منع و قاطبه مسلمين را از نعمت وصيت آن حضرت(صلي الله عليه وآله) محروم كرده!
3- لابد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نمي دانستند كه كتاب خدا براي مسلمين كافيست و او بهتر ميدانست!
4- در جائيكه آفريننده بندگان(سبحانه) مي فرمايند، كسيرا كه براي هدايتتان فرستاده ام «ماينطق عن الهوي» چرا بايد يكي از آفريدگان جرأت جسارت يافته گستاخانه بگويد إن الرجل ليهجر؟!(العياذ بالله) و چرا مسلمين جلسه، إجازه دادند كه فردي در حضورشان و در روي پيامبرشان(صلي الله عليه وآله) به ساحت مقدسش إهانت كند؟!
5- اگر راست مي گفت كه پيامبر أكرم(صلي الله عليه وآله) -نعوذ بالله- هجر مي گويد، پس چرا شنيدنش اينهمه بر او گران آمد؟! مگر به كدام مقام ميخواسته تعرض شود؟! هجر گوئي كه ترس ندارد! چه عيبي داشت آن پيرمرد(صلي الله عليه و آله) آخر عمري -أعوذ بالله- هجر بگويد؟! چرا اين حق طبيعي براي محتضران ديگر رواست ولي براي پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله) روا نيست؟! اگر راست ميگويد كه روا نيست پس چرا پيشاپيش به ساحت مقدسش توهين كرده و گفت: هجر مي گويد؟! نكنه مي ترسيد كه اينبار هم چيزي شبيه فرمايشات قبليشان إفاضه كنند؟! مگر فرمايشات قبليشان چه بوده و بنفع و بضرر كه بود؟!
6- همين كسيكه مانع وصيت نبي مكرم(صلي الله عليه وآله) شد، مگر خودش وصيت نكرد؟! چرا كسي جرأت نكرد كه حرف وي را به خودش بگويد كه هجر مي گويد؟! شايد مسلمين را عقيده بر آن بوده كه پيامبرشان(صلي الله عليه وآله) -عياذاً بالله- هجر ميگويد ولي خليفه اش نمي گويد؟!
7- گريبان اين فرد تا قيامت از دست مدعيان آزادي بيان در سراسر تاريخ و جغرافياي جهان رها نگرديده و فرمايش إمام حسين بن علي(عليهما السلام) طنين انداز است كه اگر دين نداريد لا أقل آزادمرد باشيد!
و السلام علي من إتبع الهدي
3 | عبدالله | Iran - Tabriz | ١٢:٠٠ - ٠٢ تير ١٣٨٨ |
8- فرض هجرگوئي (العياذ بالله) از اساس باطل است، چون أولاً: أصل بر صحت است مگر اينكه خلافش ثابت شود؛ و در مورد شخص پيامبرأكرم(صلي الله عليه وآله) هنوز -زبانم لال- زوال عقل ايشان ثابت نشده بود. ثانياً: اين چه «هَجر»ي است كه با مقدمه اي به اين مهمي آغاز ميشود كه <ميخواهند أمتشان تا قيامت گمراه نشوند>! ثالثاً: مگر هدف بعثت 124 هزار پيام آور إلهي(علي نبينا وآله و عليهم السلام) چيزي جز هدايت و روشنگري راه آينده ي بشر بوده است؟ پس چرا وقتي نوبت به آخرين و أشرف آنان و آنهم در آخرين و أشرف ساعات زندگي نورانيش رسيد، تعبير به -نعوذ بالله- هجر شد؟! رابعاً: درجائيكه نبي مكرم(صلي الله عليه وآله) خواسته خود را بطور صريح و گويا بيان فرموده اند، ديگر چه مجالي براي طرح چنين إتهام واهي اي باقي ميماند؟ مي بينيم كه إشكال از گوينده نيست بلكه إشكال از شنونده است. خامساً: اين چه هجرگوينده اي است كه با بروز إختلاف و جدال بين أمتش، از إدامه كلام خودداري كرده و بي أدبان را به رعايت محضرش فرا ميخواند؟! 9- إعتراض مولي عليه به مولي، از دو حال خارج نيست؛ يا ناشي از جهالت است مانند إعتراض حضرت موسي به حضرت خضر(علي نبينا وآله وعليهما السلام) و يا ناشي از إطلاع، تكبر و ضلالت؛ همچون إعتراض شيطان الرجيم نسبت به فرمان سجده بر حضرت آدم(علي نبينا وآله و عليه السلام) كه البته هيچيك قابل دفاع نيست. أما إعتراض موساي كليم(علي نبينا وآله و عليه السلام) نسبت به معلمش، از روي جهل نسبت به موضوع بود يعني هنوز خبر از أمر پروردگار(جل و علا) نداشت. درحاليكه پيامبرأكرم(صلي الله عليه وآله) موضوع -آنهم به آن مهمي- را پيشاپيش بيان فرموده بودند <كه ميخواهند أمتشان تا قيامت گمراه نشوند>؛ پس ميماند اين شق كه بگوئيم طرح مسئله ي -نعوذ بالله- هجرگوئي نبي أكرم(صلي الله عليه وآله) ناشي از غرض ورزي و شيطنت مقترح بوده است. 10- حتي اگر براي توجيه إتهام هجر به آيه ي شريفه اي كه ميفرمايد پيامبري أمي برايتان فرستاده ايم، و يا به جريان صلح حديبية كه حضرت پيامبر، ظاهراً جاي نامشان را نمي دانستند تشخيص دهند، إستناد شود، اينها نميتواند توجيه گر آن إفتراء باشد زيرا أولاً: آيه ي مذكوره مشعر بر آنست كه نبي مكرم(صلي الله عليه وآله) در زمان بعثتشان و حدأكثر تا زمان نزول اين آيه ي شريفه «أمي» بوده اند؛ و ربطي به بعد از آن ندارد. چون إثبات يك چيز، غير آن را نفي نمي كند. و همچنين است جريان صلح حديبية. ثانياً: فرمان إحضار نوشت افزار، چه ربطي به حصر معنوي قول در مباشرت قائل به كتابت دارد؟ مگر سابقه نداشت كه ايشان آيات قرآن كريم را إملاء بفرمايند و كُتاب وحي، بنويسند؟ ثالثاً: آيا أدب حكم نمي كرد كه حتي در صورت وجود هر إبهامي، نخست أمر معظم له إطاعت گرديده و نوشت افزار حاضر ميشد و سؤال -البته نه إهانت- موكول به وقتي ميشد كه معظم له شخصاً مبادرت به كتابت مي فرمودند؟ بقول معروف قصاص قبل از جنايت چرا؟! البته حتي در فرض مذكور هم إعتراض -نه إهانت- وارد نبود؛ زيرا نه خداي متعال ونه پيامبر أكرم(صلي الله عليه وآله) قسم نخورده بودند كه معظم له بيسواد از دنيا خواهند رفت. رابعاً: قياس پيامبران إلهي با يك فرد عادي خطاست. چون ايشان همانطور كه مهبط وحي اند، واسطه ي صدور معجزات و داراي كرامات بوده و أمور خارق العاده از آنان صادر ميشود؛ يا شايد كتابت از شق القمر كردن سخت تر بوده؟! خامساً: در حديث شريف داريم كه معظم له فرموده اند: «أنا مدينة العلم و علي بابها...» از معترض -نه موهن- مي پرسيم آيا علم كتابت، در مدينه ي علم نمي گنجد يا مدينه ي علم، گنجايش علم كتابت را ندارد؟ 11- متأسفانه اين توهين، بقدري غير منتظره، گستاخانه و مكارانه طرح گرديده كه إعتراض حضار نسبت به آن دور از إنتظار نبوده؛ لذا درصد إحتمال برنده شدنش بسيار بالا مي نموده و فقط در يك صورت مي توانسته شكست بخورد و آنهم رجحان أمر مولي بر مولي عليه بي هيچ بحث و مكثي؛ كه سوكمندانه انجام نشد. البته منع، إصرار و وقت كشي جاسر، بي تأثير نبوده است. و الله العالم. 12- با اينهمه «الخير في ما وقع» زيرا أولاً: «و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين» ثانياً: العاقل يكفيه الإشارة = بخرد را إشاره اي كافيست. ثالثاً: بسياري از ألطاف خداي منان خفية اند. رابعاً: همچنانكه مدعيان در صدد توجيه -إهانت- برآمده اند، بفرموده ي خداي جل و علا در آيه ي شريفه ي «أليوم أكملت لكم دينكم..» دين مبين إسلام در عيد غدير كامل شده بود. البته اگر بر همين قولشان مردانه پايبند باشند، همه را بس است. والسلام علي من إتبع الهدي
4 | مصطفي | Iran - Tehran | ١٢:٠٠ - ٢٣ تير ١٣٨٨ |
سلام اينان هميشه نسبت به حق خود ناراضي هستند و كاسه داغ تر از آش مصداق اينان است.وسلام
5 | مهدی امامی | Iran - Tehran | ١٢:٤٦ - ٢١ مهر ١٣٩٩ |
السلام علیکم.
آیا این بحث در بخش عربی هم آمده است؟ ممنون . آدرس را بفرمایید

پاسخ:
با سلام
این مطلب در بخش یادداشت ها آمده است که مطالب این بخش از سایت از کار گروه علمی سایت نیست و از دیگر سایت ها تهیه شده است لذا ترجمه آن در بخش عربی قرار نمی گیرد.
موفق و موید باشید
گروه پاسخ به شبهات
موسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها