2024 April 19 - جمعه 31 فروردين 1403
چند سؤال از محضر استادم جلد اول
کد مطلب: ٦٣٣٣ تاریخ انتشار: ١٥ اسفند ١٣٩٠ تعداد بازدید: 23015
کتابخانه » عمومي
چند سؤال از محضر استادم جلد اول

جمع آوری: ع . م مرادزهى

مقدمه تنظيم كننده

مقدمه شاگرد

خليفه اوّل(رضي الله عنه)

1ـ اسلام ابوبكر پس از پنجاه سال

2ـ اسلام خالدبن سعيد قبل از ابوبكر

3ـ نقش ابوبكر در جنگها

4ـ يار غار پيامبر ابوبكر است يا عبدالله بن بكر

5ـ اجماع، بدون على، ملعون است

6ـ خلافت ابوبكر به، اجماع و شورى

7ـ مخالفت مهاجر و انصار با بيعت

8ـ خوددارى على از بيعت با ابوبكر

9ـ ارزيابى حضرت على حكومت ابوبكر وعمر

10ـ مهارت امام بخارى در حذف و سانسور

11ـ توطئه ترور حضرت على توسط ابوبكر ـ رضى الله عنهما ـ

12ـ آيا امامت از اصول دين است

13ـ كدامين افضل است پبامبريا ابوبكر

14ـ آتش زدن احاديث پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ

15ـ حسن روابط ابوبكر و عمر

خليفه دوم(رضي الله عنه)

16ـ آيا خليفه دوم، در اسلام خود شك داشت

17ـ آيا پيامبر قصد خودكشى داشت

18ـ آيا عمربن الخطاب كند ذهن بود

19ـ نارضايتى مردم از خلافت عمر(رضي الله عنه)

20ـ خليفه حكم تيمم را نمى دانست

21ـ آيا اين دو فقيه ايستاده بول مى كردند

22ـ سرگذشت ازدواج عمر با ام كلثوم

23ـ عمر از فاصله ى چهار هزار كيلومترى مى ديد

24ـ تنفر حضرت على از همنشينى با عمر(رضي الله عنه)

25ـ گرايش حضرت عمر، و حفصه به تورات

26ـ جرم توهين به پيامبر اكرم

27ـ مخالفت عمر با وصيت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ

28ـ كعب الأخبار يهودى، مورد اعتماد خليفه

29ـ اهداف فرماندهان فاتح

30ـ عمر، مردم را عليه على تحريك مى كند

31ـ فرهنگ و أدب خليفه(رضي الله عنه)

32ـ سياست منع تدوين حديث

33ـ ممنوعيت نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله عليه و سلم ـ

على بن ابيطالب و اهل بيت ـ رضى الله عنهم ـ

34ـ ولادت على(رضي الله عنه) در كعبه

35ـ حديث منزلت از صحيح ترين روايات

36ـ انكار ولايت على

37ـ آيا خليفه اول و دوم جاه طلب بودند

38ـ آيا لقب صديق ويژه على است

39ـ آيا نوزادى كه همنام على باشد اعدام مى شود

40ـ آيا خلفاء فرزندان همنام على داشتند

41ـ آيا ذكر فضائل على جرم، و اعدام دارد

42ـ آيا رواج لعن على توسط حكومت بنى اميه بود

43ـ آيا امام مالك و زهرى، هوادار امويان بودند

44ـ آيا ذهبى تحمل فضائل على را نداشت

45ـ بخارى و ترويج نظريه تثليت

46ـ طراح نظريه تثليت امويان بودند

47ـ ابن تيميه رواج دهنده نظريه تثليت

48ـ آيا احمد بن حنبل طراحان تثليت را از حمار گمراه تر مى داند

49ـ آيا فضائل على از همه صحابه بيشتر است

50ـ آيا كتمان كننده حديث غدير، دچار بيمارى شد

51ـ آيا فرزندان على، فرزندان پيامبرند

52ـ آيا على وصى و جانشين بود

53ـ آيا امام بخارى حديث غدير را كتمان كرده

54ـ آيا انحراف از معاويه جرم است

55ـ كينه سفيان ثورى، نسبت به فضائل على

56ـ بى مهرى ما سلفيها به فاطمه ـ رضى الله عنها ـ

عائشه و امهات المؤمنين

57ـ زنان پيامبر دو حزب بودند

58ـ ازدواج عائشه قبل از پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم

59ـ مخالفت عائشه با آوردن جنازه حسن(رضي الله عنه) به مسجد پیامبر

60ـ عائشه گرفتار فريب ابن زبیر

61ـ عائشه و توهين به پيامبر

62ـ عائشه و جواز رضاع كبير

63ـ آيا حضرت عائشه مصحف خاصى داشت

64ـ صحابه و اتهام عائشه به فحشاء

65ـ ام المؤمنين و كشتن بيست هزار مؤمن

66ـ ارتداد بعضى از امهات المؤمنين

67ـ عمر و حذف از مقام ام المؤمنين

صحابه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ

68ـ پيامبر فقط به عبدالله سلام بشارت بهشت را داد

69ـ آيا بعضى از صحابه منافق بودند

70ـ آيا قاتلان عثمان صحابه بودند

71ـ آيا ما سلفيها سب صحابه مى كنيم

72ـ ترور نافرجام پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ توسط صحابه

73ـ آيا بعضى از صحابه جزء خوارج بودند

74ـ آيا فضائل ابوبكر و عمر دروغ است

75ـ آيا حضرت ابوهريره دزد بود

76ـ آيا از نظر صحابه روايات ابوهريره مردود است

77ـ ابوهريره و نقل احاديث توهين آميز

78ـ آيا حديث عشره مبشره از اكاذيب است

79ـ حديث عشره مبشره و تناقضات

80ـ حذف نام پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ از خطبه جمعه

81ـ تهديد به آتش كشيدن زندانيان

82ـ آيا پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ بدون دليل مؤمن را لعن مى كرد

83ـ پيامبر دو نفر را لعن مى كرد

84ـ صحابه و درخواست پناهندگى از يهود

85ـ آيا حضرت عمر در اسلام خود شك داشت

86ـ آيا صحابه همديگر را سب و لعن مى كردند

87ـ آيا عده كمى از صحابه اهل فتوى بودند

88ـ استاندارى، زيادبن ابيه، و توسل مردم به قبر پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ

معاويه(رضي الله عنه) و امويان

89ـ اقرار معاويه به حقانيت على(رضي الله عنه)

90ـ آيا معاويه چهار پدر داشت

91ـ آيا حضرت معاويه مشروب مى خورد

92ـ آيا معاويه حق تعيين جانشين داشت

93ـ آيا معاويه غير مسلمان از دنيا رفت

94ـ ادب معاويه هنگام سخنرانى

95ـ آيا تمامى فضائل معاويه دروغ است

96ـ دستور مأمون عباسى به لعن معاويه

97ـ اتهام به قتل عثمان يك بازى سياسى

98ـ تحريم زيارت قبر پيامبر و فتواى امويان

99ـ ريشه امويان مسيحى و غير عرب بود

100ـ قتل عام مدينه، و طراحى معاويه

101ـ دستور يزيد و قتل عام مدينه

102ـ فرمانده اعزامى يزيد و تجاوزات ناموسى او در مدينه

شيعه

103ـ علت اتهام عامر شعبى به شيعه

104ـ آيا پيدايش تشيع در زمان پيامبر بود

105ـ آيا در ميان صحابه روافض بودند

106ـ اعتراف ما سلفيان به علم غيب براى مردم

107ـ رجعت مردگان به دنيا

108ـ آيا علماء ما سلف تقيه مى كردند

109ـ احداث بنا بر قبر زهرى

فقهاء و محدثين سلف

110ـ حصر مذاهب در قرن چهار و پنج بود

111ـ آيا يحيى بن معين متعرض نامحرمان مى شد

112ـ ترجيح با كدام امام جماعت

113ـ آيا بعضى از علماء ما فرزند نامشروع هستند

114ـ ارزش ما احناف در حد حيوان است

الف: امام ابوحنيفه(رضي الله عنه)

115ـ آيا ابوحنيفه مولودى پست و بى مايه بود

116ـ آيا امام ابوحنيفه مسيحى به دنيا آمد

117ـ آيا علماء سلف نظرات ابوحنيفه را مردود مى دارند

118ـ آيا امام اعظم حديث نمى دانست

ب: امام بخارى

119ـ تخصص امام بخارى در حذف و سانسور

120ـ آيا امام بخارى ناصبى بود

121ـ خواهر و برادر رضاعى از خوردن شير گاو

122ـ امام بخارى و احاديث امام زهرى

123ـ اختلاف در عدد احاديث بخارى

124ـ آيا شيطان در وحى نفوذ مى كند

125ـ چرا امام بخارى از بعضى صحابه حديث نمى آورد

126ـ آيا بخارى در علم رجال تخصص نداشت

127ـ آيا اساتيد بخارى بعضى ملعون و بعضى نصرانى بودند

128ـ صحيح بخارى و اسرائيليات

سنت و بدعت

129ـ متن حديث ثقلين كدام است

130ـ آيا خرافات كتابهاى ما را فرا گرفته

131ـ آيا صحابه و تابعين متعه مى كردند

132ـ قبض و ارسال و نبودن روايت صحيح

133ـ آيا سجده پيامبر و صحابه بر سنگ و كلوخ بود

134ـ آيا حنابله قرآن را تحريف شده مى دانند

135ـ جماع در دبر، از نظر عبدالله بن عمر

136ـ اعتراض مردم به عمر درباره تحريم متعه

137ـ آيا نماز تروايح بدعت عمر(رضي الله عنه) بود

138ـ آهسته خواندن بسم الله و بدعت امويان

139ـ مخالفت امويان با سنت پيامبر

140ـ سلف و مستحبات

141ـ صحابه و تابعين و مسح پا

142ـ الصلاة خير من النوم و بدعت عمر

143ـ زياد كردن السلام عليك ايها الامير در اذان

144ـ حمار يعفور و سخن گفتن او

145ـ فتوى به جواز سوزانيدن قرآن

146ـ آيا بخشى از قرآن طعمه گوسفند شد

147ـ فتواى عمر به تحريف قرآن

148ـ عائشه طراح سينه زنى و عزادارى

149ـ يكسال عزادارى معاويه و شاميان براى عثمان

150ـ كرامت و ارزش زن نزد ما سلفيان

مقدمه

مجموعه حاضر ـ بخشى از پرسشهايى است كه يكى از طلاب مدارس علميه اهل سنت بنام ع.م مرادزهى از استاد خود جناب مولوى ط ن طىّ نشستها و بحثهاى خصوصى و گاهى سر كلاس درس، پرسيده و بعضاً بى پاسخ مانده، و توسط يكى از دوستان او تنظيم و در نسخه هاى محدود، تكثير و به دست ديگر اساتيد و حضرات مولويها داده تا اگر چيزى به نظرشان رسيده پاسخ دهند.

از اين دوست طلبه كراراً شنيده شده بود كه مى گفت: اميدوارم مرا متّهم به طرفدارى از مكتب مودودى و برلوى، و يا ديگر گرايشهاى اسلامى و غير اسلامى نكنيد، چون من هميشه پيرو ديوبند بوده و هستم ولى انتظار داشته و دارم استادم مرا درك كند و شبهاتم را بى پاسخ نگذارد.

و ما نيز صلاح نديديم كه نام و مشخصات اين شخص برده شود. تا مبادا خداى نخواسته از طرف عده اى از جهّال مورد تعرّض قرار گيرد. بويژه ما بخش كمى از سؤالات او را تنظيم كرده ايم و در فرصتهاى آينده به بخشهاى ديگرى از آن مى پردازيم.

ولى ـ او مدتى در مدارس علميه دار العلوم زاهدان، و مخزن العلوم خاش و شمس العلوم و حقّانيه ايرانشهر تحصيل و بعضاً تدريس و جهت تبليغ به پاكستان و هندوستان مسافرتهاى فراوانى داشته و دارد لذا از چهره هايى است كه در قاره هند اكثراً او را مى شناسند و به نيكى و خوبى از او ياد مى كنند.

او تمام برنامه چهار ساله دوره ابتدايى و اعداديه اعم از قاعده مولانا ابراهيم دامنى و اسلاميّات يك و دو، و قرآن مجيد، و فارسى پنجم و اجتماعى و تعليم الاسلام و چهل دعاء مسنون و كتاب العربية للناشئين يك، دو، 3 و 4 و صرف بهايى و شروط الصلاة و چهل حديث و صرف مير و فقه قدورى و زاد الطالبين، و مختصر رياض الصالحين، و مرقات و اصول شاشى و فقه اكبر، و تمامى مراحل سطح اول تا چهار: كه از سوره يوسف و هدايه، و نور الانوار (در اصول فقه) و العقيدة الطحاوية و فلسفة ميبذى، و تيسير مصطلح الحديث، و آثار السنن و الحصون الحميدية و تفسير جلالين و نخبة الفِكَر، و شرح معانى الآثار را طى كرده و همچنين تمامى مراحل كلاس اوّل و دوّم خارج: اعم از كتابهاى مشكوة و تفسير بيضاوى و علوم القرآن قطان و سراجى، والهيئة الوسطى تا كتاب بخارى اوّل و دوّم و سپس نسائى، و ترمذى و صحيح مسلم و مسند امام اعظم و ابن ماجه، و موطّأ مالك را خوانده و اين مراحل را با موفقيت پشت سر گذرانيده، و از طرفى در مدارس علميه پاكستان همانند دار العلوم ـ منطقه ديوبند ـ اوتراپرادش و مدرسه مظاهر العلوم ـ سعادت على ـ نيز تردد داشته و به كسب معارف پرداخته، و همگى او را مى شناسند.

پيشتر مجموعه اى از پرسشهاى او مطرح شد و در اين دفتر برخى از سوالات جديد او نيز به آن اضافه گرديد. اميدواريم بتوانيم در جزوه هاى بعدى مجموعه ديگرى از سؤالات فراوان را در اختيار حضرات بگذاريم و پاسخ قانع كننده اى بشنويم، و ذهن را از شبهات رهايى بخشيم.

چند سؤال

استاد بزرگورام، دانشمند توانا، علامه، فاضل، جناب مولوى...

به حق، لياقت شيخ الاسلامى را دارى، چون واقعاً اهل سنت و جماعت را يارى كردى، و مكتب سلفيت را نصرت، و به خط فكرى و اعتقادى ابن تيميه و ابن وهاب، كمال مساعدت را داشته و دارى، و در كلاسها و جلسات خصوصى، از شما استفاده ها بردم، و بدون اغراق مى گويم كه ما پيروان سلف، و طرفداران وهابيت، به امثال و نمونه هاى شما سرافراز و سربلند هستيم.

استاد بزرگوارم

پيشتر مجموعه اى از پرسش ها و شبهات را با شما در ميان گذاشتم! به طور قطع مى دانم كه تمامى شبهات و اشكالات عليه مذهب ما را با قدرت پاسخ مى دهى، و هيچ سؤال و ايرادى را بى پاسخ نمى گذارى، لذا پاره اى از شبهاتى را كه سر كلاس، و در جمع خصوصى خودم و بعضى از شاگردان و هم كلاسيهايم مطرح كرده، و گاهى جواب هم داده شده را دوباره مطرح مى كنم تا به پاسخ آن استاد بزرگوار مزين شده و همگان استفاده كنند و ضمناً شبهات ديگرى نيز در لابلاى مطالعاتم به ذهنم رسيده و بلا جواب مانده است كه برخى از آنها خدمتتان عرضه مى دارم .

در خاتمه انتظار دارم كه اين سؤالات تا پيش از پاسخ، سرّى بماند و عناصر نفوذى از جماعت مودودى و رافضة به آن دست نيابند. چون ممكن است با القاء شبهات بيشتر مخصوصاً در قشر روشنفكر، آنان را از خط و مذهب سلفى گرى ـ خداى نخواسته ـ گمراه كنند.

شاگرد شما: ع . م مرادزهى


خليفه اول(رضي الله عنه)

سؤال 1: آيا صحيح است كه مى گويند: ابوبكر(رضي الله عنه) پس از پنجاه نفر و حتى پس از عمربن الخطاب(رضي الله عنه) اسلام آورد، چنانچه از سعدبن أبي وقاص نقل شده است كه ادعاى بعضى، مبنى بر اينكه او اولين مردى است كه اسلام آورد، دروغ و كذب است ; «محمد بن سعد، قلت لأبي، أكان ابوبكر اولكم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اكثر من خمسين.»([1])

سؤال 2: آيا صحيح است كه خالد بن سعيد بن العاص قبل از ابوبكر(رضي الله عنه) اسلام آورده است و اولين كسى كه به اعتراف ـ محمد بن ابى بكر ـ و دهها نفر از محققان و مؤرخان اسلام آورد، حضرت على(رضي الله عنه) بود؟ چنانچه در نامه اى براى معاويه اين حقيقت را اعتراف كرده و عمر(رضي الله عنه) نيز قبل از ابوبكر اسلام آورده و ابوبكر بعد از پنجاه و اندى اسلام آورد. اگر اين مطالب واقعيت داشته باشد، چرا اينقدر واقعيات را وارونه ميكنيم؟ و دائماً چنين مى گوييم كه اولين مردى كه اسلام آورد ابوبكر بود. منظور ما از اين جعليات و دروغ پردازيها تراشيدن فضائل بيشترى براى خليفه اول است يا انكار فضائل حضرت على(رضي الله عنه) براى ما مهم است؟

1ـ نامه فرزند ابوبكر: «فكان اوّل من أجاب و أناب و آمن و صدّق و وافق فأسلم، وسلّم، اخوه و ابن عمه علي و هو السابق المبرز في كلِّ خير، اوّل الناس إسلاماً»([2]).

2ـ ابواليقظان مى گويد: اِنَّ خالد بن سعيد بن العاص أسلم قبل أبي بكر الصديق.([3])

3ـ سعد و قاص مى گويد: ابوبكر اولين كسى نبود كه مسلمان شد، بلكه قبل از او بيش از پنجاه نفر مسلمان شدند([4]).

4ـ زهرى مى گويد: عمر پس از چهل و اندى نفر از مرد و زن، اسلام آورد.([5])

سؤال 3: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت ابوبكر(رضي الله عنه) در جنگها و جهاد هيچ نقشى نداشته، حتى يك بار دست به شمشير نبرده است و يك تير به طرف دشمن نيانداخته و قطره اى از خون كفار را به زمين نريخته است ; چنانچه ابوجعفر اسكافى اين مطلب را فرموده است:

لم يرم ابوبكر بسهم قط و لاسلّ سيفاً و لا اراق دماً.([6])

با اين حال چرا ما او را جزء مجاهدان و جهاد او را از جهاد حضرت على(رضي الله عنه) بالاتر مى دانيم.([7])

آيا اگر روافض به ما سلفى ها بگويند: شما درباره حضرت ابوبكر(رضي الله عنه) غلو مى كنيد ما چه جوابى داريم؟

سؤال 4: آيا صحيح است كه مى گويند يار غار حضرت پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ ابن بكر ـ عبداللّه بن بكر بن اريقط ـ همان راهنما و دليل پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ بوده و نه حضرت ابوبكر(رضي الله عنه).([8])

و اين تشابه و تقارب إسمى سبب شده كه آنرا ابوبكر بخوانيم.

چون اولاً: حضرت ابوبكر در هيچ كجا به اين فضيلت اعتراف نكرده است، در حاليكه در روز سقيفه به كمتر از آن اشاره كرد. نحن عشيرة رسول اللّه و اوسط العرب أنسابا و ليست قبيلة من قبائل العرب الا و لقريش فيها ولادة([9])

ثانياً: به گفته عسقلانى، از تابعين كسانى بودند كه منكر ارتباط داشتن آية غار با ابوبكر بودند; همانند ابوجعفر مؤمن طاق.([10])

ثالثاً: حضرت عائشه(رضي الله عنه) تصريح دارد كه هرگز آيه اى در حق ما نازل نشده است.([11])

لم ينزل اللّه فينا شيئاً من القرآن.

رابعاً: معروف است كه ابوبكر(رضي الله عنه) در مدينه به استقبال پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ آمد و اين بدان معناست كه ابوبكر(رضي الله عنه)همراه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نبوده است.

خامساً: وجود حديث صحيح دال بر اينكه به هنگام هجرت به غار، حضرت تنها بود.([12])

سادساً: آن قيافه شناس فقط آثار و جاى پاى پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ را ديد و هرگز سخن از ابوبكر(رضي الله عنه) به ميان نياورد([13]) و از يحيى بن معين تشكيك در آن فهميده مى شود.([14])

سابعاً: طبق روايت بخارى و ديگران، ابوبكر جزء اولين گروه از مهاجرين بوده و قبل از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ وارد مدينه شده و در نماز جماعت گروه اول از مهاجرين شركت مى كرد.([15])

سؤال 5: اينگه گفته مى شود خلافت ابوبكر(رضي الله عنه) اجماعى بوده، آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت على(رضي الله عنه)و ياران ايشان ضمن آنان نبوده، و چنين اجماعى مورد لعنت خداوند است، چنانچه امام ابن حزم مى گويد: «لعنة اللّه على كل اجماع يخرج منه علي بن أبيطالب ومن بحضرته من الصحابة»([16]).

سؤال 6: آيا صحيح است آنچه را كه مى گويند: خلافت ابوبكر(رضي الله عنه)نه با شورى بوده و نه با إجماع مسلمانان، بلكه فقط و فقط با اشاره و رأى يك نفر و آنهم عمر بن الخطاب(رضي الله عنه)بوده است. اگر چنين باشد: آيا راستى بر تمامى مسلمانان تبعيت از يك نفر ـ كه خود در آن وقت خليفه هم نبوده بلكه يكى از آحاد مسلمين و شهروند بلاد اسلامى شمرده مى شده ـ واجب و لازم است؟ و اگر كسى تبعيت نكند چرا مهدور الدم است؟ آيا اين يك نفر بر تمامى بشريت تا قيام قيامت قيّم است؟؟

جمعى از علماء ما ـ اهل سنت ـ همانند ابويعلى([17]) حنبلى ـ 458 هـ و قرطبى([18]) ت671 هـ ـ و غزالى([19]) ت478 هـ . وعضدالدين([20]) ايجى 756 هـ و محى الدين([21]) عربى مالكى ت 543 هـ : وجود هر گونه اجماعى را اساساً انكار كرده، بلكه آنرا غير لازم دانسته اند.

سؤال 7: آيا صحيح است كه مى گويند: تمامى انصار، و جمع بزرگى از مهاجرين با بيعت ابوبكر(رضي الله عنه) مخالف بودند. چنانچه عمربن الخطاب(رضي الله عنه) تصريح كرده و مى گويد: حين توفى اللّه نبيه ـ أنَّ الانصار خالفونا، واجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة وخالف عنا علي والزبير ومن معهما.([22])

هنگام رحلت رسول خدا ـ صلى الله عليه و سلّم ـ أنصار با ما مخالف بوده و مخالفت كردند، و همگى در سقيفه بنى ساعده گِرد هم آمده، و حضرت على و زبير و همراهان آنان نيز با ما مخالف بودند، بنابر اين چگونه مدعى هستيم كه خلافت ابوبكر(رضي الله عنه)بإجماع و اتفاق مسلمين بوده؟

سؤال 8: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت على(رضي الله عنه) هرگز با ابوبكر بيعت نكرده است و مشت دست خود را بسته بود و هر چه تلاش كردند نتوانستند آن را براى بيعت باز كنند! به ناچار ابوبكر دست خود را روى دست على و به عنوان بيعت على گذارد; چنانچه مسعودى مى گويد: فقالوا له: مدَّ يدك فبايع، فأبى عليهم فمدوا يده كرها فقبض على أنامله فراموا بأجمعهم فتحها فلم يقدروا فمسح عليها ابوبكر وهى مضمومة.([23]) باز هم مى گوييم كه بيعت با اجماع اهل حل و عقد بوده است؟ و حديث (على مع الحق والحق مع علي يدور معه حيثما دار)([24]) يعنى على با حق است و حق با على است و به هر سمت و سوئى برود، حق به همراه او مى رود، را چگونه مى توان تفسير كرد؟

سؤال 9: آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت على(رضي الله عنه) و عباس بن عبدالمطلّب ـ عم پيامبر اكرم ـ حكومت ابوبكر و عمربن الخطاب(رضي الله عنه)را حكومت هاى بر اساس دروغ و خيانت، پيمان شكنى و گناهكارى مى دانستند. و تا آخر عمر نظرشان همين بود. در صحيح مسلم آمده كه، عمربن الخطاب به حضرت على و عباس مى گويد: «فلما توفي رسول اللّه قال ابوبكر: أنا ولي رسول اللّه، فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث إمراءته عن أبيها، فقال ابوبكر قال رسول اللّه: ما نُورث ما تركنا صدقة، فرأيتماه كاذباً آثما، غادراً خائناً، واللّه يعلم اِنه لصادق بارّ راشد تابع للحق ثم توفي ابوبكر وأنا ولي رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ وولي أبي بكر فرأيتماني كاذباً آثما غادراً خائناً.»([25])

سؤال 10: آيا صحيح است كه مى گويند امام بخارى همين حديث را در بيش از چهار جاى از كتاب خود آورده، ولى اين عبارت ـ دروغگو، خائن، پيمان شكن و گناهكار ـ را حذف كرده است و به جاى آن عبارت كذا و كذا و يا عبارت كلمتكما واحدة آورده است، تا بدين ترتيب نظر منفى اهل بيت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نسبت به حكومت حضرت ابوبكر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ، معلوم نشود؟

مى گويند: امام بخارى، در باب خمس، و نفقات، و الاعتصام، و فرائض; روايت را نقل كرده، ولى در آن تصرف و تغيير داده است، در كتاب نفقات گفته است: تزعمان أن ابابكر كذا وكذا.

و در فرائض گفته: ثم جئتماني وكلمتكما واحدة..

سؤال 11: آيا صحيح است كه ابوبكر(رضي الله عنه) توطئه ترور حضرت على را طراحى كرد و اين مأموريت را به خالدبن وليد واگذار نمود؟ ولى از اجراى آن و لو رفتن نقشه و عواقب آن ترسيد و آن را در نماز لغو كرد.([26]) چنانچه سمعانى آنرا نقل مى كند. آيا باز هم مى توان ادعا كرد كه روابط آن دو حسنه بوده و به يكديگر احترام مى گذاشتند.؟

سؤال 12: آيا درست است آنچه را كه علماى ما، مخصوصاً بيضاوى، درباره امامت مى گويند: كه از عظيم ترين مسائل اصول دين است و مخالف با آن موجب كفر و بدعت است.

«إنَّ الامامة من اعظم مسائل اصول الدين. التي مخالفتها توجب الكفر والبدعة..».([27])

راستى منظور كدام امام است؟ منظور امامت ابوبكر(رضي الله عنه) است كه نه پشتوانه اجماع ـ و مردمى ـ را دارد، و نه دليل افضليت چنانچه دليل آن گذشت. بلكه فقط و فقط به اشاره و نظر يك نفر ـ آنهم جناب عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) ـ بود؟

آيا واقعاً چنين امامتى از اصول دين است؟ و مخالفت با آن موجب كفر و بدعت است!؟

يا منظور امامتى است كه خداوند عزوجل آن را جعل كرده ـ (اني جاعلك للناس إماماً)([28]) ـ و پيامبر اكرم مبلّغ و (تبليغ كننده) از آن است.!

سؤال 13: آيا صحيح است كه ما اهل سنت، ابوبكر(رضي الله عنه) را از پيامبر اكرم بالاتر مى دانيم؟ و مى گوئيم كه زنى نزد پيامبر آمده و گفت خواب ديدم درختى كه در خانه ام هست شكسته، پيامبر فرمود شوهرت مى ميرد.، او ناراحت شد و از محضر حضرت بيرون آمد و در راه ابوبكر را ديد و خواب را براى او تعريف كرد. ابوبكر گفت: شوهرت از سفر باز مى گردد. همانطور هم شد، آن زن روز بعد به عنوان گلايه نزد پيامبر آمد و اعتراض كرد، ناگهان جبرئيل نازل شد و گفت: خدا شرم دارد از اينكه دروغ بر زبان ابوبكر صديق جارى كند، يعنى بر زبان پيامبر دروغ جارى بشود تا مبادا شخصيت ابوبكر زير سؤال برود.([29])

يا محمد! الذي قلته هو الحق، ولكنَّ لمّا قال الصدّيق إنّكِ تجتمعين به في هذه الليلة. إستحيا اللّه منه أن يجري على لسانه الكذب لانه صديقٌ فأحياه كرامة له.»

سؤال 14: آيا صحيح است كه مى گويند خليفه اول احاديث پيامبر را آتش مى زد؟ متقى هندى مى گويد: «إن الخليفة أبابكر أحرق خمس ماءة حديث كتبه عن رسول اللّه([30])ـ».

يعنى ابوبكر(رضي الله عنه) پانصد حديثى را كه از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نوشته بود به آتش كشيد.

سؤال 15: آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت عمر و ابوبكر(رضي الله عنه)با هم روابط حسنه اى نداشتند و يك بار در محضر پيامبر با هم درگير شده و با صداى بلند با هم برخورد كردند و سپس آيه (لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النّبي)([31])... در نكوهش آنان نازل گرديد؟!([32])

و يك بار در دوران خلافت ابوبكر، او سند مالكيت زمينى را به دو نفر داده و آنرا امضاء كرده بود و عمر در آن نامه و روى امضاء ابوبكر آب دهان انداخته و آنرا پاره كرد.([33])

و نظر عمر(رضي الله عنه) اين بود كه حسد ده جزء است، نُه جزء آن در ابوبكر(رضي الله عنه) و يك جزء ديگر آن در تمامى قريش است و ابوبكر در آن جزء نيز شريك است([34]).

خليفه دوم(رضي الله عنه)

سؤال 16: آيا صحيح است كه مى گويند: حضرت عمربن الخطاب در اسلام خود شك داشت و عقيده داشت كه جزء منافقين است.

امام ذهبى در تاريخ خود آورده است كه حضرت عمر از حذيفة بن اليمان عاجزانه مى خواست كه به او بگويد: آيا جزء منافقان هستم يا نه؟

«حذيفة أحد أصحاب النبي...كان النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ أسرّ اِليه أسماء المنافقين... وناشده عمر باللّه: أنا من المنافقين؟..([35])

سؤال 17: آيا صحيح است كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ هر زمان كه آمدن وحى برايشان به تأخير مى افتاد; يا قصد خودكشى مى كرد، و كراراً مى خواست خود را از فراز قلّه پرت كند و يا در نبوت خود به شك افتاده و گمان مى كرد كه وحى به خانه عمر بن الخطاب(رضي الله عنه)انتقال يافته و ايشان از اين پس پيامبر شده است؟

امام بخارى مى گويد: «وفَتَر الوحي فترة، حتى حزن النبي فيما بلغنا حزناً غدا منه مراراً، كي يتردّى من رؤوس شواهق الجبال، فكلما اوفى بذروة جبل، لكي يلقي منه نفسه، تبدّى له جبرئيل فقال: يا محمد انك رسول اللّه حقاً. فيسكن لذلك جأشه، وتقَر نفسه، فيرجع فاِذا طالت عليه فترة الوحي غدا لمثل ذلك...»([36]).

و به پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نسبت داده شد كه فرمود: ما احتبس عني الوحي قط إلا ظننته قد نزل على آل الخطاب.([37])

سؤال 18: آيا صحيح است كه حضرت عمر(رضي الله عنه) بسيار كُند ذهن و ديرفهم بودند، و تنها سوره بقره را طى دوازده سال تلاش فرا گرفت و به شكرانه اين پيروزى، يك شتر قربانى كرد.

امام ذهبى مى گويد: قال ابن عمر: تعلّم عمر البقرة في اثنتي عشرة سنة، فلمّا تعلّمها نحر جزوراً.([38])

و همچنين درباره آيه كلالة، انرا درك نمى كرد و طبق نقل جصاص و سيوطى: كان عمر لم يفهم...([39]) يعنى حضرت عمر(رضي الله عنه)مطلب را نمى فهميده و درك نمى كرد.

سؤال 19: آيا صحيح است كه مى گويند، مردم از تعيين عمر به خلافت توسط ابوبكر ناراضى بودند و توسط طلحة بن عبيداللّه نارضايتى خود را از يك فرد تندخو و خشنى همچون عمر، اظهار داشتند.([40])

سؤال 20: آيا صحيح است آنچه را كه مى گويند حضرت خليفه ثانى در دوران خلافتش حكم تيمم را نمى دانست و اگر كسى از او مى پرسيد در صورت جنابت و نبودن آب تكليف چيست؟ در جواب مى گفت: نماز را ترك كن تا آب پيدا شود! و اگر تا دو ماه هم آب نمى يافت حضرت خليفه نماز نمى خواند.

امام نسائى چنين روايت مى كند: «كنا عند عمر فأتاه رجل، فقال: يا أمير المؤمنين رُبّما نمكُثُ الشهر والشهرين ولا نجد الماء؟ فقال عمر: أمّا أنا فاذا لم أجد الماء لم أكن لأُصلي حتى أجدَ الماء...([41]).

سؤال 21: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت عمر بن الخطاب(رضي الله عنه)و فرزند ايشان حضرت عبداللّه بن عمر(رضي الله عنه)، دو تن از فقهاى بزرگ ما سلفيان ـ ايستاده بول مى كردند؟

چنانچه امام مالك در موطّا مى فرمايد:

«عن عبداللّه بن دينار، قال: رأيت عبداللّه بن عمر يبول قائماً»([42])

يعنى عبداللّه بن عمر را ديدم كه ايستاده بول مى كرد.

و امام ترمذى مى فرمايد: عن عمر: رآني النبي و أنا أبول قائماً فقال: يا عمر لا تبل قائماً...([43])

يعنى هنگامى كه پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ مرا ديد كه ايستاده بول مى كنم، فرمود: اى عمر، ايستاده بول نكن.

و امام عسقلانى در توجيه كار عمر(رضي الله عنه) مى فرمايد: البول قائماً أحفظ للدبر.([44]) يعنى ايستاده بول كردن براى حفظ نشيمن خوب است. و همو مى گويد: ثابت شده كه عدّه اى از صحابه كرام پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ از جمله حضرت عمر بن الخطاب ايستاده بول مى كردند.

آيا ما كه حضرت عمر(رضي الله عنه) را طبق حديث اقتدوا باللذين من بعدى([45]) ـ ابوبكر و عمر ـ مقتداى و پيشوا و راهنماى خود قرار مى دهيم واجب است ايستاده بول كنيم و يا از فعل حضرت عمر تنها جايز بودن استفاده مى شود و آيا در اين صورت ترشحات بول موجب نجاست لباس نمى شود؟ و آيا فعل حضرت عمر با فرمايش پيامبر اكرم كه فرمود: ايستاده بول كردن جفاست ـ من الجفاء ان يبول الرجل قائماً.([46]) چگونه قابل جمع است و بالاخره ما پيروان سلف صالح ـ و ما وهابيان ـ در اين كار از پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ تبعيت كنيم يا از حضرت عمر(رضي الله عنه).

سؤال 22: مى گويند جريان ازدواج عمربن الخطاب با ام كلثوم دختر حضرت على(رضي الله عنه)از اكاذيب و اساطير است. چون ;

اولا: در هيچ يك از صحاح ستة تفصيل جريان نيامده است.

ثانياً: به گفته بعضى از محققان اسلامى. حضرت على(رضي الله عنه)دخترى به نام ام كلثوم نداشته([47]) بلكه كنيه حضرت زينب بوده است. و ايشان هم با عبدالله بن جعفر ازدواج كرده بود.

ثالثاً: تشابه اسمى شده، و عمر درخواست ازدواج با ام كلثوم دختر ابوبكر را كرده بود كه آن هم در ابتدا مورد موافقت قرار گرفت ولى پس از آن با مخالفت عائشه رو برگرديد و انجام نشد([48]).

رابعاً: ازدواج عمر با زنى به نام ام كلثوم ـ محقق شده، ولى او دختر جرول مادر عبيدالله بن عمر است([49]) و ربطى به دختر حضرت على(رضي الله عنه)ندارد.

خامساً: حقايق تاريخى، دروغ بودن اين جريان را به اثبات مى رساند آنجا كه مى گويند پس از رحلت حضرت عمر(رضي الله عنه)، محمد بن جعفر و پس از مرگ او برادرش عون بن جعفر با او ازدواج كرد. در حاليكه: خود تاريخ([50]) تصريح دارد كه اين دو برادر در جنگ تستر ـ كه در زمان عمر(رضي الله عنه) بود به شهادت رسيدند.

سادساً: مدعى هستند پس از اين دو برادر عبدالله بن جعفر، ـ برادر سوم ـ با او ازدواج كرد. در حاليكه او با زينب ازدواج كرده بود ـ و او را داشت ـ آيا او جمع بين الاختين كرده است؟([51])

سؤال 23: آيا صحيح است كه مى گوئيم حضرت عمر بن الخطاب(رضي الله عنه)از مدينة الرسول، شهر نهاوند و حركت نيروهاى مسلمانان را مى ديد و با فرمانده آنان به نام ساريه سخن مى گفت او دستور صادر نمود و آنان نيز شنيدند و دستورات او را اجرا كردند و پيروز شدند!

مگر مى توان با چشم غير مسلح از شهر مدينه، نقطه اى را كه چهار هزار كيلومتر فاصله دارد، ديد؟

من كلام عمر قاله على المنبر حين كشف له عن سارية و هو بنهاوند من ارض فارس.([52])

آيا داستان «سارية الجبل» از ديد عقل و عقلاء ساخته و پرداخته بعضى جاهلان از ما اهل سنّت نيست؟ چنانچه عسقلانى درباره بسيارى از فضائل شيخين ـ رضى الله عنهما ـ چنين فرموده است.([53])

آيا اگر روافض به ما بگويند ـ چنانچه سيد محمد بن درويش به اين حقيقت اشاره كرده([54])ـ شما درباره حضرت عمر(رضي الله عنه)غلو مى كنيد و او را از يك پيامبر بالاتر مى بريد چه پاسخى بدهيم؟! آيا چنين مقامى را ما براى پيامبران صحيح مى دانيم؟

سؤال 24: آيا صحيح است كه حضرت على(رضي الله عنه) از مجالست و نشست و برخاست و رودررويى با عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) بشدت متنفر بود، به گونه اى كه هر وقت ابوبكر(رضي الله عنه) درخواست نشستى با حضرت على(رضي الله عنه)مى كرد، حضرت به ايشان شرط مى كرد كه كسى همراه او نباشد يعنى عمر همراه او نيايد، چنانچه امام بخارى مى گويد:

أرسل ـ علي(رضي الله عنه) ـ الى ابي بكر أن إئتنا ولا يأتنا أحد معك كراهية لمحضر عمر...([55])

با اين نصوص و اسناد، چگونه ادعا مى كنيم كه روابط اهل بيت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ با خلفاء حسنه بوده است؟

سؤال 25: آيا صحيح است كه عمر بن الخطاب و حفصه به تورات، گرايش فوق العاده اى داشتند و آنرا ـ همانند قرآن ـ قرائت مى كرده، و در فراگيرى آن تلاش مى كردند؟

عبدالرزاق: «إن عمربن الخطاب مرّ برجل يقرأ كتاباً. سمعه ساعة فاستحسنه فقال للرجل: أتكتب من هذا الكتاب؟ قال: نعم، فاشترى أديمأ لنفسه، ثم جاء به اليه، فنسخه في بطنه وظهره ثم أتى به النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ فجعل يقرأه عليه. وجعل وجه رسول الله ـ صلى الله عليه وسلّمـ يتلوّن، فضرب رجل من الانصار بيده الكتاب. وقال: ثكلتك امك. يابن الخطاب ألا ترى إلى وجه رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ منذ اليوم. وأنت تقرأ هذا الكتاب؟! فقال النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ عند ذلك: إنما بعثت فاتحا وخاتماً وأعطيت جوامع الكلم. وفواتحه. واختصر لي الحديث اختصاراً، فلا يهلكنّكم المتهوكون([56]).

و در مدينه منوره منطقه اى است به نام مسكه، معروف است كه عمر(رضي الله عنه) در اين مكان تورات را مى آموخت.

2 ـ درباره حفصه دختر عمر نيز چنين مطلبى نقل شده است، كه او در محضر پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كتاب امت هاى قبل را مى خواند. و پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نيز بسيار ناراحت شده به گونه اى كه رنگ مباركش تغيير كرده و فرمود: اگر حضرت يوسف امروز اين كتاب را بياورد و از او پيروى كنيد گمراه مى شويد.

عن الزهري: أن حفصة زوج النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ جاءت الى النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بكتاب من قصص يوسف، في كتف، فجعلت تقرأ عليه والنبي يتلوّن وجهه، فقال: والذي نفسي بيده لو أتاكم يوسف وأنا فيكم فاتبعتموه و تركتموني لضللتم([57]).

سؤال 26: آيا سخن قاضى عياض صحيح است كه مى گويد: «اگر كسى بگويد پيامبر در حال جهاد فرار كرده بايد توبه كند وگرنه بايد كشته شود، چون شخصيت پيامبر را تنقيص كرده است([58])؟

و قرطبى مى گويد: هر كس يكى از صحابه را نكوهش كند و يا او را در روايتش مورد طعن قرار دهد، خداى متعال را رد كرده و شرايع مسلمانان را باطل كرده است.([59])

راستى اگر اين جملات توهين شمرده شده و موجب اعدام است. آيا نسبت ديوانگى و هذيان به پيامبر توهين شمرده نمى شود؟ و گوينده آن مهدور الدم نيست؟

امام بخارى در هفت جا از كتاب خود و مسلم در سه جا از كتاب خود آورده است كه عمر بن الخطاب اين تعبير را نسبت به پيامبر داشته است.([60])

غزالى مى گويد: «قال عمر: دعوا الرجل فانه ليهجر»([61]).

سؤال 27: آيا صحيح است كه مى گويند عمربن الخطاب شديداً با وصيت پيامبر اكرم مخالفت كرد و آنرا رد نمود، چنانچه جابربن عبداللّه مى گويد: إنَّ النبي دعا عند موته بصحيفة ليكتب فيها كتابا لايضِّلون بعده ابداً قال: فخالف عليها عمر بن الخطاب حتى رفضها([62]).

در جاى ديگر گفته است: فكرهنا ذلك أشدَّ الكراهه.([63])

يعنى از اين كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ وصيت كند شديدا تنفر داشتيم.

سؤال 28: مى گويند كعب الاحبار يهودى كه بسيار مورد اعتماد حكومت در دوران خليفه دوم(رضي الله عنه) و حكومت امويان بود، پس از اظهار اسلام، بر قراءت تورات و ترويج آن مداوم بوده است. او يكى از متّهمان اصلى نفوذ اسرائيليات در تفسير قرآن بوده است، چنانچه ابن كثير([64])، و عبد المنعم حنفي([65]) و ديگران به اين حقيقت تلخ اشاره كرده اند.

امام ذهبى مى گويد: كان يحدِّثهم عن الكتب الإسرائيلية([66])يعنى براى صحابه از كتابها و روايات إسرائيليات ـ كه معمولا كذب و خلاف واقع است ـ نقل مى كرد.

سؤال 29: آيا صحيح است كه مى گويند انگيزه و هدف بعضى فرماندهان نظامى مسلمانان از كشور گشائى و فتوحات، پر كردن شكم خود و به اسارت گرفتن و خونريزى بوده است؟([67]) و آيا اين اهداف با هدف پيامبر اكرم كه به حضرت على(رضي الله عنه)به هنگام اعزام به يمن فرمود: «لئن يهدي اللّه بك رجلا خير لك مما طلعت عليه الشمس»([68]) قابل جمع است؟

سؤال 30: آيا صحيح است كه حضرت عمربن الخطاب(رضي الله عنه) ـ براى تحت پوشش قرار دادن فرارها و ناكامى ها و هزيمت هاى خود در جبهه هاى اسلام، در دوران خلافت خويش، قريش را بر عليه حضرت على(رضي الله عنه)تحريك مى كرد و آنان را به گرفتن انتقام كشته هاى خود در جنگها به دست على(رضي الله عنه)تشويق مى نمود؟ چنانچه موفق الدين مقدسى در كتاب خود اين مطلب را بيان كرد([69]).

سؤال 31: آيا صحيح است كه مى گويند عمربن الخطاب(رضي الله عنه)مؤدب نبوده و به هنگام بردن نام پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و سيده نساء العالمين، تعبيرات غير مؤدبانه اى به كار مى گرفت. لذا بزرگان از محدثين ما اهل سنت، از او ناراحت شده، و جناب عمر را «أنوك» يعنى احمق خواندند: چنانچه امام ذهبى از امام عبد الرزاق صنعانى اين تعبير را نقل مى كند. زيدبن مبارك مى گويد: نزد عبدالرزاق بوديم كه حديث مالك بن اوس خوانده شد تا به اينجا رسيد كه: عمر به عباس و على(رضي الله عنه) خطاب كرده و گفت امّا تو اى عباس آمده اى كه ميراث پسر برادرت را (يعنى پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ) مطالبه كنى.

و اما على آمده ميراث همسرش را مطالبه كند.

عبدالرزاق گفت: نگاه كنيد اين احمق ـ يعنى حضرت عمر ـ چگونه بى ادبانه تعبير مى كند. و نمى گويد: رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ([70]).

سؤال 32: آيا صحيح است كه مى گويند: سياست حكومت عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) منع نقل احاديث پيامبر اكرم و روى آوردن به آن بود، و كسانى را كه با اين روش و سياست مخالفت مى كردند، زندان و شلاق و تعزير مى كرد. چنانچه در مورد ابوذر و ابوالدرداء ابومسعود انصارى و ديگران انجام داد.

1ـ ذهبى مى گويد: آرى چنين بود عمر، او مى گفت: از پيامبر كمتر حديث نقل كنيد و چندين صحابى پيامبر را نسبت به نشر احاديث توبيخ كرد. آرى اين شيوه و مذهب و ايده عمر و غير عمر بود([71]).

2ـ طبرى مى گويد: هر وقت خليفه مردم، حاكم و يا استاندارى را براى نقطه اى اعزام مى كرد، به او چنين سفارش مى كرد: فقط قرآن بخوانيد و از محمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كمتر روايت نقل كنيد و من هم با شما هم صدا هستم.([72])

3ـ قرظة بن كعب انصارى مى گويد: هنگاميكه قصد عزيمت به كوفه را كرديم، عمربن الخطاب تا منطقه «صرار» به بدرقه ما آمده و گفت: مى دانيد چرا شما را بدرقه كردم؟ گفتيم: لابد بخاطر اينكه ما از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ هستيم؟ گفت: شما وارد آبادى و روستايى مى شويد كه قرآن مى خوانند، مبادا آنان را با خواندن و قرائت احاديث پيامبر از خواندن قرآن بازداريد! تا مى توانيد از پيامبر حديث كم نقل كنيد.([73])

4ـ ذهبى مى نويسد: عمر سه نفر (از صحابه رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ) به نامهاى ابن مسعود و ابوالدردا، و ابومسعود انصارى را زندان كرد و به آنان اعتراض كرد كه چرا از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ زياد حديث روايت كرديد؟([74]).

و به نقل ديگر از حاكم و ذهبى: ابن مسعود و ابوالدرداء و ابوذر را زندانى كرد و آنان را به جرم اشاعه دادن و نقل احاديث پيامبر توبيخ نمود و آنان را تا آخر خلافتش محكوم به اقامت اجبارى در مدينه كرد([75]).

سؤال 33: آيا نامگذارى به نام محمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و يكى از نامهاى پيامبران ممنوع و حرام است؟ پس چرا حضرت عمر(رضي الله عنه)طى بخشنامه اى به كوفه، نام گذارى به نام پيامبران را ممنوع كرد و در مدينه نيز دستور داد هر كس به نام «محمد» است بايد آنرا تغيير دهد؟ امام عينى مى گويد: «كان عمر كتب الى أهل الكوفة: لاتسموا احداً باسم نبي، و أمر جماعة بالمدينة بتغيير أسماء أبناءهم المسمّين بمحمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ حتى ذكر له جماعة من الصحابة انه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اذن لهم في ذلك فتركهم.([76])

راستى كار بنى اميه ـ در كشتن افراد هم نام على([77]) ـ و كار حضرت عمر در ممانعت از نامگذارى به نام «محمد» مكمل يكديگر و در برگيرنده يك پيام و گام برداشتن در يك مسير و براى يك هدف مشترك نيست؟

على بن ابى طالب و اهل بيت «رضى الله عنهم»

سؤال 34: آيا صحيح است كه مى گويند در كعبه ـ خانه خدا ـ غير از على(رضي الله عنه)احدى متولد نشده است.

1 ـ قال ابن صباغ المالكي: ولم يولد في البيت الحرام قبله أحد سواه وهي فضيلة خصّه الله بها إجلالا له واعلاء لمرتبته وإظهاراً لتكرمته.([78])

يعنى احدى پيش از على(رضي الله عنه) در كعبه به دنيا نيامده، و اين يك فضيلتى است كه خداوند عزوجل او را به اين فضيلت اختصاص داده و بدين وسيله خواسته از علي تجليل كرده و مقامش را بالا ببرد.

البته بعضى ديگر همانند بدخشى وابن قفال، ولكنوى، (در مرأة المؤمنين) و شبلنجى و ديگران گفته اند: احدى ـ نه پيش از على(رضي الله عنه) و نه پس از او ـ در كعبه به دنيا نيامده است([79]).

با اين حال، چرا بزرگان ما سخنى از اين فضائل به زبان جارى نمى كنند؟ آيا از گسترش تشيّع مى ترسند!! اگر پاره اى از ادله شيعه بر افضليت على(رضي الله عنه) اين نمونه ها باشد، آيا باز هم مورد اشكال ماست؟!

سؤال 35: آيا صحيح است كه مى گوئيم حديث منزلت على(رضي الله عنه): انت مني بمنزلة هارون من موسى» جزء صحيحترين و محكمترين آثار است، چنانچه قرطبى مى گويد:

و هو من أثبت الآثار و أصحّها...([80]).

سؤال 36: چگونه ما منكر ولايت حضرت على(رضي الله عنه) مى شويم و حال آنكه علماى احناف همچو حاكم حسكانى مى گويد: اولى الأمر حضرت على(رضي الله عنه)است «اولى الأمر هو علّي الذي ولاه اللّه بعد محمد ـ صلى الله عليه و سلّم ـ في حياته حين خلفه رسول اللّه بالمدينة»([81]).

سؤال 37: آيا صحيح است آنچه را كه ذهبى از امام غزالى در باره عمربن الخطاب نقل كرده است كه ايشان ابتداء در روز غدير خم با حضرت على(رضي الله عنه)بيعت كرد، ولى پس از رحلت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـتحت تأثير هواى نفس و حبّ رياست و جاه طلبى قرار گرفت و به آن بيعت پشت كرد؟([82]).

«هذا تسليم و رضى ثم بعد هذا غلب الهوى حبّاً للرياسة..»

سؤال 38: آيا صحيح است آنچه مى گويند: حتى يك حديث صحيحى كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ، ابوبكر را صديق خوانده، و يا عمر، را فاروق خوانده باشد نداريم، و آنچه آمده راجع به حضرت على است؟

چنانچه طبرى به نقل از عباد بن عبدالله مى گويد: «سمعت علياً يقول: أنا عبدالله واخو رسوله وأنا الصدّيق الأكبر. لا يقولها بعدي الا كاذب مفتر، صليت مع رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قبل الناس بسبع سنين»([83]).

سؤال 39: آيا صحيح است كه مى گويند حكومت بنى اميه با نام «على» مخالف بوده و هر نوزادى را كه به اين اسم ناميده مى شد او را مى كشتند. چنانچه شخصى به نام رباح اسم فرزندش را از ترس آنان به «عُلي» تغيير داد!.. با اين وضع چرا ما از اين حكومتهاى سفاك و جائر دفاع مى كنيم:([84])

امام مزى مى گويد: «كانت بنو امية إذا سمعوا بمولود اسمه علي قتلوه، فبلغ ذلك رباحاً، فقال: هو ـ علي بن رباح ـ عُلي وكان يغضب علي ويحرّج على من سمّاه به([85]).

سؤال 40: آيا صحيح است كه مى گويند خلفاى ما ـ حضرت ابوبكر، عمر و عثمان(رضي الله عنه) ـ نام هيچ يك از فرزندان خود را به نام على، حسن، حسين، نگذاشته اند. در حاليكه ما مى گوئيم: حضرت على نام فرزندان خود را به نام ابوبكر، عمر، عثمان، گذاشته و آنرا دليل حسن روابط حضرت على(رضي الله عنه) با خلفا(رضي الله عنه)مى دانيم.

آيا پرهيز خلفا از اين نامها ـ حسن، حسين ـ دليل بر سوء روابطشان با اهل بيت پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ نيست؟

سؤال 41: آيا ذكر فضائل على(رضي الله عنه) ممنوع و دشنام و سب على آزاد بوده و حكومت از اين كار تشويق مى كرده است؟ چرا و به چه انگيزه اى؟ راستى بردن نامى از على و فضائل او بهاى سنگين اعدام را در پى داشت؟

عبداللّه بن شداد صحابى مى گويد: آرزو دارم به من اجازه بدهند يك صبح تا ظهر، فضائل على را بگويم و سپس مرا اعدام كنند.

امام ذهبى مى گويد: «.. عبداللّه بن شداد: وددت أَني قمتُ على المنبر من غدوة الى الظهر، فأذكر فضائل علي بن ابيطالب رضي اللّه عنه ثم انزل، فيضرب عنقي»([86]).

سؤال 42: چرا لعن ابن عم رسول و زوج البتول در زمان حضرت معاويه آزاد، و به وسيله حكومت ايشان ترويج داده مى شد.

1ـ حموى بغدادى درباره سجستان مى گويد: «و أجلَّ من هذا كله انه لعن علي بن ابيطالب ـ رضي اللّه عنه ـ على منابر الشرق والغرب ولم يلعن على منبرها إلاّ مرة وامتنعوا على بني امية حتى زادوا في عهدهم أن لا يلعن على منبرهم أحد... وأي شرف أعظم من امتناعهم من لعن أخي رسول اللّه. على منبرهم وهو يُلعن على منابر الحرمين مكة والمدينة؟»([87]).

يعنى حضرت على(رضي الله عنه) ـ در دوران بنى اميه ـ در مشرق و مغرب بلاد اسلامى بر سر منابر مورد لعن قرار گرفت و تنها جائى كه با اين بدعت مخالفت كردند ـ اهالى سيستان بودند و اين يك شرافت بزرگى براى آنان است كه از لعن كردن برادر رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ امتناع كردند.

2ـ ابوالفرح اصفهانى مى گويد: نال المغيرة([88]) من علي ولعنه ولعن شيعته.([89])

در حاليكه به نقل امام احمد، پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به حضرت على(رضي الله عنه) فرمود من سبّك فقد سبني([90]) يعنى كسى كه تو را دشنام دهد مرا دشنام داده است.

سؤال 43: آيا صحيح است كه مى گويند امام زهرى و امام مالك از دشمنان حضرت على(رضي الله عنه) و هواداران بنى اميه بودند، و لذا فضائل حضرت را مخفى كردند و حتى يك فضيلت در باره ايشان روايت نكرده اند؟ چنانچه ابن حبان و ابن عساكر، به اين حقيقت تلخ اشاره كرده اند.

1 ـ ابن حبان مى گويد: «ولستُ أحفظ لمالك ولا للزهري فيما رويا من الحديث شيئاً من مناقب علي(رضي الله عنه)»([91]).

2 ـ ابن عساكر: «.. عن جعفر بن ابراهيم الجعفري، قال: كنت عند الزهري أسمع منه، فاذا عجوز قد وقفت عليه، فقالت: يا جعفري، لا تكتب عنه فإنّه مال إلى بني امية وأخذ جوائزهم، فقلت: من هذه؟ قال: أختي خرفت، قالت: خرفتَ أنتَ كتمتَ فضائل آل محمد».([92])

جعفر جعفرى مى گويد: از زهري حديث سماع مى كردم، ناگهان زن كهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حديث نقل نكن. چون به بنى اميّه تمايل يافته و جوائزشان را دريافت كرده است! گفتم: اين زن كيست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ ديوانه ـ شده است.

آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ ديوانه ـ شده اى، زيرا كه فضائل آل محمد را كتمان و پنهان مى كنى!

3 ـ كعبى نيز در كتاب خود مى گويد: زهرى هوادار بنى مروان بوده و هرگز از فضائل على چيزى نقل نكرده است.([93])

آيا كسانى كه با فضائل آل محمد سر جنگ دارند و به اصطلاح مبغض على و اهل بيت پيامبر و طرفدار رژيمهاى ظالم اموى و عباسى بوده، مى توانند اسطوانه هاى حديث و فقه و ائمه مذهب شمرده شوند؟

و حال آنكه ذهبى از ابوسعيد و جابر نقل مى كند كه مى گويند: ما كنّا نعرف منافقي هذه الأُمة الا ببغضهم علياً([94]).

يعنى تنها راه شناخت منافقين، كينه و دشمنى آنان با حضرت على(رضي الله عنه) بود.

سؤال 44: آيا درست است آنچه مى گويند: ذهبى تحمّل فضائل حضرت على(رضي الله عنه) را نداشت و لذا اگر حديثى در فضيلت حضرت على مى يافت، آنرا به حق يا به باطل رد مى كرد. چنانچه غمارى سنى مى گويد: الذهبي اذا رأى حديثا في فضل علي(رضي الله عنه)بادر إلى إنكاره بحق و بباطل، كان لايدري ما يخرج من رأسه([95]).

سؤال 45: آيا صحيح است كه امام بخارى براى حضرت على(رضي الله عنه)فضيلتى را برتر از ساير صحابه([96]) قائل نبود و ايشان را با سائر صحابه([97]) يكسان مى دانست([98])؟ و أحياناً خلافت و امامت حضرت را نيز زير سؤال مى برد و به اصطلاح قائل به نظريه تثليث در خلافت است؟ و در كتاب ـ الأوسط ـ خود كه نام خلفاء و امراء و مدت حكومت آنان را ذكر مى كند نامى از خلافت ايشان به ميان نمى آورد([99]) و يا از حكومت حضرت على تعبير فتنه مى كند؟

سؤال 46: آيا صحيح است كه مى گويند: طراح نظريه تثليث بنى اميه بودند، و آنها چنين شايع مى كردند كه خلفا فقط سه نفرند. و حضرت على أصلا خليفه نبود و ابن تيميه كه اين تز را ترويج مى دهد، پيرو همان خط و سمت و سو مى باشد؟

قال سعيد: قلت لسفينة: إن هولاء يزعمون أن علياً لم يكن بخليفة؟ قال: كذبت إستاه بنى الزرقاء، يعنى بنى امية.([100])

سؤال 47: آيا صحيح است كه امام ابن تيميه، منكر خلافت حضرت على(رضي الله عنه) است و سعى مى كند كه چنين رواج دهد كه خليفه چهارم حضرت على(رضي الله عنه)نيست! در حاليكه ابن كثير مى گويد: حديث «خلافة نبوة ثلاثون عاماً»، رد نواصب از بنى اميه و اتباع و پيروان آنان از اهل شام در ارتباط با انكار خلافت على(رضي الله عنه) است.

هذا الحديث فيه رد صريح... على النواصب من بني امية و من تبعهم من أهل الشام فى إنكار خلافة علي بن ابيطالب.([101])

ابن تيميه مى گويد: «و نحن نعلم أن عليا لمّا تولى، كان كثير من الناس يختار و لاية معاوية و ولاية غيرهما...

و همو مى گويد: انّ فيهم من كان يسكت عن علي، فلا يربّع به فى الخلافة لأن الامة لم تجتمع عليه. و كان بالأندلس كثير من بني أميه يقولون: لم يكن خليفة و انما الخليفة من إجتمع الناس عليه و لم يجتمعوا على علّي...

بالاخره ايشان، اين تفكر (تثليت) ـ را رواج مى دهد.

سؤال 48: آيا صحيح است كه امام احمدبن حنبل، پيروان نظريه تثليث و كسانى كه امامت را براى حضرت على(رضي الله عنه) نپذيرند، گمراه تر از الاغ مى داند و مى گويد: من لم يثبت الامامة لعلي فهو أضلُّ من حمار.([102])

و دستور قطع رابطه با اين افراد را داده و مى گويد: من لم يربّع علي بن ابيطالب الخلافة فلا تكلّموه ولا تناكحوه([103]).

و در جاى ديگر ضمن حمله به طرفداران اين نظريه، گفته است: اين قول پست و زشتى است.

«هذا قول سوء رديء»([104]).

آيا طبق نظر امام الحنابلة، امام ابن تيميه گمراهتر از حمار است و بايد او را طرد كرد؟ و همچنين امام بخارى كه طرفدار اين نظريه است؟ پس چگونه او را از بزرگترين محدثان و كتاب او جزء صحاح شمرده مى شود؟

سؤال 49: آيا صحيح است كه مى گويند آنقدرى كه از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ درباره فضائل علي(رضي الله عنه)با سندهاى صحيح آمده، درباره هيچ يك از صحابه نيامده و اين حقيقت را احمد بن حنبل و نسائى و نيشابورى و ديگران تصريح كرده اند.([105])

لم يرد في حق احد من الصحابة بالأسانيد الجياد اكثر مما جاء في علي(رضي الله عنه).

و حسكانى حنفى مى گويد: على صدو بيست فضيلت دارد كه احدى از اصحاب پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ با او در آنها شريك نيستند، و هر فضيلتى را ديگر صحابه دارند، على با آنان شريك بود.

كان لعلى بن ابى طالب عشرون و مائة منقبة لم يشترك معه فيها احد من أصحاب محمد ـ صلى الله عليه و سلم ـ و قد اشترك فى مناقب الناس.([106])

پس تكليف ما با كسانى كه از شأن و فضائل على مى كاهند و ديگران را بر او مقدّم مى دارند و على را با سائر صحابه يكسان مى دانند و خلفاء ثلاثه ـ رضى الله عنهم ـ را بر او ترجيح مى دهند ـ همانند امام بخارى ـ چيست؟

سؤال 50: آيا صحيح است كه افرادى از صحابه كه حديث غدير را كتمان كردند و به رغم درخواست حضرت على(رضي الله عنه)، آنرا اعلام نكردند، گرفتار نفرين ايشان شده و هر كدام به دردى مبتلا شدند؟([107])

1 ـ أنس بن مالك گرفتار بيمارى بَرَص ـ پيسى([108]) ـ شد.

2 ـ براء بن عازب، نابينا شد.

3 ـ زيد بن ارقم، نابينا شد.

4 ـ جريربن عبداللّه بجلى، اعرابى گرديد([109]).

5 ـ معيقيب (ابن أبى فاطمه دوسى)([110]) مبتلا به بيمارى جذام(خوره) شد؟

سؤال 51: آيا صحيح است كه مى گويند از اختصاصات پيامبر اكرم اين است كه فرزندان دخترش به ايشان نسبت داده مى شوند: إنَّ اللّه جعل ذريتي في صلب علي(رضي الله عنه)چنانچه قلقشندى([111]) به آن تصريح دارد.

ولى مى بينيم بعضى از رواة حديث ـ كه از نظر ما اهل سنت و جماعت ثقه هستند ـ به حسنين دشنام و سب مى كنند. و بعضى از تابعين و صحابه در قتل آن دو سبط نقش داشته و در عين حال هيچ نقطه ضعفى براى آنان شمرده نمى شود؟.

مثلا: در باره عمربن سعد، عجلى مى گويد: «هو تابعي ثقة. وهو الذي قتل الحسين»([112]).

سؤال 52: آيا صحيح است كه مى گويند: پيامبر اكرم در يوم الدار ـ روزى كه سران قريش را براى دعوت به اسلام به منزل فرا خواند ـ به حضرت على فرمود: انت اخي و وزيري و وصيي و وارثي و خليفتي من بعدي» يعنى تو برادر و وزير و وصى و جانشين پس از من هستى چنانچه قوشچى([113]) و حلبى([114]) و ديگران همين متن را آورده اند. ولى افرادى همانند ابن كثير([115]) اين عبارات را حذف و به جاى آن كلمه: كذا و كذا گذاردند، چرا؟

راستى اگر اين مضمون از پيامبر اكرم ثابت شده باشد، ما چرا بر انكار وصايت و جانشينى حضرت على(رضي الله عنه) اصرار داريم؟ آيا اين ردّ قول رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نيست؟ آيا مبهم كردن كلام پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و آوردن كلمه «كذا و كذا» به جاى «وزيري ووصي» خيانت در امانت نيست؟ و آيا يهود و مشركين مكه در مقام مخالفت با اسلام و پيامبر اكرم غير از اين شيوه را پيش گرفته بودند؟.

سؤال 53: آيا صحيح است كه مى گويند: امام بخارى حديث غدير را كتمان كرده و آنرا ـ به رغم صحت سند و تواتر نقل ـ در كتاب خود نياورده؟ و علّت آن همان احساس كينه و بغض نسبت به حضرت على(رضي الله عنه) بوده؟

اينك چند اعتراف از علماء ما بر صحت حديث:

1 ـ ابن حجر مى گويد: حديث غدير بلاشك صحيح است و جمعى از محدثان آنرا آورده اند. همانند ترمذى و نسائى و احمد. و اسناد و طرق آن بسيار زياد است، ولذا شانزده صحابى، آنرا از پيامبر نقل كرده اند. و احمد بن حنبل مى گويد: سى نفر از صحابه اين حديث را از پيامبر شنيده و در زمان خلافت حضرت على(رضي الله عنه)بر اين حديث شهادت دادند ـ چون اختلافات داخلى روى داد ـ و بسيارى از أسناد آن صحيح و حسن است، و لذا هيچ اعتنائى كه به قول كسى كه در صحت آن قدح و اشكال كند نمى شود.([116])

2 ـ ذهبى مى گويد: أمّا حديث «من كنت مولاه» اسناد خوبى دارد. و من در اين زمينه كتابى نوشته ام([117]).

3 ـ همو گويد: طبرى اسناد و طرق حديث غدير خم را در مجموعه چهار جلدى جمع و گردآورى كرده است و من بخشى از آن را ديده و از گستردگى دامنه اين روايات مبهوت شدم و به محقق شدن واقعه غدير جزم و قطع پيدا كردم.([118])

4 ـ همو گويد: اين حديث ـ من كنت مولاه ـ حسن و بسيار عالى السند است و متن و مضمون آن نيز متواتر است([119]).

5 ـ شمس الدين شافعى مى گويد: اين حديث از امير المؤمنين به تواتر رسيده، البته خود اين حديث نيز از پيامبر متواتر است و جمع زيادى از محدثان آنرا نقل كرده اند. ولذا تلاش بعضى براى تضعيف آن ـ از كسانى كه در اين علم تخصصى ندارند ـ بى فائده است.([120])

6 ـ قرطبى: حديث مؤاخاة و روايت خيبر، و حديث غدير، تماماً از احاديث و آثار ثابت و مسلّم است.([121])

و با اين همه چرا توجيه مى كنيم، و اصرار مىورزيم كه اين حديث دلالتى بر جانشينى و خلافت حضرت على(رضي الله عنه)ندارد؟ راستى اگر اين حديث درباره ابوبكر(رضي الله عنه) بود، بازهم همين برخورد را داشتيم؟!.

سؤال 54: آيا صحيح است كه مى گويند، علماء رجال ما، انحراف از معاويه و عمروعاص را گناه نابخشودنى مى دانند، ولى انحراف از حضرت على(رضي الله عنه)را امرى عادى دانسته و از كنار آن به سادگى مى گذرند. چنانچه ذهبى دو موضع متفاوت در برابر نسائى و حريزبن عثمان دارد. نسبت به نسائى مى گويد: او از معاويه و عمروعاص منحرف و رويگردان است. خدا او را ببخشد.([122]) ولى نسبت به حريز بن عثمان كه على(رضي الله عنه) را لعن مى كرد. بدون تأمل او را ثقه مى خواند([123]).!

سؤال 55: آيا صحيح است كه سفيان ثورى ـ كه از محدثين بزرگ ما است ـ از آوردن فضائل و مناقب حضرت على(رضي الله عنه) كراهت داشته و ناراحت مى شد؟

ذهبى آورده است: «عن سفيان قال: تركتني الروافض، وأنا أبغض أن أذكر فضائل علي(رضي الله عنه)»([124]).

يعنى شيعه در حالى مرا رها كردند كه نقل فضائل على(رضي الله عنه) را مبغوض مى دارم.

راستى مگر امام ذهبى از صحابه كرام پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نقل نكرده كه علامت منافقان بغض على(رضي الله عنه) است؟

ما كنّا نعرف المنافقين الا ببغض علي(رضي الله عنه)([125]).

آيا كسى كه اين چنين باشد مى توان به احاديث و نقل او اعتماد كرد و او را هم طراز ابوبكر و عمر خواند؟ كان الثوري عندنا امام الناس وكان في زمانه كأبي بكر وعمر فى زمانهما([126]).

مگر اينكه خود جناب ابوبكر و عمر(رضى الله عنهما) نيز چنين روحيه اى داشته، و در برخورد با على(رضي الله عنه) اينگونه بودند؟

سؤال 56: آيا صحيح است كه اجماع مسلمين بر اين است كه فاطمه زهرا ـ رضى الله عنها ـ سيد و سرور زنان جهان است و احدى در فضيلت به ايشان نمى رسد، خواه حضرت عائشه و يا غير او؟ و براين معنا دوست و دشمن ـ اهل بيت ـ اتفاق نظر دارند. چنانچه ابوبكر بن داود و مالك و ابن ابي الحديد و ديگران اين را گفته اند.([127]) بنابراين، چرا نسبت به عائشه اين همه بزرگ نمائى مى شود؟ و چرا آنقدرى كه در خطبه هاى جمعه، و در كتابهاى ما از عائشه ـ رضى الله عنها ـ اسم برده مى شود، سخنى از سيده نساء العالمين (سرور زنان جهانيان) به زبان نمى آوريم؟

عائشه و امهات المؤمنين

سؤال 57: آيا صحيح است آنچه را كه بخارى و ذهبى و ديگران مى گويند: زنان پيامبر اكرم دو حزب بودند؟ يك حزب به سركردگى عائشه و حفصه، و حزب ديگر در آن ام سلمه و سائر زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بودند([128]) و حكومتها از حزب عائشه حمايت مى كردند; نمونه ها:

1 ـ خليفه دوم به هر كدام از زنان پيامبر ده هزار درهم (يا دينار) مستمرى مى داد ولى به عائشه دو هزار بيشتر از ديگران.

2 ـ معاويه يك حواله صدهزار ـ درهم ـ (يا دينارى) براى عائشه فرستاد.

3 ـ همو: يك گردنبند كه بهاى آن صدهزار بود، براى عائشه فرستاد.

4 ـ عبداللّه بن الزبير مبلغ صدهزار براى عائشه حواله كرد.([129])

سؤال 58: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت عائشه قبل از ازدواج با پيامبر اكرم، شوهر كرده، و نام همسرش جبير بود و ابوبكر(رضي الله عنه) او را باز پس گرفته و پس از گرفتن طلاق، او را به عقد پيامبر اكرم درآورده است؟

و مى گويند علت تأكيد فراوان عائشه بر اينكه من بِكر بودم، شايد دفع اين احتمال باشد.

«ابن سعد: خطب رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ عائشة الى أبي بكر الصديق: فقال: يا رسول الله، اني كنت اعطيتها مطعماً لابنه جبير، فدعني حتّى أسلَّها منهم فاستلها منهم فطلقها، فتزوجها رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ»([130]).

البته ـ تا آنجا كه مى دانم ـ احدى از شيعه اين عقيده را ندارد، و در هيچ يك از كتابهاى آنان اين مطلب يافت نمى شود، ولى متأسفانه در اين كتاب، كه از قديمى ترين ـ منابع ما اهل سنت است، اين قصه آمده است.

ذهبى از عائشه نقل مى كند: «لقد أعطيت تسعاً ما أعطيتها امرأه بعد مريم: لقد نزل جبرئيل بصورتي... ولقد تزوجني بكراً وما تزوج بكراً غيري.. وإن كان الوحي لينزل عليه واني لمعه في لحافه...»([131]).

سؤال 59: آيا صحيح است كه مى گويند به دستور عائشه، ام المؤمنين از آوردن جنازه سيد شباب اهل الجنة (سرور جوانان اهل بهشت; حضرت حسن(رضي الله عنه) كنار قبر پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ جلوگيرى شد؟

در حاليكه خود عائشه ـ رضى الله عنها ـ درخواست كرد كه جنازه سعدبن أبى وقاص را به مسجد پيامبر آورده و بر آن نماز گذارند.([132]) آيا عائشه ام المؤمنين نبوده يا حضرت حسن(رضي الله عنه) جزء مؤمنين نبود؟ يا نسبت به فرزندان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كينه و دشمنى داشت؟

سؤال 60: آيا صحيح است كه مى گويند ابن زبير، عائشه ـ رضى الله عنها ـ را فريب داد تا غائله جنگ جمل و خونريزى و كشتار ميان مسلمين را به راه اندازد. چنانچه اين حقيقت تلخ را عبداللّه بن عمر به عائشه گوشزد مى كند.

ذهبى مى گويد: قالت عائشة اذا مرَّ ابن عمر، يا ابا عبدالرحمن ما منعك أن تنهاني عن سيري؟ قال: رأيت رجلا قد غلب عليك ـ يعنى ابن الزبيرـ([133]).

با اين حقايق تاريخى، چرا ما غائله جنگ جمل را توجيه، و ساحت آتش افروزان را پاك و دامن توطئه گران را تطهير و جريان جمل را به مردى افسانه اى و خيالى به نام عبدالله سبا نسبت مى دهيم؟ چرا عبدالله بن زبير و... را از صحنه توطئه دور مى دانيم؟

سؤال 61: مى گويند: جناب عائشه مطالبى را كه در آن تنقيص و توهين و سبك كردن پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ است. به عنوان روايت نقل مى كند. كه البته براى هر انسان غيرتمندى غيرقابل تحمّل است و از شنيدن آن ابا دارد([134])، و بعضى از آنها نيز قطعاً دروغ است و با موازين شرع و سيره پيامبر تناسب ندارد.

1 ـ عائشه مى گويد: تزوجني بكراً ; هنگام ازدواج من بكر بودم.

2 ـ همو مى گويد: كان رسول الله يأتيه الوحي، وانا وهو في لحاف([135]) هنگاميكه زير يك لحاف بوديم وحى بر پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نازل مى شد.

3 ـ إن عائشه تخبر الناس انه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كان يقبّل وهو صائم([136]). عائشه روايت مى كند پيامبر اكرم همسر را مى بوسيد در حاليكه روزه بود.

4 ـ عائشه: دخل علىٌّ رسول اللّه وعندي جاريتان تغنّيان بغناء بعاث فاضطجع على الفراش وحوّل وجهه ودخل ابوبكر فانتهرني، وقال: مزمارة الشيطان عند النبي فأقبل عليه رسول اللّه وقال: دعها، فلّما غفل، غمزتهما فخرجتا.([137]) روزى پيامبر بر من وارد شد در حاليكه دو كنيز مشغول آواز خواندن بودند، حضرت بدون توجه به آنان به بستر خود رفته و خوابيد، ناگهان ابوبكر وارد شده و مرا نهيب داده و گفت: موزيك شيطان در خانه پيامبر!! حضرت به او فرمود: به آنها كارى نداشته باش ـ يعنى بگذار به ساز و آواز خود ادامه دهند ـ همين كه ابوبكر كمى غفلت كرد به دو خواننده اشاره كردم كه صحنه را ترك كنند.

5 ـ تماشا و مشاهده رقص: عن عائشه: قالت: وكان يوم عيد يلعب السودان بالدَّرق والحراب، فإما سألتُ النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ وإما قال: تشتهين، تنظرين؟ فقلت: نعم، فأقامني وراءه، خدي على خده وهو يقول: دونكم يا بني أرفده حتى مللت قال: حسبك قلت: نعم: فقال: فاذهبي([138]).

6 ـ وعنها جاء حبش يزفنون في يوم عيد في المسجد، فدعاني النبي فوضعت رأسي على منكبه، فجعلت أنظر الى لعبهم حتى كنت أنا التي أنصرف عن النظر اليهم.([139])

يعنى گروهى از حبشه در روز عيد به مسجد آمده و در حاليكه مى رقصيدند پيامبر مرا ـ عائشه ـ را فراخواند و سر مرا به شانه خود گذاشته و به تماشاى آنان پرداختم.

عسقلانى مى گويد اين جريان ـ رقص احباش ـ سال هفتم هجرى يعنى به هنگاميكه عائشه شانزده ساله بود اتفاق افتاد.([140])

7 ـ عن عائشه: كنت بين يدي رسول اللّه ورجلاي في قبلته ـ مزاحمة لسجدته ـ فإذا سجد غمزني فقبضت رجلي، فاذا قام بسطتها([141]).

عائشه مى گويد: در برابر پيامبر اكرم دراز كشيده و مى خوابيدم. و دوپايم را در محل سجده پيامبر قرار مى دادم. چون ايشان به سجده مى رفت مرا «منگوش» مى گرفت!! پس فوراً پايم را جمع مى كردم. و چون پيامبر ـ براى ركعت ديگرى ـ برمى خواست دوباره پايم را دراز مى كردم.

سؤال 62: آيا درست است كه مى گويند نظر عائشه ـ رضى الله عنها ـ جواز رضاع كبير، بود. يعنى براى محرم شدن كافى بود مردى از سينه زنى پنج مرتبه شير بخورد، آن وقت آن زن مادر او، خواهر آن زن خاله او مى شود... و جناب عايشه اگر دوست داشت مردى را ببيند و اجازه ورود به خانه اش بدهد، دستور مى داد تا نزد دختران خواهرش ـ اسماء ـ برود و شير بخورد، تا محرم او بشود! ولى ام سلمه و ساير زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به شدت با اين نظر مخالفت مى كردند

ابو داود مى گويد: عن عائشة وام سلمة أنّ ابا حذيفة كان تبنّى سالماً وأنكحه ابنة أخيه... فجاءت امرأة أبي حُذيفة فقالت: يا رسول اللّه: انا كنا نرى سالما ولدا وكان يأوي معي، ومع أبي حذيفة في بيت واحد ويراني فضلا([142]) وقد أنزل اللّه فيهم ما قد علمت، فكيف ترى فيه؟ فقال لها النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ أرضعيه، فأرضعته خمس رضعات فكان بمنزلة ولدها من الرضاعة، فبذلك كانت عائشه تأمر بنات أخواتها وبنات إخوتها أن يرضعن من أحبّت عائشة أن يراها ويدخل عليها وإن كان كبيراً، خمس رضعات ثم يدخل عليها وأبت اُمّ سلمة وسائر ازواج النبي أن يدخلن عليهنّ بتلك الرضاعة أحداً حتى يرضع في المهد.»([143])

سؤال 63: آيا صحيح است كه مى گويند عائشه مصحف خاصى داشته و آنرا مصحف عائشه مى ناميدند([144]).

و همچنين بعضى صحابه، مصحف هائى داشتند: مصحف سالم مولى حذيفه، و مصحف ابن مسعود، و مصحف أبى بن كعب، مصحف مقداد، مصحف معاذ بن جبل، و مصحف أبو موسى أشعرى([145]).

اين مصحفها با مصحف فاطمه و مصحف على چه فرقى دارد؟ و چرا از اين جهت ما به شيعه اشكال مى كنيم؟.

سؤال 64: آيا صحيح است كه بعضى از صحابه پيامبر اكرم همانند مسطح بن أثاثه، و حسان بن ثابت و حمنه([146]) ـ عائشه ـ رضى الله عنها ـ را متهم به فحشاء و زنا نمودند و پيامبر اكرم نيز حدّ بر آنان جارى كرد. و در هيچ يك از كتابهاى شيعه اين اتهام و نسبت ناروا يافت نمى شود. و در عين حال ما اين تهمت را ـ به دروغ ـ به شيعه نسبت مى دهيم! راستى انگيزه اين دروغگوئى و تهمت ناروا چيست؟

سؤال 65: آيا صحيح است كه ام المؤمنين عائشه ـ رضى الله عنها ـ بيست هزار نفر از مؤمنان، و اولاد خود را در جنگ جمل به قتل رسانيده و به كشتن داد و اگر كسى به او اعتراض مى كرد، به شدّت با او برخورد مى كرد؟ چنانچه با ام اوفى برخورد تندى كرده و او را دشمن خدا خوانده و دستور داد او را از محفل طرد كنند، ابن عبد ربه مى گويد:

دخلتْ ام أوفى العبدية بعد الجمل على عائشة، فقالت لها: ما تقولين فى إمرأة قتلت إبناً لها صغيراً؟ قالت: وجبت لها النار. قالت: فما تقولين فى إمراة قتلت من اولادها ألاكابر عشرين ألفاً فى صعيد واحد؟ قالت: خذوا بيد عدوّة اللّه.([147])

سؤال 66: آيا صحيح است كه مى گويند بعضى از همسران پيامبر اكرم أمهات المؤمنين، مرتد شده و از دين اسلام برگشته و كافر شدند. همانند قتيله خواهر اشعث ابن القيس، كه پس از عقد و تزويج، با او چون خبر رحلت پيامبر اكرم را شنيد از دين برگشته و كافر شدو عكرمه فرزند ابوجهل با او ازدواج كرد. و ابوبكر خواست عكرمه را به جرم ازدواج با او، به آتش بكشد.

اگر اين جريان واقعيت داشته باشد چرا ما براى تمامى نساء النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ حرمت قائل هستيم و آنانرا فوق انتقاد و اشكال مى دانيم و همه را اهل بهشت و مصون از هرگونه گناه مى پنداريم.

ابن الاثير مى گويد: «ان النبى توفى و قد ملك امراة من كنده يقال لها قتيلة، فارتدت مع قومها فتزوجها بعد ذلك عكرمة بن أبى جهل بكراً، فوجد ابوبكر من ذلك وجداً شديداً».([148])

سؤال 67: آيا صحيح است حضرت عمر ـ رضى الله عنه ـ بعضى زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ را از زوجيت و ام المؤمنين بودن ـ پس از رحلت پيامبر ـ خارج كرد. چنانچه طحاوى اين مطلب را از غلابى نقل مى كند:

عن الشعبى: «إن نبي الله صلى الله عليه و سلم تزوج قتيلة بنت قيس و مات عنها ثم تزوجها عكرمة، فأراد ابوبكر أن يقتله. فقال له عمر انّ النبي: لم يحجبها و لم يقسِّم لها و لم يدخل بها و ارتدت مع اخيها عن الاسلام و برئت من الله تعالى و من رسوله. فلم يزل به حتى تركه.([149])

ففى هذا الحديث ان ابابكر أراد أن يقتل عكرمة لمّا تزوج هذه المراة لأنها كانت عنده من أزواج النبي اللاتي كنَّ حرمن على الناس بقول الله تعالى: و ما كان لكم أن توذوا رسول الله...

و أن عمر أَخرجها من أزواج النبى بردَّتها التى كانت منها. اذ كان لا يصلح لها معها أن تكون للمسلمين([150])

يعنى ابوبكر(رضي الله عنه) مى خواست عكرمه را اعدام كند، چون با يكى از زنان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ كه بر مردم حرام هستند ازدواج كرده.

و عمر ـ رضى الله عنه ـ نيز او را از مقام زوجيت و همسرى پيامبر اكرم در اثر ارتداد او انداخت، چون با اين ارتداد صلاحيت ام المؤمنين را نداشت.

صحابه

سؤال 68: آيا صحيح است كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به احدى جز عبدالله بن سلام بشارت بهشت را نداده. چنانچه سعد وقاص مى گويد: من از پيامبر درباره احدى بشارت بهشت را جز درباره عبدالله بن سلام نشنيدم.

عن عامر بن سعد بن ابى وقاص: ما سمعت النبي يقول لأحد يمشي على الأرض انه من اهل الجنة اِلاّ لعبدالله بن سلام.([151])

و به نقل صحيح مسلم: لا اقول لأحد من الاحياء، انه من اهل الجنة الا لعبدالله بن سلام.([152])

البته سعد وقاص اين مطلب را براى فرزندش عامر كه از تابعين است و پس از رحلت پيامبر اكرم به دنيا آمده، نقل كرده و اين مطلب، چگونه با حديث عشره مبشره كه ما مدّعى صدور آن هستيم جمع مى شود؟ با توجه به اينكه اين روايت را صحيح بخارى و مسلم نقل كرده، و حديث عشره مبشره را نه مسلم و نه بخارى نقل كرده است.

سؤال 69: آيا صحيح است كه بعضى از اصحاب پيامبر جزء منافقان بوده و هرگز وارد بهشت نمى شوند؟

در صحيح مسلم از پيامبر اكرم آورده است: في أصحابي إثناعشر منافقاً، فيهم ثمانية لا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل في سمِّ الخياط...([153])

سؤال 70: آيا صحيح است كه قاتلان عثمان از صحابه كرام رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بودند؟

1 ـ همانند فروة بن عمرو أنصارى ـ كه از اصحاب بيعت عقبة بود.([154])

2 ـ محمد بن عمرو بن حزم انصارى، كه پيامبر اكرم او را نام گذارى كرد.([155])

3 ـ جبلة بن عمرو ساعدى انصارى بدرى، كه از دفن جنازه عثمان در بقيع هم ممانعت كرد.([156])

4 ـ عبداللّه بن بُديل بن ورقاء خزاعى كه پيش از فتح مكه اسلام آورده، و به گفته امام بخارى: او رگ گردن عثمان را بريد.([157])

5 ـ محمد بن ابى بكر، كه در سال حجة الوداع به دنيا آمده و به گفته امام ذهبى او جزء محاصره كنندگان خانه عثمان (رضى اللّه عنه) و ريش او را كشيده و به او مى گفت: اى يهودى خداوند تو را رسوا كند.([158])

6 ـ عمرو بن الحمق: كه او جزء صحابه رسول خدا ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بوده و به گفته امام مزّى در حجة الوداع با پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بيعت كرده، و به گفته امام ذهبى: نُه ضربه خنجر به او زده و گفت: سه تا را به خاطر خدا و شش ضربه را به خاطر خودم به تو مى زنم.([159])

وثب عليه عمرو بن الحمق و به ـ عثمان ـ رَمَق و طعنه تسع طعنات، و قال: ثلاث للّه و ستّ لما فى نفسى عليه.

7 ـ عبدالرحمن بن عديس كه جزء أصحاب بيعت شجره بوده و به گفته قرطبى: او رهبر شوريان مصر عليه عثمان بود كه بالاخره عثمان را به قتل رسانيدند.([160])

سؤال 71: آيا صحيح است كه ما اهل سنت به بعضى از صحابه كرام رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ سب و دشنام داده و آنان را لعن مى كنيم. ما قاتلان عثمان را نفرين مى كنيم و حال آنكه آنان صحابه پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـو از اصحاب شجرة و بيعت عقبة و بدر، بوده و در جهاد با رسول اللهـ صلى الله عليه و سلّم ـ در جنگهاى بدر و اُحد و حنين و فتح مكه شركت كرده بودند.

ولى امام ذهبى در مقام نفرين به آنان مى گويد: كل هولاء نبرأ منهم و نبعضهم فى الله... نرجو له النار.([161])

يعنى ما از اينان بيزارى مى جوئيم، و آنان را براى خدا مبغوض مى داريم. و براى آنان آرزوى جهنم را داريم.

و امام ابن حزم مى گويد: لعن اللّه من قتله و الراضين بقتله([162])... بل هم فساق محاربون سافكون دماً حراماً عمداً بلا تأويل على سبيل الظلم و العدوان فهم فسّاق ملعونون.([163])

و امام جمعه شهر ما ـ چابهار ـ نيز درباره قاتلان عثمان مى گويد:

باغيان بى دين مصر و كوفه و بصره بر عليه حضرت عثمان شوريدند... اين باغيان فجّار و ستمكاران جهنمى....نقشه هاى ناجوانمردانه باغيان منافق را... ظالمان بى دين و بى مروت با ضرب شمشير انگشتان دست وى را قطع كردند.([164])

سؤال 72: آيا صحيح است كه مى گويند در ليلة العقبة ـ هنگاميكه پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ از تبوك مراجعت مى كرد و قصد عبور از گردنه را داشتند دوازده نفر از صحابه كرام قصد ترور و كشتن پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ را داشته و در حاليكه صورتهاى خود را بسته بودند به حضرت حملهور شدند... راستى اين دوازده نفر چه كسانى هستند؟

امام ابن حزم نام پنج نفر را برده كه براى من بسيار شگفت انگيز است آنجا كه مى فرمايد:

أن ابابكر و عمر و عثمان و طلحه و سعد بن أبى وقّاص أرادوا قتل النبي و إلقاءهُ من العقبة فى تبوك.»([165])

هرچند، ابن حزم راوى اين حديث را كه وليد بن جميع مى باشد ضعيف مى داند. ولى علماء رجالى ما اهل سنت همانند ابو نعيم و ابوزرعه و يحيى بن معين و احمد بن حنبل، و ابن حبان و عجلى و ابن سعد و ديگران او را موثق مى دانند.([166])

حضرت استاد، باور كنيد با خواندن اين نص غرق در حيرتم، آيا موضع سلف صالح ما در برابر پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ اين است؟!

سؤال 73: آيا صحيح است كه عده اى از صحابه كرام، جزء خوارج بوده و طبق حديث پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ آنان كافر([167]) و جزء سگهاى جهنم هستند.([168])

و نام اين افراد از صحابه به قرار ذيل است:

1 ـ عمران بن حطّان، مدح كننده عبد الرحمن بن ملجم([169])

2 ـ ابو وائل شفيق بن سلمة، كه پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ را درك و از ايشان روايت كرده.([170])

4 و 3 ـ ذو الخويصره و حرقوص بن زهير السعدى كه اصل و ريشه خوارج هستند.([171])

5 ـ ذوالثدية، كه در نهروان كشته شد.([172])

6 ـ عبداللّه بن وهب راسبى، كه از سران خوارج بود.([173])

پس چرا ما مى گوئيم صحابه «كلّهم عدول»([174]) يعنى حتى كفار و سگهاى جهنم نيز عادل هستند!!

سؤال 74: آيا صحيح است كه مى گويند بسيارى از روايات و احاديث در فضائل حضرت ابوبكر(رضي الله عنه) و حضرت عمر(رضي الله عنه)، دروغ كذب و ساخته و پرداخته جاهلان ما از اهل سنّت است؟

من اين اعتراف را در سخنان امام عسقلانى ديدم بسيار تعجب كردم، كه ما با دروغ و اكاذيب از مذهب خودمان تبليغ و دفاع مى كنيم:

ينبغى أن يضاف اليها الفضائل، فهذه أودية الاحاديث الضعيفة و الموضوعة... اما الفضائل، فلا تحصى كم وضع الرافضة فى فضل اهل البيت و عارضهم جهلة اهل السنة بفضائل معاويه، بدوأ بفضائل الشيخين...([175])

يعنى سزاوار است بر كتابهائى كه ريشه ندارد كتابهاى فضائل را افزود چون اينها پر از احاديث ضعيف و ساخته شده است اما فضائل ـ ساختگى از حد شمارش خارج است چون رافضة در فضل اهل بيت حديث وضع كردند و جهّال و افراد نادان از اهل سنت براى مقابله با آنان احاديث دروغ و جعلى در فضائل عمر و ابوبكر و معاويه ساختند.

راستى اين يك اقرار و اعتراف به دروغ بودن بسيارى از فضائل شيخين نيست؟ و آيا نسبت به انكار فضائل اهل بيت پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ يك ادعاى بيجا و گزافى نكرده است؟!

سؤال 75: آيا درست است آنچه مى گويند كه ابوهريره(رضي الله عنه)، دزد بوده و از اموال بيت المال مبالغ كلانى را اختلاس كرده بود و عمربن الخطاب به او مى گفت: يا عدوالله وعدو كتابه سرقت مال الله.([176]) يعنى اى دشمن خدا و قرآن. اموال خدا را به سرقت بردى. آيا كسى كه دشمن خدا و قران بوده و بر اموال خدا امين نباشد مى توان او را بر سنت و احاديث پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ امين قرار داد.

سؤال 76: آيا درست است كه مى گويند: ابوهريره كه راوى پنج هزار حديث است، و فقط امام بخارى از او بيش از چهارصد حديث آورده، اين شخص، مورد وثوق حضرت على، و عمر و عائشه(رضي الله عنه)نبوده([177]).

ابوحنيفه مى گويد: تمامى صحابه عادل هستند مگر: ابوهريره و أنس بن مالك و...([178]).

و عمربن الخطاب پس از تأديب او به او گفت: يا عدوّالله و عدوّ كتابه([179]).

و عائشه در مقام اعتراض به او گفت: اكثرت عن رسول الله([180])و در جاى ديگر گفته: ما هذه الأحاديث التي تبلغنا أنّك تحدّث بها عن النبي هل سمعت اِلاّ ما سمعنا؟ وهل رأيت إلاّ ما رأينا؟.([181])

و مروان حكم، در مقام اعتراض مى گويد: مردم ترا متهم مى كنند كه اين حجم زياد از احاديث با مدت زمانى ـ كوتاه ـ كه با پيامبر بودى تناسب ندارد انّ الناس قد قالوا: اكثر الحديث عن رسول الله وانما قدم قبل وفاته بيسير([182]).

و گاهى كه مى گفت: حدثني خليلي ابوالقاسم، حضرت على(رضي الله عنه)او را منع كرده و گفت: متى كان خليلا لك([183])؟ مى گفت دوستم پيامبر، برايم حديث كرد. حضرت على در مقام رد او مى گفت: چه زمان پيامبر دوست تو بود!!

و فخر رازى مى گويد: بسيارى از صحابه، ابوهريره را مورد طعن و رد قرارداده اند:

انّ كثيراً من الصحابة طعنوا في أبي هريرة وبيّناه من وجوه: أحدها: أنّ أبا هريرة روى أنَّ النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قال: من أصبح جنباً فلاصوم له، فرجعوا الى عائشة وام سلمة فقالتا: كان النبيّ يصبح ثم يصوم. فقال: هما أعلم بذلك. أنبأني بهذا الخبر الفضل بن عبّاس، واتفق أنّه كان ميتاً في ذلك الوقت([184]).

و ابراهيم نخعى درباره احاديث او مى گويد: كان أصحابنا يَدَعون من حديث ابي هريرة([185]).

و مى گويد: ما كانوا يأخذون من حديث أبي هريرة إلاّ ما كان من حديث جنّة أو نار.

سؤال 77: آيا صحيح است كه ابوهريره رواياتى را در قدح و تنقيص و كوچك كردن مقام انبياء نقل كرده و بخارى آنرا در صحيح خود نقل مى كند؟ براى نمونه:

1 ـ حضرت ابراهيم سه بار دروغ گفته (نعوذ بالله).

لم يكذب ابراهيم إلاّ ثلاث كذبات([186]).

فخر رازى مى گويد: كسى به أنبياء خدا دروغ را نسبت نمى دهد مگر زنديق باشد. لا يحكم بنسبة الكذب إليهم إلاّ الزنديق([187]).

و در جاى ديگر مى گويد: نسبت دروغ به راوى حديث ـ أبوهريره ـ آسانتر از نسبت آن به خليل الرحمن است.

2 ـ ابوهريره مى گويد: حضرت موسى پس از غسل كردن در آب لخت و عريان در جمع بنى اسرائيل حاضر شد، و تمامى بدن او مكشوف بود، به گونه اى كه عورت او هم ـ نعوذ بالله ـ ديده شد و اتهام به بيمارى ادره ـ قُر بودن ـ او نيز دفع شد.

فرأوه عريانا أحسن ما خلق الله، وأبرأهُ مما يقولون([188]).

سؤال 78: آيا درست است آنچه مى گويند: حديث عشره مبشره از موضوعات و دروغ پردازيهاى حكومتهاى اموى و عباسى بوده و اگر صحيح بوده بخارى و يا مسلم آنرا نقل مى كردند.

و اگر صحيح بود: چرا ابوبكر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ ، در روز سقيفه به آن استدلال نكرده، و حال آنكه به هر ضعيف و غير ضعيفى استناد كردند. و استناد آنان به چنين حديثى براى محكم كردن موقعيت خود بسيار مهم و لازم بود.

و مى گويند: دو سند دارد، در سند اول: حميد بن عبد الرحمن بن عوف است. كه حميد از پدرش عبدالرحمن نقل مى كند، در حاليكه حميد هنگام رحلت پدر يك ساله بوده([189]) و در سند ديگر آن عبدالله بن ظالم است كه بخارى، و ابن عدى، و عقيلى و ديگران او را تضعيف كرده اند([190]).

سؤال 79: چگونه حديث عشره مبشره صحيح است و حال آنكه متضمن اضداد مى باشد، و اين به معناى تضاد در دين و بطلان دين است چون جمع بين الاضداد از محالات عقلى است.([191]) چون خط مشى حضرت ابوبكر با حضرت عمر فرق مى كرد. و گاهى يكديگر را نفى مى كردند خط مشى حضرت عثمان با هر دو فرق مى كرد. و خط مشى حضرت على(رضي الله عنه)با هر سه فرق داشت. و اصلا ارزشى براى سيره شيخين قائل نبود. و به همين جهت در روز شورى شرط پيروى از سيره شيخين را نپذيرفت.([192])

خط مشى و روش عبدالرحمن بن عوف با عثمان كاملا متناقض و متضاد بود، و تا آخر عمر با او قهر كرده([193]) و در اين حال فوت شد. خط مشى و روش حضرت على(رضي الله عنه)با طلحه و زبير فرق مى كرد و لذا ريختن خونشان را مباح مى دانست و آنها نيز جنگ با حضرت على(رضي الله عنه) را جايز و قتل او را مباح مى دانستند حال آيا همه اينان جزو عشره مبشّره هستند. يعنى همه اين روشهاى متناقض امضا شده و، اسلام و آيين پيامبر آنها را مى پذيرد؟

سؤال 80: آيا صحيح است كه مى گويند: عبدالله بن زبير مدتهاى مديدى خطبه جمعه را ايراد كرده ولى نام پيامبر و صلوات بر پيامبر را نياورده است; بهانه او اين بوده كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ خاندان ـ نعوذ بالله ـ بدى دارد. و نمى خواهد، آنها احساس غرور كنند.

ابن ابى الحديد مى گويد: قطع ابن الزبير في الخطبة ذكر رسول الله جُمَعاً كثيرة، فاستعظم الناس ذلك فقال: إنّي لا أرغب عن ذكره ولكن له اُهيل سوء إذا ذكرتُه أتلعوا أعناقهم. فأنا اُحب أن أكبتهم.»([194]).

و ابن عبد ربه مى گويد: «وأسقط ذكر النبي من خطبته»([195]).

سؤال 81: آيا صحيح است كه مى گويند: عبداللّه بن زبير، بنى هاشم را در زندان عارم، جمع كرده، و قصد داشت همه را به آتش بكشد و براى اين كار، هيزم نيز در دهانه زندان قرار داد.

ابن ابىالحديد مى گويد، «جمع بني هاشم كلهم في سجن عارم وأراد أن يحرقهم بالنار. وجعل في فم الشعب حطباً كثيراً»([196]).

سؤال 82: آيا صحيح است كه پيامبر اكرم بدون دليل و بدون استحقاق مسلمانان را سب و لعن و يا نفرين مى كرد؟ و آيا اين شيوه با «خلق عظيم» پيامبر تناسب دارد؟ در حاليكه به نقل بيهقي هرگز ديده نشده كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كسى را سب كند «ما رأيت رسول الله يسبُّ احداً»([197])

مسلم نيسابورى در صحيح([198]) خود اين اتهام را ـ نعوذ بالله ـ به پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـنسبت داده و تيتر باب را چنين قرار داده: باب من لعنه النبي او سبّه او دعا عليه وليس هو أهلا لذلك..» سپس هفت روايت آورده كه مضمون آن سبّ افراد غيرمستحق توسط پيامبر است!!.

آيا جعل اين روايات به خاطر تطهير و تبرئه كسانى نيست كه مورد نفرين و لعن پيامبر قرار گرفته اند، همانند معاويه كه پيامبر او را نفرين كرد: (لا أشبع اللّه بطنه).

و همانند معاويه و عمر و بن عاص ـ رضى الله عنهما ـ كه در حال او از خواندن بودند، و پيامبران دو را تفريق كرده و فرمود: اللهم اركسهما في الفتنة ركساً و دعهما الى النار دعاً.([199])

و همانند ابوسفيان و دو فرزندش: (اللهم العن الراكب والقائد والسائق).([200])

و همانند معاويه و عمروبن عاص كه در حال آواز خواندن بودند و پيامبر هر دو را نفرين كرد([201]). و همانند: متخلّفان از جيش و سپاه اسامه: لعن اللّه من تخلف عن جيش اُسامة ..([202])

آيا براى دفاع از اين افراد ـ كه مورد لعن و طرد و نفرين پيامبر قرار گرفته ـ سزاوار است پيامبر را متهم كنيم آن هم به رفتارى بر خلاف اخلاق؟ آيا اين ظلم به پيامبر اكرم نيست؟ و تكذيب آيه شريفه انك لعلى خلق عظيم([203]) نيست؟!

سؤال 83: آيا صحيح است كه پيامبر پيش از آنكه به سجده برود مى فرمود: اللهم العن فلانا و فلانا([204]) سپس تكبير گفته و به سجود مى رفت. مقصود از اين دو ـ فلان و فلان ـ چه كسانى هستند؟

سؤال 84: آيا صحيح است كه مى گويند در جنگ اُحد هنگاميكه كار بر مسلمانان سخت گرديد دو نفر از صحابه رسول خدا ـ و از سرشناسان ـ تصميم به فرار و پناهندگى به يهود و نصارى داشتند و خداوند اين آيه را نازل گردانيد: (يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا اليهود والنصارى اولياء)([205]) چنانچه مفسرانى همانند بغوى آن را نقل مى كنند([206]).

راستى اين دو نفر كه بودند؟ بعضى گويند حضرت ابوبكر و حضرت عمر ـ رضى الله عنهما ـ بودند، آيا اين حقيقت تلخ واقعيت دارد؟

سؤال 85: آيا صحيح است كه مى گويند بسيارى از صحابه پيامبر اكرم و حتى جناب عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) به اسلام خود شك داشته و ترس داشتند كه مبادا منافق باشند؟ چنانچه ابن ابى مليكه به اين حقيقت تصريح مى كند، با اين وصف چگونه ما اعتقاد به عدالت تمامى صحابه داريم؟ جائى كه خودشان در اسلام خود ترديد دارند، چگونه ما به عدالت آنان اذعان كنيم با اينكه امام بخارى و ديگران، اين حقيقت تلخ را نقل مى كنند؟

ابن ابى مليكه مى گويد: پانصد نفر از صحابه پيامبر اكرم را درك كرده ـ ديدم ـ كه تمامى آنان از اينكه مبادا منافق باشند، در هراس و نگرانى بوده چون نمى دانستند كه عاقبت آنان به چه خواهد انجاميد([207]).

اردكتُ اكثر من خمسمائة من أصحاب النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ كل منهم يخشى على نفسه النفاق، لانه لا يدري ما يختم له.

سؤال 86: آيا صحيح است كه مى گويند، صحابه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ يكديگر را دشنام و سب و لعن مى كردند؟ چنانچه ميان خالدبن وليد و عبدالرحمن بن عوف اتفاق افتاده و خالد او را سب كرد. و چنانچه بين عمار و عثمان روى داد. و عمار او را سب كرد و بين عثمان و عائشه و حفصه([208]) نزاع و دشنام روى داد، با اين حال چرا ما سب صحابه را كفر و ارتداد مى دانيم؟.

سؤال 87: آيا صحيح است كه مى گويند: بخش كم و عدد قليلى از صحابه تقريباً صدوسىوپنج نفر ـ به اعتراف ابن قيم ـ اهل فتوى بوده و دين را از آنها مى گرفتند. بنابراين چرا دور تمامى آنان حصار كشيده ايم. و همه را عادل دانسته و مدعى هستيم كه دين خدا و قرآن و سنت رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ در گرو عدالت تمامى آنان است؟ آيا اين غلو و ياوه گويى نيست؟.

ابن خلدون مى گويد: تمامى صحابه اهل فتوى نبوده و نه دين از تمامى آنان اخذ مى شد، بلكه اختصاص به حاملان قرآن و آشنايان به ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه قرآن، و ادله اى كه از پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـدريافت كرده، و يا از كسانيكه از پيامبر اكرم شنيده اند([209]).

سؤال 88: آيا صحيح است كه مى گويند: هنگاميكه اهل مدينه باخبر شدند كه معاويه استاندارى مدينه را به زياد بن أبيه سپرده، پيش از عزيمت او به حجاز تمامى اهل شهر، در مسجد پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اجتماع كرده و به قبر رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ پناه برده و تا سه روز در آنجا متحصن شده و به توسل و تضرع روى آورده و دعا كردند، كه او به مدينه نيايد. زيرا ظلم و سفاكى و شدت عمل او را مى دانستند، لذا قبل از عزيمت او به حجاز دچار بيمارى سختى شده و در نزديكى كوفه درگذشت.

حال اگر صحابه كرام رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به قبر پيامبر پناه برده و توسل و استغاثه مى كردند. چرا ما مدعى هستيم، كه شرك و حرام است و موجب مباح شدن خون و جان و مال آنها مى شود؟

اگر ما مدعى پيروى از سلف هستيم، اين سلف صالح به قبر پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ متوسل شد. چنان چه مسعودى مى گويد:

«فى سنة ثلاث و خمسين هلك زياد بن أبيه... و قد كان كتب الى معاوية أنه قد ضبط العراق بيمينه، و شماله فارغة فجمع له الحجاز مع العراقين. واتصلت و لايته بأهل المدينة، فاجتمع الصغير و الكبير بمسجد رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و ضبحوا الى الله، و لاذوا بقبر النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ ثلاثة ايام لعلمهم بما هو عليه من الظلم و العسف، فخرجت فى كفه بثره ثم حكها ثم سرت و اسودت فصارت أكلة سوداء، فهلك بذلك.»([210])

معاويه و امويان

سؤال 89: آيا صحيح است كه حضرت معاويه(رضي الله عنه) در نامه اى كه به محمد بن أبى بكر مى نويسد، اعتراف مى كند كه حق خلافت با حضرت على(رضي الله عنه) بوده ولى ابوبكر و عمر ـ رضى الله عنهما ـ آنرا غصب كرده و هيچ مشروعيت نداشتند. «فلما اختار اللّه لنبيه ما عنده وأتمَّ له ما وعده وأظْهر دعوته وافلج حجته، قبضه اللّه إليه، فكان ابوك و فاروقه اوّل من ابتزه وخالفه على ذلك. إتفقا واتسقا ثم دعواه إلى انفسهما»([211]).

سؤال 90: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت معاويه(رضي الله عنه) چهار پدر داشته و مادر ايشان حضرت هند جزء بدكاره هاى معروف و صاحب پرچم بوده چنانچه زمخشرى و ابوالفرج اصفهانى و ابن عبدر به و ابن الكلبى اين حقيقت تلخ را نقل كرده اند

ابن كُلبى مى گويد: «كان معاوية لعمارة بن وليد بن المغيرة المخزومي و لمسافر بن أبي عمرو، و لابي سفيان و لرجل آخر سمّاه و كانت هند امّه من المغيلمات، و كان احبّ الرجال اليها السودان...»([212])

محمد بن سائب كلبى مى گويد: معاويه به چهار مرد نسبت داده مى شود به عمارة بن وليد، و به مسافربن أبى عمرو، و به ابوسفيان و به شخصى ـ ظاهراً صباح ـ كه نام او را برده اند و مادر ايشان حضرت هند از بدكاران صاحب پرچم بوده و از مردان سياه بسيار خوشش مى آمد.

البته امام زمخشرى نيز اين مطلب را آورده و مى فرمايد:

معاويه فرزند چهار پدر بزرگوار بود، و نام آنها را ذكر مى كند.([213])

سؤال 91: آيا صحيح است كه حضرت معاويه(رضي الله عنه) در دوران خلافت و رهبرى امت اسلامى، شراب مى خورده و شراب وارد مى كرد.

امام احمد بن حنبل به نقل از ابن بريده آورده: روزى با پدرم بريده بر معاويه وارد شديم از ما احترام كرده و طعام آوردند و تناول كرديم سپس مشروب آورد و خودش نوشيد و به پدرم تعارف كرد. پدرم گفت: از روزى كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـآنرا حرام كرده من به آن لب نزدم.

«عبداللّه بن بريده قال: دخلت أنا و أبى على معاويه، فأجلسنا على الفرش، ثم أُتينا بالطعام فأكلنا ثم أتينا بالشراب، فشرب معاوية، ثم ناول أبي، ثم قال: ما شربته منذ حرّمه رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ .([214])

سؤال 92: آيا صحيح است كه معاويه حق تعيين جانشين نداشته و طبق قرارداد صلح با حضرت حسن(رضي الله عنه) بايد امر خلافت را پس از خود به مسلمين واگذار كند. ولى معاويه با اين شرط ـ و ساير شرطها ـ مخالفت كرده و يزيد را تعيين كرد. پس خلافت يزيد مشروع نبوده و او فردى خارج بر تعهّدات پدر خود بشمار مى آيد، پس چرا ما او را خليفه، و امام حسين(رضي الله عنه) را خارجى و قيام كننده عليه خليفه زمان خود مى دانيم؟!

ابن حجر مى نويسد: «هذا ما صالح عليه الحسن(رضي الله عنه) معاوية.. وليس لمعاوية أن يعهد الى أحد من بعده عهداً بل يكون الامر بعده شورى بين المسلمين»([215]).

يعنى.. معاويه حق ندارد پس از خود خلافت را به كسى واگذار كند، بلكه اين امر پس ازخود به عنوان شورى بين مسلمين خواهد بود.

سؤال 93: آيا صحيح است كه مى گويند: معاويه بر ديانت غير اسلام از دنيا رفت. و بزرگان اهل حديث از ما اهل سنت همانند حمّانى او را غير مسلمان خوانده، و بعضى ديگر چون عبدالرزاق و حاكم نيسابورى و امام على بن جعد بغدادى او را شديداً مبغوض مى داشتند.

1 ـ مخلد شعيرى مى گويد: در جلسه درس عبدالرزاق بوديم كه سخن از معاويه به ميان آمد، عبدالرزاق فوراً موضع گرفته و گفت: مجلس ما را با ياد نام فرزندان ابى سفيان نجس و كثيف نكنيد([216]).

2 ـ زيادبن أيوب مى گويد: از يحيى بن عبدالحميد حمانى شنيدم كه مى گويد: معاويه پير و آئين اسلام نبود([217])

3 ـ ابن طاهر مى گويد: حاكم نيسابورى ـ از معاويه رويگردان و منحرف و در (بدگوئى از او) و خاندان او غلو مى كرده و هرگز عذرخواهى نمى كرد. مى گويند: ابوعبدالرحمن سلمى بر او وارد شده ـ در همان روزهايى كه خانه نشين شده و طرفداران بنى اميه ـ منبر و مجلس درس او را تعطيل و از بيرون آمدن از منزل ممانعت مى كردند ـ و گفتم: چه مى شد كه به مسجد مى آمدى و كمى از فضائل ـ معاويه ـ اگر چه يك حديث نقل مى كردى و خودت را از اين گرفتارى ـ و ممنوع الخروج بودن ـ راحت مى كردى؟ ـ سه مرتبه ـ گفت: لا يجيي من قلبي. هرگز. دلم راه نمى دهد ـ و چنين مطلبى را نمى توانم بر زبان جارى كنم([218]).

4 ـ امام على بن جعد (متوفى 234 هـ.) مى گويد: و لكن معاويه ما اكره أن يعذبه الله([219]) يعنى هيچ ناراحت نمى شوم، اگر خداوند معاويه را عذاب دهد.

سؤال 94: آيا صحيح است كه مى گويند حضرت معاويه هنگام ايراد خطبه و سخنرانى و به هنگاميكه روى منبر نشسته بود اخراج ريح مى كرده و باد معده رها مى كرد؟ چنانچه زمخشرى به اين نكته اشاره كرده است؟

«روزى به هنگام ايراد سخنرانى ـ روى منبر ـ بادى ول كرد. و سپس براى توجيه اين كار مؤدبانه خود گفت: اى مردم خداوند عز وجل بدن ما را آفريده و در آن باد قرار داده، و انسانها نمى توانند از در رفتن آن جلوگيرى كنند. ناگهان يكى از حاضران ـ به نام صعصعة بن صوحان ـ گفت: آرى ولى جاى اين كار در توالت و دستشويى است نه روى منبر، چون بدعت است،([220]) پس حرمت مسجد و منبر و حديث و خطبه نماز چه مى شود؟

سؤال 95: مى گويند تمامى احاديثى را كه در فضيلت معاويه(رضي الله عنه)نقل مى كنند دروغ است و حتى يك روايت ـ صحيح ـ در فضل او نداريم.

و به اين حقيقت، بزرگان ما اهل سنّت و سلفيها، اقرار كرده اند. (نظير ابن تيميه و عينى وابن حجر، وفيروزآبادى در كتاب سفر السعادة) و...

1 ـ ابن تيميه مى گويد: طائفة وضعوا لمعاوية فضائل ورووا الحديث عن النبي ـ صلى الله عليه و سلّم ـفي ذلك كلها كذب([221]).

2 ـ عينى مى گويد: فان قلت: قدورد في فضيلته ـ معاوية ـ أحاديث كثيرة. قلت: نعم، ولكن ليس فيها حديث يصح من طريق الأسناد. نصّ عليه ابن راهويه والنسائي وغيرهما. فلذلك قال البخاري: باب ذكر معاوية ولم يقل: فضله، ولا منقبته.([222])

يعنى اگر بگوئيد: در فضيلت معاويه احاديث زيادى نقل شده، مى گوئيم: آرى، ولى از نظر سند، هيچكدام صحيح نيست. و اين معنا را بزرگانى همچو إسحاق بن راهويه و نسائى و ديگران نيز گفته اند.

بدين جهت: بخارى در عنوان بحث معاويه گفته است: «باب ذكر معاويه» نام خود معاويه را آورده، ولى نگفته: باب فضل و يا مناقب معاويه. چون مناقب و فضائل، به سند صحيح نرسيده است.

3 ـ شوكانى مى گويد: إتفق الحفاظ على أنه لم يصح في فضل معاوية حديث.

يعنى حتى يك حديث صحيح در فضيلت معاويه نداريم([223]).

4 ـ ابن حجر در شرح حال اسحاق بن محمّد سوسى مى گويد:

ذلك الجاهل الذي أتى بالموضوعات السمجة في فضائل معاوية، رواها عبيدالله السقطي، عنه فهو المتهم بها أو شيخه.([224])

يعنى اين شخص، همان جاهل و نادانى است كه احاديث جعلى و دروغ را در فضيلت معاويه آورده. و عبيدالله سقطى از او نقل مى كند. و فرد متّهم به دروغ و جعل، يكى از آن دو نفر است.

سؤال 96: آيا صحيح است كه مى گويند در دوران مأمون عباسى، و به تشويق ايشان مردم معاويه را لعن و نفرين مى كردند.

«قيل للمأمون: لو أمرت بلعن معاوية؟ فقال: معاوية لا يليق أن يذكر في المنابر، لكن أفتح أفواه أجلاف العرب ليلعنوه في السوق و المحلّة والسكة وطرقهم».([225])

سؤال 97: آيا صحيح است كه متّهم كردن حضرت على(رضي الله عنه) به قتل عثمان(رضي الله عنه) يك بازى سياسى بود؟ بازى گر اصلى آن حضرت معاويه و بنى اميه بودند. تا بدين وسيله: مانع از روى كار آمدن و تثبيت حكومت على(رضي الله عنه) بشوند، چنانچه ابن سيرين مى گويد: سراغ ندارم كه على(رضي الله عنه)متّهم به قتل عثمان شده مگر زمانيكه با او براى خلافت بيعت كردند.

«ما علمتُ أنَّ علياً اتّهم في قتل عثمان حتى بويع».([226])

سؤال 98: آيا صحيح است كه مى گويند اولين كسى كه زيارت قبر پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ را ممنوع كرد و از قبر شريف تعبير به حَجَر ـ سنگ ـ كرد، مروان حكم ـ فرزند همان كسى كه پيامبر اكرم او را از مدينه طرد و محكوم به تبعيد كرده بود; چنانچه امام احمد بن حنبل بدان اشاره كرده است! راستى ما كه امروزه زيارت قبر را جايز نمى دانيم دنبال و پيرو امويان هستيم!؟

امام احمد مى گويد: «أقبل مروان يوماً فوجد رجلا و اضعاً وجهه على القبر، فقال: اتدرى ما تصنع؟ فاقبل عليه، فإذا هو أبو أيوب؟ فقال: نعم، جئت رسول الله ـ صلى الله عليه و سلم ـ و لم أت الحجر، سمعت رسول الله يقول: لا تبكوا على الدين اذا اوليه أهله، ولكن ابكوا عليه اذا وليه غير أهله.»([227])

مروان بن حكم، روزى وارد مسجد شد، ديد مردى صورت خود را بر قبر پيامبر نهاده است، مروان گردن او را گرفت و به او گفت مى دانى چه مى كنى؟ آن مرد كه ابوايوب انصارى بود رو به مروان كرد و گفت: آرى، من به سوى سنگ نيامده ام من نزد پيامبر آمده ام، از رسول خدا ـ صلى الله عليه و سلم ـ شنيدم كه فرمود: زمانى كه دين را دين دار رهبرى كند براى آن گريه نكنيد، آنگاه گريه كنيد كه رهبرى دين را نااهل بر عهده گيرد.

و حاكم نيسابورى و امام ذهبى هر دو اين حديث را صحيح مى دانند.

پس از مروان، حجاج بن يوسف ثقفى نيز از قبر شريف پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ تعبير يك مشت استخوان پوسيده و چوب ـ أعواد ـ كرد و دنباله ممنوعيت را گرفته و زائران را شديداً توبيخ و آنان را زيان كار و خاسر خواند؟ من اين مطلب را در الكامل مبرّد ديدم و واقعاً شگفت زده شدم!

مبرّد([228]) راجع به موضعگيرى حجاج بن يوسف در برابر عراقيهائى كه قصد زيارت قبر پيامبر را داشتند و اعتراض شديد او به آنان چنين مى گويد:

«قال حجاج بن يوسف لجمع يريدون زيارة قبر رسول الله من الكوفة: «تبألهم! إنما يطوفون بأعواد و رمة بالية، هلا طافوا بقصر أميرالمؤمنين عبدالملك ألا يعلمون أن خليفة المرء خير من رسوله.([229])

يعنى: اى زيان ديده ها و اهل خسارت و خسران، اينان گرد مشتى چوب و استخوان پوسيده طواف مى كنند!!! چرا گرد كاخ عبدالملك طواف نمى كنند، مگر نمى دانند: كه جانشين شخص، از رسول و فرستاده او بالاتر است!!

راستى، اين گونه حركت، توطئه امويان براى خاموش كردن نور حق نيست؟

آيا ما پيروان سلف،... كه زيارت قبور را حرام و شرك مى دانيم پيرو مذهب مروان حكم و حجاج بن يوسف هستيم؟ و آيا امام ما شيخ الاسلام ابن تيميه، پيرو حجاج بن يوسف ـ همان كه كعبه معظّمه را به منجنيق بست ـ مى باشد؟

راستى منطق امام عبدالوهاب كه پيروان او چوب و عصاى خود را بهتر از پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ مى داند، برگرفته از منطق حجاج بن يوسف نيست؟

قال بعض اتباعه بحضرته: عصاى هذه خير من محمد، لأنه ينتفع بها فى قتل الحيّة و العقرب. و نحوها، و محمد قدمات، و لم يبق فيه نفع، و إنما هو طارش.([230])

بعضى از پيروان عبدالوهاب در حضور او مى گويد: عصاى من از محمدـ صلى الله عليه و سلّم ـ بهتر است، چون از عصا براى كشتن مار و عقرب استفاده مى كنم. ولى پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ پس از رحلت براى من سودى ندارد؟! راستى آنانكه پس از رحلت پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و سلّم ـ به قبر شريف استغاثه و توسل جستند همانند توسل اهل مدينه ـ چنانچه ام المؤمنين عائشه مى گويد ـ براى طلب باران،([231]) اينان بايد به عصاى امام عبدالوهاب متوسل مى شدند؟؟.

سؤال 99: آيا صحيح است كه بنى اميه در اصل نصرانى و غير عرب بوده، و از روم به عنوان برده آورده شده، و غلام عبدالمناف بودند. چنانكه حضرت على در نامه اى به معاويه مى فرمايد: و لاالصريح كاللصيق.([232])

و ابوطالب در بيت شعرى، جد اعلاى امويان را برده بنى هاشم خوانده كه از آن سوى دريا به جزيره العرب آورده و چشم زاغ مى باشند.([233])

قديما أبوهم كان عبدا لجدنا***بنى أمة شهلاء جاش بها البحر

سؤال 100: آيا صحيح است كه نقشه حمله به مدينه الرسول به فرماندهى مسلم بن عقبه و قتل عام هزاران صحابى و تابعى ـ در واقعه حرة كه در زمان يزيد بن معاويه در پى اعتراض به شهادت حسين(رضي الله عنه)و جنايات بنى اميه انجام گرفت ـ. از پيش طراحى شده و به توطئه و رهنمون حضرت معاويه(رضي الله عنه) بود. آنجا كه به فرزند دلبندش يزيد مى فرمايد: اى يزيد تو با اهل مدينه روزى مشكل پيدا مى كنى و عليه تو شورش مى كنند، پس اگر چنين اتفاقى افتاد، براى سركوب آنان مسلم به عقبه را اعزام كن.

سمهودى شافعى مى نويسد، «أخرج ابن أبي خيثمة بسند صحيح الى جويريه بن أسماء: سمعت أشياخ أهل المدينة يتحدثون أن معاويه ـ رضى الله عنه ـ لما احتضر دعا يزيد، فقال له: اِن لك من أهل المدينة يوماً، فان فعلوها فارمهم بمسلم بن عقبه فأنِّي عرفت نصيحته.

فلما ولى يزيد وَفَد عبدالله بن حنظله و جماعة فأكرمهم و أجازهم فرجع فحرّض الناس على يزيد و عابه، و دعاهم الى خلع يزيد فأجابوه، فبلغ ذلك يزيد، فجهز اليهم مسلم بن عقبة، فاستقبلهم أهل المدينة بجموع كثيرة: فهابهم اهل الشام و كرهوا قتالهم، فلما نشب القتال سمعوا فى جوف المدينة التكبير و ذلك أن بني حارثة أدخلوا قوماً من الشاميين من جانب المدينة، فترك اهل المدينة القتال، و دخلوا المدينة خوفأعلى أهليهم، فكانت الهزيمة، و قُتلَ من قتل، و بايع مسلم الناس على أنهم خُوَل ليزيد يحكم فى دمائهم و أموالهم و اهليهم بماشاء.([234])

يعنى: ابن ابى خيثمه بسند صحيح از جويريه فرزند اسماء نقل مى كند: كه از بزرگان اهل مدينه شنيدم كه بازگو مى كردند: به هنگام احتضار ـ و جان دادن، معاويه ـ فرزندش را احضار كرده و گفت: اهل مدينه بالاخره با تو درگير مى شوند پس اگر اين اتفاق، روى داد. مسلم بن عقبه را به جنگ با آنان بفرست چون به اخلاص و خيرخواهى و وفادارى او نسبت به ما ـ حكومت ـ كاملا واقف هستم.

چون يزيد به حكومت رسيد عبدالله بن حنظله و گروهى ـ از مدينه وارد بر يزيد شده، او نيز از آنها نهايت احترام را كرده و جوائز و هدايائى تقديم آنان كرد. ولى ـ چون رفتار و منش غير شرعى يزيد را ديدند ـ هنگام بازگشت مردم را عليه حكومت يزيد فراخوانده و حكومت را مورد سرزنش و نكوهش قرار دادند. و بالاخره او را از خلافت خلع كردند. چون اين خبر به يزيد رسيد مسلم بن عقبه را براى سركوب آنان فرستاد. ولى او با جمعيت انبوه مردم مدينه ـ در بيرون شهر ـ مواجه گرديد. و به شدت ترسيد و از جنگ با اهل مدينه هراس داشتند. ولى چون جنگ درگرفت از درون مدينه فرياد تكبير به گوش آنان رسيد و معلوم شد در اثر خيانت بنى حارثه بخشى از لشكريان شام به داخل مدينه نفوذ كرده، پس اهل مدينه، براى دفاع از اهل و فرزندان خود، به شهر بازگشتند. و بالاخره به شكست آنان انجاميد. و عده زيادى كشته و مردم با مسلم بن عقبه بيعت كردند ولى به عنوان اينكه تمامى اهل مدينه بردگان يزيد باشند و هرگونه و به هر نحوى كه دلخواه يزيد باشد با آنان برخورد كند.

سؤال 101: آيا صحيح است كه يزيد دستور قتل عام مدينه و غارت شهر، و اعدام مجروحين ـ از صحابه و تابعين را داده است و در نتيجه ـ در ماههاى حرام ـ هفتصد نفر از بزرگان صحابه، از انصار و مهاجر، و بيش از ده هزار نفر از مردم شهر مدينه را به خاك و خون كشيده و در برابر اين خونريزى مورد پاداش و اجر الهى قرار گرفته. چون او مجتهد است.

وللمجتهد اذا اخطاء أجر واحد.!!!

عن شيخ من أهل المدينة قال: سألتُ الزهرى: كم كانت القتلى يوم الحرة؟ قال: سبعمائة من وجوه الناس قريش و الانصار و المهاجرين، و من وجوه الموالى و ممن لا يُعرف من عبد و حر و امرأة عشرة الاف. و دخلوها لثلات بقين من ذى الحجة سنة ثلاث و ستين.([235])

سؤال 102: آيا صحيح است كه مسلم بن عقبه صحابى ـ فرمانده لشكر يزيد ـ مسلمانان را در مدينه اسير و به زنان مسلمان تجاوز كرده و آنان را مورد تعرّض جنسى قرار دادند. سمهودى مى گويد: «أنهم سَبَوا الذرية، و استباحوا الفروج و انه كان يقال لاوْلئك الاولاد من النساء اللاتي حملن: اولاد الحَرَّة، قال: ثم اُحضر الأعيان لمبايعة يزيد، فلم يرض الا أن يبايعوه على أنهم عبيد يزيد، فمن تلكّأَ أمر بضرب عنقه....([236])

شيعه

سؤال 103: آيا صحيح است كه ما براى كم كردن از بار شبهه غلو و مقام نبوت براى حضرت عمر(رضي الله عنه) به شيعه نسبت داديم كه ـ نعوذ باللّه ـ ، مى گويند: جبرئيل در رساندن وحى اشتباه كرده، و قرار بود كه بر على(رضي الله عنه) نازل شود، ولى اشتباها وحى را بر پيامبر فرود آورد. در حاليكه در هيچ يك از كتابهاى شيعه آورده نشده.. و اين مطلب را براى اولين بار عامر شعبى كه جزء مخالفين و دشمنان حضرت على(رضي الله عنه) و پيروان او بود، به شيعه نسبت داده و ابن عبد ربه از او نقل مى كند.([237])

سؤال 104: آيا صحيح است كه در بين صحابه كرام رسول خدا جمع كثيرى از آنان شيعه بودند؟ چنانچه ابوحاتم و ابن خلدون و احمد امين و صبحى صالح به اين مطلب اشاره كرده اند.

1 ـ ابوحاتم: انَّ أوّل اسم لمذهب ظهر في الاسلام، هوالشيعة وكان هذا لقب اربعة من الصحابة: ابوذر، عمار، مقداد وسلمان...([238])

اولين نامى براى مذهبى كه در اسلام ظاهر شد، نام شيعه بود كه لقب چهار نفر از صحابه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بود.

2 ـ ابن خلدون: كان جماعة من الصحابة يتشيعون لعلي ويرون استحقاقه على غيره([239]).

در ميان صحابه گروهى بودند كه به حضرت على(رضي الله عنه) گرايش داشته و بإصطلاح شيعه بودند، و ايشان را سزاوارتر از ديگران به خلافت اسلامى مى دانستند.

3 ـ احمد امين: وقد بدأ التشيع من فرقة من الصحابة كانوا مخلصين في حبّهم لعلي يرونه أحق بالخلافة لصفات رأوها فيه. ومن اشهرهم سلمان وابوذر والمقداد([240]).

پيدايش و شروع تشيع در ميان گروهى از صحابه پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ بود كه در محبّت به حضرت على(رضي الله عنه)بسيار مخلص بوده، و ايشان را به خاطر صفات و فضائلى كه راجع به او رسيده أحق و سزاوارتر به امامت مى دانستند. و مشهورترين آنان سلمان و ابوذر و مقداد(رضي الله عنه)بود.

4 ـ صبحى صالح: كان بين الصحابة حتى فى عهد النبى شيعة لربيبه علي، منهم ابوذر، المقداد،... جابر بن عبدالله، أبى بن كعب، ابوالطفيل. عباس بن عبدالمطلب و جميع بنيه و عمار و ابوايوب([241]).

يعنى ميان صحابه پيامبر اكرم در دوران پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ شيعيان و هواداران على وجود داشتند. پس چرا ما نسبت به شيعه موضع منفى داريم؟ اگر صحابه را بر حق مى دانيم بايد مذهب و روش آنان را هم حق بدانيم.

سؤال 105: آيا درست است كه مى گويند در ميان صحابه پيامبر اكرم گروهى از روافض بودند; يعنى على را بر ديگران ترجيح مى دادند. و همچنين در ميان تابعان و فقها و اهل سنت؟

1 ـ ابن عبدالبر: روي عن سلمان وابي ذر والمقداد. وخباب وجابر وأبي سعيد الخدري و زيد بن أرقم رضي اللّه عنهم: أنّ علي بن ابي طالب ـ رضي اللّه عنه ـ أول من أسلم. وفضّله هولاء على غيره.([242])

2 ـ شعبة بن الحجّاج مى گويد: حَكَم بن عتيبة، على(رضي الله عنه) را بر ابوبكر و عمر(رضي الله عنه) ترجيح مى داد([243]).

سؤال 106: آيا صحيح است كه مى گويند علماء ما اهل سنت ـ همانند آلوسى و نووى و ابن حجر و... علم غيب را براى عده اى خاص از مردم جائز مى دانند. اگر چنين باشد. با عقيده شيعه كه آنرا براى پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و امامان از اهل بيت پيامبر جائز مى دانند چه فرق مى كند؟ و چرا ما به آنان اشكال مى كنيم؟

1 ـ آلوسى ذيل آيه شريفه: (قل لا يعلم من في السموات الغيب)([244]).

«لعل الحق أنّ عِلْم الغيب المنفي عن غيره جلّ وعلا هو ما كان للشخص بذاته أي بلا واسطة في ثبوته له وما وقع للخواص ليس من هذا العلم المنفي في شيء وانّما هو من الواجب عزّ وجلّ إفاضة منه عليهم بوجه من الوجوه فلا يقال (انّهم علموا الغيب بذلك المعنى فإنه كفر)، بل يقال: انّهم أظهروا واطلعوا على الغيب»([245]).

حق اين است كه علم غيب كه از غير خداوند عزوجل نفى شده، علمى است كه براى ذات شخص و بدون واسطه، ثابت باشد. و اما آنچه را كه براى بعضى از خواص به وقوع پيوسته از اين سنخ نيست بلكه جزء عنايات وافاضات الهى است كه خداوند آنرا بر عده اى از بندگان خود افاضه كند.

2 ـ نووى: لا يعلم ذلك إستقلالا إلاّ بإعلام اللّه لهم.

علم غيب به نحو استقلال حاصل نمى شود. مگر به عنايت خداوند و افاضه او.

3 ـ ابن حجر: إعلام الله تعالى للأنبياء والأولياء ببعض الغيوب ممكن لا يستلزم محالا بوجه وانكار وقوعه عناد، لأنّهم علموا بإعلام الله واطلاعه لهم.([246]) يعنى: اينكه خداوند، انبيا و اولياء را به پاره اى از علم غيب آگاه و مطلع مى كند امرى است ممكن و هرگز مستلزم محال نمى شود، و انكار آن، عناد و مكابره است.

سؤال 107: آيا صحيح ست كه مى گويند در صدر اسلام كسانى بودند كه پس از مرگ دوباره به دنيا رجعت كرده و سخنها گفته بودند. همانند زيدبن خارجه([247]) كه در زمان حكومت عثمان(رضي الله عنه) از دنيا رفت. ولى دوباره زنده شده و سخن گفت و دهها نمونه ديگرى را كه ابن أبي الدنيا ـ متوفى (در سال 281هـ) ـ آنرا در كتاب خود آورده و جمعى از صحابه و تابعين همانند ابوالطفيل([248]) و اصبغ بن نباته نيز به رجعت اعتقاد داشتند([249]) چنان چه ابن قتيبه و مزى آن را نقل كرده اند بنابراين چه ايرادى ما به شيعه داريم در جائى كه همين ايده و عقيده در ميان صحابه و تابعان و محدثان ما اهل سنت نيز وجود دارد.؟

و چرا محدثان بزرگى همانند جابربن يزيد جعفى را كه هزاران حديث مى دانست. فقط و فقط به خاطر اعتقاد او به رجعت، بايكوت و سانسور كنيم، چنانچه در اوّل كتاب صحيح مسلم اين اعترافات تلخ آمده است.([250])

سؤال 108: آيا صحيح است كه امام شافعى و امام رازى و امام يحيى بن معين و جمع كثيرى از علماى اهل سنت تقيه در برابر مسلمان را جايز مى دانند؟ چنانچه: فخر رازى ذيل آيه شريفه: (إلاّ أن تتقوا منهم تقاة)([251]) به آن تصريح كرده و از شافعى نيز نقل كرده([252])مى گويد: ظاهر آية دلالت مى كند بر جواز تقيه به هنگام مواجهه با كافران مقتدر و غالب ولى مذهب شافعى اين است كه اگر وضعيت مشابهى بين مسلمانان پيش آيد باز هم تقيه براى حمايت از جان مباح مى باشد. و براى حفظ نيز احتمال دارد كه جايز باشد.

امام ذهبى در مقام دفاع از يحيى بن معين كه در جريان غائلة مخلوق و قديم بودن قرآن همراه حكومت شده بود تقيه او را توجيه و تأييد كرده و مى گويد: «هذا أمرٌ ضيق ولا حرج على من أجاب في المحنة، بل ولا على من اُكره على صريح الكفر، عملا بالاية. وهذا هو الحق وكان يحيى ـ رحمه الله ـ من ائمة السنة، فخاف من سطوة الدولة، وأجاب تقية»([253]).

پس چرا ما به شيعه اعتراض مى كنيم، كه آنها براى چه تقيه مى كنند؟ در جائيكه تقيه از مسلمان جايز باشد. چه ايرادى بر شيعه داريم؟ اگر بگوييد: تقيّه در برابر كافر جايز است مى گوئيم مگر حكومت بنى العباس، حكومت كافرين بود، كه يحيى بن معين در برابر آنان تقيه مى كرد؟

سؤال 109: آيا صحيح است كه قبر امام زهرى گچ كارى و بنّائى شده بود چنانچه ذهبى مى گويد؟([254]) مگر ما حديث نداريم كه نهى النبي ان يجصص القبور؟؟([255])

و اگر تجصيص ـ گچ كارى ـ قبور جايز است پس چرا به ـ شيعه نسبت به بناء بر قبور ـ ايراد مى گيريم؟ آيا الان روى قبر امام بخارى در شهر خوقند ـ بناء و ساختمان نيست؟ و آيا قبر حضرت رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و خليفه اول و ثاني ـ رضى الله عنهما ـ مقدارى از زمين بالاتر، و روى آن ساختمان نيست؟

فقها و محدثين سلف

سؤال 110: آيا صحيح است كه مى گويند حصر مذاهب فقهى به چهار مذهب در قرن پنجم و در دوران حكومت القادر باللّه عباسى و به انگيزه مالى و اقتصادى صورت گرفت، زيرا كه حكومت به مقدارى مال نياز پيدا كرد. و به پيروان مذاهب ابلاغ كرد كه در برابر پرداخت فلان مقدار پول، مذهب شما را به عنوان مذهب رسمى حكومت اعلام مى كنيم. پيروان اين چهار مذهب آن مقدار درخواستى را فراهم كرده ولى سيد مرتضى شيعى ـ كه از ايشان هم درخواست همين مبلغ را كرده بودند ـ نتوانست تهيه كند. لذا فقط چهار مذهب بعنوان مذاهب رسمى حكومت معرفى گرديد.

و حال آنكه تا قبل از اين جريان تقليد منحصر به مذهب خاصى نبود. چنانچه دهلوى به آن اشاره كرده است([256]). پس چرا ما مذاهب را در چهار نفر منحصر مى كنيم؟


سؤال 111: آيا صحيح است كه امام يحيى بن معين ـ از بزرگترين علماء علم رجال ما اهل سنت متعرض نامحرمها از زنان زيبا مى شده و با آنها سخنانى غير مناسب مى گفته است، و هنگاميكه يك زن زيبايى را مى ديد مى گفت: صلّى اللّه عليها ـ أي على الجارية الجميلة.. وعلى كل مليح([257]).

سؤال 112: آيا صحيح است كه نظر ما احناف اين است: اگر چند امام جماعت حاضر بودند ترجيح با كسى است كه همسرش زيباتر و يا آلت مردانگى او كوتاهتر باشد؟ چنانچه شرنبلالى حنفى متوفاى «1069» در كتاب خود اين فتوى را داده است.

راستى در يك چنين موقعيتى وظيفه مأمومين كشف عورت هر دو امام جماعت براى اطمينان از كوتاه بودن عورت آنان است؟ و يا فقط به گفته خود امام جماعت اكتفا مى شود؟ و آيا دو امام جماعت بايد همسران خود را به مردم نشان بدهند تا خودشان تشخيص بدهند كدام يك برترى در جمال و زيبايى دارد؟ و يا باز هم، گفته خود دو امام جماعت كافى است؟ و آيا راه علم دو امام جماعت از كجاست؟ آيا خودشان به عورت يكديگر نگاه مى كنند و يا اندازه تقريبى كافى است؟ و يا بايد از متر و واحد اندازه گيرى استفاده كرد؟

شرنبلالى حنفى مى فرمايد: «اذا اجتمع قوم ولم يكن بين الحاضرين صاحب منزل اجتمعوا فيه.. فالأحسن زوجة لشدة عفته، فأكبرهم رأساً، وأصغرهم عضواً، فأكثرهم مالا فأكبرهم جاهاً...»([258]).

سؤال 113: آيا صحيح است كه برخى از رهبران و ائمة و فقهاء و محدثين سلف و كسانيكه مورد اعتماد در مذهب هستند، به گفته امام زهرى حرام زاده و اولاد زنا هستند.؟ من اين مطلب را در كتاب المحلى امام ابن حزم ديده و بسيار در فكر فرو رفتم راستى ما بايد از حرامزادگان پيروى كنيم؟!

آنجا كه سخن از امامت جماعت ولد الزنا به ميان آورده و امامت او را جايز مى شمارد، به نقل از امام زهرى مى گويد:

«عن الزهري قال: كان أئمة من ذلك العمل، قال وكيع: يعني من الزنا.»([259])

و شعبة پس از دو سال و هرم بن حيان([260]) پس از چهار سال و امام مالك بيش از سه سال، وامام شافعى پس از چهار سال، از مرگ پدر ـ متولد شد([261]).

سؤال 114: آيا صحيح است كه ما احناف ـ پيروان امام ابوحنيفه، از نظر فقهاى سائر مذاهب، شافعى، حنبلى، مالكى بى ارزش و در رديف سگ هستيم، و چنين فتوى مى دهند كه اگر طعامى نجس شود، خوردن آن جايز نيست و فقط مى توان آنرا جلو سگ و يا حنفى مذهب انداخت.

چنانكه ابن القاسم در شرح خود مى گويد:

اِذا صبّت قطرة نبيذ فى طعام، يرمى الى الكلب او إلى حنفي.([262])

الف. ابو حنيفه(رضي الله عنه)

سؤال 115: آيا صحيح است كه مى گويند نوزاد و مولودى پست تر و بدتر از ابوحنيفه در اسلام متولد نشده، و او دوباره كافر شده و او را توبه دادند و پايه هاى اسلام را ويران مى كرد ـ چنانكه امام سفيان بن عينيه مى گويد؟

بخارى مى گويد: استتيب ابوحنيفه من الكفر مرتين.

و سفيان بن عيينه ـ هنگاميكه خبر رحلت ابوحنيفه را شنيد گفت: كان يهدم الاسلام عروة عروة، وما ولد في الاسلام مولود أشأمُ منه.

پس چگونه ما او را امام مذهب خود مى دانيم؟([263])

سؤال 116: آيا صحيح است كه مى گويند: امام ابوحنيفه امام اعظم ما، قبلا نصرانى بوده. يعنى در حاليكه پدرش مسيحى بوده او به دنيا آمده. و بعدها اسلام اختيار كرده.

خطيب بغدادى از ابن أسباط نقل مى كند: «ولد ابوحنيفة و ابوه نصراني.»([264])

سؤال 117: آيا صحيح است كه امام ابوحنفيه از نظر علماء مسلمين ـ از اهل دين و تقوا ـ مردود و ساقط است و عمل به نظرات او جايز نيست چنانكه امام ابن حبان فرمود:

«لا يجوز الاحتجاج به لأنه كان داعياً الى الارجاء و الدّاعية الى البدع لايجوز أن يحتج به عند أئمتنا قاطبة لا اعلم بينهم فيه خلافا على أن ائمة المسلمين و اهل الورع فى الدين فى جميع الامصار و سائر الاقطار جرحوه و أطلقوا عليه القدح إلاّ الواحد بعد الواحد».([265])

يعنى اعتماد و استدلال كردن به نظرات ابوحنيفه جايز نيست چون او به گرايش ارجاء (مرجئه) دعوت مى كند والبته اعتماد به دعوت كننده به بدعت، از نظر علماء ما جايز نيست و اختلافى نيست كه ابوحنيفه مورد قدح و ايراد است.

سؤال 118: آيا صحيح است كه مى گويند امام ابوحنيفه از هزاران حديث پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ فقط صد و سى حديث مى دانست و در صد و بيست عدد آن اشتباه داشت يعنى فقط ده حديث بلد بود. و در علم حديث هيچ تخصصى نداشت و تظاهر به ورع و ترس از خدا مى كرد چنانچه امام ابن حبان مى فرمايد:

«كان رجلاً ظاهر الورع لم يكن الحديث صناعته، حدّث بمائة و ثلاثين حديثاً مسانيد ماله حديث فى الدنيا غيرها أخطا فى مائة و عشرين حديثاً:إما أن يكون أقلب اسناده او غيّر متنه من حيث لا يعلم فلما غلب خطوءه على صوابه إستحق ترك الاحتجاج به في الأخبار».([266])

چگونه ايشان را فقيه و اهل فتوى و امام مذهب خودمان مى دانيم در حاليكه فقط ده حديث بلد بود و هيچ تخصص و آشنايى به علم و حديث نداشت؟؟

ب. بخارى

سؤال 119: آيا صحيح است كه مى گويند: امام بخارى در حذف و تغيير احاديث به نفع بعضى از صحابه(رضي الله عنه) مهارت خاصى دارد، و آنجا كه پاى گناه و فسق بعضى از صحابه به ميان بيايد فوراً حديث را سانسور مى كند. مثلا: در مورد سمرة بن جندب، و خريد و فروش مشروبات و اظهار نارضايتى عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) و نفرين كردن او را. مسلم با صراحت در كتاب بيع آورده ولى بخارى به جاى نام سمرة، كلمه «فلان» مى آورد.

«بلغ عمر أن فلاناً باع خمراً، فقال: قاتل اللّه فلاناً...»([267]) ولى همين حديث در صحيح مسلم ذكر شده و عبارت آن «قاتل اللّه سمرة بن جندب» است.

سؤال 120: آيا درست است (آنچه گفته مى شود) كه امام بخارى جزء نواصب و دشمنان اهل بيت پيامبر اكرم است؟

چون او از نواصب و كسانيكه به حضرت على(رضي الله عنه) دشنام مى دادند حديث روايت مى كند. همانند حريز بن عثمان حمصى كه هر صبح و شام هفتاد مرتبه حضرت على(رضي الله عنه) را لعن مى كرد.([268]) و اسحاق بن سويد بن هبيره([269]) وثوربن يزيد حمصى([270]) و حصين بن نمير واسطي([271]) وزياد بن علاقه ثعلبى كه حسنين ـ رضى الله عنهما ـ را سب مى كرد([272]) و سائب بن فروخ كه از دشمنان اهل بيت پيامبر بوده و آنان را در شعر و سروده هاى خود استهزاء مى كرد([273])و عمران بن حطان مدح كننده قاتل حضرت على(رضي الله عنه)([274]) و قيس بن أبى حازم([275]) و... و شايد بيش از سى نفر از منافقان و خوارج جزء كسانى هستند كه امام بخارى در صحيح خود از آنان حديث نقل مى كند در حاليكه حتى يك حديث از حضرت جعفر بن محمد(رضي الله عنه)كه از نظر ـ ما اهل سنت ـ بسيار محترم و داراى جايگاه عظيم است نقل نمى كند.

سؤال 121: آيا صحيح است كه امام بخارى مى فرمايد: اگر دو نوزاد از يك گاو و يا بز شير بنوشند و تغذيه شوند خواهر و برادر رضاعى شده و باصطلاح نشر حرمت مى شود. و بعدها نمى توانند با هم ازدواج كنند. چون از يك جا شير خورده اند!! اگر چنين باشد بسيارى انسانها با هم خواهر و برادرند!:

امام سرخسى مى گويد: «لو أنَّ صببين شربا من لبن شاة او بقرة، لم تثبت به حرمة الرضاع لأن الرضاع معتبر بالنسب وكما لا يتحقق النسب بين آدمي وبين البهائم، فكذلك لا تثبت حرمة الرضاع بشرب لبن البهائم، وكان محمد بن اسماعيل البخاري صاحب التاريخ ـ رضي اللّه عنه ـ يقول: تثبت الحرمة وهذه المسألة كانت سبب إخراجه من بخارا، فانه قدم بخارا في زمن أبي حفص الكبير ـ رحمه اللّه ـ وجعل يفتي، فنهاه أبو حفص ـ رحمه اللّه ـ وقال: لست بأهل له، فلم ينته حتى سئل عن هذه المسألة، فأفتى بالحرمة فاجتمع الناس، وأخرجوه.»

يعنى سبب طرد او از شهر بخارا همين فتوا بود، چون امام بخارى هنگام ورود به شهر، فتوا دادن را آغاز كرد. ابوحفص ـ يكى از بزرگان فقه ما اهل سنت ـ او را از اين كار نهى كرده و گفت تو اهليت فتوا دادن را ندارى ولى بخارى گوش به حرف او نداده و فتوايى به تاثير شير گاو و بز در خواهر و برادر رضاعى شدن داد و مردم او را تحمل نكرده و از شهر بيرون انداختند.


سؤال 122: آيا صحيح است كه يك چهارم احاديث بُخارى از امام زهرى است در حاليكه او اوّلا: جزء منحرفان از على بود([276]).

ثانياً: جزء ياران و اعوان ظلمه بود ـ چنانچه آلوسى و امام ذهبى مى گويند: خالَطَ ونادَمَ خلفاء بني امية مثل عبد الملك ووليد وسليمان وعمربن عبد العزيز ويزيد بن عبد الملك. وكان معلّماً لأولادهم ومرشداً لهم في الحج.([277])

وامام ذهبى از جعفربن محمد صادق(رضي الله عنه) نقل مى كند: إذا رأيتم الفقهاء قد ركنوا الى السلاطين فاتّهموهم([278]).

ثالثاً: توجيه گر كارهاى بنى اميه، و سرپوش گذار بر جنايات آنان بود: چنانچه عمروبن عبيد مى گويد: منديل الاُمراء([279]) يعنى دستمال كاغذى پادشاهان است و معايب و پليديهاى خود را به وسيله او پاك مى كنند.

مكحول در باره او گفته: أفسد نفسه بصحبته الملوك([280]). يعنى در اثر مصاحبت با پادشاهان خودش را تباه كرد.

محمدبن اشكاب گفته: كان جنديّاً لبني امية([281]). يعنى او يكى از سربازان بنى اميه بود.

خارجة بن مصعب گفته: كان صاحب شرط بني امية([282]). يعنى او ژاندارم امويان بود.

و گفته اند: كان يعمل لبني امية([283]) يعنى او عامل و پادو بنى اميه بود .

سؤال 123: آيا صحيح است كه مى گويند در عدد احاديث صحيح بخارى اختلاف است و ابن حجر آنرا 9082 حديث و بعضى 7275 حديث و بعضى چهار هزار حديث و در همو مقدمه خود: 2761 عدد و بعضى 2602 عدد و بعضى ديگر 2513 و... و كتاب بخارى به نقل فربرى و نقل نسفى و نقل حماد بن شاكر، هر كدام از صدتا دويست روايت كم و زياد دارد. بالاخره كدام نقل، و با كدام عدد آن، كتاب صحيح بخارى است؟([284])

اين سؤالى است كه ذهن مرا به خود مشغول كرده و دوست دارم استادم پاسخ بگويد. چون همين مشكل در عدد روايات ساير صحاح بويژه([285]) مسلم و ابو داود([286]) و ابن ماجه([287]) نيز وجود دارد.

سؤال 124: آيا صحيح است كه مى گويند: شيطان به هنگام وحى بر پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ، در ايشان نفوذ مى كرد. و مطالبى را القاء مى كرد كه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ گمان مى برد وحى است. ولى خداوند آنرا باطل و خنثى مى كرد.

بخارى در تفسير سوره حج از ابن عباس نقل مى كند: «في أمنيته» اذا حدّث ألقى الشيطان في حديثه، فيبطل الله ما يلقي الشيطان ويحكم آياته...»([288]).

و عسقلانى مى گويد: «جرى على لسانه حين أصابه سِنَةٌ وهو لا يشعر وقيل: انّ الشيطان ألجأه الى أن قال بغير اختياره...»([289]).

يعنى ـ تفسير آيه چنين است:

1 ـ شيطان پيامبر را مجبور كرد كه مطلبى بدون اختيار بگويد!!

2 ـ به هنگام چرت و يا خواب رفتن، چيزى ـ بدون اختيار ـ بر زبان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـجارى مى شود!!

سؤال 125: آيا درست است كه مى گويند: امام بخارى از بعضى صحابه كرام رسول خدا حديث نقل نمى كند و علت آن فقط و فقط تشيع و گرايش آن صحابى به حضرت على(رضي الله عنه)([290]) است. همانند ابوالطفيل صحابى. چنانكه خطيب بغدادى به آن تصريح كرده.

عن الخطيب، عن أبي عبداللّه بن الأحزم الحافظ، انه سئل: لم ترك البخاري الرواية عن الصحابي أبي الطفيل؟ قال: لانه كان متشيّعاً لعلي بن أبي طالب([291]).

سؤال 126: آيا صحيح است كه مى گويند امام بخارى در علم رجال و سندشناسى ضعيف بوده و اشتباهات زيادى را مرتكب شده است به گونه اى كه بزرگان ما اهل سنت كتابهايى در بيان اشتباهات او نوشته اند؟ همانند دار قطنى كتاب الالزامات و التتبّع. و رازى: كتاب بيان خطا البخارى و خطيب بغدادى، كتاب موضح الاوهام. و او را به نداشتن اطلاع و خبرويت و تخصّص در علم رجال توصيف كرده اند. و امام ذهبى در چند جا از كتابهاى خود چنين تعبير كرده: هذا من أوهام البخاري([292])، هذا وهم البخاري([293]) يعنى اين از اشتباهات و غلطهاى بخارى است. راستى كسى كه در فن رجال تخصصى نداشته باشد چگونه كتاب حديث مى نويسد؟ و با چه حجت شرعى آنرا صحيح مى گوئيم و به آن اعتماد كرده و به پيامبر اكرم نسبت مى دهيم؟؟

ابن عقده با صراحت ميگويد: «يقع لمحمد ـ يعنى البخاري ـ الغلط في اهل الشام»([294]).

يعنى بخارى در اسناد شاميها اشتباهات دارد.

سؤال 127: آيا صحيح است كه بعضى از اساتيد بخارى ملعون و بعضى ديگر نصرانى مسلك بودند؟ مثلا يكى از آنان اسحاق بن سليمان معروف به شمخصه بود و ابن معين از او به عنوان ملعون تعبير مى كرد.([295]) و بعضى ديگر: معروف به ابن كلاّب بود كه مى گفتند: هو نصراني بهذا القول([296]).

سؤال 128: آيا صحيح است كه مى گويند كتاب بخارى پر از اسرائيليات و اَكاذيب و جعليات است چنانچه يكى از علماء ما اهل سنت به نام سيد عبدالرحيم خطيب راجع به حديث «دواة و قلم» كه در بيش از پنج جا از بخارى آمده آنرا بى اساس و دروغ و ساختگى خوانده. كه به دست بعضى از ساده لوحان بى فكر در كتب ما آمده او مى گويد: «اين داستان بى اساس دروغين كه متضمن كسر شأن شريعت رسول اللّه و نيز اسائه أدب أصحاب بزرگ را در بردارد... و در بعضى از اين روايات تا آنجا تهوّر شده كه مى گويد: بعضى از حاضرين گفتند: «إنَّ الرجل ليهذي»؟

گرچه اين داستان خرافى و ساختگى دشمنان دين متأسفانه در كتب حديث راه يافته است ولى هرگاه اندكى در آن تفكر شود واضح خواهد شد كه عارى از حقيقت و فاقد واقعيت است و به نظر مى رسد كه بعداً در أيام بروز فتنه ها و منازعات نحله ها و فرقه هاى مذهبى كه باطناً و در پس پرده استتار بر ضد اسلام قيام كرده بودند ساخته شده و به دست بعضى از مسلمين ساده لوح بى فكر در كتب حديث راه يافته است...

چنين داستانى قطعاً صحت ندارد.([297])

و در پاورقى مى گويد: «غالب مردم ساده طبق سنت ديرين خود در مقابل هر نوشته يا گفتارى كه به آن صبغه و صيغه اخبار و احاديث داده مى شد زانو زده قبول مى كردند. گو آن كه خرافه و اسطوره بنى اسرائيلى باشد.([298])

راستى اگر اسطوره ها و اسرائيليات در كتاب بخارى راه يافته و اكاذيب و دروغها در آن جاى گرفته باشد و مؤلف نيز در اثر ساده لوحى و بى فكرى آنرا در كتاب خود آورده چرا ما به آن صحيح بخارى مى گوييم؟

سنت و بدعت

سؤال 129: آيا صحيح است كه مى گويند: آنكه از حديث ثقلين متواتر و صحيح است عبارت (كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى) است. چنانچه مسلم([299]) و ترمذى([300]) آنرا آورده و ألبانى([301]) نيز آنرا تصحيح كرده است.

ولى عبارت «كتاب اللّه و سنتى» ضعيف است و مالك([302]) آنرا مرسلا نقل كرده. و قبول مراسيل او مورد اتفاق و اجماع نيست. و هيچ يك از صحاح ستة آنرا نقل نكرده اند.

با اين حال چرا ما بر عبارت دوم اصرار داريم و عبارت اول را كمتر و يا اصلا سر زبانها و در خطبه ها ذكر نمى كنيم. با توجه به اينكه عمر بن الخطاب در حضور پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو در مرض الموت پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اصرار داشت كه ما نياز به سنت پيامبر نداريم. (حسبنا كتاب اللّه). آيا با روايتى كه ما بر آن اصرار داريم: «كتاب الله و سنتى» قابل جمع است؟

سؤال 130: آيا صحيح است كه در كتابهاى ما ـ اهل سنّت ـ خرافات و غلو و دروغ و مطالب خلاف عقل، به كثرت يافت مى شود مثلاً امام ذهبى مى گويد: بكر بن سهل (دمياطى متوفاى 289 هـ.) از صبح تا عصر هشت مرتبه قرآن را دوره مى كرد. اين ادعا با كدام عقل سازش دارد؟! امام ذهبى نقل مى كند:

سمعت بكر بن سهل الدمياطي يقول: هجرت ـ اى بكّرت ـ يوم الجمعة، فقرأتُ الى العصر ثمان ختمات.([303])

حال آنكه يك ختم قرآن هم در كمتر از هشت ساعت ممكن نيست. پس اين غلو و گزافه گوئى از امام ذهبى است و يا از امام دمياطى كه ما او را امام و محدث و مفسر بزرگ مى خوانيم؟!

سؤال 131: آيا صحيح است كه فقهاى ما اهل سنت و جماعت متعه را حرام و زنا مى دانند؟ در حاليكه بزرگان صحابه و تابعين و ائمه مذاهب ما اهل سنت آنرا جايز و بعضاً به آن عمل مى كردند چنانكه ابن حزم نام جمعى از صحابه و تابعين را آورده است.

نمونه اى از صحابه: عمران بن حصين، ابوسعيد خدرى، جابربن عبداللّه انصارى، زيدبن ثابت، عبداللّه بن مسعود، سلمة بن الأكوع، إمام على(رضي الله عنه)، عمروبن حريث، معاويه بن أبى سفيان، سلمة بن اُميه، ربيعة بن امية، عمروبن حوشب، ابى بن كعب، اسماء دختر ابى بكر ـ فرزندش عبداللّه بن زبير از متعه بود([304]). ام عبداللّه دختر أبى خيثمه، ابن عباس، سمرة بن جندب، أنس بن مالك، عبداللّه بن عمر.([305])

و اما از تابعين و محدّثان: مالك بن أنس، احمدبن حنبل، سعيد بن جبير، عطاء بن رباح، طاوس يمانى، عمرو بن دينار، مجاهد بن جبر، سدّي، حكم بن عتيبه، ابن ابى ملكية، زفر بن اوس.([306])

و از نكات جالب كه شايسته تذكر است اين است كه عبدالملك بن جريج كه درباره او مى گويند: وثاقت او مورد اجماع است و تمامى صحاح از او حديث نقل مى كنند.

ذهبى مى گويد: تزوّج نحواً من سبعين إمرأة نكاح متعة.. و عن الشافعي إستمتع ابن جريج بتسعين إمرأة;([307]) او هفتاد زن متعه داشت، و امام شافعى مى گويد: نود زن متعه داشت.

سؤال 132: آيا صحيح است آنچه مى گويند: حتى يك روايت صحيح از پيامبر اكرم درباره دست روى دست گذاشتن در نماز (قبض) نداريم؟ و مهمترين مدركى كه آورده شده نقل كتاب بخارى و مسلم است. و هر دو روايت از نظر سند مرسل ـ و بلكه از نظر دلالت هم مخدوش ـ است چنانچه امام عينى([308])، و شوكانى([309])، و سيوطى([310]) به اين معنا تصريح كرده اند.

با اين حال چرا ما اصرار داريم كه در نماز دست روى دست بگذاريم؟ آيا اين يك بدعت نيست؟

سؤال 133: آيا صحيح است كه مى گويند پيامبر اكرم و صحابه بر سنگ و كلوخ و خاك و يا يك قطعه از حصير بافته به نام خمره سجده مى كردند؟

انس مى گويد: «كان رسول اللّه يُصلِّي على الخمرة و يَسجد عليها»([311]). يعنى پيامبر قطعه حصيرى داشت به نام خمره و بر آن سجده مى كرد

جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد: «كنت اُصلي مع رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ الظهر فآخذ قبضة من الحَصى في كفّى حتى تبْردُ، و اَضعها بجبهتي اذا سجدت من شدة الحر».([312])

يعنى نماز ظهر را با پيامبر اكرم به جماعت مى خواندم. پس مشتى از سنگ ريزه و شن از زمين برمى داشتم تا خنك شود و سپس بر آن سجده مى كردم.

سؤال من اين است كه: ما چرا به شيعه اعتراض مى كنيم. در حاليكه خود پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو صحابه بر سنگ و ريگ و شن و قطعه حصير سجده مى كردند؟

سؤال ديگر اينكه: ما به چه دليل بر فرش نماز مى خوانيم در حاليكه پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـو صحابه بر آن نماز نمى خواندند، بلكه يا بر زمين و يا خمره، و يا قطعه سنگ و شن و خاك سجده كردند؟

سؤال 134: آيا صحيح است كه مى گويند حنابله مدعى هستند كه قرآن تحريف شده چون ـ بسم اللّه ـ را در نماز نمى خوانند و مى گويند جزء قرآن نيست. و براى اين موضوع در سال 447 هـ در بغداد درگيرى شديدى بين اهل سنت رخ داد چنانچه امام ذهبى تفصيل جريان را آورده است. در حاليكه اين آيه در اول تمامى سوره هاى قرآن ـ مگر سوره توبه ـ آمده. و اين به معناى تحريف و زياده در قرآن است.

ذهبى مى گويد: در سال 447 هـ: «ثارت الحنابلة ببغداد و مقدمهم ابويعلي و ابن التميمي وانكروا الجهر بالبسملة و منعوا الجهر والترجيع في الاذان والقنوت، ونهوا إمام مسجد باب الشعير عن الجهر بالبسملة فأخرج مصحفاً وقال: أزيلوها من المصحف حتى لا أتلوها».([313])

سؤال 135: آيا صحيح است كه مى گويند ذهبى و ديگر فقهاى ما اهل سنت، جماع با همسر را در دُبُر حرام و جزء گناهان كبيره شمرده اند و حال آنكه عبداللّه بن عمر، و زيد بن أسلم، و نافع و مالك و نسائى آنرا مباح و به آن عمل مى كردند بالأخره مذهب فقهى ما اهل سنت كدام است؟

1 ـ مالك مى گويد: فقيهى را نيافتم كه در حلال بودن آن شك داشته باشد([314]).

«ما أدركت احداً اقتدي به في ديني يشك في أنّه حلال»([315]).

2 ـ از نسائى راجع به حكم اين كار پرسيدند در پاسخ گفت: درباره حرمت آن حديث و دليل صحيحى نداريم «و قال آخر: ليت شعري ما يرى في إتيان النساء في أدبارهن؟ قال: فسئل عن ذلك؟ فقال: النبيذ حرام، ولايصح في الدُبُر شيء.»([316])

3 ـ ابن قدامه مى گويد: «رويتْ ابا حتُهُ عن ابن عمر، وزيد([317])بن اسلم، و نافع([318]) ومالك»([319]). يعنى از ابن عمر، و زيد بن اسلم و نافع و مالك مباح بودن آن نقل شده است.

ما اهل سنت و جماعت آيا مى توانيم فقيهى را همچو ابن عمر كه شصت سال فتوى مى داده ناديده بگيريم؟

و يا زيدبن اسلم كه چهل فقيه در درس او شركت مى كردند. و يا نافع كه از بزرگان تابعين است و اتفاقاً هر سه از طائفه عدوى و عمرى هستند. (زيد، و نافع و عبداللّه بن عمر). چگونه اينها را دست كم بگيريم. و يا امام مالك ـ رئيس مذهب مالكيها ـ و امام نسائى، مؤلف يكى از صحاح ستة، را تخطئه كنيم. و بگوييم تمامى اينان اشتباه مى كنند؟

سؤال 136: آيا صحيح است كه مى گويند: پس از تحريم و ممنوعيت متعه توسط عمر(رضي الله عنه)، مردم به او اعتراض كرده و ضمن انتقاداتى كه بر شيوه كار او داشتند اين موضوع را نيز به او اعتراض كردند.

طبرى مى گويد: عمران بن سواده به عمر(رضي الله عنه) گفت: مردم مى گويند: تو متعة النساء را تحريم كردى در حاليكه از جانب خداوند يك نوع رخصتى بود كه با پرداخت مبلغ ناچيز و ثمن بخس (يك مشت گندم) متعه مى كرديم و پس از سه روز جدا مى شديم([320]).

ذكروا انك حرّمت متعة النساء وقد كانت رخصة من اللّه نستمتع بقبضة ونفارق عن ثلاث.

سؤال 137: آيا صحيح است كه نماز تراويح از بدعتهاى حضرت عمربن الخطاب است و در زمان پيامبر اكرم نماز تراويح ميان مسلمانان نبوده، چنانچه علماء ما به آن اشاره كرده اند. (عسقلانى، عينى، سرخسى).

1 ـ ابن الهمام: ظاهر المنقول أن مبدأها من زمن عمر.([321])

2 ـ عسقلانى: «فتوفى رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ والناس على ذلك ـ اي على ترك الجماعة فى التراويح.. والمحفوظ أن عمر هو الذي جمع الناس على أبي بن كعب([322]).

يعنى پيامبر اكرم رحلت كرد در حاليكه مردم تراويح را به جماعت نمى خواندند. و آنچه كه ثبت شده اين است كه عمربن الخطاب مردم را بر تراويح و به امامت ابى بن كعب جمع كرد.

3 ـ عينى: الأمر على ذلك ـ يعنى على ترك الجماعة في التراويح. وقوله اني ارى هذا، من اجتهاد عمر و استنباطه...»([323]).

يعنى پيامبر اكرم از دنيا رفت در حاليكه تراويح را به جماعت نمى خواندند.

4 ـ امام بخارى از عبدالرحمن بن عبدالقارى نقل كرده كه گفت: شبى از شبهاى رمضان با عمر بن الخطاب(رضي الله عنه) به مسجد رفتيم مردم متفرق بودند و هر كسى براى خود نماز مى خواند و بعضاً مردى با جمعى به نماز مشغول بود عمر چون اين بديد گفت: به عقيده من اگر اينها را با يك امام گرد آوريم بهتر است، و در پى اين تصميم، أبي بن كعب را به امامت جماعت گماشت. شب ديگر به اتفاق به مسجد رفتيم و مردم به جماعت، نماز مى خواندند، عمر گفت: نعم البدعة هذه; اين بدعت خوبى است.([324])

سؤال مگر پيامبر اكرم بدعت گذار را گمراه و از اهل دوزخ نخوانده؟: كل بدعة ضلالة وكل ضلالة في النار.([325])

حال كه تراويح در زمان پيامبر اكرم و خليفه اول نبوده و خود عمر(رضي الله عنه) آنرا بدعت مى داند، ما چه اصرارى بر انجام بدعت و گمراهى و خريدن دوزخ داريم؟.

سؤال 138: آيا صحيح است كه مى گويند: آهسته خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحيم» از بدعتهاى امويان است و بر خلاف سنت است چنانچه زهرى تصريح كرده و ابوهريره([326]) از صحابه و على بن موسى الرضا از اهل بيت([327]) جهر به آن داشتند و در زمان پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ در نماز نام خداوند، به طور آهسته و باصطلاح به إخفات گفته نمى شد. و به گفته فخر رازى به تواتر و يقين، حضرت على(رضي الله عنه)([328]) به طور جهر و علنى تسميه را بجا مى آورد([329]).

زهرى مى گويد: اوّل من قرأ «بسم اللّه الرحمن الرحيم» سرّاً بالمدينة عمروبن سعيد بن العاص([330])

يعنى عمر و بن سعيد اولين كسى بود كه ـ در مدينه ـ بسم اللّه را در نماز آهسته خواند.

سؤال 139: آيا صحيح است كه حضرت على(رضي الله عنه) به سنّت رسول اللّه عمل مى كرد و معاويه براى دهن كجى به حضرت على(رضي الله عنه) با سنت رسول اللّه مخالفت مى كرد؟ و ما پيروان معاويه ـ يعنى همان سلف صالح ـ نيز پيرو معاويه و مخالف على هستيم. چنانچه بيهقى و نسائى در بحث تلبيه مى گويند: معاويه تلبيه را در روز عرفه ـ به خاطر ـ مخالفت با على ممنوع كرد.

سعيدبن بن جبير مى گويد: روز عرفه ـ در عرفات ـ نزد ابن عباس بودم گفت: اى سعيد، چرا صداى تلبيه مردم را نمى شنوم؟ گفتم از معاويه مى ترسند، ابن عباس، فوراً از خيمه خود بيرون آمده و با صداى بلند گفت: لبيك اللهم لبيك، و إن رغم انف معاوية، اللهم العنهم فقد تركوا السنة من بغض علي ـ رضي اللّه عنه ـ([331]).

بينى معاويه را به خاك مى كشيم. خداوندا آنانرا لعن و نفرين كن. چون سنت رسول اللّه را به علت بغض با على(رضي الله عنه) ترك كردند.

سِنْدى ـ شارح سنن نسائى ـ در توضيح اين عبارت مى گويد: «اي لأجل بغضه اي هو كان يتقيد بالسنن فهؤلاء تركوها بغضاً له». يعنى براى كينه و بغض با على(رضي الله عنه)چون حضرت على به انجام سنتهاى پيامبر پايبند بود، و آنان سنت را رها كرده براى كينه توزى با ايشان.

سؤال 140: آيا صحيح است كه مى گوييم بايد با شيعه در كارها مخالفت كنيم، و شعار ما مخالفت با آنان است هر چند عمل آنان مطابق با سنت رسول اللّه باشد؟ همانند: مسطّح كردن قبر، صلوات بر غير انبياء، و انگشتر در دست راست قرار دادن...

1ـ ابن تيمية مى گويد: مصلحت تمييز شيعه از اهل سنت براى قطع رابطه و مخالفت با آنان از مصلحت انجام مستحب بالاتر است. پس به گفته بعضى از فقيهان خوب است بعضى از مستحبات را ترك كنيم اگر اين عمل شعار آنان شود.([332])

2ـ و درباره تسطيح قبر مى گوئيم: افضل اين است كه مسطح نباشد ـ هر چند سنت تسطيح است ـ چون آن شعار شيعه شده. سزاوار است با ترك اين سنت با آنان مخالفت كنيم([333]).

3ـ و همچنين نسبت به صلوات بر غير پيامبر([334]) و سلام بر غير انبياء([335]) و چگونگى بستن عمامه([336]).

راستى اگر عمل شيعه مطابق با سنّت رسول اللّه است، چرا ما بايد با آن مخالفت كنيم؟ آيا اين يك نوع دهن كجى به اسلام و سنت رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ نيست؟

سؤال 141: آيا صحيح است كه مى گويند جمع كثيرى از صحابه و تابعين پا را مسح مى كشيده و بعضى آنرا واجب مى دانستند. همانند حضرت على و عبداللّه بن عباس و عكرمه و أنس بن مالك و شعبى و حسن بصرى و محمد باقر ـ رضى الله عنهم ـ([337]). چنانكه ابن حزم و فخر رازى و ابن قدامه و ديگران به اين موضوع اشاره كرده اند:

پس چرا اصرار بر شستن پا داريم؟ و اگر كسى اين كار را انجام ندهد، وضوى او را باطل مى دانيم؟

يعنى أنس بن مالك كه بيش از ده سال خادم رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلم ـ بود هنگاميكه مى گويد: مسح پا واجب است او اصرار بر اشتباه دارد؟ حضرت على(رضي الله عنه) كه سى سال همراه پيامبر اكرم بود (و مصاحبتش با پيامبر ـ صلى الله عليه و سلم ـ) از همه صحابه ـ رضى الله عنهم ـ بيشتر بود، اصرار بر اشتباه دارد؟

1 ـ ابن حزم مى گويد: وقد قال بالمسح على الرجلين جماعة من السلف منهم على بن ابيطالب، وابن عباس، والحسن، وعكرمة، والشعبي، وجماعة غيرهم. وهو قول الطبري.

2 ـ الرازى: «اختلف الناس في مسح الرجلين وفي غسلهما، فنقل القفّال في تفسيره عن ابن عباس وأنس بن مالك و عكرمة والشعبي وأبي جعفر الباقر: إنَّ الواجب فيهما المسح و هو مذهب الامامية من الشيعة»([338]).

3 ـ ابن قدامة: غسل الرجلين واجب في قول اكثر أهل العلم... وروي عن علي(رضي الله عنه): أنه مسَحَ على نعليه وقدميه، ثم دخل المسجد فخلع نعليه، ثم صلّى.

4 ـ وحكى عن ابن عباس: أنه قال: ما أجد في كتاب اللّه الا غسلتين ومسحتين.

5 ـ وروي عن أنس بن مالك: أنه ذكر قول الحجاج: إغسلوا القدمين ظاهرهما و باطنهما... فقال أنس صدق اللّه وكذب الحجاج وحكى عن الشعبي أنه قال الوضوء مغسولان وممسوحان ولم يعلم من فقهاء المسلمين من يقول بالمسح على الرجلين غير من ذكرنا...»([339]).

سؤال 142: آيا صحيح است كه «الصلاة خير من النوم» از بدعتهاى حضرت خليفه ثانى(رضي الله عنه) بوده و در زمان پيامبر اكرم اين جمله در اذان وجود نداشته؟ چنانچه ابن حزم ظاهرى، و امام مالك و قرطبى تصريح دارند.

1 ـ امام مالك مى گويد: اِن المؤذن جاء الى عمربن الخطاب يؤذنه لصلاة الصبح فوجده نائماً فقال: الصلاة خير من النوم فأمره أن يجعلها في نداء الصبح([340]).

هنگاميكه مؤذن نزد عمر آمد تا فرا رسيدن وقت نماز صبح را به او اعلام كند عمر را ديد كه به خواب فرو رفته فرياد برآورد: الصلاة خير من النوم، پس عمر به او دستور داد تا از اين پس اين عبارت را در اذان صبح قرار دهند.

2 ـ ابن حزم مى گويد: الصلاة خير من النوم، ولا نقول بهذا ايضا لأنه لم يأت عن رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ([341]).

سؤال 143: آيا صحيح است كه ما احناف به پيروى از امام ابو يوسف در فصول اذان و قبل از حى على الصلاة جايز مى دانيم جمله اى را اضافه كرده و خطاب به خليفه وقت بگوئيم: السلام عليك ايها الامير و رحمة الله و بركاته ـ و من اين فتوى را در كتاب سيرة حلبية ديده ولى باور نكردم در آنجا مى گفت مؤذن عمر بن عبدالعزيز اين كار را مى كرد.

سپس به مبسوط سرخسى مراجعه كرده ديدم كه همين مطلب را نيز به عنوان «لاباس» مطرح كرده است.

ما كه بر شيعه اشكال مى كنيم چرا مى گويند اشهد ان علياً ولى الله، آيا اين اشكال بر خود ما وارد نيست؟!

1 ـ سرخسى مى گويد: قدروى عن ابى يوسف رحمة الله انه قال: لابأس بأن يخصّ الأمير بالتثويب فيأتى بابه فيقول: السلام عليك ايها الامير و رحمة الله و بركاته حى على الصلاة مرتين حى على الفلاح مرتين الصلاة يرحمك اللّه([342])

2 ـ حلبى مى گويد: «عن أبى يوسف: لا أرى بأساً أن يقول المؤذن السلام عليك أيها الامير و رحمة الله و بركاته حى على الصلاة، حى على الفلاح، الصلاة برحمك الله.» لاشتغال الأمراء بمصالح المسلمين، اى و لهذا كان مؤذن عمر بن عبدالعزيز ـ رضى الله عنه ـ يفعله.([343])

سؤال 144: آيا صحيح است كه مى گويند قصه حمار «يعفور» و سخن گفتن آن، با پيامبر ـ صلى الله عليه و سلّم ـ در كتابهاى([344]) ما وجود دارد. بنابراين چرا ما به شيعه ايراد مى گيريم و وجود اين جريان را در كافى آنان، دليل بر ضعف تمامى روايات كافى بدانيم ؟ در حاليكه خودشان نيز روايت را ضعيف مى دانند.

سؤال 145: آيا صحيح است كه در احاديث ما چنين آمده كه گزاردن قرآن روى زمين جايز نيست ولى سوزانيدن قرآن جايز است؟

چنانچه ـ در كتاب المصاحف ابن ابى داود، از طاوس يمانى نقل شده، و مولف نيز چنين عنوان مى كند: حرق المصحف اذا استغني عنه. يعنى سوزانيدن قرآن در صورتيكه از آن بى نياز شديم. سپس از طاوس نقل مى كند كه: او سوزانيدن كتابها را اشكال نمى كرد و مى گفت: آب و آتش نيز از آفريده هاى خداوند است. آيا جعل اين روايات براى سرپوش گذاشتن و توجيه كردن كار حضرت عثمان(رضي الله عنه) كه قرآن ها را سوزانيد ـ نيست؟

إنه لم يكن يرى بأساً أن يحرق الكتب و قال: إنما الماء و النار خلقان من خلق الله تعالى([345])

ولى از پيامبر اكرم نقل مى كند كه حضرت هنگامى كه آياتى از قرآن را روى زمين ديد ناراحت شده، و آن شخص را لعن كرده و از گذاشتن قرآن روى زمين نهى فرمود.

عن عمر بن عبدالعزيز: ان رسول الله رأى كتابا من ذكر الله فى الارض فقال: من صنع هذا؟ فقيل له هشام. فقال: لعن الله من فعل هذا لا تضعوا ذكر الله في غير موضعه.([346])

سؤال 146: آيا صحيح است كه بخشى از قرآن كريم توسط گوسفند و يا حيوان ديگرى خورده شده و اثرى از آن نيست چنانچه حضرت ام المؤمنين عائشه(رضي الله عنه) مى فرمايد: آيه رجم كردن زانى و آيه رضاع كبير جزء قرآن بوده، و بر روى برگى نوشته شده بود ولى به هنگام رحلت پيامبر اكرمـ صلى الله عليه و سلّم ـ مشغول عزادارى بوديم كه ناگهان گوسفندى آمده و آنرا خورد.

عائشه: لقد نزلت آية الرجم و رضاعة الكبير عشراً، و لقد كان فى صحيفة تحت سريري فلما مات رسول اللّه و تشاغلنا بموته دخل داجن فاكلها.([347])

سؤال 147: آيا صحيح است كه حضرت عمر(رضي الله عنه)، قائل به تحريف قرآن و مفقود شدن پاره اى از آيات قرآن همانند آيه رجم بود؟

و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ قائل به ناپديد شدن دو سوم احزاب است و حضرت ابوموسى اشعرى(رضي الله عنه) قائل به ناپديد شدن دو سوره از قرآن به نام حفد و خلع است.

آيا اين ادعاها به معناى تحريف قرآن نيست؟ و آيا ما مى توانيم به اين قرآن استدلال كنيم و در برابر يهود و نصارى مدعى سلامت قرآن و عدم سلامت تورات و انجيل موجود شويم؟!

آيا اگر حضرت عمر و عائشه و اشعرى قائل به تحريف قرآن هستند ما چرا شيعه را به تحريف قرآن متهم مى كنيم؟

1 ـ حضرت عمر بر فراز منبر فرمود:

ان اللّه بعث محمداً بالحق، و أنزل عليه الكتاب، فكان مما انزل اللّه آية الرجم فقرأناها و عقلناها و وعيناها، فلذا رجم رسول اللّه ،و رجمنا بعده فأخشى إن طال بالناس زمان أن يقول قائل: و اللّه ما نجد آية الرجم فى كتاب اللّه فيضلوا بترك فريضة أنزلها الله، و الرجم فى كتاب اللّه حقّ على من زنى اذا أحصن من الرجال... ثم إنّا كنا نقرأ فيما نقرأ، من كتاب الله: أن لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفر بكم أن ترغبوا عن آبائكم...([348])

سيوطى از حضرت عمر(رضي الله عنه) چنين نقل كرده: إذا زنى الشيخ و الشيخة فارجموهما البته نكالاً من اللّه واللّه عزيز حكيم.([349])

2 ـ حضرت عائشه فرموده: كانت سورة نقرأ فى زمن النبي مأتي آية، فلما كتب عثمان المصاحف لم نقدر منها الاّ ما هو الان.([350])

3 ـ حضرت ابوموسى أشعرى به اهل بصره گفته در زمان پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ سوره اى را مى خوانديم كه به اندازه سوره برائت بوده ولى الان آنرا از ياد برده ام و فقط يك آيه از آنرا ياد دارم:

لوكان لابن ادم واديان من مال: لابتغى و ادياً ثالثاً و لا يملا جوف ابن آدم الاالتراب.

همو مى گويد سوره ديگرى نيز همانند سوره «سبّح» بود كه آنرا از ياد برده ام و فقط يك آيه از آن را ياد دارم:

يا أيّها الذين آمنوا لِمَ تقولون مالا تفعلون، فتكتب شهادة في أعناقكم فتسألون عنها يوم القيامة.([351])

4 ـ و حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ مى گويد: كان فيما انزل من القرآن: عشر رضعات معلومات يحرّمن ثم نسخن بخمس معلومات، فتوفي رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و هنّ فيما يقراً من القرآن.([352])

5 ـ مسلمة بن مخلد أنصارى مى گويد: أخبروني بآيتين فى القرآن لم يكتبا فى المصحف فلم يخبروه، و عندهم سعد بن مالك. فقال ابن مسلمة: إنّ الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا فى سبيل اللّه بأموالهم و انفسهم آلا أبشروا انتم المفلحون و الذين آووهم و نصروهم و جادلوا عنهم القوم الذين غضب اللّه عليهم اولئك لا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة أعين جزاء بما كانوا يعملون.([353])

6 ـ حضرت عبد اللّه بن عمر(رضي الله عنه) مى گويد: بسيارى آيات قرآن از ميان رفت و ناپديد شد:

ليقولنَّ احدكم قد اخذت القرآن كلّه و ما يدريه ما كلّه؟ قد ذهب منه قرآن كثير، و ليقل قد اخذت منه ما ظهر.([354])

7 ـ و در مصحف حضرت عائشه ـ رضى الله عنها ـ چنين آمده:

إنّ اللّهَ و ملائكته يصلون على النبي يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه و سلموا تسليماً و على الذين يصلّون الصفوف الاول.([355])

سؤال 148: آيا صحيح است اولين كسى كه در عزادارى، مراسم سينه زنى به راه انداخت عايشه ـ رضى الله عنها ـ بود. آنجا كه ايشان مى گويد: كه چون احساس كردم پيامبرـ صلى الله عليه و سلّم ـ رحلت كرد: زنان را جمع كرده و بر سينه و صورت مى زدم.

عن عبّاد: سمعت عائشة تقول: مات رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ ثم وضعتُ رأسه على و سادة و قمت أَلتدم ـ اي أضرب صدري ـ مع النساء و أضرب وجهي.([356])

و همچنين زنان بنى سفيان در شام در عزاى حضرت حسين(رضي الله عنه)سينه مى زدند ابن عبد ربه اندلسى مى گويد: قالت فاطمة: فدخلت اليهن فما وجدت فيهن سفيانية إلاّ ملتدمة تبكي.([357])

سؤال 149: آيا صحيح است كه شاميان براى حضرت عثمان(رضي الله عنه)يكسال عزادارى كرده و براى رحلت او گريستند...اگر ما مى گوئيم گريه و نوحه براى ميت مشروع نيست. چرا در حضور معاويه در اين مدت عزادارى كرده ولى او نه تنها اينكه مانع نشد بلكه آنان را حمايت و پشتيبانى مى كرد.

ذهبى مى گويد: نصب معاوية القميص على منبر دمشق و الأصابع معلقة فيه و آلى رجال من اهل الشام لا يأتون النساء، و لا يمسّون الغُسل الامن حلُم، و لا ينامون على فراش، حتى يقتلوا قتلة عثمان او تفنى ارواحهم، و بكوه سنة.([358])

معاويه پيراهن عثمان و بعضى از انگشتان قطع شده او را بر فراز منبر آويزان كرد، و عده اى از شاميان سوگند ياد كردند كه به بستر استراحت و خواب نروند، و با همسران خود مقاربت نكنند. تا اينكه قاتلان عثمان را به قتل برسانند يا اينكه كشته شوند، و يكسال براى او گريستند.

سؤال 150: آيا ارزش و كرامت زن نزد ما در اين حد است كه او را در كنار و رديف سگ و خوك و خر و شتر قرار دهيم. چنانچه در كتابهاى ما آمده: به هنگام نماز حائلى را قرار دهد تا اگر زن يا خر و يا شتر رد شود به صحت نماز ضررى نزند.

قال: و الظُعن يمرُّون بين يديه: المرأة و الحمار و البعير.([359])

يعنى نمازگذار با گذاشتن مانع در مقابل خود، زن، خر و شتر از برابر او را مى گذرند و ضررى به نماز نمى زند.

ابوهريره مى گويد: يقطع الصلاة المرأة و الحمار و الكلب.([360])

عبور زن و الاغ و سگ از مقابل نمازگذار نماز را باطل مى كند و احمد بن حنبل فرمود: يقطع الصلاة الكلب الأسود و الحمار و المرأة، يعنى عبور سگ سياه و الاغ و زن نماز را باطل مى كند.([361])

البته اين گونه تعبيرها بقدرى سنگين و با كرامت زن تنافي دارد كه مورد اعتراض شديد آنان قرار گرفته.

جناب عائشه(رضي الله عنه) مى گويد: جعلتمونا بمنزلة الكلب و الحمار...([362])

يعنى ما زنان را رديف سگ و الاغ قرار داديد!!

**

در خاتمه از محضر استادم انتظار دارم اين شبهات را هر چند ـ شايد ناچيز باشد ـ پاسخ فرمايد، تا خدمتى به نسل جوان پرسشگر شده و آنان از هر گونه تزلزل و انحراف فكرى و عقيدتى مصون بمانند.

انشاء الله والسلام عليكم


پاورقی ها:



[1] . تاريخ طبرى 1: 540. عسقلانى مى گويد: «... فقد كان حينئذ جماعة ممن أسلم لكنهم كانوا يخفونه من أقاربهم» فتح البارى 7: 29.

[2] . شرح نهج البلاغه 3: 188.

[3] . المستدرك على الصحيحين 3: 278.

[4] . محمد بن سعد، قلت لأبي: أكان ابوبكر اوّلكم اسلاما فقال: لا ولقد اسلم قبله أكثر من خمسين... تاريخ طبرى 1: 540.

[5] . تاريخ الاسلام (السيرة النبوية) 180 ـ طبقات ابن سعد 3: 269 ـ صفة الصفوة 1: 274.

([6]) شرح نهج البلاغه 13: 293

([7]) فخر رازى در تفسير خود جهاد ابوبكر را از جهاد على أفضل مى داند. 10: 173

([8]) البداية و النهاية 3: 176.

([9]) البداية و النهاية 6: 205

([10]) لسان الميزان 5: 115

([11]) صحيح بخارى 6: 42 ـ تاريخ ابن الاثير 3: 199 ـ البداية و النهاية 8: 96 ـ الاغاني 16: 90.

([12]) البداية و النهاية 6: 205.

[13] . فتوح البلدان 1: 64.

([14]) تهذيب الكمال 29: 26.

([15]) صحيح بخارى 1: 128، كتاب الاذان ج 4 ص 240، كتاب الاحكام باب إستقضاء الموالي و استعمالهم، سنن البيهقى 3: 89، فتح البارى 13: 179 ج 7: 261 و 307.

[16] . المحلى 9: 345.

[17] . ابويعلى حنبلى مى گويد: لا تنعقد الا بجمهور أهل العقد والحل من كل بلد، ليكون الرضا به عاماً، والتسليم لإمامته اِجماعاً. وهذا مذهب مدفوع ببيعة أبي بكر على الخلافة بأختيار من حضرها ولم ينتظر ببيعته قدوم غائب عنها (الاحكام السلطانية ص 33).

[18] . قرطبى مى گويد: فإن عقدها واحد من أهل الحلّ والعقد فذلك ثابت ويلزم الغير فعله، خلافاً لبعض الناس حيث قال: لاينعقد الا بجماعة من أهل الحلِّ والعقد، ودليلنا: أنَّ عمر عقد الببعة لأبي بكر» جامع أحكام القرآن 1: 272.

[19] . غزالي امام الحرمين مى گويد: اعلموا أنه لا يشترط في عقد الإمامة الاجماع بل تنعقد الامامة وإن لم تجمع الأمة على عقدها، والدليل عليه أن الأمامة لما عقدت لأبي بكر ابتدر لإمضاء أحكام المسلمين ولم يتأن لانتشار الأخبار الى من نأي من الصحابة في الأقطار ولم ينكر منكر، فاذا لم يشترط الاجماع في عقد الإمامة، لم يثبت عدد معدود ولا حدّ محدود. فالوجه الحكم بأنَّ الأمامة تنعقد بعقد واحد من أهل الحلِّ والعقد. الارشاد في الكلام: 424.

[20] . عضد الدين ايحى: ت 756 هـ .

واذا ثبت حصول الإمامة بالأختيار والبيعة فاعلم أن ذلك لايفتقر الى الإجماع، اذ لم يقم عليه دليل من العقل والسمع بل الواحد والإثنان من أهل الحلِّ والعقد كاف، لعلمنا أن الصحابة مع صلابتهم في الدين اكتفوا بذلك، كعقد عمر لأبي بكر، وعقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان ولم يشترطوا اجتماع من في المدينة فضلا عن اجتماع الأُمة، هذا ولم ينكر عليه أحدُ، وعليه انطوت الأعصار الى وقتنا هذا.» المواقف في الكلام 8: 351.

[21] . ابن العربي المالكي (543): قال: لايلزم في عقد البيعة للأمام أن
تكون من جميع الأنام بل يكفي لعقد ذلك إثنان أو واحد.»
شرح سنن الترمذي 13: 229.

[22] . صحيح بخارى 8: 26 ـ كتاب المحاربين، باب رجم الحبلى.

[23] . اثبات الوصية: 146. الشافي 3: 244.

[24] . مستدرك الحاكم 3: 125، جامع الترمذي 5: 592 ح 3714، مناقب الخوارزمي: 176 ح 214، فرائد السمطين 1: 177 ح 140، شرح المواهب اللدنيه 7: 13.

[25] . صحيح مسلم 3: 143 كتاب الجهاد ـ باب حكم الفيء ـ بخارى، 3: 287، كتاب النفقات، باب 3 حبس نفقه الرجل قوت سنته على اهله و ج 4: 262 كتاب الاعتصام بالكتاب و السنة، باب ما يكره من التعمق و التنازع و ج4، ص 165، كتاب الفرائض، باب قول النبي لا نورث ج 2، ص 187 و كتاب الخمس ج 2 ص 187 باب فرض الخمس.

[26] . سمعاني: «روى عنه ـ اى الرواجني حديث ابى بكر انه قال لا يفعل خالد ما أمر به. سألت الشريف عمر بن ابراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال: كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليا ثم ندم بعد ذلك فنهى عن ذلك. الأَنساب 3: 95.

[27] . الصوارم المحرقة 3: 22.

[28] . البقرة: آيه 124.

[29] . نزهة المجالس 2: 184.

[30] . كنز العمال 10: 285.

[31] . حجرات: آيه 2.

[32] . كاد الخيّران أن يهلكا: ابوبكر و عمر. لمّا قدم على النبي وفد بني تميم أشار احدهما بالاقرع واشار الاخر بغيره. قال ابوبكر لعمر: إنما اردت خلافي، فقال عمر: ما اردت خلافك فارتفعت اصواتهما عند النبي فنزلت يا ايها الذين آمنو لا ترفعوا.. مسند احمد 4: 6 ـ بخارى ج 3: 190 كتاب التفسير الحجرات.

[33] . الدر المنثور 3: 252.

[34] . شرح ابن أبي الحديد 1: 30.

[35] . تاريخ الاسلام (الخلفاء) 494 ـ البداية والنهاية 5: 25;
جامع البيان 11: 16.

[36] . صحيح بخارى كتاب التعبير 2982 ـ كتاب الانبياء 3392 ـ كتاب التفسير 4953. الامام البخارى 142.

[37] . الارشاد: 319 ـ شرح نهج البلاغه 12: 178 ـ ما أبطأ عني جبرئيل إلاّ ظننتُ أنه بعث الى عمر.

[38] . تاريخ الاسلام (الخلفاء) 267.

[39] . عن سعيد بن المسيب أن عمر سأل رسول الله: كيف يورث الكلالة؟ قال: اوليس قد بيّن الله ذلك ثم قرآ: و ان كان رجل يورث كلالة او امراة، الى آخر الاية، فكان عمر لم يفهم، فانزل الله... يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلالة» الى اخر الايه، فكان عمر لم يفهم، فقال لحفصة: اذا ارايت من رسول الله طيب نفس. فاسأليه عنها! فقال: أبوك ذكر لك هذا ما آرى اباك يعلمها ابداً! فكان يقول: ما أرانى اعلمها ابداً و قد قال رسول الله، ما قال. كنزالعمال، 11: 79 ; الدرالمنثور 2: 249 ; احكام القران، جصاص حنفى 2: 110.

[40] . عن عثمان بن عبيدالله بن عبدالله بن عمر، قال: لما حضرت ابابكر الوفاة دعا عثمان فأملى عليه عهده، ثم أغمي على ابى بكر قبل ان يملى احدأ، فكتب عثمان: عمربن الخطاب. فأفاق ابوبكر فقال لعثمان كتبت احدأ فقال: ظننت لما بك و خشييت الفرقة فكتبتُ عمر بن الخطاب. فقال: يرحمك الله اما لو كتبت نفسك لكنت لها اهلا. فدخل عليه طلحة بن عبيدالله. فقال: انا رسول من ورائى اليك، يقولون: قد علمت غلظة عمر علينا فى حياتك فكيف بعد وفاتك اذا اُفضِيَتْ اليه اُمورنا والله سأئلك، فانظر ما أنت قائل؟... كنز العمّال 5: 678.

[41] . سنن نسائي 1: 168 ـ امام بخارى همين حديث را آورده ولى آنجا كه عمر مى گويد: «اگر جنب باشم و آب يافت نشود نماز نمى خوانم» را به احترام آبروى عمر(رضي الله عنه)، حذف مى كند. تا مبادا متهم به ناآگاهى از احكام اسلام. و سبك شمردن نماز و ترك آن بشود. بخارى 1: 70 باب المتيمم هل ينفخ فيهما.

[42] . الموطا 1: 60.

[43] . سنن الترمذي1: 18.

[44] . فتح الباري 1: 262 ـ ارشاد الساري 1: 277.

[45] . سنن الترمذي 5: 630.

[46] . عمدة القاري 3: 135.

[47] . حياة فاطمة الزهراء: 219 (باقر شريف قرشى رافضى) ـ و در بعضى از كتابهاى رافضه مانند علل الشرائع ج 1: 186 باب 149 ج 2 حديثى از حضرت جعفر صادق(رضي الله عنه) آمده كه ظاهرش اين است كه ام كلثوم همان زينب است.

[48] . الأغاني 16: 103.

[49] . سير اعلام النبلاء (تاريخ خلفاء) 87.

[50] . استيعاب 3: 423 و 315، تاريخ طبرى 4: 213 ـ الكامل في التاريخ 2: 546.

[51] . الطبقات الكبرى 8: 462.

[52] . ابن عساكر 47، البداية و النهاية 7: 135 ـ الكامل فى ضعفاء الرجال 3: 435 الجرح و التعديل 4: 278 ـ ميزان الاعتدال 2: 255،
تهذيب التهذيب 4: 259.

[53] . لسان الميزان1: 106.

[54] . أسنى المطالب: 557 ح 1763

[55] . بخارى 3: 55 ـ مغازى (خيبر).

[56] . المتحيرون. المصنف 6: 113 و 10163 ـ و ج 11 ص 111: «المشركون».

[57] . المصنف 6: 113 ح 1016.

[58] . المواهب اللدنية 1: 98 ـ قسطلانى.

[59] . تفسير قرطبى 16: 297.

[60] . بخارى كتاب المرضى، ج 4 ص 7 باب 17 ـ كتاب الجهاد ج 2 ص 178 باب 172 ـ كتاب جزيه ج 2 ص 202 باب6 و كتاب مغازي ج 3 ص 91 باب 78 كتاب الاعتصام باب 26. مسلمج 3 ص 69: كتاب وصيت باب 5 ج 22. چاپخانه مصطفى البابى، مصر.

[61] . سرالعالمين ص 40 دارالافاق قاهره 1421 هـ الطبقات الكبرى 2: 243 و 244، عن على(رضي الله عنه)و جابر وعمر. مسند احمد 3: 346 ـ مجمع الزوائد 4: 390 و 391.

[62] . مجمع الزوائد 4: 390 و 8: 609 ـ مسند ابى يعلى 3: 395 ـ
مسند احمد 3: 349.

[63] . همان.

[64] . تفسير القرآن العظيم 3: 379.

[65] . موسوعة فلاسفة ومتصوفة اليهودية ص 184.

([66]) سير اعلام النبلاء 3: 489.

[67] . ذهبى مى گويد: قال المغيرة بن شعبة ـ يوم القادسية ـ لصاحب فارس: أمرنا بقتال عدونا فجئنا لنقتل مقاتلتكم ونسبى ذراريكم، واما ما ذكرت من الطعام فما نجد ما نشبع منه، فجئنا فوجدنا فى أرضكم طعاماً كثيراً وماءً، فلا نبرح حتى يكون لناولكم..» سير اعلام النبلاء 3: 31. در جريان فتح شاهرتا هنگامى كه به دستور حكومت مركزى امان دريافت كردند، فرمانده مسلمين ناراحت شده و گفت افسوس كه غنائم را از دست داديم. ففاتنا ما كنّا اشرفنا عليه من غنائمهم مصنف عبدالرزاق 5: 222 و نظير ان از خالدين وليد نقل شده، تاريخ طبرى 4: 9.

[68] . بخاري، جهاد: 102 و كتاب فضائل أصحاب النبي: 9، و مغازي: 38، فضائل الصحابة: 35، مسند احمد 5: 238.

[69] . أنساب القرشيين: 193 قال عمر لسعيد بن العاص: مالى أراك كأن فى نفسك عليَّ شيئا، أتظن أنى قتلت أباك؟ واللّه لوددت أنى كنت قاتله! ولو قتلته لم اعتذر من قتل كافر ولكنى مررت به فى يوم بدر فرأيته يبحث للقتال كما يبحث الثور بقرنه، و اذا شدقاه قد أزبدا كالوزغ فلما رأيت ذلك هبته، و رغت عنه: فقال: الى أين، يا بن الخطاب؟ وصمد له علي فتناوله، فو اللّه ما رمت مكاني حتى قتله، وكان عليٌّ حاضراً فى المجلس، فقال: اللهم غفراً ذهب الشرك بما فيه و محا الاسلام ما تقدم. فمالك تهيج الناس عليّ فكفّ عمر.»

[70] . سير اعلام النبلاء 9: 573 «كان زيدبن المبارك قد لزم عبدالرزاق، فأكثر عنه ثم خرق كتبه ولزم محمدبن ثور، فقيل له في ذلك، فقال: كنا عند عبدالرزاق، فحدثنا بحديث معمر، عن الزهري، عن مالك بن اوس بن الحدثان.. فلما قرا قول عمر لعلي والعباس: فجئت انت تطلب ميراثك من ابن اخيك، وجاء هذا يطلب ميراث امراته. قال عبدالرزاق: انظروا الى هذا الانوك ـ اى الاحمق ـ يقول: تطلب انت ميراثك من ابن أخيك، ويطلب هذا ميراث زوجته من ابيها، ولا يقول: رسول الله.

[71] . سير اعلام النبلاء 2: 601 «هكذا هو كا ن عمر يقول: اقلّوا الحديث عن رسول اللّه وزجر غير واحد من الصحابة عن بث الحديث وهذا مذهب لعمر وغيره. فباللّه عليك، إذا كان الأكثار من الحديث في دولة عمر كانوا يمنعون منه. مع صدقهم وعدالتهم وعدم الأسانيد.

[72] . تاريخ الامم و الملوك، 3: 273.

[73] . الطبقات الكبرى 6: 7 ـ المستدرك على الصحيحين از 102 قرظة بن كعب الانصارى: أردنا الكوفة فشيَّعنا عمر الى «صرار» و قال: تدرون لم شيَّعتكم؟ فقلنا: نعم، نحن اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ. فقال: انكم تأتون أهل قرية، لهم دوّي بالقرآن كدوّي النحل، فلا تصدّو هم بالأحاديث فتشغلوهم، جرّدوا القرآن. وأقلوا الرواية عن رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ و أمضوا، وأنا شريككم.

[74] . تذكرة الحفاظ 1: ص 7.

[75] . مستدرك حاكم 1: 110 ـ سير اعلام النبلاء، 7: 206.

[76] . عمدة القاري 15: 39.

[77] . حافظ مزى مى گويد: كانت بنو امية اذا سمعوا بمولود اسمه علي قتلوه، تهذيب الكمال، 13: 266.

[78] . الفصول المهمة: 30 ـ مستدرك حاكم 3: 483.

[79] . ازالة الخفاء «دهلوى» 2: 251 ـ كفاية الطالب: 407، شرح عينية (آلوسى) 15 ـ المجدى (ابن صوفي): 11، تاريخ بناكتي: 98 ـ نور الابصار: 76.

[80] . الاستيعاب 3: 1097.

[81] . شواهد التنزيل 2: 190.

[82] . سير اعلام النبلاء 19: 328. «ذكر ابوحامد في كتابه سر العالمين و كشف ما في الدارين، فقال: في حديث من كنت مولاه فعلي مولاه: ان عمر قال لعلي: بخ بخ. أصبحت مولى كل مؤمن، قال ابوحامد: هذا تسليم ورضى ثم بعد هذا غلب الهوى حباً للرياسة، وعقد البنود وأمر الخلافة ونهيها، فحملهم على الخلاف فنبذوه وراء ظهورهم، واشتروا به ثمناً قليلا فبئس ما يشترون.».

[83] . تاريخ طبرى 1: 537. مسند زيد ح 973. ـ سنن ابن ماجه 1: 4 - مستدرك حاكم 3: 44 ـ ولى حاكم حديثى را از حضرت على(رضي الله عنه) درباره صديق بودن ابوبكر آورده، كه ذهبى آن را منكر ـ ضعيف ـ دانسته است. ج 3: 62 ـ و در شرح نهج 13: 228: لا يقولها غيرى، و در الاصابه 7: 293. پيامبر فرمود: هو الصديق الاكبر و هو فاروق هذه الامة.

[84] . عمدة القاري 16: 207 ـ نگا: فتح البارى 7: 83 ـ ارشاد السارى 6: 141 ـ وفيات الاعيان 1: 77.

[85] . تهذيب الكمال 13: 266 ـ تهذيب التهذيب 7: 281.

[86] . سير اعلام النبلاء 3: 489. ذهبى درباره ابن شداد مى گويد: ولد زمن النبى و كان ثقة شيعياً، يعنى در زمان پيامبر به دنيا آمده و جزء شيعيان است، يعنى صحابى و شيعه است. سير اعلام النبلا 3 : 488.

[87] . معجم البلدان 3: 191.

[88] . امام مالك درباره مغيرة بن شعبة مى گويد: كان نكّاحاً للنساء وكان يقول: صاحب الواحدة ان حاضت حاض معها وان مرضت مرض معها و صاحب الثنتين بين نارين يشتعلان فكان ينكح اربعا ويطلقهن جميعا وقال غيره: تزوج ثمانين امراة. وقيل ثلاث مائة امراة. وقيل أحصن بألف امراة، البداية والنهاية 5: 293. وابوالفرج اصبهانى از او به عنوان زناكار تعبير مى كند. الاغانى 14: 142.

مدائنى مى گويد: او در جاهليت زناكارترين افراد بوده و پس از اسلام نيز آثار آن بر او مانده و در دوران استاندارى بصره اين عمل زشت از او ظاهر شد.

شرح ابن ابى الحديد 12: 239. ذهبى مى گويد: كان المغيرة ينال فى خطبته من على و أقام خطباء ينالون منه. يعنى مغيره در سخنرانى خود به حضرت على دشنام مى داد و سخنرانها را نيز به سب و دشنام على وادار مى كرد.
سير اعلام النبلاء 3: 31.

[89] . الاغاني 17: 138.

[90] . مسند احمد 10: 228 ح 26810.

[91] . المجروحين 1: 258 ـ وقال الكعبى (المتوفي 319) فى قبول الاخبار «لم يرو لعلي فضيلة قط وكان مروانياً» 1: 269.

[92] . تاريخ مدينة دمشق 42: 227.

[93] . قبول الاخبار 1: 269.

[94] . سير اعلام النبلاء (الخلفاء) 236 ـ الترمذي ج 3717 الاستيعاب 3: 46.

[95] . فتح الملك العلي: 20.

[96] . بخارى ـ مناقب عثمان ـ فتح البارى 7: 46: حدثنى محمد بن حاثم... عن ابن عمر: كنا فى زمن النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ لانعدل بأبى بكر احداً ثم عمر ثم عثمان. ثم نترك أصحاب النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ لا نفاضل بينهم.

[97] . براى اثبات ادعاى خود به سخن عبداللّه بن عمر استناد مى كند ولى اين سخن را علماء اهل سنت مردود دانسته و ابن عبدالبر با صراحت مى گويد: لأن القائل بذلك قد قال بخلاف ما اجتمع عليه اهل السنة من السلف والخلف من أهل الفقه والأثر أن عليا أفضل الناس بعد عثمان «وهذا ما لم يختلفوا فيه وانّما اختلفوا فى تفضيل علىّ وعثمان واختلف السلف أيضا فى تفضيل على وأبى بكر، وفى اجماع الجميع الذى وصفنا دليل على أن حديث ابن عمر وَهْمٌ وغلط وانه لايصح معناه، واِن كان إسناده صحيحاً.» استيعاب 3: 1119. امام على بن جعد بغدادى متولد 134 هـ. در اعتراض به نظر عبدالله بن عمر مى گويد: اين بچه را ببينيد او طلاق گفتن را ياد ندارد. چگونه گنده گوئى كرده و مى گويد: ما كنا نفاضل، سير اعلام النبلاء 10: 463.

[98] . يحيى بن معين ايشان را طرفداران حكومت عثمان مى خواند كه در عثمان غلو كرده و از حضرت على(رضي الله عنه) تنقيص مى كند، و ايشان انسانهاى نكوهيده اند «انكر رأى قوم وهم العثمانية الذين يغالون فى حبّ عثمان وينتقصون عليا ولاشك فى أن من اقتصر على ذلك ولم يعرف لعلي فضله فهو مذموم. فتح الباري 7: 20.

[99] . نمونه از حذف خلافت حضرت على(رضي الله عنه).

قال فى الأوسط: حدثنا عبداللّه... عن ابن شهاب، قال: عاش ابوبكر بعد أن استخلف سنتين وأشهراً. وعمر عشر سنين حجها كلها. وعثمان اثنتى عشرة سنة حجها كلها الإسنتين ومعاوية عشرين سنة اِلا أشهراً، حج حجتين ويزيد ثلاث سنوات وأشهراً و عبدالملك بعد الجماعة بضع عشر سنة اِلاّ أشهراً. حج حجة والوليد عشر سنين الا أشهراً حج حجة. 1: 110. ولى اشاره به حكومت حضرت على(رضي الله عنه) و مدت آن نكرد.

نمونه تعبير «فتنه» از حكومت حضرت على(رضي الله عنه):

ولي ابوبكر سنتين وستة أشهر، وولى عمر عشر سنين وستة اشهر، وثمانية عشر يوماً وولى عثمان ثنتي عشرة سنة غير اثني عشر يوماً و كانت الفتنة خمس سنين و ولي معاوية عشرين سنة وولي يزيد بن معاويه ثلاث سنين وأشهر سماه قتاده وكانت فتنه ابن الزبير ثمان سنين وولي عبدالملك بن مروان أربع عشر سنة وولي الوليد تسع سنين، الاوسط 1: 195 رقم 324 ونمونه ديگر را نيز به نقل از عمر بن سعيد آورده و نام حكومت حضرت على(رضي الله عنه)را نيز حذف مى كند. الاوسط 1: 218.

[100] . سنن ابى داود 4: 211.

[101] . شرح ابن ابى الحديد 6: 7 الامامة و السياسة.: 6

[102] . ائمة الفقه التسعة: 208... أكان علي يقيم الحدود ويأخذ الصدقة ويقسمها بلاحق وجب له؟ اعوذ باللّه من هذه المقالة، بل هو خليفة رضيه اصحاب رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـوصلّوا خلفه وغزوا معه وجاهدوا وحجوا وكانوا يسمونه اميرالمؤمنين راضين بذلك، غير منكرين فنحن لهم تبع..

[103] . طبقات الحنابلة 1: 45.

[104] . السنة حلال: 235 ـ سألتُ أبي عن قوم يقولون: إن علياً ليس بخليفة. قال: هذا قول سوء ردي.

[105] . فتح الباري 7: 89. الاصابة 2: 508 (عن احمد: لم ينقل لاحد من الصحابة ما نقل لعلى و قال غيره 6 و كان سبب ذلك بغض بنى امية له، فكان كل من كان عنده علم من شيىء من مناقبه من الصحابة يثبته و كلما ارادوا اخماده و هدّدوا من حدّث بمناقبه لايزداوا الا انتشاراً.

[106] . شواهد التنزيل: 24، ح 5.

[107] . الفقه على المذاهب الاربعة 4: 75 ـ روح المعاني.

[108] . المعارف: 580.

[109] . أنساب الاشراف 2: 156 ح 169.

[110] . تاريخ مدينة دمشق 3: 174 ـ المعارف: 137، او جزء هيئت امناء خليفه ثانى بر بيت المال بود.

[111] . مآثر الانافة 1: 101 : المعجم الكبير 3: 43 ـ لسان الميزان 3: 1683 ـ موسوعة اطراف الحديث 3: 148.

[112] . تهذيب الكمال 14: 75.

[113] . شرح التجريد قوشچى: 327 «أيكم يبايعنى ويوارزني، يكون أخي ووصيى و خليفتى من بعدي.

[114] . السيرة الحلبية 1:286 «انت أخي و وزيرى و وصيي و وارثي و خليفتى من بعدى».

[115] . البداية والنهاية 3: 38 «فأيكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي، وكذا وكذا.

[116] . الصواعق المحرقة: 64: «انه حديث صحيح لامرية فيه. وقد أخرجه جماعة كالترمذى والنسائى و احمد، وطرقه كثيرة جداً، ومن ثم رواه ستة عشر صحابيّاً، وفي رواية أحمد أنه سمعه من النبى ثلاثون صحابياً وشهدوا به لعلي لما توزع أيام خلافته، وكثيراً من أسانيدها صحاح و حسان، ولا إلتفات لمن قدح في صحته.

[117] . تذكرة الحفاظ 3: 231 ـ أما حديث «من كنت مولاه» فله طرق جيدة وقد أفردت ذلك ايضاً.

[118] . سير اعلام النبلاء ج 14 ص 277، «جمع الطبري طرق حديث غدير خم، في أربعة أجزاء، رأيت شطره فبهرني سعة رواياته، وجزمت بوقوع ذلك.

[119] . سير اعلام النبلاء 8: 335، هذا حديث حسن عال جداً ومتنه فمتواتر. به همين مضمون درج 14: 207 شرح ابن أبي الحديد آمده است.

[120] . اسنى المطالب: 47 «تواتر عن امير المؤمنين وهو متواتر أيضاً عن النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ، رواه الجم الغفير ولا عبرة بمن حاول تضعيفه ممن لا اطلاع له في هذا العلم.

[121] . الاستيعاب 2: 373 «حديث المواخاة ورواية خيبر والغدير هذه كلها آثار ثابتة.

[122] . سير اعلام النبلاء 14: 132 «لم يكن أحد فى رأس الثلاث مئة احفظ من النسائى، هو احذق بالحديث و علله ورجاله من مسلم و من أبى داود و من أبى عيسى و هو جار في مضمار البخارى وأبى زرعه إلا أن فيه قليل تشيع وانحراف عن خصوم الإمام علي، كمعاويه وعمرو واللّه يسامحه.

[123] . العبر 1: 185 ـ ميزان الاعتدال 1: 476 ـ سير اعلام النبلاء 7: 80 تهذيب الكمال 4: 233.

[124] . سير اعلام النبلاء 7: 253 ـ حلية الاولياء 7: 27.

[125] . سير اعلام النبلاء، (الخلفاء) 236.

[126] . سير اعلام النبلاء 7: 239.

[127] . شرح نهج البلاغه 20: ص 17 «كيف تكون عائشه او غيرها فى منزلة فاطمة، وقد اجمع المسلمون كلهم من يحبها ومن لا يحبها منهم: أنها سيدة نساء العالمين، ابوبكر بن داود مى گويد: لا اُفضِّل ببضعة من رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـأحداً. إرشاد الساري 6: 10، غالية المواعظ 1: 270، تاريخ الخميس 1: 265، الروض الانف 1: 160.

[128] . سير اعلام النبلاء 2 ـ 143 و 187 ـ صحيح بخارى 2: ـ كتاب الهبة: 89 ـ المعجم الكبير 23: 50 ح 132 ـ مقدمة فتح الباري: 282 ـ فتح الباري 9: 309 ـ تحفة الأحوذي 10: 255.

[129] . سير اعلام النبلاء 2 ـ 143 و 187.

[130] . الطبقات الكبرى 8: 59.

[131] . سير اعلام النبلاء 2: 141 و 140.

[132] . سير اعلام النبلاء 2: 605 ـ طبقات إبن سعد 3: 148.

[133] . سير اعلام النبلاء 2: 193.

[134] . سير اعلام النبلاء 2: 193 و 191 و ـ 172.

[135] . همان.

[136] . بخارى 2: 2 كتاب العيدبن باب الحراب والدرق يوم العيد و ج 4: 47 ـ كتاب الجهاد، باب الدرق: صحيح مسلم 2: 609 كتاب صلاة.

[137] . بخارى 2: 2 كتاب العيد بن باب الحراب والدرق يوم العيد وج 4: 47 ـ كتاب الجهاد، باب الدرق صحيح مسلم 2: 609 كتاب صلاة العيدين بـ 4 باب الرخصة فى اللعب ج 19.

[138] . بخارى 1: 169 ـ كتاب العيدين ب 2.

[139] . مسلم 2: 609 كتاب صلاة العيدين.

[140] . شرح نووى 6: 186.

[141] . البخارى 1: 107 / كتاب الصلاة، باب الصلاة على الفرائض. وص 136 باب التطوع فى خلف المرأة و ص 138 باب هل يغمز الرجل امراته عند السجود. و ج»: 81 / كتاب الصلاة باب ما يجوز من العمل فى الصلاة. صحيح مسلم 2: 367 كتاب الصلاة باب 51 الاعتراض بين يدى المصلي ج 272.

[142] . مبتذلة في ثياب المهنة (لباس كار، يا لباسى كه پوشش كامل نيست و مخصوص منزل است).

[143] . سنن ابى داود 2: 222 ـ مسلم / كتاب الرضاع باب 7: 4 ـ 251 دارمى 2: باب 59 ح 2257: 210 ـ سنن ابن ماجة 1 باب 36 ـ رضاع الكبير 1943: 625 ـ مصنف عبدالرزاق 7: 460 و 13886.

[144] . تفسير نسائى 2: 370 ـ تفسير بغوى 2: 331.

[145] . اسد الغابة 4: 216.

[146] . اسدالغابة 5: 428 (كانت ممن قال في الافك على عائشة(رضي الله عنه).. انها جلدت مع من جلد فيه). و ج 4: 355 (شهد مسطح بدراً و كان ممن خاض في الافك على عائشة فجلده النبى ـ صلى الله عليه و سلم ـ فيمن جلده. و ج 2 ص 6 و كان حسان ممن خاص في الافك فجلد فيه)

[147] . العقد الفريد 4: 305.

[148] . اسدالغابة 7: 240 ـ المستدرك على الصحيحين 4: 40 كنز العمال 13: 304 ـ دلائل النبوة 7: 288. الاصابة 8: 292 ـ عن إبن عباس: ان النبى، تزوّج قتيله أخت الاشعث و مات قبل ان يخبرها و هذا موصول قوي الاسناد.

[149] . مشكل الاثار 2: 119.

[150] . مشكل الاثار 2: 123 ـ دلائل النبوة 7: 288.

[151] . صحيح بخارى، ج 2، ص 314، باب المناقب، مناقب عبدالله بن سلام.

[152] . مسلم، ح 2483، باب فضائل عبدالله بن سلام، فتح البارى 7: 130، سير اعلام النبلاء 4: 349.

[153] . صحيح مسلم 8: 122 ـ كتاب صفات المنافقين ـ مسند احمد 4: 320 البداية والنهاية 5: 20.

[154] . قال إبن وضاح: انما سكت مالك ـ فى الموطا ـ عن اسمه لانه كان ممن أعان على قتل عثمان. الأستيعاب 3: 325 ـ اسد الغابة 4: 357.

[155] . ولد قبل وفاة رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ بسنتين... فكتب اليه ـ اي الى والده ـ رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ: سمّه محمد أ... و كان أشدَّ الناس على عثمان: المحمدون: محمدبن ابى بكر، محمد بن حذيفة، و محمد بن عمرو بن حزم. الأستيعاب 3: 432.

[156] . هو اوّل من اجترأ على عثمان... لمّا رادوا دفن عثمان، فانتهوا الى البقيع، فمنعهم من دفنه جبلة بن عمرو فانطلقوا الى حش كوكب فدفنوه فيه. الانساب 6: 160 ـ تاريخ المدينة 1: 112.

[157] . اسلم مع ابيه قبل الفتح، و شهد الفتح و ما بعدها... إنه ممن دخل على عثمان فطعن عثمان فى ودجه... تاريخ الاسلام (الخلفاء) 567.

[158] . ذهبى مى گويد: ولدته اسماء بنت عميس فى حجة الوداع و كان احد الرؤوس الذين ساروا الى حصار عثمان تاريخ الأسلام(الخلفاء) 601.

[159] . مزى مى گويد: بايع النبي فى حجة الوداع و صحبه... كان أحد من ألَّب على عثمان بن عفان تهذيب الكمال(14: 204 ـ تهذيب التهذيب 8: 22 و قال الذهبي: إنّ المصريين أقبلوا يريدون عثمان... و كان رؤساؤهم اربعة... و عمرو بن الحمق الخزاعي... تاريخ الاسلام (الخلفاء) 601 ـ و 441.

[160] . قرطبى: عبدالرحمن بن عُديس، مصرى شهد الحديبية و كان ممن بايع تحت الشجرة رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ... و كان الأمير على الجيش القادمين من مصر الى المدينة الذين حصروا عثمان و قتلوه. الاستيعاب 2: 383، فتح البارى 2: 189 ـ الثقات لابن حبان 2: 265 ـ التمهيد لابن عبدالبر 10: 294 ـ الطبقات الكبرى 3: 71.

[161] . تاريخ الاسلام (الخلفاء) 654.

[162] . الفِصَل 3: 74 ـ و 77.

[163] . همان.

[164] . شهسوار كربلا، صص 21 و 22 و 25.

[165] . المحلى 11: 224

[166] . الثقات: 465 ـ تاريخ الاسلام (خلفاء) 494 ـ البدايه و النهاية 5: 25.

[167] . ابن ماجه، المقدمة، ب 12 ص 62 ح 176.

[168] . مسند احمد 14 ـ 355ـ الخوارج كلاب اهل النار.

[169] . الاصابة 3: 179

[170] . اسد الغابة 3: ص 3ـ الاصابة 2: 48ـ دار الكتب العلمية.

[171] . البته مى گويند سپس توبه كرد. شرح نهج البلاغة ابن ابي الحديد 4: 99.

[172] . تاريخ طبرى 4: مسند احمد 14755 ـ الاصابة 2: 174

[173] . الاصابة 5: 96ـ مختصر مفيد 11: 136.

[174] . الاصابه 1: 9.

[175] . لسان الميزان 1: 106، دارالكتب العلمية، بيروت.

[176] . الطبقات الكبرى 4: 335 ـ سير اعلام النبلاء 2: 612.

[177] . شرح ابن ابى الحديد 20: 31. «ذكر الجاحظ في كتابه المعروف بكتاب التوحيد: أن أبا هريرة ليس بثقة في الرواية عن رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ قال: ولم يكن علي(رضي الله عنه)يوثقه في الرواية بل يتهمه ويقدح فيه وكذلك عمر وعائشة».

[178] . شرح ابن ابى الحديد 4: 69: الصحابة كلهم عدول ما عدا رجالا منهم ابوهريرة وانس بن مالك.

[179] . سير اعلام النبلاء 2: 612، الطبقات الكبرى 4: 335.

[180] . سير اعلام النبلاء 2: 604.

[181] . سير اعلام النبلاء 2: 605 ـ 604.

[182] . همان.

[183] . المطالب العاليه 9: 205.

[184] . همان.

[185] . سير اعلام النبلاء 2: 609 ـ تاريخ ابن عساكر 19: 122.

[186] . صحيح بخارى 4: 112.

[187] . التفسير الكبير 22: 186 ـ و 26: 148.

[188] . صحيح بخارى 4: 129 / بدء الخلق 2: 247 دار المعرفة.

[189] . تهذيب التهذيب 3: 40.

[190] . تهذيب التهذيب 5: 236 ـ الضعفاء الكبير، 2: 267 ـ الكامل في الضعفاء 4:223.

[191] . القاموس 5: 24.

[192] . اسدالغابة 4: 32 ـ تاريخ اليعقوبي 2: 162 ـ تاريخ الطبري 3: 297 ـ تاريخ المدينة 3: 930 ـ تاريخ ابن خلدون 2: 126 ـ الفصول للجصاص 4: 55.

[193] . ابن عبد ربه مى گويد: قال عبدالرحمن: لله عليّ ان لا أكلمك أبدأ، فلم يكلّمه أبداً حتى مات و دخل عليه عثمان عائداً له فى مرضه فتحوّل عنه إلى الحائط و لم يكلمه. العقد الفريد 4: 280.

[194] . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 20: 127.

[195] . العقد الفريد 4: 413.

[196] . العقد الفريد 20: 146 ـ شرح نهج البلاغه 4: 413.

[197] . سنن بيهقى ح 3554.

[198] . صحيح مسلم ج 5 كتاب البرو الصلة ب 25 ح 97 ـ 88، سنن دارمى ج 2: 406 ب 53 ـ مسند احمد 5: 148 قال رسول الله ـ صلى الله عليه و سلّم ـ:... انما انا بشر، أرضى كما يرضى البَشَر، وأغضب كما يغضب البشر. فأيما أحد دعوت عليه من أمتي. بدعوة، ليس لها بأهل. أن تجعلها له طهوراً.

[199] . المعجم الكبير ج 11 ص 32 ح 10970.

[200] . الدر المنثور 2: 71 ـ مجمع الزوائد 1: 113 و 7: 247.

[201] . المعجم الكبير 11: 32 ح 10970 ـ فرمود: اللهم اركسهما فى الفتنة ركساً و دعهما الى النار دعاً.

[202] . زهرى مى گويد: أمَّر رسول اللّه ـ صلى الله عليه و سلّم ـ اُسامة بن زيد على جيش فيهم عمر بن الخطاب والزبير. مصنف عبدالرزاق 5: 482 ح 9777. شرح ابن ابى الحديد 6: 53 ـ الملل و النحل 1: 29.

[203] . سورة القلم: آيه 4.

[204] . المعجم الكبير 12: 216 ـ ان النبى كان يقوله قبل يسجد: اللهم العن فلانا و فلانا، ثم يكبر و يسجد ـ صحيح بخارى 5: 127 ـ مسند احمد 2: 255.

[205] . المائدة: آيه 51.

[206] . قال البغوى: قال السدى: لما كانت وقعة احد اشتد الإمر على طائفة من الناس وتخوفوا أن يدال عليهم الكفار، فقال رجل من المسلمين أنا ألحق بفلان اليهودى وأخذ منه أماناً اِنى أخاف أن يدال علينا اليهود. وقال رجل اخر: أنا الحق بفلان النصرانى من اهل الشام و أخذ منه أمانا. فأنزل اللّه هذه الاية وينها هم عن موالاة اليهود والنصارى. تفسير البغوى المسمى بمعالم التنزيل ـ بهامش تفسير الخازن وتفسير الخازن المسمى لباب التأويل فى معانى التنزيل ـ علاء الدين الخازن. تفسير أبى الفداء: 2: 68.

[207] . اصول الدين، بغدادى 3: 253 ـ ابدأ حسين، صدفى: 109 ـ بخارى 1: 18 ـ كتاب الايمان. (ادركت ثلاثين من اصحاب النبى ـ صلى الله عليه و سلّم ـ).

[208] . تاريخ المدينة «كان بين خالدبن الوليد وعبدالرحمن بن عوف شيءٌ فسبّه خالد.. عمار يشتم عثمان ـ سير اعلام النبلاء 1: 425.ـ در مصنف عبد الرزاق 11: 355، ح 20732 چنين آمده: فقال عثمان لعائشة و حفصة: ان هاتان الفتانتان فتننا الناس في صلاتهم و الا تنتهيان اولأسبنكما ما حلّ لى السباب.

[209] . تاريخ التشريع الاسلامى، مناع القطان: 265 «ان الصحابة كلهم لم يكونوا اهل فتيا ولا كان الدين يؤخذ من جميعهم، وإنّما كان ذلك مختصاً للحاملين للقرآن العارفين بناسخه ومنسوخه ومتشابهه ومحكمه. وسائر دلائله مما تلقوه عن النبى او ممن سمعه منهم». مجموع راويان صحابى نزد احمد 904 صحابى، و نزد بقى بن مخلد 1472 نفر و نزد ابن الجوزى: 1854 نفر و نزد ذهبى دو هزار نفر نمى رسد، و نزد حاكم چهارصد نفر.

[210] . مروج الذهب 3: 32.

[211] . شرح نهج البلاغه 3: 188.

[212] . مثالب العرب: 72

[213] . ربيع الابرار 3: 549 ـ الاغانى 9: 49 ـ العقد الفريد 6: 86 - 88

[214] . مسند احمد 5: 347

[215] . الصواعق المحرقة: 81.

[216] . ميزان الاعتدال 2: 610: كنت عند عبد الرزاق، فذكر رجل معاوية فقال: لا تقذِّر مجلسنا بذكر ولد أبي سفيان.

[217] . ميزان الاعتدال 4: 392 ـ سمعت يحيى بن عبدالحميد الحماني يقول: كان معاوية على غير ملة الاسلام.

[218] . سير اعلام النبلاء 17: 175 ـ تذكرة الحفاظ 3: 1054. المنتظم 7: 75.

«قال ابن طاهر: كان ـ اى الحاكم ـ منحرفا غالياً عن معاويه رضى الله وعن اهل بيته، يتظاهر بذلك ولا يعتذر منه. فسمعت ابا الفتح سمكويه بهراة، سمعت عبدالواحد المليحى، سمعت ابا عبدالرحمن السلمى يقول: دخلت على الحاكم وهو فى داره لا يمكنه الخروج، فقلت له: لو خرجت وأمليت فى فضائل هذا الرجل حديثاً، لا سترحت من المحنة فقال: لا يجيئ من قلبى، لا يجيئ
من قلبي.

[219] . سير اعلام النبلاء 10: 464 ـ تاريخ بغداد 11: 364.

[220] . ربيع الابرار 4: 172. «افلتت من معاويه ريح على المنبر فقال: يا ايها الناس إنَّ اللّه خلق أبداناً وجَعَل فيها ارواحاً فما تمالك الناس أن تخرج منهم، فقام صعصعة بن صوحان فقال: اما بعد فإن خروج الارواح في المتوضئات سنّة، و على المنابر بدعة. و استغفراللّه لي ولكم.

[221] . منهاج السنة 2: 207.

[222] . عمدة القاري 16: 249.

[223] . الفوائد المجموعة: 407 ـ انظر: 423 ح 192.

[224] . لسان الميزان 1: 374 ـ سفر السعاده ـ فيروزآبادى 2: 420 ـ كشف الخفاء (عجلونى) 420 ـ عمدة القاري 16: 249 شماره 254.

[225] . تاريخ الخلفاء: 351 ـ الطبرى 7: 187 ـ اسرار الامامة: 377.

[226] . المصنف لابن ابى شيبة 15: 229.

[227] . مسند احمد 5: 422 ـ المستدرك على الصحيحين 4: 560، ح 8571 ـ (فأخذ برقبته و قال...) وفاء الوفا 4: 1404.

[228] . نام او محمد بن يزيد، ابوالعباس بصرى، متوفاى 286 هــ است. ذهبى درباره او مى گويد: كان إماماً، علامة،...فصيحاً مفوهاً موثقاً، سير اعلام النبلاء 13: 576.

[229] . الكامل فى اللغة و الادب 1: 180، شرح نهج البلاغه، لابن أبى الحديد 15: 242.

[230] . الدرر السنية، احمد زينى دحلان 1: 42.

[231] . سنن دارمى 1: 56.

[232] . شرح نهج البلاغة محمد عبدة 3: 619، ابن ابي الحديد 15: 117، نامه شماره 17.

[233] . شرح ابن ابى الحديد، ج 15: 234 ـ هاشم و امية فى الجاهلية، ص 27.

[234] . وفاء الوفاء، بأخبار دارالمصطفى 1 : 130 ـ دار الكتب العلمية ـ بيروت.

[235] . وفاء الوفاء 1: 132، تاريخ الاسلام، ص 235.

[236] . تاريخ الاسلام (حوادث 80 ـ 61) ذهبى مى گويد، زنى به عنوان انتقام، قبر مسرق بن عقبه را نبش كرده و جنازه را بيرون آورده و ديد كه مارى بينى او را مى مكد، سپس آن جنازه را به دار آويخت.

* يزيد طى دستوراتى به مسلم بن عقبه مى گويد: «فسر اليهم على بركة الله فأنت صاحبهم، و انظر اذا قدمت المدينة، فمن عاقك عن دخولها او نصب لك حرباً فالسيف، لاتبق فيهم، و أنهبها ثلاثاً و أجهز على جريحهم و اقتل مدبرهم، و اياك أن تبقي عليهم....» وفاء الوفاء 1: 131، اخافة بسر الحرمين ـ تاريخ الطبرى 2: 118.

[237] . العقد الفريد 2: 411 ـ الفقه على المذاهب الاربعة 4: 75.

[238] . الزينة في الكلمات الاسلامية 3: 10.

[239] . مقدمة ابن خلدون 3: 464.

[240] . ضحى الاسلام 3: 209.

[241] . النظم الاسلامية: 96.

[242] . تهذيب الكمال 20: 48. مؤسسة الرسالة.

[243] . سير أعلام النبلاء 5: 209.

[244] . النمل 65.

[245] . روح المعاني 2: 11.

[246] . الفتاوى الحديثية: 223.

[247] . من عاش بعد الموت 20 شماره 1 ـ اُسد الغابة 2: 227.

[248] . المعارف: 341.

[249] . تهذيب الكمال 3: 308.

[250] . صحيح مسلم ج 1 ص 8 باب الكشف عن معايب رواة الحديث(مقدمة كتاب).

[251] . آل عمران: 28.

[252] . التفسير الكبير 8: 13 «ظاهر الأية يدل على أنَّ التقيه انما تحلّ مع الكفار الغالبين الا أن مذهب الشافعى(رضي الله عنه). أن الحالة بين المسلمين اذا شاكلت الحالة بين المسلمين والمشركين حلت التقية محاماة على النفس.

[253] . سير اعلام النبلاء 11: 87.

[254] . محمد بن سعد، عن الحسين بن المتوكل العسقلانى... رايت قبره ـ زهرى ـ مسنماً مجصصّاً. سير اعلام النبلاء 5: 349 ـ و ابن المتوكل در سال 240 هـ در گذشته. تهذيب التهذيب 2: 315.

[255] . صحيح مسلم 3: 63 ـ سنن ترمذي 3: 208 ـ ابن ماجة 1: 473 ـ ابوداود 3:216.

[256] . ادوار اجتهاد: 204، الخطط المقريزيه 2: 344.

[257] . تهذيب الكمال 20: 231.

[258] . مراقي الفلاح شرح نور الايضاح ص 70 دار الإيمان تاريخ 1408 تأليف حسن بن عمار بن على الشرنبلالى حنفى، در شرح حال او چنين آمده: يكى از فقهائى است كه در جامعة الازهر مصر تحصيل كرده. او مورد توجه حكومت بود و جمع كثيرى از مصر و شام نزد او درس خواندند. معجم المؤلفين 3: 265.

[259] . المحلى 4: 213 ; مصنف ابن ابى شيبه، ج 2، ص 120، باب 27، ح 1: دارالفكر.

[260] . توجيه و بيان قرافى از علماء ما اهل سنت:

ايشان در كتاب الفروق ج 3: 203 ـ ضمن پذيرش اين كه مقتضاى قاعده اين است: فرزندى كه چهار و يا پنج سال (كه نظر شافعى و مالك است پس از ـ فوت ـ پدر متولد شود حلال زاده نيست و بايد به فرزند نامشروع، و زنا ملحق شود چون امر داير بين غالب و نادر است. زيرا غالباً اين موارد در در اثر عمل نامشروع و زنا است، و نادراً در اثر مقاربت و مباشرت زوج است. لكن با توجه به اين كه وقوع و تحقق آن از زنى، اكثر و غالب است. و تأخير حمل در رحم مادر تا مدت پنج سال، نادر است. طبق قاعدة غلبة، بايد قائل به تحقق حمل از طريق نامشروع باشيم. و آنرا به شوهر نسبت ندهيم. لكن خداوند، اين مولود را به پدر ـ سابق ـ خود ملحق كرده: به دليل لطف به بندگان، و پوشانيدن گناهان آنان و براى حفظ انساب و بستن راه ثبوت زنى، قاعده حمل بر غالب در اين جا استثناء و تخصيصى خورده است. ضمنا به ص 14 از همان كتاب نيز مراجعه شود.

[261] . الصفدي: ولد الضحاك لستة عشر شهراً وشعبة ولد لسنتين، وهرم بن حيان ولد لأربع سنين ومالك بن أنس، حُمِل به اكثر من ثلاث سنين والشافعي حمل به اربع سنين. خزائن: 217، المعارف 594، سير اعلام النبلاء 8 : 132.

عن ابى اسحق الكوفى، سالت الشعبى عن الصلاة خلف ولد الزنى؟ قال: ذلك مؤذننا و امامنا، و اقام الصلاة فصلينا خلفه ـ و فى رواية سفيان عن الشعبى، عن ولدالزنا؟ قال: ان امامنا ليقال له ذلك، المعرفة و التاريخ 3: 239.

ذهبى درباره هرم بن حيّان مى گويد: يكى از عباد است، او فرماندهى لشكر در جنگهاى فارس را در زمان خلافت عمر و عثمان(رضي الله عنه) به عهده داشت. و مدتى نيز از طرف عمر(رضي الله عنه)آستاندار، و ثقه بود، چون سالها در رحم مادر بوده و دندان درآورده بود. او را هرم ناميدند، سير اعلام النبلاء 4: 50 ـ .

[262] . شرح ابن قاسم 1: 152.

[263] . تاريخ الصغير 2: 93، للبخاري، الانتقاء فى فضائل الثلاثة الائمة الفقهاء: 149. تاريخ بغداد 13: 392 المجروحين 3:66 ـ التنكيل للمعلمى: 145.

[264] . تاريخ بغداد 13: 324.

[265] . المجروحين 3: 64 ـ خطيب بغدادى نام دهها نفر از علماء و بزرگانى را كه ابو حنيفه را مردود شمرده اند ذكر مى كند، او مى گويد:

ذِكْر القوم الذين ردوا على أبى حنيفة:

1. ايوب سختيانى 2. جرير بن حازم 3. همام بن يحيى 4. حماد بن سلمة 5. حماد بن زيد 6. ابوعوانه 7. عبدالوارث 8. سوار العنبرى القاضى 9. يزيد بن زريع 10. على بن عاصم 11. مالك بن انس 12. جعفر بن محمد 13. عمروبن قيس 14. ابو عبدالرحمن المقرى 15. سعيد بن عبدالعزيز 16. الاوزاعى 17. عبدالله بن المبارك 18. ابو اسحاق الفزارى 19. يوسف بن اسباط 20. محمد بن جابر 21. سفيان الثورى 22. سفيان بن عيينه 23. حماد بن أبى سليمان 24. ابن أبى ليلى 25. حفص بن غياث 26. ابوبكر بن عياش 27. شريف بن عبدالله 28. وكيع بن الجراح 29. رقبة بن مصقلة 30. الفضل بن موسى 31. عيسى بن يونس 32. الحجاج بن أرطاة 33. مالك بن مغول 34. القاسم بن حبيب 35. ابن شبرمة ـ تاريخ بغداد 13: 370.

[266] . المجروحين 3: 63

[267] . صحيح بخارى، كتاب البيوع، ج 2، ص 27، ب 102، كتاب الانبياء ـ باب ما ذكر عن بنى اسرائيل ـ شماره 346. صحيح مسلم ج 3 ص 37 . كتاب البيوع ـ تحريم بيع الخمر والميتة (چاپخانه مصطفى البابى مصر).

[268] . تهذيب التهذيب 2: 207 ـ مقدمة فتح البارى (كان ينتقص من علي و ينال منه).

[269] . تهذيب التهذيب 3: 303.

[270] . تهذيب التهذيب4: 30 ـ كان اذ اذكر عليا يقول: لا احب رجلا قتل جدي.

[271] . تهذيب التهذيب 2: 337 (كان يحمل على علي(رضي الله عنه)).

[272] . تهذيب التهذيب 7: 308 كان يقع في الحسن والحسين ـ رضى الله عنهما ـ.

[273] . تهذيب التهذيب 3: 390 كان هجّاء خبيثا فاسقا مبغضاً لال الرسول مائلا الى بني امية مادحاً لهم ـ العتب الجميل: 115.

[274] . تهذيب التهذيب 8: 113.

[275] . تهذيب التهذيب 8: 347.

[276] . شرح نهج البلاغه 4: 102.

[277] . سير اعلام النبلاء 5: 337 ـ روح المعاني 3: 189.

[278] . سير اعلام النبلاء 6: 262.

[279] . تاريخ مدينة دمشق 55: 370.

[280] . سير اعلام النبلاء 5: 339.

[281] . تاريخ الاسلام (سال 121) ص 140.

[282] . ميزان الاعتدال 1: 625.

[283] . معرفة علوم الحديث نيسابورى: 55 ـ تاريخ دمشق 55: 370.

[284] . مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحديث: 23 ـ كشف الظنون: 544 ـ فتح البارى: 477.

[285] . به گفته ابن الصلاح و نووي مجموع احاديث آن با حذف مكررات چهار هزار عدد است. ولى طبق شماره گذارى محمد فؤاد عبدالباقى سه هزار و سى و سه عدد است و طبق شمارش أحمد محمد شاكر هفت هزار و پانصد و هشتاد و يك حديث است. كتاب المدلسين، ص 38 تأليف فوّاد حسينى.

[286] . ابو داود مجموع كتاب را با چهار هزار و هشتصد روايت ذكر كرده ولى مجموع روايات در سنن ابى داود پنج هزار و دويست و هفتاد و چهار عدد است.

[287] . ابن ماجه مجموع احاديث كتاب خود را چهار هزار روايت مى داند. در حاليكه طبق شمارش فواد عبدالباقى چهار هزار و سيصد و چهل و يك حديث است.

[288] . صحيح بخارى 3: 160 ـ تفسير سورة حج.

[289] . فتح الباري 8: 294 ـ كتاب التفسير / الحج.

[290] . مقدمه ابن الطلاح فى علوم الحديث: 23 ـ كشف الظنول: 544 ـ فتح البارى: 477.

[291] . الكفاية: 159.

[292] . تاريخ الاسلام (سال 100) ص 112 در ترجمه خالدعا مري.

[293] . سير اعلام النبلاء 5: 194 ـ در ترجمه قاسم بن عبدالرحمن دمشقى.

[294] . شروط الائمة الستة لأبى بكر المقدسى: 507 ـ البته عده كثيرى جزء منتقدان بر او هستند همانند: باجى متوفاى 474 ـ و جبائى متوفاى 498 ـ و ابن خلفون 636 و دمياطى، ت 523 هـ و ابن رشيد، ت 721 و ابوزرعة، ت 826 و عراقى، ت 806 و دهها نفر ديگر رجوع شود به كتاب البخارى و صحيحه الجامع، ص 525.

[295] . سير اعلام النبلاء 12: 79.

[296] . فتح البارى 1: 423 ـ سير اعلام النبلاء 11: 175.

[297] . شيخين: 142.

[298] . شيخين: 144

[299] . صحيح مسلم 4: 1873.

[300] . سنن ترمذى 5: 622.

[301] . سلسلة الأحاديث الصحيحة 4: 356.

[302] . الموطا 2: 899.

ارى حاكم نيشابورى در مستدرك 3: 118، نص دوم را آورده ولى در سند آن «صالح بن موسى طلحى» است و درباره گفته اند: ليس بشى ليس بثقه، ضعيف الحديث على حسنه، ضعيف الحديث جداً، كثير المناكير عن الثقات، لا يكتب حديثه، ضعيف... تهذيب التهذيب 4: 306 و حاكم آنرا به سند ديگرى نقل كرده و در آن: إسماعيل بن أبى اويس است، كه او هم همانند «طلحى» ضعيف و وضاع حديث دروغگو است. تهذيب التهذيب 1: 257.

[303] . سير اعلام النبلاء 13: 427 ـ تاريخ بغداد 8: 92 ـ المنتظم 6: 36 ـ البداية و النهاية 11: 95 ـ طبقات الحفاظ: 295 ـ شذرات الذهب 2: 201

[304] . المحلى 9: 519 ـ مسند الطيالسى: 227 ح 1637 زادالمعاد 1: 219 ـ العقد الفريد 4: 13.

[305] . المحبّر: 289، التفسير الكبير 10: 53، شرح الزرقانى 3: 153 ـ المحلى 9: 519 صحيح مسلم 1: 623 ـ مصنف عبدالرزاق 7: 499.

[306] . مبسوط سرخسى 5: 152 ـ شرح زرقانى 3: 155 ـ الهداية فى شرح بداية المبتدى 1: 190 ـ المغني 6: 644 ـ المحلى 9: 519 مصنف عبدالرزاق 7: 497 ـ جامع البيان 4: 18 ـ الدر المنثور 2: 140 ـ تفسير ابن كثير 1: 474 ـ جامع البيان 4: 18 الحاوي الكبير 11: 449 ـ البحرالرائق 3: 115.

[307] . سير اعلام النبلاء 4: 321 ـ تذكرة الحفاظ: 90; ميزان الاعتدال 2: 659.

[308] . عمدة القاري 5: 278.

[309] . نيل الاوطار 2: 187.

[310] . التوشيح على الجامع الصحيح 1: 463.

[311] . مسلم 1: 101. مجمع الزوائد 2: 57.

[312] . السنن الكبرى 2: 439 (دارالفكر).

[313] . تاريخ الاسلام، حوادث سال 447، ص 23.

[314] . كتاب الكبائر: 24.

[315] . المغنى 7: 22.

[316] . سير اعلام النبلاء 14: 128.

[317] . درباره او گفته اند: الامام، الحجة، القدوة العدوي العمري، مالك و سفيان و اوزاعى.. از او حديث نقل كرده اند در سال 163 هـ وفات يافت. سير اعلام النبلاء 5: 316.

[318] . درباره گفته اند: الأمام المفتى، الثبت، عالم المدينة، العدوى، الضمري در سال 117 درگذشت، سير اعلام النبلاء 5: 101.

[319] . المغني 7: 22.

[320] . تاريخ طبرى 2: 579.

[321] . فتح القدير 1: 407.

[322] . فتح الباري 4: 296.

[323] . عمدة القاري 11: 125.

[324] . صحيح بخارى 1: 342.

[325] . سبل السلام 2: 10 ـ مسند احمد 3: 310.

[326] . ذهبى مى گويد: كان ابوهريرة يجهر فى صلاته ببسم اللّه...» سير اعلام النبلاء 2: 618 همو مى گويد: قال احمدبن خالد الذهلى الأمير: صليت خلف علي الرضا بنيسابور، فجهر ببسم اللّه فى كل سورة» سير اعلام النبلاء 9: 389. ـ وهمو در جهر ببسم اللّه كتابى نوشته. مقدمه سير اعلام النبلاء: 84.

[327] . مقدمه ابن الصلاح فى علوم الحديث: 23 ـ كشف الظنون: 544 ـ فتح البارى: 477.

[328] . همان.

[329] . التفسير الكبير 1: 205.

[330] . تاريخ الاسلام 236 ـ سير النبلاء 5: 343 عن ابن شهاب: من سنة الصلاة أن تقرا: بسم اللّه الرحمن الرحيم ثم فاتحة الكتاب، ثم تقرأ بسم اللّه... ثم تقرا سورة، فكان ابن شهاب يقرا احيانا سورة مع الفاتحة يفتتح كل سورة منها ببسم اللّه... وكان يقول: اول من قرأ بسم اللّه.. سرّاً بالمدينة عمر وبن سعيد.

[331] . السنن الكبرى 7: 245 (دارالفكر) و ج 5: 183 دارالكتب العلمية، سنن نسائى 5: 253.

[332] . منهاج السنة 2: 143. «و من هنا ذهب من ذهب من الفقهاء، الى ترك بعض المستحبات اذا صارت شعاراً ـ لهم ـ فانه وان لم يكن الترك واجباً لذلك ولكن فى اظهار ذلك مشابهة لهم فلا يتميز السني من الرافضي ومصلحة التمييز عنهم لأجل هجرانهم ومخالفتهم أعظم من مصلحة هذا المستحب.

[333] . المجموع نووى 5: 229 ـ إرشاد السارى 2: 468 إنَّ الافضل الآن العدول من التسطيح إلى التسنيم لأن التسطيح صار شعاراً للروافض فألاولى مخالفتهم.

[334] . تفسير كشاف 3: 541.

[335] . فتح الباري 11: 142.

[336] . شرح المواهب اللدنية 5: 13.

[337] . المحلى 2: 56.

[338] . التفسير الكبير 11: 161.

[339] . المغني 1: 132.

[340] . الموطّا 1: 72.

[341] . المحلى 3: 161.

[342] . المبسوط 1: 131.

[343] . السيرة الحلبية 3: 304ـ نگاه: الهداية فى شرح البداية 1: 42 الجامع الصغير 1: 38ـ تاريخ مدينة دمشق، ج 60: 40 ـ شرح الزرقانى 1: 215 ـ تنوير الحوالك ج 1، ص 71 ـ الذخيره 2: 47 ـ مواهب الجليل 1: 431، الطبقات الكبرى 5: 334 و 359.

[344] . حياة الحيوان 1: 355 ـ تاريخ دمشق 4: 232 ـ البداية والنهاية 2: 39.

[345] . كتاب المصاحف 2: 666 ـ لابن ابى داود دار البشائر الاسلامية ـ تاريخ الاسلام 3: 241 ـ تاريخ مدينه دمشق 39: 241 ـ تحفة الاحوذي 8: 241.

[346] . كتاب المصاحف 2: 650.

[347] . سنن ابن ماجة 1: 626.

[348] . صحيح بخارى 8: 26 ـ صحيح مسلم 5: 116 ـ مسند احمد 1: 47

[349] . الاتقان 1: 121.

[350] . الاتقان 2: 40.

[351] . صحيح مسلم 3: 100

[352] . صحيح مسلم 4: 167.

[353] . الاتقان 2: 42 ـ41 ـ40.

[354] . همان.

[355] . همان.

[356] . السيرة النبوية 4: 305.

[357] . العقد الفريد 4: 383.

[358] . تاريخ الاسلام (الخلفاء)، 452.

[359] . السنن الكبرى 3: 166 و 3554 ـ مصنف ابن ابي شيبه 1: 315.

[360] . صحيح مسلم 1: 145 ـ المحلى 4: 8.

[361] . المحلى 4: 11.

[362] . همان. عن عكرمة يقطع الصلاة الكلب و المرأة و الخنزير و الحمار و اليهودى و النصرانى و المجوسى. مصنف ابن ابى شيبه 1: 315.

لینک دانلود PDF این مقاله



Share
1 | جواد | | ١٢:٠٠ - ٠٥ بهمن ١٣٨٦ |
خيلي استفاده کردم اجرکم الي الله
2 | صادق | | ١٢:٠٠ - ٢٢ بهمن ١٣٨٦ |
خدا خيرتان بدهد بسيار عالي بود
3 | سيد حسين رضوي | | ١٢:٠٠ - ٢٨ بهمن ١٣٨٦ |
از اينکه مي بينم افراد خيري مثل شما براي دفاع از مذهب حقه تشيع دفاع مي کنند خيلي خوشحالم و اميدوارم که اين برنامه ها به طور چشم گيري گسترش و ادامه پيدا کند.
4 | منصور | | ١٢:٠٠ - ٢٨ بهمن ١٣٨٦ |
سلام خسته نباشيد بسيار جالبه واقعا خيلى از اين مطالب براى اولين بار ميخوندم خدا اجرتان بدهد
5 | وحيد كوهي | | ١٢:٠٠ - ٢٩ بهمن ١٣٨٦ |
بسيار عالي بود انشاالله مسئولين کشوري همگام با شما باشند و جلوي تبليغ جماعتي ها که شاخهاي از وهابيونند را بگيرند که در ترکمن صحرا هستند و سي دي هاي سخنرايشان در سطح شهر به فروش ميرسدومن الله توفيق
6 | كسري نجفي | | ١٢:٠٠ - ١٥ اسفند ١٣٨٦ |
درود بر شما
7 | فريد | | ١٢:٠٠ - ٢٦ اسفند ١٣٨٦ |
باسلامهميشه موفق سربلند باشيد.
8 | علي بيك نژاد | | ١٢:٠٠ - ١٢ فروردين ١٣٨٧ |
با سلام خيلي خوب بود اجرتان با اقامون امام زمان
9 | دعا گوي شما | | ١٢:٠٠ - ٠٢ تير ١٣٨٧ |
سلام
از اين كتابها كه گذاشتيد متشكرم
فقط يك سوال داشتم كه چگونه كل كتاب را بايد دانلود كرد
من هر كاري كردم نتوانستم

پاسخ:
كل متن كتاب از چهار فايل html تشكيل شده كه به راحتي با باز كردن آنها مي توانيد از طريق منوي save as مرورگر خود آن را ذخيره نماييد. (list1.htm , list2.htm, list3.htm, list4.htm) كه همگي در لينكها فهرست مشخص شده اند.
معاونت اطلاع رساني

10 | محمدرضا بلبل پور | | ١٢:٠٠ - ٠٦ تير ١٣٨٧ |
سلام
اونقدر گفتيد كه انتي سني اسم جالبي نيست كه اخر كار سايت جديد رو با نام «پخش» ((پايگاه خبري شيعه)) راه اندازي كرديم. وقت كرديد اين يكي رو لينك كنيد:
http://pakhsh-iran.com
ضمناً از مطالبتون هم با اجازه مي خواستم استفاده كنم.
يا علي
11 | مائده | | ١٢:٠٠ - ١٦ مهر ١٣٨٧ |
باسلام.عالي عالي عالي بود.ميتوانم براي مبحثه با وهابيها از سايت شما استفده كنم؟

پاسخ:
بسمه تعالي

با سلام

اجازه نشر براي عموم (حتي بدون ذکر منبع) آزاد است



موفق و مؤيد باشيد

معاونت اطلاع رساني


12 | دل سوخته ال محمد | | ١٢:٠٠ - ١٣ آبان ١٣٨٧ |
علي اجر شما رو مي ده موفق باشيد
13 | سيد محمد رضا رضوي | | ١٢:٠٠ - ٢٠ آذر ١٣٨٧ |
بسم الله الرحمن الرحيم

بخاطر زحمات بي دريغتان از شما سپاسگزارم
يا علي
14 | علي | | ١٢:٠٠ - ١٣ فروردين ١٣٨٨ |
با عرض سلام و خسته نباشيد: بنده هر چه جست و جو كردم , منابع صحبت ها را نيافتم , براي ارجاع ,شماره زده شده ولي هر چه گشتم منابع را ژيدا نكردم , اگر لطف كنيد و راهنمايي نماييد ممنون مي شوم.

پاسخ:
باسلام
در صورت کليک بر روي همان شماره به منبع موردنظر مي رسيد (لينک به صفحه پاورقي مي باشد)
(کل کتاب از چهار فايل html تشکيل شده که تمامي پاورقي ها موجود در مقاله بصورت لينک شده (با کليک بر روي شماره پاورقي) در فايل pavar.htm به آدرس ذيل http://www.valiasr-aj.com/lib/soal1/pavar.htm موجود مي باشد.
موفق و مؤيد باشيد
معاونت اطلاع رساني
15 | mahdi | | ١٢:٠٠ - ١٠ مهر ١٣٨٨ |
با سلام
ان شاء الله در پناه حق هميشه استوار باشيد
مطالب عالي بود فقط در آدرسها که آورده ايد مشخصات کتاب را اگر في الجمله بنويسيد تا بدانيم چاپ چندم يا کدام انتشارات بسيار کامل ميشود
با تشکر
16 | علي ياسر صفري | | ٠٨:٢٨ - ٢١ خرداد ١٣٨٩ |
با عرض سلام بسيار خوشحالم كه كساتي هستند كه از دين و از مذهب دفاع ميكنند
17 | محسن | | ١٢:٣٤ - ٢٧ خرداد ١٣٨٩ |
اي که وعده دادايم ومن يموت يرني به شوق ديدن توخريده ام کفني
به اميدروزي که قبرمادرمان زهرا مشخص شود.ياحق
18 | عبدالرضا صدرالديني | | ٠١:٠٨ - ٢٤ تير ١٣٨٩ |
سلام . من از تلاش شما براي اثبات حقانيت شيعه ممنونم و کسي جز ائمه هدي و نور و عنايت اين بزرگواران نميتونه و باعث نميشه که شخصي توفيق پيدا کنه وقت و عمرش رو در اين شاهراه حقيقت صرف کنه. اميدوارم که بيش از پيش مورد عنايت حق تعالي و اوليا برگزيده اش باشيد و حقير رو هم از دعا فراموش نکنيد... البته يه خواهش هم داشتم . من نتونستم جوابيه سئوالهاي مطروحه فوق رو پيدا کنم و همچنين با توجه به اينکه هر سطري که نگاشته شده بود شماره اي داشت ولي باز از پيدا کردن پا ورقي و اسناد مربوطه عاجز بودم. اگر لطف کنيد منو در پيدا کردن اين دو مورد کمک کنيد ممنون ميشم.لطفا اگه امکان داره به ايميلم جواب عرايضم رو ارسال بفرمائيد

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

1- اگر اين سوالات پاسخ داشت که ديگر براي اهل سنت مشکلي ايجاد نمي کرد !

2- هر کدام از مطالب مطرح شده ، داراي شماره اي است که در پايان کل مقاله ، پاورقي مربوط به آن شماره ، آمده است !

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

19 | أبو عمر | | ١٤:٠٨ - ٣٠ بهمن ١٣٨٩ |
اي خاك بر سرتون با اين شبهه وارد كردنتون شبهه هايي كه بچه هم بهش مي خنده. اگه مرديد بياييد براي مناقشه

پاسخ:

؟؟؟

20 | momen abdullah | | ٢٣:٣٩ - ٠٥ اسفند ١٣٨٩ |
طبق نظر تمامي مسلمين أبو عمر مشرک بود.
لعنت خداوند بر مشرکين

يا علي
21 | سيد محمد حسيني | | ١٧:٠٩ - ٠٩ خرداد ١٣٩٠ |
آقاي خطاب!(ابوعمر) انصافا اگر تونستي معناي لغوي مناقشه رو بگي خيلي مردي.
وگرنه ام عمري.
22 | امين آغا | | ٢١:١٩ - ٠٩ خرداد ١٣٩٠ |
خوشمان آمد . حيف نون!
طفلكي از بس جاي مرغ سوسمار خورده اوزان مفاعله رو هم قاطي كرده
هه هه هه هه هه
مي خواهيم نخنديم نمي شود .حيف نون!
خدا بخير بگذرونه يه وقت مادرشو با .... اشتباهي نگيره. ابو عمر
23 | علي | | ١٣:٥٢ - ٢٢ دي ١٣٩٠ |
به نام خداسلام عليکم ضمن عرض تعزيت به خاطر ايام اربعين حسيني وشهادت دانشمند هسته اي کشورمان با همراه خود بدست عمال صهيونيزم بين الملل واستکبار جهاني به شما بزرگوارن از تلاش ارزنده ي شما براي روشنگري پيرموان حقيقت اسلام سپاسگزارم واز جانب خدا براي شما ارزوي توفيق عاقبت به خيري را دارم به برکت صلوات بر محمد وال محمد اللهم صل علي محمد وال محمد وعجل فر جهم واهلک اعدائهم اجمعين
24 | سيد عبدالرحمن حسيني | | ١٠:٣٢ - ١٠ بهمن ١٣٩٠ |
سلام . خدا خيرتون بده . احساس ميكنم به سلاحي مجهز شدم كه ديگه هيچ وهابي نميتونه جلوي من قد علم كنه .

يا حق
25 | امير دلاور از بندرعباس | | ١٢:١٣ - ٢٣ اسفند ١٣٩٠ |
واقعا استفاده کردم.دستتون درد نکنه.اجرکم عندالله.يه سوال: نرم افراز مکتبه اهل البيت کتابهاش به فارسي ترجمه شده است ياخير؟ آخه ميخوام تهيه کنم نميدانم کتابهاي شيعه و سني ترجمه فارسي دارد در اين نرم افزار؟خواهش ميکنم جوابم را بدهيد لطفا. يا علي مدد.

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

كتابهاي اهل سنت عربي هستند اما بعضي ازكتابهاي شيعه در نرم افزار مكتبه اهل بيت 2 كه بيش از 7000 هزاركتاب دارد، به صورت ترجمه هم آمده است

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

26 | فدائي اهل بيت | | ٠١:١٧ - ١٣ فروردين ١٣٩١ |
آياوهابيت همان يهوديت است

پاسخ:

با سلام

دوست گرامي

شباهت هاي فراواني بين وهابيت و يهود وجود دارد كه حد اقل ارتباط بين اين دو فرقه را بيان مي‌كند .

موفق باشيد

گروه پاسخ به شبهات

27 | ثنا | | ٢٠:٣٥ - ٢٥ ارديبهشت ١٣٩١ |
سلام. از زحماتتون ممنونم
28 | mahdi | | ٢٤:٤٩ - ٢١ خرداد ١٣٩١ |
خيلي استفاده کردم اجرکم الي الله
29 | جواد | | ١٦:٢٢ - ٠٤ تير ١٣٩١ |
اي كاش فايل pdf آن را هم مي گذاشتيد خدا عاقبتتون رو ختم بخير كنه با تشكر
30 | برقراري | | ٠٤:٣٠ - ٢٦ تير ١٣٩١ |
با سلام و تشکر
خواهشمند است نرم افزار هاي سايت تان را براي دانلود و همچنينئ کتابها را قرار دهيد
ضمنا آدرس اين سوال هاي يکي از شاگردان از استادش را در سايت قرار نداديد ./.
31 | بهنام جلالت | | ١٠:٣٤ - ٠١ شهریور ١٣٩١ |
با سلام و خسته نباشيد يکي از شبهاتي که وهابيون بر مذهب ما مي گيرند مسئله زکات است. چرا تشيع با ادعاي پويايي فقهشان ، مسأله اي با اين اهميت که در قرآن هرجا از نماز صحبت شده زکات هم امده است و مواردي که زکات به آن تعلق مي گيرد همانهايي است که در 1400 سال پيش بوده است ولي براي خمسي که فقط يکبار و آن هم براي غنائم جنگي در قرآن آمده به اين گستردگي تبليغ مي شود.

پاسخ:
باسلام
دوست گرامي
خمس و زكات در فقه مورد بحث قرار گرفته و ابواب مختلفي از كتب روايي و فقهي را در بر گرفته است شايد دليل اينكه در نظر جنابعالي و ديگران خمس از زكات پر رنگتر و بيشتر مورد تبليغ قرار مي گيرد بخاطر كثرت مخاطبان ومشمولين خمس در برابر زكات باشد چون اكثر مسلمانان مشمول خمس هستند بر خلاف زكات لذا از خمس همه جا سخن مي گويند بر خلاف زكات كه فقط در محلهايي كه مشمولين آن وجود دارد سخن گفنه مي شود.
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
(1)
32 | محمد اصغري | | ١٥:٢٢ - ١٦ بهمن ١٣٩١ |
سلام خدا بر شما
از مطالب شما در اين سايت بسيار استفاده کردم،خداوندبه شما خير دهد ان شاالله هميشه درسايه ي امن الهي و با استعانت از ائمه ي اطهار(عليهم السلام) بتوانيد به فعاليتهاي الهي خود با موفقيت ادامه دهيد./انشا الله/
33 | پاري | | ٢٤:٣٧ - ٢٦ فروردين ١٣٩٢ |
يعني خدا وكيلي وقتي اينها رو مينويسين ، خودتون خنده تون نميگيره؟!! :D :))))))) ولي ميدونيد جالب كجاست؟ جالب اينه كه شما به اين نتيجه رسيديد كه طرفداران و خريداراتون همگي ابله و احمق و سفيه هستند! :)) و هر چيزي رو ميشه به خوردشان داد و اونها هم مثل -بلانسبت بز- سر تكون بدن! :)) :)) يعني واقعا هواداراتون رو اينقدر جلبك فرض كرديد! البته ما كه نميگيم! خودتون اينو نشون ميديد! :))) وگرنه ما كه توهين نميكنيم به اين دانشمندان عظيـــــــم الشـــــأن! :)))))))))) :D ولي مرسي! ههه! روحيه مون عوض با خوندن جك جديدي كه گذاشتيد! جووووونم رافضيييييي! كه هي دست و پا ميزنه و موجبات خنده و تفريحمون ميشه! :) ولي خدايي! خيلي مشنگين! بوس بوس! :))))))))))))))
34 | سعيد | | ٢٣:٣٠ - ٠٩ ارديبهشت ١٣٩٢ |
آقا يا خانم پاري اگه مي توني جواب بده.ولي من ميدونم نمي توني جواب بدي چون مثل همون خليفه هات تشريف داري که حتي 2 خط بلد نبودن براي مسلمين بنويسن. اونوقت امام ما فقط يک خطبه اش که نقطه نداره براي زير سوال بردن کل فرقه تون کافيه چه برسه به خلفاتون
35 | اكبر | | ٠٩:٤١ - ٢٠ تير ١٣٩٢ |
پاري عزيز با اعلام همدردي از سوختگي به وجود آمده عذر خواهي مي کنيم.... سخناني که نوشتيد همگي از آثار سوختگي هست... رفع خواهد شد ان شاء الله
36 | خسرو | Iraq - Sulaymaniyah | ٢٣:٣٨ - ٢٣ تير ١٣٩٢ |
دوست عزير پاري و ابوعمر شما را براي اينكه بهتر خلفا و حقانيت شعيه را بشناسيد مردانه كتاب شبهاي پيشاور را مطالعه كرده و بعد بدون حب وبغض در خصوص شيعه و پيامبر و حضرت علي (ع) و فرزندانش تا امام زمان (عج) نظر بدهيد البته محترمانه كه در غير اينصورت معلوم ميشود فرد بيسواد و منطق هستيد و شما كه اداي فضل و كرامت و معتقد هستيد اهل تسنن بر حق و شيعه باطل است خليي مودبانه و منطقي جواب سوالات را داده تا افرادي مثل بنده بتوانم بين شيعه و تسنن قضاوت و انتخاب كنم . ضمنا از طراح اين سايت و مطرح نمودن اين سوالات براي رفع شبهات دوستان شيعه و اهل تسنن متشكرم ضمنا اگر آدرس بدهيد ينده دو عدد سي دي يكي مناظره كتاب شبهاي پيشاور و يك سي دي ديگر حاوي مطالب جالب در خصوص رفع شبهات بين شيعه و اهل تسنن است بنام كشكول براي شما ارسال خواهم نمود .متشكرم ضمنا بنده توسط همين سايت با شما در ارتباط خواهم بود به اميد ظهور هر چه سريعتر حضرت حجت (عج)
37 | امير حسين | Iran - Tehran | ٢٢:٠٥ - ٠٤ آبان ١٣٩٢ |
سلام عليكم : از زحمات شما بسيار تشكر مي كنم . بسيار از مطالب جالب شما استفاده كردم و به افراد زيادي معرفي ميكنم . و پيشنهادي مي كن درج نظرات بعضي از دوستان كه از روي نهايت عشق و علاقه به اهلبيت (عليهم السلام) و كينه از دشمنان آنان مي نويسند ولي از جهاتي سبك است خود داري كنيد زيرا اصل خود سايت تحقيقاتي و پرمحتواي شمار زير سؤال برده و سبك نشان داده مي شود . شما كه به هر جهت جواب دشمنان اهلبيت (عليهم السلام) را با دقت و مستند و به روشي بسيار جالب و علمي مي دهيد ديگر نياز به در ج اينگونه مطالب در سايت وزين شما مناسب نمي باشد . مانند نظر شماره ( 22 ) متشكرم
38 | ميثم | | ١١:٣٢ - ٢٥ اسفند ١٣٩٢ |
واقعاً اين شاگرد همچنان سني است؟ چگونه کسي به چنين مطالبي اقرار مي کند وبا اين حال دست از اعتقادش بر نمي دارد؟ خداوند همه ما را از تعصب نجات دهد
39 | سيد مهدي | | ١٧:٣٢ - ٣٠ آبان ١٣٩٣ |
جدا ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووننننننننننننننننننن
40 | محمد زمانی | | ٢١:٠٥ - ١٤ فروردين ١٣٩٤ |
با سلام , آدرس و رفرنس مطالب ذکرشده موجود نیست خواهشمندم مدارک منابع را بگذارید

پاسخ:
با سلام
با کلیک بر روی شماره موردنظر (شماره پاورقی) به لینک مربوط به مأخذ و رفرنس مطلب ارجاع داده می شوید
موفق باشيد
گروه پاسخ به شبهات
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها